سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

کربلا،بیت الحرامی دیگر

کربلا بیت الحرامی دیگر است.نمادهای حج را درکربلا باید دید و تفسیر کرد. درحجاز،سعی صفا و مروه را سرگردانی و عطش را،تل زینبیه را و گودال قتلگاه را.
درحج، لباس احرام به تن می کنند و درکربلا، حتی دریغ از یک کفن!
در حج،به طواف خانه خدا می روی و در کربلا، به طواف صاحب خانه.
در حج،غرقه در سلام و صلوات ،سعی می کنی و در کربلا، درکشاکش مرگ و در دریای خون .
در کربلا تا در آتش عطش نسوزی، به خدا نخواهی رسید.
درکربلا همه چیزهست؛ایثار، شجاعت، غربت، یک رنگی ،زیبایی،دل کندن از همه چیز و همه در اوج؛بلند و دست نیافتنی.
کربلا چشم به راه اوست، وتو هرچه بگویی،بهانه ای است برای ماندنت. برای کربلایی شدن باید از همه چیز بگذری حتی ازخود،وگرنه یا هیچ وقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی شد یا اگر بروی، به بیراهه است یا در نیمه راه به یزید خواهی پیوست. کم نبودند آنان که سینه چاک حسین می نمودند، اماآنجا که باید فریاد بزنند، سکوت کردند وآنجا که باید پا در رکاب کنند، گوشه انزوا برگزیدند و سر درگریبان دنیا فروبردند.
برای رسیدن به حسین، هم شور می باید و هم شعور.
شب عاشوراست. قرن هاست از عاشورای سال61هجری می گذرد و خون حسین همچنان در بستر زمان می جوشد و شور می افکند.
شب عاشوراست. واپسین شبی که آسمان بر سر حسین و خاندانش سایه افکنده است؛ آخرین شبی که در سایه دلاوری عباس، کودکان درآغوش خیمه های حسینی به خواب رفته اند؛ آخرین شبی که ماه بنی هاشم، نگاهبان حرم ستر و عفاف ملکوت است؛ آخرین شبی که ماه، راز و نیاز عاشقانه حسین را به تماشا نشسته است.
شب عاشوراست.حسین یک امشبی را مهلت خواسته است تا ناگفته ها را با خدایش به نجوا بنشیند تا سر بر خاک بساید و غبار غم از دل بشوید که فردا، روز وصل است و باید آماده بود. نمی دانم امشب چه بر زینب گذشته است؟ نمی دانم زینب چند بار با هر بهانه، سری به خیمه حسین زده است؟
فردا کودکان، سرگردان و پریشان بر خاک گرم و سوخته کربلا می دوند . فردا، سراغ پاهای برهنه را از خارهای صحرا باید گرفت.
امشب همان شب است که تاریخ، چشم به راه آن بوده، همان شبی که تمام قبیله انسان رو در روی تمام قبیله شیطان صف کشیده اند؛ همان شبی که فرشتگان، بزرگ ترین آزمون فرزندان آدم را به محک تجربه نشسته اند؛ همان شبی که فرشتگان، بزرگ ترین آزمون فرزندان آدم رابه محک تجربه نشسته اند؛ همان شبی که جبهه حق درکشاکش نبردی سرخ در برابر جبهه باطل قد علم کرده است. فردا این دشت، شاهد به خاک و خون غلتیدن بهترین فرزندان آدم خواهد بود. فردا درکنار شریعه فرات، دست هایی به خاک می افتند که بوسه گاه آفتاب بوده اند؛ دست هایی که دل های بسیاری درپای آن دخیل بسته اند؛ فردا آفتاب از شرم،سرخ تر از هر زمان به غروب می نشیند . فردا هفتاد و دو ستاره در آسمان کربلا به خاک می افتند وزمین را رشک آسمان می سازند وکهکشانی از حماسه می آفرینند. فردا خواهری بر تلی از اندوه، شاهد ذبح عظیم تاریخ خواهد بود؛شاهد بزرگ ترین حماسه ای که چشمی آن را ندیده و گوشی نشنیده است.
کاش امشب ستاره ها چشم فرو نمی بستند و شب ، دامن سیاه خودرا از این کره خاک برنمی چید. جایش را به سپیده سحر نمی داد! کاش آفتاب می مرد و طلوع نمی کرد، اما چه باک که «الیس الصبح بقریب»(هود:81).

و اما زینب.....

تا عصر عاشورا، پرچم به دوش حسین بود، اما پس ازآن، بیرق سرخ جهاد به دست های حیدری زینب سپرده شد. امان از حیرانی و سرگردانی عصر عاشورا؛ نمی دانم بر زینب چه گذشت که آن شب، نماز شب را نشسته خواند؟
زینب، کاری حسینی کرد و انقلاب حسین(ع) را،جهانی و جاودانه.
از زینب چه بگویم؛عرفان زینب تا آنجاست که وقتی پیکر پاره پاره حسین را بر دست می گیرد، سر به آسمان بر می داردکه : «خدایا!این قربانی را از ما خاندان بپذیر!»
این بانوی صبر و حماسه کیست؟ بانویی که با کلامش چنان آتشی درخرمن یزیدیان افکند که هستی شان یک سره برباد رفت و بانویی که صدای گام هایش و جلال کلامش، خاطره علی بزرگ را در یادها زنده می کرد. سری که زینب برچوبه محمل کوبید،زیباترین عشق بازی این خواهر داغ دیده است که آدمی را درحیرت فرو می برد؛ او که منزل به منزل، سرحسین را برنیزه می دید و می سوخت؛ او که به جای همه تازیانه می خورد و بی واهمه در برابر دنیای همه یزیدها می ایستاد. ازخون،حجاب صورت خود کرده یا حسین!
جزخواهرت که دیده به عفت، زن این چنین؟ پس از حسین،کربلایی در رکاب زینب آغاز شد. یزیدیان گمان می بردند کار حسین را تمام کرده اند، بی خبر از اینکه زینب، وارث حسین است .
عصر عاشوراست . صدای چکاچک شمشیرها و هیاهوی تیرها و سنگ ها، جای خود را به غارت خیمه ها داده است ؛ آن هم در سایه شعله های آتش. حسین و یارانش هر یک در گوشه ای از دشت، بی سر درخاک وخون خفته اند. شهیدان، دیگر تشنه نیستند.
چه بد مردمی بودند که قدر یوسف خود را نشناختند و با او کردند آنچه نمی باید!.
مگر حسین، زینت دوش نبی و پاره تن فاطمه نبود؟! مگر عباس، نورچشم علی و ماه بنی هاشم نبود؟! مگر زینب، ناموس خدا نبود؟! چه بر امت پیامبر آخر الزمان رفته است که فرزندش را با لب تشنه در میان دو نهر آب سر می برند، بی آنکه آب از آب تکان بخورد؟!
بگذار تا وقتی دیگر که هر روز عاشوار و هر سرزمین، کربلا و حسین دیگری در راه !

عاشوار، روح زمان

سهیلا بهشتی
عاشورا، تنها حکایت عطش، ستم و اسارتی نیست که بر خاندان پیامبر(ص) رفت؛ عاشورا، تجلی گاه ایمان، عشق و حماسه نیز هست. عاشورا، تمام روح زمان است در کالبد زمین. عاشورا، هویت ماست . عاشورا،یک پیام آسمانی در زمین که پژواک آن همواره به گوش وجدان های بیدار آزادگان درهر زمان و مکان می رسد و آنان را به خود فرا می خواند.
عاشورا،یک روز در یک جغرافیای خاص نیست. گستره عاشورا چنان وسیع است که تاریخ ظرفیت آن را ندارد.
فرهنگ عاشورا و مفاهیم والای مکتبی اش به آدمی می آموزد تا زمانی که به حق،عمل و از باطل دوری نمی شود، اهل ایمان باید به دیدار پروردگارشان مشتاق و راغب باشند که سرور و سالار شهیدان ، مرگ را در چنین شرایطی جز سعادت و زندگی در کنار ظالمان را جز سیه روزی و ننگ نمی دانست.
عاشورا، حجت را بر انسان تمام کرد تا هیچ کس را هیچ گاه بهانه نماند. اینجا شیرخواره نیز می تواند فریاد بزند، بگرید و در صفیر زهر آگین تیری سه شعبه، مظلومیت حق را بازگو کند. اینجا نوجوانی می تواند اسب عشق زین کند و در دریایی از تیغ وسنگ و نیزه و قهقهه فرو رود. اینجا مردی می تواند تشنگی اش را در امواج رودخانه، پیش پای عطش روح،قربانی کند و تشنه کام از آب بیرون آید و بازوانش را در دفاع از حریم ایمان رها کند و مشکی از رشادت و حماسه و عشق را به خیمه های فردا برساند.(1)
امروز عاشوراست و فاصله میان عاشق و معشوق،فرا رفتن و فرود آمدن شمشیری است در ازای یک تیر، پرتاب یک سنگ و نوازش آرام خنجری بر حلقوم.فاصله ها برمی خیزند.
ازصبحگاه تا شامگاه، فرصت پرواز است. تشنه کامان برکوثر وصال،دل بسته اند. دل ها ملتهب از ملاقات مبارک پوست با شمشیر،سینه با نیزه،تن با تیغ و پاره پاره پیکری با سم اسبان مهاجم است.
امروز عاشوراست و خیمه ها میزبان لهیب شعله ها ، گونه ها در انتظار سیلی ستم،دست ها در تمنای زنجیر،پای ظریف کودکان میهمان زخم خارسکان و چشم در سایه بان خورشید،درگستره بیابان در جست وجوی پدر،عمو،برادر و یاور......(2)

پی نوشت : 

1-محمد رضا سنگبری، یادهای سبز، ص 36.
2-همان، سوگ سرخ، صص36و37.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 6:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????