سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18

سخن از نمونه‏ها و الگوها به مردى باز مى‏گردد که در وقت مشاهده تباهى و سیاهى قوم خود از جاى برخاست تا نمونه‏اى و الگویى والا براى آنها بسازد.
خاموشى صدا در سینه‏ها، دهانهاى بازمانده از حیرت و بیچارگى ، فرود تازیانه چپاولگران بر گرده‏ها، ناتوانى پاهاى وامانده از رفتن ، غفلت تام و تمامى که همه چیز را از معنى تهى ساخته بود و غروب خورشید حقیقت در پشت کوههاى بلند ظلم بود که مردى از تبار سلحشوران اهل حقیقت را به حرکت درآورد.
او از جاى برخاست تابا شمشیر خویش، همه دیوارها و پرده‏هاى مانع از تابش خورشید را فرو ریزد.
او شورى در همه نهادها، گفتگویى در زبانها و جستجویى بزرگ در سرها شد. داستانى و آرزویى در دلهاى شیدا. نمونه‏اى که بودن ، شدن و رفتن را تفسیر مى‏نمود.
حسین(ع) ، آغاز قصه‏اى سترگ بود و جانى در همه پیکرهاى فسرده و منجمد. آتشى که در میان پیر و جوان افتاد و شورى که از میان همه شهرها و بلاد گذشت.
همو که در شبى سیاه ، شعله‏اى درخشان شد تا آتش در همه سینه‏هازند و نهادهاى خفته را با خواندن داستانى از همه دلدادگى در گوشها، بیدار سازد.
حسین(ع) به راه افتاد، تا با برهم زدن همه زندگى و پیرایه‏هایى که بر در و دیوار حیات آدمى بسته شده بود به او بفهماند: «در وقت فراموشى مرگ ، زندگى را هیچ اساس و بنیادى نیست‏» باشد که خداى را به شهادت طلبند و از آن همه سیاهى وارهند.
حسین(ع) نیک دریافته بود که او را پیوندى با فرزندخواندگان سیاهى و تباهى نیست. بنده‏اى که سر در آستان معبود آورده بود تا رهایى از همه چیز را امام خویش سازد. او در اول گام سخن از «شهادت‏» به میان آورده بود تا اعلام کند نه براى زندگى، که براى مرگ از جاى برخاسته است، که گفته بود: مى‏روم ، و جوانمرد را مرگ ننگ نباشد، چرا که او مخلصانه مى‏کوشد و با جوانمردان با نیکویى رفتار مى‏کند تا خوارى را به جان نخریده باشد. (1)
گفتگو از نمونه‏ها، و بار عظیمى که بر دوش خویش حمل مى‏کنند به «مردى‏» باز مى‏گردد که رنج همه انسانها را بر دوش مى‏کشید، در وقتى که تاریکى ، همه سرزمین بزرگ اسلامى را در خود گرفته بود.
حسین(ع) ، فرزند على بن ابى طالب(ع) و فاطمه(س) سفرى را آغاز کرد که در آن همه امور عالم و آدم ، تفسیرى دوباره مى‏یافتند، خالى از هر گونه تحریف ، آنچنان که او ، بحقیقت دریافته بود و بر آن بود تا بر همگان مکشوف سازد. نگاهى به برگهاى این دفتر بزرگ ، نشان مى‏دهد که او - حسین(ع) - نه براى زندگى ، نه براى حکومت که در یک کلام براى تبیین آیه «مرگ‏» و «شهادت‏» سفر خویش را آغاز کرد. در وقتى که هیچ نشانه‏اى از «معنى مرگ‏» و «حقیقت‏» آن دیده نمى‏شدو همگان چنان با فراموشى مرگ ، در فتنه دنیا افتاده بودند که دیگر هیچ موعظه و نصیحتى کارساز نبود و دستگاههاى تبلیغاتى بیگانگان با مرگ ، چنان زندگى را وارونه جلوه داده بود که فرزندان آدمى هیچ معنى روشنى از «زندگى‏» به خاطر نمى‏آوردند و در حقیقت ، زندگى‏اى وجود نداشت تا معنى روشنى بر آن مترتب باشد، تا چه رسد به آنکه مردى چون حسین(ع) بخواهد داعیه «حاکمیت‏» و «امیرى‏» بر چنان مرداب عفنى را در سر بپرورد.
آغاز سفر حسین(ع) ، همراه با کلامى در توصیف زیبایى «مرگ‏» بود و پایان آن ، مرگى سرخ در میانه میدان.بدان امید که در سرزمینى مملو از تیرگى ، که حجابهاى ضخیم چونان ابرهاى متراکم حقایق را پوشانده ، چهره حقیقت نمودار گردد. در وقتى که ، انحرافات چنان مردم را متزلزل و زبون ساخته بود که از کتاب خدا ، پیامبر و سنتهاى او جز اسمى بى‏مسمى یافت نمى‏شد. آن هم در خدمت‏بهره‏مندى از تنعمات دنیوى. و او پیش از آن که به تعریف زندگى و چگونگى آن بپردازد، در پى آن شد که تصویرى بحقیقت از مرگ عرضه نماید. تا شاید بر پایه‏هاى سترگ آن ، انسان را مجال درک معنى حقیقى حیات و زندگى به وجود آید.
امرى که در میان غفلت تمام پوشیده مانده و فرو رفتن در تباهى و ابتذال را نصیب امتى ساخته بود که بیش از نیم قرن از دوران کفر و جهالت و روى آوردنشان به ایمان نمى‏گذشت. حسین بن على(ع) نیک مى‏دانست که باید، بار دیگر ، ابتدا و انتهاى سفر آدمى معلوم شود تا صورت و سیرت زندگى، برایش معنى پیدا کند. چرا که بدون روشن‏شدن غایت‏سفر، چگونگى طى طریق و جهت‏گیرى خاص بین راه معلوم نمى‏شد و در واقع آنچه که حسین(ع) آن را گمشده مردم عصر خویش مى‏دانست; نه طریق زندگى که «چگونه مردن‏» بود. آیین و سنت مرگ. زیرا ازآن پس، چگونه زیستن را مى‏شد پیدا کرد.
او ، مرگ را براى مردمى معنى مى‏کرد که فراموشى آن ، آنها را در مردابى به اسم زندگى انداخته بود، تا دریابند که چگونه مشتاقانه زندگى را به هواى رسیدن به چنان مرگى طى کنند.
«سوءتفاهمى بزرگ‏» گرداگرد مسلمین را فراگرفته بود. بى‏آنکه پنجه در تکیه‏گاهى مطمئن انداخته باشند به راه افتاده بودند. همان که مجاز را چهره حقیقت مى‏پوشانید. دین ، زندگى ، رهبرى و همه امور در اوضاع حاکم آن زمان معنى مقلوب و واژگونه خویش را نمودار مى‏ساختند و همه مناسبات نیز على‏رغم پوشش ظاهریشان باطنى پلید داشتند. گوییا که همگان دست در دست هم بر اندام فریب، دروغ و نیرنگ، جامه صلاح مى‏پوشانیدند تا ایام حیات را در کامرانى سپرى سازند.
حکومت‏حاکم ، همه منکر را معروف جلوه مى‏داد و معنى همه آداب بودن و اعمال زیستن را مقلوب مى‏کرد.
این همه ، تنها محصول عصرى بود که جاهلترین حکام، زمام امور را به دست گرفته بودند و آنک، غاصبانه به نام شایسته‏ترین مردان اهل حقیقت‏بر مردم حکم مى‏راندند و در نتیجه ، به جاى رستگارى ، نگون‏بختى تام و تمام را نصیب مردم مى‏کردند.
در چنین وقتى اگر حسین(ع) در خانه مى‏نشست مسؤول بود، او ، ناگزیر صبورانه دندان بر جگر فشرده و تنهازمانى که از هر طرف نامه‏ها به سویش روان شد، پاى از خانه بیرون نهاد. اگر چه تجربه‏هاى رفته بر پدر و برادر و اخبار رسیده از جد بزرگوارشان همراه با علم امامت همگى خبر از آینده نیکویى نمى‏دادند و غدر و جفاکارى دعوت‏کنندگان را متذکر مى‏شدند، لیکن ، بر حسین(ع) بود تا به پاخیزد ، به سویشان رود و حجت را تمام کند . مبادا که فردا، زمزمه سر دهند که «حسین را فراخواندیم و حکمش را گردن نهادیم اما، او اجابت نکرد.»
درود پاک خداوند بر او و همه یاران با وفایش‏باد.

1. برگرفته از یکى از خطبه‏هاى حضرت حسین(ع)، ص 95 ، نفس‏المهموم .


[ جمعه 90/9/4 ] [ 1:22 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????