سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)

چون کار (جنگ) به امام حسین (علیه السلام) تنگ و سخت شد و یگانه و تنها ماند، به خیمه هاى فرزندان پدرش روى آورد. آنها را از ایشان خالى و تهى دید. سپس به خیمه هاى اصحاب و یارانش التفات نموده و نگریست کسى از آنان را ندید، پس شروع و آغاز نمود به بسیار گفتن ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم )) (حرکت و جنبشى و قوت و توانایى نیست جز به وسیله خداى بلند مرتبه بزرگ) سپس به خیمه هاى زنان رقیه ، به خیمه فرزندش على زین العابدین (امام چهارم ) آمد وى را دید به روى فرشى از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زینب نزد وى بوده که پرستاریش ‍ مى نمود، چون على بن الحسین (علیه السلام) به پدر بزرگوارش نگاه کرد، خواست حرکت نموده و برخیزد، ولى از سختى بیمارى نتوانست . به زینب فرمود: مرا به سینه ات تکیه ده که این (امام ) پسر رسول خدا (صلی الله علیه واله) است که (اینجا) روى آورده ، زینب پشت زین العابدین نشست و آن حضرت را به سینه خود تکیه داد. امام حسین (علیه السلام) از بیمارى فرزندش پرسید و او خداى تعالى را حمد و سپاس ‍ مى نمود، سپس گفت اى پدر! امروز با این منافقین و مردم دور و چه کردى ؟ امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: اى پسرم ! شیطان و دیو سرکش بر ایشان غالب و چیره گشته و ذکر و یاد خدا را از اینان فراموش گردانیده ، و میان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اینکه روى زمین خون جارى و روان شد. على (زین العابدین ) گفت : اى پدر! عمویم عباس کجاست است ؟ پس چون عمویش را از پدرش پرسید، گریه زینب گلویش را گرفت (و نتوانست سخنى بگوید) و به برادرش نگریسته که چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد، زیرا او را به شهادت و کشته شدن عمویش عباس آگاه نساخته بود، از بیم آنکه بیمارى اش شدت یافته و سخت گردد، پس امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! عمویت کشته شد، و دو دستش را در کنار فرات جدا کردند.
پس على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریست تا اینکه از حرکت و جنبش افتاده و بیهوش شد. چون به هوش آمد، از هر یک از عموهایش پرسید و امام حسین به او فرمود: کشته شدند.
على بن الحسین گفت : برادرم على و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا هستند؟ امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! بدان مرد زنده اى جز من و تو در خیمه ها نیست ، و کسانى را که از ایشان مى پرسى همه آنها بر روى زمین افتاده اند (کشته شده اند) (1)

در خواست شمشیر از زینب (سلام الله علیها)

على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریسته ، به عمه اش زینب فرمود: اى عمه شمشیر و عصا و چوبدستى برایم بیاور. پدرش به او فرمود: به شمشیر و عصا چه خواهى کرد؟ گفت : عصا را (براى اینکه ) بر آن تکیه کنم ، و شمشیر را (براى اینکه ) پیش روى پسر رسول خدا (دشمنانش را) مانع شده و جلوگیرى کنم ، زیرا خیر و نیکى پس از او در زندگى نمى باشد.
امام حسین (علیه السلام) او را از آن کار منع نموده و جلوگیرى کرد، و وى را به سینه اش چسبانیده به او فرمود: اى فرزندم تو پاکیزه ترین فرزندانم هستى . (چون معصوم و بازداشته از گناهى) و افضل و برترین خانواده ام مى باشى . (2)

استمداد حضرت زینب (سلام الله علیها)

حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز چندین بار در روز عاشورا به قتلگاه رفت ، چون نان و آبى نداشت ، دستها را بر سر نهاد و فریاد زد، از زمین و زمان براى یارى حسین استمداد نمود، بر سر عمر سعد جیغ کشید و فرمود: ((آیا حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو این صحنه را مى نگرى ؟!))(3)

وداع امام حسین (علیه السلام) با زینب

امام حسین (علیه السلام) بانوان را دلدارى داد و امر به صبر و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نیکو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد کرد، و در عوض این مصایبى که به شما رسیده ، خداوند چندین برابر از مواهب خود را به شما عنایت مى فرماید، به زبان چیزى نگویید که موجب کاهش مقام ارجمند شما گردد...
زینب گریه مى کرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى ، وقت گریه طولانى است .
همین که خواست به عزم میدان ، از خیمه بیرون آید، زینب (سلام الله علیها) دامن امام را گرفت و صدا زد:
((مهلا یا اخى ، توقف حتى اتزود منک و اودعک وداع مفارق لا تلاقى بعده ))؛ برادرم ! آهسته باش ، توقف کن تا تو را سیر ببینم و با تو وداع کنم ، آن وداع جدا کننده اى که بعد از آن دیگر ملاقاتى با تو نخواهد بود.
بگذار تا بگیرم چون ابر نو بهاران
کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران
فمهلا اخى قبل الممات هنیئة
لتبرد منى لوعة و غلیل
یعنى : برادرم ! آهسته برو و قبل از مرگ ، اندکى با ما باش ، تا با دیدار تو، درون سوزان ، و سوز قلب پریشان و بى قرارم خنک گردد))(4)
اى جان ما جانان ما آهسته رو آهسته رو
مشکن دل سوزان ما آهسته رو آهسته رو
بر خواهر زارت نگر، بر طفل بیمارت نگر
آهسته رو ، آهسته رو ، آهسته رو
کرده وصیت مادرم تا من ببوسم حنجرت
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو

دلدارى امام بر زینب (سلام الله علیها)

حضرت زینب (سلام الله علیها) از برادر دل نمى کند ، به دست و پاى برادر افتاد و بوسید ، سایر بانوان حرم ، آن حضرت را محاصره کرده و دست و پاى او را مى بوسیدند و گریه مى کردند، امام آنها را آرام کرد و به خیمه برگردانید، سپس خواهرش را به تنهایى طلبید و او را دلدارى داد.
((و امر یده على صدرها و سکنها من الجزع )) ؛ سرانجام ، امام حسین (علیه السلام) دستش را بر سینه خواهرش زینب کشید ، زینب آرام گرفت و دیگر بى قرارى نکرد.
امام به او فرمود: افرادى که صبر مى کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خدا دارند، صبر کن تا به پاداشهاى الهى برسى ...
آن گاه زینب (سلام الله علیها) خشنود شد و اظهار سرور کرد و عرض کرد: ((یا ابن امى طب نفسا و قر عینا فانک تجدنى کما تحب و ترضى))؛ اى پسر مادرم . خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا که مرا آن گونه که دوست دارى و خشنود هستى ، خواهى یافت .
زبان حال زینب (سلام الله علیها) در این وقت این بود:
صبرت على شىء امر من اصبر
ساصبر حتى یعجز الصبر عن صبرى
یعنى: بر چیزى که تلخ ‌تر از تلخى گیاه صبر است ، صبر مى کنم ، و به زودى چنان صبر مى کنم ، که نیروى صبر از قدرت صبر من ، درمانده گردد. آرى ، به گونه اى صبر کنم ، که صبر از من خسته شود.
هان برو زینب که درد است بى دوا
دردمند حق طبیب دردها است
تند رو زینب که خواهى شد اسیر
زین اسیرى هست جانت ناگزیر
رو یتیمان مرا غمخوار باش
در غریبى بى کس اند، تو یار باش
گر خورد سیلى سکینه دم مزن
عالمى زین دم زدن بر هم مزن (5)

درخواست پیراهن کهنه

امام حسین (علیه السلام) به خواهرش زینب فرمود: اى خواهر! جامه کهنه اى که کسى از مردم در آن رغبت ننموده و خواهانش نباشد براى من بیاور که آن را زیر لباسها و جامه هایم قرار دهم (بپوشم ) تا پس از کشته شدنم (آن را نبرده ) برهنه ام نکنند، پس فریادهاى زنان به گریه شیون بلند شد.
سپس جامه کهنه اى آوردند و امام حسین (علیه السلام) آن را چاک زده و اطراف و کنارهایش را پاره کرد، و زیر جامه هایش قرار داد و آن حضرت را شلوار تازه اى بود که آن را نیز پاره کرد تا از آن بزرگوار ربوده نشود (دشمن غارت ننموده به یغما و چپاول نبرد) و چون کشته شد مردى قصد و آهنگ آن حضرت را نموده آن جامه و شلوار را از او ربود و در بیابان روى زمین گرم عریان و برهنه اش ‍ گذاشت و در همان حال دو دستش شل و خشک شده از کار افتاد و عذاب و کیفر و رسوایى به او روى آورد، و هنگامى که امام حسین (علیه السلام) آن جامه پاره شده را پوشید اهل و کسان و فرزندانش را وداع کرده و بدرود گفت وداع و بدرود مفارق و جدا شونده اى که هرگز باز نمى گردد. ((صلى الله علیک یا ابا عبدالله الحسین )).(6)

وقتى امام از روى اسب افتاد

وقتى که امام حسین (علیه السلام) از اسب به روى زمین افتاد ، زینب دختر على (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد در حالى که دو گوشواره اش (از بسیارى اضطراب و نگرانى) میان دو گوشش جولان داشته و مى گردید، و مى فرمود: کاش آسمان بر زمین مى چسبید، اى عمر پسر سعد! آیا ابوعبدالله امام حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو به سوى آن حضرت مى نگرى ؟ و اشکهاى (چشم) عمر بر دو گونه اش ‍ جارى و روان بود، در حالى که روى خود را از آن مخدره بر مى گرداند، و امام حسین (علیه السلام) نشسته و در برش جبه و جامه گشاده اى از خز (که روى جامه ها به تن مى کنند) بود، و مردم از (کشتن ) آن بزرگوار پرهیز مى کردند، پس شمر فریاد زد، واى بر شما! چه انتظار دارید و چشم به راه چه هستید درباره آن حضرت ؟ او را بکشید، مادرهایتان شما را گم کنند و از دست بدهند (بمیرید تا مادرهایتان بى فرزند باشند)(7)

کنار بدن برادر

در کتاب ((دمعة الساکبة )) آمده است : از ابن ریاح رسیده که او گفته : من در جنگ و کارزار کربلا حاضر بوده و به چشم دیدم ، چون امام حسین (علیه السلام) کشته شد. زنى آمد در حالى که به وسیله دامنهایش مى لغزید تا اینکه بر زمین افتاد، سپس به پا خاسته فریاد مى زد: اى حسینم ، اى امام و پیشوایم ، اى کشته شده ام ، اى برادرم ! آن گاه آمد به سوى جسد و تن آن حضرت در حالى که آن بزرگوار جثه و تنى بى سر بود. چون او را دید، دست در گردنش انداخته و پى در پى نعره و فریاد مى زد، تا اینکه هر کس را (در آنجا) حاضر بود به گریه در آورد. سپس پرسیدم : او کیست ؟ گفتند او زینب دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است (8)

عمل به وصیت مادر

نقل کرده اند: چون حضرت امام حسین (علیه السلام) چند قدمى از خیمه ها دور شد، حضرت زینب (سلام الله علیها) از خیمه بیرون آمد و صدا زد:
((برادرم لحظه اى درنگ کن تا وصیت مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را نسبت به تو جا آوردم)).
زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: مادرم به من وصیت فرمود، هنگامى که نور چشمم حسین (علیه السلام) را روانه میدان براى جنگ با دشمن کردى ، عوض من گلوى او را ببوس ، آن گاه زینب (سلام الله علیها) گلوى برادرش را بوسید و به خیمه بازگشت .(9)

دعوت به استقامت

حجت خدا در مقابل اجساد مطهر شهدا ایستاده و لب به سخن مى گشاید: ((هل من ناصر ینصرنى ! هل من معین یعینى !)) تک تک شهدا را صدا مى زند: ((عباس کجایى ؟ مسلم کجایى ؟ بریر کجایى ؟ چرا جواب حسین را نمى دهید؟ دلخوش بودید که من شما را صدا بزنم ، اما اینک چه شده که جواب نمى دهید؟))
به سوى خیمه روانه مى گردد. اهل خیام را صدا مى زند و همه را بر صبر و بردبارى و تحمل سفارش مى نماید: ((مبادا در مقابل دشمن بلند گریه نمایید تا دشمن شاد گردد...))
در میان اهل بیت ، متوجه عقیله بنى هاشم حضرت زینب کبرى مى شود که مى لرزد. حسین بر سینه خواهر خویش دست ولایت مى نهد و او را به طمانینه و استقامت بشارت مى دهد: ((خواهرم ! پس از من ، در قبال تمام مشکلات صابر باش . پس از من ، مصایب زیادى بر تو وارد خواهد گشت .))
دختر حضرت على (علیه السلام) و یادگار فاطمه مى فرماید: ((برادر! فرمانت را تحمل مى کنم ، ولى اگر این اطفال سراغ تو را بگیرند، چه جوابى بدهم ؟))
حسین نگاهى محبت آمیز به خواهرش مى نماید: ((زینبم ! مرا در نماز شب خودت فراموش نکن .))(10)

آخرین لحظات در کنار برادر

در آخرین لحظه اى که امام (علیه السلام) در قید حیات بود، با زینب گفتگویى دارد و باز هم وصایایى با این مخدره نموده و او را نایب خود قرار مى دهد که بعد از وى کارها را دنبال کند. و آن وقتى بود که امام از اسب به زمین افتاد، زینب بلافاصله خود را به میدان بر بالین برادرش مى رساند و مى بیند که زخم و جراحت زیادى به آن حضرت وارد شده و خون بسیارى از وى جارى است ، پس خود را بر روى جسد برادر انداخت و گفت : ((انت احسین اخى ، انت ابن امى ، انت نور بصرى ، انت مهجة قلبى ، انت حمانا، انت کهفنا، انت عمادنا ، انت ابن محمد المصطفى ، انت ابن على المرتضى ، انت ابن فاطمه الزهراء)).
امام در حالى که بیهوش بود ، با گریه و زارى زینب به هوش آمد.
زینب گفت : برادرم ! به حق جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) تو را قسم مى دهم با من سخن بگو.
امام (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه هذا یوم التناد ، و هذا یوم الذى و عدنى به جدى و هو الى مشتاق )).
سپس فرمود: اى خواهرم ! قلبم شکست و سختى و کرب من زیاد شد. به خدا قسمت مى دهم که ساکت شوى و صبر پیشه کنى ، زینب فریاد زد: واویلا! برادرم ! فرزند مادرم ! چگونه ساکت باشم در حالى که تو چنین حالتى دارى ... الخ ))(11)
بنابراین ، آخرین کسى که توانست در آن لحظات آخر سخن برادر خود را بشنود و از وصایا و سفارشات آن حضرت آگاه گردد، زینب بود. این مهمترین ویژگى زینب بود که دیگران از آن بهره اى نداشتند.(12)

زینب (سلام الله علیها) بر فراز تل زینبیه

حضرت حجت بن الحسن (عج) در زیارت ناحیه مقدسه ، این صحنه را متذکر مى گردد و مى فرماید: اى جد بزرگوار! این منظره را چگونه به یاد بیاورم ، آن گاه که بانوان حرم اسب تو را سرافکنده و مصیبت زده دیدند و زینش را واژگون یافته و از خیمه ها بیرون آمده و با دیدن آن منظره موها را پریشان نمودند و سیلى به صورت خود مى زدند و چهره هایشان آشکار شده و فریادشان بلند بود؛ زیرا عزت خود را از دست رفته مى دیدند: با این حال به سوى قتلگاه شتافتند و دیدند شمر روى سینه ات نشسته و خنجرش را بر گلویت نهاده تا سرت را از بدن جدا نماید!
زینب بر فراز تل زینبیه شاهد این ظلم آشکار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده مى کند. از دل سوخته خویش فریاد برآورد: ((یابن محمد المصطفى ! جواب خواهرت را بده ))
بار دوم فرمود: ((برادر! جواب مرا بده .))
بار سوم فرمود: ((الان تو را به کسى قسم مى دهم که حتما جواب مرا بدهى . حسینم تو را به جان مادرمان زهرا جوابم را بده .))
امام در لحظات مرگ و زندگى سر خویش را بلند نمود و امر فرمود: ((از این صحنه ، دور شوید.))
امر امام واجب است . زینب بچه ها را به سوى خیمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نویسان مى نویسند: زینب پشت به حسین ننمود؛ بلکه عقب عقب به طرف خیام مى رفت و چشم از چهره حسین بر نمى داشت .(13)

آیا در میان شما مسلمانى نیست

حمید بن مسلم مى گوید: سوگند به خدا، هیچ مغلوبى را مانند حسین که فرزندان و یاران و اهل بیتش را شهید کرده باشند، پا بر جاتر و قوى دل تر ندیده بودم زیرا آن حضرت با این همه گرفتارى که دیده بود، باز هم هر گاه رجاله پسر سعد به وى حمله مى آوردند شمشیر مى کشید و آنها را مانند روباهان که شیر شرزه در میانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق مى ساخت .
شمر که دید به سادگى نمى تواند بر حسین (علیه السلام) دست پیدا کند سواره ها را به کمک خوانده و آنها را پشت سر پیاده ها قرار داده و به تیر اندازان دستور داد تا بدن شریف او را هدف تیرها ساختند و بالاخره آن قدر تیر بر بدن آن حضرت وارد شد که گویى از تیر پر برآورده بود.
حسین (علیه السلام) از زیادى خستگى و نوک پیکانهاى بیداد از کار ماند و دست از نبرد برداشت . لشکر هم در برابر او ایستادند. زینب که برادر را از هر جهت بى یار و یاور دید، پیش خیمه ها آمده عمر سعد را مخاطب ساخته و فرمود: اى پسر سعد! مى بینى زاده زهرا را مى کشند و تو همچنان ایستاده و تماشا مى کنى . پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانید. زینب (سلام الله علیها) به لشکر توجه کرده گفت : آیا در میان شما مسلمانى نیست ، باز هم پاسخى نشنید. در این وقت شمر سواره و پیاده را مخاطب ساخته و گفت : واى بر شما ! در انتظار چه هستید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند، چرا کار او را به پایان نمى رسانید؟
لشکر که خود را جیره خوار پسر زیاد مى دانستند، دیدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند، به همین مناسبت از هر طرف به او حمله آوردند(14)

زینب از خیمه بیرون آمد

راوى مى گوید: چون بر اثر کثرت زخمها، ضعف بر حسین (علیه السلام) غلبه کرد و تیرهاى دشمن در بدنش مانند خارهاى بدن خارپشت نمایان گردید، صالح بن وهب مزنى ، نیزه اى بر پهلوى او زد که از اسب بر زمین افتاد و نیمه طرف راست صورتش روى زمین قرار گرفت . در آن حال مى گفت ، ((بسم الله و بالله و على ملة رسول الله )). پس از آن از روى زمین برخاست .
در این موقع حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از در خیمه بیرون آمد و با صداى بلند فریاد مى زد: ((برادرم ! سرورم ! سرپرست خانواده ام !))
و مى گفت : ((اى کاش آسمان بر سر زمین خراب مى شد واى کاش ‍ کوها از هم مى پاشید و بر روى زمین مى ریخت .))(15)

مصایب گلهاى کربلا

درد دل بچه ها با زینب (سلام الله علیها)
حضرت زینب (سلام الله علیها) بانوان و کودکان پراکنده را جمع آورى کرد، با هر کدام از آنها سخنى مى گفت و گریه مى کرد. یکى از پدر مى پرسید، دیگرى از عمو سؤال مى کرد، سومى از اصغر تشنه کام یاد مى کرد، چهارمى از اکبر و قاسم و عون و مسلم و...
یکى مى گفت :اى عمه جان ! سیلى خورده ام ، دیگرى مى گفت : گوشم مى سوزد، زیرا گوشم را به طمع گوشواره ، دریده اند، سومى مى گفت : تازیانه خورده ام ، زینب (سلام الله علیها) در برابر دهها حوادث جانسوز قرار گرفته که به قول شاعر از زبان زینب (علیه السلام):
اگر دردم یکى بودى چه بودى
اگر غم اندکى بودى چه بودى ؟(16)
ممانعت از به میدان رفتن عبدالله
عبدالله بن حسن (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، با سرعت از میان خیمه ها بیرون آمده و مى خواست خود را به کنار عموى بزرگوارش رساند. زینب (علیه السلام) خواست او را از رفتن ممانعت کند و حسین (علیه السلام) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن کنار عمش ‍ جلوگیرى نماید، لیکن آن پاک گهر شدیدا از رفتن به خیمه ها امتناع مى ورزید و مى گفت : سوگند به خدا، از عمویم جدا نخواهم شد.
در این وقت ابجر بن کعب با شمشیرى به جانب حسین (علیه السلام) حمله آورده عبدالله فرمود: واى بر تو اى زنازاده ! مى خواهى عمویم را شهید کنى و مرا داغدار سازى ؟
ابجر به سخن او اعتنایى نکرده تیغ فرود آورد و دست آن طفل را که فدایى حسین (علیه السلام) بود به پوست آویخت .
عبدالله مادر خود را به فریاد خواند حسین (علیه السلام) یادگار برادر را به سینه چسبانیده و فرمود: اى فرزند برادر آرام بگیر و شکیبا باش و این پیش آمد را به خیر خود به شمار آور، زیرا به همین زودى خداى متعال تو را به پدران نیکو کارت ملحق خواهد ساخت .(17)

زینب (سلام الله علیها) در سوگ عباس (علیه السلام)

هنگامى که زینب (سلام الله علیها) برادرش حسین (علیه السلام) را دید که تنها از کنار نهر علقمه باز مى گردد، با خواهران دیگر با صداى جانسوز فریاد مى زدند:
((وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضیعتاه ! من بعدک ))؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از کمى یاور و مصایب جانکاه ، واى از دیدن جاى خالى تو!(18)
زینب (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: ((چرا برادرم عباس را با خود نیاوردى ؟))
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ((خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بیاورم ، دیدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همدیگر گسیخته که نتوانستم ، آن را حرکت دهم .))
زینب (سلام الله علیها) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گریست ، از جمله گفت :
((آه ! از کمى یاور و فقدان برادر!))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: ((آرى ، آه از فقدان برادر و شکستن کمر!)).(19)

زینب (سلام الله علیها) در بالین على اکبر

حسین (علیه السلام) که از شهادت على(علیه السلام) باخبر شد، از خیمه بیرون آمده به بالین جوان قرار گرفت و همچنین که مى گریست و اشک اندوه مى بارید، فرمود: جوان من ! خدا بکشد کشندگان تو را، چقدر این بى حیا مردم بر خدا جرى شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را دریدند.
سپس اضافه کرد: پس از شهادت تو، خاک بر سر دنیا و زندگانى آن .
زینب (سلام الله علیها) که از شهادت یادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خیمه بیرون آمده ، با ناله اندوهناکى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افکند.
امام حسین (علیه السلام) که خواهر را سخت ناراحت دید پیش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خیمه ها روانه کرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اینک بیایید نعش برادرتان را بردارید.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاکیزه یادگار حیدر کرار را در پیش ‍ خیمه اى که برابر آن کارزار مى کردند گذاردند.(20)


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????