سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

نقدی بر کتاب « الطبقات الکبری » ؛

ابن سعد صاحب کتاب « الطبقات الکبری » راجع به قصد حضرت علیه السلام برای حرکت به سوی عراق تمامی سعی خود را به کار گرفته است تا اینگونه جلوه دهد که امام حسین علیه السلام فریب مردم کوفه را خورده اند و مکالمه تعداد زیادی را با حضرت و تذکر دادن آنها به ایشان که « اگر به کوفه بروی کشته می شوی » را و مخالفت کردن امام علیه السلام با آنها را بیان می کند .
باید توجه داشت که در مواردی ابن سعد از آوردن مکالمه کامل خودداری کرده و تنها به قسمتی که برای اثبات حرف خود لازم می باشد کفایت می کند که نمونه آن در گفتگوی حضرت با « عبد الله بن عمر » بیان گردید .
همچنین بیان شد بر خلاف آنچه ابن سعد بیان می کند ، حضرت بلافاصله بعد از رسیدن نامه کوفیان به سوی آنها حرکت نکردند .
کسانی که ابن سعد مکالمه آنها یا نامه آنها را با حضرت و توصیه آنها برای نرفتن امام به کوفه ، بیان می کند عبارتند از : « عبد الله بن عمر ، عبد الله بن مطیع ، ابن عیاش ، ابو سعید خدری ، ابو واقد لیثمی ، جابر بن عبد الله ، سعید بن مسیّب ، مسور بن مخرمه ، عمرة بنت عبد الرحمن ، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام ، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ، عمرو بن سعید بن عاص و عبد الله بن عباس » (68).
البته در جایی دیگر ابن سعد حرفی متناقض با کلام پیشین خود می گوید و آن اینکه « فرزدق » از « عبد الله بن عمر » که مخالفت شدیدی با رفتن امام به کوفه دارد ( بنابر نقل ابن سعد ) ، برای حرکت با امام علیه السلام به سوی عراق با « عبد الله بن عمر » مشورت می کند و او می گوید : « أری ان اخرج معه فانک ان اردت دنیا اصبتها و ان اردت آخرة اصبتها » . فرزدق می گوید : من هم بواسطه حرف ابن عمر به سوی حضرت حرکت کردم که خبر شهادت ایشان به من رسید ، به نزد ابن عمر برگشتم و گغتم پس چه گفتی ؟! و ابن عمر گفت : نظری بود که اشتباه کردم .(69)
نامه « مروان بن حکم » و « عمرو بن سعید » به ابن زیاد ؛
بنابر نقل ابن سعد هنگامی که امام حسین علیه السلام به سمت عراق حرکت می کنند مروان ، حاکم مدینه ، به «عبیدالله بن زیاد » نامه می نویسد و سفارش امام علیه السلام را به او می کند ! متن نامه از این قرار است : « أما بعد : فإن الحسین بن علی قد توجه إلیک و هو الحسین بن فاطمة و فاطمة بنت رسول الله ص. و بالله ما أحد یسلمه الله أحب إلینا من الحسین . فإیاک أن تهیج على نفسک ما لا یسده شی‏ء و لا تنساه العامة و لا تدع ذکره. و السلام‏ » (70).
این نامه آنچه را که در مورد وصیت معاویه به یزید گفته شد ، مبنی بر نقشه قتل امام حسین علیه السلام توسط معاویه قوی تر می کند ؛ زیرا چه کسی است که باور کند ولید از حکم یزید سرپیچی می کند و می گزارد حضرت از دست او فرار کند ( آن هم از مسیر اصلی !!! ) و بعد هم بر خلاف رأی یزید برای حضرت خیر خواهی می کند و سفارش امام را به عبید الله بن زیاد می کند و با این حال این امر از یزید مخفی بماند و باز هم بر مسند خود باقی بماند !!!
همچنین است نامه حاکم مکه ، عمرو بن سعید بن عاص بن عبید الله ؛ « أما بعد: فقد توجه إلیک الحسین و فی مثلها تعتق أو تکون عبدا تسترق کما تسترق العبید » .(71)

« مسلم بن عقیل » ؛ فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه ؛

هنگامی که نامه های ارسالی کوفیان زیاد می شود ، امام علیه السلام با ارسال نامه ای به سوی ایشان می فرمایند : قصد شما را متوجه شدم و برادر ، پسر عمو و مورد اعتماد خود از اهل بیتم ، مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، را به سوی شما می فرستم و به او امر کرده ام که از حال شما و نظرتان و نظر صاحبان فهم و فضل شما مرا خبر دهد ... ، اگر بر آنچه در نامه هایتان فرستاده اید پایبندید به همراه پسر عمییم قیام کنید و با او بیعت کنید و یاریش نمائید و خوارش نکنید ... .(72)
امام هنگام فرستادن مسلم آرزو می کنند که ایشان و مسلم جزء شهدا قرار گیرند ( و انا أرجو ان اکون انا و انت فی درجة الشهداء ) و به او سفارش می کنند که نزد معتمد ترین شخص کوفه برود .(73)
به نقل ابن سعد حضرت به مسلم فرمودند : به نزد « هانی بن عروه » برو ( و امره ان ینزل علی هانی بن عروه المرادی ) (74) ، همچنین ابن اعثم می گوید : مسلم بعد از وارد شدن به کوفه به خانه مختار رفت (75) دینوری نیز این مطلب را تأئید می کند .(76)
مسلم شبانه به همراه خانواده به سوی مدینه حرکت می کند و دو راهنما از قبیله قسس و سار اجاره می کند ، ولی در مسیر حرکت از راه انحرافی گم می شوند و دو راهنما از عطش طاقت حرکت خود را از دست می دهند . به مسلم می گویند از این مسیر برو و ایشان خود را به سختی به مکانی که در آنجا آب بوده است می رساند و توسط نامه رسانی که اجاره می کند ، نامه ای برای امام علیه السلام می نویسد و ایشان را از آنچه اتفاق افتاده است با خبر می کند و از ایشان می خواهد که او را معاف کنند و شخص دیگری را بفرستند .
امام علیه السلام بعد از خواندن نامه او در جواب می نویسند : « اما بعد، فقد ظننت ان الجبن قد قصر بک عما وجهتک به، فامض لما امرتک فانى غیر معفیک، و السلام » .(77)
بلاذری می گوید : مسلم برای حسین بن علی (علیه السلام ) می نویسد : دو راهنمای من در اثر عطش مردند و اگر صلاح می دانید مرا معاف کنید و شخص دیگری را بفرستید . و حضرت در پاسخ می نویسند « أما بعد فقد خشیت أن یکون الذی حملک على الکتاب إلی بالاستعفاء من وجهک الجبن فامض لما أمرتک به‏ » (78).
ابن اعثم نیز بعد از اشاره به مخفیانه خارج شدن مسلم از مکه به سوی مدینه و وداع با اهل بیتش و اجاره دو راهنما می گوید : آنها در مسیر انحرافی در اثر عطش مردند . و راجع به نامه مسلم چنین می نویسد : ... نظرت راجع به معاف کردن من چیست ؟ (فرأیک فی اعفائی منه ) و در جواب حضرت علیه السلام می نویسند : « بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلى مسلم بن عقیل، أما بعد فإنی خشیت أن لا یکون حملک على الکتاب إلیّ و الاستعفاء من وجهک هذا الذی أنت فیه إلا الجبن و الفشل فامض لما أمرت به و السلام علیک و رحمة الله و برکاته‏ » . وقتی مسلم نامه حضرت را می خواند با خود می گوید : به خدا قسم ! ابا عبد الله الحسین مرا نسبت به ترس و سستی داده است و این چیزی است که هرگز در خود نشناختم(79) .
مسلم مخفیانه وارد کوفه می شود(80) و شیعیان مدام در حال آمدن به خانه او بودند و او نامه امام علیه السلام را برای آنها می خواند(81) و مردم از شوق آمدن امام حسین علیه السلام گریه می کردند (82).
خبر آمدن مسلم به کوفه در شهر منتشر می شود و به « نعمان بن بشیر » می رسد ، او که « فردی عثمانی مذهب بود و بغضش به المؤمنین علیه السلام را مخفی نمی کرد و از ایشان بد می گفت »(83) و « عافیت طلب و در پی سلامت بود »(84) ، گفت : من تنها با کسی می جنگم که با من بجنگد ... (85).
« عبد الله بن مسلم بن سعید » به او می گوید : ای امیر ! خداوند کارت را اصلاح کند ، تصمیمی که گرفته ای نظر ضعیفان است . نعمان در جواب می گوید : اینکه از ضعیفان باشم و در طاعت خدا بیشتر دوست دارم تا اینکه از مغلوبین باشم و در معصیت خدا . و بعد از آن از منبر پائین می آید و داخل دارالاماره می گردد (86).
در اینجا است که « عبدالله بن مسلم » نامه ای به یزید می نویسد و او را از اوضاع کوفه باخبر می کند و بعد از او « عمارة بن عقبه بن ابی معیط » و همچنین « عمر بن سعد بن ابی وقاص » (87).
دینوری می گوید : « مسلم بن سعید حضرمی » و « عمارة بن عقبه » که دو جاسوس یزید در کوفه بودند ، برای او نامه نوشتند (88).
در نامه ارسالی به یزید ، نقل شده در کتاب « الفتوح » تصریح شده است که تعداد زیادی از شیعیان با حسین بن علی ( علیه السلام ) بیعت کرده اند ( و قد بایعه الشیعة للحسین بن علی و هم خلق کثیر )(89) .
هنگامی که خبر به یزیدمی رسد برای عبید الله بن زیاد نامه می نویسد و او را بر حکومت کوفه می گمارد و به او دستور می دهد که به کوفه رود و به دنبال مسلم باشد ، آنگونه که دنبال شیء با ارزش می روند ، تا بر او پیروز شود و او را بکشد و یا او را از آن دو شهر دور کند .(90)
ابن اعثم می گوید : این تصمیم یزید بواسطه مشورت او با غلام پدرش ، سرجون ، گرفته شد (91).
همچنین او می نویسد : در نامه یزید به عبید الله بن زیاد ، او را امر به قتل مسلم کرده است و عمل کردن بر خلاف آن را بدون عذر معرفی می کند . (فاطلبه طلب الخرزة، فإذا ظفرت به فاقتله و نفّذ إلیّ رأسه [9]، و اعلم أنه لا عذر لک عندی دون ما أمرتک به‏ ... ) (92). رسیدن نامه یزید به عبید الله در بصره مصادف است با رسیدن نامه امام علیه السلام به سران بصره توسط غلامی به نام « سلیمان » . این نامه توسط سران بصره کتمان می گردد ، به جز شخصی به نام « منذر بن جارود » که دخترش « هند » در تزویج عبید الله بن زیاد بود و خبر آن را برای عبید الله می برد و او نیز بعد از دستگیری سلیمان گردنش را می زند (93).
دینوری می گوید : نام دختر منذر « حومه » بود و دلیل اینکه او خبر سلیمان را به عبید الله رساند این بود که ترسید این مطلب دسیسه ای باشد از طرف عبید الله و همچنین می گوید : عبید الله گردن او را به گونه ای زد که به سختی جان دهد . ( فضرب عنقه صبرا ) و بعد هم او را به صلیب کشید .
او اسامی بزرگان بصره را چنین معرفی می کند : احنف بن قیس ، مالک بن مسمع ، منذر بن جارود ، قیس بن هیثم ، مسعود بن عمر و عمر بن عبید الله بن معمر .(94)

حرکت « عبید الله بن زیاد » به سوی کوفه ؛

عبید الله قبل از رفتن به کوفه برادر خود « عثمان بن زیاد » را جانشین خود قرار می دهد و به مردم می گوید : « از سرپیچی بر کنار باشید که به خدا قسم ! اگر خبر به من رسد که یکی از شما سرپیچی کرده است او را می کشم ، همکارانش را می کشم و کوچکترین مطلب را به سخت ترین وجهی خواهم گرفت تا از کجی در آیید...(95) .
همراهیان ابن زیاد عبارتند از : مسلم بن عمرو الباهلی ، منذر بن جارود عبدی ، شریک بن اعور حادثی و خدمتگزاران و خانواده اش (96).
دینوری از همراهیان او تنها از شریک بن اعور و منذر بن جارود نام می برد (97).
عبید الله وقتی نزدیک کوفه می شود صبر می کند تا شب شود(98) ، و بعد از آن چهره خود را می پوشاند و وارد شهر می شود . مردم که فکر می کنند امام حسین علیه السلام آمده اند شروع به سلام دادن و خوش آمد گویی می کنند که « مرحبا بک یا ابن بنت رسول الله قدمت خیر مقدم » .(99)
در اینجا بر خلاف سایر موارد که در نقل مطالب زیاد حذف کرده است مطلبی زیادتر می آورد ! که باز هم مشکوک است : « و جعلوا یقبلون یده و رجله !» .(100)
ابن زیاد که از بشارت دادن مردم کوفه به قدوم امام علیه السلام ناراحت شده بود هیچ نمی گوید و به مسجد اعظم می رود و مردم را فرا می خواند و سپس خود را معرفی می کند و می گوید : « ... انا لمطیعکم کالوالد الشفیق، و لمخالفکم کالسم النقیع، فلا یبقین احد منکم الا على نفسه » .(101)
بنابر نقل ابن اعثم آن کسی که مردم را ساکت می کند و می گوید : او کسی نیست که شما می پندارید ( الیکم عن الامیر یا ترابیه ! فلیس هذا من تظنون ) « مسلم بن عمرو باهلی » می باشد .(102)
عبید الله بعد از آن به قصر دارالاماره می رود و « نعمان بن بشیر » راهی شام می گردد .(103)
عبید الله روز دوم باز به مسجد می آید و می گوید : « لا یصلح هذا الأمر إلا فی شدة من غیر عنف، و لین فی غیر ضعف، و أن آخذ منکم البری‏ء بالسقیم، و الشاهد بالغائب، و الولی بالولی‏ » . شخصی به نام « اسد بن عبد الله مری » می گوید : « لا تزر وازرة وزر اخری » (104) و بر تو است که بگویی و بر ماست که بشنویم ... (105).
هنگامی که خبر آمدن عبید الله به مسلم می رسد از ترس جان خود به خانه « هانی بن عروه مذحجی » می رود . او نیز بعد از خبر دار شدن از ماجرا می گوید : « لقد کلفتنی شططا بهذا الأمر، و لو لا دخولک منزلی لأحببت ان
تنصرف عنى، غیر انه قد لزمنى ذمام لذلک‏ » (106).
تعداد بیعت کنندگان با « مسلم بن عقیل » ؛
ابن سعد راجع به نامه مسلم به حضرت ابا عبد الله علیه السلام می نویسد : « إنی قدمت‏ الکوفة فبایعنی منهم إلى أن کتبت إلیک ثمانیة عشر ألفا فعجل القدوم فإنه لیس دونها مانع‏ » .
او در ادامه می گوید صد هزار نفر نامشان در نامه های ارسالی به حسین بن علی ( علیه السلام ) بیان گردیده بود ( فجاءت رسل اهل الکوفه الیه بدیوان فیه اسماء مائة الف ) (107).
استبعاد این سخن بر خواننده گرامی مخفی نمی باشد .
دینوری نیز هجده هزار نفر را تعداد بیعت کنندگان با مسلم می داند .(108)
ابن اعثم می گوید : مردم به صورت مخفیانه در خانه هانی به نزد مسلم می آمدند و با او بیعت می کردند و او نام ایشان را می نوشت و از آنها عهد و میثاق می گرفت که فرار نکنند و عذر نیاورند ، تا جائیکه با او بیست هزار نفر بیعت کردند .(109)
در اینجاست که مسلم تصمیم به حمله به عبید الله می گیرد ولی هانی مانع می شود و می گوید : عجله نکن . در عجله خیری نیست . ( لا تعجل فان العجله لا خیر فیها ) (110)

« شریک بن اعور » در خانه هانی ؛

از جمله کسانی که به همراه عبید الله به کوفه می آید « شریک بن اعور بصری » است که با هانی بن عروه رابطه داشت و جزء شریفان بصره بود(111) ، او از شیعیان امیرالمؤمنین بود(112) و از برگزیدگان شیعیان بود (113) و جزء بزرگان ایشان (114) . ولی شیعه بودن خود را مگر بر برادران مورد اعتمادش کتمان می کرد (115).
او به منزل هانی می آید و با مسلم بن عقیل همنشین می گردد و هانی را تحریک به قیام به فرمان مسلم می کند.
شریک در خانه هانی به سختی مریض می شود و خبر آن به عبید الله می رسد ، کسی را می فرستد که به او خبر دهند فردا به عیادتش می رود . شریک به مسلم می گوید : فردا من عبید الله را به حرف مشغول می کنم و تو او را بکش و به دارالاماره برو که دیگر هیچ منازعی نداری و اگر خداوند به من عافیت عطا کند به بصره می روم و کار آنجا را برایت کفایت می کنم .(116)
هانی بن عروه اجازه چنین کاری را به آنها نمی دهد و می گوید : دوست ندارم ابن زیاد در خانه من کشته شود. (117) هانی دلیل مخالفت خود را وجود فرزندان و کنیزان بیان می کند(118) ولی شریک باز هم اصرار می کند تا خبر می آورند عبید الله آمده است و شروع به صحبت می کنند .
چون مسلم اقدام نمی کند شریک شروع به خواندن اشعاری می کند تا او را تحریک کند . عبید الله می گوید : او هزیان می گوید ؟! و هانی جواب مثبت می دهد .
بعد از رفتن عبید الله ، شزیک به مسلم می گوید : آیا چیزی جز ترس و سستی مانع تو شد ؟ مسلم می گوید : دو چیز مانع من گردید ؛ یکی کراهت هانی و دیگر فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله که ایمان مانع آدم کشی است و مؤمن آدم کشی نمی کند (ان الایمان قید الفتک، لا یفتک مؤمن‏ ) . شریک گفت : به خدا قسم ! اگر او را کشته بودی کارت محکم می شد .(119)
ابن اعثم این روایت را به نقل از مسلم از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است (منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمی علی بن أبی طالب رضی الله عنه أنه قال: الإیمان قید الفتک ، فلم أحب أن أقتل عبید الله بن زیاد فی منزل هذا الرجل‏ ). و جواب شریک را چنین نقل می کند : و الله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا منافقا .(120)
شریک بعد از آن سه روز بیشتر زنده نمی ماند(121) و ابن زیاد بر بدن او نماز می خواند .(122)
ابن سعد باز هم به گونه ای متفاوت ماجرا را نقل می کند : مسلم مخفی می شود و سی نفر برای کشتن عبید الله آماده می شوند ! وقتی شریک شروع می کند با کنایه بفهماند که حمله کنید ، عبید الله شک می کند و خارج می شود و ماجرا را از غلام هانی که در سپاه او بود ! می پرسد و او ماجرا را لو می دهد !!!(123)


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????