سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

عایشه :
مـتـاءسـفـانـه ، عایشه از امام ، کینه اى ویرانگر و نفرتى سخت داشت . شاید علت آن ـ تا آنـجـا کـه مـى دانـیـم ـ بـه عـلاقـه هـمسرش پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و پاره تن و دخت گرامى و محبوبش بانوى زنان عالم فاطمه زهـرا( عـلیـهـا السـّلام ) و دو ریـحـانـه حـضـرت ، سـروران جـوانـان اهل بهشت امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) و ستایش مکرر پیامبر از آنان و منزلت والاى آنـان نـزد خـداوند، برمى گردد. خداوند متعال محبت آنان را بر همه مسلمانان واجب کرد و در قرآن کریم فرمود: ((اى پیامبر! بگو: بر رسالتم از شما ـ جز محبت به قربى ـ چیزى نـمـى خواهم ))، لیکن در همان وقت با عایشه رفتارى معمولى مى شد و در موارد بسیارى ، حـضـرت رسـول ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) عـواطـف او را جریحه دار مى کرد؛ حضرت به هـمـسـرانش فرمود: ((سگهاى حواءب ، بر کدام یک از شما پارس خواهند کرد تا از صراط بلغزد)).
هـمـچنین حضرت با اشاره به خانه عایشه فرمود:((شرّ، اینجا زاده مى شود و از اینجا پا مى گیرد)) و موارد دیگرى که عواطف او را برمى انگیخت .
عـلت دیـگـرى کـه مـى تـوان بـراى نفرت عایشه از امام ( علیه السّلام ) یاد کرد، موضع قـاطـع حـضـرت در قـبـال خلافت پدر عایشه ، ابوبکر و تحریم انتخاب او و خوددارى از بـیـعـت بـا او بـود. عـایشه پس از سقوط حکومت عثمان قصد آن داشت تا خلافت را مجدداً به قـبـیـله خـود (تـیـم ) بـازگـردانـد و بـدیـن تـرتـیـب بـر کـل سـیـاسـت دولت و دسـتـگـاهـهـاى آن مـسلط گردد و خلافت را تابع خواست و آرزوى خود بـگـردانـد؛ زیـرا یـقین داشت در صورت دستیابى امام ( علیه السّلام ) به خلافت ، با او چـون دیـگـر شـهروندان رفتار خواهد شد و از امتیازى ویژه بهره اى نخواهد داشت ؛ چونکه حـکـومـت حـضرت بر طبق کتاب و سنت است و این معیارها در تمام امور سیاسى و اقتصادى در نظر گرفته خواهد شد و حضرت ، مجالى براى اجراى عواطف و هواها نخواهد داد.
عـایـشـه همه این مسایل را مى دانست ، پس تمرد و عصیان خود را بر ضد حکومت حقِ امیرالمؤ مـنـیـن اعـلام کـرد و ((طـلحـه و زبـیـر)) و دیـگـر آزمـنـدان و مـنـحـرفـان از راه حـق از قبایل قریش که از آغاز تابش نور اسلام با دعوت اسلامى به نبرد پرداخته بودند، با او هـمـدسـت شـدنـد. بـه هـر حـال ، عـایـشـه از مـهـمـتـریـن عـوامـل سـرنگونى حکومت عثمان بود و فتوا به وجوب قتلش داده بود. هنگامى که عثمان در آستانه هلاکت بود، عایشه راه مکه را پیش گرفت ، ولى همچنان در جریان اخبار بود و خبر کشته شدن عثمان را با خوشحالى بسیارى دریافت کرد، لیکن ناگهان با خبر خلافت امام ( عـلیه السّلام ) شوکه شد و فوراً موضع خود را عوض کرد و شعار خونخواهى عثمان را سر داد و با حرارت ، فریاد کشید: ((عثمان مظلومانه کشته شد!! به خدا به خونخواهى او بـرخـواهم خاست !!)) و ریاکارانه براو مویه کرد و پیراهن خونین او را برگرفت و آن را شـعـارى بـراى شورش بر حکومت مشروع و حق طلبانه امام ـ که حقوق انسان را مطمع نظر قـرار داده بـود و مـصـالح مـحـرومـان و سـتمدیدگان را وجهه همت ساخته بود و ادامه حقیقى حکومت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به شمار مى رفت ـ قرار داد.
عـایـشـه در مـکه با اعضاى برجسته حزب خود چون طلحه و زبیر و دیگر امویان ، انجمنها کـرد و بـه تبادل آرا پرداخت تا کدام شهر را مورد تعرض قرار دهند و در آن پایه حکومت خـود را بریزند و از آنجا جنگ را علیه امام و سرنگونى حکومت حضرت ، آغاز کنند. پس از کـنکاشها و دقت در امور شهرهاى اسلامى ، نظرشان بر آن قرار گرفت تا شهر ((بصره )) را کـه در آن یـارانـى هـم داشـتـند، اشغال کنند. پس از آن ، شورش مسلحانه خود را اعلام کـردنـد و بـه سـوى بـصـره پـیشروى کردند و حیوانهاى آدم نما و واماندگان جامعه ـ که کمترین آگاهى و شعورى ندارند ـ بدانها پیوستند و یکسره خود را به بصره رساندند. پـس از درگـیـرى سـخـتـى مـیـان آنـان و نیروهاى حکومت مرکزى در آنجا، توانستند شهر را اشغال کنند و حاکم آنجا ((سهل بن حنیف )) را دست بسته نزد عایشه بیاورند.
عـایـشـه دسـتـور داد مـحـاسـن سـهـل را بـتـراشـنـد و اوبـاشـان و عـوانـان نیز دستور او را اجـراکـردنـدو((سـهـل ))پـس از کـهـولت سـن و بـلنـدى مـحـاسـن ،بـه جـوانـى بـى مـو بدل شد.
هـمـیـن کـه خـبر شورش عایشه و اشغال بصره به وسیله افرادش به امیرالمؤ منین ( علیه السـّلام ) رسـیـد، حضرت براى جلوگیرى از گسترش فتنه به دیگر شهرهاى اسلامى ، بـه سـرعـت بـا سـپـاهـیـانـش راه بصره را پیش گرفت تا کانون فتنه را درهم بکوبد و شـورشـیـان را درهم بشکند. سپاه امام از افراد آگاه و بابصیرتى چون صحابى بزرگ ((عـمـار یـاسـر، مـالک اشـتـر، حـجـر بـن عـدى ، ابـن التـیـهـان )) و کـسـانـى تـشـکیل شده بود که در بناى اسلام و استوارسازى پایه هاى آن در زمین ، نقشى شایسته داشتند.
سپاهیان امام ، راه بصره را پیش گرفتند و هنگامى که بدانجا رسیدند، شهر را به وسیله لشـکـریـانـى انـبـوه ، اشـغال شده دیدند که اطاعت و پیروى خود را از عایشه اعلام داشته بـودند. حضرت پیکهایى نزد فرماندهى لشکر عایشه چون طلحه و زبیر فرستاد و بر آنان صلح را عرضه داشت و براى حفظ خون مسلمانان از آنان خواست تا تن به مذاکراتى بـا امـام بـدهـنـد، لیـکـن شـورشـیـان طرح صلح را رد کردند و بر عصیان خود پافشارى نـمودند و با وقاحت اعلام کردند که به خونخواهى عثمان برخاسته اند، در صورتى که خودشان حکومت عثمان را واژگون کرده و او را کشته بودند.
هـنـگـامـى کـه تـمـامـى راههاى صلح و آشتى بسته شد، حضرت ناچار شد آنان را به جنگ بـخـوانـد و مـیـان دو لشـکر، جنگ سختى درگرفت که بر اثر آن ، بیش از ده هزار سپاهى کشته شدند. در فرجام کار، خداوند، امام را بر دشمنانش پیروز کرد، طلحه و زبیر کشته شـدنـد، مـیـدان رزم از کـشـتـه هـاى دشـمـن انـبـاشـتـه شـد و خـداونـد در دل زنـدگـان آنـان تـرسـى افـکـند که بر اثر آن با خفت و سرشکستگى از میدان کارزار گریختند.
لشـکـریـان امـام ( عـلیـه السـّلام ) بـر عـایـشـه ، فـرمـانـده کل شورشیان دست یافتند و او را با احترام به یکى از خانه هاى بصره بُردند. امام بدون گـرفـتـن تصمیمى خشن علیه عایشه با او به نیکى رفتار کرد و او را (به خوبى همراه عـده اى از زنـان ) بـه مدینه فرستاد تا طبق دستور خدا و رسولش در خانه خود بنشیند و از دخالت در امورى که در برابرش مسؤ ولیت ندارد، خوددارى کند.
این فتنه که مورخان بدان ((جنگ جمل )) نام داده اند به پایان رسید و در پس ‍ خود، اندوه و سـوگـى عـظیم در میان مسلمانان بجا گذاشت ، صفوف متّحد آنان را به هم ریخت و آنان را دچـار شـرّى بـزرگ کـرد. بـه طـور قـطـع انـگـیـزه هـاى ایـن جـنـگ سـالم نـبـودنـد و دلایـل عـایـشـه و حـزبـش ، مـنـطـقـى نـبـود، بـلکـه آنـان بـراى بـهـره ورى مـادى و بـه دلیل نفرت شدیدشان از حکومت امام که در آن امتیازات ویژه خود را از دست داده بودند و با آنان چون دیگر مسلمانان رفتار مى شد، دست به این جنگ نافرجام و فاجعه آمیز زدند.
ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) ایـن جنگ خونین را شاهد بود و به اهداف آن که براندازى حـکـومـت پـدرش ـ پـیـشـاهـنـگ عـدالت اجـتـمـاعـى در زمـیـن بـود ـ واقـف شـد و کـیـنـه هـاى قبایل قریش بر او آشکار گشت و دانست که دین در اعماق جان آنان نفوذ نکرده است ، بلکه آنان براى حفظ جان و مصالح خود به زبان ایمان آورده اند.
معاویه و بنى امیه :
در راءس مـخـالفـان حـکـومـت امـام و معاندان او، ((معاویه بن ابى سفیان )) و بنى امیه قرار داشتند. خداوند قلوب آنان را از ایمان تهى کرده و آنان را در فتنه درافکنده بود، پس ، از سـرسـخـت تـریـن دشمنان امام بودند. بنى امیه قبلاً نیز با پیامبر و دعوت او به دشمنى بـرخـاسـتـه بـودند و به رسالت حضرت کفر ورزیدند و شبانه روز به توطئه گرى علیه پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) دست زدند، تا آنکه خداوند پیامبرش را عزّت و نصرت داد و آنان را خوار کرد و مغلوب ساخت .
آنان با اکراه ـ نه با ایمان قلبى ـ مسلمان شدند و پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) با بلند نظرى و راءفت و رحمت عظیم خود آنان را پذیرفت و بخشید و با آنان همچون با دیگر دشمنان رفتار کرد و اگر این اخلاق والاى حضرت نبود، آنان را از صفحه روزگار مـحـو مـى کـرد. بـنـى امـیه در دوران پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) قدر و منزلتى شـایـان ذکـر نـداشـتـنـد، بـا خـوارى مـى زیـسـتـند و مسلمانان با چشم دشمنى به آنان مى نـگـریـسـتـنـد و زشـتکاریها، دشمنیها و جنگهاى آنان با پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و نـبـوتـش را بـازگو مى کردند. متاءسفانه پس از فاجعه وفات پیامبر اکرم ( صلّى اللّه عـلیـه و آله ) امـویان در صحنه اجتماعى ظاهر شدند و بلند آوازه گشتند. این ظهور و اعتلا بـه دلایـل سـیـاسـى خـاصى صورت گرفت . ابوبکر، ((یزید بن ابى سفیان )) را به امارت دمشق گماشت و خود تا بیرون مدینه براى بدرقه و تودیع او خارج شد.
مـورخـان مـى گـویـنـد: ((ابـوبـکـر تـنـهـا بـراى یـزیـد، ایـن کـار را کرد و براى دیگر کـارگـزاران خـود چـنـیـن احـتـرامـى قـایـل نمى شد)). خود همین مطلب گواه ارزشى است که ابـوبـکـر بـه یـزیـد و خـانـدانـش داده بـود. هـنـگـامى که یزید هلاک شد، امارت دمشق به بـرادرش مـعـاویه واگذار شد. معاویه بسیار مورد توجه عمر بود و اخبار بسیارى را که دربـاره انـحرافات و کجرویهایش به خلیفه مى رسید، به هیچ مى گرفت . به عمر خبر دادنـد کـه مـعـاویـه اعـمالى مغایر اسلام مرتکب مى شود؛ حریر و دیبا به تن مى کند و در ظـروف طـلا و نـقـره غـذا مـى خـورد ـ در حـالى کـه این کارها در اسلام حرام است ـ خلیفه در تـوجـیه اعمال او و دفاع از او دست به عذرتراشى زد و گفت : ((معاویه کسراى عرب است !!)). کـى ایـن بـى سـر و پـاى راهزن پست ، کسراى عرب بود؟! و به فرض هم که چنین باشد، آیا او مجاز بود محرمات الهى را مرتکب شود و حسابى پس ندهد؟! خداوند با کسى خویشى و پیوندى ندارد و با همه یک نسبت دارد؛ هر که از حدود شریعت الهى خارج شود و اعمال ناشایست مرتکب گردد، کیفر خواهد دید. پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) در این باره مى فرماید: ((اگر عصیان کنم ، سقوط خواهم کرد)). (38)
و امـام چـهـارم زیـن العـابـدیـن مـى فـرمـایـد: ((خـداونـد مـتعال بهشت را براى مطیعان خود آفرید، اگرچه بردگان حبشى باشند و دوزخ را براى عاصیان خلق کرد، اگرچه سروران قرشى باشند)).
بـه هـر حـال ، عـمـر، مـعـاویـه را مـشـمـول انـواع الطاف و مزایا ساخت و دامنه حکومتى او را گـسـتـرش داد و روح بـلند پروازى را در او دمید. معاویه نیز در خطه حکومتى خود، سلطنت خـواهـانـه بـه امـارت پـرداخـت ، بـزرگان و سرشناسان را به خود نزدیک مى کرد و با انـواع بـخـشـشها دل و عقل و ایمان آنان را مى خرید و دوستى خود را در دلهاى سفلگان مى نشاند.
عایشه با شورش علیه حکومت امام ( علیه السّلام ) زمینه را براى شورش مسلحانه معاویه عـلیـه حـکـومـت امـام ـ کـه درخـشـانـتـریـن حـکـومـتـى اسـت کـه در طـول تاریخ در شرق عربى به وجود آمده است ـ آماده کرد و معاویه ـ این گرگ جاهلى ـ از آن دستاویزى براى تمرد خود ساخت .
مـعاویه ، خونخواهى عثمان را وسیله اى براى فریب بى سر و پاها قرار داد و امام را متهم کـرد کـه مـسـؤ ول خـون عثمان است و در همان وقت به دستگاههاى تبلیغاتى خود دستور داد بـانـگ مظلومیت عثمان را سردهند و او را از اعمالى که خلاف اسلام بود و مرتکب شده بود ـ چه در زمینه هاى اقتصادى و چه سیاسى ـ تبرئه کنند.
معاویه با دیپلماتهاى بزرگ و سیاست بازان کارآزموده جهان عرب مانند ((مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص )) و مانند آنان مجهز شده بود و این مشاوران با شناخت عمیقى که از جامعه و احـوال آن داشتند، برایش برنامه هاى پیچیده اى ارائه مى کردند تا بر حوادث دشوار، پیروز شود.
اعلان جنگ
معاویه رسماً از بیعت با امام سرباز زد و اعلان جنگ کرد. در حالى که مى دانست با برادر رسـول خـدا( صـلّى اللّه علیه و آله ) وصى ، باب مدینه علم حضرت و کسى که منزلتش نـزد پـیـامـبـر هـمـچون منزلت هارون نزد موسى است ، مى جنگد. او با امیرالمؤ منین به جنگ بـرخـاسـت هـمـانـطـور که پدرش ابوسفیان با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگ کـرد. سـپـاهـیـان مـعـاویـه کـه راه جـنـگ بـا حـضـرت را پـیـش گـرفـته بودند، از عناصر ذیل تشکیل مى شدند:
الف ـ سفلگان :
بـى سـر و پـاها، بى خردان ملتها هستند و مانند چهارپایان ـ و حتى بدتر ـ در هر زمانى مورد استفاده و بهره گیرى حکومت قرار مى گیرند تا اهدافش را برآورده سازند و سرهاى خـود را بـر بـاد مـى دهند تا پایه هاى حکومت استوار گردد. اکثریت قاطع سپاهیان معاویه همین افراد فریب خورده بودند که حق را از باطل تشخیص ‍ نمى دادند و تبلیغات ، آنان را بـه هـر رنـگـى کـه مـى خـواسـت درمـى آورد. مـعـاویـه از آنـان پلى ساخت ، تا به مقاصد شریرانه خود دست یابد.
ب ـ منافقان :
مـنـافـقـان بـه زبـان ، اسـلام آورده و کـفـر و دشـمـنـى بـا اسـلام را در دل خـود پـنـهـان کـرده بـودند و شبانه روز به فتنه انگیزى و توطئه چینى علیه اسلام مـشـغول بودند، اسلام و مسلمانان بشدت از دست این تیره ، رنج و محنت کشیدند؛ زیرا آنان هـمـیـشـه کـانـون خـطر علیه مسلمانان و اسلام بودند. سران و پیش کسوتان منافقان مانند مغیره بن شعبه ، عمرو بن عاص ، مروان بن حکم و دیگر باغیان که هماره مترصد فرصتى مـنـاسـب براى نابودى اسلام و کندن ریشه هاى آن بودند، به لشکر معاویه ملحق شدند و به معاویه که بزرگترین دشمن اسلام به شمار مى رفت ، پیوستندو او را یارى کردند و هـمـراه سـپـاهـش به جنگ برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع اسـلام شـتـافـتـنـد. تـمـام مـنـافـقـینى که با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگیده بـودنـد، بـه مـعـاویـه مـلحـق شـدنـد و از یـاران و اعـضاى حزب او گشتند و براى جنگ با امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) همدست شدند.
ج ـ سودپرستان :
سـودپـرستان ؛ یعنى کسانى که امتیازات و منافع نامشروع خود را در حکومت امام ـ پیشاهنگ عـدالت انسانى ـ از دست داده بودند، بخش دیگرى از سپاهیان معاویه بودند. در راءس این قـشـر،کارگزاران ، کارمندان و حکام دوران عثمان بودند که امام به مجرد به دست گرفتن حـکـومـت ، مـعـزولشان کرده بود. آنان که منافع خود را از دست داده بودند و مى ترسیدند اموال نامشروعى که از بیت المال اختلاس کرده بودند، مصادره شود، با معاویه همگام شدند تا با حکومت عادلانه امام بجنگند.
ایـنـان بـرخـى از عـنـاصـر تـشکیل دهنده سپاه معاویه بودند که مى رفتند تا با فرمانده اسلام و پیشاهنگ عدالت انسانى ، پیکار کنند.
اشغال فرات
سـپاهیان معاویه راه عراق را پیش گرفتند و در منطقه ((صفین )) اردو زدند و آنجا را مرکز جـنـگـى خـود قـرار دادنـد. فـرمـانـدهى کل ، به گروهى از لشکریان دستور داد فرات را اشـغـال کـنند و بر آبشخور آن موانعى قرار دهند تا لشکر امام از دستیابى به آب محروم گردند و از تشنگى بمیرند. معاویه این حرکت را سرآغاز پیروزى مى دانست ؛ حرکتى که خبث ذاتى و دنائت طبع او را به خوبى نشان مى دهد. از نظر تمام ملتها و امتها، استفاده از آب ، حـق طـبـیـعـى هر انسان ـ و حتى حیوان ـ است ، لیکن معاویه و بنى امیه از تمامى سنتها روى گرداندند و آب را به عنوان سلاحى در جنگهاى خود به کار گرفتند. آنان ریحانه رسـول خـدا و اهل بیت نبوت را در واقعه کربلا از آب منع کردند تا آنکه از شدت تشنگى در آستانه مرگ قرار گرفتند.
هـنـگامى که خبر حرکت لشکر معاویه به صفین ، به حضرت رسید، ایشان نیز همان راه را پـیـش گـرفـتـنـد هـمـیـنـکـه بـه فـرات رسـیـدنـد، آنـجـا را اشغال شده به وسیله سپاهیان معاویه دیدند و نتوانستند به آب دست پیدا کنند.
فـرمـانـدهـان سـپـاه حـضـرت ، نـزد ایـشـان رفتند و از امام اجازه پیکار با دشمن خواستند. حـضـرت بـر آن بـود کـه قـبـل از پـیـکـار با سپاهیان معاویه ، آزادى دستیابى به آب را خواستار شوند؛ زیرا ((آب )) در تمام شرایع و ادیان براى همگان مباح است و نمى توان از آن مـنـع کـرد، لیـکـن دشـمـن از پـذیـرش درخـواسـت امـام سـرباز زد و بر گمراهى خود پافشارى کرد.
پس از آن ، امام ناگزیر به نیروهاى مسلح خود اجازه گشودن آتش جنگ بر دشمن را صادر کـرد و آنـان بـا یک حمله ، دشمن را به شکستى سخت دچار کردند و آنان سنگرها و مواضع خـود را تـرک نـمـودنـد و سـپـاهـیـان امـام ، فـرات را اشغال کردند. گروهى از فرماندهان سپاه نزد حضرت رفتند و از ایشان اجازه خواستند تا بـا دشمن مقابله به مثل کنند و آب را بر آنان ببندند، لیکن امام درخواست آنان را رد کرد و آب را بـراى آنـان مـبـاح سـاخـت ، هـمـانـگـونه که در شریعت الهى براى همگان مباح است . امـویـان پـسـت ایـن عمل کریمانه امام را ناسپاسى کردند و پاسخى زشت دادند. آنان آب را بـر فـرزنـدان حـضـرت در کـربلا قطع کردند تا آنکه تشنگى ، آنان را از پا انداخت و جگرهایشان آتش گرفت .
دعوت امام (ع ) به صلح
امـام بـشـدت از جـنـگ و خـونـریـزى بـیـزار بـود، لذا بـه صـلح و مـوافقت دعوت مى کرد، هیاءتهایى نزد پسر هند فرستاد و از او خواست در زمره دیگر مسلمانان درآید و آنان را از جـنـگ بـاز دارد، لیـکن معاویه این درخواست والا را نپذیرفت و بر کجروى و نادرستى خود پـافـشـارى کـرد و بـه دروغ ادعـاى خـونـخـواهـى عـثـمان ـ که بر اثر رفتارهاى نادرست سیاسى و ادارى خود به قتل رسیده بود ـ نمود.
جنگ
پـس از آنـکـه تـمـامـى تـلاشهاى امام براى صلح و حفظ خون مسلمانان شکست خورد، ایشان نـاگـزیـر از در جـنگ وارد شد؛ جنگى ویرانگر که ـ غیر از معلولان ـ دهها هزار کشته از دو طرف بجا گذاشت و دو سال طول کشید. گاهى جنگ به اوج خود مى رسید و زمانى فروکش مـى کـرد و بـرخـوردهـاى کـوچـکى رخ مى داد. در خاتمه جنگ ، حضرت در آستانه پیروزى کـامـل و کـنـتـرل مـیـدان نـبـرد قـرار گرفت و آثار شکست در سپاهیان معاویه آشکار گشت و تمامى پایگاههاى نظامى او پراکنده شدند و معاویه قصد گریز داشت که ابیات ((عمرو بن اطنابه )) به مضمون ذیل به یادش آمد:
((عفت و آزرمم ، پیکارم با قهرمان نیرومند، بخششهایم به آسیب دیدگان و ستایش فزونى کـه دریـافته ام و سخنم به قلبم ـ هنگامى که از هراس ، جاکن مى شد و بشدت مى تپید ـ این بود: آرام باش ، که یا پیروز مى شوى و مورد ستایش قرار مى گیرى و یا کشته مى شوى و آرامش مى یابى ، همه اینها مرا به ثبات و پایدارى واداشتند)). (39)
ایـن شـعر ـ همان طور که خود پس از آن واقعه و در زمان قدرت مى گفت ـ او را به ثبات و ایـسـتـادگـى فـراخواند. البته به نظر ما این شعر او را به ثبات و صبر فرانخواند؛ زیرا پسر هند، بویى از عفت و آزرم و دیگر مفاهیم ابیات فوق نبرده بود، بلکه ترفندى که سپاه عراق را دچار تفرقه کرد ـ و ما از آن سخن خواهیم راند ـ او را به پایدارى واداشت .
نیرنگ بزرگ
زمـان پـیروزى حتمى سپاه امام فرا رسیده بود و حضرت در آستانه پیروزى بود و ـ همان طور که فرمانده کل نیروهاى مسلح سپاه امام ، مالک اشتر مى گفت ـ به اندازه دوشیدن شیر گـوسـفـنـدى فرصت باقى بود تا معاویه کشته شود یا اسیر گردد. متاءسفانه در همین لحـظـات حساس و تعیین کننده ، در لشکر امام ، کودتاى نظامى رخ داد و بخش بزرگى از سـپـاهـیان تمرد کردند. سپاه معاویه قرآنهایى بر سر نیزه ها کرده بودند و مردم را به داورى قرآن ، پایان دادن به جنگ و حفظ خون مسلمانان فرامى خواندند. قسمتى از سپاه امام ایـن دعـوت ویـران کـنـنـده حـکـومت امام وافول دولت قرآن را پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. شـگـفـتـا! مـعـاویـه و پـدرش ‍ نـخـسـتـیـن کـسـانـى بـودنـد کـه بـا قـرآن جـنـگـیـدنـد، حال چه شده است که سپاه معاویه تن به داورى قرآن مى دهد؟!
آیـا پـسـر هـند که براى ارضاى آرزوهاى جاهلى خود و انتقام از اسلام ، شط خون جارى مى کرد و مسلمانان را مى کشت . به قرآن ایمان آورده است و براى حفظ خون مسلمین مى کوشد؟!
نـخـستین کسى که این دعوت فریبکارانه را پذیرفت ، مزدور اموى ((اشعث بن قیس )) بود کـه چـون سـگـى پارس کنان به طرف امام دوید و با صداى بلندى که سپاهیان بشنوند حـضـرت را مـخاطب ساخت و گفت : ((مى بینم مردم از دعوت قوم براى پذیرش داورى قرآن خشنود و راضى هستند، پس چه بهتر که بنگرى معاویه چه مى خواهد ...)).
امام از پاسخ به این مزدور منافق که ذاتاً با اسلام سرجنگ داشت ، خوددارى کرد. گروهى از خائنان ، گرد اشعث جمع شدند و در حالى که حضرت را محاصره مى کردند فریاد مى زدند: ((حرف اشعث را بپذیر)).
حضرت ناگزیر به خواسته آنان تن داد و آن خائن ، نزد معاویه رفت و از او پرسید:
(چرا این قرآنها را سر نیزه ها کرده اید؟).
معاویه فریبکارانه پاسخ داد:
((بـراى ایـنکه ما و شما به فرمان خداوند متعال در کتابش گردن نهیم . مردى را که از او خـشـنودید برمى گزینید و ما نیز مرد مورد رضایت خود را انتخاب مى کنیم ، سپس با آنان عـهـد مـى کـنـیـم تـا بـر طـبـق کـتـاب خـداونـد رفـتـار کـنـنـد و از آن عدول نکنند، آنگاه هر تصمیمى را متفقاً گرفتند، به کار مى بندیم و از آن متابعت مى کنیم )).
اشعث بانگ برداشت و گفت : ((حق همین است )).
اشـعث ، در حالى که بر ضرورت آتش بس و بازگشت به کتاب خدا تاءکید مى کرد و آن را بـازمـى گفت ، از نزد معاویه خارج شد. به طور قطع ، شورشى که این منافق مزدور، سـردمـدار آن بـود، نـتـیـجـه بـر سر نیزه کردن قرآن ها نبود، بلکه به زمانى نه چندان کـوتـاه قـبـل از آن بـازمـى گـشـت . پـیوندهاى نهانى میان اشعث و معاویه و وزیر زیرک و فریبکارش (عمرو بن عاص ) براى تحقق این توطئه به وجود آمده بود. یکى از دلایلى کـه ایـن نکته را مسجل مى سازد، عدم وجود یک سازمان اطلاعاتى و بازرسى در میان لشکر امـام بـراى کنترل کسانى که با لشکر معاویه رفت و آمد دارند، بود. راه باز بود و زد و بـنـدهـاى زیـادى میان معاویه با اشعث و برخى از فرماندهان سپاه عراق صورت گرفته بـود. مـعـاویـه بـا دادن رشـوه هـاى کـلان و وعـده مـنـزلتـهـاى والا و اموال بسیار، آنان را فریفته و با خود همراه کرده بود.
بـه هـر حـال ، امـام مـجـبـور به پذیرش ((تحکیم )) گشت . بخشهایى از سپاه حضرت با شمشیرهاى برکشیده و نیزه هاى آماده امام را در میان گرفتند و فریاد مى زدند: ((حکم تنها از آن خـداسـت )). بـه تـدریـج ایـن ندا، بدل به شعارى براى تمردشان از دستور امام و ایـسـتـادن در بـرابـر ایـشـان گـشـت . خـیـلى زود تـمـرد بـه شـورش تبدیل گشت و فتنه ها و تنشهاى بسیارى را موجب شد.
در هـر صـورت ، امـام خـودشـان ـ یـا بـه وسـیـله پـیکهاى خود ـ درصدد قانع کردن آنان و بـازگـرداندنشان به راه حق برآمد، لیکن موفق نشد و دید که آنان آماده جنگ با حضرت و سرنگونى حکومت مشروع ایشان هستند. ناگزیر به خواسته آنان تن درداد و به فرمانده نـیـروهاى نظامى خود، سردار بزرگ ، ((مالک اشتر)) دستور داد عملیات نظامى را متوقف و از مـیـدان نـبـرد عـقـب نـشـیـنـى کـنـد. مـالک کـه مـیـدان را در کـنـتـرل خـود داشت و با پیروزى کامل فاصله بسیار کمى داشت . از انجام دستور خوددارى کـرد و بـر ادامـه جـنگ تاءکید ورزید، لیکن به او خبر دادند که امام در خطر است و متمردان ایشان را محاصره کرده اند، پس ‍ ناگزیر شد که جنگ را متوقف کند.
بـدیـن گـونـه مـقـصـود مـعـاویـه ـ براندازى حکومت امام ـ برآورده شد و در همان لحظات ، پیروزى بر امام برایش ثبت گشت و به گفته یکى از نویسندگان معاصر، با پیروزى معاویه ، بت پرستى قرشى نیز پیروز شد و پا گرفت .
تحکیم
مـشـکـلات و بـحـرانـهـاى پـیـاپـى در بـرابـر امـام قد برمى افراشتند در حالى که ماهیت شورشیان مزدور را آشکار مى کردند.
آنـان بـر انتخاب ((ابوموسى اشعرى )) به عنوان نماینده عراقیان پافشارى مى کردند. اشـعـرى ، عـلاوه بر نفاق و خبث و پلیدى و دشمنى بى مانند با امام ، از کمترین آگاهى و درک وقـایـع ، نـصـیـبى نداشت و کودن بود. منافقان و شورشیان سپاه امام از او چون پلى بـراى رسـیـدن بـه مقاصد خود؛ یعنى برکنارى امام از زمامدارى و تثبیت معاویه در جایگاه خود، استفاده مى کردند.
امام نتوانست گسترش این توطئه را در سپاه متوقف کند تا آنجا که فرماندهان سپاه حضرت ، دسـتـورات و رهـنـمـودهـاى لازم را از طـرف مـعـاویه و وزیرش عمرو بن عاص دریافت مى کـردنـد و حـضرت بکلى از عرصه سیاسى کنار گذاشته شد؛ امام دستور مى داد اما کسى اطـاعـت نـمـى کـرد، سـپاه را فرامى خواند، اماپاسخى دریافت نمى داشت و بالا خره سکّان کشتى حکومت در اختیار معاویه قرار گرفت .
((ابوموسى )) به برکنارى امام حکم کرد و عمرو بن عاص به ابقا و تثبیت معاویه دستور داد و بدین گونه بازى تحکیم با برکنارى امام از حکومت و سپردن زمام کار به معاویه ، به پایان رسید.
مقدس ترین حکومتى که در شرق پا گرفته بود و امید مى رفت عدالت سیاسى و اجتماعى را مـیـان مـردم حـاکـم کـند، درهم پیچیده شد و گرگهاى خونخوار و درندگان اموى و دیگر قبایل قریش ، آن را برنتافتند و مانع تحقق اهداف و آرمانهاى والاى آن شدند.
ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) در دوران جـوانى ، پرده هاى این تراژدى بزرگ را مشاهده کـرد، قـلبـش فـشـرده گـشـت ، عـواطـفش لرزید و اثرى ماندگار بر او گذاشت . مصایبى سـنـگـیـن بـراى اهـل بیتش به وجود آمده بود و محنتها و دشواریها براى آنها بجا گذاشته بود.
شورش خوارج
یـکـى دیـگر از مصایب امام که حضرت را رنجور کرد، شورش خوارج بود. اکثریت آنان از بـهـایـم بـشـر بودند که معاویه برگرده آنان سوار شد و ـ بدون آنکه خود بدانند ـ از آنـان پـلى سـاخـت بـراى دسـتـیـابـى بـه اهداف و آرزوهاى خود، آنان حضرت را وادار به قبول (تحکیم) کردند و خواستار توقف جنگ شدند و بر انتخاب ابوموسى اشعرى منافق ، پـافـشـارى کـردنـد. پـس از پـذیـرش تـحـکـیـم ، ابـومـوسـى امـام را از مـنـصـب خـود عزل کرد و در همان حال عمرو عاص اربابش ‍ معاویه را در جایگاه خود ابقا کرد. تازه آنان مـتـوجـه نـیـرنـگـى شـدنـد کـه از عـمـرو عـاص و قرآن سر نیزه کردن او، خورده بودند و کـوتـاهـیـشـان در امـر جـامـعـه اسـلامـى بـر آنـان آشـکـار گـشـت . در حـقـیـقـت آنـان خود مسؤ ول تمام این پیامدها بودند، لیکن بر حضرت خرده گرفتند و به خاطر پذیرفتن تحکیم ، امام را تکفیر کردند!!
هـنـگـامى که لشکر امام از صفین حرکت کرد و به سوى کوفه آمد، خوارج از همراهى با آن خـوددارى کـردنـد و راه(حـروراء)را در پـیش گرفتند و به(حروریه) منسوب شدند. آنـانـکـه تـعـدادشـان ـ بـه گفته مورخان ـ به دوازده هزار تن مى رسید، (شبث بن ربعى مـنـافـق ) را ـ کـه بـعـدهـا یـکـى از سـرداران ابـن زیـاد در کـربـلا شـد و بـا ریـحـانـه رسول خدا(ص) امام حسین (ع) جنگید ـ به فرماندهى جنگ و(عبداللّه بن الکواء عسکرى) را به امامت جماعت برگزیدند و کار را پس از پیروزى به شـورا و بـیـعـت بـا خـدا واگـذاشـتند و از مهمترین احکامى که برایش ‍ مى جنگیدند، امر به مـعـروف و نهى از منکر معرفى کردند و شعارشان را(لاحکم الا للّه) انتخاب نمودند. اما چه زود شعار خود را فراموش کردند و با کشتار بى گناهان و خونریزى و ایجاد خوف و هراس میان مسلمانان ، حکومت را به شمشیر واگذاشتند و تیغ بران را حاکم شناختند.
امـام پـیـکـى نزدشان فرستاد و آنان را بر اندیشه ناصوابشان سرزنش کرد و راه حق را بـدانـان نـشان داد. اما پیک به نتیجه نرسید. امام خود، همراه بزرگان اصحابش نزد آنان رفت و با آنان مناظره و محاجه کرد و با دلایل استوار، نادرستى و فساد اندیشه و تباهى راهشان را ثابت کرد.
گـروهـى سـخنان حضرت را پذیرفتند و گروهى دیگر بر عقاید خود پافشارى کردند. اعـمـال فـسـادآمـیـز آنان روز به روز آنان را از امام دورتر مى کرد و کارها دشوار مى شد. (خـوارج) دسـت به ویرانگرى و ایجاد رعب و وحشت و فسادانگیزى زدند، کوفه را ترک کردند و در (نهروان) اردو زدند.
صـحـابـى بـزرگـوار (عـبـداللّه بـن خـبـاب بـن الارت) که از صحابیان بزرگوار و جـلیـل القـدر بـود، بـر آنـان گـذشـت و بـا آنـان سـخـنـانـى رد و بـدل کـرد. آنـان بـر او تـاختند و عبداللّه و همسرش را کشتند. شر و فساد آنان در همین حد توقف نکرد، بلکه دست به ایجاد ترس و وحشت میان مسلمانان زدند.
امـام ،(حـارث بـن مـرّه عـبـدى) را نزد آنان فرستاد تا از سبب این فساد انگیزى پرسش کـنـد، لیـکـن آنـان قـصـد پـیـک کردند و او را کشتند. پس از آن ، حضرت دید که آنان خطر بـزرگـى بـراى حـکومت و سرچشمه فتنه و ویرانگرى میان مسلمانانند پس باید با آنان پیکار کرد. امام با لشکرى به مصاف آنان رفت و در نبردى هولناک همه را از پا درآورد و تـنـهـا نـُه نـفـر جـان بـدر بـردند (40) و بالا خره جنگ نهروان پایان یافت . ابـوالفـضل العباس (ع) شاهد این جنگ بود و انگیزه هاى آن از جمله ناخشنودى آنان از عدالت امام و ذوب شدن حضرت در اقامه حق میان مردم را دریافت .
نـاگـفته نماند که ابوالفضل (ع) در جنگ صفین و نهروان شرکت نکرد؛ امام ، او را مـانـنـد بـرخـى از فـرزندان و اصحاب بزرگ خود براى حفظ جان آنان از رفتن به مـیـدان بـازداشـت . یـکـى از دلایـل ایـن مـطـلب آن است که مورخانى که در باب جنگ صفین و نهروان قلم زده اند، کمترین نقشى براى حضرت عباس در آنها ذکر نکرده اند.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:6 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????