سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

طاووس یمانی گوید: سالی به حج شدم . خواستم که سعی کنم میان صفا و مروه . چون در کوه صفا شدم جوانی را دیدم با جامه ای کهنه پوشیده ، آثار صالحان در روی او مشاهده کردم . چون بر درجه های صفا شد چشمش بر کعبه افتاد، رو به آسمان کرد و گفت : انا عریان کماتری ، انا جائع کماتری فیماتری یا من یری و لا یری . لرزه بر اعضای من افتاد. نگاه کردم ، دو طبق دیدم که از آسمان فرود آمد: دو برد بر زبر طبقها در پیش وی نهاده شد.
میوه ها دیدم بر آن طبقها که مثل آن هرگز ندیده بودم . وی به من نگریست و گفت : یا طاووس ! گفتم : لبیک یا سیدی ! و تعجبم زیادت شد از آنکه وی مرا بشناخت . گفت : ترا بدین حاجت هست ؟ گفتم : به جامه ام حاجت نیست اما بدانچه در طبق است ، آری ، وی مشتی دو از آن به من داد. من آن را به طرف جامه احرام خود بستم . آنگه وی آن بردها یکی را ردای خود ساخت و یکی را ازار خود کرد و آن کهنه که داشت به صدقه بداد و روی به مروه نهاد. و می گفت : رب اغفروا رحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعز الاکرم . من در عقب وی برفتم . زحمت و انبوه خلق میان من و او جدایی افکند. یکی را از صالحان دیدم و وی را از آن جوان پرسیدم . گفت : طاووس ! تو او را نمی شناسی ؟! او آدم دویم است ، او راهب عرب است ، او مولانا زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است . پس در فراق وی بودم و حسرت می خوردم تا به خدمت وی رسیدم و از وی نفع بسیار بگرفتم.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:2 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????