سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

شرمنده توست

ای تشنه لبی، که آب شرمنده توست
تا صبح جزا سحاب شرمنده توست
در اوج عطش گذشتی از آب فرات
و اللّه که انتخاب شرمنده توست
حسن احمدزاده

* * *
اللّه اللّه

آب و عطش آن اراده را نرم نکرد
جز یاد خدا دل تو را گرم نکرد
دستی که نشست در کمین دستت
اللّه اللّه از خدا شرم نکرد
محمدجواد محبّت

* * *
داغ هفتاد و دو گل تشنگی...

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن‏های مجاور، نفحاتی داریم
داغ هفتادودو گُل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم
آن سبک بال‏ترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتیّ نجاتی داریم
در تماشای جمال از جبروتی سُرخیم
که شگفت آینه جلوه ذاتی داریم
در همین روضه سربسته، خدا می‏داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم
زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم
همه هستی ما عینِ زیارت‏نامه است
گو از این‏گونه سلام و صلواتی داریم
زکریااخلاق

* * *
یا حسین علیه‏السلام

ای حضور آسمان در جان خاک
یا حسین بن علی روحی فداک
موج‏ها هرچه تلاطم می‏کنند
پیش پایت خویش را گم می‏کنند
ای نماز عشق را تکبیر سرخ
آیت تطهیر را تفسیر سرخ
ای شکوه آفرینش، ای یقین
آبروی مکتب، ای سالار دین
ای امام لاله‏های نینوا
آفتابِ غرقِ خون در کربلا
ای جلال هر چه غیرت، هرچه مرد
قوّت بازوی قرآن در نبرد
قوس محرابم، خم ابروی توست
خط «انعمت علیهم» کوی توست
آب‏ها وقتی که توفان می‏کنند
یاد آن لب‏های عطشان می‏کنند
حسین اسرافیلی

* * *
عاشورا

آن روز ز دشت کربلا خون بارید
از ابر سیاه نینوا خون بارید
آن لحظه که شد شهید فرزند رسول
از زخم دل ستاره‏ها خون بارید
هادی وحیدی

* * *
سلطنت جاوید

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پا به خلوت‏سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می‏نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
هم‏راز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن‏که با هوسِ کشور آمده
سرناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
حجت‏الاسلام نیّر تبریزی

* * *
آیینه

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثه‏ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه تو، حجّ تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزه سرخ، به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید
رضا اسماعیلی

* * *
پشت حصار حرم

دل، پشتِ حصار حَرَمت خسته‏ترین است
در سایه دیوار تو بنشسته‏ترین است
بگشا گِره از بال فرو بسته پرواز
کاین خیل کبوتر به تو دل‏بسته‏ترین است
سازی است شکسته، دلِ آیینه تباران
بنواخته‏ای آنچه که بشکسته‏ترین است
زنجیر غلامان تو تا نوحه‏گری کرد
چشمان به خون تر شده سر دسته‏ترین است
عمری است که در دیده ما شور فُرات است
تا دیده به تاریخ تو پیوسته‏ترین است
پیشانی عُشّاق تو را مِهر تو مُهر است
این نقش جبینی است که برجسته‏ترین است
نذرت چه کُنم؟ غیر نَفَس‏های بریده
تا هست در اندوه تو بگسسته‏ترین است
مجتبی طهمورثی

* * *
نماز

شمعی است که سوز و ساز را ترک نکرد
راه خطر حجاز را ترک نکرد
این عشق چه عشقی است که در جنگ، حسین
سرداد ولی نماز را ترک نکرد؟
سیّد محمد عباسیّه

* * *
قرآن می‏خواند

آن جانِ ز جسمْ رسته، قرآن می‏خواند
با نایِ ز هم گسسته، قرآن می‏خواند
در طشت طلا به بزم شب‏اندیشان
خورشیدِ به خون نشسته قرآن می‏خواند
عباس براتی‏پور

* * *
خط خون

... خط با خون تو آغاز می‏شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
چون فرو افتادی
حق برخواست
تو شکستی
و راستی درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
ای قتیل
بعد از تو خوبی سرخ است
رد خونت
راهی که راست به خانه خدا می‏رود
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی....
علی موسوی گرمارودی

* * *
خدا جدا نکند...

خدا جدا نکند، از دلم، ولای تو را
ز سینه‏ام نَبَرد شور نینوای تو را
به دردهای دل من امید درمان نیست
خدا نصیب کند تربت شفای تو را
هراسِ روز قیامت کجا به دل دارد
به دوش خویش کشد هرکسی لوای تو را
نشست بر لب من ذکر یا حسین، حسین
کجا برون کنم از سر، دگر هوای تو را
چه لاله‏ها که نشاندیم در مسیر رهت
ولی نشد که ببوسیم خاک پای تو را
اگرچه خانه دل‏ها مزار توست حسین
کرامتی! که ببینیم کربلای تو را
مگر تو باز کنی عقده زبانِ مرا
که باز هم بُسرایم ز غم، رثای تو را
وگرنه «آینه» را جز زبان حیرت نیست
که واژه‏واژه دهد شرح ماجرای تو را
مرتضی عصیانی

* * *
شمشیر و شهادت

ای که پیچید شبی در دلِ این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه‏جا محشر کبرای تو برپاست
ای شبِ تار عدم، شام غریبان عزایت
عطشِ آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثه کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشیده خدا، در همه آینه‏هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو اباالفضل
می‏فشاندیم سبک‏تر ز کفی آب برایت
از فراسوی ازل تا ابد، ای حَلْقِ بریده
می‏دود دایره در دایره پژواک صدایت
محمدرضا محمّدی نیکو

* * *
کربلا بود و حسین علیه‏السلام

ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین
پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین
هر طرف پرپر گلی از شاخه‏ای افتاده بود
و اندر آن گلشن، خزانِ لاله‏ها بود و حسین
داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را
زآن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین
آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو
بعد از آن گل، خیمه‏ها ماتم‏سرا بود و حسین
یک طرف جسم علم‏دار رشید کربلا
غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین
عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب
کربلا چون لاله‏زاران با صفا بود وحسین
تیرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»
هرطرف از شش‏جهت تیرِ بلا بود و حسین
سیدتقی قریشی (فراز)

* * *
کنار دریا جان داد

آن روز غریبانه و تنها جان داد
پرورده آسمان، به صحرا جان داد
اسرار شگفت عشق، معنا می‏شد
وقتی که عطش کنار دریا جان داد
سیّدمحمّدحسن مؤمنی

* * *
آسمان بر خاک

آیینه شدند و تابناک افتادند
مانند سپیده، سینه‏چاک افتادند
در پیش نگاه مهربان خورشید
هفتادودو آسمان به خاک افتادند
جعفر رسول‏زاده (آشفته)

* * *
غربت

باز شد ماه محرّم، کربلا را بنگرید
حجّ عاشورای خون، سعی و صفا را بنگرید
وعده‏گاه وصل جانان، قبله‏گاه اهل دل
کوی هفتادودو قربانی، منا را بنگرید
در عبور کاروانِ پیش‏گامان عروج
جنب و جوش هجرت از خود تا خدا را بنگرید
آمده خون حسینی باز در رگ‏ها به جوش
شور بیداری شعور نینوا را بنگرید
در خیابان‏ها، گذرها، کوچه‏ها، پس‏کوچه‏ها
این حضور حاکی از «یا لیتنا» را بنگرید
می‏دهد خون شهیدان این ندا کای رهروان
برگ‏برگ لاله‏های زیر پا را بنگرید
ارزش خون شهیدان ارزش یک مکتب است
خون‏بهای ما خدا باشد بها را بنگرید
محمّد موحدیان (امید)

* * *
خواهش سرخ

ای فصل بلند بی‏نهایت
توفان غرور و کوه غیرت
دریای به خاک و خون نشسته
در گستره کویر غربت
افسانه‏ترین حکایت عشق
آغوش صمیمی صداقت
اسطوره آسمانی خاک
تندیس شکوه و استقامت
در خاطره غروب، جاری است
پرواز تو در طلوع هجرت
یادآور لحظه‏های تلخی است
ای خواهش سرخ بی اجابت
جا داشت فرات خشک می‏شد
با یاد لب تو از خجالت
مهدی طباطبایی‏نژاد

* * *
محراب محبت

باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین
این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین؟
این چه رازی است که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمت‏کده ماست حسین؟
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کُشت، بگو این چه معماست حسین؟
گرچه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مهر تو بر صفحه دل‏هاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو، با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گرنه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین؟
تا به محراب محبّت تو امامی، پیداست
خاک هر وادی گل‏رنگ، مصلاّست حسین
بهمن صالی

* * *
موج اشک

ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین
هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است
هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین
امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت
آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسین
حسرت برم به مُحتضری، کاخرین نفس
روی تو دید و خنده زد و گفت: یا حسین
من کیستم که گریه کنم در عزای تو
گریند روز و شب به غمت انبیا حسین
خون آب غسل و کفن گَرد رهگذر
تشییع توست زیر سُم اسب‏ها حسین
سنگم اگر زنند، به جایی نمی‏روم
آخر تو خود بگو که روم در کجا حسین؟
تن خسته، پشت خم شده، بار گنه به دوش
رحمی به حال «میثم» بی دست و پا حسین
غلامرضا سازگار (میثم)

* * *
روز حسین علیه‏السلام

روز جان‏بازی یاران حسین است امروز
کربلا عرصه میدان حسین است امروز
آسمان محو تماشای فداکاری اوست
ما سوا واله و حیران حسین است امروز
صولت حیدری و آیت تسلیم و رضا
روشن از چهره تابان حسین است امروز
روی هفتاد و دو ملّت ز پی عرض نیاز
سوی هفتاد و دو قربان حسین است امروز
تا به عشّاق دهد درس فداکاری یاد
عشق شاگرد دبستان حسین است امروز
نه پریشان شده تنها دل ما در همه‏جا
صحبت از جمع پریشان حسین است امروز
نام پاک شهدای ره آزادی و حق
زنده از نام درخشان حسین است امروز
ای «رسا» دامن شه‏گیر که از شاه و گدا
همه را دست به دامن حسین است امروز
رسا

* * *
مقتدا

عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب خداخدا بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابنای یزید
همواره حسین مقتدا بایدمان
سیدحسن حسینی

لهجه خون

گر بر ستم قرون برآشفت حسین
بیداری ما خواست به خون خفت حسین
آن‏جا که زمان محرم اسرار نبود
با لهجه خون سِرّ گلو گفت حسین
سیدحسن حسینی

* * *
نگاه پیغمبر

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ بلند می‏شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه‏گاه پیغمبر بود
ساعد باقری

* * *
امام عاشقان

آن امام عاشقان، پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
اللّه، اللّه، بای بسم اللّه، پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
سرخ‏رو، عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
خاست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله‏باران، در قدم
بر زمین کربلا، بارید و رفت
لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
تیغ بهر عزّت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است وبس
ای صبا ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
اقبال لاهوری

* * *
خون خدا

ای آن‏که اقدم از همه ماسوی تویی
محرم به خلوت حرم کبریا تویی
ای مظهر خدا تو خدا نیستی ولی
اندر محیط علم خدا ناخدا تویی
تا وصف طلعت تو شنیدم به خویشتن
گفتم که معنی قسم «والضحی» تویی
تا نقش بست صورت تو در خیال من
معلوم شد حقیقت «بدرُ الدجی» تویی
مرآت جسم مصطفایی و هم روح مصطفی
مرآت و مظهر علی مرتضی تویی
نور دو چشم و زاده زهرایی ای حسین
یکتا برادر حسن مجتبی تویی
وصف صفات ذات تو برتر ز فهم ماست
مدح تو بس که خامسِ آل عبا تویی
روز جزا به «ذاکر» عاصی شفیع باش
از بهر آن‏که شافع روز جزا تویی
ذاکر

* * *

خاک حرمت ، مهر نماز است حسین (ع)
راه تو ، همیشه چاره‌ساز است حسین (ع)
ای خون تو دشنه بر گلوگاه ستم
از خون تو شیعه ، سرافزار است حسین(ع)

* * *

مه بارقه‌ای است در شبستان حسین (ع)
شب ، حادثه‌ای ز درد پنهان حسین (ع)
هر صبح ، ز دامن افق ، خون آلود
خورشید بر آید از گریبان حسین (ع)
(مشفق کاشانی )

* * *

او روز شهود خویش را می‌دانست
گودال فرود خویش را می‌دانست
چون شاعر چیره‌ای از آغاز سخن
پایان سرود خویش را می‌دانست
(محمدرضا محمدی نیکو )

* * *

ازبهر ستیز و مرگ ، آماده شوید
در محضر عشق دوست ، افتاده شوید
از خون حسین بشنوید این پیغام
در طول زمان همیشه آزاده شوید
(سید هاشم نبی زاده )

* * *

بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز
خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
(محمد پیله ور )

* * *


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:36 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

یک قافله غم ، زکربلا آوردم
صد شور و نوا ، زنینوا آوردم
بر روشنی تیره دلان کوفه
یک ماه ، به روی نیزه‌ها آوردم
(محمود تاری )

* * *

همواره تجّسم قیام است حسین (ع)
در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع)
در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز
دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع)
(معصومه جمهوری )

در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است
هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است
در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)
یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است
(مژگان دستوری )

* * *

عالم ، همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمان
تا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید
همواره حسین ، مقتدا بایدمان
(زنده یاد سید حسن حسینی )

* * *

از خون تو شمشیر ، وضو بگرفته است
مرگ از تو هزار آبرو بگرفته است
زان بادة خونین که تو بر لب زده‌ای
آتش به دل جام و سبو بگرفته است
(سید هاشم نبی زاده )

* * *

تیغ از رخ او ز ترس ، گریان گردید
مرگ از نگهش به خویش لرزان گردید
آوخ ، چه سیه کاری و ننگی ابدی
از مرگ حسین (ع) ، سهم انسان گردید
(سید هاشم نبی زاده )

* * *

گر بر ستم قرون ، بر آشفت حسین (ع)
بیداری ما خواست ، به خون خفت حسین (ع)
آنجا که زمان ، محرم اسرار نبود
با لهجة خون ، سرّ گلو گفت حسین (ع)
(زنده یاد سید حسن حسینی )

* * *

الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع)
هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع)
یعنی که تأملی کنید ای یاران !
آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟
(سید هاشم نبی زاده )

* * *

آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)
از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
از بهر سرودن یکی قطعة سرخ
(زنده یاد سید حسن حسینی )
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)


هم «حیّ علی الفّلاح » او خونین بود
هم سجده بی سلاح او خونین بود
افسوس که چند ساعتی بعد نماز
پیشانی ذوالجناح او خونین بود
(علیرضا دهقانیان )

* * *

در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)
تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)
بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است
درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)
(احمد ده بزرگی )

* * *

عشق است که سوی کربلا می‌آید
با پرچم خون و بانگ «لا » می‌آید
تا نقش کند، ستارة صبح سپید
بر قامت نیزه ، سر جدا می‌آید
(یونس رنجکش )

* * *

ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم
سرمست زشور جام عاشوراییم
گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)
اکنون به طفیل عشق او دریاییم
(محمود شاهرخی )

* * *

هر چند که مضمون غریبت تنهاست
نام تو سرِود موج موج دریاست
بالی ز علی (ع) است با تو ، بالی زحسین (ع)
پرواز تو از غدیر تا عاشوراست
(مصطفی محدثی خراسانی )

* * *

هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند
با سرورِ آفتاب بیعت کردند
رفتند و به دریای ابد پیوستند
چون رود ، به اصل خویش رجعت کردند
(روزبه فروتن پی )

* * *
آخرین منزل

او گفت: «اینجاست!»
در موج پررنگ صدایش
زنگ شترها بی‏صدا شد
پای شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویی به‏پا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفته‏اش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل همین‏جاست
این خاک ما را می‏شناسد
این آسمان، این خاک تبدار!»
این وسعت دشت...
در چشمهایش اشک لرزید
آرام برگشت:
«هرکس نمی‏خواهد بماند
هرکس نمی‏خواهد بمیرد
در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
شب یار او باد
هرکس که می‏خواهد بماند
باید بداند
فردا صدای نیزه‏ها می‏پیچد اینجا»
فردای آن روز
در چشم سرخ آسمان محشر به‏پا بود
بر سینه دشت
بر خاک گلرنگی که نامش «کربلا» بود
ملیحه مهرپرور

* * *
آب یعنی بی‏وفایی

به روی نیزه ذکر یا حبیب است
هوا آکنده «أمّن یجیب» است
نه تنها کودکان تو، خدا هم
پس از مرگ غریب تو، غریب است
تو مثل دست خود افتاده بودی
به قدر مهربانی ساده بودی
در آن هنگامه از خود گذشتن
عجب دستی به دریا داده بودی
پریشان یال و بی‏زین و سوارم
غریب کوچه‏های انتظارم
صدای «العطش آقا» بلند است
به خیمه روی برگشتن ندارم
سر خورشید برنی آشیان زد
علم بر بام قلب عاشقان زد
غروب کربلا رنگ فلق بود
مگر خورشید را سر می‏توان زد
بیا و حاجت ما را روا کن
دو دستت را ستون خیمه‏ها کن
به دریا می‏روی یادت بماند
لبی با سوز دریا آشنا کن
نمی‏دانم چرا اکبر نیامد
چراغ خانه مادر نیامد
نمی‏دانم چرا بانگ عطش از
گلوی نازک اصغر نیامد؟
نمی‏دانی چه بی‏تابم عموجان!
غمت را برنمی‏تابم عموجان!
هلاک دیدن روی توام من
که گفته تشنه آبم عموجان؟
مدد کن عشق، دریا یار من نیست
فلک در گردش پرگار من نیست
مدد کن دیده از دنیا ببندم
عموی آب بودن کار من نیست
عموی مهربان من کجایی؟
الهی بشکند دست جدایی
بیا با تشنگی‏هامان بسازیم
عموجان، آب یعنی بی‏وفایی
علم از دست و دست از من جدا شد
و مشک آب از دندان رها شد
قیامت را به چشم خویش دیدم
دمی که قامت خورشید تا شد
کریم رجب‏زاده

سبز بخت سرخ او

تا شقایق را به دست عشق بر کردیم ما
زیر دوش آفتاب خون وضو کردیم ما
همچو قوی مست دست افشان وجود خویش را
در شط سرخ شهادت شستشو کردیم ما
گر چه دست از جان و سر شستیم پاکوبان ولی
دست دشمن را برای خلق رو کردیم ما
می‏دهد از حنجر ما بوی تاولهای داغ
بسکه چون ققنوس آتش زیر و رو کردیم ما
غنچه غنچه، زخم زخم پیکر ما چون شکفت
عطرافشان خنده بی‏های و هو کردیم ما
در بلا با سوزن مژگان و رشته رشته اشک
جامه صد پاره جان را رفو کردیم ما
چون گل اشکی سر سجاده در دشت عطش
با دعای ندبه کسب آبرو کردیم ما
تا نماز عشق بندد نقش بر لوح وجود
با دهان زخم با حق گفت‏وگو کردیم ما
فخر ما این بس که همچون ماه در طی طریق
اقتدا بر قائد خورشید خو کردیم ما
احد ده‏بزرگی

* * *
کشتی نجات

ای آن که در عزای تو آدم گریسته
از داغ تو پیمبر خاتم گریسته
بر پاره های پیکرت ای کشتی نجات
ارواح انبیا همه با هم گریسته
زینب به قتلگاه و ره کوفه تابه شام
با قامت شکسته در این غم گریسته
ترشد زمین ز اشک ملائک به سوگ تو
در آسمان فرشته دمادم گریسته
لب تشنه تا شهید شدی بر لب فرات
شط فرات و کوثر و زمزم گریسته
ای شیعه خون ببار که بر جسم بی سرش
شمشیر آب دیده و مرهم گریسته
شهید اسماعیل مؤذنی

* * *
فراز عشق

سلطان کربلا شه عاشق نواز عشق
آن پادشاه کون و مکان، شاهباز عشق
شاهی که بوده طالب قرب وصال دوست
ماهی که خواند نزد خدایش نماز عشق
مشتاِ دیدن رخ آن ماه پاره ام
تا درد ما دوا بکند چاره ساز عشق
از جام دوست شهد محبّت چشیده ام
دارم امید آنکه بسوزم به ساز عشق
آتش گرفت جان و دل من به بزم دوست
جانم فدای شعله هستی گداز عشق
پرواز مرغ جان «شریفی» به سوی اوست
شاید به قرب او برسد برفراز عشق
شهید علیرضا شریفی حسینی

* * *
لب تشنگان خیمه خورشید

شوری به اشک می دهد آوای یاحسین(ع)
امشب شب دعا، شب پرواز تا حسین(ع)
امشب که میهمان گل و نور می کند
لب تشنگان خیمه خورشید را حسین(ع)
نجوای زینب است در آشوب اشک ها
با پاره های آن تن تبدار با حسین(ع)
می گفت نیزه ها مگر از یاد برده اند
جاری است در وجود تو خون خدا، حسین(ع)
این سو کبود می شود از درد، گونه ها
آن سوی دشت زیر سم اسب ها حسین(ع)
این سو کبوتران حرم، تشنه و اسیر
آن سو وداع زینب بی یار، با حسین(ع)
فردا، خراب خطبه تقدیر کوفه ها
فردا، شکوه جاری فریادها، حسین(ع)
فردا که روح تازه به پرواز می دهند
پروانه های سوخته در کربلا، حسین(ع)
محبوبه برزم آرا

* * *
کیست حسین علیه السلام؟

کیست حسین؟ آن که با شجاعت و عزت گذشت از سر و جان نداد تن به مذلت
کیست حسین؟ آن که برگزیده احرار فروغ مشعل آزادگی و علم و فضیلت
کیست حسین؟ آن که از عدالت و تقوی به دست حاکم جابر ندارد دست به بیعت
کیست حسین؟ آن که می‌شود تلألوء همی به چهره زیبای خود به صحنه خلقت
کیست حسین؟ آن که فخر آدم وخاتم(ص) چراغ چشمان محبان خاندان نبوت
کیست حسین؟ آن که محوه جلوه معشوق شهید عشق خدا پاکباز نزد محبت
کیست حسین؟ آن که پا نهاد فراتر زعقل و فهم بشر در مقام صبر مصیبت
کیست حسین؟ آن که سر نهاده چو خامه به سرنوشت غم‌ انگیز خود به غایت رغبت
کیست حسین؟ آنکه هر چه داشت به یک روز نثار کرد به راه بقای حق و حقیقت
کیست حسین؟ آن که سر به نوک سنان داد به سربلندی اسلام و اعتلای شریعت
کیست حسین؟ آن که در سجود به دشمن نموده جلوه انگشتری ز وجود و مروت
کیست حسین؟ آن که می‌نهد به اخلاص به آستانه قدسش شهنشهان سر خدمت
کیست حسین؟ آن که خاک درگه او را کنند سرمه به چشم علویان به رغبت و منت
کیست حسین؟ آن که قبله دل ناصر عزیز حضرت زهرا و مفخر بشریت
سید جلال یاسینی

* * *

بر نیزه،سری به نینوا مانده هنوز
خورشید فراز نیزه‏ها مانده هنوز
در باغ سپیده،بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
محمد پیله‏ور

* * *

زان فتنه خونین که به بار آمده بود
خورشید«ولا»بر سر دار آمده بود
با پای برهنه دشتها را زینب
دنبال حسین،سایه‏وار آمده بود
حسین اسرافیلی

* * *

روزی که در جام شفق،مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‏ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه،گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟آری این چنین است
خورشید را بر نیزه دیدن،سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ،بر می‏توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‏توان دید
علی معلم

* * *

شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم
مطبخ نه،سوی راز نهانخانه آمدم
دیدم که نور می‏زند از دخمه‏ای برون
دل خسته‏ام کشاند به دنبال رد خون
خون در میان نور چه می‏کرد؟یا علی
خورشید در تنور چه می‏کرد؟یا علی‏«ع‏»
نادر بختیاری(کیهان 6/5/73).

* * *

تا جهان باشد و بوده است،که داده است نشان
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بی تن که شنیده است‏به لب سوره کهف؟
یا که دیده است‏به مشکات تنور آیت نور
نیر تبریزی

* * *

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید
حاتم ز قحط آب،سلیمان کربلا
محتشم کاشانی

* * *

بسیار گریست تا که بی تاب شد،آب
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد،آب
از شدت تشنه کامی‏ات،ای سقا
آن روز ز شرم روی تو آب شد،آب
سهرابی نژاد

* * *

آب،شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او اینهمه بی‏باک گذشت
بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
رود بی‏تاب،کنار تو عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب،سواران سراب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
نصر الله مردانی

* * *

بر توسن موج خشم،آوا زده بود
مانند علی بر صف هیجا زده بود
آبی مگر آورد حرم را ز فرات
سقای حسین،دل به دریا زده بود
سقای کربلا و علمدار شاه دین
فرزند شیر حق و هژبر کنامها
با کام تشنه آب ننوشیدی از فرات
یاد لب حسین و دگر تشنه کامها
افسوس شد امید تو از آب،نا امید
با اینکه شد ز جانب تو اهتمامها
دستت جدا شد از تن و دست‏خدا شدی
حق در عوض سپرد به دستت زمامها
سیدرضا بهشتی

* * *

شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی تشنه جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت‏«انی لا اری الموت‏»تو را
شیعه یعنی امتزاج ناز و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
از مثنوی بلند«شیعه‏نامه‏»محمدرضا آقاسی،کیهان،تاریخ 12/6/71.

* * *

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
نه بقا کرد ستمگر،نه به جا ماند ستم
ظالم از دست‏شد و پایه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است‏شهیدی که حیاتش ز قفاست
تو در اول،سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
فواد کرمانی

* * *

کاش می‏گشتم فدای دست تو
تا نمی‏دیدم عزای دست تو
خیمه‏های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درخت‏سبز باغ مصطفی
تا فتاده شاخه‏های دست تو
اشک می‏ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم‏فزای دست تو
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز می‏گردد به پای دست تو
درشگفتم از تو ای دست‏خدا
چیست آیا خونبهای دست تو؟
صادق رحمانی

* * *

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است
اگر چه گریه بر آلام قلب تسکین است
ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست
که درک آن سبب عزو جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید
نشان شیعه و آثار پیروی این است
خوشدل تهرانی


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:34 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

یا ذبیح الله
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رؤیای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا، میقات توست
محرم، میعاد عشق
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
«و اتممناها بعشر» (1) ...
کاروان عشق به حرکت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحید گذاشت. کاروانیان با بینشی عمیق از خود و هستی، سفری از خویش تا حق کرده بودند و با قلبهایی پاکیزه و مصفا می‏رفتند تا سفرهایی دیگر را بیاغازند: سفری از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانی به خلق، و سفری از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگیری و صبر.
کاروان در هاله‏ای از نور به پیش می‏رفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهای بسیار به سرزمین عشق رسید و این در دوم محرم سال 61 هجری بود. به دستور امیر قافله عشق، عشاق فرود آمدند و خیمه‏ها را برپا ساختند. این خیمه و خرگاه کوچک در بیابان «طف‏» چونان نوری بر آسمان پرتو افشانی می‏کرد. ذکر و نیایش و دعا، رشته‏ای بود که آنان را به معشوق متصل می‏ساخت. فرشتگان فوج فوج فرود می‏آمدند و آنان را به بهشت و رحمت‏الهی، بشارت می‏دادند: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.» (2)
چشمهای آنان بر غیب باز شده بود و چالاکانه به آن سوی طبیعت، دست گشوده بودند. درخشش قلبهای صیقلی این عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشیرشان متجلی بود و ترکیبی زیبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسید و مردان حق در نبردی نابرابر در میان غریو «الله اکبر» و چکاچک شمشیرها غیرت و شرف خود را به نمایش گذاشتند و منظومه‏ای بلند از حماسه، ایثار، فداکاری و عرفان سرودند.
از پس سالها و سده‏هایی که از سرایش این منظومه شگفت گذشته است اندیشورانی سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبه‏های مختلفی بدان نگریسته‏اند: سیاستمداران از بعد سیاسی، مجاهدان از نظر حماسی، عارفان در نکته سنجی‏های عرفانی، فقیهان از دیدگاه فقهی، متکلمان از جنبه کلامی و خلاصه هر کس از دیدگاه خویش در آن تامل کرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانی از آن سود برده است.
این تاملات و نظرگاهها اکنون در پیش دید همگان است و می‏توان داوری کرد که هر یک از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوی فرهنگ حسینی و علوی و در یک کلام، محمدی(ص) مؤثر بوده است. انصاف باید داد که از آن میان، زبان شعر و بیان ادبی در این فرهنگ‏سازی، سهم بیشتری داشته است، روشن است که منظور اصلی ما از زبان شعر، صرفا ترکیب واژه‏های آهنگین نیست‏بلکه موجهای بلندی از عشق و ارادت سوزناک است که در هنگامه شور و وجد و حال از دریای قلب سالک برمی‏خیزد و رستاخیزی از کلمه‏ها را در ذهن و زبان او برپا می‏کند. این عشق، پای اصلی سالک در وادی طلب است و عامل اصلی موسیقایی کلام که بدان جذبه می‏بخشد.
آری، زبان شعر و بیان ادبی در زنده نگه داشتن نهضت کربلا و شورانگیزی آن، سهم عمده‏ای داشته است و شاعران و نویسندگان ادیب و چیره دست در این میدان، تواناتر بوده‏اند.
اینک بنگرید هنگامی که محرم آغاز و هر کوی و برزن، سیاه‏پوش می‏شود و مردم در خانه‏ها و تکایا به ماتم می‏نشینند و دسته‏های عزا چون موجی در شهرها و روستاها و کوچه‏ها و خیابانها سرازیر می‏گردند، هر کس به دنبال زبانی است که حالت‏خود را با آن زمزمه کند و به همراه آن سرشک خون از دیدگان، جاری سازد، آن زبان کدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و... نه، هیچ یک از اینها زبان درون نیست، هیچ کدام اشک را جاری نمی‏سازد، سوز و آه از نهاد آدمی برنمی‏آورند، پس چه زبانی مناسب است؟ زبان شعر. بی‏جهت نیست که در عرفان عملی و اخلاق، عارف، یافته‏های درونی خود را به زبان شعر بیان می‏کند.
شاعران پارسی گوی نیز با عشق و ارادتی تمام به اهل بیت‏علیهم السلام با استفاده از این زبان، مردم را به برپایی مراسم عزاداری تهییج کرده‏اند. حتی برخی شاعران اهل سنت نیز تحت تاثیر این حادثه عظیم مرثیه‏های سوزناکی سروده‏اند، در این جا بعضی از این سوگ سروده‏ها را مرور می‏کنیم:
سنایی غزنوی، از سخن سرایان چیره دست و متعهد قرن پنجم هجری است، او دلباخته اهل بیت‏بود و در مدح و رثای آنان اشعار نغز و پرسوزی دارد. یکی از مرثیه‏های او در کتاب «حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة‏» این است:
حبذا کربلا و آن تعظیم
کز بهشت آورد به خلق نسیم
وآن تن سربریده در گل و خاک
و آن عزیزان به تیغ دلها چاک
وآن تن سر به خاک غلطیده
تن بی‏سر بسی بیفتاده
وآن گزین همه جهان کشته
در گل و خون تنش بیاغشته
وآن چنان ظالمان بدکردار
کرده بر ظلم خویشتن اصرار
حرمت دین و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول... (3)
در سروده‏های شاعران نامدار قرن چهارم و پنجم، چون ناصر خسرو قبادیانی، قطران تبریزی نیز اشاره‏هایی به حادثه کربلا شده است، مثلا ناصر خسرو گفته است.
دفتر پیش آر و بخوان حال آنک
شهره ازو شد به جهان کربلاش (4)
یا قطران تبریزی که معاصر با ناصر خسرو است، سروده است:
رفتی ز جهان به تشنگی بیرون
مانند شهید کربلا بودی (5)
عطار نیشابوری نیز در «منطق الطیر»، اشاره به کربلا کرده است:
آنچه خود بر انبیا رفت از بلا
هیچ کس ندهد نشان در کربلا (6)
مولانا جلال الدین بلخی عارف شوریده اسلامی در دیوان شمس تبریزی خطاب به شهیدان کربلا سروده است:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‏تر زمرغان هوایی
کجایید ای زجان و جا، رهیده
کسی مرعقل را گوید: کجایی؟
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
زکف بگذر، اگر اهل صفایی
برآ، ای شمس تبریزی زمشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی (7)
سیف فرغانی هم که از شاعران اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری و معاصر با «سعدی‏» و حنفی مذهب است در زمره سخنورانی است که در رثای شهیدان کربلا، شعر سروده و مردم را به اقامه مراسم تعزیت «کشته کربلا» و «گوهر مرتضی‏» و «فرزند رسول‏» و زاری و ندبه در این عزا دعوت کرده است. این شاعر اهل سنت، گریه بر امام حسین(ع) را موجب «نزول باران رحمت‏» و «شست و شوی غبار کدورت‏» از دل دانسته است، ابیاتی از مرثیه او را مرور می‏کنیم:
ای قوم درین عزا بگریید
برکشته کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا چند
امروز در این عزا بگریید
از خون جگر، سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون در
بر «گوهر مرتضی‏» بگریید
با نعمت عافیت‏به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دل خسته ماتم حسینید
ای خسته دلان، هلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید و یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم ز سر صفا بگیریید
اشک از پی چیست تا بریزید
چشم از پی چیست تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
وزبهر نزول غیث رحمت
چون ابر ، گه دعا بگریید (8)
این مرثیه سرایی برای اهل بیت همیشه در ادب فارسی بوده است اما از قرن نهم به بعد بیشتر شده است.
بابا فغانی از شاعران اوایل قرن دهم هجری است، وی سوگ سروده‏ای دارد که آغازش چنین است:
ای رفته در قضای خدا ماجرای تو
غیر خدا که می‏رسد اندر قضای تو
ای رفته با دهان و لب تشنه تا ابد
آب حیات در قدم جانفزای تو...
برخی از شاعران بزرگ، نحوه عزاداری و شور و هیجان مردم در ماتم کشتگان کربلا را در دیوان خود منعکس کرده‏اند که از نظر تاریخی با اهمیت است; مثلا مولوی در «مثنوی‏» می‏گوید:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن، جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
تا به شب نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها وامتهان (9)
کز یزید و شمر، دیدآن خاندان
از غریو و نعره‏ها در سرگذشت
پر همی گردد همه صحرا و دشت... (10)
سوزناکترین مرثیه را محتشم کاشانی سرود و قدرت و مهارت خود را در این مورد نشان داد. گویندگان دوره بازگشت ادبی چون وصال، صباحی بیدگلی، ملک الشعرای بهار و شاعران دیگر، ترکیب بندهای بسیار فصیح و سوزناکی در ذکر شهادت و شرح مصیبت‏حضرت سیدالشهدا(ع) به استقبال از ترکیب بند محتشم سرودند اما ترکیب بند محتشم کاشانی رواج بیشتری یافت و زمزمه اهل حال شد. اکنون که افزون از چهار صد سال از سرایش این مرثیه می‏گذرد، سوز و آه خود را همچنان حفظ کرده و نقش تمام کتیبه‏های پارچه‏ای بر در و دیوار تکایا و عزاخانه‏هاست.
محتشم در بند اول ترکیب بند خود، تصویر گویا و زنده‏ای از شور و هیجان امواج انسانی در آغاز محرم که از هر کوی و برزن می‏جوشند، در پیش روی خواننده شعر خود می‏گذارد و فضای نوحه و ماتمی که از زمین تا عرش اعظم را پوشانده استادانه ترسیم می‏کند:
باز این چه شورش است که در خلق عالمست
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی‏نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می‏کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‏کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین
محتشم در قسمتهای دیگر این «نظم گریه خیز» و «شعر خون چکان‏» خود، خواننده را به صحنه‏های جانگداز کربلا، نزدیک می‏کند، گویی که با چشمهای خود آنها را می‏بیند; مثلا آن زمان که یزیدیان تصمیم گرفتند اهل بیت و زنان و کودکان را بر کشتگان عبور دهند، ناگاه چشم زینب(س) بر پیکر پاره پاره شده امام حسین(ع) افتاد، چه کند، چه بگوید، با که بگوید؟ محتشم در فرازی از بند هشتم شعر خود، این صحنه را این گونه به تصویر می‏کشد:
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‏اختیار نعره هذا حسین ازو
سر زد چنان که آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول
رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست‏و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
سپس زینب مظلوم(س) در شدت غریبی و بی‏کسی مادرش حضرت زهرا(س) را صدا می‏کند و می‏گوید:
ای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی‏کس و بی‏آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
تن‏های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه‏ها ببین... (11)
آری ما در این شعر فقط وزن و قافیه و عوامل موسیقایی کلام را نمی‏بینیم بلکه پیوند عمیق شاعر را با این حادثه مشاهده می‏کنیم گویی که با سرشک دیدگانش آن را نبشته است.
شاعر دیگر، حاجی سلیمان صباحی بیدگلی از شعرای سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم هجری است. تخلص او «صباحی‏» و از مردم «بیدگل‏» کاشان است و در عصر امرای زندیه می‏زیسته است. وی نیز ترکیب‏بندی در مرثیه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ساخته است. بنداول مرثیه‏اش با این بیت آغاز می‏شود:
افتاد شامگه به کنار افق نگون
خور چون سر بریده از این طشت واژگون...
مرثیه‏سرای دیگر، در قرن سیزدهم وصال شیرازی است. وی شاعر توانایی بوده و دوازده هزار شعر از غزل و قصیده و مثنوی ساخته است. مرثیه‏های شورانگیز وصال، که به سبک و روش محتشم کاشانی سروده شده، بر شهرت ادبی او افزوده است. مرثیه وصال در سوگ سالار شهیدان این گونه آغاز می‏شود:
این جامه سیاه فلک در عزای کیست
وین جیب چاک گشته صبح از برای کیست...
میرزا حبیب شیرازی متخلص به «قاآنی‏» (متوفای 1270 ه.ق) شاعر مشهور دیگری است که در مصیبت‏حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شعر سروده است. بیتهای آغازین مرثیه او این گونه است:
بارد چه؟ خون، که؟ دیده، چه سان؟روزوشب، چرا؟
از غم، کدام غم؟ غم سلطان اولیا
نامش که بد؟ حسین، از نژاد که؟ از علی
مامش که بود؟ فاطمه، جدش که؟ مصطفی
چون شد؟ شهید، شد به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه، بر ملا
شب کشته شد؟ نه، روز، چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
سیراب کشته شد؟ نه، کس آبش نداد؟ داد
که؟ شمر، از چه چشمه؟ زسرچشمه فنا
مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه
کارش چه بد؟ هدایت، یارش که بد؟ خدا (12)
ملک الشعرای بهار (میرزا محمد تقی) نیز در سوگ شهیدان عشق، این مرثیه را سروده است:
ای فلک آل علی را زوطن آواره کردی
زان سپس در کربلا شان بردی و بیچاره کردی
تاختی از وادی ایمن، غزالان حرم را
پس اسیر پنجه گرگان آدمخواره کردی
چشم پاک شیرمردان را نمودی پاره پاره
هم دل شیر خدا را زین مصیبت پاره کردی...
علامه محمد اقبال لاهوری، اندیشمند بزرگ اسلامی، در رثای امام عاشقان سروده است:
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی زبستان رسول
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او، چمن ایجاد کرد
از معاصران نیز سرآمد غزل سرایان، سید محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به «شهریار» سوزناکانه سروده است:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت‏سر نهاد اما صفا دارد حسین... (13)
یکی از شاعران پرسوز، مرحوم حجة‏الاسلام نیر تبریزی است که اشعار زیادی در ماتم شهیدان کربلا سروده است:
ای زداغ تو روان خون دل از دیده حور
بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
با شروع انقلاب اسلامی، فرزندان خمینی با اقتدا به حماسه حسینی، صحنه‏هایی شگفت از حماسه و شهادت و ایثار آفریدند و شاعران متعهد نیز، که برخی خود از نزدیک نقش آفرین حماسه‏ها بودند و در جبهه‏های نبرد، حضور فعال داشتند، اشعار ماندگاری در رثای مقتدای شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سرودند. شرح و بسط این قسمت از مرثیه‏سرایی در ادب فارسی معاصر، فرصتی فراختر می‏طلبد که امید است در مجالی دیگر بدان پرداخته شود. یکی از آنها شعر بلندی است‏با نام «خط خون‏» از سید علی موسوی گرمارودی در قالب نو، فرازی از آن را در آغاز همین مقاله خواندیم و اینک فرازی دیگر از آن را در پایان می‏خوانیم:
نام تو، خواب را بر هم می‏زند
آب را توفان می‏کند
کلامت قانون است
خرد در مصاف تو جنون
تنها واژه تو خون است; خون
ای خدا گون
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی است
که کودکان به شیطنت در مشت می‏گیرند
و یزید، بهانه‏ای،
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کرده‏ای
و در زباله تاریخ افکندی
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می‏مکید
مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه‏ای با گناهی درشت
«سرقت نام انسان‏»
و سلام بر تو
که مظلومترینی
نه از آن جهت که عطشانت‏شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است.

پی نوشت ها:

1) موسوی گرمارودی، خط خون.
2) فصلت (41) آیه‏30.
3) حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، سنائی غزنوی، تصحیح مدرس رضوی، چاپ اول: (تهران، انتشارات دانشگاه تهران،1359) ص‏270.
4) دیوان ناصر خسرو.
5) دیوان قطران تبریزی.
6) منطق الطیر، ص‏159.
7) گزیده غزلیات شمس تبریزی، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، (چاپ ششم، تهران: شرکت‏سهامی کتابهای جیبی، 1365) ص‏523.
8) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات، ج‏3، ص‏623.
9) خواری.
10) مثنوی، دفتر ششم.
11) دیوان محتشم کاشانی.
12) دیوان حکیم قاآنی شیرازی.
13) دیوان شهریار.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:56 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

دشت بلا

گفت محمد که ز دشت بلا
بی‌سرآیند حسین مرا
ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها
کرده غمت با دل خونم چه‌ها
دل خوشی و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطی اگر در قفس آئینه داشت
چلچلة ما غم دیرینه داشت
غصه حریف دل مشتاق نیست
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

نور خدائی

حسین آئینه نور خدائی است
وجودش عین مصباح‌الهدایی است
اگر قرآن ناطق مرتضی بود
حسین ایجاز آن در نینوا بود
بخوان اجمال و تفضیل امامان
زخم یک جرعه زن با تشنه‌کامان
گرین یک جرعه ازجام حسین است
نصیبت نورآفاق و شین و عین است
بنازم شور مرکب راندنش را
فراز نیزه قرآن خواندنش را
عبورش را زخط آتش و خون
حضورش را در اوج هفت گردون
سپرافکندن شب را به پایش
طلوع صبح را در چشمهایش
غبار سم اسبش چون که خیزد
به مستی سرمه در چشم تو ریزد
شهامت شرح قاموس حسین است
شجاعت آستان بوس حسین است
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

سر کوی تو

زبس در گلو عقده دارد دلم
به زانوی غم سر گذارد دلم
چنان داغدار توام روز و شب
که خونابه از دیده بارد دلم
تو را ای خدایی ترین آرزو
به دست خدا می‌سپارد دلم
تو رفتی ولی یاد تو ماندنی است
پس از تو چنین می‌نگارد دلم
اسیرم اسیر غم عشق تو
سرکوی تو خانه دارد دلم
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

خیمه‌های سوخته

ماند خاکستر بجا از خیمه‌های سوخته
سبز شد بانگ عزا از خیمه‌های سوخته
می‌رود تا آسمان همراه بانگ یا حسین
شعله شور و نوا از خیمه‌های سوخته
آب آب کودکان تشنه در ظهر عطش
رفته تا عرش خدا از خیمه‌های سوخته
از سفیر تیر صیادان غزالان حرم
در بیابان شد رها از خیمه‌های سوخته
در شرار آتش بیداد روئید از جگر
شیون آل عبا از خیمه‌های سوخته
درغبار آتش و اندوه می‌آمد برون
سروهای سر جدا از خیمه‌های سوخته
ناله‌ها می‌داد سر بیمار دشت کربلا
ناله‌هایی جانگزا از خیمه‌های سوخته
کس در آن وادی غم جز زینب محزون نبود
تا برون آرد او را از خیمه‌های سوخته
از میان شعله‌های مرگ چون آید برون
اهل بیت مصطفی از خیمه‌های سوخته
می‌تراود عطر مظلومیت خون خدا
تا ابد در کربلا از خیمه‌های سوخته
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

حسین(علیه السلام)

شب اندیشه‌ام روز از حسین است
نی‌ام را دم به دم سوز از حسین است
از آن ظلمت ستیزم همچون خورشید
که روحم غیرت آموز از حسین است
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

عشق

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها
رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنوی‌های خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعله‌ها
سبز گشتن در شکوه قله‌ها
عشق یعنی های های اشک‌ها
در فرات بی‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار
حسرت دیدار گل‌ها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بی‌کران
سینه‌ای با وسعت هفت آسمان
درحضور آن فروغ تابناک
سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها
یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها
در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان
چشم امیدی به سوی بی‌نشان
عشق یعنی در فضای رازها
عشق یعنی بی‌کران نورها
با شقایق‌ها میان هورها
طور سینین حیرتی بی‌انتها
شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها
ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر
کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب
مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها
یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران
در عزای خیلی از نام‌آوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار
در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن
روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمه‌های سوخته
کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاس‌ها
اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا
پیر برنای کتاب کربلا
جان فشانی مرگ احلی من عسل
خوش درخشیدن فراسوی زحل
عشق گفتی کربلا آمد به یاد
هیبت خون خدا آمد به یاد
عشق گفتی نینوا آمد به یاد
عصمت لاله‌ها آمد به یاد
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی

*********

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:21 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

دشت بلا

گفت محمد که ز دشت بلا
بی‌سرآیند حسین مرا
ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها
کرده غمت با دل خونم چه‌ها
دل خوشی و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطی اگر در قفس آئینه داشت
چلچلة ما غم دیرینه داشت
غصه حریف دل مشتاق نیست
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

نور خدائی

حسین آئینه نور خدائی است
وجودش عین مصباح‌الهدایی است
اگر قرآن ناطق مرتضی بود
حسین ایجاز آن در نینوا بود
بخوان اجمال و تفضیل امامان
زخم یک جرعه زن با تشنه‌کامان
گرین یک جرعه ازجام حسین است
نصیبت نورآفاق و شین و عین است
بنازم شور مرکب راندنش را
فراز نیزه قرآن خواندنش را
عبورش را زخط آتش و خون
حضورش را در اوج هفت گردون
سپرافکندن شب را به پایش
طلوع صبح را در چشمهایش
غبار سم اسبش چون که خیزد
به مستی سرمه در چشم تو ریزد
شهامت شرح قاموس حسین است
شجاعت آستان بوس حسین است
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

سر کوی تو

زبس در گلو عقده دارد دلم
به زانوی غم سر گذارد دلم
چنان داغدار توام روز و شب
که خونابه از دیده بارد دلم
تو را ای خدایی ترین آرزو
به دست خدا می‌سپارد دلم
تو رفتی ولی یاد تو ماندنی است
پس از تو چنین می‌نگارد دلم
اسیرم اسیر غم عشق تو
سرکوی تو خانه دارد دلم
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

خیمه‌های سوخته

ماند خاکستر بجا از خیمه‌های سوخته
سبز شد بانگ عزا از خیمه‌های سوخته
می‌رود تا آسمان همراه بانگ یا حسین
شعله شور و نوا از خیمه‌های سوخته
آب آب کودکان تشنه در ظهر عطش
رفته تا عرش خدا از خیمه‌های سوخته
از سفیر تیر صیادان غزالان حرم
در بیابان شد رها از خیمه‌های سوخته
در شرار آتش بیداد روئید از جگر
شیون آل عبا از خیمه‌های سوخته
درغبار آتش و اندوه می‌آمد برون
سروهای سر جدا از خیمه‌های سوخته
ناله‌ها می‌داد سر بیمار دشت کربلا
ناله‌هایی جانگزا از خیمه‌های سوخته
کس در آن وادی غم جز زینب محزون نبود
تا برون آرد او را از خیمه‌های سوخته
از میان شعله‌های مرگ چون آید برون
اهل بیت مصطفی از خیمه‌های سوخته
می‌تراود عطر مظلومیت خون خدا
تا ابد در کربلا از خیمه‌های سوخته
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

حسین(علیه السلام)

شب اندیشه‌ام روز از حسین است
نی‌ام را دم به دم سوز از حسین است
از آن ظلمت ستیزم همچون خورشید
که روحم غیرت آموز از حسین است
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

عشق

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها
رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنوی‌های خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعله‌ها
سبز گشتن در شکوه قله‌ها
عشق یعنی های های اشک‌ها
در فرات بی‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار
حسرت دیدار گل‌ها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بی‌کران
سینه‌ای با وسعت هفت آسمان
درحضور آن فروغ تابناک
سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها
یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها
در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان
چشم امیدی به سوی بی‌نشان
عشق یعنی در فضای رازها
عشق یعنی بی‌کران نورها
با شقایق‌ها میان هورها
طور سینین حیرتی بی‌انتها
شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها
ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر
کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب
مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها
یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران
در عزای خیلی از نام‌آوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار
در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن
روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمه‌های سوخته
کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاس‌ها
اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا
پیر برنای کتاب کربلا
جان فشانی مرگ احلی من عسل
خوش درخشیدن فراسوی زحل
عشق گفتی کربلا آمد به یاد
هیبت خون خدا آمد به یاد
عشق گفتی نینوا آمد به یاد
عصمت لاله‌ها آمد به یاد
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

احیاگر عشق

آن زنده دل همیشه بیدار حسین (علیه السلام)
احیاگر عشق و روح و ایثار حسین (علیه السلام)
هر سوی که کاروان دل می‌آید
بینی که بود قافله سالار حسین (علیه السلام)
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

کاروان کربلا

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (علیه السلام)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (علیه السلام)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش روراه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی‌حرمتیها کی روا دارد حسین
سروران،‌پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به تاج زین نهاده راه‌پیمای عراق
می‌نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین
دشمنانش بی‌امان و دوستانش بی‌وفا
با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می‌بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی‌حیا دارد حسین
بعدازاینش صحنه‌هاو پرده‌هااشکست وخون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
سازعشق است وبه دل هرزخم پیکان زخمه‌ئی
گوش کن عالم پراز شور و نواداردحسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم بلب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی‌ریا داردحسین
نام شاعر:شهریار
*********

ارباب

الا خورشید عالمتاب ،ارباب
قرار هر دل بی‌تاب، ارباب
نه تنها من که دیدم آفرینش
تو را می‌خواندت ارباب، ارباب
به هر ابری که افتد چشم مستت
از او بارد شراب ناب، ارباب
تو آن بودی که هر شب در بر تو
گدایی می‌کند مهتاب ،ارباب
من آن در را که غیر از او دری نیست
کنم با قلب دق‌الباب، ارباب
بیاد چشم تو بیمارم امشب
طبیبا بر سرم بشتاب، ارباب
اگرچه ریزه خوارم بازگویم
بیا امشب مرا دریاب ،ارباب
به بیداری اگر قابل نباشم
مرا امشب بیا در خواب، ارباب
چو شمعی در هوای کربلایت
دلم شد قطره قطره آب، ارباب
ز چشمانم از این چشم انتظاری
چکد هم اشک هم خوناب، ارباب
نام شاعر:حاج حیدر توکلی
*********

زمزم اشک

نام جانبخش تو چون بر دهنم می‌آید
عطر فردوس برین از سخنم می‌آید
زمزم اشک ز چشم تر من می‌جوشد
نام شیرین تو چون بر دهنم می‌آید
ای مسیحا دم عالم ز نسیم مهرت
روح ایمان و یقین بر بدنم می‌آید
همچو جان سخت گرانقدر و عزیز است مرا
ز تو هر غم که به جان و به تنم می‌آید
دل نشسته است به سوگ و به عزایت شب و روز
ناله و گریه ز بیت‌الحزنم می‌آید
از شرار غم تو سوختم اما شادم
که به سویت خبر سوختنم می‌آید
گر پس ازمرگ ببویند مرا در دل خاک
نکهت مهر حسین از کفنم می‌آید
گرچه خارم چو «وفایی» ولی از لطف حسین
روز محشر خبر گل شدنم می‌آید
نام شاعر:سید هاشم وفایی
*********

عشق

رب الارباب همه اربابها
قبله گاه گوشه محرابها
با توام ای بهترین پیغامها
با تو ای بالاترین نامها
با تو ای زیباترین زیباآفرین
ای بهشت مطلق روی زمین
با تو ای یکتا سحاب آرزو
با تو ای پهنای ناب آرزو
با توی ای مهتاب شام خستگی
زندگی عشق، عشق زندگی
با توام با تو حیات سینه‌ها
روشنی‌بخش دل آیینه‌ها
با توام دار و ندار فاطمه (سلام الله علیها)
ای گل و باغ و بهار فاطمه (سلام الله علیها)
گوش کن یک لحظه بر آوای من
گر نگیری دست من ای وای من
بی‌تو من آن سو تر از هیچم حسین (علیه السلام)
با تو من گرد خدا پیچم حسین (علیه السلام)
بی تو حتی کمتر از هر کمترم
با تو لبریز از شراب کوثرم
بی تو پستم پیش چشمان همه
با تو هستم در نگاه فاطمه (سلام الله علیها)
نام شاعر:حمید فرجی
*********

سروش غم

ماه غم، ماه عزا، ماه محن
برتو بادا تسلیت یاابن‌الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
در عزای جد مظلومت حسین
اشکهایت گشته جاری از دو عین
شال غم افکنده‌ای مولا به دوش
ناله از دل می‌کشی با صد خروش
چنین گویی تو با صد شور و عین
روز و شب گریم برایت یا حسین (علیه السلام)
گر نبودم تا تو را یاری کنم
آنقدر بهرت عزاداری کنم
اشک چشمم گر شود روزی تمام
خون کنم جاری ز چشمانم مدام
کی فراموشم شود این خاطرات
کام عطشان تو و آب فرات
کی رود از یاد من شمشیرها
نیزه‌ها و سنگها و تیرها
چهره‌های نیلی و افروخته
جامه‌ها و خیمه های سوخته
تا که یاد آید مرا از قتله‌گاه
ناله از دل برکشم با سوز وآه
زین وصیت‌ها همه جان بر لبم
داغدار عمه خود زینبم
نام شاعر:حامد کاظمی
*********

لطف ارباب

ساقی از لطف تو در هر دو سرا ممنونم
بنگر از حسرت دیدار تو چون مجنونم
من آواره میخواره بدنام کجا
حرمت میکده و جام و می گلگونم
شده بدنامی من ورد زبانها ساقی
ببر از دایره کون و مکان بیرونم
مدتی از سر خوان کرمت دور شدم
کس نپرسید چرا غمزده و محزونم
نرود از در میخانه مهرت هرگز
گرچه مژگان تو هردم بکشد در خونم
کرمی کن در میخانه به رویم بگشا
که همه هستی خود را به تو من مدیونم
هستی‌ام می‌دهم و کرب و بلا می‌خواهم
غیر از این هرچه دهندم به خدا مغمونم
تا نفس دارم و فریادزنان می‌گویم
که من از لطف تو در هر دو سرا ممنونم
نام شاعر:مهدی محمدی
*********

شور عشق

دلخوشم من چون گدای این درم
هم گدای فاطمه هم حیدرم
سوی این در هست دائم دست من
نیست حاجت بر سرای دیگرم
آبرویم از در این خانه است
زین سبب از خلق عالم برترم
تا که آید نام زیبای حسین (علیه السلام)
اشک آید از دو چشمان ترم
روضه‌هایش چون به گوشم می‌رسد
می‌زند بر سینه و دل آزرم
کاش می‌شد کربلا باشم شبی
تا به برگیرم مزار دلبرم
یاد دارم کودکی بودم ولی
شور عشقی بود دائم در سرم
تا که آیام محرم می‌رسید
می‌نمودم رخت ماتم در برم
یاد دارم مانده در گوشم هنوز
گریه‌های بی صدای مادرم
اینچنین می‌گفت با صد شور و شین
من فدای کام عطشان حسین (علیه السلام)
نام شاعر:حامد کاظمی
*********

شهید اول

من پرستویم و مانده ز سفر بال و پرم
گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله‌ورم
من سفیر توام و بانگ انالحق زده‌ام
آخرین کار نمازیست که بر دار برم
ملک‌الموت به اعجاز سرانگشت غمت
جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم
شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم
تا مگر همره باد از سر کویت گذرم
قاصد باد به سوی تو فرستم که میا
مهر این نامه به خون جگر و اشک ترم
سر به راه تو نهادم همه جا تا دم مرگ
که سر راه تو و خواهرت افتاده سرم
پیش مرگ توام و جان من ای دوست تویی
بی تو من شمع فنا گشته پای سحرم
نام شاعر:حمید فرجی
*********

درد عشق

شبی که دیده خود پر ستاره می‌کردم
برای غربت دل فکر چاره می‌کردم
به دانه‌های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می‌کردم
اگر نشد که دوباره به پای تو افتم
سلام بر تو ز دارالاماره می‌کردم
من از محله آهنگران بی‌احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می‌کردم
یکی سفارش تیر سه شعبه‌ای می‌داد
وان یکاد نذر شیرخواره می‌کردم
غریب‌تر ز دلم روزگار چون می‌خواست
به کودکان غریبم اشاره می‌کردم
نام شاعر:علی ناظمی
*********

شراره

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره
جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت
کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره
ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم می‌زد بر زخم او دوباره
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرحم ،جز آه نیست چاره
زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من
با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره
وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم
جای نفس برآید، از سینه‌ام شراره
ای جان رفته از دست ،بگشای دیده از هم
جانی بده به بابا ،حتی به یک اشاره
دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد
فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره
چون ماه نو خمیدم،باچشم خویش دیدم
خورشیدغرق خون را، دریک فلک ستاره
دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم
افتاد یاس خونین ،با زخم بی‌شماره
جسم عزیز جانم ،چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده ،از تیغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک
میثم بر آن تن پاک ،خون گریه کن هماره
نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار
*********

سحاب آرزو

اگر چه دیده‌ام از هجر تو پر از گهر گردد
میا چو خنده دشمن به جانم نیشتر گردد
بمان در خیمه اما گریه کمتر کن به جان من
مبادا عمه‌ام زینب ز مرگم باخبر گردد
نمی‌خواهم تو باشی بر سرم هنگام جان دادن
که ترسم درد داغ من برایت بیشتر گردد
سرت باداسلامت ای سحاب آرزوبابا
اگر مرغی چو من بشکسته سربی‌بال وپر گردد
گمانم عمه‌ام می‌آید ز جا برخیز و یاری کن
که چشمم را ببندی تا نبینم خون جگر گردد
تو ابراهیمی و من هم ذبیح تو ولی دیگر
گمانم نیست برخیزد که سوی خیمه‌ برگردد
زجا برخیز و بنشین پیش پاره پاره جسم من
که ترسم باعث مرگ پدر داغ پسر گردد
نام شاعر:حمید فرجی
*********

شکایت دل

شام یعنی انتهای خستگی
شهر آزار خدای خستگی
شام یعنی گوشه ویرانه‌ها
مدفن شمع و گل و پروانه‌ها
شام تسکین دل شیطان بود
زینت سر نیزه‌اش قرآن بود
شام یعنی وادی دشنامها
سنگ باران سری از بامها
سنگ در دستان نامردان شام
بوسه می‌زد بر سر زخم امام
شام تفسیر نگاهی مضطراست
شهر داغ لاله‌های حیدر است
شام هم مانند کوفه بی‌وفاست
صفحه‌ای از دفتر کرب و بلاست
بی‌وفایی‌ مانده از این طایفه
شام دارد مردم بی‌عاطفه
شام یعنی محملی از داغ و درد
موسم پژمردن گلهای زرد
پای محمل رقص و کف آزاد شد
کوچه‌هایش هلهله‌آباد شد
شام شهر بازی چوب و لب است
نیشتر بر زخم بغض زینب است
بر دل زهرائیان آتش زدند
هرکه را می‌سوخت از آهش زدند
یک زن شامی چو دید اشک رباب
اشک او را داد با خنده جواب
در میان ازدحامی از نگاه
می‌کشید از دل عقیله آه آه
اشک شد آنجا نقاب روی او
شد پریشان قلب او چون موی او
یک نفر شرمی نکرد از معجرش
ریخت خاکستر یهودی بر سرش
نام شاعر:علی ناظمی
*********

یا مهدی ادرکنی

سر راه تو نشستم به تمنای نگاهی
چه شود عاقبتم را ز خدا خیر بخواهی
سالِفِ برِّکَ بی خوانده‌ام و درس گرفتم
که مرا داده‌ای از روز ازل فیض پناهی
با لباسی که برای غم جد تو بپوشم
با همین رنگ سیاهش ز دلم رفته سیاهی
آمدم تا که بگویم سر یارم به سلامت
تسلیت بر تو بگویم همره ناله و آهی
گر نگاه تو نباشد به خدا هیچ نماند
نه امانی نه قوامی نه ثباتی و سپاهی
عزّت عشق عیان است در این سال حسینی
چه شود امر فرج را ز خدا خود تو بخواهی
*********

یا مهدی ادرکنی

ای حُجّت خدای، که عشقت امان ماست
ذکر تو در محافل روضه نشان ماست
خون گریه کن که ماتم جد غریب توست
یار دل حزین تو آه و فغان ماست
ما را نوای نوحه جد او جانفزاست
الحق که روضه،داروی روح و روان ماست
هرجا که می‌رویم دم از عشق می‌زنیم
آری حدیث مهر تو ورد زبان ماست
پرچم، چراغ، آب، سیاهی، کتیبه، اشک
این ها همه بهانه سر نهان ماست
سرِّ نهان ما که به جز شاه عشق نیست
در قبضه ولایت او جسم وجان ماست
سلطان عشق آبروی عالمین کیست؟
آنکه هماره در گرُوَش آرمان ماست
هستی به دست تو ،دل تو در کف حسین
دست تو بر سر و غم او سایبان ماست
درحال روضه معنی هر زمزمه تویی
غمگین مباش زمزمه طرز بیان ماست
*********

مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مددی

طواف روی مهت منتها دعای من است
قرار کوی رهت شرح ادعای من است
نمی‌روم ز سر کوی بی‌کرانه تو
که این مسیر عبور تو دلربای من است
بیا و یک قدمی با دلم بشو همگام
که با تو درد دلم بین ناله‌های من است
نه سعی مروه و سعی صفای می خواهم
تلاش در ره تو مروه و صفای من است
به خون دل بکنم شستشو سر و رویم
ذبیح عشقم و کوی وفا منای من است
همینکه با تو شریکم به هر غم و شادی
دلیل و حجت و برهان این وفای من است
بیابیا که ز هجر تو سوختم به خدا
به مدّعای دلم شاهدم خدای من است
به عالمی نفروشم غلامی درِ تو
دوام خدمت تو بهترین جزای من است
تعصبی که به حب تو دارم از ایمان
تمام هستی و سرمایه ولای من است
به عشق اینکه زمانی شوم کفن‌پوشت
شبانه روز به درگاه حق دعای من است
*********

حسین مظلوم (علیه السلام) ادرکنی

باز محرّم رسید ماه عزای حسین
سینه ما می‌شود کرب و بلای حسین
کاش خدا قستم رزق حلالی کند
تا که توانم کنم خرج عزای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا من ز صفای حسین
هرکه عزدار اوست شیعه و غمخوار اوست
ناله او می‌دهد سوز صدای حسین
مادر او فاطمه خوب دعا می‌کند
هرکه بریزد ز چشم اشک برای حسین
اشک عطای خداست هدیه خیرالنساست
نیست کسی لایقش غیر گدای حسین
ماه محرم کند جامعه را زیر و رو
جمله جوانان شوند مست ولای حسین
بهتر از این گریه‌ها نیست سلاحی به دست
تا که بماند بپا دین خدای حسین
*********

ماه خون و شمشیر

السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
از کعبه شد جدا سیدالشهداء
به قربانگاه عشق، می‌رود از منا
حسین فاطمه ، عزیز مصطفی
نور چشم علی ، همتای مجتبی
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
پیوسته بر لبش ، لبیک و یاربش
یار همراز او ، قهرمان زینبش
همگامی با وفا ، در نماز شبش
همناله ، همنوا ، در هنگام دعا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
آماده کن بستر ، بر سبط پیغمبر
راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر
ای آغوش مهرت ، مهد علی اصغر
رقیه مهمان است ، منزل کن مهیا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
خون مبارزین ، رویت کند رنگین
ی خاک تو مهر ، نماز مصلین
داری عجب آبی ، آب حیات است این
آید لب فرات ، یک تشنه لب سقا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
ای ماه محرم ، ماه خون و شمشیر
ای روز عاشورا ،ت روز عشق و تکبیر
انقلاب ایران ، دارد ز تو تأثیر
گلگون ز شهیدان ، شد بهشت زهرا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست
رشته مهر او ، رمز وحدت ماست
ماتمش جاویدان ، پرچم او بر پاست
«حجت بن الحسن» ، گرید در این عزا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
نام شاعر:حبیب چایچیان
*********

شکست پیروز

حسین ، کشته دیروز و رهبر روز است
قیام اوست ، که پیوسته نهضت آموز است
تمام زندگی او ، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین ، یک روز است
توان لشکر ایمان ، نمی‌رود از بین
ز فیض یاری حق ، چونکه قدرت اندوز است
حسین و ، ذلت تکریم ظالمان هیهات
که آفتاب عدالت ، ازو دل افروز است
به نزد او که شهادت ، بجز سعادت نیست
ردای مرگ ، برایش ، قبای زر دوز است
رهین همت والای سید الشهداء است
هر آنکه از غم اسلام ، در تب و سوز است
هماره تازه بود یاد بود عاشورا
که روز حق و عدالت ، همیشه نوروز است
حرارتی که ز عشق حسین در دلهاست
برای ظالم هر عصر ، خانمان سوز است
حسین ، به ظاهر ، اگر چه شد مغلوب
شکست اوست ، که در هر زمانه پیروز است
نام شاعر:حبیب چایچیان
*********

خداحافظ ای مدینة پیغمبر (علیه السلام)

زین وداع آتشین ، کز شهر قرآن می‌کنی
آستان وحی را ، بی تاب و حیران می‌کنی
ای که با جمعی پریشان ، از مدینه می‌روی
قلب زهرا را ، ز حال خود پریشان می‌کنی
تا ابد بنیاد غم ، از غصه ات ماند بپا
کاخ شادی را چرا با خاک یکسان می‌کنی ؟
ای که مصباح هدایت هستی و فلک نجات
از چه با این اشکها ایجاد طوفان می‌کنی ؟
با عزیزان می‌روی و ، زادگاه خویش را
پیش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می‌کنی
سینة بشکستة او ، رفت از یادش دگر
با دلی بشکسته هجران را چو عنوان می‌کنی
مصطفی را قصة پیراهنت مدهوش کرد
زینب از این پیرهن بردن ، پشیمان می‌کنی
ای ذبیح کربلا ، جانها فدای حج تو
ای که خود را در منای عشق ، قربان می‌کنی
در طوافت کعبه بر گرد تو می‌گردد حسین
کآمدی ، در بیت حق ، تجدید پیمان می‌کنی
اشک بیت الله می‌جوشد ، ز چشم زمزمش
از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران می‌کنی
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسین
این حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان می‌کنی
مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا
کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان می‌کنی
نهضت خونین تو ، سرمشق آزادی بود
بهترین تعلیم را ، از درس قرآن می‌کنی
جان فدای تربت تو ، ای طبیب جسم و جان
درد عالم را به درد خویش درمان می‌کنی
ابر رحمت می‌شود ، این چشمة اشکت
ز آن ، تاریک قبرت ، نور باران می‌کنی
نام شاعر:حبیب چایچیان


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:21 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده
با تأمّل و تعمق در مضامین مثنوی این نکته روشن می گردد که: «در عمق افکار و عقاید مولوی و گفته های او، جنبه ای از هواخواهی علی(ع) و خاندان پیغمبر اکرم(ص) وجود دارد که می توان آن را با اساس و پایه اصلی تشیع به معنی عام کلمه، که مرادف با دوستی و معرفت حقیقی اسلام به مقام و منزلت امام علی(ع) و اهل بیت عصمت الله اجمعین است، تطبیق کرد.(1)
تا جایی که ضمن اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت، دشمنی با این خاندان را در حد کفر و ارتداد می شمارد.
هم چنین از سوی دیگر چنان که همگان نیز بر این نکته واقفند، مثنوی مولانا مشحون از تأثیرپذیری های گوناگون از قرآن و احادیث است و تجلی قرآن و حدیث در این اثر جاودان به اوج خود می رسد و این بهره گیری و اثرپذیری علاوه بر این که نشانه ی دانشمندی و روشن فکری شاعر شمرده می شود، قداست و حرمت خاصی نیز به سروده او بخشیده است و به همین جهت سخن او را برای مردمی که به قرآن و حدیث به دیده ی حرمت می نگرند، ارجمندتر و پذیرفتنی تر ساخته است.
و از این میان با توجه به موضوع بحث ما بهره گیری ها و اثرپذیری ها از کلام نورانی حضرت امام حسین(ع) را که در این کتاب بزرگ تجلی یافته است، باز می نماییم.
واژه های کلیدی:
خارجی، گوشوار، گوش، شهادت
«مضامین موجود در مثنوی صریحاً بیانگر این مطلب است که مولوی، امام علی (ع) را بر همه ی افراد مسلمین ترجیح می داده است(2)»؛ و از این رو، این شخصیت بی نظیر را با جان و دل ستوده و نهایت اخلاص و تکریم خود را به این پیشوای بزرگ متقّین و فرزندان بزرگوارش نشان داده است؛ تا جایی که می توان گفت نسبت به هیچ یک از افراد مسلمین این گونه محبّت و گرایش نداشته است، برای نمونه در دفتر دوم یک جا از «سبطین» یعنی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) یاد می کند و آنها را گوش وار عرش ربّانی می خواند:

چون ز رویش مصطفی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان

چون که سبطین از سرش واقف بدند
گوش وار عرش ربانی شدند

آن یکی از زهر جان کرده نثار
و آن سرافکنده به راهش مست وار(3)

«یعنی از نور علی(ع) دو سبط آشکار شدکه دو دُرّ گران بها و دو گوشواره ی عرش (نیروی عالی هستی) گشتند.
یکی از این دو سبط، حضرت امام حسن(ع) با زهری که معاویه آماده کرد، جان در راه جانان از دست داد و دیگری حضرت حسین بن علی(ع)، سر به راه جانان افکند.»(4)
موارد دیگری در مثنوی بزرگ مولانا وجود دارد که از عمق افکار مولوی گواهی می دهد و ضمن اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت، دشمنی با این خاندان را در حد کفر و ارتداد می شمارد.
وی در داستان باغبان و تنها کردن صوفی و فقیه و علوی که در دفتر دوم مثنوی آمده می گوید:

با شریف آن کرد آن دون از کجی
که کند با آل یاسین خارجی

تا چه کین دارند دایم دیو و غول
چون یزید و شمر با آل رسول

و چنان که مشهود است، مولانا خارجی را کسی می داند که خلافت پیامبر(ص) را حق الهی خاندان او نمی داند و یزید و شمر را غولان و دیوانی می نامد که همواره در هر زمان با آل رسول(ص) کینه می ورزند.
مولانا در دیوان شمس نیز درباره ی حقّانیّت امام علی(ع) می گوید:

دل است همچو حسین و فراق همچون یزید
شهید گشته دو صدره به دست کربلا

شهید گشته به ظاهر، حیات گشته به غیب
اسیر در نظم خصم و خسروی بخلا(5)

«به عقیده ی مولوی، حسین مرکز حقیقت است و این یزید است که ناحق است و مراد از لفظ فراق این است که یزید، فرسنگ ها از حقیقت دور است... شهادت حسین در دیدگاه دشمنان اسلام و فرمانروایان بخیل و ناحق نوعی اسارت است، اما در حقیقت آن بزرگ وار به زندگی ابدی واصل گشته است.»(6)
«در بیتی از فرط علاقه به امام حسین(ع) می گوید: در روز عاشورا، روزه بگیر، برای این که در آن روز امام حسین(ع) را با لب تشنه و گرسنه شهید کردند، اگر آرزوی زیارت کربلا را داری.

ششه می گیر روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن(7)

در دفتر ششم هم در یک جا کلمه ی «گوش وار» را کنایه از همان «سبط پیامبر» آورده است، در داستان آن کس که در روز عاشورا به شهر حلب وارد شد و چون عزاداری شیعیان را دید، پرسید که این غوغا و هیاهو را چه سبب است، به او جواب دادند:

روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بِه است

پیش مؤمن کی بود این قصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوش وار

پیش مؤمن ماتمِ آن پاک روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

مگر نمی دانی که روز عاشورا، روز عزای جانی است که به تنهایی از مردم یک قرن برتر و بهتر است.
مگر ممکن است که این اندوه در نظر مؤمن حقیر و خوار باشد؟ عشق گوش واره به اندازه ی عشق گوش است، یعنی همان طور که انسان گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد. گوش در اینجا کنایه از امام حسین(ع) است و منظور این است که هر کس پیامبر را دوست دارد، باید امام حسین(ع) را نیز دوست داشته باشد، چرا که حسین بن علی(ع) نواده و جگر گوشه ی پیامبر(ص) است»(8)
ذکر این نکته نیز در اینجا لازم است که خواننده به هنگام مطالعه ی این داستان ممکن است «تصوّر نماید که مولوی در این بیت مخالف عزای عاشورا است، قطعاً چنین نیست. عمق گفته های مولانا حاکی از این است که باید روش حسینی را برای خود سرمشق قرار داد، چون آنان در حقیقت پاشاهان دین هستند، رفتن آن حضرت از دار دنیا که به منزله ی گسستن زنجیر حوادث طبیعی است موجب شادی وجدان است نه اندوه و ماتم... آنان از این سرای فانی به سرای ابدی پا گذاشته اند و در حقیقت اگر تو هشیار باشی، دوران مُلکت و سروری آنان با شهادتشان شروع شده است و اگر از آگاهی و هشیاری محرومی، برو گریه بر حال خود کن که کار تو نشان می دهد که منکر انتقال روح به ابدیت و آستانه ی محشری.»(9)
هم چنین از سوی دیگر چنان که همگان نیز بر این نکته واقفند، مثنوی مولانا مشحون از تأثیرپذیری های گوناگون از قرآن و احادیث است و تجلی قرآن و حدیث در این اثر جاودان به اوج خود می رسد و این بهره گیری و اثرپذیری علاوه بر این که نشانه ی دانشمندی و روشن فکری شاعر شمرده می شود، قداست و حرمت خاصی نیز به سروده ی او بخشیده است و به همین جهت سخن او را برای مردمی که به قرآن و حدیث به دیده ی حرمت می نگرند، ارجمندتر و پذیرفتنی تر ساخته است. و از این میان با توجه به موضوع بحث ما بهره گیری ها و اثر پذیری ها از کلام نورانی حضرت امام حسین(ع) را که در این کتاب بزرگ تجلی یافته است، باز می نماییم:

تو که ز اصطرلاب دیده بنگری
در جهان دیدن یقین بس قاصری
(مثنوی،دفتر5، ب1905)

تا به گفتگوی بیداری دری
تو زگفت خواب، بویی کی بری
(مثنوی،دفتر اول،ب569)

خوی کن بی شیشه دیدن نور را
تا چو شیشه بشکند نبود عمی
(مثنوی،دفتر5، ب991)

هر سه بیت الهام گونه هایی است از سخن امام حسین(ع) در دعای عرفه:
«الهی ترددی ی الاثار یوجب بعد المزار».
خداوندا! توجهم به نمودهای ظاهری جهان، مرا از دیدارت دور داشته است.
مثنوی-زمانی-دفتر اول-ص215

سوی فعل خویش می ننگرم
رو سپس کردم بدان محض کرم

سوی آن امید کردم روی خویش
که وجودم داده ای از پیش پیش
مثنوی-دفتر 5-ب184-1841

منگر اندر ما، مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر
مثنوی-دفتر اول-ب226

«الهام گرفته از نیایش امام حسین(ع) در دعای عرفه:
«الهی کم من طاعة بنیتها و حالة شیدتها هدم اعتمادی علیها عدلک بل اقالنی منها فضلک.»
معبودا! چه بسا طاعتی که به جا آرم و به حضور قلب رسم ولی همین که به دادگری تو نظر کنم، یک سره همه ی آن طاعات را پوج و بی ارزش یابم و حتی وقتی به فضل و احسانت درنگرم باز نتوانم بر طاعات خود اعتماد ورزید. (مثنوی- زمانی- دفتر اول- ص226).

چون که دید دوست نبود، کور به
دوست کو باقی نباشد، دور به
مثنوی-دفتر اول-ب1407

دیده کو نبود ز وصلش در فره
آن چنان دیده سپید و کور به (10)
مثنوی-دفتر 6-ب4170

ترجمه واری است از این سخن امام حسین(ع) در دعای عرفه:
«عمیت عین لا تراک».
کورباد چشمی که تو را نبیند.(مثنوی- زمانی- دفتر اول- ص455-456)

شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطه ی اظلال را برداشتی
مثنوی-دفتر سوم-ب-1347

آب دیده ی او چو دیده ی او بود
دیده ی نادیده، دیده کی شود (11)
مثنوی-دفتر پنجم-ب1309

مولانا از قول حضرت نوح می گوید: خدا را شکر که اکنون طوفان قهر و عذاب خود را فرستادی و آن ویرانه ها را که واسطه ی من و تو بودند از میان برداشتی و اینک بی پرده و حجاب با تو حرف می زنم.
امام حسین(ع) نیز در دعای عرفه می فرماید:
معبودا! اندیشه در نمودهای جهان هستی، مرا از دیدارت دور کند، پس مرا به خدمتی توفیق ده که بدان به تو واصل شوم، چگونه می توان با چیزی که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است، به سوی تو راه یافت، آیا غیر تو از تو نمایان تر است که بدو آشکار شوی؟ تو چه وقت غایب بوده ای که برای یافتنت نیاز به دلیلی باشد؟ تو چه وقت دور بوده ای که نمودهای جهان مرا به تو رساند.
مثنوی-زمانی-دفتر سوم-ص227

آزمودم چند خواهی آزمود
من نخواهم عشوه ی هجران شنود
مثنوی-دفتر ششم-608

حضرت سید الشهدا در بخشی از دعای عرفه می فرماید:
«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک؟عمیت عین لاتراک علیها».
تو چه وقت غایب بوده ای که برای یافتنت نیاز به دلیلی باشد و تو چه وقت دور بوده ای که نمودهای جهان، مرا به تو رسانند، کورباد چشمی که نظارت تو را بر خود نبیند.
مثنوی-زمانی-دفتر ششم-ص186

پی نوشت ها :

*عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر
1-مولوی نامه جلال الدین همایی، مؤسسه نشر هما، جلد دوم، چاپ ششم 1366،صص 52-51
2-شرح مثنوی محمد تقی جعفری، جلد 2، ص462
3-معارفی از تشیّع در مثنوی، قدرت صولتی، انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1377، ص255
4-مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، انتشارات امیر کبیر، چاپ نهم، 1369، دفتر دوم
5-دیوان غزلیات شمس تبریزی، انتشارات جاویدان، چاپ هشتم، 1368، غزل 232
6-معارفی از تشیّع در مثنوی، قدرت صولتی، ص261
7-همان کتاب، همان صفحه
8-مثنوی معنوی، شرح کریم زمانی، دفتر ششم، انتشارات اطلاعات، 1378، ص 264
9-معارفی از تشیّع در مثنوی، قدرت صولتی،ص 267
10-چشمی که از وصال حضرت معشوق شادمان نباشد، کور و نابینا باشد بهتر است.
11-اشک چشم او نیز مانند چشم دل او صاف و زلال است، چشمی که انوار تجلیات الهی را ندیده، کی ممکن است که چشم نامیده شود.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:0 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

روایت عطش

دریا هیچ توقعی از رودها ونهرهای حقیر ندارد.دریا از نباریدن باران گلایه نمی کند وحتی در هر تشنگی سر به اوجی، لب فروبسته می ماند. تشنگی را چگونه بردریا مسلط کردند که دریا سراز هر کجای تاریخ، هر کجای کویر وصحرا درآورد، سخنی از تشنگی برلب نمی آورد وبه زانونمی افتد برای جرعه های سنگ دلی آب. دریا دلیل تمام آب هاست. دریا سلطان هرچه آب است؛ پس آب ها حقیرترازآن هستندکه دریا را از نفس بیندازند.
اگر از نسل آب بودم، شرم داشتم روایت این قصه را؛ روایت روسیاهی آب ها را آه! ای تمام رودخانه ها! چگونه سرگذشت طغیان گناهانتان به آزار شقایق های صحرا ختم شد؟ چگونه قطره قطره از دیار لاله ها طفره رفتید و راهتان کج شد از سمتی که قبله بود وتمام مهربانی خدا را در خود داشت ؟ ای آب ها! چطور دست های «دریا» را نادیده گرفتید، وقتی که شما را به امانت می خواست برای لحظه های سوزان گیاهان مهر، برای غنچه های پژمرده در کویر؟!
کاش آنجا بودم و در آن بیابان گم شده بودم! کاش گم می شدم تا پس از غروب آن ستاره ها دیگر تا هیچ کجای هستی زنده نمی ماندم ونمی دیدم که پس از تأخیر باران، تا همیشه قصه تلخ آن ظهر ، از زمین، لاله می رویاند و از آسمان، صدای ناله به گوش می رساند.چرا نبودم، چرا تولدم در این قرن های دیر اتفاق افتاد؟ چرا آنجا هیچ کس نبود به یاری قبیله معصومی که درحصار خارها ونیزه ها به نماز ایستادند وبه سمت شهادت دویدند و برای پرواز شتافتند؛ قبیله نور، قبیله خورشید در تاریک پُر واهمه روزگار، در ناشناسی چشم ها تماشای وقیح که روشنی را نمی فهمید و پرتو هدایت را با واژگان تیره خویش بی معنا می کرد.

باران
گهواره ها خواب باران می دیدند و نسیم نمی وزید لالایی گهواره ها را...نسیم نمی وزید مگر به قصد دامن زدن شعله ها ، وشعله ها از دل ها و سینه ها رو به آسمان زبانه می کشید وآسمان، فرشتگان گیسو پریش خود را برای نجات شاپرکان خردسال فرا خوانده بود... فرشته ها اما به زمین نمی رسیدند، درهمان لابه لای عرش وفرش ، جان می سپردند تماشای کارزار ستم را.... سنگ ها در آسمان پرواز می کردند و به آیینه ها برمی خوردند. تیرها از دهان کمان چون کلامی زهر آلود به دل های زلال پرتاب می شدند و نیزه ها چون کینه ای ضخیم، در سینه های مهربانی فرو می رفتند. پیکار نبود، کفر بود؛نبرد نا برابری که لشکر خدا را زیر لگدهای شرک گرفته بود و تکفیر آیه های پرورگار را به اصرار واشتیاق، اسب می دوانید بر سینه قرآن های شرحه شرحه روی خاک... .
کویر ازآن روز ترک برداشت که پیشانی خورشید را سنگ های تاریکی نشانه گرفتند. کویر از آن روز بی حاصل و بایر شد که لب های خون خدا درخشکی ستم وتحریم آب شهید شد. آب را از رگ های سزاوار دریا برون کشید گرمای ستم پیشه آن پیکار... .
و زمین به احتکار تمام قطره های حلال نشست...ودشت های حرام ، خون سروهای بهشتی را مکیدند تا سرخ رو بمانند و گرگ های طمع کار، باران نیامده را جشن گرفتند و در سوگ باغ سوخته دست افشانی کردند.
سخن از قحطی مروت نیست؛ سخن از فراوانی قساوت و شقاوت و کفر است که از همه سو در خاک ریشه دوانید و ریشه های سبز عشق و ایمان را بی جرعه رها کرد تا نشانی ازسایه سار درختان ایمان بر زمین نماند. سخن از فقط دشنه ها در پرواز پرستوها نیست. سخن از رسم پلیدی کرکس هاست که پریدن هرزگی هاشان به هر سو، می خواست آیین پاک کبوتران را از یاد روزگار ببرد، اما مرگ،پایان کبوتر نبوده و نیست. مرگ، اندوه به سر رسیدن مکتب زندگانی نیست.مرگ پیراهن سیاهی نیست که برتن لحظه ها زار بزند وانتقام خون حقیقت را دست بردارد.
خدای تا ابد و پاینده ،خون های ریخته معصوم را در رگ های تمام روزگار جاری کرد و پایان غروب آن قصه را، آغاز تمام شور و قیام هستی قرار داد. هنوز قصه به پایان نرسیده است. هنوز خون خدا نبض می زند و حقیقت را به خروش در می آورد . هنوز«دریا » ایستاده است و به انتقام آفتاب تشنه می اندیشد. هنوز خدا شمشیرهای در نیام را به خون خواهی عشق مبعوث می کند.
کوچه ها وخانه های زمین نذر تواند؛ با این همه پیراهن سیاه که بر دوش دارند...روزگار ، این روزها نذر توست که صدای گریه هایش از همه سو به گوش می رسد و هستی پر شده است از نام تو. به هر طرف چشم می دوزم، زمین را مجنون و گریبان چاک می بینم.
محرم، صدای نذرهای بی وقفه ای است که رستگاری خویش را به درگاه خدا ضجه می زنند و دست به دامان مظلومیت تو می شوند. محرم، دلتنگی ها و عقده های تمام بشریت است که سر به دامان مظلومیت تو می شوند. محرم، دلتنگی ها و عقده های تمام بشریت است که سر بر شانه های غم گسار تو، غم تو را بهانه می کند و تمام رنج های زمین را می گرید . محرم، چادر سیاه و معصوم بانویی است که درکوچه ها و خیابان های سوگوار می گردد وتمام دل های مجروح را مرهم می آورد.
من پر از محرم و عاشورا،پر از پیراهن های عزادار و گریه ها من دل تنگ و اسیر خاک گناه،چشم به آسمان کرامت تو دارم. به آنجا که تو بر بلندای ارتفاع عشق ایستاده ای و ازین قعری که منم تا اوج تو، فاصله فراوان است .من داغ گناه بر پیشانی و داغ عشق تو بردل ، ماتم زده تمام خطاها و روسیاهی خویشم. پیراهن سیاه من، اندوه دور شدن از راه و رسم توست.دست هایم را بگیرکه محرم و عاشورای هر سال تو را تنها به شوق رهایی از این همه گناه اشک ریخته ام و با صدای تمام سوگواران تاریخ صدایت کرده ام ... .سلام برتو ای خون خدا که به شمشیر کفر و ستم برخاک ریختی! سلام ای فرزند پیامبر خاتم! ای فرزند عصمت علی و فاطمه!«انی سلم لمن سالمکم»؛با توعهد می بندم که دوستداران تو را دوست بدارم و مهر پیروان حقیق ات را از دل نرانم. «وعدو،لمن عاداکم؛با توپیمان می بندم که کینه دشمنانت راهرگز از یاد نبرم وسیه روزی منکران تو را فراموش نکنم.
دل خوشی تمام هستی من، سلامی عاشقانه است به درگاه تو؛ سلامی که اشک می شود و ناله کنان صدایت می زند و در خیالات دل باخته خود، ملکوت صدای تو را می بیند که به جواب،لب می گشاید. سلام مرا تنها پاسخی آرزوست از لب های تبرک تو که تا قیامت رهین کرامتت بمانم و تا ابد،سراز عشق تو بر نتابم. سلام برتو.

طعم پرواز
آنان که طعم پرواز را نمی فهمند، به چار چوب تنگ نفس دل خوشند وآنان که دل هایشان به پهنای آسمان پیوند دارد، قفس را بر نمی تابند، سر و تن به دیواره قفس می کوبند، یا فقس را می شکنند و به لایتناهی آسمان می رسند یا با خون خویش تهمت قفس نشینی را از پر و بال خود می شویند.
آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
مرگ، پایان کبوتر نیست؛ آغاز رهایی از بندهای به هم پیوسته دام هایی است که پر پرواز را می بندند و پر و بال شرافت را به گرد و غبار مذلت می آلایند.
وقتی قرار است تمام دین و دنیای یک امت، تمام تار و پود یک اندیشه و عقیده به باد برود و لگدمال هوس های فرومایه ای چون یزید شود، جان چه بهایی دارد؟
وقتی قرار است تمام راه ها به بی راهه برده شود و تمام دریچه ها را دیوار بلندی از هوس بپوشاند،ماندن و فریاد نزدن، نشستن وبه راه نیفتادن ،مرگ تدریجی است.
و اینک این حسین است که جان خویش و عزیزانش را به دست گرفته است و پا به سرزمین مرگ می گذارد.این حسین است که از عرش دوش نبی،پیشانی سجده برگودال قتلگاه می ساید . این حسین است که دست های رشید عباس را به قربانگاه آورده است و فریاد اعتراضش را از گلوی اصغرش به گوش های شنوای تاریخ می رساند. این حسین است که با پیکر شرحه شرحه،به مباهله تاریخ آمده است. این حسین است که پرده نشینان ستر عفاف وملکوت را به کجاوه های اسیری نشانده است تاکربلا را به خود به همه زمان ها ومکان ها ببرند و پیامبرخون شهیدان باشند.این حسین است که زینب را به مصاف از خدا بی خبران کوفه و شام آورده است.
مرگ را در قبیله عشق راهی نیست . این چه مرگی است که دست های زندگی به پای آن نمی رسد. دل هایی که درسطح مانده اند و در پیچ وخم روزمرگی، به اسارت دنیا رفته اند؛فقط به کار سنگ پرانی می آیند و آیینه شکنی، اینان را با دلبران چه کار؟
حق و باطل درهیچ زمانی وزمینی،این گونه عریان و فاش به مصاف هم نیامده اند و کربلا جلوه گاه عریانی حقیقت است؛ حقیقتی که درگودال،به خون نشست؛ حقیقتی که بر کرانه فرات، بی دست، با تیری بر چشم رویید.حقیقتی که با تیر سه شعبه پاره پاره شد. حقیقتی که بر نیزه ها ، آفتاب را از چشم ها انداخت. حقیقتی که سر برچوبه محمل کوبید تا سرخی خون برپیشانی اش، گواه جان فشانی اش باشد. حقیقتی که پای برهنه، برخارهای بیابان با دامنی شعله ور ، پای غربت را به همه زمان ها باز کرد. حقیقتی که نیمه شب، ماه تنور را وعده سحر می داد. حقیقتی که مرگ را به سخره گرفت تا چگونه زیستن را به فرزندان آدم بیاموزد. حقیقتی که مردانگی، تا همیشه وام دار پایمردی اوست . حقیقتی که آیات محکم جهاد را با سرخی خونش برصحیفه دل ها حک کرد و درهای شهادت را به روی اهلش گشود.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:15 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

خون خدا

خون حسین نه بر خاک که برآسمان پاشیده شد مگر سرخی شفق گواه این حقیقت نیست؟
عاشورا حرکتی آگاهانه در راه رهایی است. تنها راه نپوسیدن، فوران فریادهای فروخفته نفس هایی است که در گلو خفه شده اند.
کربلا،آزمون دادخواهی و عدالت گستری است واین حسین است که در برابر دنیای همه یزیدها ایستاده است.
مردمی که همه چیز را در دنیا می بینند.وبه آب و نانی، ایمان می فروشند، برایشان چه تفاوت می کند که حسین برمسند حکومت باشد یایزید؟ که یزید حتی بیشتر به کار اینان می آید.
حسین آمده تا زمینه حیات طیبه را در زمین خشکیده انسانیت فراهم آورد و بارانی باشد برکویر دل های سوخته .
حسین آمده؛ با مرگی زندگی آفرین، تا آدمی امکان پاک زیستن را بیابد. حسین آمده تا دیوارهای بردگی یزید را فرو ریزد و پنجره ای بگشاید به آسمان بندگی خدا تا پلی بزند به آبی بی کران عشق. کربلا را با غبار کهنگی چه کار؟ که عاشورا آیینه زار جلوه جلال و جمال خداست.
حاصل هرچار فصل سرو،بهار است
نشئه آزادگی خمار ندارد
کربلا،یک تکه از جغرافیای زمین، عاشورا، یک گوشه از گذشت زمان نیست تا در اوراق تاریخ گم شود و هر از چند گاهی دستی آن را ورق بزند یا شاعری آن را بسراید یا مرثیه خوانی آن را به عزا بنشیند ؛ کربلا، نماد همه تاریخ، وعاشورا، آرزوی همه زمان هاست.
نمی دانم چرا محرم مرا به خود می خواند؟! گویا فریادی که حسین برسر همه تاریخ کشیده است، درگوشم طنین انداز می شود و چونان زلزله ای ، زیر و رویم می کند.
نه تنها من که همه هستی، مخاطب فریاد خاموش شدنی اوست؛ فریادی که هنوز گوش ها را می نوازد و دل ها را می لرزاند.
محرم، ماه عزا نیست؛ ماه حماسه است؛ ماه فریاد و اعتراض است واینک همان پرچم سرخی که ازآدم،دست به دست به حسین سپرده شده است، می رود تا در سرزمین طف به خون بنشیند، ثمر دهد وعالمی دیگر بسازد.
نمی دانم چرا هرچه ازکربلا و حسین می گویم و می نویسم و می خوانم، تازگی دارد وغبار زمان بر آن نمی نشیند.چه رازی در این خون نهفته است که از تپش نمی افتد؟
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است

عصر عاشورا

عصرعاشوار پایان راه نیست که آغاز راه است و «کربلا، تاریخی که به صورت جغرافیا نمایان شده است »وگرنه تو در کربلای سال 61هجری جا مانده ای .
کاروان کوچک حسین به کربلا رسیده است .خیمه ها برپا شده اند و آرام آرام به روز واقعه نزدیک تر می شوند . کاروانی که مرگ، سایه وار در پی اش روان است.
بنی هاشم گرداگرد زینب حلق زده اند تا بانوی هاشمی پا را نه بر خاک که بر چشم آنان بگذارد. تا روزی که دراین صحرای غم، محرمی نماند تا... .
کوفیان آمده اند. با هرچه داشته اند از تیر و شمشیر و سنگ، به گرمی به پیشواز مسافران حجاز آمده اند . تاریخ، میزبانانی خوب تر از اینان به یاد ندارد. تا آنجا که از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
اینجا سرزمینی است که آفتاب را به نیزه ها خواهند کرد؛ سرزمینی که عطش را معنایی دیگر خواهد بخشید؛سرزمینی که فرشتگان را انگشت به دهان خواهد کرد؛ سرزمین که اشک ها را سرازیر می کند. سرزمین غربت آفتاب؛سرزمین ستاره های سوخته؛ سرزمین دل ها ، اینجا کربلاست. امروزحر،راه بر حسین می بندد تا روزی که با یک نگاه حسین، راه آسمان برایش گشوده شود. امروز حر،بنده یزید است تا روزی که به بندگی خدا در آید. بزرگی حسین را ببین که تا کجاست! گویا این حر نبوده که راه برکاروان حسین بسته است. نگاه حسین با جان حر کرد، آنچه کرد. حر بازگشت وحر شد. شاید حسین،نبرد را یک روز به تأخیر انداخت تا حر به دامن خورشید برگردد. انگار حسین چشم در راه حر بود.
حسین به میدان آمده است. آن هم با تمام دار و ندارش؛ با جان خود و عزیزانش؛ با آبرو و اعتبارش. گویا حق و باطل، یک سره به مصاف آمده اند؛ یک سو یاران خورشید و دیگر سو یاران شب.
فرات شاهد است که حسین مردانه ایستاد، بی آنکه در این راه ذره ای شک کند؛ بی آنکه پاپس بکشد.
فرات شاهد است که چه گل هایی از باغ محمدی(ص) درعطش سوختند.
نخل ها شاهد افتادن دست های حیدری تشنه ترین ساقی عالم هستند.
خورشید عاشورا، شاهد به خاک افتادن مردانی بود که آسمانیان برآنان رشک می بردند.
حسین ،حج را نیمه تمام واگذاشت تا آن را در کربلا به پایان برد؛ پایانی سرخ تر از غروب خورشید. این است که حج حسین، کامل ترین حج تاریخ است.
حسین، بزرگ ترین معجزه خداست و بزرگ ترین معجزه حسین، دل کندن از تمام خاندان و کودکان و فرزندانش بود وتو اگر دل در هوای کربلا داری، باید از آنچه دست و پایت را در بند کرده است، دل ببری. حسین خوب می داند.پس از او چه برسر خاندانش خواهد آمد، اما می رود.
حسین از حجاز تاکربلا، نه از بی راهه ها و کوره راه ها، که از شاه راه ها می گذرد تا همه بدانند که راه او همان صراط مستقیم است تا همه بدانند حقیقت نباید به مسلخ مصلحت برود که راه حق، مرد می طلبد؛ برای یاری حق، ترک سر و جان باید.
بی هیچ گمان منتظر بوسه تیغ است
هرکس که دراین راه سری داشته باشد
نمی توان دم از حسین زد وحاشیه نشین بود. «اگرباحسین در کربلا نباشی، هر کجا که می خواهی باش؛ چه به نماز ایستاده باشی ،چه به شراب نشسته، چه تفاوت؟»
آنان که در پاسخ هل من ناصر حسین،لب فرو بستند و خاموشی کزیدند، شریک جرم یزیدند.آنجا که جبهه حق،خون می خواهد و فریاد، شانه خالی کردن از بار مسئولیت، سنگین ترین گناه است.
دربزم عشق،محرم ساقی نمی شود
ازهست و نیست تا نکشد می پرست،دست
حسین،مطلوب انسان و انسان مطلوب است؛ نمونه ای برای همه زمان ها وهمه نسل ها. پس پای در رکاب کن که عاشورا نزدیک است!
واژه ها صف کشیده اند : عطش، آب، فرات، مشک، تیر، آتش، خیمه، سنگ ،گودال،حسین. در کربلا همه چیز هست؛ هم زندگی هم مرگ؛ هم سکوت هم فریاد؛هم شکست،هم پیروزی؛هم نفرین هم آفرین.
کربلا پیر وجوان نمی شناسد. سرسبزی سیزده بهار در نگاهش جاری بود و حسین در سیمای قاسم، برادرش را می جست . آنگاه که لب به سخن می گشود و راه می رفت، خاطره امام حسن(ع) در یادها جان می گرفت . شب عاشوراست . گویا کربلا آسمانی روشن است . یاران امام را همچون نگینی بی مانند درحلقه خویش گرفته اند؛ انگار ستارگان،ماه را .
قاسم، آرام و سربه زیر در این اندیشه است که آیا امشب واپسین شب او هم هست؟ آیا فردا سرنوشت او هم درکشاکش نبرد و در خاک و خون رقم خواهد خورد؟ آیا نام او در شمار فداییان آفتاب نوشته خواهد شد؟امام نگاهی به چشم های پرسش گر قاسم دوخت و پرسید:«قاسم! مرگ درکام تو چگونه است؟»قاسم پاسخ داد :«عموجان! از عسل شیرین تر است.» امام فرمود:«آری تو نیز با مایی».
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
این است که می گویم کربلا را جاذبه ای است که هیچ دلی را پای گریز از آن نیست. کربلا، صراط مستقیم این کره خاکی است وتوخواه ناخواه، باید برآن پا بگذاری. اگر اهل راز باشی، در رکاب حسین از آزمون عطش به سلامت خواهی گذشت وگرنه،به بیعت یزید دچار خواهی شد.
نفس نفس ،محاصره تنگ تر می شود. واپسین روزهای چشم انتظاری امام است. چیزی نمانده تا روز موعود و فرات همچنان جاری است.
فرات همچنان در مسیر زمان پیش می رود تا پاسخی روشن برای همه پرسش ها باشد؛پاسخی برای همه آنان که به آزمون کربلا مبتلا می شوند؛ تا تفسیری باشد بر راز رنج انسان؛ آنجا که خداوند می فرماید:«لقد خلقنا الانسان فی کبد»برای همه آنان که در روز الست، نام حسین را در گوش جانشان زمزمه کرده اند، برای آنان که لالایی خوابشان داستان کربلا بوده است؛ برای آنان که سعی صفا و مروه شان، بین الحرمین است ومنایشان، گودال قتلگاه و قربانی شان همه آن چیزهایی که سد راه و توجیه ماندن شده اند و قربانی کردن همه چیزهایی که بندی برپای دلشان و زنجیری بر پر پروازشان شده است.
حسین به میدان آمده است و خوب می داند که این قبرستان خاموش جز با فریاد خون بار او به بیداری نخواهد رسید. می داند که برای رسوایی همه یزیدهای تاریخ،جزسلاح شهادت ابزاری ندارد.حسین با همه حجت هایش آمده است؛ با گلوی علی اصغرش؛ با پیکر پاره پاره علی اکبرش؛ با دست های بریده علمدارش؛ با لب های خشکیده کودکانش؛ با آوارگی و اسارت خاندانش؛ با سر بریده خود و در یک کلام،با همه هستی اش به مصاف شب پرستان آمده است.
شهادت حسین، بار مسئولیت از دوش من و تو برنمی دارد،بلکه باری سنگین تر بردوش ما می نهد.
حقیقت داستان کربلا قیامی دوچهره است؛ یک چهره آن قیامی است در عاشورا، در رکاب حسین و در خاک و خون، و چهره دیگر آن پس از عاشورا،در رکاب زینب، در آوارگی کوفه و شام تا امروز و تو اگر مدعی کربلایی بودنی ، یا شهید باش یا پیامبر خون شهید وگرنه دم فرو بند و از کربلا بیرون رو!
هان ای شبیه سازان،خیل علم به دوشان!
امسال هم حسینی،بین شما ندیدم
حقیقت این است که داستان کربلا چکیده همه تاریخ ونماد روشن مصاف حق وباطل است، با یک دنیا غم،یک دنیا حماسه. زخم هایی که درکربلا درجان شیعه شکفت، هنوز درمان نشده است. غمی که بر دل انسانیت نشست، هنوز او را رها نکرده است اشکی که در چشم ها خانه کرده است،هنوز بر دامن ها و خاک ها می چکد.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:14 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

کربلا،بیت الحرامی دیگر

کربلا بیت الحرامی دیگر است.نمادهای حج را درکربلا باید دید و تفسیر کرد. درحجاز،سعی صفا و مروه را سرگردانی و عطش را،تل زینبیه را و گودال قتلگاه را.
درحج، لباس احرام به تن می کنند و درکربلا، حتی دریغ از یک کفن!
در حج،به طواف خانه خدا می روی و در کربلا، به طواف صاحب خانه.
در حج،غرقه در سلام و صلوات ،سعی می کنی و در کربلا، درکشاکش مرگ و در دریای خون .
در کربلا تا در آتش عطش نسوزی، به خدا نخواهی رسید.
درکربلا همه چیزهست؛ایثار، شجاعت، غربت، یک رنگی ،زیبایی،دل کندن از همه چیز و همه در اوج؛بلند و دست نیافتنی.
کربلا چشم به راه اوست، وتو هرچه بگویی،بهانه ای است برای ماندنت. برای کربلایی شدن باید از همه چیز بگذری حتی ازخود،وگرنه یا هیچ وقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی شد یا اگر بروی، به بیراهه است یا در نیمه راه به یزید خواهی پیوست. کم نبودند آنان که سینه چاک حسین می نمودند، اماآنجا که باید فریاد بزنند، سکوت کردند وآنجا که باید پا در رکاب کنند، گوشه انزوا برگزیدند و سر درگریبان دنیا فروبردند.
برای رسیدن به حسین، هم شور می باید و هم شعور.
شب عاشوراست. قرن هاست از عاشورای سال61هجری می گذرد و خون حسین همچنان در بستر زمان می جوشد و شور می افکند.
شب عاشوراست. واپسین شبی که آسمان بر سر حسین و خاندانش سایه افکنده است؛ آخرین شبی که در سایه دلاوری عباس، کودکان درآغوش خیمه های حسینی به خواب رفته اند؛ آخرین شبی که ماه بنی هاشم، نگاهبان حرم ستر و عفاف ملکوت است؛ آخرین شبی که ماه، راز و نیاز عاشقانه حسین را به تماشا نشسته است.
شب عاشوراست.حسین یک امشبی را مهلت خواسته است تا ناگفته ها را با خدایش به نجوا بنشیند تا سر بر خاک بساید و غبار غم از دل بشوید که فردا، روز وصل است و باید آماده بود. نمی دانم امشب چه بر زینب گذشته است؟ نمی دانم زینب چند بار با هر بهانه، سری به خیمه حسین زده است؟
فردا کودکان، سرگردان و پریشان بر خاک گرم و سوخته کربلا می دوند . فردا، سراغ پاهای برهنه را از خارهای صحرا باید گرفت.
امشب همان شب است که تاریخ، چشم به راه آن بوده، همان شبی که تمام قبیله انسان رو در روی تمام قبیله شیطان صف کشیده اند؛ همان شبی که فرشتگان، بزرگ ترین آزمون فرزندان آدم را به محک تجربه نشسته اند؛ همان شبی که فرشتگان، بزرگ ترین آزمون فرزندان آدم رابه محک تجربه نشسته اند؛ همان شبی که جبهه حق درکشاکش نبردی سرخ در برابر جبهه باطل قد علم کرده است. فردا این دشت، شاهد به خاک و خون غلتیدن بهترین فرزندان آدم خواهد بود. فردا درکنار شریعه فرات، دست هایی به خاک می افتند که بوسه گاه آفتاب بوده اند؛ دست هایی که دل های بسیاری درپای آن دخیل بسته اند؛ فردا آفتاب از شرم،سرخ تر از هر زمان به غروب می نشیند . فردا هفتاد و دو ستاره در آسمان کربلا به خاک می افتند وزمین را رشک آسمان می سازند وکهکشانی از حماسه می آفرینند. فردا خواهری بر تلی از اندوه، شاهد ذبح عظیم تاریخ خواهد بود؛شاهد بزرگ ترین حماسه ای که چشمی آن را ندیده و گوشی نشنیده است.
کاش امشب ستاره ها چشم فرو نمی بستند و شب ، دامن سیاه خودرا از این کره خاک برنمی چید. جایش را به سپیده سحر نمی داد! کاش آفتاب می مرد و طلوع نمی کرد، اما چه باک که «الیس الصبح بقریب»(هود:81).

و اما زینب.....

تا عصر عاشورا، پرچم به دوش حسین بود، اما پس ازآن، بیرق سرخ جهاد به دست های حیدری زینب سپرده شد. امان از حیرانی و سرگردانی عصر عاشورا؛ نمی دانم بر زینب چه گذشت که آن شب، نماز شب را نشسته خواند؟
زینب، کاری حسینی کرد و انقلاب حسین(ع) را،جهانی و جاودانه.
از زینب چه بگویم؛عرفان زینب تا آنجاست که وقتی پیکر پاره پاره حسین را بر دست می گیرد، سر به آسمان بر می داردکه : «خدایا!این قربانی را از ما خاندان بپذیر!»
این بانوی صبر و حماسه کیست؟ بانویی که با کلامش چنان آتشی درخرمن یزیدیان افکند که هستی شان یک سره برباد رفت و بانویی که صدای گام هایش و جلال کلامش، خاطره علی بزرگ را در یادها زنده می کرد. سری که زینب برچوبه محمل کوبید،زیباترین عشق بازی این خواهر داغ دیده است که آدمی را درحیرت فرو می برد؛ او که منزل به منزل، سرحسین را برنیزه می دید و می سوخت؛ او که به جای همه تازیانه می خورد و بی واهمه در برابر دنیای همه یزیدها می ایستاد. ازخون،حجاب صورت خود کرده یا حسین!
جزخواهرت که دیده به عفت، زن این چنین؟ پس از حسین،کربلایی در رکاب زینب آغاز شد. یزیدیان گمان می بردند کار حسین را تمام کرده اند، بی خبر از اینکه زینب، وارث حسین است .
عصر عاشوراست . صدای چکاچک شمشیرها و هیاهوی تیرها و سنگ ها، جای خود را به غارت خیمه ها داده است ؛ آن هم در سایه شعله های آتش. حسین و یارانش هر یک در گوشه ای از دشت، بی سر درخاک وخون خفته اند. شهیدان، دیگر تشنه نیستند.
چه بد مردمی بودند که قدر یوسف خود را نشناختند و با او کردند آنچه نمی باید!.
مگر حسین، زینت دوش نبی و پاره تن فاطمه نبود؟! مگر عباس، نورچشم علی و ماه بنی هاشم نبود؟! مگر زینب، ناموس خدا نبود؟! چه بر امت پیامبر آخر الزمان رفته است که فرزندش را با لب تشنه در میان دو نهر آب سر می برند، بی آنکه آب از آب تکان بخورد؟!
بگذار تا وقتی دیگر که هر روز عاشوار و هر سرزمین، کربلا و حسین دیگری در راه !

عاشوار، روح زمان

سهیلا بهشتی
عاشورا، تنها حکایت عطش، ستم و اسارتی نیست که بر خاندان پیامبر(ص) رفت؛ عاشورا، تجلی گاه ایمان، عشق و حماسه نیز هست. عاشورا، تمام روح زمان است در کالبد زمین. عاشورا، هویت ماست . عاشورا،یک پیام آسمانی در زمین که پژواک آن همواره به گوش وجدان های بیدار آزادگان درهر زمان و مکان می رسد و آنان را به خود فرا می خواند.
عاشورا،یک روز در یک جغرافیای خاص نیست. گستره عاشورا چنان وسیع است که تاریخ ظرفیت آن را ندارد.
فرهنگ عاشورا و مفاهیم والای مکتبی اش به آدمی می آموزد تا زمانی که به حق،عمل و از باطل دوری نمی شود، اهل ایمان باید به دیدار پروردگارشان مشتاق و راغب باشند که سرور و سالار شهیدان ، مرگ را در چنین شرایطی جز سعادت و زندگی در کنار ظالمان را جز سیه روزی و ننگ نمی دانست.
عاشورا، حجت را بر انسان تمام کرد تا هیچ کس را هیچ گاه بهانه نماند. اینجا شیرخواره نیز می تواند فریاد بزند، بگرید و در صفیر زهر آگین تیری سه شعبه، مظلومیت حق را بازگو کند. اینجا نوجوانی می تواند اسب عشق زین کند و در دریایی از تیغ وسنگ و نیزه و قهقهه فرو رود. اینجا مردی می تواند تشنگی اش را در امواج رودخانه، پیش پای عطش روح،قربانی کند و تشنه کام از آب بیرون آید و بازوانش را در دفاع از حریم ایمان رها کند و مشکی از رشادت و حماسه و عشق را به خیمه های فردا برساند.(1)
امروز عاشوراست و فاصله میان عاشق و معشوق،فرا رفتن و فرود آمدن شمشیری است در ازای یک تیر، پرتاب یک سنگ و نوازش آرام خنجری بر حلقوم.فاصله ها برمی خیزند.
ازصبحگاه تا شامگاه، فرصت پرواز است. تشنه کامان برکوثر وصال،دل بسته اند. دل ها ملتهب از ملاقات مبارک پوست با شمشیر،سینه با نیزه،تن با تیغ و پاره پاره پیکری با سم اسبان مهاجم است.
امروز عاشوراست و خیمه ها میزبان لهیب شعله ها ، گونه ها در انتظار سیلی ستم،دست ها در تمنای زنجیر،پای ظریف کودکان میهمان زخم خارسکان و چشم در سایه بان خورشید،درگستره بیابان در جست وجوی پدر،عمو،برادر و یاور......(2)

پی نوشت : 

1-محمد رضا سنگبری، یادهای سبز، ص 36.
2-همان، سوگ سرخ، صص36و37.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

غم تو

تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم

بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم

آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم

بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم

گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم

سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم

چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم

از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم

گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم

دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟

این داغ حسین، جاودان است حسان
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

 بزن مرا که یتیمم ، بهانه لازم نیست ...

مرا که دانه اشک است دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشم
به طفل خانه به دوش ، آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى است
دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بى گناه بنویسید

اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا که یتیمم ، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست
محبتت خجلم کرده ، عمه دست بدار

براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیست
به کودکى که چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد ((میثم ))

سرودن غم آن نازدانه لازم نیست


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:47 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????