سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

آیا این موضوع صحت دارد که اسب امام حسین (علیه السلام ) از کربلا گریخت و هرگز پیدا نشد؟
همان گونه که مى دانیم انس و الفت یکى از غرایزى است که در نهاد حیوانات وجود داشته و شکل تکامل یافته آن نیز در سرشت آدمى نهاده شده است. این غریزه آن وقت نمود بیشترى پیدا مى کند که حیوانى مورد لطف و مهربانى انسانى قرار گیرد. نمونه هاى عینى آن هم کاملا قابل مشاهده است. هر چه ارتباط عاطفى و حسى بین انسان و حیوان بیشتر باشد، بر میزان انس و الفت حیوان افزوده خواهد شد. در گذشته هاى نه چندان دور حیوانات حضور بیشتر و موئثرترى در زندگى انسان داشتند و همین امر ارتباط و انس بیشترى را به وجود مى آورد. مثلا اسبى که همه روزه همراه صاحبش بود و از مهر و محبت او بهره مند مى شد، به سادگى نمى توانست از صاحبش جدا شود و او را تنها بگذارد. همین ارتباط و انس و الفت و محبت در اسب مخصوص امام حسین (علیه السلام) (ذوالجناح) وجود داشت. این نکته نیز از نظر مخفى نماند که- مطابق نقل برخى از تاریخ نویسان، (تاریخ زندگانى امام حسین، ج 2، ص 161 )- ذوالجناح اسب خاص پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) بوده و انس و الفت او با امام حسین (علیه السلام) فراتر از حدود عادى بوده است. به هر حال، مهر و علاقه اسب به امام حسین (علیه السلام) تا این حد بود که وقتى فهمید صاحبش در آخرین لحظات، دیگر طاقت نشستن بر او را ندارد، به گونه اى روى زمین نشست که صاحبش راحت بر زمین قرار گیرد. طبق نقل برخى از مورخین او با لگد زدن بر لشکریان یزید آنان را از نزدیک شدن به امام (علیه السلام) منع مى کرد و تعدادى از آنان را نیز به هلاکت رساند، (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 ). سپس کاکل و یال خود را به خون سیدالشهدا رنگین نمود و به سوى خیمه ها آمد و با شیهه و همهمه جانسوز خود پیام شهادت اباعبدالله (علیه السلام) را به اهل بیت (علیه السلام) ایشان رساند. درباره این که ذوالجناح بعد از شهادت امام حسین چه کرد، دو نقل متفاوت تاریخى وجود دارد: بعضى گفته اند آن حیوان در کنار خیمه ها آن قدر سر خود را بر زمین کوبید تا جان سپرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 60 ). برخى دیگر گفته اند بعد از آن واقعه آن حیوان ناپدید شد و دیگر کسى او را ندید، (تاریخ زندگانى امام حسین (علیه السلام)، ج 2، ص 361 ).

*********
آیا دلیلى وجود دارد که آب زمزم و خاک کربلا شفا است؟ آیا اینها خرافات نیست؟

خرافه» یعنى، چیزى که فاقد سند و مدرک باشد و مردم بدون هیچ اصل و ریشه‏اى بدان معتقد باشند. ولى در مورد آب زمزم و تربت کربلا (مرقد امام حسین (ع «مستندات متعددى وجود دارد. تجربه نیز در این موارد شاهد دیگرى بر صحت این مدعا است. از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «پس از طواف و نماز اگر توانستى مقدارى از آب زمزم بنوش و بگو: «خداوندا این آب را علمى نافع و رزقى واسع و شفاى از همه دردها قرار بده»،(1). اسماعیل بن جابر گوید: شنیدم از امام صادق (ع) که فرمود: «آب زمزم شفاى هر بیمارى است»،(2). هم‏چنین از امام صادق مروى است که فرمود: «در خاک قبر حسین (ع)، شفاى همه دردها است»،(3). گفتنى است که در خوردن از تربت براى شفا گرفتن، باید توجه داشت که باید مقدار بسیار کمى از آن را تناول کرد.

پى نوشت ها:

(1)) کافى، ج 4، ص 430)
(2)) کافى، ج 6، ص 386)
(3)) التهذیب، ج 6، ص 74)

*********
چرا محمد حنفیه و ابن عباس و عبد الله جعفر، حضرت حسین (علیه السلام) را یاری نکردند و به کربلا نیامدند؟

در ابتدا اشاره چند نکته شایان توجه است:
1. به طور کلى انسان ها و پیروان ادیان داراى درجات متفاوتند. برخى حق ستیزند و متناسب با ارتکاب گناه گرفتار درکات جهنم مى شوند، سزاوار عذاب و مجازاتند و برخى حق پذیرند و متناسب با عمق ایمان و پایدارى در عمل شایسته درجات بهشتند.
2. . خویشتن دارى از حرام و عمل به واجبات حداقل انتظارى است که از مسلمانان مى رود. اما بیش از آن موجب ترفیع درجات و تقرب بیشتر است ولى از دایره مسلمانى خارج نمى شوند.
3. . سرپیچى از فرمان و حکم امام معصوم) ع (جایز نیست. اما اگر امام) ع (حکم نکرده باشد، همراهى با امام) ع (واجب عینى نیست، بلکه همراهى با امام) ع (و تحمل سختى ها موجب کسب درجات ومقامات بیشترى مى شود.
4. کسانى که در صحنه مظلومیت حضور داشته باشند و به کمک نشتابند معذور نخواهند بود. بنابر آنچه گفته شد، همراهى کسانى مانند عبد الله بن جعفر و واجب نبوده ولى اگر همراهى مى کردند از مقامات عالى بهره مند مى شدند. و از این جهت امام حسین) ع (به آنها دستور همراهى نداد. اما اگر در صحنه کربلا حضور مى یافتند به طور حتم مى بایست به نداى «هل من ناصر ینصرنى» امام حسین) ع (پاسخ مى دادند.
در ادامه گفتگوى امام حسین) ع (با این افراد آورده مى شود. گفتگوى امام حسین) ع (با محمد بن حنفیه: وقتى امام حسین) ع (خواست به عراق برود محمد بن حنفیه از آن حضرت) ع (خواست به این سفر نرود. امام حسین) ع (در جواب محمد حنفیه فرمود: «من آماده حرکت به سوى مکه هستم و همه خانواده، برادران، خواهران، برادرزاده ها و شیعیانم با من همراه هستند و امر آنان به دست من است و اما تو اى برادرم لازم نیست مرا همراهى کنى بلکه تو در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به من برسان») ماهیت قیام مختار، ص 169، به نقل از بحار الانوار، ج 44، ص 823 ). پس ایشان به دستور امام حسین) ع (مانده است. گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن عباس: عبد الله بن عباس خدمت امام حسین) ع (آمد و گفت: «من در خدمت تو هستم هر چه امر مى فرمایى بفرما». امام حسین) ع (به او فرمود: «تو برو مدینه و من در مکه مى مانم. تو اخبار مدینه را به من برسان») تاریخ امام حسین) ع (، موسوعه الامام الحسین) ع (، ج 2، عربى، صص 6- 5 و 9 ). گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن جعفر: عبد الله بن جعفر به علت کور شدن چشمش نتوانست به کربلا بیاید ولى دو پسرش محمد و عون را به همراه امام حسین) ع (فرستاد و هر دو در کربلا به شهادت رسیدند) زینب کبرى، الشیخ جعفر النقدى، صص 87 و 95، چاپ سوم، نجف (. محمد بن عبد الله بن جعفر ده نفر از یزیدیان را کشت و عون بن عبد الله 21 نفر از نیروهاى عمر بن سعد را کشت و هر دو به شهادت رسیدند) بحار الانوار، ج 45، ص 43 ). توجه داشته باشیم که محمد بن حنفیه، عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر هر سه از شخصیت هاى بسیار برجسته و مورد اعتماد شیعه هستند و هر سه نفر به امام حسین) ع (علاقه مند بودند. این مطلب در کتب مربوط به علم رجال آمده است.

*********
در کربلا چه کسانی با زن و بچه خود آمده بودند؟ آیا در سپاه دشمن هم زن بوده است؟ زنان دشمن در کربلا)اگر بوده اند( چه کار می کردند؟

نهضت امام حسین( ع )دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و »شهادت« و دیگرى »ابلاغ پیام«. البته ابلاغ پیام جز با فداکارى‏ها و زحمات طاقت‏فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند اما وظیفه اصلى آنان، »پیام‏رسانى« بود. براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا( ع )روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله( ع )شد و پیامبر( ص )در عالم رؤیا به ایشان فرمود: »ان الله شاء ان یراهنّ سبایا«(1) حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام( ع )با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند. مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند بدین صورت که زن، مرد را مى‏سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى‏شوند: الف. زنانى که مثل شى‏ء گران‏بها، اما بدون نقش بودند مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى‏ء- نه شخص- گران‏بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران‏بهایى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشت. مى‏توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است. ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‏ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‏شود اما حریم خود را گم مى‏کند و چون در همه جا حضور مى‏یابد، ارزش خود را از دست مى‏دهد و بى‏ارزش مى‏شود زن در این جوامع »شخص« است اما شخصى بى‏ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصیت مى‏دهند و از شى‏ء بودن خارجش مى‏سازند ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى‏برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران‏بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى‏شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر- مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است مثلًا حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‏خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.(2) ساره نیز مانند ابراهیم خلیل( ع )فرشته‏ها را مى‏بیند و با آنان صحبت مى‏کند. مریم( س )از خداوند رزق و روزى‏هایى مى‏گیرد که زکریا در تعجب فرو مى‏رود و فاطمه زهرا( س )کوثر( خیرکثیر )خوانده مى‏شود. در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا( س )است. او که خوشحال مى‏شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر( ص )به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه‏اى مى‏خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى‏باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى‏خواند یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى‏دهد که یک زن چقدر مى‏تواند مؤثر در جامعه باشد. با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر- مؤنث است یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود. نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب( س )از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى‏کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى‏شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى‏کند که دوست و دشمن به گریه در مى‏آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین( ع )را برپا مى‏کند. از امام سجاد( ع )و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى‏کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على( ع )و حیاى فاطمه( س )را در هم مى‏آمیزد و خطابه‏هاى عالى علوى را به یاد مردم مى‏آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى‏سازد. این است زنى که اسلام مى‏خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(3) با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین( ع )در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است 1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام‏رسانى را دارند. 2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب‏رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه‏دار مى‏شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده‏هاى خود، سرافکنده شدند. دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین( ع )تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه‏اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است: یک. پیام‏رسانى تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت‏هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند. در تداوم مسیرى که حضرت زهرا( س )در حمایت از امام معصوم( ع )و افشاگرى علیه رویه‏هاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زینب( س )نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین( ع )مشارکت داشتند. هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش »خون« و »پیام« تشکیل مى‏گردد. مقصود از بخش »خون«، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش »پیام« نیز، رساندن و ابلاغ خواسته‏هاى انقلاب و بیان آرمان‏ها و اهداف آن است. با بررسى قیام مقدس امام حسین( ع )، این دو بخش کاملًا در آن به چشم مى‏خورد زیرا انقلاب امام حسین( ع )تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى( بخش خون و شهادت )، بود و رهبرى و پرچم‏دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‏دارى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند. با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‏دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل‏بیت( ع )- به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بى‏شک اگر بازماندگان امام حسین( ع )به افشاگرى و بیدارسازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن( ع )گفتند: »بر اثر ذات‏الریه و سل از دنیا رفت«. اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا( ع )در دوران اسارت- که کینه‏توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود- اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى‏شود. دو. خنثى‏سازى تبلیغات بنى‏امیه شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان‏روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر( ص )را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را دست‏کم آن‏گونه که در مدینه رواج داشت، مى‏شناختند البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم( ص )یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند ولى بررسى زندگى‏نامه این افراد نیز روشن مى‏کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام( ص )را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند. گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین( ع )تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى‏بردند. اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه‏نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى‏دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى‏راندند و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ‏هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى‏پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.(4) معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسلیم شوند.(5) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى‏کند، بى‏هیچ اعتراضى بپذیرند. حکومت پلید بنى‏امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى‏امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک‏ترین افراد به او معرفى کرده به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین( خلیفه اموى )، نمى‏دانستیم که رسول خدا( ص )جز بنى‏امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.(6) بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى‏خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین‏العابدین( ع )ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت سپس با تلاوت آیاتى مانند: »إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً«.(7) فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند بلکه فرزندان پیامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.(8) بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین( ع )و خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )، تحریفات چندین دهه بنى‏امیه- حتى در »شام« به عنوان مرکز خلافت دشمنان- خنثى شد. سه. افشاى چهره ظالمان بعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین( ع )، نشان دادن چهره سفّاک، بى‏رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام‏آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح‏ها، گروه‏ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم‏نمایى مى‏کنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان‏که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است. در حادثه کربلا، نه مظلوم‏نمایى بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى‏ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند به گونه‏اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى‏رسد. خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوت‏بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد خیمه‏هاى آنان به آتش کشیده شد و این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین »صداى العطش« طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر( ع )است که آن شمشیرزدن‏ها و خون‏هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است. امام سجاد( ع )در شام همین که خواست دستگاه بنى‏امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین( ع )را به نحو مثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد. اینجا اگر امام سجاد( ع )مى‏فرمود: »پدرم را شهید کردند«، در چشم مردم شام- که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند- خیلى مهم نبود زیرا مى‏گفتند: »در جنگ، افرادى کشته مى‏شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است«. امام سجاد( ع )فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه‏هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت. نکته پایانى آنکه، یزید مى‏خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل‏بیت، همه حرکت‏ها را در نطفه خفه کند به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین( ع )و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‏هاى ظلم‏ستیزى را براى خونخواهى امام حسین( ع )و از بین بردن بنى‏امیه در نقاط مختلف سرزمین‏هاى اسلامى به وجود آورد. اما درباره حضور زنان در سپاه دشمن، موردى را سراغ نداریم.

پى نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم )مرد( اصالت دارد و حوا )زن( تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 404 -406.
(3) حماسه حسینى، ج 1، صص 411 -397 و ج 2، صص 231 -236.
(4) شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین )ع(، ص 185.
(5) آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آیه 33» بى‏شک خداوند مى‏خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى ».
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسین )ع(، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پیشینه تاریخى واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم )ص( در میان مسلمانان کسانى بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام »منافقون« داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان مى کنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: »اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون«(1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن کسانى را که ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلًا در یک جا در وصف آنان مى فرماید: »و اذا قاموا الى الصلوه قاموا کسالى یزاءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلًا«(2)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت مى کنند در مسجد نماز مى خوانند اما کسل و بى حال هستند و از روى ریاکارى است و در دل به خدا توجه نمى کنند مگر اندکى. به هر حال این آیه نشان مى دهد که مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست که قرآن کسانى را که ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم )ص( على رغم دشمنى ها و کینه توزى هاى فراوانى که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را »طلقاء« یعنى »آزادشدگان« نامیدند، بسیارى از بنى امیه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلًا به پیامبر اکرم )ص( حسد مى بردند: »ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله«(3). بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانى شواهدى وجود دارد که وقتى نام پیامبر اکرم )ص( را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر )ص( مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده که در کنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر )ص( در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین )ع( رسید. خوب، مى دانید قبل از این که امیرالمؤمنین )ع( به حکومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یک عامل، یک والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود و بعداً از طریق خلیفه سوم کاملًا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاکمى که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامى را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این که آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت کند کارى نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤمنین )ع( به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این که على )ع( قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى کنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین )ع( گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین )ع( خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین )ع( به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن )ع( رسید و امام حسن )ع( هم مدت کوتاهى مبارزه اى را که امیرالمؤمنین )ع( شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاویه از زمینه هایى استفاده کرد و کارى کرد که امام حسن )ع( مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیک مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى که معاویه مى کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یک بررسى تحلیلى است اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلًا از نظر تاریخى اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسى کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایى به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها »خلافت« بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتى بود. اصلًا آن ها آرزوى کسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند که مى توانستند از آن ها بهره بردارى کنند.

زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه

1. سطح فرهنگ جامعه اولین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بوده، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست که به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملًا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حکومت منطقه در دست کسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یکى از زمینه هایى که معاویه روى آن حساب مى کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبلیه اى یکى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى کرد که اگر رئیس قبیله در کارى پیشقدم مى شد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام )ص( ایمان مى آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبلیه همه مسلمان مى شدند و اگر رئیس قبیله مرتد مى شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر )ص( اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام بر مى گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود که معاویه روى آن حساب مى کرد و از آن بهره بردارى مى کرد.
3. ضعف ایمان زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم )ص( تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اکرم )ص( نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود که معاویه از آن استفاده مى کرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیله اى، در اصطلاح به این موارد »زمینه« مى گویند.

عوامل انحراف جامعه

اما سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها براى کار بر روى این زمینه ها استفاده مى کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، اما معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى کرد. معمولًا همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى کرده و مى کنند.
1. تبلیغات عامل اول تبلیغات است که همه سیاستمداران سعى مى کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتى که مى خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق مى کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى کند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، کسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر )ص( و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود که مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما کم و بیش مى دانید معاویه سعى مى کرد شعراى معروف و برجسته اى را به کار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این کار تربیت مى کرد. اما بین کسانى که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى کرد کسانى را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابو هریره یکى از حدیث سازان معروف است که خود علماى اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادث عجیبى جعل مى کرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر )ص( نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى کردند. همین طور کسانى که آن زمان به نام قرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلًا با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان کسانى بودند که قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى کردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدثان، را به کار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع عده اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبلیه ها را بیش تر از راه تطمیع دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى کرد. یک سکه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى که براى رئیس قبیله اى سکه هاى طلا را مى فرستاد، کم تر کسى بود که در برابر آن سکه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.
3. تهدید و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى کرد. کسانى که مخالفت مى کردند، به محض این که به معاویه بد مى گفتند و انتقاد مى کردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را کتک مى زدند، زندانى مى کردند، و در نهایت مى کشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عامل »تبلیغ« به وسیله شعرا، محدثین و قرّاء، و عامل »تطمیع« نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل »تهدید« نسبت به سایر مردم، و به کار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى که اشاره شد آن گونه که مى خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیده اید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین )ع( و اندکى هم در زمان امام حسن )ع(، تا حدود بیست سال، )تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى( ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین )ع( حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت امیرالمؤمنین )ع(، معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایى را فراهم کرده بود. براى این کار تجربه کافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه که رسید وصیتى کرد. خیلى علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزد جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلى هم سعى کرد او را به وسیله افرادى تربیت کند، و حتى کسانى را گمارد که مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزد گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم کند. حکومت براى تو مهیا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى کن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آنها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى کند. این نصیحت ها را به یزد مى کند. بعد مى گوید: چند نفر هستند که به آسانى زیر بار تو نمى روند فرزند ابى بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على )ع(. این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید مى گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین )ع( مقابله نکن تا مى توانى سعى کن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى کن. به صلاح تو نیست با حسین )ع( در بیفتى. حتى اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین )ع( بد رفتارى نکن، فرزند پیامبر )ص( است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید کرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزد به محض این که به خلافت رسید بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببرد البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممکن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانى در مدت کوتاهى دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، کسى که همین افراد هنگامى که ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند اخلاق او را که مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند اگر کسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد چنین کسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملًا امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعى کند روز به روز افکار متوسط را و
لو اندکى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان کاملى که هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلى کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى که مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین )ع( یا امام حسن )ع( یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به کمک دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى که مى سرودند و یا با احادیثى که جعل مى کردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند که عامل گمراه کردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینى که مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گوید که هر فساد و اختلافى که در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: »فما اختلفوا فیه الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم«(4) سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانى بود که راه را بلد بودند، دزدانى بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى کردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى کردند. اگر یکى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین )ع( که یکى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمار و دیگران که در ایمان خود راسخ بود ند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى کرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده مى کرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمى که حسین )ع( را روى دست پیامبر )ص( دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتى پیامبر اکرم )ص( بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین )ع( از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اکرم )ص( پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند حضرت گریه او را تحمل نمى کرد. این قدر رعایت حسین )ع( را به مردم سفارش مى کرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین )ع( کردند. (5)

پى نوشت ها:

(1)،( منافقون، 1).
(2)،( نساء، 142).
(3)) نساء، 54)
(4)) جاثیه، 17)
(5)) پاسخ سوال سوم کتاب آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، نوشته آیت الله مصباح یزدى، ص 53 تا ص 61).


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:4 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

به سادگی می‌توان به هر نوجوانی تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد. تجدید آن خاطره‌ها در واقع نوعی بازنگری و بازسازی حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. اگر حادثه مفیدی بوده است و در جای خود منشأ آثار و برکاتی به شمار می‌رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز می‌تواند مراتبی از آن برکات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی، از حوادث گذشته خود یاد می‌کنند؛ آن‌ها را بزرگ شمرده و به آن‌ها احترام می‌گذارند. خواه مربوط به اشخاصی باشد که در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده‌اند. نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانی باشد که از جنبه سیاسی و اجتماعی، در رهایی ملت خود نقش مؤثری داشته‌اند و قهرمان ملی بوده‌اند. همه عقلای عالم‌برای این‌گونه شخصیت‌ها آیین‌های بزرگداشتی را منظور می‌کنند. این کار بر اساس یکی از مقدس‌ترین خواسته‌های فطری است که خدا در نهاد همه انسان‌ها قرار داده است، و از آن به «حس حق‌شناسی» تعبیر می‌کنیم. لذا این خواسته فطری همه انسان‌ها است که در برابر کسانی که به آن‌ها خدمت کرده‌اند حق شناسی و شکرگزاری کنند. افزون بر این‌که یاد آن خاطره‌ها، در صورتی که در سعادت جامعه تأثیر داشته‌ باشد، می‌تواند عامل مؤثر دیگری را در زمان بیان خاطره‌ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید می‌شود.
از آن‌جا که معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمی در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین‌کننده‌ای در سعادت مسلمان‌ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است. این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازی این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب می‌گردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه امروز نیز استفاده کنیم.
چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفت‌وگو اکتفا نمی‌شود؟
زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه‌زنی و گریه کند، شهر را سیاه‌پوش کند، مردم تا نیمه‌های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها کار و زندگی خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً باتوجه به این‌که این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حالی که ممکن است این خاطره‌ها به گونه‌ای تجدید شود که ضررهای اقتصادی و اجتماعی کم‌تری داشته باشد. این‌ سؤال را براساس این فرض به این صورت مطرح می‌کنم که روحیه بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی و مادی بیش‌تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش‌تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می‌کنند.
هنگامی که مردم تا نیمه‌شب عزاداری می‌کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای این‌که یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی که راه‌های دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود، و با تماشای بحث و گفت‌وگو خاطره این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر چرا باید دو ماه عزاداری و گریه کردن و بر سر و سینه زدن صورت پذیرد؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست، می‌توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره برپا کرد.
جواب این سؤال تا حدودی از سؤال اول پیچیده‌تر است. جواب این است که البته بحث درباره شخصیت سیدالشهدا(ع)، تشکیل میزگردها، کنفرانس‌ها، سخنرانی‌ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است، و البته در جامعه ما نیز انجام می‌شود، اما آیا برای این‌که ما از حادثه عاشورا بهره‌برداری کامل کنیم، این اقدامات کافی است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظر روان‌شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است.
هنگامی که در رفتارهای خود دقت کنیم درمی‌یابیم که در رفتارهای ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می‌کنند. یک دسته عوامل شناختی، که موجب می‌شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند که شاید تأثیر آن‌ها در رفتار ما بیش‌تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی انگیزه‌ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها، میل‌ها، غرائز و عواطف می‌نامند. این‌ها سلسله‌ای از عوامل درونی و روانی است که در رفتار ما مؤثر است.
ما بعد از این‌که دانستیم حرکت سیدالشهدا(ع) چه نقش مهمی در سعادت انسان‌ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حرکت آفرین نمی‌شود؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفت‌وگو و سخنرانی‌ها می‌تواند آن بخش اول را تأمین کند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد.
و درباره بخش دوم می‌گوییم:
این صحنه‌ها باید به وجود بیاید که غیر از عوامل شناخت، عامل احساسی ـ عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن‌گاه می‌تواند اثر کند. نمونه چنین تأثیری را می‌توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی ـ چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام(ره) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهدا(ع) و عزاداری سیدالشهدا(ع) مردم را به حرکت وادار می‌کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی‌شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی‌شود.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:59 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

بر اساس متون مقدس دینی و روایات ائمه علیهم السلام همه ائمه علیهم السلام نور واحد هستند[1]. یعنی در فضائل ذاتی برابر هستند اما شرائط زندگی و موقعیت سیاسی و اجتماعی که در آن زندگی می کردند مساوی نبوده است و چه بسا همین موقعیت خاص اجتماعی موجب یک نوع برتری برای آن امام (ع) شده است. حال این برتری یا از این نظر است که خداوند به آن امام (ع) عنایت ویژه ای نموده است.
چنانکه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرمودند: به درستیکه خدای تبارک و تعالی در قبال شهادت امام حسین (ع)، امامت را در فرزندان و ذریه او قرار داد، و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسین علیه السلام مدتی را که به زیارت می رود تا بر می گردد جز عمر او بحساب نمی آید.[2]
و یا از این نظر است که بیان برتری امام خاصی در متون دینی عاملی در ایجاد پیوند بین مکتب و عواطف و احساسات و عشق مردم خواهد گشت و همین موجب زنده بودن همیشگی مکتب خواهد شد.
چنانکه امام صادق (ع) فرمود: "اگر نزد کسی از حسین علیه السلام یادی به میان آید و اشک از چشمان او باندازه بال مگسی جاری شود ثوابش بر خدای عز و جل است که کمترین آن دخول در بهشت است."[3]
و ما معتقدیم که روایات زیادی که فضیلت گریه و عزاداری را برای امام حسین علیه السلام بیان می کنند در همین راستا قرار دارند.
البته بحث مفصل ویژگیهای وجود امام حسین علیه السلام و تاثیر قیام خونین عاشورای آن حضرت قابل درج در جواب ایمیل نخواهد بود و ما فقط می توانیم به بعضی از نکات اشاره کنیم، و بقیه را به منابع این بحث ارجاع دهیم.
اما نکاتی که می توان اشاره نمود (علاوه بر آن دو نکته مهم گذشته):
1- آشکار نمودن و نشان دادن روح حماسی و شجاعت و قهرمانی امام (امامت) در یک صحنه و میدانی که در جلو چشم هزاران افراد بوده و چندین تاریخ نگار و مورخ، با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده اند و آنرا ثبت نموده اند. و همین موجب زنده شدن روح حماسی و غیرت و شجاعت در میان مسلمین شده است.
پیامدهای آن قیامهای متعددی بود که پس از عاشورا رخ داده است. و در واقع کمتر انقلاب مردمی بعد از امام حسین علیه السلام در ممالک اسلامی رخ داده که رهبران آن نهضت، از امام حسین علیه السلام الگو نگرفته باشند. و به تعبیر شهید مطهری: "کلید شخصیت حسین حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است."[4]
2- امام حسین علیه السلام شخصیت اسلامی مسلمین را زنده کرد.[5]
3- واقعا کربلا، پیامی است که با خون نوشته شد. و تاریخ نشان می دهد که سخنانی که با خون نوشته شده هرگز پاک نمی شود. زیرا از کمال صداقت و خلوص و عمق تصمیم و اندیشه حکایت می کند.[6]
و لذا هیچ کس به اندازه شهدا به بشریت خدمت نکرده است چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز می کنند و برای بشر آزادی را به هدیه می آورند آنها هستند که برای بشر محیط عدالت بوجود می آورند که دانشمندان به کار دانش خود مشغول باشند؛ مخترع با خیال راحت به کار اختراع خودش مشغول باشد، تاجر تجارت کند، محصل درس بخواند، و هر کس کار خودش را انجام دهد. اوست که محیط مناسب را برای دیگران به وجود می آورد مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است. اگر چراغ یا برق نباشد، ما و شما چکار می توانیم انجام دهیم؟[7]
برای اطلاع بیشتر به کتابهای زیر مراجعه فرمائید:
مجموعه آثار شهید مطهری ج 17.
قیام امام حسین- سید جعفر شهیدی.
بررسی تاریخ عاشورا- تالیف آیتی.
حسین نفس مطمئنه- آیت الله عالمی.
پیامدهای عاشورا.
زندگانی امام حسین- رسولی محلاتی.
امام حسین شهید فرهنگ- علامه محمد تقی جعفری.

پی نوشت :

[1]بحار الانوار ج 26 ص 222 و 280 و 310.
[2] بحار الانوار ج 44 ص 221، تفسیر برهان ج 4/242، به نقل از کتاب "حسین نفس مطمئنه" عالمی، ص 39.
[3] بحار الانوار ج 44، ص 289 و 291.
[4] مجموعه آثار مطهری، ج 17، ص 45.
[5] همان، ص 50 تا 62.
[6] همان، ص 656 و 657.
[7] همان، ص 42.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:57 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

حضرت قاسم بن الحسن (ع) از شهدای والا مقام عاشوراست . با آنکه در بهاران زندگی بود و در حدود سیزده سال از عمر شریفش گذشته بود، همتی بس بزرگ داشت. در عظمت روحی آن قهرمان نوجوان ، همین بس که در تعریف مرگ در راه حق و شهادت فرمود:« شهادت، شیرین تر از عسل است .» و در میدان اقدام و عمل نیز چون پروانه ای پاکباخته به دور شمع وجود امام حسین (ع) می چرخید و می گفت : تا زمانی که من زنده ام و شمشیر در دست دارم، عمویم هرگز کشته نخواهد شد.
با این حال، داستانی درباره ی قاسم (ع) مبنی بر عقد کنان ایشان با دختر امام حسین (ع) ساخته شده است که با هیچ توجیهی معقول به نظر نمی رسد و بیشتر به افسانه شبیه است تا به واقعیت.
برای اولین بار تنها در تصور ملا حسین کاشفی (متوفای 910 ق) است که این عروسی و عقدکنان برگزار می شود. پس از وی نیز فخر الدین طریحی (متوفای 1085 ق) این قصه را از فارسی به عربی ترجمه می کند [1] و از اینجا به بعد است که این قصه در میان عربها نیز شهرت می یابد و کشورها و شهرهای شیعه نشین را یکی پس از دیگری در می نوردد و بر سر زبانها می افتد.
اما امروزه دیگر برای همگان روشن است که این داستان بی اساس و ساختگی است؛ پس ما نیز نیازی به بحث و بررسی نمی بینیم و تنها به نقل دیدگاه چند دانشمند شیعی در این باره بسنده می کنیم :
1- حاج میرزا حسین نوری طبرسی( 1320- 1245ق) معروف به « محدث نوری » و « خاتمة المحدثین » می نویسد : از آن رقم اخبار موهونی که علما از آن روی گردانده اند ، یکی هم قصه ی عروسی قاسم است که قبل از روضه ی کاشفی در هیچ کتابی دیده نشده. از عصر شیخ مفید تا آن عصر که بحمدالله مؤلفات اخبار ایشان (کتابهایی که توسط علمای شیعه در اخبار و احادیث نوشته شده) در هر طبقه، فعلا موجود است و ابداً اسمی از آن (قصه ی عروسی قاسم) در آن کتابها برده نشده است. [2]
چگونه می شود قضیه ای به این عظمت و آشکارا ، محقق باشد و به نظر تمام این جماعت علما نرسیده باشد حتی مثل ابن شهرآشوب که تصریح کرده اند که هزار جلد کتاب مناقب نزد او بود؟!
مرحوم محدث نوری سخنی نیز درباره ی حجله ی قاسم دارد، حجله ای بی اساس که در زمان قاجاریه ساخته بودند، که برای تکمیل سخن جا دارد آورده شود : جوان ناکام، قاسم (ع) را آن همه درباره ی تاریخ زندگانیش ظلم کردند، بس نبود که حال او را از جوار عم اکرم و سایر اعمام و عمو زادگان و برادران بیرون بردند؟! ای احمق کذاب، حال که این ظلم را به آن شهید مظلوم کردی، پس محل دفنش را معلوم کن که در آنجا زیارتش کنند؛ مثل بسیاری از مکانها که نسبت دهند به بزرگان و اصلا، اصلی ندارد ... به هر حال این کذاب بی شرم کاش جایی را معین می کرد که اگر از او بپرسند که قبر آن مظلوم کجاست، نشان دهد. سبحان الله! حضرت با دست مبارک، جسد پاره پاره ی قاسم را در بغل می گیرد و می آورد پهلوی جسد علی اکبر می گذارد. همراه باقی شهدای اهل بیت در یک خیمه جای می دهد و شیخ مفید در ارشاد می فرماید: همه ی شهدای اهل بیت در شهادتگاه امام حسین (ع) و زیر پای آن حضرت، دفن شده اند... مگر عباس بن علی (ع) که جدا از شهدای بنی هاشم دفن شده است. با این حال، این بی انصاف آن جسد شریف را [درخیالش] برداشته، نمی دانم به کجا برده؟ برای چه برده؟ آن مظلوم با او چه کرده بود که با او چنین کرده؟ و احمق تر از او کسانی هستند که این اراجیف می خوانند و ابدا ملتفت نیستند. و علاوه بر آنکه در آن محضر انور، به آواز بلند چنین دروغ مستهجن می گویند، غالبا معتقدند که این کلمات از اجزای زیارت است و این خود بدعتی است در دین، و خیانتی است در شریعت حضرت محمد (ص).[3]
2- متفکر شهید استاد مرتضی مطهری می گوید : در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خود را خواند و باعجله هم خواند؛ حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند، و تا امام این دو رکعت نماز را خواند این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد، از پا درآمدند. مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی دادند؛ ولی گفته اند: در همان وقت امام فرمود: حجله ی عروسی را بیندازید! من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در اینجا، لااقل شبیه آن هم که شده، ببینم؛ من آرزو دارم. آرزو را که نمی شود به گور برد!
در صورتی که این در هیچ یک از کتابهای تاریخی معتبر نیست و اصل قضیه صد درصد دروغ است . [4]
3- ذبیح الله محلاتی عسکری ، نویسنده ی تاریخ سامرا و ریاحین الشریعه ، می نویسد : چندان که کتابهای معتبر و روایتهای قابل اعتماد را سیر کردم، اثر و اطلاعی از این عروسی به دست نیاوردم و این مطلب در آثار مثبته و کتب معتبره وجود ندارد و شکی نیست که فاطمه بنت الحسین، زوجه ی حسن مثنی بود و شوهرش در کربلا حاضر بود. چگونه ممکن است این نقل اصلی داشته باشد، حال آنکه در کربلا دختر دیگری، به نام فاطمه، از امام حسین علیه السلام نبوده است. [5]
4- عبدالرزاق موسوی مقرم می نویسد: هر چه در عروسی قاسم می گویند، نادرست است؛ چرا که قاسم به سن بلوغ نرسیده بود و هرگز نص صحیحی نیز در این باره از مورخان وارد نشده است. اما شیخ فخر الدین طریحی با آن عظمت و جلالت در علم، امکان ندارد که چنین داستانی را نوشته باشد و بر کسی روا نیست که در حق او این خرافه را تصور کند. در کتاب او، منتخب، دست برده اند و این افسانه را داخل آن کرده اند؛ طریحی آن کس را هیچ وقت نخواهد بخشید. [6]
پژوهشگران زیادی عروسی قاسم را رد کرده اند ، که ما به دلیل اطناب سخن نام آنها را ذکر نمی کنیم .

پی نوشتها

1- المنتخب للطریحی، صص 374 -373 ، نجف، الحیدریه، 1379 ق
2- لؤلؤ و مرجان، ص 101- 100
3- تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (ع) ، محمد صحتی سردری ، انتشارات امیرکبیر ، ص 184
4- حماسه ی حسینی، ج 1، ص 28
5- فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج 2، ص 31
6- مقتل الحسین علیه السلام للمقرم، ص 264


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:35 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از سکینه، دختر حسین (ع)، نقل شده است که گفت: یک شب مهتابی بود که در وسط خیمه نشسته بودم. از پشت خیمه صدای گریه شنیدم. با ترس از اینکه زنان چیزی بفهمند، از خیمه خارج شدم؛ در حالی که با خودم می گفتم، نباید خبر خیری باشد. آهسته آمدم تا پدرم را دیدم که در میان اصحابش نشسته بود و در حالی که گریه می کرد، شنیدم که می گوید:« ای قوم من، شما برای این به اینجا آمدید که می دانستید من به سوی قومی می روم که با من با دل و زبان بیعت کرده اند. اما اینک کار دگرگون شده است. شیطان آنها را گمراه کرده و آنها خدا را فراموش کرده اند و اکنون جز کشتن من قصدی ندارند. من نمی خواهم کسی ناخواسته همراه من کشته شود. هر کس از شما که نمی خواهد با من همراه باشد، می تواند برگردد. هنوز وقت نگذشته و راه باز است و سیاهی شب همه جا را گسترده است و شما می توانید برگردید...» هنوز حرف پدرم تمام نشده بود که اصحابش پراکنده شدند. چندنفر چندنفر شروع به رفتن کردند و از آنها جز هفتاد و یک نفر نماند. به پدرم نگاه کردم، دیدم که سرش را پایین انداخته است. گریه راه نفسم را گرفت و ترسیدم که پدرم صدای گریه ی مرا بشنود. هرطور بود جلوی گریه ام را گرفتم و دستم را به سوی آسمان بلند کردم و گفتم:« خدایا، همان طور که آنها ما را واگذاشتند، تو نیز آنها را واگذار و دعایشان را مستجاب نکن و فقر را بر آنها مسلط گردان و شفاعت جدم را روز قیامت، نصیب آنها نگردان...» [1]
یکی از این نویسندگان، برای اینکه سخن خود را معتبر نشان دهد، در ادامه ی این خبر می افزاید:
در ناسخ التواریخ از مروج الذهب نقل نموده که لشگر حسین علیه السلام هزار سوار و صد پیاده بودند و تواند شد که از این جماعت که به جای مانده بودند، در شب عاشورا یکباره متفرق شدند و افزون از هفتاد و دو تن کسی بجای نماند. بالجمله سکینه خاتون فرمود، پس برگشتم بسوی خیمه در حالتی که اشک از دیده های من می ریخت. عمه ام ام کلثوم مرا دید. فرمود تو را چه می شود؟ چون قصه را برای او نقل نمودم، صحیحه کشید و فریاد برآورد: و اجداه، و اعلیاه، و احسیناه، و اقلة ناصراه. پس فرمود: این الخلاص من الاعداء لیت هم یقنعون بالفداء. کجا و چگونه ما از دست دشمنها خلاص خواهیم شد؟ ای کاش به عوض راضی می شدند و مرا به جای برادرم می کشتند [!] و مکشوف باد که این خبر را در اسرار الشهادة و مهیج الحزان و مخزن البکاء نیز از نور العین نقل کرده اند.
برای روشن تر شدن مطلب، ناچاریم نکات چندی را در اینجا یادآور شویم:
1- در این خبر تنها کتاب قابل اعتنایی که نام برده شده، مروج الذهب، نوشته ی مورخ نامدار ابوالحسن مسعودی است ، که با مراجعه به آن ملاحظه می فرمایید در عبارت مسعودی، هرگز سخنی از شب عاشورا نیست . بلکه از زمانی گزارش می دهد که امام حسین (ع) می خواست به سوی کربلا رود. از این گذشته، تعداد همراهان حضرتش در این عبارت پانصد سواره و حدود صد پیاده گفته شده است، نه هزار سواره و صد پیاده که تحریفگران گفته اند و از پیش خود بر تخمین مسعودی افزوده اند.
2- از عبارت اشرف الواعظین، نویسنده ی جواهر الکلام فی سوانح الایام فهمیده می شود که تحریف عبارت مسعودی را ، نخست نویسنده ی ناسخ التواریخ انجام داده و سپس با آن برداشت صد درصد نادرست (پراکنده شدن انصار امام حسین علیه السلام در شب عاشورا) به کتابهای دیگری راه یافته و مشهور شده است. حال باید دید ناسخ التواریخ چگونه کتابی است و نویسنده ی آن چه کسی بوده است؟ آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار در چندین جا از ناسخ التواریخ، جلدهای قاجاریه، سخنانی نقل می کند که نشانگر این معناست که لسان الملک محمد تقی سپهر فردی نالایق بوده است . [2]
شهید مطهری در این مورد می گوید:« تنها صاحب ناسخ التواریخ این اشتباه تاریخی را کرده و نوشته است، وقتی امام حسین در شب عاشورا برای اصحاب خود صحبت کرد، عده ای از آنان از سیاهی شب استفاده کرده و رفتند؛ ولی این مطلب را هیچ تاریخی تأیید نمی کند. تنها اشتباه صاحب ناسخ است و غیر از او هیچ کس چنین اشتباهی نکرده است. و قطعا در شب عاشورا هیچ کدام از اصحاب اباعبدالله (ع) نرفتند و نشان دادند که در میان ما، غش دار و آنکه نقطه ی ضعفی داشته باشد، وجود ندارد.» [3]
3- اگر آن چنان که این خبر ساختگی می گوید: اصحاب امام حسین (ع) از دور حضرتش پراکنده می شدند و از خود بی وفایی نشان می دادند، بی گمان تبلیغاتچی های بنی امیه آن را در بوق و کرنا می کردند ؛ در حالی که می بینیم هرگز در کتب قدیمی، حتی در کتبی که هواداران بنی امیه نوشته اند، خبری از این خبر ساختگی نیست. استاد مطهری می گوید:« اگر در روز عاشورا یکی از اصحاب امام حسین، ضعف نشان می داد و به لشکر دشمن که نیرومندتر بود، ملحق می شد و خودش را به اصطلاح از خطر نجات می داد و در پناه آنها می رفت، برای امام حسین (ع) نقص بود. اما برعکس، از دشمن به سوی خود آوردند. دشمنی را که در امنیت بود، بسوی خود آورده و در معرض خطر قرار دادند ؛ یعنی خودشان آمدند . اما از کانون خطر
اینها، یک نفرهم به آن مأمن نرفت. اگر حسین (ع) قبلا آن غربالها و اعلام خطرها را نکرده بود، از این حادثه ها خیلی پیش می آمد. یک وقت می دیدی نیمی از جمعیت رفتند و بعد هم، العیاذ بالله، بر ضد حسین(ع) تبلیغ می کردند. چون آن کسی که می رود، نمی گوید من ضعیف الایمانم، من می ترسیدم؛ بلکه برای خود توجیهی درست می کند، دروغی می سازد که ما اگر تشخیص می دادیم راه حق همین است ، رضای خدا در این است، این کار را می کردیم. خیر، ما تشخیص دادیم که حق با این طرف است. قهراً برای خود منطق هم می سازند. ولی چنین چیزی نشد، و این یکی از بزرگترین افتخارات حسین (ع) است.» [4]
4- هیچ یک از کتابهای نور العین، اسرار الشهاده، مهیج الاحزان، مخزن البکاء که نقل کنندگان خبر پراکنده شدن انصار امام حسین (ع) در شب عاشورا را به آنها استناد کرده اند، اعتبار ندارد و بی اعتباری هر کدام در میان پژوهشگران تاریخ اسلامی، روشن تر از آفتاب است. [5]

پی نوشتها

1- تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (ع) ، محمد صحتی سردری ، انتشارات امبرکبیر ، ص 170
2- امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، بیشتر صفحات، بویژه ص 335 ، چاپ جامعه ی مدرسین، قم، 1363 ش
3- حماسه ی حسینی، شهید مطهری ، ج 2، ص 111
4- سیری در سیره ی ائمه ی اطهار (ع)، شهید مطهری، ص 104 ، چاپ اول
5- تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (ع) ، محمد صحتی سر دری، انتشارات امیر کبیر، ص172


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پاسخ این پرسش با توجه به منابع معتبر، مثبت نیست و منابع مورد اعتماد، هرگز چنین اجازه ای را به محقق نمی دهد که بگوید: مادر علی بن اکبر در کربلا حضور داشت. حتی برخی از نویسندگان سختکوشی که گویی تمایل زیادی به این کار داشته اند و دلشان می خواسته به هر نحو جواب مثبتی به این سؤال بدهند، هیچ گاه توفیق این کار را نیافته اند و پس از تتبع فراوان ناچار شده اند به نوعی ازکنار قضیه بگذرند . یکی از نویسندگانی که در تاریخ زندگانی حضرت علی اکبر (ع) کار چشم گیری کرده است ، بزرگترین واعظ و عالم شهر سردرود در نیم قرن گذشته است، که با نام شیخ محمد حسن سردرودی ، متخلص به « موالی» نامیده می شود. [1] ایشان کتاب مفصلی را با عنوان الاثر الجدید فی تاریخ علی بن الحسین الشهید در حدود دویست صفحه ی رحلی و با خط ریز نوشته اند که نسخه ای از آن به خط خود نویسنده، در کتابخانه ی راقم این سطور موجود است . به هر حال ایشان با این وسعت کار و گستردگی تلاش درجایی از آن کتاب می نویسد: بودن مادرعلی اکبر (ع) درکربلا مورد اختلاف است؛برخی او را در کربلا شاهد دانسته و موضوع خداحافظی علی اکبر را با مادر مفصل نگاشته اند، و جمعی بر این عقیده اند که قبل از واقعه ی کربلا فوت کرده و بنابراین حدود چهل سال و کسری بیشتر عمر نکرده و یکی از تأثرات حضرت حسین (ع) را فقدان مادر علی اکبر می دانند و صاحب منتهی الآمال [شیخ عباس قمی] در آن کتاب گوید: و اما والده ی آن جناب در کربلا بود یا نبود؟ ظاهر آن است که نبوده و در کتب معتبره چیزی در این باب نیافتم و ما این موضوع را در باب شهادت علی اکبر (ع) ، تکرار خواهیم کرد. [2]
و در آنجا چنین تکرار می کند و می نویسد:« اما مادر علی اکبر جناب لیلی، درکتب قدمای ارباب مقاتل، نامی از او در کربلا نبرده اند ولی در کتب متأخرین گاه گاهی دیده شده است.» [3]
و یکی دیگر از تلاشگران سخت کوش در این باره، مرحوم عبد الرزاق موسوی مقرم است که نتیجه ی تحقیق خود را چنین به دست می دهد:« برای ما نه سال وفاتش ، نه مقدار عمرش و نه حضورش در کربلا، روشن نشد. گر چه حضورش در کربلارا « دربندی» درکتابش ، به بعضی ازمجموعه هایی که صاحبانش معلوم نیست، نسبت داده است ، اما اکثرمورخان این موضوع را ترک کرده و یادی از او در کربلا نکرده اند ؛ شاید هم او پیش از حادثه ی کربلا از دنیا رفته بود . محدث بزرگ شیخ عباس قمی در نفس المهموم ، صفحه 16 می گوید:« به چیزی که دلالت کند لیلا به کربلا آمده بود، دست نیافتم » زنهار که این محدث آگاه و ژرف نگر، تو را از این قول باز می دارد. چرا که دست نیافتن ایشان به دلیلی که نشان دهد لیلا به کربلا آمده بود، برای کسی که می خواهد به حقایق تاریخ وقوف پیدا کند کفایت می کند.» [4]
ما نیزهمصدا با مرحوم مقرم می گوییم که اظهارنظر مرحوم شیخ عباس قمی دراین باره کافی است ؛ زیرا که در دقت نظر و پارسایی شیخ عباس قمی هرگز جای تردید نیست و صد البته محدث قمی در این دیدگاه تنها نیست و می توان گفت که بسیاری از دانشمندان در این باره با او هم رأی هستند. در اینجا به نقل سخنی از استاد سید هاشم رسولی محلاتی بسنده می کنیم . او می نویسد:« اما اینکه لیلی مادر آن حضرت در کربلا بوده یا نه، معلوم نیست و دلیل معتبری بر این مطلب نرسیده است و زنده بودن آن بانوی محترمه تا آن زمان ثابت نشده و در ریاحین الشریعه از قول یکی از مورخین و نیز از اغانی ابوالفرج نقل کرده که مردی از اعراب که بر شتری سوار بود، به مدینه آمد و عبورش به محله بنی هاشم افتاد . از خانه ای صدای شیون شنید و آن صدا به قدری حزین بود که شتر مرد نتوانست بگذرد و همانجا زانو زد . مرد عرب به دنبال آن شیون آمد و به در خانه ای که صدا از آنجا بلند بود، رفت و از کنیزی که پشت در آمد پرسید: این صدای ناله از کیست؟ و او در پاسخ گفت: از لیلی است که پس از واقعه ی کربلا تاکنون از شیون آرام نگرفته است.»
اما با تفحص زیادی که کردیم این مطلب را در اغانی نیافتیم و بر فرض صحت ، این داستان نیز ممکن است مربوط به « لیلی» دختر مسعود دارمی، همسر امیرالمؤمنین (ع) و مادر عبدالله و ابوبکر، فرزندان امیرالمؤمنین (ع) باشد که درکربلا به شهادت رسیدند. از این رو بر فرض صحت و وجود چنین داستانی باز هم دلیل بر این مطلب نیست و اما زبان حال و اشعاری هم که در این باره رسیده نیز نمی تواند دلیلی بر این مطلب باشد و چنانچه مرحوم حاجی نوری (ره) فرموده است، اصلی ندارد و زبان حال نیز همان گونه که از نامش پیداست زبان حال است و نمی تواند دلیل بر مطلبی باشد. [5]

پی نوشتها
1 تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (ع) ، محمد صحتی سر دری، انتشارات امیر کبیر، 178
2- همان
3- تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (ع) ، محمد صحتی سردری ، انتشارات امبرکبیر ، ص 178
4- علی الاکبر، عبد الرزاق الموسوی المقرم، ص 11 ، چاپ دوم، با مقدمه ای از آیت الله مرعشی نجفی
5- زندگانی امام حسین علیه السلام، سید هاشم رسولی محلاتی، صص
462


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:26 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین

علاوه بر پاداش‏ زیادتر و تاکید بیشتر نسبت به زیارت قبر حسین بن على (علیه السّلام)، از نظر مناسبتهاى زمانى هم آن فوق العادگى، کاملا محسوس است .
همانگونه‏ که شیعیان آن حضرت، در هر مناسبت و مجلس و محفلى - حتى مراسم شادى و جشن هم - از حسین یاد مى‏کنند و یاد او رانمک هر مجلس مى‏دانند، ائمه‏هم نسبت به زیارت او - از دور یا نزدیک - اینگونه اصرار و تاءکید داشته ‏اند .
درروایات مربوط به زیارت هم، در هر فرصت و مناسبتى، در تمام ایام‏و فصول سال، در همه حالات سفر و حضر، غم و شادى ، اعیاد و وفیات، شبهاى قدر، مبعث، فطر،نیمه شعبان، غدیر، عاشورا، و ...دستور یه زیارت حسین بن على(علیه السّلام) داده‏اند.و بیش از همه ائمه و حتى رسول خدا، به زیارت سیدالشهدا تاکید شده است .
اینهابراى چیست؟مى‏توان گفت براى این است که، عاشوراى حسین و حادثه کربلا، ( سمبل ) است .
همچنانکه مخالفت‏و دشمنى دشمنان هم، بیش او همه، با نام و یاد و مزار مظلوم کربلا بوده است چرا که کربلا در نظرشان سمبل مقاومت بوده است .
البته بایدبه تاریخ نگاه کرد، تا هم عمق تاثیر عاشورا را در سرنوشت اسلام‏و مسلمین دریافت، و هم میزان خصومت دشمنان را با این (مزار) و ( تربت )، شناخت.تبلور درخشان خط ائمه، در حرکت عاشورا بود و کینه توزى شدید دشمنان حق و اهل بیت هم، در مخالفت با آن حضرت، و اثرات شهادتش انجام مى‏گرفت.حتى سالها بعد از نابودى امویان هم، بخش عظیمى از جامعه، همچنان دچار ضایعات و عوارض و آثار سوء تبلیغات‏و تعلیمات مسمومى بود که در آن دوره خفقان و در آن ( هزار ماه سیاه ) ایجاد شده بود.
تشویق موکدبه زیارت کربلا، در جهت خنثى کردن و محو نمودن هر چه بیشتر آن ضایعات و سموم بود .
کربلا، از یک سو،سمبل مظلومیت آن پیشوایان عدل بود، و از سویى، مظهر دفاع بزرگ آل على و عترت پیامبر، از اسلام و قرآن، حتى به قیمت جانهاى عزیز و گرانقدر و قتل عامهاى شگفت و هولناک .
توجه و روى‏آوردن به مزار سید الشهدا، در واقع تکرار و یادآورى همه روزه‏و همواره حق و مظلومیت و تکلیف و تعهد بود، تا دلها به آن جهت و آن سو، تمایل پیدا کند و امت اسلام، (کربلایى) شود و فکر و ذکر و نشست و برخاست و آغاز و انجام شیعه، همواره ( حسینى ) گردد .
خداونداگر براى زیارت کربلاى حسین، پاداش هزار حج و عمره مى‏دهد، چون حج هم به برکت عاشورا باقى مانده است.حج را هم حسین زنده کرد.حیات اسلام در سایه خون پاک شهیدان کربلا بود.اگر نامى و سخنى از پیامبر و کعبه و قبله و وى و دین و قرآن مانده است، به برکت وجود حسین و خون و شهادت اوست .
اسلام، مدیون ‏سید الشهداء است. از اینجاست که مى‏گوییم: کربلا ، همه چیز ماست، چون اساس دین را حفظ کرد .
مگر نه اینکه ‏امویان، کمر به هدم اسلام بسته بودند؟! مگر نه اینکه برنامه‏هاى ضد اسلام رجعت طلبان، در راستاى ارزشهاى جاهلى، یکى پس از دیگرى احیا مى‏شد؟مگر نه اینکه آل امیه ، اسلام را به بازیچه گرفته بودند و خلافت اسلام را همچون توپى میان خود دست به دست مى‏گرداند؟! مگر نه اینکه حسین بن على فرمود :
در شرایطى که ‏امت اسلامى به والى و زمامدار ناپاک و نالایقى همچون (یزید) گرفتار شده است، ( فعلى الاسلام السلام) باید با اسلام خداحافظى کرد و با دین، بدرود گفت؟! بنابراین، حرکت عاشورا، پیش از آنکه یک نهضت شیعى و در جهت احیاى حق آل محمد باشد، یک حرکت اسلامى و براى نجات دین خدا بود، که در آستانه زوال و نیستى قرار داشت .
پس کربلا، تنها مربوط‏به شیعیان نیست، بلکه قبله گاه همه مسلمین است، چرا که فسق علنى یزید و بدعتها و تحریفها و ستمها و اسلام زدایى‏هاى بنى‏امیه،ازنظر اهل سنت هم مطرود و محکوم است و ایستادن در مقابل آن رجعت فاحش یک عمل ارزشمند!... سخن خود حسین، این بود که اگر استوارى و استقامت دین جدم با مرگ من است، پس: اى تیغها بیایید بر فرق من فرود...ان کان دین محمد لا یستقم الا بقتلى یا سیوف خذینى .
آن همه تاکید، براى آن است که حسین، اسلام را زنده کرد و خون او ، بقاء دین را بیمه نمود.و .... پیامبر، در وجود حسین، تداوم یافت .

حدیث معروف :

( حسین ‏منى و انا من حسین ) شاید یکى از معانى‏اش این باشد که همچنانکه حسین از من است، من هم از حسینم، یعنى اگر نام من و دینم و کتاب آسمانى‏ام، حیات وابدیت یافته است. به برکت حسین است و من نیز از حسینم .
پس، چون ‏کربلاى حسین، مظهر و سمبل و اسوه است، مزار او نیز چنین است و زیارت قبرش هم، بیش از همه مورد سفارش پیشوایان دین است .


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 5:36 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مگر لعن کردن بد نیست، پس چرا در زیارت عاشورا این همه لعن وجود دارد؟

نظر به این که این شبهه بسیار شایع شده است باید به سه نکته‌ی بسیار مهمی که در ذیل به صورت خلاصه اشاره می‌گردد، توجه شود:

نکته‌ اول – چه کسی گفته که مطلق لعن کردن بد است؟! این انحراف را دشمنان اسلام شایع کردند تا کسی با لعن کردن دشمنان خدا، رسول (ص)، اهل بیت (ع) و اسلام و مسلمین، بغض آنها را در دل و کلام نپروراند، علیه ظالمین روشنگری و ضد تبلیغ صورت نپذیرد و لعن معاویه و یزید دیروز به «مرگ بر آمریکا، انگلیس و اسرائیل امروز نیانجامد»، تا آنها بتوانند راحت‌تر به ظلم و جنایات خود ادامه دهند.

خداوند متعال خود در قرآن کریم نه تنها کفار، منافقین و حتی دروغ‌گویان [کاذبین] را لعن کرده است، بلکه به لعن کردن انبیای الهی نیز تصریح نموده است، به ویژه لعن کفار بنی‌اسرائیل:

«لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» (المائده، 78)

ترجمه: از بنى اسرائیل آنان که کافر شدند بزبان داود و عیسى بن مریم لعنت و نفرین شدند. و این براى همان عصیانى بود که ورزیدند و اصولا مردمى تجاوز پیشه بودند.

خداوند متعال حتی راجع به کسانی که پس از ایمان کافر می‌شوند [مانند همان اقوامی که به رغم ادعا مسلمانی، اهل بیت(ع) را کشتند، یا امروز مثل حکام عرب کمر به قتل مسلمین بسته‌اند] به لعنت خدا، ملائک و همه‌ی انسان‌ها اشاره می‌نماید و این لعنت را جزای آنها می‌شمارد – یعنی می‌فرماید نه تنها مردم آنها را لعنت می‌کنند، بلکه این دعای آنها مستجاب است و به عذابشان افزوده می‌گردد:

«أُوْلَئکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» (آل عمران، 87)

ترجمه: آنها جز ایشان است که نفرین خدا و فرشتگان و مردم، همه، بر آنها باشد.

«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» (البقره، 161)

ترجمه: همانا کسانى که کافر شده و در حال کفر مردند لعنت خدا و ملائکه و همه مردم شامل حال ایشان است‏. (دقت شود که این لعنت کردن به مسلمین یا شیعیان اختصاص نیافته است، بلکه می‌فرماید جمیع انسان‌ها آنها را لعنت می‌کنند).

نکته‌ی اول – لعنت، فحش یا ناسزا نیست. بلکه به معنای «دور از رحمت» است. بدیهی است که آدمیان را می‌توان از این لحاظ به دو دسته تقسیم نمود: یا در ظل رحمت الهی قرار دارند و یا دور شده از رحمت و «ملعون» هستند. و مهم است که انسان بداند چه کسانی با چه ویژگی‌های در ظل رحمت هستند و چه کسانی ملعون؟ تا نسبت به هر ظالمی نگویند: از کجا معلوم، شاید او هم به بهشت رود؟ این خرافه‌ها القائات شیطانی حکام جور و مفسدین و نفی مسلمات دین است.

نکته‌ی سوم و حایز اهمیت – زیارت عاشورا، صرفاً زیارت امام حسین علیه‌السلام نیست، بلکه زیارت و حضور و در محضر ایشان در روز عاشورا و صحنه‌ی کربلا است. فرق دارد که مسلمان در حال آرامش و در مکه و مدینه و … خدمت امامی برسد یا در میدان جنگ. زیارت عاشورا، زیارت امام در میدان جنگ است.

بدیهی است وقتی مسلمان در میدان جنگ در محضر امام (ع) قرار می‌گیرد، باید سریع جهت خود را مشخص و اعلام مواضع کند و بیان دارد که بر مبنای چه شناخت و اعتقادی، در کدام جبهه قرار دارد؟ لذا اگر دقت کنیم، متوجه می‌شویم که زیارت عاشورا، سراسر اعلام مواضع خودمان به حضرت امام (ع) است. می‌گوییم: «انی اتقرب» یا «لعنة الله منی» و … .

در این زیارت دوست شناسی و دشمن‌سناسی «تولی و تبری» خودمان را به حضرت امام (ع) اعلام می‌داریم و بیان می‌نماییم که چه کسانی را در «ظل رحمت الهی»، یعنی هدایت شده و هدایت کننده – و چه کسانی را دور از رحمت، یعنی منحرف و منحرف کننده «ملعون» می‌شناسیم.

در این زیارت حتی به بصیرت و عمق دشمن‌شناسی خود اذعان می‌نماییم تا معلوم شود که جهت‌گیری ما از سر احساسات یا عادت یا فرهنگ غالب نیست [که غالباً فرهنگ غالب در دنیا همان فرهنگ یزیدی است]. بلکه از روی شناختی صحیح و اعتقادی راسخ به اسلام ناب می‌باشد.

لذا پس از سلام و جمیع سلام‌ها تا ابد، به آن حضرت عرض می‌کنیم:

«فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ …».

یعنی اذعان می‌کنیم که ما نه تنها در دوست شناسی و دشمن‌شناس ظاهر‌نگر و احساساتی و دمدمی و اسیر موج، جوّ و شایعات نیستیم، بلکه کاملاً با بصیرت امور را تعقیب می‌کنیم. لذا ابتدا نه یزید و شمر، بلکه بنیانگذاران جریان انحرافی و پایه‌گذاران ظلم را لعنت می‌کنیم. و ظلم را نیز صرفاً در کشتن، ترور یا قتل عام نمی‌بینیم، بلکه می‌گوییم: ظلم بزرگ‌تر دور کردن شما از مقام و رتبه‌ای [خلافت و حکومت] است که خدا آن را برای شما قرار داده است و نه برای جهال و ظالمین. و در درجه‌ی آخر لعنت می‌کنیم [دور از رحمت می‌شناسیم] کسانی را اقدام به جنگ کردند. و نه تنها آنان را، بلکه هر کس یا جریانی که به آنان کمک کرده است. و اعلام برائت از آنان می‌کنیم و با بیان «الی یوم القیامة» اذعان می‌کنیم که این موضع‌گیری، فقط مخصوص یک حادثه در یک برهه از تاریخ نیست، بلکه همیشگی است.


[ دوشنبه 90/10/5 ] [ 1:9 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در حادثه جانسوز کربلا، وجود نازنین امام چهارم(علیه السلام)، به شدت دچار بیماری گشت، و در اثر آن ضعف و سستی فراوانی بر بدن مبارک آن حضرت چیره شد، بگونه ای که حتی توانایی حمل شمشیر را نداشت. همین امر موجب شده که بسیاری از مردم از سر ناآگاهی، امام چهارم را به عنوان امام بیمار شناخته و همواره در صفحه ی ذهنشان این پندار غلط نقش بسته شده که امام سجاد(علیه السلام) شخصی بیمار و ناتوان و ضعیف بوده که چهره ای زرد و رنگ پریده داشته و دارای روحی افسرده و پژمرده بوده است و این بیماری مهلک از ابتدا عمر تا پایان عمر شریف حضرت، با ایشان همراه و عجین بوده است، در حالی که این پندار کاملاً غلط و به دور از واقعیّت است، زیرا امام چهارم تنها در حادثه کربلا به مدّت کوتاهی بیمار شدند و بعد از آن بهبود یافته و در حدود 35 سال چون سایر پیشوایان معصوم (صلوات الله علیهم اجمعین) از سلامت کامل جسمی و روحی برخوردار بود.شاید در ذهن شما خواننده محترم این سؤال مطرح شود که راستی چرا امام سجاد(علیه السلام) در آن شرایط حساس و بحرانی، که امام حسین(علیه السلام) به شدت به یاری و همکاری او نیازمند بوده است دچار بیماری شد؟! آیا این امر اتفاقی بوده است یا اینکه حکمت و رازی در آن نهفته است که امام چهارم در حدی بیمار شود که از حضور در معرکه  نبرد معاف شود؟!با دقت و تامل در اطراف این موضوع، پاسخ این پرسش به روشنی یافت می شود و آن اینکه این بیماری در حقیقت لطف و عنایتی از ناحیه خداوند بی همتا بوده است، تا بدین وسیله ایشان در جنگ شرکت نکند و جان مبارکش از خطر کشتار جانیان آن حادثه خونین در امان بماند و در سایه این حفاظت جانی، رشته پر فروغ امامت تداوم یافته و پر چشم امامت بر زمین نخوابد.اگر حضرت بیمار نبود حتماً در جنگ با یزیدیان شرکت می کرد و در نتیجه ایشان نیز چون پدر بزرگوارشان حسین بن علی(علیه السلام) و سایر شهدای عزیز کربلا، به شهادت می رسید و چراغ امامت برای همیشه خاموش می گشت.برای روشن شدن این مطلب و اینکه جای هیچ شک و شبهه ای باقی نماند در ادامه به قسمتی از جریان حادثه کربلا اشاره می نمایم:هنگامی که امام حسین (علیه السلام) تنها ماند و به هر سو نگاه کرد، برای خود یار و یاوری ندید، صدا زد: (هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله). آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمایت و دفاع کند؟!... این سخن آنچنان جگر سوز بود که وقتی بانوان حرم، آن را شنیدند، صدای گریه ی آنها بلند شد، در این هنگام امام سجاد(علیه السلام) که سخت بیمار و در بستر بود برخاست و به زحمت از خیمه اش بیرون آمد، به قدری ناتوان بود که نمی توانست شمشیر خود را حمل کند.در حادثه جانسوز کربلا، وجود نازنین امام چهارم(علیه السلام)، به شدت دچار بیماری گشت، و در اثر آن ضعف و سستی فراوانی بر بدن مبارک آن حضرت چیره شد، بگونه ای که حتی توانایی حمل شمشیر را نداشت. همین امر موجب شده که بسیاری از مردم از سر ناآگاهی، امام چهارم را به عنوان امام بیمار شناخته و همواره در صفحه ی ذهنشان این پندار غلط نقش بسته شده که امام سجاد(علیه السلام) شخصی بیمار و ناتوان و ضعیف بوده که چهره ای زرد و رنگ پریده داشته و دارای روحی افسرده و پژمرده بوده استام کلثوم (علیهاالسلام) تا نگاهش به حضرت افتاد فریاد زد: به خیمه برگرد. امام سجاد(علیه السلام) فرمود: ای عمّه، مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با دشمن بجنگم.امام حسین(علیه السلام) متوجه شد و فریاد زد: ای ام کلثوم، او را نگهدار، تا زمین از نسل آل محمد(صلی الله علیه و آله) خالی نماند. 1ابن سعد گزارش می دهد که: پس از کشته شدن حسین بن علی(علیه السلام)، شمر به سوی علی بن الحسین(علیه السلام) آمد و او بیمار بود و در بستر خوابیده بود. شمر گفت: او را بکشید. یکی از همراهان وی گفت: سبحان الله! آیا جوانی را که بیمار است و در جنگ هم شرکت نداشته، بکشیم؟ در این هنگام عمر بن سعد سر رسید و گفت: با این زنان و این بیمار کاری نداشته باشید. 2بنابراین بیماری امام سجاد(علیه السلام) در جریان ماندگار کربلا، صرفاً مصلحتی بود از جانب خداوند حکیم و علیم و نه چیز دیگر. پس هرگز نباید دچار این پندار غلط شویم که بیماری آن حضرت، نشان از ضعف و ناتوانی ایشان در مقابل لشگر یزیدیان ملعون است، برای اینکه این پندار غلط برای همیشه از ذهن ها پاک شود، شایسته است که انسان به سخنرانی های آتشین امام سجاد(علیه السلام) در کوفه و شام نظر افکند، که حضرت در آن سخنان ماندگار و جاودانه، بر قلب کثیف دشمنان خدا، تیری مهلک و بر دهان پلید آنها مشتی آهنین کوبید. اینک به نمونه ای از آن سخنان دندان شکن اشاره می نمایم:وقتی ابن زیاد به دارالاماره آمد، بعد از گفتگوی مختصری که میان او و عقیله بنی هاشم زینب کبری صورت گرفت، ابن زیاد به سوی امام سجاد(علیه السلام) متوجه شد و گفت: این جوان کیست؟ گفتند: او علی بن الحسین(علیه السلام) است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ زین العابدین(علیه السلام) فرمود: من برادری داشتم که او هم علی بن الحسین نام داشت و مردم او کشتند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.امام چهارم فرمود: خداوند است که جانها را می گیرد به هنگامی که مرگ آنها فرا رسیده باشد. (یعنی خدا جان کسانی را می گیرد که عمر طبیعی خود را کرده باشند و پیمانه ی عمرشان پر شده باشد نه مثل شهدای کربلا که هنوز عمر طبیعی خود را سپری نکرده بودند و لذا قاتل آنها مرد هستند نه خدا)ابن زیاد با عصبانیّت می گوید: تو چطور جرأت می کنی که به من جواب دهی؟سپس دستور داد او را بیرون برده و گردن بزنند.زینب کبری از شنیدن این سخن به خشم آمد و فرمود: ای پسر زیاد تو دیگر کسی را از ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم داری که این جوان را بکشی، پس مرا هم با او بکش. امام سجاد(علیه السلام) در این هنگام به عمّه اش زینب فرمود: عمه جان، شما سکوت کن تا من با او سخن بگویم. سپس آن حضرت به جانب ابن زیاد رو کرد و فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما و افتخار ما در شهادت است؟! با این سخنان آتشین ابن زیاد، چنان مغلوب و در هم شکسته گشت که دیگر نتوانست به بحث ادامه دهد و تنها کاری که انجام داد این بود که دستور داد امام چهارم(علیه السلام) و اهل بیت ایشان را در خانه ای که کنار مسجد بزرگ کوفه بود، جای دهند. 3


پی نوشت ها:

1- سوگنامه آل محمّد، نوشته محمّدی اشتهاردی، ص333

2- سیره پیشوایان، نوشته مهدی پیشوایی، ص236

3- لهوف، سیّد بن طاووس، ص190


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 2:1 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????