سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

در سوگ پدرش على (علیه السلام)

در شهر کوفه ، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند که در بین زمین و آسمان ندا در داد: ((قد قتل مرتضى تهدمت و الله ارکان الهدى )) آرى ، صداى جبرئیل امین است که در غم امام المتقین صحیه مى زند که على را کشتند. والله ، ارکان هدایت را از بین بردند...
زینب صداى حزین امین وحى را که مى شنود، در یک لحظه صحیه از دست دادن مادرش زهرا برایش تداعى مى گردد.
در مسجد قامت به خون نشسته على (علیه السلام) را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى کنند. در فاصله اندکى که به جا مانده است ، حضرت فرمودند: ((فرزندانم ! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد.))
آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است ، یک بار مادر خود را و این بار قامت رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچید.
او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهره ها مى برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى را بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: ((دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس که فرصت کم است .))
زینب رو به پدر کرد و گفت :ام ایمن مى گوید: ((من از رسول خدا شنیدم که حسینم در نقطه اى به نام کربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد)) آیا نقل قول او صحیح است ؟
امام فرمود: ((آرى ؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر کلام او برایت نقل کنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه همین شهر کوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند که شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال کرده و شما را در شهر گردش مى دهند.))
زینب از شنیدن کلام امام معصوم (علیه السلام)، مى بیند که چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد.(21)

مصیبت برادرش امام حسن (علیه السلام)

از برخى از مطلعین و دانایان و آگاهان چنین رسیده است :
((هنگامى که امام حسن (علیه السلام) تشت و لگن مقابلش گذاشته شد، در حالى که جگر رنج دیده اش استفراغ و قى مى کرد، شنید خواهرش ‍ زینب مى خواهد نزد او بیاید. در آن حال که سخت بیمار بود، فرمان داد که تشت را بردارند، زیرا مى ترسید خواهرش از دیدن آن تشت افسرده شود.(22)

زینب بر بالین امام حسن (علیه السلام)

امام حسن مجتبى (علیه السلام) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نیمه هاى شب ، امام حسن (علیه السلام) دید از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا یگانه مونس و غمخوارش ، زینب (سلام الله علیها) را صدا زد: زینب (سلام الله علیها) برخاست و به بالین برادر آمد و او را به گونه اى دید که چون مار گزیده به خود مى پیچید، احوال او را پرسید، امام حسن (علیه السلام) ((خواهرم ! برو برادرم حسین را خبر کن به این جا بیاید.))
زینب (سلام الله علیها) با چشمى گریان و دلى غمبار، به خانه برادرش حسین (علیه السلام) شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالین برادر آورد.(23) سرانجام زینب (سلام الله علیها) با شهادت برادرش امام حسن (علیه السلام) روبه رو شد و داغ پرسوز برادر بزرگش را که یک عمر از دست دشمنان ، خون جگر خورده بود، دید ولى کاهش همین مقدار مصیبت را بیشتر نمى دید، زینب (سلام الله علیها) در تشییع جنازه برادرش امام حسن (علیه السلام) دید گروهى از بنى امیه با تحریک عایشه به بهانه این که ما نمى گذاریم شما پیکر برادرتان حسن را در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) به خاک بسپارد، اهانتها کردند، حتى جنازه اش را تیرباران نمودند، به طورى که وقتى امام حسین (علیه السلام) و یاران ، جنازه او را در قبرستان بقیع به زمین نهادند تیرهایى را که به بدن آن حضرت اصابت کرده بود شمردند به هفتاد تیر رسد.(24)

مصایب حضرت زینب (سلام الله علیها) در سرزمین کربلا

حرکت به سوى کربلا
زینب در کاروان حسین (علیه السلام)

هنگامى که کاروان حسین (علیه السلام) تصمیم گرفت مکه را به قصد کوفه ترک کند، روایت کننده مى گوید: چهل محمل را دیدم که با پوشش ‍ کامل و موزون ، آماده کرده بودند تا بنى هاشم بانوان محرم خود را بر آنها سوار نمایند. به آن صحنه باشکوه مى نگریستم ، ناگاه دیدم از سراى حسینى جوانى بلند بالا و خوش چهره که خالى بر صورتش ‍ بود، بیرون آمد و خطاب به بنى هاشم فرمود: ((از من دور شوید)). آنها دور شدند، آن گاه دو زن از سراى حسینى بیرون آمدند، در حالى که سایر بانوان اطراف آنها را گرفته بودند. آن جوان خوش چهره ، محملى را آماده کرد و زانوى خود را خم کرد و در محضر امام حسین (علیه السلام) آن دو بانو را با احترام مخصوص ‍ سوار محمل نمود. از یکى پرسیدم : این دو بانو و آن جوان مه لقا کیستند؟ گفت : ((آن دو بانو یکى زینب (سلام الله علیها) و دیگرى ام کلثوم است و آن جوان زیباروى ، حضرت عباس (علیه السلام) مى باشد.))
آرى زینب (سلام الله علیها) با چنین عزت و شکوهى سوار محمل شده و به سوى کوفه روانه گردید.(25)

ورود به کربلا

هنگامى که امام حسین (علیه السلام) و همراهان در روز دوم محرم که روز پنج شنبه بود به کربلا رسیدند و در همان محل سکونت نموده و خیمه ها را به پا کردند، دو حادثه جانسوز در رابطه با زینب (سلام الله علیها) رخ داد.
پس از بر پا شدن خیمه ها و سکونت در کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) هراسان به حضور برادرش امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ((این بیابان را خوفناک مى بینم ، چرا که خوف عظیمى از آن ، به من روى آورده است .))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: خواهر جانم ، هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم ، پدرم سرش را روى دامن برادرم نهاد و ساعتى خوابید و من حاضر بودم ، پدرم بیدار شد و گریه کرد، برادرم حسن (علیه السلام) از او پرسید: ((چرا گریه مى کنى ؟)) پدرم فرمود: ((کانى رایت فى منامى ان هذا الوادى بحر من الدم و الحسین قد غرق فیه و هو یستغیث فلا یغاث ))؛ گویا در عالم خواب دیدم ، این بیابان دریایى از خون است و حسین (علیه السلام) در آن غرق شده و هر چه یار و یاور مى طلبد، کسى او را یارى نمى کند.
آن گاه پدرم به من رو کرد و فرمود:((اى ابا عبدالله ! هر گاه چنین حادثه اى براى تو رخ داد، چه مى کنى ؟))
در پاسخ گفتم : ((اصبر و لا بدلى من اصبر))؛ صبر مى کنم که جز صبر و استقامت چاره اى نیست .
دل زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، آن چنان سوخت که سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر شد.(26)

سیلى بر صورت خود

روایت شده که پس از مهلت گرفتن از دشمن ، امام حسین (علیه السلام) نشست و به خواب رفت و سپس بیدار شد و به خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((خواهرم ! همین لحظه ، جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم )، پدرم على علیه السلام و مادرم فاطمه سلام الله علیها و برادرم حسن علیه السلام را در خواب دیدم که همه مى گفتند: اى حسین ! به همین زودى (و به نقل دیگر، گفتند: فردا) نزد ما خواهى آمد.))
زینب سلام الله علیها تا این سخن را شنید (آن چنان عاطفه اش به جوش آمد که ) سیلى به صورت خود زد و صدا به گریه بلند کرد. امام حسین (علیه السلام) او را دلدارى داده و به صبر و آرامش فرا خواند، به خصوص یادآور شد که با آرامش و حوصله خود، شماتت و سرزنش دشمن را از ما خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) دور کن .(27)

راضى به قضا بودن

چون امام حسین (علیه السلام) براى استراحت در خزیمیه فرود آمد و یک شبانه روز توقف کرد، صبحگاه زینب (سلام الله علیها) خواهرش نزد او آمد و گفت : اى برادرم ! آیا نمى خواهى از آنچه دیشب شنیده ام تو را آگاه کنم ؟
حسین (علیه السلام) فرمود: چه شنیدى ؟
زینب (سلام الله علیها) گفت : در دل شب بیرون رفتم که شنیدم هاتفى ندا مى داد: اى چشم ! در ریختن اشک بکوش که جز من کسى بر شهدا گریه نخواهد کرد، گریه بر آن گروهى که مرگ آنان را به پیش ‍ مى راند تا به سوى میعاد گاهى بکشاند که به عهد خویش وفا کنند.
حسین (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه ! کل ما قضى فهو کائن ))؛ خواهرم !آنچه مقدر است به وقوع خواهد پیوست . یعنى ما باید وظیفه خود را به انجام برسانیم و به آنچه خدا مى خواهد راضى باشیم .(28)

زینب (سلام الله علیها) در ورود به کربلا

پس از ورود به کربلا، امام دستهاى خویش را به آسمان بر مى دارد و نجوا مى نماید: ((اللهم انى اعوذ بک من کرب و البلاء!)) یاد کلام جد و باب خویش مى کند که او را از کربلا خبر مى دادند.
پس ، بر خیل فداییان خویش بانگ بر آورد: ((خیمه ها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست . اینجا محل ریختن خونهاى ماست .))
در میان جمعیت ، خواهر خود را مى بیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است . چهره اش از غم موج مى زند. حسین به سوى او مى آید و او را تسلى مى دهد. صداى زینب حاکى از درد درون است که مى فرماید: ((برادرم ! بیا از این مکان برویم از لحظه اى که وارد این سرزمین شده ایم و نام کربلا را شنیده ام ، غمهاى عالم روى سینه ام جمع شده اند...!))
امام بر او آیه امید و اطمینان مى خواند: ((خواهرم ! بر خداى متعال توکل بنما. هر چه هست ، به دست اوست .))
سپس ، دستور بر پایى خیام را صادر مى کند؛ ولى زینب (سلام الله علیها) متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را بر پا مى کنند. او شاهد جنگهاى باب خویش امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زنده اى را به یاد دارد. در برابر امام خویش ، با کمال متانت و ادب مى پرسد: ((پدرم ، همیشه خیمه ها را در مکان بلندى بر پا مى کرد. چه شده است که شما خلاف او عمل مى کنید؟))
امام مى فرماید: ((خواهرم ! آن موقع ، در جنگها فتح و پیروزى وجود داشت ، اما ما مى دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیرى رفتن اهل بیت پیغمبر خدا مى انجامد. خواهرم ! اگر قدرى صبر نمایى ، قضایا را خواهى فهمید، ولى باید تحمل و صبر نمایى .))
زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این جملات ، پى به عمق واقعیت مى برد و مى داند که روزگار وصل با حسین (علیه السلام) به سر رسیده و زمانى دیگر شروع محنت و مصایب است .(29)

سلام زینب (سلام الله علیها) به حبیب بن مظاهر

فزونى سپاه دشمن و نیروى اندک محدود برادر بیش از همه ، قلب زینب (سلام الله علیها) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى کرد، و بدین جهت چون روز ششم محرم حبیب بن مظاهر به یارى حسین (علیه السلام) به کربلا آمد، و دختر امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) از این فداکارى باخبر گشت ، به حبیب پیغام سلام داد.(30)
چون این پیغام به حبیب رسید، بر روى خاک کربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خویش ریخت و گفت : خاکم به سر! سختى کار زینب به جایى رسیده است که به مثل من سلام مى رساند!!(31)

من از حسین جدا نمى شوم

حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از سوم شعبان سال 60 هجرى در مکه بود. چون سربازان یزید مى خواستند در مکه و در حرم امن الهى امام حسین (علیه السلام) را مخفیانه بکشند، لذا امام روز ((ترویه )) که روز هشتم ذى الحجه است ، مکه را به سوى عراق ترک کرد. زینب (سلام الله علیها) نیز در این کاروان حضور داشت .
ابن عباس گفت : یا حسین ! اگر خود مجبور به رفتن هستى ، زنان را با خود همراه مبر.
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید، سر از کجاوه بیرون کرد و گفت : ابن عباس ! مى خواهى مرا از برادرم حسین جدا کنى ؟! هرگز.(32)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در شب عاشورا

بستن آب

روز هفتم غمى دیگر بر غمهاى زینب (سلام الله علیها) افزوده گشت . فرمانى از ابن زیاد رسید که نگذارید حسین و اصحاب او از آب استفاده کنند، و بدین طریق تشنگى یاران به ویژه فرزندان و کودکان دل زینب (سلام الله علیها) را به درد مى آورد.
هر چند در این فرصت گاه و بى گاه ابوالفضل و على اکبر (علیه السلام) در کنار سایر یاران امام حسین (علیه السلام) مقدار کمى آب تهیه مى کردند، و صفوف فشرده دشمن را به عقب مى راندند، ولى جوابگوى نیاز شدید تشنگى و مشکلات همه یاران و عزیزان نبود؛ آن هم در هواى گرم تابستان کربلا.
سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید: صبر کن . چگونه صبر کند بچه شیر خواره اى که دوام صبر ندارد؟!(33)

سرکشى به خیمه

از حضرت زینب (سلام الله علیها) نقل شده فرمود: در شب عاشورا ، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس (علیه السلام) رفتم دیدم جوانان بنى هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى گوید و به آنها مى فرماید: ((اى برادرانم و اى پسر عموهایم ! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند...)).
جوانان بى هاشم پاسخ دادند: ((ما مطیع فرمان تو مى باشیم )).
حضرت زینب (سلام الله علیها) مى گوید: از آنجا به خیمه ((حبیب بن مظاهر)) رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم ) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى گوید: ((فردا وقتى که جنگ شد، پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم ، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما مى باشند...))
اصحاب گفتند: ((سخن تو درست است )) و به آن وفا کردند.(34)

شنیدن صداى سپاه دشمن

حسین (علیه السلام) در آن هنگام در پیش خیمه خود نشسته و تکیه به شمشیر داده و سر مبارک بر روى زانو قرار داده و به خواب رفته بود.
زینب (سلام الله علیها) که صداى همهمه اسبان و لشکریان را شنید، نزدیک برادرش آمده و عرضه داشت : اى برادر! آیا صداهاى مخالفان را نمى شنوى که اینک به طرف خیام نزدیک مى شوند.
حسین (علیه السلام) سر برداشت ، فرمود: هم اکنون رسول خدا (صلی الله علیه واله) را در خواب دیدم که فرمود: حسین جان بدین زودى بر ما وارد خواهى شد.
زینب (سلام الله علیها) که این سخن دلخراش را شنید، سیلى به صورت زد و اظهار دردمندى و بیچارگى نمود. حضرت او را دلدارى داده و امر به آرامش فرمود.(35)

امتحان اصحاب در شب عاشورا

زینب (سلام الله علیها) متکایى براى حسین (علیه السلام) گذاشت ، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زمانى که صداى زینب به خاطر بى سرپرستى فرداى بانوان به گریه بلند شد، حسین (علیه السلام) او را دلدارى داد. بعد زینب ادامه داد: برادرم ! آیا براى وفادارى و مقاومت لازم فردا، اصحاب را کاملا امتحان کرده اى که مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟
حسین (علیه السلام) فرمود: بلى آنان را بارها آزمایش کرده ام ، و تا زنده هستند از من و بانوان و اطفال حمایت و حفاظت خواهند کرد! بعد حسین (علیه السلام) از خیمه زینب بیرون آمد، و به خیمه حبیب بن مظاهر رفت و مشاهده کردم که حبیب براى اطمینان خاطر و دلدارى زینب ، مطلب را با سایر یاران در میان گذاشت و آنان سرهاى خود را برهنه کردند و قبضه شمشیرها را در دست فشردند و براى حفاظت از بانوان و ناموس پیامبر(صلی الله علیه واله) که زینب (علیه السلام) روى آن حساسیت فوق العاده داشت . با اداى سوگند، براى چندمین بار اعلام وفادارى کردند.(36)

قافله سالار حسین (علیه السلام)

عقیله بنى هاشم مى فرماید: ((در شب عاشورا ، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده و خارهاى بیابان را با غلاف شمشیر از جاى مى کند. جلو رفتم و سؤ ال کردم : چرا چنین مى کنى ؟ فرمود: مى دانم فردا اطفال من باید روى این خارها با پاى برهنه ، راه بروند.))
سپس ، امام به خواهرش فرمود: ((تو قافله سالار من هستى . مواظب باش جلوى دشمن گریه نکنى و نگذارى اطفال من سیلى و تازیانه بخورند. بدان که تو را به کوفه و شام خواهند برد.))(37)

شب عاشورا

بنابر روایت ارشاد حضرت على بن الحسین (علیه السلام) فرمود: در شب عاشورا من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستارى مى کرد که پدرم در خیمه جداگانه کناره کرد و در نزد او ((جون )) مولاى ابوذر غفارى ایستاده بود و آن حضرت شمشیر خود را صف مى کرد و مى فرمود:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و کل حى سالک سبیل
و منتهى الامر الى الجلیل
اى روزگار اف بر دوستى تو باد؛ چه بسیار براى تو بود در صبح و عصر؛ از رفیقان و طالب تو که کشته شده اند؛ و روزگار به بدل قناعت نمى کند؛ هر زنده اى رونده راه است ؛ و منتهاى امر به سوى خداوند بزرگ است .
این اشعار را دو یا سه دفعه خواند تا اینکه من فهمیدم که آن جناب چه اراده کرده است پس گریه مرا گلوگیر شد و خوددارى کردم و سکوت نمودم . دانستم که بلا نازل شده است . اما عمه ام زینب آن اشعار را شنید و نتوانست خوددارى کند برخاست و به نزد آن حضرت رفت و گفت : واثکلاه ! اى کاش مرگ مرا دریافته بود، مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن امروز مردند.اى خلیفه گذشتگان و فریادرس باقى ماندگان .
پس حسین سوى او نظر کرد و فرمود: اى خواهر! شیطان حلم تو را نبرد چشمهایش پر از اشک شد و فرمود: اگر آن مرغ سنگ خواره را مى گذاشتند هر آینه مى خوابید.
زینب گفت : اى واى بر من ! تو در میان این اشرار گیر افتاده اى ، این دل مرا بیشتر مجروح داشته و بر من سخت تر است . پس بر صورت خود سیلى زد و گریبان خود را درید و افتاد و غش نمود.
پس حسین برخاست و بر روى او آب ریخت و گفت : خواهر جان صبر کن و بدان که اهل زمین و آسمان مى میرند و جز خدا کسى باقى نمى ماند. آن خدایى که خلق را خلق کرد به قدرت خود و بر مى انگیزاند خلق را و زنده مى کند ایشان را، و او، فرد و تنهاست . جد من ، پدر و برادر من بهتر از من بودند. و براى هر مسلمان اقتدا به پیغمبر لازم است .
و امثال این سخنان در تعزیت او گفت و فرمود: اى خواهر! من تو را قسم مى دهم که بر من گریبان پاره مکن و روى نخراش و وایلاه واثبورا، مگو وقتى من هلاک شدم . پس او را به خیمه آورد و در نزد من نشانید(38)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در روز عاشورا

در خواست آب از زینب (سلام الله علیها)

از شیخ بزرگوار ((جعفر بن محمد نما)) در کتاب ((مثیرالاحزان )) و او از سکینه روایت کرده که مى فرمود:
در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. آب از ظرفها و مشکها خشک شده بود. چون من و بعضى از اطفال ما، تشنه شدیم ، من به سوى عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگى خود خبر دهم که شاید آبى ذخیره شده باشد براى ما. پس دیدم که عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن کودک گاهى مى نشیند و گاهى بر مى خیزد، و مانند ماهى در آب ، در حرکت و اضطراب است و فریاد مى کند و عمه ام مى گوید: صبر کن . اى پسر برادر! و کجاست براى تو صبر و حال آنکه بر این حالت مى باشى . گران است براى عمه تو که صداى تو را بشنود و نفعى به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند کردم . زینب گفت ، سکینه ؟ گفتم : بلى .
گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : براى عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم که مبادا اندوه او زیاد شود). پس گفتم : اى عمه ! چه مى شود که به سوى بعضى از عیالات انصار بفرستى ، شاید آنها آبى داشته باشند؟! عمه ام برخاست و آن کودک را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید که آبى ندارند، و بعضى از کودکان ما به دنبال او روانه شدند براى طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوى خیمه اصحاب که شاید آبى بیابد. پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد، به خیمه خود برگشت ، در حالى که همراه او قریب به بیست کودک از پسر و دختر بودند. پس شروع کرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد کردیم . مردى از اصحاب پدرم که او را ((بریر)) مى گفتند (و او را سید قراء مى گفتند) چون صداى گریه ما را شنید، خود را بر زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب کرد: آیا شما را خوش آیند است که دختران فاطمه بمیرند و حال اینکه قائمه شمشیرها در دستهاى ما باشد؟! نه ، قسم به خدا که بعد از ایشان در زندگى خیر نیست ، بلکه باید پیش از ایشان در حوضهاى مرگ وارد شویم . اى اصحاب من ! هر یک دست یکى از این کودکان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینکه ایشان از تشنگى بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله کنند ما هم با ایشان مقاتله مى کنیم . یحیى بن مازنى گفت : موکلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر این کودکان را به همراه بریم شاید به ایشان تیرى یا نیزه اى خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیکن راءى آن است که مشکى با خود بر داریم و آن را پر آب کنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله کردند ما هم مقاتله کنیم . و اگر کسى از ما کشته شد، فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت : این فکر خوبى است . پس مشکى گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند. چون موکلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند که شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتى بود. پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردى آب را احساس کردند صدا به گریه بلند نموده گفتند: خدا لعنت کند ابن سعد را که از این آب جارى به جگر آل پیغمبر قطره اى نمى رسد. بریر گفت : پشت سر خود را نگاه کنید و تعجیل کنید و آب بردارید که دلهاى اطفال حسین از تشنگى گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند: قسم به خدا بریر! ما آب نمى آشامیم تا دلهاى اطفال حسین سیراب شود. شخصى از موکلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید، این برایتان کافى نیست که براى این خارجى آب مى برید؟ قسم به خدا که اسحاق را از این کار باخبر مى کنم بریر گفت : اى مرد کتمان کن امر ما را. پس بریر به نزدیک او رفت تا او را گرفته باشد که خبر به اسحاق نرسد. آن مرد فرار کرد و اسحاق را خبر کرد. او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا کردند با ایشان مقاتله کنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مقاتله اى بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صداى او به گوش امام حسین (علیه السلام) رسید. چند نفر فرستاد که او را یارى کنند. پس ایشان رفتند و موکلین فرار کردند و آب را آوردند. اطفال به یک دفعه بر سر آب جمع شدند و شکمها و سینه ها را بر مشک گذاشتند، که ناگاه بند مشک باز شد و آب بر زمین ریخت کودکان به یک دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (سلام الله علیها)(39)
ادامه دارد .....

پى نوشت:

1-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 862.
2- زینب کبرى ، ص 143
3-زینب کبرى ، ص 194
4-فروغ تابان کوثر، ص 74 - 76.
5-سیماى حضرت زینب ص 114 - 116
6-بحارالانوار، ج 45، ص 183
7-نقدى زینب کبرى ، ص 18 و 19
8- چهره درخشان قمر بنى هاشم ، ص 104.
9- سیماى حضرت زینب ، ص 82.
10-این القاب را از کتاب ((زینب کبرى )) تالیف نقدى و ((الخصائص الزینبیه )) تاءلیف جزائرى و ((الانوار القدسیة )) دیوان آیة الله غرورى اصفهانى و ((عقیلة الوحى )) تاءلیف سید شرف الدین )) مى توانید به دست آورید.
11-اصول کافى ، ج 1 ص 458؛ تحلیل سیره فاطمه ص 170
12- سیماى زینب کبرى ، ص 44.
13-کامل الزیارات ص 798 - 800
14- زینب کبرى ص 22.
15-سفینة البحار، ج 2 ص 339؛ طبرسى ، ج 1 ص 414.
16- بطله کربلا، ص 43.
17- نهج البلاغه فیض ، خ 193؛ ص 651.
18- سیماى زینب کبرى ، ص 45.
19-عقیله بنى هاشم ، ص 12.
20-فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 853.
21- عقیله بنى هاشم ص 13 و 14.
22- زینب کبرى ، ص 142.
23-ریاحین الشریعه ج 3 ص 74
24- انوار البهیه ص 83.
25-اخصائص الزینبیه ، ص 178 و 179.
26-ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 78
27- لهوف سید بن طاووس ، ص 90
28-مقتل الشمس ، ص 124
29-عقیل بنى هاشم ، ص 17 و 18
30-سلام مرا به حبیب برسانید. (فرسان الهیجاء؛ ج 1، ص 92)
31- سیماى زینب کبرى ، ص 89
32- سیماى زینب کبرى ، ص 116
33-کبریت الاحمر، ص 479.
34-(علیه السلام) کبریت الاحمر، ص 479
35-کتاب الارشاد ص 440
36- مقتل الحسین ، مقرم ، ص 266.
37-عقیله بنى هاشم ص 20
38-ارشاد، ج 2 ص 5)) - 97
39-اکلیل المصائب فى مصائب الاطایب ص ‍ 245 و 246.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:52 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????