عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
مقالات و مطالب مربوط به این امام همام را در وبلاگ دوم بنده در آدرس زیر مطالعه نمایید: http://deldadehh.parsiblog.com/Archive/%c7%e3%c7%e3+%e3%e6%d3%ed+%98%c7%d9%e3%28%da%29/ [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 10:1 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
سلام بر خورشید حتی " حوزه علمیه" ، درخت پرثمری است که در بوستان حرم دخترت روییده و شکوفه ای است که بر شاخه" حرم اهل بیت" شکفته است. پیام تبریک دل را به دسته گلهاى انتظار آذین مىبندیم و چشم به راه مولود فضیلتها و سرمشق دفتر عارفان و سالکان، امام موسى کاظم علیهالسلام مىنشینیم و ندا سر مىدهیم: اى سرمشق مقاومت و صبورى! اى اسطوره پرشکوه و هارونشکن! اى مهربان! خوش آمدى. طلوع آفتاب خورشید، خورشید است میشود کسی صاحب اختیار زمین باشد و دچار چاردیواری زندان! میشود کسی حاکم دنیا باشد،اما محکوم به صبر و کتمان و کظم. چه بسا رهبری برای راهبری، همنشین رنج و درد و حبس باشد و همدوش فراق و تهمت و اهانت. میشود ساعتها پیشانی بر خاک بندگی بساید و رویش را آفتاب و مهتاب نبیند. میشود سالها با شکم گرسنه، شاکر لحظههای صیام باشد و زبانش از حمد و سپاس خداوند باز نایستد. خورشید وقتی خورشید باشد، برای نورافشانی احتیاجی به آزادی ندارد. خورشید وقتی خورشید باشد، کسی را یارای مقابله با انوار روشنیبخشش نیست. خورشید وقتی خورشید است، خورشید است و میتابد. فرزند صبح صادق نوزاد، هنگام تولد، سرش را به سوى آسمان بلند مىکند. دستهایش را بر زمین مىگذارد و شهادت مىدهد: «لاالهالااللّه». حمیده حیرت نمىکند؛ چرا که بارها از همسر خود شنیده است: «این نشانه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امامان پس از اوست.» میلاد خجستهاش بر اهل آسمان و زمین، مبارک باد. میراثدار حجت ششم هفتمین بهار بىخزان خلقت از راه رسیده و آفتاب، مصرّانه لبخند مىزند بر فراز آسمان هستى. آسمان، صداى هلهله ملائک و شادکامى زمینیان را مىشنود. میراث دار گنجینه علم امام ششم، مردى بود که صبر و شکیبایى در پاى او به زانو در مىآمد و هرگز روزگار، خشم او را به چشم ندید. سالهایى که چون شیر در زنجیر، زندانهاى بنىعباس، در خویش مىفشردندش، حتى در و دیوارهاى زندان، از تقواى او مؤمن شدند و زندانبانها، در پرتو آفتاب وجودش به نرمخویى و مهر گراییدند و خلیفه به ستوه آمده بود از زندانىِ دلربایى که زندانبان خویش را در بندِ محبت مىکشید. باب الحوائج زنجیر بر دست و پاى آفتاب، چه قصه تلخى است! دیدن خورشید در زنجیر چه ناگوار است! تقواى به ارث رسیده از عصمت نبوى را نمىتوان با هیچ زلیخاى فتنهگرى، به وسوسه واداشت و استقامت فاطمى را با هیچ آزارى به زانو نمىتوان در آورد. تنها ورد نمازهاى شبت، «أَسْئَلُکَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» بود؛ همچون مادر معصومهاى که در آغاز جوانى، «عَجِّلْ وَفاتى» مىگفت. در جستوجوى تو تو را باید در مردان دلشدهاى جستوجو کرد که در پى شنیدن کلامى از تو، سر به بیابان گذاشتند و «حافىِ» تا ابدِ زمانه شدند. از تو تنها به واژهاى دلخوشم اگر مرا بىخویش کند و در من، پا برهنهاى مجنون به جا بگذارد. بشارت هفتم یا موساى کاظم! میلاد تو، سرآغاز وزش موهبت الهى است. آن هنگام که خشم را فرو مىخورى، وسوسه شیطان در برابر عظمت آدمى چه حقیر است! شکیبایى تو، دل را مجذوب دردى مىکند که ابزار فرهیختگى روح است و تو چه زیبا این مفهوم را معنا مىکردى! کرامتت از بندگى محضى است که در سایهسار صبر خویش، تقدیم دوست کردى. مبارک است ظهور روشنىات در عبور زمان؛ در ضریح خیال مؤمنین. خورشید هفتم! تولد تو، شکفتن باغ سبز تقرّب در کویر خشکیده زمین است. باب الجنة زمینیان سلام بر تو اى دریچه روشن عبودیّت که باب الجنة زمینیانى. آن هنگام که زاده شدى تا مفهوم صبر بر مصائب را در صحنه روزگار، به تصویر بکشى، ترانههاى گم شده عشق پیدا شدند تا سرود مبارک باد حضورت را با افلاکیان زمزمه کنند. خورشید هفتم اگر تو نیامده بودى، خورشید امروز به شوق دیدن امامت پسرت در خراسان بالا نمىآمد. اگر تو نیامده بودى، غربت، معناى دیگرى داشت. تو که آمدى، بغضهاى هزار ساله عراق ترک برداشت و کاظمین، به شوق همنشینى با تو، قطعهاى از بهشت شد. تو آمدى، تا روزگار قحطى عشق و ایمان پایان بگیرد. گریزان از خشم آمدی و قمریان زمین، شکوهت را به غلغله آمدند. آمدی و شاعران جهان، گامهای شاعرانهات را به شعر نشستند. آمدی و آسمان مدینه، بر شانههای فاخرانه ستاره پاشید. اگر تو نبودی اگرچه سالها محبوس حصار شقاوت بودهای، اما سلوک انسانیات، دیوارها را فرومیریخت و هر کلمه از سخنانت، پنجرهای بود گشوده بر دلهای مشتاق و تشنه آگاهی. نفسهای علوی تبارت از پشت آن همه حصار، قلبهای آزاده را رهبری میکرد. نسیم، زندانی زنجیرها نمیشود و آفتاب را شبهای مداوم از تابیدن بازنمیتواند داشت. «دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی» پیشوای هفتم؛ مرد حج و نماز و عبادت و «نماز»، تنها همدم تو، در سیاه چالهایی بود که فقط بوی غربت میداد. و «سجده»، بهترین فرصت برای پرواز روح، آنگاه که یارانت، تو را همچون «جامهای» تهی میپنداشتند. و زندانبانان حکومت از تو، جز «عبادت» و کرامت ندیدند؛ یا «صابر»! واپسین ارمغان تو، «بینیازی» از «هارون» بود که میپنداشت کنیزی خوشسیما میتواند از «نماز»ت باز دارد! و خشم هارون، آنگاه که پاسخ تو را شنید و تعجب او از کنیزی که سرانجام، عاشقانه زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود! باب الحوائج غضب، از حلم تو خشمگین میشد، صبر از تو بیطاقت میگشت، و زندانبانان، اسیر صفا و عبّودیت تو میشدند و محبس به محبس، شب زندهداری تو را جابجا میکردند و زندان به زندان، ایمان ذکر و تهجّد تو را به بند میکشیدند. سلام بر تو، که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی! سلام بر تو، که نیازمندان را بابالحوایجی! سلام بر سجادهای که از اشکهایت خیس میشد، و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن مینهادی، و بر آن دستها، که به درگاه خدا میگشودی! سلام بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، قداست یافت! سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است! رسیدن به خیر، آقا! قرار است جشن باشکوهی برگزار شود؛ جشن میلاد نوزادی باشکوه. در همهمه فرشتگان، نام «مدینه» میشنوم! باز هم مدینه، این خاک خورشیدخیز، که نامش در تمام صفحات تاریخ به چشم میخورد. هوای مدینه، جان میدهد. هوای مدینه، دل را جوان میکند. هوای مدینه بوی یاس میدهد بوی خوش قدمهای محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را. هوای مدینه، طراوتش را مدیون رایحه مناجات علی علیهالسلام است! و امشب، دوباره مدینه از عطر خوش گلی محمدی سرشار است! خانه پیشوای ششم، کعبه آمال است. انبوه فرشتگان، خانه امام صادق علیهالسلام ، این قبله دلها را همچون نگین انگشتری، در میان گرفتند. ستارهها، از آن بالا، سر خم کرده و خانه را که حالا دیگر مهبط ملایک است، سرک میکشند. آسمان، متبسم است؛ آخر، انتظار گلی را میکشد که قرار است خشم و غضب، شرمنده صبر بینهایتش باشد. آهنگ شکوفایی گل صنوبر فاطمه، در عرش میپیچد و جبرییل، دومین مژدگانی را از دست مهربان پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم دریافت میکند. هفت آسمان میهمان خاک میشود؛ میهمان مدینه. و خانه امامصادق علیهالسلام ، فرودگاه جماعت عظیم حوریان است، که به پای بوسی گل نو رسیده آمدهاند. امشب، تمام درها گشوده خواهد شد، تمام قفسها خواهد شکست؛ تمام پرندهها رها میشوند و تمام گلها شکوفا! تمام رودها جاری و تمام لبها، در حضور خنده گم میشوند و تمام ... سلام، ای فرزند بهشت! سلام، معصوم مظلوم! سلام، آبروی مدینه! سلام، نور کل نور! سلام، کلید درهای بسته! سلام، اعتبار زندانهای بیگناه اسلام،آتشفشان صبر! سلام، آرامش خشمهای توفانی! سلام، باب الحوایج! سلام، آقا! رسیدن به خیر! یا باب الحوایج! سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدمهایِبهشتیات را بر سنگفرش کوچههای مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی. آمدی؛ از سمتِ روزنههایِ امید و شکوفا کردی همه غنچههایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجتهایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی. ای کاظمترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دستهای نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیریست بر ضریحِ طلاییات دخیل بستهایم. ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانهات از لبهایِ فرشتگان میتراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچههای کاهگلی «ابواء» را مینوازد. یا باب الحوایج! مگر میشود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظههای تو فانی را نداشت؟ مگر میشود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلاییاش نشد؟! آفرین به دامان پاک خاتون لحظههای نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت! شبهای مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید مینوازند و زندان هارون و کوچههای مدینه، با گلخندهایِ صبورانهات آوایِ استقامت سر میدهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را میآشوبد. مجمع الانوار عشق بیارایید اینک لحظههای هر چه زیبای زمان را، اینکه محرابِ بلند آرزوها، پرتوافشانِ حضور سبز خورشید است؛ خورشید! از دودمان صداقت، کودکی متولد میشود که «مجمع الانوار عشقِ صادق علیهالسلام » است و حقیقت همیشه فروزان ولایت! برابر تمام ناراستیهای روزگار، «صابر» و برابر تمام ناسپاسیهای مردم، «کاظم علیهالسلام » است. برابر تمام مسایل لا ینحل، «علیم» و برابر تمام مصایب، «حلیم» است. آزادگی، شرمنده قامتش و هستی، محوِ اسرار امامتِ اوست. آسمان «مدینه»، پرتوافشان نور امامت او و حرم ولایت، خرّم از انوار پیشانیِ اوست. آری! ستودنیست؛ موسای دیگری پا به عرصه وجود نهاده است که نور تک تکِ انگشتانش، خاطره «ید بیضا» را در ذهن کهکشانها تکثیر خواهد کرد و برابر تجلّی جمالش، هزار «طور»، خاکساری خواهند کرد! تمام دعاها، با عظمت نامش اجابت و تمام قنوتها به صداقت کلامش خواهند پیوست. مهربانی نگاهش را با «فقرا» تقسیم و عطر دستهایش را به حسرت «یتیمان» خواهد بخشید! هیچ دردمندی، از اجابت نامش دور نخواهد ماند و هیچ آرزومندی، بینصیب از آستان کبریایی «کاظمین»اش باز نخواهد گشت! خداوند، آستانش را «باب حوایج» و آسمان، زایرانش را به میهمانی «عرش» خواهد برد؛ به مهیمانی بهشت، به میهمانیِ سبزترین آرزوها! سر حلقه عشق و عاشقترین «امام»، در جمع عاشقان خداوند است؛ که نجوای نیایشهای عاشقانهاش ـ حتی دشمن را ـ ، مجذوبِ اندیشیدن به خداوند میکند! ای رحمت بیپایان الهی! ای اجابت واپسین آههای برآمده از سینه غمگینان! سلام بر لحظهای که «مدینه»، عطر حضور تو را به کاینات بشارت داد! سلام بر لحظهای که قنداقهات، آغوش نوازِ بالهای پرندین فرشتگان شد و عرش الهی، نام زیبایت را بر «معصومیّت» نُهمین شاخه طوبی آویخت! سلام بر تو ای «هفتمین» چلچراغ هدایت، که نام شکوهمندت، محراب «اجابت» است و مکارم اخلاقت، آیینه زلال بصیرت! سلام بر تو، ای آزادهترین، که «آزادی»، به وجود «لاهوتی»ات میبالد و حضور مهتابیات را میانِ رشک آلودگانِ «ناسوتی» میستاید! سلام بر نام سترگ و بشکوهت، که همانند آفتاب، شب زدگانِ «سیاه جامه» را به رشک و حسد وا میداشت و «فرعون» نفسشان، دایم از زلال جاری «نیل»ات، واهمه میکرد! سلام بر تو و این روز خجسته! روزی که آفاق هستی، معطّر از تجلّی جمالِ «موسوی»ات، شده است و آفتاب از شوق تماشا، «شال سبز» بر دوش، کوچههای آسمان را میپیماید. مولا جان! ای وجودت، دعاهای اجابت شده! اینک که آسمان، سرشار شادمانی است، شادمانی ما را نیز اجابت کن و بر توفیق دوست داشتنات بیافزای! میلادت خجسته و نام گره گشایت، آرامش دلها باد! پیام های کوتاه [ یکشنبه 90/10/11 ] [ 1:34 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |