سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 


معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنى بالطبع و نیازمند زندگى اجتماعى است، همواره تکامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مى‏بیند و عموما فرآیند تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى را در جامعه به عنوان یک حقیقت مى‏پذیرد و از این‏روست که در مطلق جوامع بشرى، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذارى بر دیگران و نیز تأثیرپذیرى از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم مى‏شوند. در این میان، گروهى که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتى از افراد جامعه را تشکیل مى‏دهند، به لحاظ خصوصیاتى که دارند ـ یعنى اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل مى‏پردازند و به همین دلیل پیش‏کسوتان جریان‏هاى اجتماعى هستند ـ «خواص» نامیده مى‏شوند. از دیدگاه جامعه‏شناختى، خواص، گروهى اجتماعى هستند که دیگران در ارزشیابى خود، آن‏ها را ملاک و معیار قرار مى‏دهند. در اعمال و رفتار خود از آن‏ها الهام گرفته و رأى و دیدگاه آن‏ها را، مبناى داورى و عمل خود قرار مى‏دهند. از این‏روى، به آن‏ها گروه‏هاى مرجع یا داورى یا استنادى گفته مى‏شود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعه‏شناسانه، از این گروه این‏گونه یاد مى‏کنند: «[خواص] کسانى هستند که از روى فکر و فهمیدگى و آگاهى و تصمیم‏گیرى کار مى‏کنند؛ یک راهى را مى‏شناسند و دنبال آن راه حرکت مى‏کنند... خواص یعنى کسانى که وقتى عملى انجام مى‏دهند، موضع‏گیرى مى‏کنند و راهى را که انتخاب مى‏کنند از روى فکر و تحلیل است. مى‏فهمند و تصمیم مى‏گیرند و عمل مى‏کنند.»(2)
پس کسانى که در برخورد با حوادث اجتماعى، اهل بصیرت و آگاهى‏اند و خود تصمیم گیرنده‏اند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده مى‏شوند.
نقش خواص در شکل‏گیرى فرایندهاى تاریخى
حوادث گذشته که چیزى جز محتواى تاریخ نیست، گنجینه عبرت‏گیرى آیندگان و سرمایه‏اى گران‏سنگ براى نوع بشر است. مطالعه و بررسى این حوادث و پیامدهاى آن‏ها، براى انسان در نوع تفکر و تصمیم‏گیرى و برخورد با قضایاى پیش آمده امرى ضرورى است.
با یک نگاه جامعه‏شناختى نسبت به جوامع پیشین، در مى‏یابیم که هر جامعه‏اى در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخى در دوره‏هاى مختلف بوده‏اند؛ به گونه‏اى که هر پدیده تاریخى، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آن‏هاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص براى عوام و تأثیرپذیرى گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیرى فرایندهاى تاریخى، امرى حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آن‏هاست که مى‏تواند جامعه و حتى تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهى و انهدام بکشاند. عنصر اصلى در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را مى‏آورد... یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مى دهد؛ گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهى مى‏غلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، کارى را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا مى‏کند و حسین بن على‏ها به کربلا کشانده نمى شوند.»(3) «وقتى ه خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان مى‏شوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاکمیت باطل را قبول کنند.»(4) بدیهى است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستاى آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروى مى‏نمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و سایر شئونات، مقتداى عوام هستند. نتیجه چنین عملکردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجه‏اى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکل‏گیرى حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثه‏اى در جوامع بشرى در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردى، تأثیرپذیرى عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوى یا پاى‏بند به حقند و یا روى گردان از حق. بدیهى است هر یک از این اقسام مى‏تواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهاى تاریخى، اجتماعى و سیاسى مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یکى از حوادثى بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسى وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا مى‏پردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیه‏السلام
در یک تقسیم ‏بندى مى‏توان خواص دوره امام حسین علیه‏السلام را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایاى اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعدى و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسیب بن نجبه فزارى و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانى در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى مى‏شوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنى‏امیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین علیه‏السلام در قبال حادثه عاشورا، مى‏توان آن‏ها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانى که از همکارى با امام علیه‏السلام به علل و دلایلى بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانى که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیه‏السلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضع‏گیرى مى‏توان به اقسامى به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانى که به حقانیّت امام علیه‏السلام قایل بودند، اما قدرت همراهى و یارى او را نداشتند. از این گروه مى‏توان به جابربن عبدالله انصارى، صحابى بزرگ پیامبر ص، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مکنّى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اکرم ص خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وى در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولى به مسلمانان آب مى‏داد که پدرش به علت خردسالى او را از نبرد باز مى‏داشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و او نخستین کسى است که امام حسین علیه‏السلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسى از یاران رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود که درگذشت. وى نسبت به خاندان رسالت ارادتى شایان داشت که حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیه‏السلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»(5) وى در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از این‏رو، نتوانست با امام علیه‏السلام در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالى و بیمارى یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بى‏نصیب ماندند.(6)
ب) کسانى که قایل به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و در عین توانایى، با او همراه نشدند. یکى از این افراد، عبیدالله‏بن حر جُعفى است. وى از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت على علیه‏السلام به جنگ ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصى شناخته شده به حساب مى آمد، هرچند سابقه مثبتى نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفى در حالى که مى‏توانست امام را یارى دهد، چنین کارى نکرد؛ زیرا وقتى امام علیه‏السلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمه‏اى دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفى است. امام علیه‏السلام کسى را فرستاد تا او را به همکارى دعوت کند، اما او جواب منفى داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین علیه‏السلام نباشم، چون در کوفه یاورى ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیه‏السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وى رفت و پس از سلام، او را براى خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولى عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگارى او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتى به تو مى‏کنم و آن اینکه تا مى‏توانى خود را به مکان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى؛ زیرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش کسى برسد و به یارى ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیه‏السلام را یارى نکرد، در حالى که توانایى چنین امرى را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعارى که پس از شهادت امام از او نقل شده است، مى‏توان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتى که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من مى‏دانم که هر کس از فرمان تو پیروى کند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نایل شده است، ولى من احتمال نمى‏دهم که یارى من به حال تو سودى داشته باشد.
او، همچنین در اشعارى که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، مى‏گوید:
آه از حسرت و تأسف سنگینى که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آن‏گاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یارى مى‏طلبید؛ آن گاه که مى‏خواست براى نابودى اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آرى، اگر آن روز از راه جان، یارى و مواساتش مى‏نمودم، در روز قیامت به شرافتى بس بزرگ نایل مى‏شدم.(10)
اعتقاد به اینکه امام علیه‏السلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایى، علت رستگارى نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، داراى مراتب است. مثلاً افرادى مانند سلیمان بن صردخزاعى و مسیب نجبه فزارى (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و حتى از او دعوت رسمى به عمل آورده بودند، با این حال، از یارى آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولى آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوى بودند.
ج. کسانى که نسبت به حقانیت امام علیه‏السلام توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روى از یارى او خوددارى کردند.
عبدالله بن عمر را مى‏توان یکى از این افراد دانست. «وى سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگى در مکه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهاى اول ورود امام حسین علیه‏السلام به مکه، عبدالله بن عمر که براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیه‏السلام آمد و چنین گفت: اى اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کرده‏اند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مى‏دهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مى‏ترسم در صورت مخالفت با او کشته شوى و گروهى از مسلمانان قربانى گردند و از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که مى‏فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یارى او بردارند، به ذلّت مبتلا مى‏گردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همان‏طور که همه مردم با یزید بیعت کرده‏اند، تو نیز بیعت کنى و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسى.(12)
امام علیه‏السلام پس از دادن پاسخ او فرمود: اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یارى ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانى در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانى شد که با یزید بیعت کرد.(13) او بیعت خود را با یزید این‏گونه توجیه مى‏کرد: «اگر این کار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مى‏کنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکى از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على علیه‏السلام نیز یکى از خواصى بود که در عین اعتقاد به حقانیت على علیه‏السلام و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یارى نکرد.(15) او در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روى آورى به یزید و پاى‏بندى به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر ص که هر کسى از یارى و نصرت حسین علیه‏السلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقف‏کنندگان در حقانیت امام دانستن بسى جاى تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفادارى نمود و براى او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکى دیگر از کسانى که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام علیه‏السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وى بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف مى‏کنند. وى از سرسخت‏ترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از على علیه‏السلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت کرده که روزى عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنى شما اهل‏بیت را در دل خویش جا داده‏ام و آن را پنهان مى‏دارم.»(17) او نیز که از مخالفت‏کنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وى از جمله کسانى بود که مى‏خواست امام حسین علیه‏السلام در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه اى براى توفیق او نبود.(18) وى هر چند که گاهى به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام مى‏داد، اما چون هواى خلافت را در سر مى‏پروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّى امام علیه‏السلام مى‏دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بى‏میل نبود. از این‏رو، از شهادت امام علیه‏السلام کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعاى خلافت کرد و گروهى با او بیعت کردند تا اینکه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهاى حجاج بن یوسف که براى سرکوبى او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»(19)
زمینه‏سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت که در لشکرگاه امام علیه‏السلام طریق سعادت را مى‏پیمودند و خواص باطل و منفى که در مقابل امام علیه‏السلام صف کشیده بودند. هر یک، گروه زیادى از عوام را پشت سر داشتند. از آن‏روى که بحث ما پیرامون آسیب‏شناسى خواص جبهه باطل و ارزیابى آن‏هاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پى مى‏گیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى که در زمینه‏سازى و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازى عوام بر علیه امام تأثیر بسزایى داشته‏اند، کم نبودند. حضور قبایل مختلف کوفه و کوفیان در لشکرکشى علیه امام حسین علیه‏السلام ، گواه این مطلب است. عوامل انحراف این‏گونه خواص ـ چنان که خواهد آمد ـ امورى از قبیل راحت‏طلبى، دنیاپرستى، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیله‏اى و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، براى بررسى آسیب‏ها و دلایلى که باعث لغزش و انحراف آن‏ها شده است و نیز عبرت‏گیرى از عاقبت سیاه آنان، امرى پسندیده و بلکه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دوره‏اى از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامى، امرى نه چندان سخت، بلکه کوششى مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویاى حوادث گذشته و آینه اعمال و عملکردهاى گذشتگان است. اینک به بعضى از خواص منفى و تأثیرگذار در ایجاد زمینه‏ها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره مى‏شود:
1. شریح قاضى
شریح بن حارث، قاضى معروف کوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنى بود و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر که سه سال این کار را ترک کرد، در ایام حج دست از این کار کشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجرى ـ که عمرش بیش از صد سال بود ـ خانه‏نشین شد.(20)
چهره شریح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته مى‏شود و [معلوم است که دشمنان] همیشه براى کوبیدن حق، از چهره‏هاى مذهبى و موجه که مردم حرفشان را مى‏پذیرند، استفاده مى‏کنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفاده‏اى از موقعیت او به نفع حکومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه براى کشتن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «شریح قاضى که جزو بنى‏امیه نبود، کسى بود که مى‏فهمید حق با کیست؛ مى‏فهمید اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند، سربازان و افراد قبیله‏اش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضى گفت: برو به اینها بگو هانى زنده است. شریح دید که هانى مجروح است. هانى بن عروه گفت: اى مسلمان‏ها این چه وضعى است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمى‏آیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضى گفت: «مى‏خواستم بروم و این حرف‏هاى هانى را به مردم بگویم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نکردم.» جرأت نکردم یعنى چه؟ یعنى ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مى‏داد تاریخ عوض مى‏شد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم مى‏گفت، شاید هانى کشته نمى‏شد و مسلم تنها نمى‏ماند و حادثه کربلا به وجود نمى‏آمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یکى از شخصیت‏هاى باطل و مؤثر در تحقق حادثه کربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حکمرانى رى را به او داده بود. وقتى که ابن زیاد از رسیدن امام علیه‏السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر کرد که اول به کربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به رى برود، در غیر این صورت خبرى از ایالت رى نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملک رى مردد شد و سرانجام دنیاپرستى و ظواهر دنیوى و حکمرانى رى را بر کشتن فرزند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ترجیح داد و به کربلا رفت. در کربلا، در موقعیت‏هاى مختلف امام سعى کرد او را از جنگیدن منصرف کند، ولى وى نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوى لشکرگاه امام حسین علیه‏السلام روانه کرد.(24)
چنان که در کتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به کشتن امام علیه‏السلام کراهت داشت و این بدین دلیل بود که خوب‏مى‏دانست حسین علیه‏السلام کیست؛ احادیث‏پیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت على علیه‏السلام را که «واى بر تو اى عمر بن سعد چگونه خواهى بود در روزى که بین بهشت و جهنم مخیّر شوى و تو جهنم را اختیار کنى»(25) اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم کشاند و به عنوان فرماندهى لشکر ابن زیاد، اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خاک و خون کشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یکى دیگر از خواص لشکر ابن زیاد بود. وى از سران امویان و از قبیله کنده بود که همواره با امام دشمنى داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عده‏اى از سپاه فرماندهى داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود که قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین علیه‏السلام را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وى هنگامى که عبدالله بن زبیر در مکه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر کوه ابوقبیس منجنیق نهاد و کعبه را هدف قرار داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شرکت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سرکوبى نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 هجرى) به دست ابراهیم اشتر کشته شد. وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین علیه‏السلام حمله کردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعى
شَبَث بن رِبعى یکى از خواص کوفه و از طایفه بنى تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ [کوفه و ابتدا در مسلک یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم یا با صعصعة بن صوحان به نزد معاویه فرستاد که وى را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگى سخن گفت و در جنگ صفین در رکاب حضرت بود، ولى هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز مى داشتند.»(28)
او از جمله کسانى بود که براى امام حسین علیه‏السلام دعوت‏نامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یکى از نیروهاى پیاده لشکر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعى از چهره‏هاى متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن على علیه‏السلام شرکت داشت... و پس از عاشورا، به شکرانه و خوشحالى از کشته شدن حسین علیه‏السلام ، مسجدى در کوفه تجدید بنا کرد. او پس از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسین بن على علیه‏السلام پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در کشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسى و به دنبال آن دنیاپرستى چنین افرادى بود که سیر تاریخ را منحرف کرد، عوام را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و آن‏ها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشه‏اى از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد [اما] آن‏ها آمدند مردم را متفرق کردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیث‏سازان
وجود متنفذان و خواصى که کارشان جعل حدیث بود، یکى دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار مى‏آید. آنان که به نفع دستگاه حکومتى اموى جعل حدیث مى‏کردند، نه تنها قیام امام حسین علیه‏السلام را غیر مشروع جلوه مى‏دادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد مى‏کردند، بلکه عوام را نیز به دنبال خود کشیده، آن‏ها را تحریک به جنگ بر علیه امام مى‏کردند. فضاى بیمار سیاسى کوفه نیز چنین نغمه‏هاى شومى را پذیرا مى‏شد و به همین علت بود که از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نکردند. اینک به یکى از این احادیث ساختگى، که راوى آن بشیر بن عمرو انصارى است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان مى‏گوید: نزد بشیر بن عمرو انصارى رفتم در حالى که یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید مى‏گویند که یزید بهترین فرد براى مدیریت جامعه نیست، بعد مى‏افزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبرى یزید پذیرفته شود بهتر از آن است که اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که فرمود: "لا یأتیک فى الجماعة اِلاّخَیْر" یعنى: از ناحیه جماعت، چیزى غیر از خیر نصیب شما نمى‏شود. بر طبق این حدیثى که بشیر بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى که جامعه یزید را قبول کرد، مخالفان او نباید حرفى بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصى بدکاره و نالایق بوده، ولى تا زمانى که نماز مى‏خواند و جماعت و جمعه اقامه مى‏کند، دیگر نباید علیه او قیام کرد... و هر کس بر خلاف این جریان حرکت کند، باید او را کشت.»(31)
خلاصه آنکه، زمینه‏سازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف کوفه بودند که جماعتى مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، کثیربن شهاب، شمربن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى که قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتى بنى‏امیه نبودند، اما حب‏جاه‏ومال‏وریاست همه‏آن‏هادرصف‏بنى‏امیه قرار داده بود.
طرفداران بنى‏امیه، یعنى همان عثمانیان افراطى نیز، از زمینه‏سازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مى‏آیند. یکى از آن‏ها عمارة بن عقبه بن ولید بود که به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت کوفه درخواست کرد. از پیامدهاى این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همکارى با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانى بن عروه بود که همه این‏ها زمینه پیدایش حادثه کربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظرى و فکرى؛ زیرا عوام حاضر در لشکر کفر از حیث اعتقادى پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملى؛ یعنى همه آن‏ها به پیروى از سران خود و به دستور آنان، زینت‏دهنده لشکر عمر سعد بر علیه امام علیه‏السلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه کربلا
خواص، در هر جامعه‏اى به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم مى‏شوند. خواص حق نیز دو دسته‏اند: دسته‏اى که به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم مى‏پوشند و گروهى که جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا مى‏فروشند؛ یعنى در عین اینکه حق را شناخته و در مواقعى از آن طرفدارى هم کرده‏اند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار داده‏اند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنى چه علل و عواملى باعث مى‏شود که این دسته از خواص از حق عدول کرده و به گونه‏اى تغییر موضع دهند که نسبت به دین یا بى‏تفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام کم نیستند افرادى که وقتى افشاى حق و یارى آن لازم بود، کتمانش کردند و حتى در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادى مانند طلحه، زبیر و... که این‏گونه عمل کردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیارى از خواص کوفه که مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام را تنها گذاشته و حتى با آن‏ها به جنگ برخاستند، کسانى بودند که حقیقت را مى‏دانستند و حق و باطل بر آن‏ها مشتبه نبود. از این روى، آنچه مهم است بررسى عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است که در این نوشتار به برخى از علل انحراف خواص در صحنه کربلا اشاره مى‏شود
1. دور شدن از معنویت
یکى از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگى از معنویت بود که منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر ص دانست؛ چرا که هدف اصلى رسالت انبیا نزدیک کردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام ص نیز انقلاب جهانى خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوى خداى بى‏همتا آغاز کرد و با تکیه بر همین عنصر اساسى به درهم کوبیدن آثار شرک و گمراهى پرداخت و مردم را از بى‏راهه بت‏پرستى به صراط مستقیم خداپرستى هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سوره‏هاى آخرین قرآن، که عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بوده‏اند، شکل گرفت. در سایه همین برنامه انسان‏سازى بود که تربیت یافتگان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، جلوه‏هاى بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدان‏گونه که خود را فرمانبردار حقیقى اوامر الهى مى‏دانستند و در انجام دستورات دینى به مسابقه مى‏پرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخى از جوانان براى اینکه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا کنند، روى پنجه پاى خود مى‏ایستادند و هرگاه نوجوانى اجازه میدان رفتن مى‏یافت، نوجوان دیگرى براى آنکه او هم خود را به میدان برساند مى‏گفت: من هم چون او قادرم بجنگم و براى اثبات این مدعى حاضر به کشتى گرفتن و مسابقه با او هستم.(32)
تفسیر مجمع‏البیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر: 9) یکى از شأن نزول‏هاى گفته شده درباره این آیه را این چنین بیان مى‏کند: مرد فقیرى خدمت پیامبر ص رسیده عرض کرد: گرسنه‏ام مرا سیر کن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامى براى آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامى موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه کسى امشب این مرد را مهمان خود مى‏کند؟» مردى از انصار اعلام آمادگى کرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندکى طعام و آن هم براى کودکان خود، چیزى نداشت، سفارش کرد غذا را براى مهمان بیاورند و به همسرش گفت: کودکان را به هر نحو که ممکن است خواب کن. سپس زن و مرد در تاریکى بر سر سفره نشستند و بدون آنکه چیزى از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تکان مى‏دادند. مهمان هم گمان مى‏کرد آن‏ها هم همراه او غذا مى‏خورند. بدین‏سان، به مقدار کافى غذا خورد و سیر شد و آن‏ها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر ص آمدند، آن حضرت نگاهى به آن‏ها کرد و تبسمى نمود و بدون اینکه به آن‏ها چیزى بگوید، آیه مذکور را تلاوت فرمود و آن‏ها را در مورد ایثار و از خودگذشتگى‏اى که کرده‏اند، ستایش کرد.»(33) این است نمونه ‏اى از معنویتى که آن حضرت در امت خود نهادینه کرده بود.
اما پرسش مهمى که در اینجا مطرح مى‏شود آن است که چه شد که پس از پیامبر ص این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بسترى براى احیاى امور غیر ارزشى گردید و سال‏هاى سال، جامعه اسلامى را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است که علت اصلى این عقب‏گرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جست‏وجو کرد، بخصوص خواص که جلودار عوامند. وقتى خواص با روى آورى به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یک سرى احکام خلاصه کنند، روح معنویت که در توجه به خدا پیدا مى‏شود، خود به خود از بین مى‏رود و آنجاست که ماجراى سقیفه به راحتى و بدون هیچ دغدغه‏اى شکل مى‏بندد و سفره خواران این ولیده نامبارک تا سال‏ها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمى‏شوند تا آنجا که اهل‏بیت پیامبر ص به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا که وى آشکارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاکمیت وسیع اسلام را تصرف کرد. از سویى، مردم هم که به فرمایش حضرت على ع در خطبه 210 «مع‏الملوک و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانه‏ هاى سخیف فروختند و آن‏گونه شد که خواص آن زمان در عین اینکه حسین ع را مى‏ شناختند و حدیث پیامبر ص را در حق او و برادرش شنیده بودند که: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????