سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(علیه السلام)

امام حسین‏(علیه السلام)پسر عمویش، مُسلِم بن عقیل، را پیش از خود به سوی کوفه روانه ساخت و مُسلِم در نیمه‏ی ماه رمضان از شهر مکه خارج شد و پس از بیست روز (پنجم شوال) وارد کوفه شد. این خبر مورد قبول همه مورخان و پژوهشگران است. اما در ضمن همین بیست روز داستانهایی را نقل کرده‏اند که مشکوک می‏نماید و به نظر می‏رسد که پذیرفتن آنها بسیار سخت باشد. می‏نویسند: مُسلِم از مکه حرکت کرد تا به مدینه آمد و در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند. سپس با خویشان و خاندانش خداحافظی کرد. آنگاه دو نفر از مردان مدینه را برای راهنمایی در سفرش اجیر کرد. اما آن دو راهنما او را بیراهه بردند و چیزی نگذشت که در تاریکی شب راه را گم کردند. تشنگی سختی بر آنها غلبه کرد، تا آنجا که از ادامه راه بازماندند. آن دو راهنما در حالی که یارای سخن گفتن هم نداشتند، با اشاره جهت مسیر را به مُسلِم نشان دادند. مُسلِم راه را در پیش گرفت و آن دو راهنما نیز بر اثر تشنگی جان سپردند.مُسلِم بن عقیل پس از آنکه کمی راه پیمود، به جایی که معروف به مضیق بود، رسید. از آنجا برای امام حسین ‏(علیه السلام) نامه‏ای نوشت و توسط قیس بن مسهر صیداوی به سوی حضرتش فرستاد. قیس نامه را پیش امام ‏(علیه السلام) آورد. مسلم در آن نامه نوشته بود: «اما بعد، من با دو نفر راهنما به سوی کوفه به راه افتادم، ولی آن دو، راه را گم کردند و بر اثر تشنگی از پای افتادند و مردند. ما نیز رفتیم تا به آب دست یافتیم، این در حالی بود، که جانمان به لب رسیده بود و جز رمق ناچیزی برای ما نمانده بود. من به سبب این جریانات، ادامه‏ی این سفر را به فال بد گرفتم. اگر امکان دارد مرا از رفتن به این سفر معذور و معاف دار و دیگری را بفرست. والسلام».در ادامه‏ی این داستان می‏نویسند:امام حسین‏(علیه السلام) در پاسخ نامه به مُسلِم چنین نوشت:«من می‏ترسم که چیزی جز ترس تو را به نوشتن این استعفا و انصراف از ادامه‏ی سفر وادار نکرده باشد. راهی که پیش روی تو نهاده‏ام،همچنان در پیش روی داشته باش و به راهت ادامه بده. والسلام» و آنگاه که مُسلِم نامه را خواند، گفت: اما من که بر جان خود می‏ترسم. مُسلِم همچنان راه خود را به سوی کوفه ادامه داد تا به مردی شکارچی برخورد کرد که آهویی را از پای درآورد و آهو در پیش پای او جان سپرد. مُسلِم این بار حادثه را به فال نیک گرفت و گفت: ان شاء الله دشمن خود را خواهیم کشت.(29)ریشه‏ی این داستان نیز مثل بسیاری دیگر از داستانهای این چنینی به تاریخ طبری سنی مذهب برمی‏گردد. شیخ مفید (ره) و دیگران هم باواسطه یا بی‏واسطه از طبری گرفته‏اند. این داستان علاوه بر اینکه از سند قابل قبول محروم است، مفهوم آن نیز سخت متزلزل و مشکوک است و از نظر بسیاری از دانشمندان شیعه و پژوهشگران ژرف نگر، نامعقول و مردود است. دلایل زیادی بر ساختگی بودن آن می‏توان آورد که اهم آن به قرار ذیل است:
1. از همان گام نخست که مُسلِم بن عقیل می‏خواست به دستور مقتدایش حضرت سیدالشهدا ‏(علیه السلام) این سفر پرخطر و حساس را پیش گیرد، در تصمیم خود مصمم و راسخ بود و با آگاهی تمام و با امید و آرزوی شهادت، گام در این راه نهاد تا بالاخره به آرزویش رسید. امام ‏(علیه السلام)هنگامی که در مکه با مسلم وداع می‏کرد به او فرمود: انا ارجو ان اکون انا و انت فی درجه الشهداء؛ فامض ببرکه الله، و عونه(30)من امید دارم که هم من، هم تو در درجه‏ی شهدا باشیم؛ پس به برکت و یاری خدا به راهت برو. با این حال چگونه می‏توان به او نسبت ترس و هراس داد؟
2. کلمه‏هایی چون جبن (ترس) و تطیر (فال بد زدن) که در متن خبر دیده می‏شود و این دو صفت و کار مذموم را به مُسلِم بن عقیل، با صراحت نسبت می‏دهد و یا «تفأل» (فال زدن) را هنگام دیدن شکار آهو به مسلم نسبت می‏دهد، همگی حاکی از ساختگی بودن خبر، و جدا از اشکالات دیگر برای انسان خبیر کافی است تا حکم به جعلی بودن آن دهد.
3. موضوع تطیر و فال زدن، از کارهای خرافی است و صدها فرسنگ از مکتب اهل بیت ‏(علیهم السلام) دور است؛ حتی بنا به برخی از روایتها در متن همین خبر مورد بحث از امام حسین ‏(علیه السلام) نقل شده که به مسلم نوشت: ما منا أهل البیت من یطیر و لا یتطیر به.(31)
4.«مضیق » که در این داستان نام برده شده، به گفته‏ی یاقوت حموی(32) ، جایی میان مکه و مدینه است؛ در صورتی که در این روایت است که پس از اینکه مُسلِم از مدینه به سوی عراق حرکت کرد و دو راهنمای او از تشنگی هلاک شدند، وی از «مضیق » این نامه را به امام ‏(علیه السلام) نوشت و این برخلاف گفته‏ی یاقوت حموی است.
5.اگر فرض کنیم که مضیق در میان مدینه و کوفه باشد، جمع کردن این روایت با روایتهای دیگر که حرکت مُسلِم را از مکه در نیمه‏ی رمضان و ورود او را به کوفه در پنجم شوال یادآور شده‏اند، مشکل و بسیار بعید به نظر می‏رسد؛ زیرا با در نظر گرفتن فاصله‏ی میان مکه و کوفه که بیش از یک هزار و ششصد کیلومتر است، چگونه ممکن است مُسلِم در نیمه‏ی رمضان از مکه حرکت کرده باشد و حداقل یک روز یا بیشتر هم در مدینه برای زیارت حرم و مسجد النبی ‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیدار نزدیکان و یافتن دو نفر راهنما توقف کرده و سپس به سمت کوفه حرکت کرده و چند روزی هم در «مضیق » صبر کرده باشد تا فرستاده‏اش نامه‏ی او را در مکه به امام (علیه‏السلام) بدهد و بازگردد، سپس از آنجا به کوفه برود و مجموع این همه کار و رفت و آمدها بیشتر از بیست روز طول نکشیده باشد؟!(33)
6. در متن این داستان آمده است که مُسلِم بن عقیل دو راهنما و همسفر خود را، در حالی که بسختی خسته و تشنه بودند، در وسط بیابان رها کرد و آنها با لب تشنه جان به جان آفرین تسلیم کردند! آیا اگر این کار را یک انسان عادی با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بی‏وفایی و ناجوانمردی نمی‏کنند؟ این رفتار حتی از یک عرب بیابانگرد و صحرانشین هم بعید است، چه رسد به حضرت مُسلِم بن عقیل، جوانمرد هاشمی و شهید پیشتاز حسینی، که حتی کشتن ابن‏زیاد را در خانه‏ی هانی به صورت ناگهانی ناجوانمردانه دید و اقدام به این کار نکرد.
7. چگونه است که آن دو راهنمای بیچاره از تشنگی هلاک شدند، اما مسلم بن عقیل نشد؟ آیا وی آب را تنهایی می‏خورد و از همسفران و راهنمایان خود پنهان می‏کرد؟!
8. چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در یک زمان از راه رفتن بازماندند و با هم نیز هلاک شدند، ولی علاوه بر مُسلِم هیچ کدام از همراهان نزدیک او چنین نشدند؟
9. متن نامه‏ای که در این روایت به امام ‏(علیه السلام) نسبت داده شده است، با شأن امام حسین ‏(علیه السلام) نمی‏سازد و باور اینکه امام ‏(علیه السلام) مُسلِم را متهم به جبن و ترس کرده باشد، همان قدر دشوار و دور از عقل و اعتقاد است که مجبور کردن مُسلِم به سفر. این نامه‏ی تحکم آمیز بیشتر به نامه‏های زمامداران زورمدار این جهانی می‏ماند و با سیره و رفتار پیامبرانه و الهی امام حسین ‏(علیه السلام) در تعارض و تضاد آشکار است.
10. مردد بودن در اجرای فرمان امام ‏(علیه السلام) ، تطیر و تفأل زدن، دو راهنما را در حال سختی و تشنگی رها کردن و همه اتهاماتی بی‏اساس و واهی است که در این روایت به حضرت مُسلِم بن عقیل بسته شده است. و تردیدی نیست که هیچ تناسبی با شخصیت بزرگ او ندارد. امام حسین ‏(علیه السلام)در نامه‏ای که همراه مُسلِم به شیعیان کوفه فرستاد، در حق مسلم چنین نوشت: و انی باعث الیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی.(34)
فتوی شریح قاضی به کشتن امام حسین‏(علیه السلام)
از دیگر قضایای مشهور کربلا،قصه فتوی دادن شریح قاضی به کشتن امام حسین‏(علیه السلام) است،اما در هیچ یک ازمنابع معتبر تاریخی،اثر و خبری از این فتوی در دست نیست. علاوه بر این اساساً در دوران امام حسین‏(علیه السلام)، (پنجاه سال پس از ارتحال پیامبراسلام)،هنوز رسمی به نام صدور فتوی رواج نیافته و بجای فتوی،نقل حدیث و قرائت یاکتابت اقوال پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، متداول بود.دلیل دیگری که از حیث زبان شناختی و مدلول‏های نگارشی ومکتوب قابل اشاره است اینکه بین متن فتوای نسبت داده شده به شریح، با سایر مکاتیب ونامه‏های معاصران وی، هیچ شباهتی دیده نمی‏شود واسلوب نگارش و واژگان آن، راجع به سده‏های متأخر می‏باشد.(35)

بقیه در ادامه مطلب


شرح فتوای شریح قاضی

در کتاب مزامیر الاولیا نقل شده که این قدر از اطراف عالم، از شام و بصره و کرکوت(36) و موصل و فارس و آذربایجان و خراسان و اعراب بیابانهای عربستان، در کربلا جمع شدند که عدد آنها را به غیر از خدا کسی نمی‏دانست. حتی آنکه نوشته‏اند که از دیزه خلیل تبریز، بر گاو سوار شدند و رفتند. در کتاب لوامع از کتاب مقتل ابن‏عربی نقل کرده که لشکر ابن‏زیاد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار عَلَم که هر عَلَمی نشانه‏ی صدهزار نفر بود. بیشترین رقمی که در این باره نوشته‏اند، سی هزار بوده است و معلوم نیست که سیصد و هفتاد هزار نفر دیگر از کجا پیدا شدند؛ لابد از همان شام و فارس و خراسان و آذربایجان و! اما تا آنجا که از منابع معتبر استفاده می‏شود جز اهل عراق و بیشتر اهل کوفه، کسی از جای دیگر حتی از شام به کربلا نیامده بود؛ چه رسد به فارس و آذربایجان و خراسان که هیچ خردمندی نمی‏پذیرد. خنده دارتر از همه متهم کردن اهالی روستای دیزه خلیل تبریز و بر گاو سوار شدن آنهاست که می‏خواستند از روستای مجهول خود تا کربلا را سوار بر گاو بپیمایند و از فیض عمل به فتوای فقهای کوفه و شریح قاضی محروم نمانند! برای انسان عاقل که مختصر مطالعه‏ای در تاریخ عاشورا داشته باشد، همین چند سطر نقل شده کافی است تا جایگاه جواهر الکلام! را بداند؛ اما جناب اشرف الواعظین بلافاصله در ادامه می‏نویسد: و در آن کتاب است که اُمرای جیوش یزید در مجلس ابن‏زیاد در باب قتل سیدالشهدا (صلوات الله علیه) و محاربه با آن حضرت، مشغول به تدبیر بودند و از قضات و فقهای ضاله و مضله استفتا نمودند. چهار صد نفر از قضات و فقها، حکم نوشتند که حسین بن علی‏(علیهما السلام) بر امیرالمؤمنین، یزید، خروج کرده، مهدور الدم و واجب القتل است. پس عمر بن سعد ملعون به امر ابن‏زیاد حکم قضات را در مجلس شریح قاضی مطرح نمود و به او ارائه داد. شریح از امضای حکم قضات ابا کرد، و به روایتی ابن‏زیاد، شریح را نزد خود طلبید و آن امر را به او اظهار نمود. آن ملعون ابا کرد و از روی غیظ و غضب، با قلمدان سر خود را شکست؛ که من کجا و فتوای قتل فرزند پیغمبر کجا و برخاست، به منزل خود رفت؛ چون شب شد ابن‏زیاد، چند بدره‏ی زر (کیسه‏ی طلا) برای او فرستاد. چون صبح روی نمود، شریح آمد نزد ابن‏زیاد. پس آن کافر برخاست و احترام بسیاری به شریح نمود و چون شریح نشست، باز عبیدالله در باب فتوای او گفت و گو کرد. شریح گفت: دیشب خیلی تأمل نمودم و قتل حسین بن علی‏(علیهما السلام) را واجب دیدم؛ چون او بر امام زمان خروج کرده و بنای فساد دارد و دفع مفسد و خارجی لازم است. نویسنده‏ی داستان، پس از این صحنه سازی‏ها و مقدمه چینی‏ها بالاخره می‏نویسد:پس آن کافر قلم برداشت و فتوای قتل فرزند پیغمبر را نوشت به این مضمون: بسم الله الرحمن الرحیم و لقد ثبت عندی ان حسین بن علی خرج عن دین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فهو واجب القتل. و به روایتی مضمون فتوای آن ملعون چنین بود که: لقد ثبت و حقق عندی ان الحسین بن علی خرج علی امام المسلمین و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه فیجب علی کافه الناس دفعه و قتله. چون این فتوا را نوشت، شمر بن ذی الجوشن آن نوشته را در مجلس ابن‏زیاد (علیه‏اللعنه و العذاب) در انظار امرای جیوش مطرح نمود و برای ایشان قرائت کرد و این حکم سبب جرئت عساکر و اهل کوفه شد و گروهی از جهال و رجاله اعتقاد کردند که قتل فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مذهب اسلام واجب است.جناب اشرف الواعظین به این همه سخنان بی‏اساس قناعت نمی‏کند و در ادامه اضافه می‏کند: و عجب از شقاوت و قساوت شریح ملعون ، که اهل کوفه تماما حتی شمر و عمر بن سعد و یزید بن معاویه بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشیمان شدند، اما شریح از فتوای ناحق خود پشیمان نشد و کرارا در ملأ عام می‏گفت: خرج الحسین من حده قتل بسیف جده؛ یعنی حسین از حد خود تجاوز کرد و به شمشیر جد خود کشته شد. منقول است که چون شریح را نزد مختار حاضر نمودند. به او فرمود: ای حرامزاده، چرا فتوای ناحق دادی بر قتل فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟! آن ملعون عذر آورد که به جبر آن فتوا را از من گرفتند. مختار فرمود: ای کافر! چرا دروغ می‏گویی؟ اگر چنین بود بعد از واقعه‏ی کربلا چه مجبوریتی داشتی که در مجالس و محافل می‏گفتی: «خرج الحسین من حده قتل بسیف جده؟». پس مختار فرمود دستهای نحس آن معلون را با ساطور قصابی قطعه قطعه کردند تا به جهنم واصل شد.(37)آری همین است مدرک و متن فتوای شریح و فقها و قضات کوفه که تنها در حدود نیم قرن از تاریخ تولید آن گذشته است؛ در حالی که اکنون از شهادت امام حسین ‏(علیه السلام)بیش از هزار و سیصد و پنجاه سال می‏گذرد و در طول قرون گذشته هیچ خبری از این فتوا نبود، تا بالاخره امثال اشرف الواعظین دست به کار شدند و این فتوا را به نام فقهای کوفه و شریح ساختند. به هر حال در سخنانی که نقل شد، دهها اشتباه رخ داده است که به برخی از آنها اشاره می‏شود:
1. با توجه به سخنان قاضی ابوبکر بن عربی از کتاب العواصم من القواصم(38) ، معلوم می‏شود که اشرف الواعظین، شنیده بود که ابن‏عربی در جایی گفته است که «قتل الحسین بسیف جده». آنگاه آن سخن را به این صورت در مجالس روضه خوانی تفصیل داده و سپس همان سخنان خود را در کتاب خود، جواهر الکلام، به این صورت مفصل نوشته است. و عجیب اینکه این سخنان خود را از کتاب مقتل ابن‏عربی نقل کرده است. غافل از اینکه نه ابن‏عربی معروف در عرفان و تصوف و نه ابن‏عربی قاضی، نویسنده‏ی العواصم، هیچ یک کتابی در مقتل ندارند. و کتاب العواصم هم که به احتمال قوی سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نیست؛ بلکه کتابی است که آن را قاضی ابن‏عربی ناصبی در تحریک جنگ صفین نوشته است و آکنده از تحریف حقایق و توجیه‏های غرض آلود است.
2. آن سخنی هم که در العواصم نوشته شده است، فتوا نیست؛ بلکه تنها توجیهی ناصواب و ناموجه است که حتی ابن‏خلدون هم با آن همه هواداری از معاویه و یزید، این را برنمی‏تابد و می‏گوید: «قاضی ابوبکر بن عرب مالکی در این مورد به خطا رفته است که در کتابش، العواصم و القواصم،گفته است: قتل الحسین بشرع جده.
3. اگر این سخن فتوا هم باشد، فتوای ابن‏عربی ناصبی است نه فتوای فقهای کوفه و نه فتوای شریح قاضی که روحشان هم از این فتوا خبر ندارد.
4.اصولا در آن روزگار که پنجاه سال از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلکه به جای فتوا دادن، حدیث نقل می‏کردند و سخن یا سخنانی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‏گفتند و می‏نوشتند.
5. متن فتوای منسوب به شریح، هیچ شباهتی به متون و نامه‏های آن روزگار ندارد. بلکه از کلمات و ترکیب و اسلوب آن پیداست که در این سده‏ی اخیر ساخته شده است.
6. می‏نویسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حتی یزید از کشتن امام حسین ‏(علیه السلام) نادم و پشیمان شدند؛ هیچ گاه چنین نبود و اگر هم اظهار پشیمانی می‏کردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ می‏گفتند که پشیمان شده‏اند.
7. می‏گوید که مختار، شریح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابی قطعه قطعه کرد و کشت! در جواب باید گفت: چنین کاری را هیچ گاه مختار نکرده است و این سخن هم مثل قسمتهای دیگر سخنان مورد بحث، دروغی بیش نیست. این سخن را شاید بتوان در مختار نامه‏ها و مسیب نامه‏هایی که برای خواباندن بیماران و کودکان نوشته‏اند، یافت، نه در کتابهای جدی و معتبر.یکی از پژوهشگران می‏نویسد:یکی از مسائل مشهور که در اکثر منابر و مجالس به گوش می‏خورد، این است که شریح قاضی فتوای قتل امام حسین ‏(علیه السلام) را صادر کرد؛ اگر چنین بود، این سؤال مطرح است که مختار، چگونه می‏خواست چنین فردی را قاضی خود قرار دهد، آیا معقول است؟ با آن حساسیتی که مختار نسبت به قاتلان امام حسین ‏(علیه السلام) داشت و کلاً هر کس را که در فاجعه‏ی کربلا به نحوی دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جایی که چون یکی از دانشمندان اهل بیت ‏(علیهم السلام) در کوفه به عنوان شادی در قتل امام ‏(علیه السلام) بین مردم کوفه گوشت تقسیم کرده بود، مختار دستور داد که به هر خانه‏ای که این گوشت رفته، آن خانه را ویران کنند. با این وضع چگونه ممکن است شریح، با آن موقعیت مهم که سالیان دراز، قاضی عراق بوده، فتوای خون امام حسین ‏(علیه السلام) را داده باشد و مختار از آن بی‏خبر باشد و یا آن را نادیده بگیرد و نه تنها او را مجازات نکند، بلکه ابتدا به او پیشنهاد قضاوت کوفه را بنماید.اما باید گفت: در این که شریح قاضی، مردی بدسیرت و دنیا پرست و طرفدار حکومت‏های غاصب بوده، شکی نیست و در این که نسبت به شیعیان امیرمؤمنان ‏(علیه السلام) عناد داشت، تردیدی نیست (به دلیل شهادت ناحقی که نسبت به حجر بن عدی، امضا کرد و نسبت به هانی به عروه، خیانت کرد) و از این که او از فقهای درباری بود، کمترین شکی وجود ندارد. اما اینکه او در جریان قتل امام حسین‏(علیه السلام) دخالت یا فتوایی داشته باشد، کمترین سندی در دست نیست.بنا به تصریح تاریخ، شریح قاضی تا زمان عبدالملک بن مروان زنده بود و در سال 78 ق ، یعنی پس از گذشت یازده سال از وفات مختار ثقفی، درگذشت؛ زیرا مختار در سال 67 ق کشته شده بود. بسیار جای شگفتی است که با این حال چگونه اشراف الواعظین نوشته است که مختار، شریح قاضی را کشت؟ آیا دهها خبر و حادثه‏ای که در تاریخ پس از مختار رخ داده و همگی زنده بودن شریح قاضی پس از مختار و حضور وی را در مقام قضاوت نشان می‏دهد، از چشم اشرف الواعظین دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در کتاب اشرف الواعظین، منحصر به موضوع مورد بحث نیست؛ بلکه وضع آشفته‏ی کتاب چنان است که باید گفت: کشته از بس که زیاد است، کفن نتوان کرد. با این حال بسیار جای تأسف و تعجب است که می‏بینیم در دایره المعارف تشیع، برای کتاب جواهر الکلام فی سوانح الایام مدخلی مستقل باز می‏کنند و درتوصیف آن می‏نویسند: کتابی است بزرگ و مستند نویسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رویدادهای روز به روز را از مراجع گوناگونی گرد آورد و تب و تاب آن روزهای شکوهمند و پرخروش را نشان دهد. با مراجعه به دو منبعی که در زیر این مدخل در دایره المعارف تشیع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد که نویسندگان دایره المعارف این سخنان را در معرفی کتاب از جای دیگر گرفته‏اند و بدون اینکه خود کتاب را ببینند آن را چنین معرفی کرده‏اند!(39)
اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏های شیعیان کوفه به امام حسین (علیه السلام)
هنگامی که سپاه حر و امام حسین(علیه السلام) در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و نماز ظهر فرارسید، پس از اذان، سپاه حر به همراه او به امام حسین(علیه السلام) اقتدا نمودند، نماز عصر که تمام شد، امام حسین(علیه السلام) در ضمن خطبه‏ای فرمود: « ما اهل بیت(علیهم السلام) به کار خلافت شما، از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته‏تریم.. اگر ما را خوش ندارید و حق ما را نمی‏شناسید و رأی شما جز آن است که در نامه‏هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده‏اند، از پیش شما بازمی‏گردم». حر گفت: «ما نمی‏دانیم که این نامه‏ها که می‏گویی چیست؟». آنگاه حسین(علیه السلام) خورجینی که پر از نامه‏ها بود پیش روی او ریخت.حر گفت: «در همین جا می‏مانیم تا دستور از ابن‏زیاد برسد شاید خدا کاری پیش آرد که سلامت دین من در آن باشد و آلوده به چیزی در کار تو نشوم.»(40) به نظر می‏رسد که این اتفاق منابع ،نسبت به بی‏اطلاعی حر و سپاهش صحیح نباشد، زیرا:
1. آیا مگر حر از فرماندهان عالی‏رتبه ابن‏زیاد نبوده که او را به چنین مأموریت مهمی فرستاده است؟!
2. چگونه ممکن است آن همه مسأله و سر و صدا در کوفه باشد - مثل شورش کوفیان، آمدن ابن‏زیاد از بصره به کوفه، محاصره قصر ابن‏زیاد توسط شورشیان و شهادت مسلم و هانی و حر هیچگونه اطلاعی از آنها نداشته باشد؟!
3. در حالی که منابع تاریخی درباره‏ی عدم حضور حر در کوفه، در دوران امارت ابن‏زیاد چیزی نگفته‏اند و ساکت مانده‏اند، آیا می‏توان گفت که حر از جزئیات کوفه کاملا بی‏اطلاع بوده است؟
4. آیا این اظهار بی‏اطلاعی خود نمی‏توانست توجیهی برای حر و حاکی از عدم تمایل او برای دخالت قاطع نظامی در مقابله‏ی با امام حسین (علیه السلام) باشد، زیرا همانطور که بیان شد، حر گفت: «شاید خدا کاری پیش آورد که سلامت دین من در آن باشد».
5. آیا با وجود آن همه تحریف در سنت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و بازگشت به سنتهای جاهلی و در وضعیتی که حر و سپاهش به امام حسین (علیه السلام) اقتدا می‏کنند و برای آنها مسلم بود که امام حسین (علیه السلام) «نه تنها از دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون نرفته بلکه حتی برای اقامه‏ی نماز جماعت از فرستاده حاکم قانونی سزاوارتر است»، باز هم مقبول می‏افتد که حر همچنان بی‏اطلاع باشد؟(41)
6. آیا همین حر نبود که در برخورد با مولایش حسین(علیه السلام) متحول شد و در مقابل لشکر کوفیان آمد و ابراز داشت که «ای مردم کوفه، مادرتان عزادارتان شود و بگرید که او(حسین (علیه السلام) ) را دعوت کردید و چون بیامد تسلیمش کردید، می‏گفتید: خویشتن را برای دفاع از او به کشتن می‏دهید، اما بر او تاخته‏اید که خونش بریزید». و آیا ذکر چنین روایتی نمی‏تواند محتمل باشد که اینگونه قضاوتها درباره حر ناشی از عملکرد بعدی حر به نفع امام حسین(علیه السلام) بوده و لذا طبیعی بود که برای آن دسته از راویان که عمدتا جانب سلطه اموی را داشتند، ناخوشایند باشد.(42)
شروط پیشنهادی امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد
طبری از ابی‏مخنف و او از مجالد بن سعید و مصعب بن زهیر و دیگر راویان نقل کرده که پس از اولین ملاقات نسبتا طولانی امام حسین (علیه السلام) با عمرسعد در کربلا - که کاملا خصوصی بود - امام حسین(علیه السلام) پیشنهادهایی بدین شرح مطرح نمود:الف: یا مرا بگذار تا از همانجا (مکه و مدینه) که آمده‏ام بازگردم.ب:یا بگذار سوی یکی از مرزها رَوم وحقوق و تکالیفی همانند آنها داشته باشم. ج: یا بگذار که پیش یزید رَوم و دست در دست او نهم که در کار فیما بین، رأی خویش را بگوید.طبری در ادامه این روایت نوشته است که: عبیدالله بن زیاد چون نامه عمر بن سعد را خواند که پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) در آن بود، گفت: «این نامه‏ی مردی است که اندرزگوی امیر خویش است و مشفق قوم خویش، بله می‏پذیرم». ولی شمر بن ذی الجوشن برخاست و گفت: «حالا که به سرزمین تو آمده و کنار توست او را می‏پذیری اگر از این دیار برود قوت و عزت از آن او باشد و تو ضعیف و ناتوان خواهی شد، لذا ابن‏زیاد پذیرفت و نامه‏ای به شمر بن ذی الجوشن داد که تکلیف عمرسعد را در برخورد با امام حسین(علیه السلام) مشخص کرده بود؛ بدین صورت که اگر بیعت کرد با او به سلامت رفتار کن و اگر امتناع کرد با آنها بجنگ، تو فرمانده آنها باش، گردن او را بزن و سرش را نزد من آر (وثب علیه فاضرب عنقه و ابعث الی برأسه).(43) شیخ مفید (ره) نیز روایتی را نقل کرده است که عمرسعد این شروط را قبول کرد اما عبیدالله به او نوشت: نه و حرمت نیست تا دست در دست من نهد. امام حسین (علیه السلام) گفت: به خدا هرگز چنین نخواهد شد.آنچه در مورد شروط پیشنهادی مذکور به نظر می‏رسد این است که:
1.این روایت گرچه از ابی‏مخنف نقل شده ولی نمی‏تواند تمام موارد آن درست باشد با این حال بر فرض اینکه عمرسعد و ابن‏زیاد شروط مزبور را کاملا می‏پذیرفتند، دیگر انگیزه و فلسفه‏ای برای قیام امام حسین(علیه السلام) متصور نبود، در حالی که کاملا بالعکس بود. لذا بر فرض قبول دو شرط اول، شرط سوم که مسأله بیعت با یزید باشد اصلا درست به نظر نمی‏رسد زیرا امام حسین(علیه السلام) هیچگاه حاضر نمی‏شد با یزید بیعت کند و سیره‏ی آن حضرت، خطبه‏ها و نامه‏هایش به معاویه، مؤید این مطلب است.
2. شاید عمرسعد برای توقف کار در همین مرحله به منظور درگیر نشدن با حسین(علیه السلام) چنین سخنی را افزوده باشد همچنانکه شیخ مفید(ره) نیز نوشته است که عمرسعد این شرایط را قبول کرد. همچنین قابل توجه است که عمرسعد از ابتدای مأموریتش چندان رغبتی بدین کار نداشت و تنها هوس دست یافتن به حکومت ری او را منفعل نموده بود.(44) به گونه ای که در روز عاشورا در جواب بریر که او را نصیحت می‏کرد گفت: راست می‏گویی ای بریر، هر کس با حسین بن علی(علیه السلام) و فرزندان او جنگ کند و حق ایشان از ایشان بگرداند، جای او در آتش خواهد بود. لکن ای بریر ملک ری بزرگ است و دل از امارت آن بر نتوان گرفت و شقاوت بر من مستولی شده است. و همینطور از جواب نامه ابن‏زیاد به عمرسعد نیز می‏توان این مطلب را دریافت. چنانکه ابن‏زیاد نوشته بود: «ای پسر سعد تو به راحتی و آسایش طمع کرده و می‏خواهی شانه از زیر بار خالی کنی، کار را با این مرد یکسره کن و دست از جنگ با او برمدار و به هیچ پیشنهادی از او راضی نشو، جز آنکه حکم مرا گردن نهد.»(45)
3.دیگر اینکه احتمال دارد که اینگونه اضافات بر روایات اسلامی، ساخته و پرداخته طرفداران دستگاه اموی برای تحریف حرکت امام حسین(علیه السلام) و عدم بیعت حضرتش با یزید باشد.علامه زین عاملی نیز در این زمینه نوشته است:«و لذا این حرف که امام حسین (علیه السلام) در کربلا خواست که بگذارند یا به شام برود و یا با یزید بیعت کند و یا اجازه دهند به سمت یکی از مرزها بروند، بسیار دور از حقیقت است.»(46) در خلال روایاتی که طبری در مورد پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد آورده، روایت دیگری از ابی‏مخنف و او از عبدالرحمن بن جندب و او نیز از عقبه بن سمعان (از یاران نزدیک امام حسین (علیه السلام)) ذکر شده که از همه‏ی روایاتی که در این باب آمده، صحیحتر به نظر می‏آید. متن روایت این چنین است که عقبه بن سمعان گوید: «من همراه امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه و از مکه به عراق رفتم و هرگز جدا نشدم تا وقتی که شهید شد و هیچ سخنی با مردم، در مدینه، مکه، بین راه، در عراق و در میان سپاه نفرمود، مگر اینکه همه را شنیدم. به خدا سوگند که در سخنانش با مردم هیچگاه چنان حرفی را نزد و کسی هم گمان نمی‏کرد که او دست در دست یزید بگذارد و نفرمود که به مرزی از مرزهای اسلام برود. اما فرمود که بگذارید تا در این زمین پهناور به نقطه‏ای بروم تا وقتی که ببینم جریان کار مردم به کجا می‏انجامد».(47)
4. با توجه به روایت عقبه بن سمعان، چنین می‏نماید که از همان ابتدای ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمرسعد شایعاتی مبنی بر قبول این شروط وجود داشته است.
نتیجه گیری
از آنچه گذشت درمی‏یابیم همان طور که حضرت اباعبدالله وظیفه ی خود را در دفاع از دین مبین اسلام دید، ما هم به نوبه ی خود وظیفه داریم این راه مقدس را ادامه داده و جلوی تحریفاتی که از سوی دشمنان و یا برخی از ناآگاهان صورت گرفته را بگیریم بدلیل اینکه اسلام بوسیله محرم و صفر است که زنده نگه داشته شده است.پس بر هر شخصی لازم و واجب است بصیرت خود را با استفاده از منابع معتبر در مورد حادثه عاشورا بالا ببرد تا این حادثه ی تاریخی دست خوش تحریف نگردد.اللّهم ارزقنا شفاعه الحسین(علیه السلام) یوم الورود و ثبت لی قدم صدق‌ عندک مع الحسین(علیه السلام) و اصحاب الحسین(علیه السلام) الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(علیه السلام).

پی نوشت ها :

. بقره/75
2.عبرت‏هاى عاشورا، ص 49
3. الغدیر، ج 10، ص 192. .(اول من احدث الاذان فی الفطر و الاضحی بنو مروان اخرجه ابن ابی شیبه عن ابی سیرین اخرج ایضا عن ابن المسیب قال اول من احدث الاذان فی العیدین معاویه.)
4. همان،ص195
5. عبرتهای عاشورا،ص51
6. موسوعه الکتب الاربعه، ج4 ،من لا یحضره الفقیه، ص462
7. الغدیر، ج 10، ص 280
8. همان، ج6، ص 240. .(ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله وعلیه و آله انا محرمهن متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل.)
9. همان،ج10،ص184
10.بحارالأنوار ،ج 43، ص 179
11. تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج‏8، ص: 422
12. تفسیر فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3936
13. تفسیر الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 6، ص 363
14. نساء/46 (برخى از آنان که یهودى‏اند کلمات را از جاهاى خود برمى‏گردانند و)
15. بقره/75 (آنکه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف مى‏کردند و خودشان هم مى‏دانستند.)
16. مفردات الفاظ القرآن،ص228 . (أن تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین.)
17. اقتباس از حماسه حسینی ،ج1، ص 56
18. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(علیه‏السلام)،ص134
19. حماسه‏ی حسینی، ج 1، ص 25
20.سوره‏ی قصص، آیه‏ی 21
21. سوره‏ی قصص، آیه‏ی 22، هر دو آیه حکایت از حال موسای پیامبر می‏کند که به صورت مخفیانه و با ترس و بیم از مصر خارج شد تا به دست فرعونیان گرفتار نشود و فرمود: ای پروردگار من! مرا از دست گروه ستمگران رهایی بخش. و آنگاه که به شهر مدین رسید، گفت: امیدوارم که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند.
22.حماسه‏ی حسینی، ج 1، ص 22
23. وسائل الشیعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
24. وسائل الشیعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
25. همان
26. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(علیه‏السلام) ص140
27. نهج‏البلاغه، حکمت159 (هر کس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نباید کسی را که به وی بدگمان شود، سرزنش کند.)
28.سوره صف،آیه‏ی8(مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید .)
29. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام)، ص144
30. تفسیر تاریخ سرخ (بررسی انتقادی تاریخ نهضت حسینی) ،ص101
31. زندگانی امام حسین ،ج1،ص350 (یعنی از ما اهل بیت نیست کسی که فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود.)
32. زندگانی امام حسین‏(علیه السلام) ، ص249
33.زندگانی امام حسین‏(علیه السلام) ، ص249
34. درسی که حسین به انسانها آموخت، ص 238 (برادر و پسر عمویم را که از اهل بیتم و مورد وثوق من است، به سوی شما فرستادم.)
35.تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص149
36.گویا منظور همان کرکوک عراق بوده است.(همان)
37.حریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص152
38. (ابن‏عربی گوید:ان الحسین قتل بسیف جده لانه خرج علی امام زمانه (یزید) بعد أن تمت البیعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحل و العقد و لم یظهر منه ما یشینه و یزری به. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ستکون هنات فمن اراد أن یفرق امر هذه الامه و هی جمیع فاضربوه بالسیف کائنا من کان فما خرج علیه احدا الا بتأویل و لاقاتلوه الا بما سمعوا من جده (صلی الله علیه و آله).مفهوم این سخنان ابن‏عربی چنین است که می‏گوید:امام حسین در حقیقت به شمشیر جدش کشته شد؛ زیرا که بر امام زمانش (یزید) خروج کرد، در حالی که کار بیعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حل و عقد در وی جمع گشته بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته بود که هر گاه دیدید کسی اتحاد این امت را می‏خواهد به تفرقه مبدل سازد او را، هر کس باشد، بکشید و همه‏ی آنان که در قتل امام حسین شرکت جسته بودند این سخن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند و خود اهل تأویل و رأی و اجتهاد بودند و کسی او را نکشت مگر با تأویل همین حدیث که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل می‏شود.( همان،ص54)
39. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص153
40. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) ، ص153
41.تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص153
42.تحریف قیام حسینی در مکتب تاریخنگاری اسلامی ایران،ص25
43. ترجمه تاریخ طبری، ج 7، ص 3010 - 3008
44. ترجمه تاریخ طبری، ، ج 7، ص 3001
45.تحریف قیام حسینی در مکتب تاریخنگاری اسلامی ایران، ص30
46. همان
47. ترجمه تاریخ طبری، ، ج 7، ص 3008


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????