سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

زینب (سلام الله علیها) بر سر پیکر على اکبر

حمید بن مسلم مى گوید: گویا من زنى که مانند خورشید طلوع کرده و آشکار شونده است را مى بینم که براى کشته شدن على اکبر هیجده ساله ، یا بیست و پنج ساله ) با شتاب (از خیمه ) بیرون شده به هلاک و تباهى شدن فریاد مى زند و مى فرماید:
اى حبیب و دوست من ، اى میوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسیدم : آن زن کیست ؟
گفته شد: او زینب دختر على (علیه السلام) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اکبر) افتاد پس امام حسین (علیه السلام) آمد و دستش را گرفته او را به خیمه و خرگاه باز گردانید و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را بردارید، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمین برداشته آوردند تا نزد خیمه اى که در جلو آن کارزار مى نمودند، نهادند(21)

زینب (سلام الله علیها) کنار بدن على اکبر

زینب (سلام الله علیها) زودتر از برادرش امام حسین (علیه السلام) به بالین على اکبر رفت ، زیرا مى دانست که امام علاقه بسیارى به على اکبر داد. اگر او را کشته ببیند، ممکن است روح از بدنش مفارقت نماید، از این رو زینب (سلام الله علیها) با این کارش امام را نگذاشت ، بلکه او را به حضور ناموس متوجه ساخت ، با توجه به اینکه براى انسانهاى غیور، حفظ ناموس ، بسیار مهم است .(22)
با شتاب بر بالین على اکبر آمد
امام حسین (علیه السلام) با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود: ((قتل الله قوما قتلوک ، یا بنى ما اجراءهم على الرحمان و انتهاک حرمة الرسول )).
خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند. اى پسرم ! چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى باک گشته اند؟
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود: ((على الدنیا بعدک العفا)) بعد از تو خاک بر سر دنیا.
در این حال ، زینب کبرى (سلام الله علیها) از خیمه بیرون دویده ، و فریاد مى زد: اى برادرم ، و اى برادرم ! با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون تپیده آن جوان افکند.
حسین (علیه السلام) سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه باز گردانید.(23)

بغل کردن بدن على اکبر(علیه السلام)

در روایت دیگرى آمده : بانوان حرم که حضرت زینب (سلام الله علیها) جلودار آنها بود، به استقبال جنازه على اکبر (علیه السلام) شتافتند، زینب (سلام الله علیها) وقتى که به جنازه رسید، آن را در بغل گرفت و با شور و هیجان عجیب ، و قلب پر درد و با جان دل صدا مى زد: على جان ! على جان !(24)

درخواست آب براى على اصغر

زینب (سلام الله علیها) خواهر امام حسین (علیه السلام) کودک را بیرون آورد و گفت : ((برادر جان ! این کودک تو، سه روز است که آب ننوشیده است . براى او جرعه اى آب بخواه )). پس حضرت او را بالاى دست گرفت و فرمود: ((اى مردم ! شما پیروان و خانواده ام را کشتید و تنها همین کودک باقى مانده است که از تشنگى بى تاب شده ؛ او را با جرعه اى آب سیراب کنید.))
هنگامى که حسین (علیه السلام) با ایشان سخن مى گفت ، یک نفر از لشکریان تیرى پرتاب نمود که گلوى کودک امام را پاره کرد. سپس امام او را نفرین کرد که اجابت آن به دست مختار به وقوع پیوست . هنگامى که حرملة را دستگیر کردند و مختار او را دید گریست و گفت : ((واى بر تو! چه چیز سزاى کار توست که کودکى کوچک را کشتى و گلویش را دریدى . اى دشمن خدا! آیا نمى دانستى که او فرزند پیامبر است ؟)) سپس دستور داد تا او را نشانه تیرها قرار دهند و آن قدر به او تیر زدند تا مرد.(25)

امانتى از ما مانده

طبق بعضى روایت ، بعد از رحلت حضرت رقیه (سلام الله علیها) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش ‍ کفن کنند.
زنان شام ازدحام کردند و در حالى که سیاه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بیت (علیه السلام) از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با کمال شرمندگى با اهل بیت (علیه السلام) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (علیه السلام) پیدا بود، مردم شام گریه مى کردند.(26)
زینب (سلام الله علیها) از این فرصت استفاده هاى بسیار کرد. از جمله اینکه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
((اى اهل شام ، از ما در این خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان این امانت . هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است ) آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در کنار قبرش روشن کنید))(27)

در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (علیه السلام)

عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) در کربلا یازده سال داشت ، این کودک را امام حسین (علیه السلام) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خیمه ها از او نگهدارى کنند. هنگامى که امام حسین (علیه السلام) تنها به میدان رفت و هیچ گونه یار و یاورى نداشت ، وقتى که عبدالله غریبى و مظلومى عمویش را دریافت ، براى یارى عمو، از خیمه به سوى میدان دوید، زینب (سلام الله علیها) به دنبال او حرکت کرد تا هنگام نگذارد به میدان برود، امام حسین (علیه السلام) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانیده و گفت : به خدا، از عمویم جدا نمى شوم ، و به خیمه برنگشت ، در آغوش عمویش بود و با او سخن مى گفت ، ناگاه ظالمى به پیش آمد و شمشیرش را بلند کرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پیش آورد تا از ضرب شمشیر جلوگیرى کند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بریده و به پوست آویزان شد، عبدالله صدا زد: ((یا عماه یا ابتاه ))؛ اى عمو جان ! واى بابا، ببین دستم را بریدند.
امام حسین (علیه السلام) آن کودک عزیز را در آغوش کشید و فرمود: عزیزم صبر کن به زودى به جد و پدر و عموهایت ملحق مى شوى و با آنها دیدار مى کنى ، هنوز دلجویى امام تمام نشده بود که حرمله ملعون گلوى نازکش را هدف تیر خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسید.
وقتى که زینب کبرى (سلام الله علیها) جریان را فهمید به قدرى این بار مصیبت بر او سنگینى کرد که با صداى جگر سوز گریه کرد و گفت :
اى عزیز برادر واى نور چشمم ((لیت الموت اعدمنى الحیاة ))؛ اى کاش مرده بودم و این منظره را نمى دیدم .
آه کز تیغ جفا دست وى آویخت بپوست
سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست
ناگهان ظالم سنگین دلى از راه جفا
بفکند تیر سه شعبه ، سر او کرد جدا(28)

ذکر مصیبت دو فرزند زینب (سلام الله علیها)

روز عاشورا زینب (سلام الله علیها) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (علیه السلام) آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند.
امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب عرض کرد: چنین نیست ، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.
زینب (سلام الله علیها) بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، زینب آن دو گل را به میدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسید، عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مکن به زودى من نیز به تو مى پیوندم )).
محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین (علیه السلام) پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال که پاهایشان به زمین کشیده مى شد آنها را به سوى خیمه آورد.
عجیب آنکه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، همیشه زینب (سلام الله علیها) در پیشاپیش بانوان بود، ولى این بار زینب (سلام الله علیها) دیده نمى شد، او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهاى به خون تپیده پسرانش بیفتد و بى تابى کند و از پاداشش کم بشود.(29)
و شاید از این رو که مبادا برادرش او را در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بى جواب بماند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این هنگام بیرون نیامد، ولى براى على اکبر(علیه السلام) در پیشاپیش بانوان به استقبال آمد (چنان که قبلا ذکر شد).
مگو زینب بگو ام المصائب کاندرین عالم
قضا آماده بهرش صد بلاى ناگهان دارد
مگو زینب بگو یک آسمان ، صبر شکیبایى
غلط گفتم ز صبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى در کربلا او شش برادر را کفن پوشید
غلط گفتم زصبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى بیند به جاى شادى قاسم عزاى او
گهى بر سینه ، داغ اکبر رعنا جوان دارد
گهى بیند جدا بازوى عباس على از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شیرین زبان دارد(30)

پرستارى زینب (سلام الله علیها) از فاطمه صغرى

طبق نقل علامه مجلسى ، فاطمه صغرى دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید:
کنار خیمه ایستاده بودم و پیکردهاى پاره پاره شهیدان کربلا را مى نگریستم ، در این فکر بودم که بر سر ما چه ..خواهد آمد، آیا ما را مى کشند یا اسیر مى کنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نیزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى کشید و غارت مى کرد و آنها با فریادهاى خود، پیامبر (صلی الله علیه واله) على ، حسن و حسین (علیه السلام) را به یارى مى طلبیدند، بسیار پریشان بودم و بر خود مى لرزیدم ، به عمه ام زینب (ام کلثوم کبرى) پناه بردم . در این هنگام دیدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار کردم و گمان نمودم که از دستش نجات مى یابم ، با کعب نیزه بر بین شانه هایم زد، از جانب صورت به زمین افتادم ، گوشواره ام را کشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جریان یافت ، بى هوش شدم ، وقتى که به هوش آمدم ، دیدم سرم بر دامن عمه ام زینب (سلام الله علیها) است و او گریه مى کرد و به من مى فرمود: ((برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت )).
برخاسم و گفتم : ((اى عمه جان ! آیا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((یا بنتاه ! عمتک مثلک )) دخترم ! عمه تو نیز مثل تو است . با هم به خیمه بازگشتیم ، دیدم آنچه در خیمه بود، همه را غارت کردند و امام سجاد (علیه السلام) به صورت بر زمین افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حرکت ندارد، ما براى او گریه کردیم و او براى ما گریه کرد.

به دنبال دو یادگار امام حسین (علیه السلام)

در کتاب ((ایقاد)) از مقتل ((ابن عربى )) چیزى (خبرى ) است که مضمون و مفهوم آن این است : حضرت امام حسین (علیه السلام) هنگام وداع خود (با اهل بیت ) به خواهرش زینب به جمع و گرد آوردن عیال و زن و فرزند پس از آنکه دشمنان خیام و خرگاهها را آتش ‍ مى زنند وصیت و سفارش نمود، پس بعد از آنکه دشمنان خرگاهها را آتش زدند و اطفال و کودکان پراکنده شدند زینب در جمع و گرد آوردن آنان رفت . سپس دو کودک از امام حسین (علیه السلام) را گم کرد و در طلب و به دست آوردن ایشان رفت . پس آن دو کودک را دست به گردن یکدیگر به خواب رفته بر زمین دید، چون آنها را حرکت داده و جنبانید، دید آنان از تشنگى مرده اند. چون لشکر آن را شنیدند، به پسر سعد گفتند: ما را در آب دادن (این ) عیال و زن و فرزند اجازه و دستور ده . پسر سعد اجازه داد. چون آنها (براى ایشان ) آب آوردند، کودکان از آب دورى کرده و مى گفتند: چگونه ما آب بنوشیم ، در حالى که پسر رسول خدا تشنه کشته شد؟!(31)

تسلى رباب

صداى جانسوزى ، زینب کبرى (سلام الله علیها) را از خاطرات خوش خویش ‍ جدا مى سازد. خدایا! این صداى ناله کیست ؟ آرى ، مى شنود صداى دلگرفته اى را که مى خواند: ((اصغرم ! کودکم !))
با عجله راهى خیمه نیمه سوخته مى گردد و پرده خیمه را بالا مى زند که ناگهان رباب را مى بیند که زانوان خویش در بغل گرفته و گریه مى کند.
با متانت خاص خود مى فرماید: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟!))
رباب به گریه خویش با خواهر همسرش تکلم مى کند: ((امروز قدرى آب خوردم . سینه ام قدرى شیر پیدا کرده و یاد على اصغر و لب تشنه او افتادم که در اثر عطش ، بر سینه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت .))(32)

مصایب بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)

شنیدن شیهه اسب

زینب دختر على (علیه السلام) شیهه اسب را شنید به سکینه روى آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سکینه به یاد پدر و آب ، شادى کنان از خیمه بیرون شد و اسب را تنها و زین را از سوارش تهى دید. پس ‍ روسرى خویش را درید و پاره نموده ، فریاد زد: اى کشته شده ، اى پدر، اى حسن ، اى حسین ، اى واى از غریبى و دور از وطنى ، اى واى از دورى سفر، اى واى از طولانى و درازى مشقت و رنج و حزن و اندوه ، این حسین (علیه السلام) است که به روى زمین بیابان (افتاده ) است ، عمامه و عبایش ربوده شده ، انگشتر و کفش او را گرفته اند (به یغما و چپاول برده اند) پدرم فداء کسى که سرش به زمینى است و تنش به زمین دیگر پدرم فداى کسى که سرش را به شام به هدیه و ارمغان مى برند، پدرم فداء و خونبهاى کسى که پردگیان (زنان ) او در میان دشمنان از پرده بیرون شدند (لشکر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء کسى که لشکرش روز دوشنبه مردند (کشته شدند) سپس با صداى بلند گریه کرد(33).

سخن با ذوالجناح

در کتاب مصائب المعصومین آمده : هنگامى که ذوالجناح به سوى خیمه ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلى به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنى مى گفتند:
یکى گفت : اى اسب چرا حسین (علیه السلام) را بردى و نیاوردى ؟
دیگرى گفت : چرا امام را در میان دشمن گذاشتى ؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آه ، صورت خون آلود تو را مى بینم .
سکینه گفت : پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ((یا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا))؛ اى اسب ، آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟(34)

نظاره به آتش کشیدن خیمه ها

عمر سعد کنار خیمه ها آمد و فریاد کشید: ((اى اهل بیت حسین ! از خیمه ها بیرون آیید)). آنها به فریاد او اعتنا نکردند. عمر سعد، بار دیگر فریاد کشید: از خیمه ها بیرون بیایید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت : اى دختر على ! بیرون بیایید تا شما را اسیر نماییم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: از خدا بترس ، آنقدر به ما ستم نکن .
عمر سعد گفت : چاره اى جز اسیر شدن ندارید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: ما به اختیار خود بیرون نمى آییم .
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خیمه ها را آتش ‍ زدند، آن گاه بانوان حرم و کودکان با پاى برهنه از خیمه ها بیرون آمدند، و به سوى بیابان روى خارهاى مغیلان مى گریختند، در حالى که دامن دخترکى آتش گرفته بود.(35)

پى نوشت:

1- زینب کبرى ، ص 222 و 223.
2- زینب کبرى ، ص 223
3-الخصائص الزینبیه ، ص 164
4-معالى السبطین ، ج 2 ص 26
5-سوگنامه آل محمد، ص 342 و 343.
6-زینب کبرى ص 220
7- همان منبع ، ص 230
8-زینب کبرى ، ص 231
9- سوگنامه آل محمد، ص 344.
10-عقیله بین هاشم ، ص 28 و 29.
11-معالى السبطین ، ج 2 ص 22.
12- زینب کبرى (سلام الله علیها) عقیله بنى هاشم ، ص ‍ 107 و 178.
13-عقیله بنى هاشم ، ص 30 و 31
14-کتاب الارشاد، ص 466 و 467.
15-لهوف ص 143.
16-سوگنامه آل محمد، ص 390 و 391.
17-کتاب الارشاد، ص 465.
18-کبرت الاحمر، ص 162.
19- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
20-کتاب الارشاد، ص 459
21- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
22-معالى السبطین ج 1 ص 415
23- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110.
24-سوگنامه آل محمد ص 280
25- لهوف ص 137
26-الخصائص الزینبیه ، ص 296.
27- ریاض القدس ، ج 2 ص 237
28-سوگنامه آل محمد، ص 288 و 289.
29-تذکرة الشهدا ء ص 156 و 157.
30-سوگنامه آل محمد، ص 291 و 292.
31-زینب کبرى ، ص 237.
32- عقیله بنى هاشم ، ص 34 و 35.
33-زینب کبرى ، ص 233 و 234.
34- مصائب المعصومین مطابق نقل الوقایع و الحوادث ، ج 3 ص 237.
35-سوگنامه آل محمد، ص 379


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????