سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

بررسی قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتی غیرمسلمانان نیز، انگیزه ها و پیامدهای این قیام را کاویده اند. یکی از نویسندگان مسلمان غیرشیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسی قیام امام حسین(ع) پرداخته، «استاد ابوعلم» مصری؛ رئیس هیأت مدیره مسجد نفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستری مصر در سال های پیشین است. کتاب معروف استاد ابوعلم به نام «اهل بیت» که شامل شرح حال رسول خدا(ص) ، حضرت زهرا (س)، امام علی (ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و سیده نفیسه است، در سال 139 ه. ق منتشر شده و دو سال بعد به علت نایاب شدن نسخه های آن در چندین جلد به چاپ رسید.
این مقاله، بررسی ای است که وی بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در آن انگیزه های قیام حسینی را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پرداخته و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده، آراء مثبت و منفی علمای اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین (ع) به اختصار نقل و سپس مورد نقادی قرار داده است.
گاه از دلیل قیام حسین (رضی الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که در دست دشمنان بود و امام می دانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، می پرسند؛ افزون بر این که تمامی خیرخواهان ناصح به او توصیه می کردند بر ضد یزید قیام نکند و وی را از کشته شدن برحذر می داشتند، از جمله ابن عباس و ابن عمر و بسیاری دیگر از کسانی که میانه راه به امام برخوردند.
سؤال های دیگر این که چرا وقتی وی از کشته شدن مسلم بن عقیل خبردار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکی به جنگ با لشکر عظیمی برود که از پشتیبانی و کمک بسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونه می توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن (ع) انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد، سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخ نگاران به این پرسش ها این گونه پاسخ داده اند: هنگامی که امام حسین به کوفیان و بزرگان آن دیار، نامه نوشت، در پی دستیابی به حق خویش بود و کوفیان، داوطلبانه با وی عهد و پیمان بسته بودند که از ایشان پیروی کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانه های پیروزی و ظفرمندی قیام، دیده می شد. بیشتر اهالی کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعت خود را اعلام کرده بودند. حتی برای مسلم فرصت آن پیش آمد که ابن زیاد را در خانه هانی بن عروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمی شمرد.
نیز دیدیم وقتی ابن زیاد، هانی را زندانی کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابن زیاد را محاصره کرده، نزدیک بود بر وی چیره شوند، اما از بد روزگار، کار برعکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگری است. ایشان به پیمان شکنی یارانش پی برد و دانست به معاویه نوشته اند: حاضرند وی را بشکند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که برای وی ، یاران اندکی انده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش به سلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان، معاویه به یزید نمی اندیشید.
موضع امام حسین هنگامی که حق خواهی می کرد، طبیعی و قاطع بود و گمان قوی داشت آنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بسته اند، او را یاری خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و یاران باطل را ضعیف می دید.
چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه با تربیت جاهلی قریش بار آمده بود که پر از سخت کوشی بود، چون اینان قومی بودند که در بیابان های خشک و بی آب و علف می زیستند و چاره ای جز جان سختی نداشتند، گرچه ا ز تجارت سود بسیاری می بردند.
معاویه در بزرگسالی، اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وی بود و از همنشینی با ایشان و مسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وی، کردار و رفتارش را آموخت. این عوامل در سیرت وی اثر داشت، گرچه آن زمان که مردمانی گرد وی جمع شدند، لغزش ها و سرپیچی هایش از سنت والای مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید، تربیتی دیگر داشت. وی در قصر شام، زاده شد که نعمت و بردگان بسیار داشت. یزید، بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زیرکی قریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستی، سلطه طلبی و چیرگی و لذت طلبی مفرط را در وقتی که اسباب آن فراهم بود، فرا گرفت و جوانی قریشی شد که پایداری و سرسختی را نمی شناخت و برای گذران زندگی، مجبور به کسب و کار نبود و در طول حیاتش، مرارت و مشقتی نچشید و هیچ تلاشی جز در راه خوشگذرانی و عیاشی نداشت.
یزید وقتی حاکم مسلمانان شد، رفتاری بسیار متفاوت با پدرداشت، چنان که کردارش با سنت و سیره پیامبر (ص) و خلفای راشدین به شدت فرق داشت. یاران و اعوان معاویه و یزید نیز تفاوت بسیاری با هم داشتند. اطرافیان معاویه سیاستمدار و طرف مشورت بودند، اما یاران یزید، جلادها و سگهای شکاری بودند که درپی شکارهای بزرگ می دویدند. سرشت اینان به گونه مردمانی مسخ شده وپریشان بود، که سینه ای پر از حقد وکینه از آدم ها داشتند، بخصوص از کسانی که برعکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو،یاران یزید کینه خود را سر دشمنان خالی می کردند، حتی اگر برایشان فایده و سودی نداشت، اما اگر از این راه به بخشش و پاداشی می رسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزی نداشت. شریرترین یاران یزید، شمربن ذی الجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد وعمربن سعد بود.
شمربه پیسی مبتلا و زشت رو و کریه المنظر بود و پیرو مذهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه برضد علی و فرزندانش (ع) را توجیه کند، اما قصد محاربه با معاویه و فرزندش را نداشت. شمر، کسی بود که دین را بهانه و ابزاری برای کینه ورزی قرار می داد، و حاضر بود که به خاطر مال وثروت، دین یا کینه اش را به فراموش سپرد.(1)
یزید پیش از جانشینی پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرت می ورزید، به گونه ای که عیاشی های او، وردزبان مردمان شده بود. کار آن قدربالا گرفت که «زیاد» به وی توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را درپیش گیرد.
او وقتی پس از پدر، به حکومت رسید، سیاست و بی بند و باری را کمافی السابق مسابقات دنبال کرد و این تفاوت پدر وپسر بود.

انگیزه دینی برای مبارزه با دین فروشان

می توانیم بگوییم که امام حسین نمی خواست با یزید بیعت کند حتی اگر منجر به کشته شدن او شود، امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعت کند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت می کرد، وضع حال وی پوشیده می ماند و مردم معتقد می شدند یزید امام برحق است، در نتیجه می توانست دین را تحریف کند از این رو امام، جان و اهل عیالش را درراه دین جدش نثار کرد. با شهادت امام بود که پایه های دولت اموی سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامه های رسیده برای امام که به بیعت با ایشان می خواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد وعموزاده اش، مسلم بن عقیل را فرستاد تا از دل و دین عراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام، درست و راست است. از این رو، امام به کوفه کوچید، زیرا عموزاده اش که امین و مورد وثوقش بود، براین مطلب گواهی داده، به امام نوشته بود:
«مردمان دورو برش را گرفته و با وی اند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتی امام دانست مسلم را کشته و از اطراف وی پراکنده شده و شکستش داده اند، احتیاط را درپیش گرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گرچه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام درپی کاری ثمربخش و نتیجه دار بود. وقتی امام، روبه سوی کوفه نهاد، درپی دنیا و جاه یا تلاش برای دستیابی به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه می خواست احکام خدا را اجرا کند، اما به گونه ای که همگان بی هیچ تردید و شکی، هدف امام را بدانند. از این رو، امام به ندای ایمان و باور دین خود لبیک می گفت.
امام حسین کسی نبود که به حکم ابن زیاد عمل کند و تن به ذلت دهد این از ساحت امام به دور است- ابن زیاد به سبب نفس شرورش، پروا نداشت امام را با یارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
در اینجا، مطلب مهمی است که تاریخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمربن سعد سه راه حل پیشنهاد داد:
1- راه را برای امام بازبگذارد تا به حجاز (همان جایی که آمده بود) برگردد.
2- به سوی یکی از مرزهای کشور اسلامی برود و مانند سربازی سنگرنشین در برابر دشمن، به مرزداری بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3- امام را به شام نزد یزید برند و او را به دست یزید بسپارند.
گفته اند: عمربن سعد راه حل ها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، برای ابن زیاد نوشت، اما وی نپذیرفت و گفت: حسین چاره ای ندارد جز آن که به حکم ابن زیاد تن دهد!
همچنین گفته اند: امام بر ضد یزید شورید و بیعت وی را رد کرد و به طرف کوفه رفت. می خواست مردم آن دیار را از پیروی یزید بازدارد و میان مردمان تفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراین، یزید و حاکم وی در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پانکردند، بلکه از حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت اسلامی را حفظ کردند! این ادعا در صورتی راست و درست است که بگوییم حسین، مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمی تافت، اما امام حسین همانطور که اشاره شد سه راه حل پیشنهاد کرد که هر یک راه درست و خوبی بود و به سلامت می انجامید. اگر می گذاشتند به حجاز و مکه برگردد، امام به آنجا بازمی گشت و دوست نداشت در آنجا خونریزی شود، چرا که بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آنجا جنگ روا شمرده شد، آن هم یک ساعت و در زمان رسول خدا(ص) به هنگام فتح مکه.
اگر مانع نمی شدند تا او به یزید برسد ممکن بود به گونه ای یزید از او درگذرد، تا با حجتی که دیگر جای بحث و جدل باقی نماند، او را به تسلیم و پذیرش بیعت وادارد.
اگر می گذاشتند به طرف یکی از مرزهای کشوراسلامی برود، مردی عادی مانند دیگران می شد که با دشمن می جنگد و شریک در فتح است، در نتیجه نه به احدی آسیب می رساند و نه کسی وی را اذیت می کرد.»
البته «عقاد» تردید دارد حسین به ابن زیاد، پیشنهاد پذیرش یکی از سه راه حل را داده باشد. وی معتقد است این گزارش از طرف ابن سعد، به حسین بسته شد و افترایی بیش نبود، تا اولا بهانه عمر برای نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعیان بگوید حسین قصد داشت بیعت کند.
قیامی خونین برای بیدار کردن وجدان های خفته و بیمار
دکتر احمد صبحی در کتابش (نظریه الامامه) معتقد است:
«مانعی نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمی خواست یا می خواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا از این راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرب یابند و می دانست، اینان نمی گذارند امام زنده از دستشان دررود. از این رو، خواست حجت را بر آنها تمام کند با این که قبل از آن هم همه راه های ترک کشتار را پیشنهاد کرده بود. امام بار دیگر نیز حجت را بر آنان تمام کرد، آنگاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و یارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشی گری در قتل و کشتار پرداختند و حتی به کودکان رحم نکردند و حرمت اهل بیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجت پرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام برحذر داشت، اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که می بایست انجام این کار بسیار بر آنان سخت باشد و آن را بزرگترین گناه بدانند و به احدی از اهل بیت پیامبر آسیبی نرسانند.» اما ابن اثیر در «الکامل» نمی پذیرد که امام راه حل های پیش گفته را بر عمربن سعد عرضه کرده باشد. وی می گوید:
«عقبةبن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمان کشته شدنش، از وی جدا نشدم. تمامی صحبت هایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. به خدا سوگند به رغم آن چه میان مردم شایع بود، حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را به مرز و گوشه ای از کشور اسلامی گسیل دارند.»
امام بر قیام پامی فشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر می دانست یا گمان می برد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن، هرکه به او توصیه و سفارش می کرد قیام نکند از شهر خارج نشود، نمی پذیرفت.پیشتر دیدیم، کسانی به او توصیه کردند پا از سرزمین حجاز بیرون نگذارد، ازجمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن زبیر و محمدبن حنفیه. نیز پس از آن که از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخی به امام گفتند برگردد، ازجمله: عبدالله بن مطیع، اباهره ازدی (که در ثعلبیه امام را دید)، عبدالله بن سلیم، مذری بن مشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتی تصمیم گرفت روبه سوی عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمی زاد است و...» که بیشترین قسمت های این خطبه، اشاره به آگاهی امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن بازداشت و چنین دلیل آورد:
«به شهری می روی که کارگزاران و امیران یزید در آنجا هستند و بیت المال را دردست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از این رو، معلوم نیست آن که به تو وعده یاری داده، برضدت نشورد و با تو نجنگد، یا به رغم این که تو را بیشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت برنخیزد.»
با این که، امام سخن وی را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابن عباس نیز امام را از رفتن بازداشت و دلیل آورد: آنان که را دعوت کرده اند، با امیر خود نجنگیده اند و دشمن را نرانده اند و شهر و دیار را به دست خود نگرفته اند، بلکه امام را درحالی دعوت می کنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرها را گرد می آورند. با این وضع، گویا امام را به جنگ فراخوانده اند و اطمینانی نیست از امام پشتیبانی وحمایت کنند، بلکه از مخالف ترین مردم برضد امام نشوند!
ابن عباس، باردیگر امام را از رفتن برحذر داشت و این گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصیه کرد به یمن رود، زیرا دژها و دره ها دارد و زمینی گسترده و پهناور است.ابن عباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانی دارد و تو دور از مردمان خواهی بود. می توانی بریشان نامه بنویسی و پیک و فرستادگانت را بفرستی و جایگاهت را سفت و محکم کنی. در این صورت، امیدی هست، یار و یاورانی که دوست داری، با خیر و خوشی نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:«دیگر کار از کار گذشته است.»(2)
5. وقتی محمدبن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود دراین باره خواهد اندیشید، اما سپیده دم کوچید. ابن حنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: «ای حسین! بیرون رو، که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابن حنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه می بری؟! فرمود:«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6- ابن عمر امام را از رفتن نهی کرد وگفت: اگر بروی، کشته خواهی شد. زیرا نشانه ها وظاهر، حال گویای سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن عمر می فهمید، بر امام پوشیده نبود.
7- فرزدق بدو گفت:دل های مردم با توست، اما شمشیرهایشان برتوست.
8-بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنی امیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه می گویم دراین راه هلاکت تو و درماندگی اهل بیتت است.امام حسین (ع) بدو فرمود:«رسول خدا را درخواب دیدم و به آنچه اکنون انجام می دهم، فرمانم داد.»
ابن عباس گفت: پدر ومادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش را داد. ابن عباس پرسید:
ثمره اش چیست؟ امام فرمود:« به من فرمان و مأموریتی داده اند و درآن باره با تو سخنی نخواهم گفت تا با پروردگار دیدار کنم.»
این روایت آنچه را دردرون امام بود و جز خواهد نمی دانست تأیید، بلکه تاکید می کند. خداوند به آنچه می باید رخ دهد، حکم خواهد کرد وکارها در دست خداست.
9- وقتی خبر شهادت مسلم و هانی وعبدالله بن یقطر را برای امام آوردند، امام به یارانش فرمود:«شیعیان ما، یاری ما را وانهادند، هرکس از شما می خواهد، برود.» و پس از جدایی بسیاری ازهمراهان، امام با کسانی که از مدینه همراهش بودند و عده کمی دیگر تنها ماند. عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد:«به خدا سوگند! جز با نیزه ها و شمشیرها روبه رو نخواهی شد.» عمرو، امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامه نوشته بودند، دیگر متعهد نبودند درجنگ و نبرد، امام را یاری کنند..
امام فرمود:
«وضع برای من آشکار است، اما کسی نمی تواند برخواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند کرد تا این که قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتی اگر در پناهگاه جنبده ای باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10- وقتی به عراق می رفت، درنامه ای به بنی هاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکه از من جا بماند و عقب افتد به رستگاری و موفقیت نخواهد رسید.»
11-به هنگام رفتن از مدینه و وداع، قبرجدش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگی شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود واگذارند، شب درجای خود خواهد خوابید اما چه کنم که دست از من برنمی دارند.»
نیز پیش از نبرد، با خود می خواند:
«ای روزگار! اف برتو که چه دوست بدی هستی»! چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنی آدم حق و رواست.»
بنابراین، به سبب حکمتی که خدای سبحان می دانست، اراده الهی چنین شد که امام حسین، جان خود و خاندان و یارانش را برای دین خدا- که جدش بدان خاطر برانگیخته شده بود- فدا کند.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????