سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

امام حسین (علیه السلام) در دوران یازده ساله امامت خود) 60- 49 ق) همزمان با حکومت معاویه، تنش‏هاى فراوانى با او داشت که مواردى از آن را مى‏توانیم در نامه‏هاى امام حسین (علیه السلام) مشاهده کنیم. امام (علیه السلام) در این نامه‏ها گوشه‏هایى از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذکّر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگ‏ترین فتنه دانسته است(1)
و بدین ترتیب مشروعیت حکومت او را زیر سؤال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترک آن را موجب استغفار از درگاه الهى مى‏داند.(2)
اما اینکه چرا امام (علیه السلام) در مقابل معاویه اقدام به قیام نکرد، ریشه در امورى دارد که تنها برخى از آنها را مى‏توانیم در عبارات امام (علیه السلام) ببینیم و براى دستیابى به علل دیگر، ناچار باید به تحلیل‏هاى تاریخى روى آوریم:

یک. وجود صلحنامه

امام (علیه السلام) در یکى از جواب‏هاى خود به نامه‏هاى معاویه، خود را پایبند به صلح نامه معاویه با امام حسن (علیه السلام) معرفى کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.(3)
اما سؤال اینجا است که مگر معاویه پس از ورود به کوفه و در حالى‏که هنوز جوهر صلح‏نامه خشکیده نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفى نکرد؟(4) پس چگونه امام حسین (علیه السلام) خود را پایبند به صلحنامه‏اى مى‏داند که در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بى‏اعتبار معرفى شده است؟
جواب این پرسش را مى‏توان از مناظر گوناگونى ارائه کرد:
1. اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقل شده از او صریحاً نقض صلح‏نامه فهمیده نمى‏شود، بلکه مى‏گوید: «انى کنت منیّت الحسن اشیاء و اعطیته اشیاء» یعنى، «من به [امام‏] حسن (علیه السلام) چیزهایى را وعده دادم.» که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح‏نامه باشد که معاویه خود را به آنها پایبند نمى‏داند. بنابراین خود را ناقض اصل صلح‏نامه به حساب نمى‏آورد و یا لااقل مى‏تواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجیه کند.
2. باید میان شخصیت سیاسى معاویه و امام حسین (علیه السلام) تفاوت اساسى قائل شد، همچنان‏که این تفاوت میان شخصیت سیاسى معاویه و امام على (علیه السلام) وجود داشت.
معاویه اصولًا عنصرى سیاسى کار بود که حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگى را به کار برد چنان‏که نمونه‏هاى فراوانى از این نیرنگ‏ها را مى‏توانیم در زمان درگیرى او با امام على (علیه السلام) مشاهده کنیم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحریک طلحه و زبیر، قرآن بر سر نیزه کردن در جنگ صفین و شبیخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على (علیه السلام) به منظور فشار بر حکومت علوى و تنها اندکى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسین (علیه السلام) عنصرى ارزشى، مکتبى و اصولى است که حاضر نیست از هر وسیله‏اى براى پیروزى و موفقیت ظاهرى خود استفاده کند چنان‏که حضرت على (علیه السلام) با جمله «و لن اطلب النصر بالجور»(5) (من هرگز حاضر نیستم با جور و ستم به پیروزى دست یابم) به این اصول‏گرایى خود اشاره مى‏کند.
بنابراین طبیعى است که امام (علیه السلام) نتواند تعهدى را که برادرش امام حسن (علیه السلام) به معاویه داده است- حتى با وجود نقض معاویه- پایمال کند.
3. باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهاى عدم تعهد امام (علیه السلام) به صلح‏نامه دقّت کرد. معاویه در آن زمان حاکم بلا منازع جامعه اسلامى بود که گستره حکومت او سر تا سر مملکت اسلامى- از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر مى‏گرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سیاست‏هاى او تبلیغ و دفاع مى‏کردند.
او که در زمان درگیرى‏اش با امام على (ع)، توانست کوتاهى‏هاى خود را در یارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان کرده بلکه براى شامیان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بدیهى است که در این زمان- که هیچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مى‏تواند در صورت عدم پایبندى امام حسین (علیه السلام) به صلح‏نامه، او را در سرتاسر مملکت اسلامى به عنوان عنصرى سست پیمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى کند و افکار عمومى جامعه را علیه امام (علیه السلام) شکل دهد. در این میان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسید، فریادهاى امام (علیه السلام) و یاران او است که تلاش ناموفّقى در معرفى معاویه به عنوان اولین طرف ناقض عهد دارند.

دو. موقعیت معاویه

شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و به ویژه شامیان، به گونه‏اى مثبت تلقى مى‏شد که همین امر قیام علیه او را مشکل مى‏ساخت زیرا آنان او را به عنوان صحابى پیامبر اکرم (ص)، کاتب وحى و برادر همسر پیامبر (ص) مى‏شناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ویژه دمشق داشته است.
همچنین تجربه حکومت‏دارى او و افزونى سنّش بر امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، دو عامل دیگرى بود که خود در نامه‏هایش به امام حسن (علیه السلام) به عنوان عواملى براى اثبات بیشتر شایستگى‏اش مطرح مى‏کرد(6) و طبیعتاً مى‏توانست در مقابله با امام حسین (ع)، مانور بیشترى روى آنها بدهد.

سه. سیاست‏مدارى معاویه

پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم- به ویژه خاندان علوى- استفاه مى‏کرد و در این راه حتى تا مسموم کردن و به شهادت رساندن امام حسن (علیه السلام) پیش رفت(7) اما در ظاهر چنین وانمود مى‏کرد که به بهترین وجه ممکن، با این خاندان- به ویژه شخص امام حسین (ع)- مدارا مى‏کند و حرمت آنان را پاس مى‏دارد. در این راستا مى‏توانیم ارسال هدایاى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاویه براى شخصیت‏هایى چون امام حسن (ع)، امام حسین (علیه السلام) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بیاوریم. آنان با توجّه به اینکه خود را در بیت المال ذى حق مى‏دانستند و نیز به جهت آنکه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را مى‏پذیرفتند.(8)
این مدارا تا آنجا بود که در آستانه مرگ به فرزندش یزید، سفارش امام (علیه السلام) را نموده و ضمن پیش‏بینى قیام او، از یزید خواست که او را به قتل نرساند.(9)
علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن (ع)، حکومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم به عنوان خلیفه مشروع، خود را معرفى کرده و نمى‏خواست با آغشته کردن دست خود به خون امام (ع)، در جامعه اسلامى چهره‏اى منفور از خود به جا گذارد. بر عکس سعى داشت تا با هر چه نزدیک‏تر نشان دادن خود به این خاندان، چهره‏اى وجیه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنکه به خیال خود با این سیاست، آنان را وامدار خود کرده و از هر اقدام احتمالى آنان پیشگیرى مى‏کند چنان‏که در یکى از بخشش‏هاى کلان خود به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، در مقام منّت‏گذارى بر آن دو گفت: این اموال را بگیرید و بدانید که من پسر هند هستم و به خداوند سوگند که هیچ‏کس قبل از من به شما چنین هدایایى نداده و بعد از من نیز چنین نخواهد شد».
امام حسین (علیه السلام) براى آنکه نشان دهد که این بخشش‏ها نمى‏تواند قابل منّت‏گذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند که نه قبل از تو و نه بعد از تو هیچ‏کس نمى‏تواند چنین بخششى را به دو مردى داشته باشد که با شرافت‏تر و با فضیلت‏تر از ما دو برادر باشد».(10)
همچنین از سوى دیگر معاویه مى‏دانست که در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عکس خواهد داد زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب خواهد کرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حکومت معاویه را فراهم خواهد آورد و به طور طبیعى یاورانى را به دور این شخصیت‏ها جمع خواهد کرد. مهم‏تر اینکه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین (ع)- با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدّى نمى‏دید و سعى داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشه‏هاى خطر را براى دراز مدت بخشکاند. در نقطه مقابل امام حسین (علیه السلام) از هر فرصتى براى زیر سؤال بردن حکومت معاویه، بهره مى‏گرفت. نمونه آشکار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعت‏هاى او(11) و نیز مقابله شدید با ولایت عهدى یزید بود.(12) البته امام (علیه السلام) خود به خوبى مى‏دانست که در صورت قیام علیه معاویه- به ویژه با توجه به این سیاست‏هاى معاویه- افکار عمومى او را یارى نکرده و با توجه به ابزارهاى تبلیغاتى حکومت، حق را به معاویه خواهند داد.

چهار. شرایط زمانه

هرچند عدّه‏اى از کوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن (ع)، به امام حسین (علیه السلام) نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام (علیه السلام) معرفى کردند(13) اما آن حضرت مى‏دانست که با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحکام قدرت مرکزى در شام،
تسلّط کامل باند اموى بر شهر کوفه، سابقه عملکرد سوء کوفیان در برخورد با امام على (علیه السلام) و امام حسن (ع)، چهره به ظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملکت اسلامى و در صورت قیام احتمال موفقیت در حدّ نزدیک صفر خواهد بود و چنین قیامى به جز هدر دادن نیروهاى اندک، معرفى شدن به عنوان یاغى و خروج کننده بر حکومت به ظاهر اسلامى و شکست و کشته شدن خود نتیجه‏اى در بر نخواهد داشت.
در حالى‏که در هنگام قیام علیه حکومت یزید، شرایط زمانه کاملًا بر عکس این شرایط بود.

پی نوشت :

(1) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 180:» و انى لا اعلم لها] للامة [فتنة اعظم من امارتک علیها «.
(2) همان:» و انى واللَّه ما اعرف افضل من جهادک فان افعل فانه قربة الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللَّه لدینى «. در بحارالانوار) ج 44، ص 213)،» استغفراللَّه لذنبى «آمده است.
(3) موسوعة کلمات الامام الحسین) ع (، ص 239:» و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده الیک اخى الحسن) ع («.
(4) الارشاد، مفید، ص 355:» الا و انى کنت منیّت الحسن أشیاء و اعطیته اشیاء و جمیعها تحت قدمىَّ لا أفى بشى‏ء منها له «.
(5) نهج البلاغه، خطبه 126.
(6) مقاتل الطالبیین، ص 40:» و لکن قد علمت انى اطول منک ولایة و اقدم منک لهذه الامّة تجربة و اکبر منک سنّاً فادخل فى طاعتى «.
(7) الارشاد، ص 357.
(8) موسوعة کلمات الامام الحسین) ع (، ص 209 و 210.
(9) الاخبار الطوال، ص 227 تجارب الامم، ج 2، ص 39.
(10) تاریخ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین) ع (، ص 7، ح 5.
(11) بحارالانوار، ج 44، ص 212.
(12) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228 الامامة و السیاسة، ج 1، ص 186.
(13) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

درباره محلّ دفن سر مبارک امام حسین (ع) به خصوص و سرهاى دیگر شهداى کربلا به صورت عموم، در کتاب‏هاى تاریخى شیعه و اهل سنّت و نیز منابع روایى شیعه اختلاف فراوانى مشاهده مى‏شود. البته اقوال نقل شده نیاز به بررسى دارد اما هم اکنون مشهورترین قول- که مورد قبول جامعه شیعى قرار گرفته- آن است که سر مبارک پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمین کربلا مدفون گردید.
براى آگاهى بیشتر به بیان این اقوال مى‏پردازیم:

1. کربلا

این نظر دیدگاه مشهور بین علماى شیعه است و علامه مجلسى (ره) به این شهرت اشاره کرده است.(1)
شیخ صدوق (ره) با نقل روایتى، الحاق سر به بدن در کربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسین (ع) نقل کرده است.(2) اما درباره کیفیت و چگونگى الحاق دیدگاه‏هاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سیدبن طاووس آن را امرى الهى مى‏داند که خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى کرده است.(3)
برخى دیگر چنین گفته‏اند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعین(4) یا روزى غیر از آن، سر را در کربلا در کنار بدن دفن کرد.(5)
اما اینکه آیا دقیقاً سر به بدن ملحق شد و یا در کنار ضریح و در نزدیکى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نیست و در اینجا نیز سید بن طاووس چون و چرا را نهى کرده است.(6)
عده‏اى گفته‏اند: پس از آنکه سر را در زمان یزید سه روز به دروازه دمشق آویزان کردند، پایین آورده و آن را در گنجینه‏اى از گنجینه‏هاى حکومتى گذاشتند و تا زمان سلیمان بن عبدالملک در آنجا بود. سپس وى آن را بیرون آورده و پس از تکفین، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن کرد. پس از آن جانشین وى عمر بن عبدالعزیز (حکومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد که با آن چه کرد اما با توجه به تقید او به ظواهر شریعت، به احتمال فراوان آن را به کربلا فرستاده است.(7)
در پایان متذکّر مى‏شویم که برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حویزى نیز اجمالًا پذیرفته‏اند که سر در کربلا دفن شده است.(8)

2. نجف اشرف در کنار قبر حضرت على (ع)

از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نیز با پژوهش در روایات چنین به دست مى‏آید که رأس مبارک در نجف اشرف و در کنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) روایاتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعیل، بر امام حسین (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مى‏داند.(10)
روایات دیگرى نیز همین مطلب را تأیید مى‏کند به گونه‏اى که حتى در کتاب‏هاى شیعه، زیارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11)
درباره کیفیت انتقال سر به این مکان، از قول امام صادق (ع) چنین نقل شده است: یکى از دوستداران اهل بیت (ع) در شام آن را سرقت کرد و به کنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشکال این دیدگاه آن است که قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روایتى دیگر آمده است: پس از آنکه سر مدّتى در دمشق بود، به کوفه نزد ابن زیاد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد که آن را از کوفه خارج کرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن کنند.(13) اشکال دیدگاه قبلى به این دیدگاه نیز وارد است.

3. کوفه

سبط ابن جوزى این دیدگاه را ابراز کرده و گفته است: عمرو بن حریث مخزومى آن را از ابن زیاد گرفت و پس از غسل، تکفین و خوشبو کردن، سر را در خانه خود دفن کرد.(14)

4. مدینه

ابن سعد صاحب طبقات الکبرى این دیدگاه را پذیرفته و چنین بیان کرده است: یزید سر را براى عمرو بن سعید حاکم مدینه فرستاد و او پس از تکفین، آن را در قبرستان بقیع در کنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن کرد.(15)
این دیدگاه به وسیله تعدادى دیگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسین (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذیرفته شده است.(16) اشکال مهم این دیدگاه آن است که قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در
کنار آن دفن شود.

5. شام

شاید بتوان گفت: بیشترین گزارش‏هاى اهل سنّت، حکایت از دفن سر در شام مى‏کند که معتقدان به این دیدگاه نیز در میان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز کرده‏اند همچون:
الف. در کنار دروازه فرادیس که بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد
ب. در باغى در کنار مسجد جامع اموى
ج. در دارالاماره
د. در گورستانى در دمشق
ه. در کنار دروازه توما.(17)

6. رقّة

رقّه شهرى در کنار فرات بوده که گفته شده است: یزید سر امام (ع) را براى آل ابى محیط- خویشان عثمان که در آن زمان در این شهر ساکن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانه‏اى دفن کردند که بعدها آن خانه به مسجد تبدیل شد.(18)

7. مصر (قاهره)

نقل شده است: خلفاى فاطمى- که از آغاز نیمه دوم قرن چهارم تا آغاز نیمه دوم قرن هفتم در مصر حکم مى‏راندند و پیرو مذهب شیعى اسماعیلى بودند- سر مبارک امام حسین (ع) را از دروازه فرادیس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل کردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسین (ع) را پس از سال 500 بنا کردند.(19)
مقریزى سال دقیق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بیرون آوردن سر از عسقلان چنین مشاهده شد که خون آن هنوز تازه و نخشکیده است و بویى همچون مشک از آن به مشام مى‏رسد.(20) علامه سیدمحسن امین عاملى (از دانشمندان معاصر شیعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مى‏گوید: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در کنار آن نیز مسجدى بزرگ بنا کردند. من در سال 1321 ق آنجا را زیارت کرده و مردان و زنان زیادى را در حال زیارت و تضرع در آن مکان دیدم. سپس مى‏گوید: شکى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اینکه آن سر از آن امام (ع) یا شخص دیگرى بوده، جاى شک است(21)
علامه مجلسى (ره) نیز به نقل از گروهى از مصریان، به وجود بارگاهى عظیم در مصر با نام «مشهد الکریم» اشاره مى‏کند.(22)

پی نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(2) همان، ج 45، ص 140) به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
(3) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
(4) شهید قاضى طباطبایى، تحقیق درباره اولین اربعین حضرت سیدالشهداء، ج 3، ص 304.
(5) لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد) ع (را نمى‏آورد.
(6) اقبال الاعمال، ص 885.
(7) امینى، محمدامین، مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 324 به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
(8) همان، ص 324 و 325.
(9) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(10) همان، ج 45، ص 178 به نقل از: کامل الزیارات، ص 34 و کافى، ج 4، ص 571.
(11) همان، ص 178 و ر. ک: مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 325- 328.
(12) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(13) همان، ص 178.
(14) تذکرة الخواص، ص 259 به نقل از: مع الرکب الحسینى، ص 329.
(15) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
(16) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 330 و 331.
(17) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 331- 335.
(18) همان، ص 334 به نقل از: تذکرة الخواص، ص 265.
(19) البدایة و النهایة، ج 8، ص 205.
(20) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 337.
(21) امین عاملى، سیدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسین) ع (، ص 250.
(22) بحارالانوار، ج 45، ص 144.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

«ثار» از ریشه «ثأر» و «ثؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون آمده است.(1)
1. براى «ثارالله» معانى و وجوه مختلفى ذکر شده که هر یک تفسیر خاص خود را مى‏طلبد. در مجموع به این معنا است که: خداوند، ولىّ دم آن حضرت است و خود او خون آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مى‏کند چرا که ریختن خون سیدالشهدا در کربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهى و طرف شدن با خداوند است. به طور کلى از آن جهت که اهل بیت (ع) «آل الله» هستند، شهادت این امامان، ریخته شدن خون متعلق به خداوند است.(2)
اگر چه این واژه در قرآن نیامده است لیکن مى‏توان آن را با آیات قرآنى این گونه توجیه نمود. خداوند مى‏فرماید: «من قتل مظلومًا فقد جعلنا لولیه سلطَنًا»(3) «آن کس که مظلوم کشته شده، براى ولى‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».
هر کسى (صرف نظر از مسلک و مذهبش)، اگر مظلومانه کشته شود، اولیاى دم او، حق خون‏خواهى دارند و از آنجا که اهل بیت (ع)- به ویژه امام حسین (ع)- مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند کشته شده‏اند و جان به جان آفرین تسلیم کرده‏اند، در واقع «ولىّ دم» و خونخواه آنان، خود خداوند است.
بنابراین «ثارالله» به این معنا است که خون بهاى امام حسین (ع)، متعلق به خدا است و او کسى است که خون بهاى امام حسین (ع) را خواهد گرفت. این واژه حاکى از شدت همبستگى و پیوند سیدالشهدا (ع) با خداوند است که شهادتش همچون ریخته شدن خونى از قبیله خدا مى‏ماند که جز با انتقام‏گیرى و خون‏خواهى خدا، تقاص نخواهد شد.(4)
2. اگر «ثار» به معناى خون باشد، قطعاً مراد از «ثارالله» معناى حقیقى نیست بلکه یک نوع تشبیه، کنایه و مجاز است. چون مسلّم است که خدا موجودى مادى نیست تا داراى جسم و خون باشد پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است یعنى، همان گونه که نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است، وجود مقدس امام حسین (ع) نسبت به دین خدا چنین نقشى دارد و احیاى اسلام با نهضت عاشورا بوده است.
3. شاید بتوان در این باره با نگاه عرفانى مستند به روایات نیز به نتیجه‏اى نورانى دست یافت. از امام على (ع) نیز به «اسدالله الغالب» و «یدالله» تعبیر شده است و در حدیث «قرب نوافل» از پیامبر (ص) روایت شده است که خداوند فرمود:
«ما تحبب الى عبدى بشى‏ء احب الىّ مما افترضته علیه و انه لیتحبب الىّ بالنافله حتى احبه فاذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها اذا دعانى احببته و اذا سألتنى اعطیته»(5) «بنده من به چیزى دوست داشتنى تر از واجبات، نزد من اظهار دوستى نمى‏کند و همانا او با نوافل نیز به سوى من اظهار دوستى مى‏کند. آن گاه که او را دوست بدارم گوش او مى‏شوم که با آن مى‏شنود و دیده او مى‏شوم که با آن مى‏بیند و زبان او مى‏شوم که با آن سخن مى‏گوید و دست او مى‏شوم که با آن ضربه مى‏زند و پاى او مى‏شوم که با آن راه مى‏رود. اگر به درگاه من دعا کند، او را دوست خواهم داشت و اگر از من درخواست کند به او عطا مى کنم».
از این روایت به خوبى آشکار مى‏شود که اولیاى خداوند، «خلیفه» او بر روى زمین و مظهر افعال الهى‏اند. خداوند جسم نیست، اما آنچه را که اراده مى‏کند انجام بدهد، از طریق دست اولیاى خود به ظهور مى‏رساند و کمکى را که مى‏خواهد به سوى بنده‏اى بفرستد، با پاى اولیاى خود مى‏رساند. و خونى را که مى‏خواهد از سوى خود براى احیاى دین خودش ریخته شود، از طریق شهادت اولیاى خودش ظاهر مى‏سازد. از این رو همان طور که دست امام على (ع) دست قدرت خدا و «یدالله» است خون امام حسین (ع) نیز خون خدا و «ثارالله» است.
از این رو در زیارت عاشورا مى‏خوانیم: «السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره‏والو تر الموتور» «سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او سلام بر تو اى یگانه دوران» همان گونه که مرحوم ابن قولویه در زیارت هفدهم و بیست و سوم امام حسین (ع) این فقره را نقل مى‏کند: «و انک ثار الله فى الأرض و الدم الذى لا یدرک ثاره أحد من أهل الأرض و لا یدرکه الا الله وحده»(6)
همان گونه که نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است و بود و نبودش، مرگ و زندگى او را رقم مى‏زند، وجود مقدّس امام على و امام حسین (ع) نزد خدا و در دین او چنین نقشى دارند که اگر آن حضرت نبود، اسلام نبود و اگر حسین (ع) نبود، اسلام و تشیّع نبود.
آرى تا یاد و نام سیّدالشّهدا (ع) زنده و بر سر زبان‏ها است، تا عشق حسین (ع) در دل‏ها مى‏تپد، تا آتش محبت و ولایت او در قلوب انسان‏ها مشتعل است، تا فریاد «یا حسین» بر بلنداى آسمان‏ها و زمین طنین انداز است نام و یاد خدا زنده و پایدار است چون او همه هستى خود را در راه خدا انفاق و ایثار کرد، سیماى ننگین ریاکاران و تحریف‏گران زمان را آشکار نمود و نقاب از چهره زشت آنها برداشت و اسلام ناب نبوى و علوى را بر مردم نمایاند. خون او شرافت «ثارالله» را گرفت.

پی نوشت :

(1) ر. ک: الطریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 237، معین، محمد، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1185، مفردات راغب، ص 81.
(2) محدثى، جواد، درسهایى از زیارات عاشورا، ص 14، عزیزى تهرانى، اصغر شرح زیارت عاشورا، ص 35.
(3) اسراء (17)، آیه 33.
(4) ر. ک. فرهنگ عاشورا، واژه» ثار «.
(5) محاسن برقى، ج 1، ص 291.
(6)) ترجمه کامل الزیارات، ص 683، زیارت 16).


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

رنگ سیاه از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر یک از این خواص، در مورد یا مواردى خاص، فرد یا گروهى مخصوص براى منظور ویژه خویش از آن بهره مى‏گیرند. رنگ سیاه از جهتى رنگ پوشش است یعنى، رنگ تیره سبب استتار و اختفا مى‏گردد و گاه براى چنین امرى به کار گرفته مى‏شود.(1)
رنگ سیاه از جهت دیگر، رنگ هیبت و تشخص است و ازاین‏رو، لباس رسمى شخصیت‏ها نوعاً سیاه یا سرمه‏اى سیر است، و در نقل‏هاى تاریخى موارد فراوانى را مى‏توان یافت که براى نشان دادن هیبت و تشخص فرد، گروه، حکومت یا مسأله‏اى از این رنگ استفاده مى‏شده است.(2)
یکى دیگر از خواص و آثار رنگ سیاه، آن است که این رنگ به صورت طبیعى، رنگى حزن‏آور و دلگیر و مناسب عزا و ماتم است. از همین رو، بسیارى از مردم جهان، از این رنگ به عنوان اظهار غم و اندوه از مرگ دوستان و عزیزان خود سود مى‏جویند.
امّا باید توجه داشت که انتخاب رنگ سیاه در ایام سوگوارى- علاوه بر نکته فوق- علتى منطقى- عاطفى نیز دارد و آن عبارت است از این حقیقت که کسى که در ماتم عزیزان خویش، جامه سیاه مى‏پوشد و در و دیوار را سیاهپوش مى‏کند، با این عمل مى‏خواهد بگوید و بفهماند که: «تو، مایه روشنى چشم من و در حکم فروغ دیدگان من بودى و دفن پیکر تو در دل خاک بسان افول ماه و خورشید در چاه مغرب، سینه حیات و زندگى را در چشمم تیره و تار ساخته و زمین و زمان را در سیاهى و ظلمت فرو برده است».
چنان که حضرت زهرا (س) در روز هشتم رحلت حضرت رسول (ص) بر سر قبر آن حضرت رفت و فریاد برآورد: «یا ابتاه انقطعت بک الدنیا بانوارها و زوت زهرتها و کانت ببهجتک زاهرة فقد اسود نهارها، فصار یحکى حنادسها رطبها و یابسها و الأسى لازمنا»(3) «اى پدر تو رفتى و با رفتن تو، دنیا روشنى‏هاى خویش را از ما برگرفت و نعمت و خوشى‏اش را از ما دریغ کرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود [ولى اکنون با رفتن تو] روز روشن آن سیاه گشته و تر و خشکش حکایت از شب‏هاى بس تاریک دارد و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است».
بى مهر رخت، روز مرا نور نمانده است و ز عمر، مرا جز شب دیجور نمانده است‏
بنابراین، سیاه‏پوشى، به دلیل رمز و رازى که در این رنگ نهفته است به عنوان یک رسم طبیعى و سنت منطقى نشان حزن و اندوه دارد و پیروان اهل‏بیت (ع) در ایام عزادارى، لباس سیاه بر تن مى‏کنند زیرا لباس سیاه، نشانه عشق و دوستى به ساحت آنان، اعلام جانبدارى از سرور آزادگان، در جبهه ستیز حق و باطل و اظهار تیره شدن آفاق حیات معنوى است.(4)
لباس مشکین در عزادارى امامان نور (ع)- خصوصاً سالار شهیدان- جسمى تیره، ولى جانى روشن دارد. در ظاهر سیاه است ولى در باطن سپید و چه خوش گفته است شیخ محمود شبسترى در گلشن راز:
سیاهى گر بدانى نور ذات است
به تاریکى درون، آب حیات است‏
چه مى‏گویم، که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک‏

پی نوشت :

(1) نگا: یادداشت‏هایى در زمینه فرهنگ و تاریخ، صص 272- 372.
(2) ابن اثیر یکى از مورخان برجسته مى‏نویسد: ابومسلم خراسانى روزى خطبه خواند. مردى برخاست و پرسید: این علامت سیاه که بر تو مى‏بینم، چیست؟ گفت: ابوزبیر از جابر بن عبدالله انصارى روایت کرده است که گفت: پیغمبر) ص (هنگام فتح مکه عمامه سیاهى بر سر داشت و این لباس هیبت و لباس دولت است.) ترجمه الکامل، ج 9، ص 411).
(3) بحارالانوار، ج 43، صص 471- 081.
(4) نگا: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 13- 35.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:27 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از گزارش‏هاى معتبر تاریخى، چنین به دست مى‏ آید که سه روز قبل از شهادت امام حسین(ع) در روز هفتم محرّم( دستورى از عبیداللَّه بن زیاد از این قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد که: »بین حسین و آب فاصله انداز و مگذار که قطره‏اى از آن بنوشند« و این عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى کرد(1)
ابن سعد به مجرد دریافت این دستور، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، مأمور مراقبت از شریعه فرات به منظور جلوگیرى از دسترسى امام ع  و یارانش به آب کرد.(2) در این دو سه روز امام و یارانش از طرق مختلف سعى در دسترسى به آب داشتند زیرا تحمل تشنگى در آن بیابان سوزان- به ویژه با آن کاروان مشتمل بر زنان و کودکان- بسیار طاقت فرسا بود.
در برخى از گزارش‏ها چنین آمده است: امام حسین (ع) در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه‏هایى کرده بود اما وقتى گزارش آن به ابن زیاد رسید و او دستور شدّت عمل بیشتر و ممانعت از حفر چاه را به ابن سعد ابلاغ کرد.(3)
همچنین گزارشى از حمله شبانه حضرت عباس (ع) به همراه سى سوار و بیست پیاده به پرچمدارى نافع بن هلال به فرات در منابع معتبر نقل شده است. آنان پس از درگیرى با گروه عمرو بن حجاج، موفق به پر کردن بیست مشک آب مى‏شوند.(4)
زمان دقیق این گزارش نقل نشده است اما در آن عبارت »ولمّا اشتد على الحسین و اصحابه العطش« چون تشنگى بر حسین و یارانش فشار آورد آمده است. برخى از گزارش‏ها حکایت از ریختن آب از سوى امام  بر چهره خواهرش زینب (س)  در روز عاشورا دارد زیرا وقتى او اشعار آن حضرت مبنى بر نزدیک بودن شهادتش را شنید، از حال رفته بود.(5)
این گزارش اجمالًا دلالت بر وجود آب در شب عاشورا مى‏کند علامه مجلسى در بحارالانوار مسأله عدم مضیقه آب را در صبح روز عاشورا- حتى براى آشامیدن- با صراحت بیشترى مطرح مى‏کند. در این گزارش چنین آمده است:
»ثم قال لاصحابه: قوموا فاشربوا من الماء یکن آخر زادکم و توضؤوا و اغتسلوا و اغسلوا ثیابکم لتکون اکفانکم ثم صلّى بهم الفجر«(6) »سپس امام به اصحاب خود فرمود: برخیزید و آب بنوشید که آخرین آذوقه شما از دنیا است و وضو بگیرید و غسل کنید و لباس‏هاى خود را با آن بشویید تا کفن‏هاى شما باشد. آن‏گاه امام نماز صبح را با آنان به جماعت خواند«.
از عبارت »یکن آخر زادکم« و نیز از گزارش‏هاى مربوط به روز عاشورا چنین استفاده مى‏شود که پس از اتمام این ذخیره آبى، دیگر دسترسى به آب میسّر نشد و امام )ع( و یاران و خاندانش در آن گرماى طاقت فرساى کربلا تا هنگام شهادت، علاوه بر مبارزه سنگین با دشمن با تشنگى شدید نیز دست به گریبان بودند.
علامه مجلسى (ره) در ادامه گزارش خود سخن از ریشخند یکى از لشکریان عمر بن سعد به نام تمیم بن حصین خزارى به میان آورده که مى‏گوید:
»اى حسین، و اى یاران حسین آیا به آب فرات نمى‏نگرید که چگونه همانند شکم مار مى‏درخشد به خداوند سوگند از آن قطره‏اى نخواهید آشامید تا آنکه مرگ را دریابید«(7)
حرّ نیز در روز عاشورا و در هنگام نصیحت به کوفیان، آنان را به جهت ممانعت از دسترسى امام ع و یارانش به آب فرات توبیخ کرده است.(8)
همچنین گزارش تلاش امام ع براى به دست آوردن آب و ممانعت شمر از آن و ریشخند او به آن حضرت و نفرین امام ع بر او در برخى از منابع آمده است.(9)
علامه مجلسى(ره) روایتى را نقل مى‏کند که مضمون آن درخواست عباس براى مبارزه و مأمور شدن او از طرف امام ع به منظور آوردن آب براى اطفال و کودکان حرم مى‏باشد. همان‏گونه که مشهور است، عباس ع موفق به آورن آب نشد و در راه بازگشت به شهادت رسید.(10)

پی نوشتها:

(1) بلاذرى، ج 3، ص 180.
(2) همان‏ها.
(3) الفتوح، ج 5، ص 91:» فقد بلغنى ان الحسین یشرب الماء هو و اولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الاعلام فانظر اذا ورود علیک کتابى هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضیق علیهم و لا تدعهم یشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة ».
(4) وقعة الطف، ص 152.
(5) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 244 وقعة الطف، ص 201 لهوف، ص 104.
(6) بحارالانوار، ج 44، ص 317.
(7) بحارالانوار، ج 44، ص 317.
(8) انساب الاشراف، ج 3، ص 189 الارشاد، ص 453.
(9) ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 86 به نقل از: بحارالانوار، ج 45، ص 51.
(10) بحارالانوار، ج 45، ص 41 و 42.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چه ضرورتى داشت امام حسین(علیه السلام) درمیان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عده‏اى از یارانشان به این خاطر شهید شوند؟
نماز عمود خیمه دین(1) و استوارترین رشته پیوند میان بنده و مولا است. مؤمن با نماز شناخته مى‏گردد و با نردبان آن تا عرش خدا بالا مى‏رود و قدم بر بساط قرب مى‏گذارد.(2)
نماز راه انس با خدا و روشنى بخش چشمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است.(3) نماز اولین و آخرین سفارش پیامبران (ع) است.(4) نماز بازدارنده از آلودگى و زشتى(5) است و حتى بى‏روح‏ترین و ناقص‏ترین نماز، سدى میان انسان و گناهان است.(6)
«معاویه بن وهب» از یاران حضرت صادق (ع) از ایشان مى‏پرسد: برترین چیزى که بندگان را به خدا نزدیک مى‏سازد و محبوب‏ترین کار در نزد خداوند چیست؟ حضرت فرمود: «ما اعلم شیئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلاة» «بعد از شناخت خداوند، چیزى را با فضیلت‏تر از نماز نمى‏دانم«.(7)
اگر نهضت جاوید حسین بن على (ع) براى اقامه حق و زنده کردن دین خدا و رها ساختن آن از چنگال خرافات و هواپرستان ستمگر است و عمود دین خدا، نماز است چرا نباید نگهبان دین و شریعت محمدى‏صلى الله علیه وآله وسلم عمود دین را در عرصه خونین کربلا و در برابر هجوم بى امان و ناجوانمردانه دشمن با خواندن نماز عشق، محکم و استوار سازد؟ «ابو ثمامه صیداوى»- که در محبت مولایش حسین (ع) سر از پا نمى‏شناسد- در ظهر عاشورا، در میان حلقه تنگ محاصره دشمن، خدمت امام (ع) مى‏رسد و فرا رسیدن وقت نماز ظهر را به یاد امام (ع) مى‏آورد و آرزو مى‏کند بعد از خواندن نماز به امامت مولایش، به دیدار معبودش بشتابد. امام حسین (ع) در پاسخ او مى‏فرماید: «نماز را به یاد من آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد«.(8) حسین بن على (ع) و تنى از یارانش در برابر تیرهایى که از سوى دشمن مى‏آمد، نماز ظهر را به جا آورد وعده‏اى از یارانش به هنگام نماز به خاک و خون افتادند و بر بال شهادت به دیدار دوست شتافتند.
صحنه عبادت، مناجات و تلاوت قرآن امام (ع) و خاندان و یاران بزرگوارش در شب عاشورا، زیباترین نمایش بندگى است. ابا عبدالله (ع) درس عشق ورزى به نماز و راز و نیاز با معبود را از پدر بزرگوارش فراگرفته است. ابن عباس در گرماگرم جنگ صفین، آن حضرت (ع) را دید که سر را به سوى آسمان بلند کرده و در انتظار چیزى است. پرسید: یا امیرالمؤمنین آیا نگران چیزى هستید؟ فرمود: آرى، منتظر رسیدن وقت نماز مى‏باشم. ابن عباس گفت: در این وقت حساس نمى‏توانیم دست از جنگ برداریم و مشغول نماز گردیم.
امیر مؤمنان (ع) فرمود: «انما قاتلنا هم على الصلوة» «ما براى نماز با آنها مى‏جنگیم».
به راستى وقتى رهبران و پیشوایان ما در صحنه خون و جهاد، این چنین ارزش و جایگاه نماز را پاس مى‏دارند و نماز را به تمام معنا در آن شرایط سخت و طاقت فرسا، این گونه به پا مى‏دارند، آیا سستى و سهل انگارى نسبت به نماز براى ما- که به دور از آن صحنه‏هاى دشوار و در دامن آسایش هستیم- روا است؟ آیا منطقى و قابل قبول است که نسبت به آن پاکان و برگزیدگان، اظهار عشق و محبت کنیم و خود را پیرو و مطیع آنان بدانیم، آن گاه نمازى را که سرلوحه اعمال آنان است و جنگ و جهاد و فداکارى ایشان براى زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن است، جایگاه واقعى خود را در زندگى ما نداشته باشد؟
از خود بپرسیم در نماز و دعا و تلاوت کتاب خدا، چه رمز و رازى و چه لذّتى نهفته است که امام حسین (ع) با وجود اینکه حسرت یک آه را بر دل دشمن گذاشت و شعار «هیهات مناالذلة» او- که در تابلو عشق با خطى خونین بر سینه آسمان نصب شده و به همه جهانیان درس جنبش و آزادگى و پایدارى مى‏دهد- در عصر تاسوعا که لشکر نفاق به طرف خیام امام (ع) روى آوردند و آماده حمله و جنگ بودند، برادر دلاورش عباس (ع) را به نزد آنان فرستاد و به او فرمود: اگر مى‏توانى تا فردا جنگ را به تأخیر بینداز و سپس فرمود: «لعلنا نصلى لربنا و ندعوه و نستغفره، فهو یعلم انى کنت احب الصلاة له وتلاوة کتابه و کثرة الدعاء والاستغفار» «شاید امشب براى پروردگارمان نماز به جا آوریم و به درگاه او دعا نموده و طلب بخشش کنیم. خدا مى‏داند که من نماز براى او و خواندن کتابش و زیادى دعا و استغفار را دوست مى‏دارم«.(9)
نماز و دعا و راز و نیاز با خداوند، از چه عزتى سرشار است که سالار شهیدان (ع) به خاطر آن، از دشمن براى به تأخیر انداختن جنگ درخواست مى‏کند.

پی نوشتها:

(1) میزان الحکمة، ج 5، ص 368، ح 10243.
(2) همان، ح 83201.
(3) همان، ص 367، ح 53201.
(4) همان، ح 43201.
(5) عنکبوت (29): آیه 45.
(6) میزان الحکمة، ج 5، ص 371 ح 5- 10254.
(7) همان، ص 369، ح 10245.
(8) بحارالانوار، ج 45، ص 12.
(9) بحارالانوار، ج 44، ص 392.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:15 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

به چه دلیل ادعا مى‏کنید که انقلاب اسلامى ایران متأثر از قیام امام حسین(علیه السلام) و فرهنگ عاشورا است؟ نقش آن در پیدایش، پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى چیست؟
از دیدگاه بسیارى از اندیشمندان و متفکرانى که در زمینه تبیین علل و عوامل پیروزى انقلاب اسلامى ایران، نظریه‏پردازى نموده‏اند، عامل مذهب از قوى‏ترین و اصلى‏ترین عواملى است که در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى نقش بسزایى ایفا نموده است.(1)
میشل فوکو فیلسوف مشهور فرانسوى و نظریه پرداز پست مدرنیسم، در تحلیل و بررسى عوامل انقلاب اسلامى از «معنویت گرایى سیاسى» نام مى‏برد. به نظر او، روح انقلاب اسلامى در این حقیقت یافت مى‏شود که ایرانیان از خلال انقلاب خود در جست و جوى ایجاد تحوّل و تغییر در خویش بودند. هدف اصلى آنان ایجاد یک تحول بنیادین در وجود فردى و اجتماعى، حیات اجتماعى و سیاسى و در نحوه تفکر و شیوه نگرش بود آنان راه اصلاح را در اسلام یافتند. اسلام براى آنان هم دواى درد فردى و هم درمان بیمارى‏ها و نواقص جمعى بود.(2)
آصف حسین در کتاب «ایران اسلامى: انقلاب و ضد آن» بر این نکته تأکید دارد که باید مطالعه انقلاب با توجه به عنصر ایدئولوژى، نقش اپوزیسیون اسلامى، مشروعیت، آموزش‏ها و خصوصاً رهبرى صورت گیرد.(3) حامد الگار نیز در کتاب «ریشه‏هاى انقلاب اسلامى» سه عامل «تشیع، رهبرى امام خمینى (ره) و طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژى» را به عنوان ریشه‏هاى انقلاب مطرح مى‏کند.(4)
از سوى دیگر مرورى بر ادبیات سیاسى رایج در روند وقوع انقلاب اسلامى، شعارها، سخنرانى‏ها و بیانیه‏هاى انقلابیان و رهبران نهضت، بیانگر این واقعیت است که از میان عناصر مذهبى، «فرهنگ عاشورا و نهضت امام حسین (ع)»، نقش بسزایى در این زمینه ایفا نموده است. مؤلفه‏هاى فرهنگ و تعالیم عاشورا عبارت‏اند از:
1. فرهنگ شهادت،
2. فرهنگ مبارزه مستمر حق با باطل،
3. فرهنگ طاغوت ستیزى و طاغوت زدایى،
4. اصل پیروى از رضاى خدا و مصالح مسلمین،
5. فرهنگ پیشگیرى از جرم و فساد قبل از وقوع آن در فرهنگ نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منکر.(5)
این مؤلفه‏ها در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى، نقش و تأثیر بسزایى داشته و حفظ و تداوم انقلاب اسلامى نیز در گرو حرکت در این چارچوب مى‏باشد. اکنون جهت آگاهى بیشتر بحث را در چند محور با کمى تفصیل بیشتر پى مى‏گیریم:
یک. تأثیر فرهنگ عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى
1. تأثیر بر اهداف و انگیزه‏هاى انقلابیان
هدف و انگیزه مردم ایران از انقلاب اسلامى، نابودى ظلم، استبداد و استکبار و بر پایى حکومت عدل الهى و اجراى احکام اسلامى به عنوان «معروف» و جلوگیرى از وابستگى به اجانب و بیگانگان به عنوان «منکر» بود. اینها همان انگیزه و هدف امام حسین (ع) از قیام عاشورا بود آنجا که مى‏فرماید: «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على ابن ابى طالب (ع)».
اگر یزید بن معاویه تجاهر به فسق و فجور داشت، خاندان پهلوى نیز همان گونه عمل مى‏کردند و به عنوان نمونه باید گفت: اسلام زدایى را تا آنجا رساندند که به طور رسمى تاریخ هجرت پیامبر اکرم (ص) را به تاریخ شاهنشاهى تبدیل کردند: امام راحل (ره) درباره تأثیر عاشورا بر اهداف و انگیزه‏هاى انقلاب اسلامى مى‏فرماید: «حضرت سید الشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد»(6).
برخى از علماى اسلامى بر این عقیده‏اند که مهم‏ترین انگیزه امام حسین (ع) از این قیام، ایجاد حکومت اسلامى بوده است. امام خمینى (ره)، در این زمینه مى‏فرماید: «زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب (ع)، زندگى همه انبیاى عالم، همه انبیا- از اول، از آدم تا حالا- همه‏شان این معنا بوده است که در مقابل حکومت جور، حکومت عدل را مى‏خواستند درست کنند».(7)
ازاین‏رو یکى از مهم‏ترین شعارهاى انقلابیون انقلاب، این بود:
«نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه»
2. تأثیر بر رهبرى انقلاب
وجود رهبرى حسین‏گونه همچون امام خمینى (ره)، یکى از مهم‏ترین تأثیرات نهضت عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى بود.
مردم ایران، صلابت، شهامت، شجاعت، قاطعیت، سازش ناپذیرى و روح حماسى حضرت امام حسین (ع) را در شخصیت امام خمینى (ره) متجلى مى‏دیدند و شرایطى که امام حسین (ع) براى رهبر و حاکم جامعه اسلامى توصیف مى‏نمود، در او مى‏یافتند. شعار انقلابیان «خمینى، خمینى تو وارث حسینى» مبیّن این امر است.
3. تأثیر بر شیوه مبارزه
در فرهنگ مکاتب مادى نباید مشت به نبرد با درفش برود اما مردم ایران تحت تأثیر نهضت عاشورا، روحیه شهادت‏طلبى امام حسین (ع) و اصحابش را در خاطره‏ها مجدداً تکرار مى‏کردند. هنگامى جوانان انقلابى با شعارهاى «اللَّه‏اکبر» و «توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد» با تانک‏ها و مسلسل‏هاى رژیم ستم شاهى مقابله مى‏نمودند، امام راحل مى‏فرمود:
«کیفیت مبارزه را اینکه قیام در مقابل یک حکومت قلدرى که همه جا را در دست دارد، با یک عده معدود باید چه طور باشد، اینها چیزهایى است که حضرت سیدالشهدا به ملت آموخته است».(8)
مردم از فرد ستیزى به دور بوده و تحت تأثیر رأفت اسلامى و با الهام از سیره امام حسین (ع) با دشمنان خود (مانند حر بن یزید ریاحى و) با شعار «گل در مقابل گلوله»، فریاد مى‏زدند: «ارتش ایران حسینى شده، رهبر ایران خمینى شده». (9)
4. تأثیر از طریق ایام و اماکن عزادارى
ایام عزادارى امام حسین (ع) و اماکن- از قبیل مساجد، تکایا و خیمه‏هاى عزادارى امام حسین (ع)- به عنوان مهم‏ترین زمان و مکان براى فعالیت نیروهاى انقلاب و بیدارى مردم از مفاسد حکومت پهلوى و سازمان‏دهى آنان براى راهپیمایى، تظاهرات و فعالیت‏هاى انقلابى، محسوب مى‏گردید.
اساساً در طول دو ماه محرم و صفر در سال اوج‏گیرى انقلاب اسلامى، نقطه اوج آن یعنى، همان تاسوعا و عاشوراى حسینى بود که به کلى پایه‏هاى اسلامى رژیم ستم‏شاهى لرزید. سران ساواک در تحلیل‏هاى درون سازمانى خود گفته بودند: اگر ما بتوانیم ماه محرم را به خوبى پشت سر بگذاریم، رژیم پهلوى ماندنى است و همه دیدیم که بعد از اربعین حسینى در سال 1399 ه. ق رژیم 2500 ساله شاهنشاهى در کمتر از یک ماه ساقط شد.(10)
دو. تأثیر فرهنگ عاشورا در پیروزى انقلاب اسلامى با مرورى بر مقاطع سرنوشت‏ساز در پیروزى انقلاب اسلامى، مشخص مى‏شود که نقطه آغازین آنها از ایام عزادارى امام حسین (ع) و با الهام از آموزه‏هاى نهضت عاشورا بود:
1. قیام 15 خرداد- که نقطه عطفى در تاریخ انقلاب شمرده مى‏شود- به دنبال سخنرانى شدیداللحن حضرت امام (ره) در بعدازظهر عاشورا) 13 خرداد 1342 (به وقوع پیوست. ایشان در مورد قیام 15 خرداد فرمود:
«ملت عظیم الشأن در سالروز این قیام فاجعه انفجارآمیزى که مصادف با 15 خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قیام کوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمى و شور انفجارى آن نبود، معلوم نبود چنین قیامى بدون سابقه و سازماندهى، واقع شود».(11)
2. 17 شهریور نیز یکى از مقاطع مهم انقلاب بود که تحت تأثیر عاشورا و فرهنگ آن شکل گرفت:» 17 شهریور مکرر عاشورا و میدان شهدا مکرر کربلا و شهداى ما مکرر شهداى کربلا و مخالفان ملت ما مکرر یزید و وابستگان او هستند».(12)
3. اعلامیه تاریخى امام خمینى (ره) در روز 21 بهمن 1357 مبنى بر شکستن کودتا و حکومت نظامى رژیم- که تصمیم داشتند رهبران اصلى انقلاب را دستگیر کرده، و به زعم خویش به انقلاب براى همیشه پایان دهند- عملًا نوعى حماسه عاشورایى محسوب مى‏شد.
مردم تحت تأثیر اعلامیه و فرمان حسین زمان خویش، به خیابان‏ها ریخته و توطئه‏هاى رژیم را درهم شکستند. امام راحل (ره) در این زمینه مى‏فرماید:
«اگر قیام حضرت سیدالشهدا (ع) نبود، امروز هم ما نمى‏توانستیم پیروز بشویم. تمام این وحدت کلمه‏اى که مبدأ پیروزى ما شد، براى خاطر این مجالس عزادارى مجالس سوگوارى و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد».(13)
سه. تأثیر فرهنگ عاشورا بر حفظ و تداوم انقلاب اسلامى
فرهنگ عاشورا نه تنها عامل پیدایش اصل انقلاب و زمینه‏ساز پیروزى آن در مراحل مختلف بوده است بلکه همین فرهنگ عامل اساسى حفظ و تداوم انقلاب اسلامى نیز محسوب مى‏گردد. اگر انقلاب اسلامى بخواهد بر مبناى آن فرهنگى که شکل گرفته است تداوم یابد باید توجه مستمرى به همان فرهنگ داشته باشد: روحیه شهادت‏طلبى، آزادگى و شرف، عزت نفس، مبارزه با فروع ظلم و ستمگرى، مخالفت با تخطّى از احکام اسلام و در عرصه‏هاى مختلف سیاست خارجى و روابط با دیگر کشورها و نیز عرصه سیاست داخلى- از سیاست‏گذارى در ابعاد مختلف اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و غیره گرفته تا بخش‏هاى اجرایى و همه باید پایبند به آموزه‏هاى نهضت امام حسین (ع) و فرهنگ عاشورا باشند. اگر انقلاب اسلامى توانسته است از کلیه توطئه‏ها جان سالم به در برد اگر جنگ تحمیلى هشت ساله- که از سوى تمامى قدرت‏هاى جهانى پشتیبانى مى‏شد- نتوانست این انقلاب مردمى و اسلامى را از پاى درآورد اگر تهدیدهاى دشمنان اسلام، امپریالیسم تبلیغاتى، محاصره اقتصادى، کودتاى نظامى و هیچ‏کدام کوچک‏ترین خللى در عزم و اراده نظام اسلامى وارد نکرده است، همه و همه به دلیل همان فرهنگ عاشورایى ملت ایران بوده است.(14)
امام خمینى (ره) در این زمینه مى‏فرماید: «این محرّم را زنده نگه دارید. ما هر چه داریم از این محرم است. از این قتل سیدالشهدا است و شهادت او است. ما باید به عمق این شهادت و تأثیر این شهادت در عالم برسیم و توجه کنیم که تأثیر او هم امروز هم هست. اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزادارى و اجتماعات سوگوارى نبود، کشور ما پیروز نمى‏شد. همه در تحت بیرق امام حسین (ع) قیام کردند. الان هم مى‏بینید که در جبهه‏ها وقتى که نشان مى‏دهند آنها را، همه با عشق امام حسین (ع) است که دارند جبهه‏ها را گرم نگه مى‏دارند».(15)
ایشان در جاى دیگر مى‏فرماید: «فداکارى حضرت سیدالشهدا (ع) است که اسلام را براى ما زنده نگه داشته است باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این نهضت‏ها را حفظ کنید».(16)

پی نوشتها:

(1) به عنوان نمونه ر. ک: زنجانى، عمید، انقلاب اسلامى ایران و ریشه آن روحانى، سید حمید، ل‏نهضت امام خمینى) ره (محمدى، منوچهر، تحلیلى بر انقلاب اسلامى دوانى، على، نهضت روحانیون ایران کدیور، جمیله، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریکا و.
(2) میشل فوکو، ایرانى‏ها چه رؤیاى در سر دارند؟ ترجمه حسین معصومى همدانى.
(3) به نقل از ضیافت‏هاى نظرى بر انقلاب اسلامى» مجموعه مقالات «عبدالوهاب فراتى، ص 792.
(4) همان.
(5) هاشم هاشم زاده هریسى، اصول فرهنگ و تعالیم عاشورا، چکیده مقالات گنگره بین المللى امام خمینى) ره (و فرهنگ عاشورا مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى) ره (، ص 981.
(6) قیام عاشورا در کلام و بیان امام خمینى) ره (، ص 55.
(7) همان، ص 83.
(8) صحیفه امام، ج 17، ص 65.
(9) کواکیان، مصطفى، هفت قطره از جارى زلال اندیشه امام خمینى) ره (، ص 922.
(10) راهپیمایى عظیم مردم ایران در روز اربعین برابر با 29/ 10/ 1357 بود که پس از 23 روز) در 22/ 11/ 1357) انقلاب اسلامى پیروز شد.
(11) صحیفه امام، ج 16، ص 092.
(12) همان، ص 643.
(13) صحیفه امام، ج 16، ص 643.
(14) هفت قطره، همان، ص 532.
(15) صحیفه امام، ج 17، ص 58.
(16) همان، ج 15، ص 331 و 230 و جهت مطالعه درباره تأثیرات فرهنگ عاشورا بر انقلاى اسلامى ر. ک: فراتى، عبدالوهاب، ضیافتى نظرى بر انقلاب اسلامى) مجموعه مقالات (، ص 91 فصلنامه حکومت اسلامى، سال هشتم، شماره اول بهار 82،) ش 28)، ص 396.
دلیل دستور اکید ائمه(علیهم السلام) به زنده نگاه داشتن نام امام حسین(علیه السلام) و حادثه عاشورا چیست؟

چونکه حسین مکتب عملى در اسلام تآسیس کرد. حسین )ع( نمونه عملى قیامهاى اصلاحى است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند حسین سالى یک بار با آن نداهاى شیرین و عالى و حماسه انگیزش ظهور پیدا کند، فریاد کند: »الا تَرَونَ انَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لا یُتَناهى عَنْهُ لِیَرغَبِ الْمؤمِنُ فى لِقاءِ اللهِ مُحِقاً«(1) خواستند »الْمُوتُ اوْلى مِنْ رُکوبِ الْعار(2) مرگ از زندگى ننگین بهتر است« براى همیشه زنده بماند. خواستند »لا ارَى الْمَوتَ الّا سَعادَةَ وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً«(3) براى همیشه زنده بماند. زندگى با ستمکاران براى من خستگى آور است مرگ در نظر من جز سعادت چیزى نیست. خواستند آن جمله هاى دیگر حسین: »خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةَ عَلى جِیدِ الفَتاةِ« زنده بماند، »هَیهاتَ مِنَّا الذِلَةُ« زنده بماند. مردى که مى آید آنجا در مقابل یک دریا )انسان(، سى هزار نفر، مى‏ایستد، آن طور مردانه، در حالى که در نهایت و شدت گرفتارى است از ناحیه شخص خودش، از ناحیه خاندان خودش، مرد و مردوار که چنین مردى دنیا به خودش ندیده است و مى‏گوید: »الا و انَّ الدَعِىَ بنَ الدَّعِىِّ قَدرَ کَزَبینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ و الذِّلَّةِ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَابى الله ذلکَ لَنا و رسولُهُ و حجورٌ طابَت و طَهُرت«(4) خواستند اینها زنده بماند، مکتب حسین زنده بماند، تربیت حسینى زنده بماند، پرتوى از روح حسینى در این ملت بتابد. فلسفه اش خیلى روشن است. گفتند نگذارید این حادثه فراموش بشود. حیات و زندگى شما بستگى به این حادثه دارد، انسانیت و شرف شما بستگى به این حادثه دارد، اسلام را با این وسیله مى توانید خوب زنده نگه دارید.

پی نوشتها:

(1)) بحارالانوار 381 /44)
(2)) بحارالانوار 50 /54)
(3)) بحارالانوار 381 /54)
(4)) لهوف/ ص 41)
آیا زیارت عاشورا از جهت سند معتبر است؟

شیخ طوسى در کتاب مصباح المتهجد و سلاح المتعبد زیارت عاشورا را با سند یاد شده در زیر نقل مى‏کند و مى‏گوید:
روى محمد بن إسماعیل بن بزیع عن صالح بن عقبه وسیف بن عمیره عن علقمه بن محمد الحضرمى «قلت لأبى جعفر: علمنى دعاءً أدعو به ذلک الیوم إذا أنا زُرته من قرب، و دعاءً ادعو به إذا لم أَزَره مِن قُرب و أَومات مِن بَعد البلاد، و من دارى بالسلام إلیه.
قال: فقال لى یا علقمه إذا أنت صلیت رکعتین‏أ.«(1)
علقمه به امام باقر(علیه السلام) مى‏گوید:
[امروز دعایى (مقصود کیفیت زیارت امام همام است) یاد من بده که هر موقع خواستم آن حضرت را از نزدیک زیارت کنم، آن را بخوانم، ودعایى یاد من بده که هر موقع خواستم آن حضرت را از دور و از خانه‏ام زیارت کنم، بخوانم.]
علقمه مى‏گوید: امام به من گفت: هر موقع دو رکعت نماز گزاردى‏أ.
اکنون باید دید سند این روایت چگونه است. شیخ روایت را از کتاب محمد بن اسماعیل بن بزیع بر گرفته، و سند خویش را در کتابش به نام «فهرست آثار علماء امامیه«(2) به آن کتاب چنین نقل کرده است.
ابن ابى جید، او از محمد بن الحسن بن الولید، او از على بن ابراهیم قمى، او از محمد بن اسماعیل بن بزیع و همه این مشایخ از ثقات مى‏باشند، و ابن ابى جید از مشایخ نجاشى و همه مشایخ او ثقه هستند و نیازى به بیان وثاقت این افراد نیست، زیرا وثاقت همگان مورد پذیرش تمام علماء رجال مى‏باشد. سخن درباره سه نفر دیگر که محمد بن اسماعیل از آنها نقل کرده است، آنها عبارتند از:
1. صالح بن عقبه،
2. سیف بن عمیره،
3. علقمه بن محمد الحضرمى.
1. صالح بن عقبه
صالح بن عقبه بن قیس از اصحاب امام صادق (ع) مى‏باشد.(3) نجاشى نیز وى را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده و سند خود را نسبت به کتاب ایشان ذکر کرده است.(4)
از این که شیخ و نجاشى او را در کتاب خود آورده، و درباره مذهب او گفتگو نکرده‏اند گواه بر این است که او امامى مذهب است.(5)
و دربارة او هر چند توثیق بالخصوص وارد نشده است، ولى در عین حال مى‏توان وثاقت او را از طریق دیگر ثابت کرد و آن اینکه:
1. شخصیت‏هایى مانند محمد بن حسین بن ابى الخطاب (متوفاى 262 )و محمد بن اسماعیل بن بزیع از او نقل روایت نمودند.
2. شیخ طوسى و نجاشى سند خود را به کتاب او یادآور شده اند و این خود حاکى از نوعى اعتنا به مقام اوست.
بنابراین مى‏توان گفت او فرد ممدوح و تا حدى مقبول الروایه مى‏باشد. چیزى که هست ابن غضائرى (متوفاى 411 ه،) او را تضعیف کرده و علامه نیز در رجال خود آن را نقل کرده است.(6) ولى انتقاد غضائرى ارزش علمى ندارد، زیرا او در جرح و تعدیل غالباً پیرو سماع از مشایخ نبوده بلکه با موازین دیگر به نقد افراد مى‏پرداخت، و غالباً افراد را به خاطر غلو مؤاخذه مى‏کرد، همچنان که در این مورد چنین مى‏گوید:
غال، کذاب، لا یلتفت إلیه. (مصدر پیشین.)
در آن روزگار برخى را به خاطر اعتقاد به نفى سهو از پیامبر یا آگاهى آنان از غیب به اذن الهى، غالى مى‏شمردند، در حالى که این نوع عقاید برگرفته از قرآن و سنت است و نمى‏توان فردى را به خاطر آن غالى شمرد. بنابراین صالح بن عقبه راوى معتبرى است که مى‏توان به روایت او اعتماد کرد.
2. سیف بن عمیره
سیف بن عمیره نخعى، کوفى ثقه است، از امام صادق و کاظم (ع) نقل روایت کرده، و نجاشى و شیخ طوسى به وثاقت او تصریح کرده‏اند.
هرگاه فرض کنیم وثاقت صالح بن عقبه ثابت نشود، ضررى به صحت روایت نمى‏رساند، زیرا محمد بن اسماعیل بن بزیع حدیث را از این دو نفر در عرض هم نقل کرده، و ثابت نشدن و ثاقت یکى ضررى بر صحت روایت ج به خاطر وثاقت راوى دیگر ج نمى‏زند.
3. علقمة بن محمد الحضرمى
علقمه از اصحاب امام باقر و صادق (ع) است، و در کتابهاى رجالى توثیق در حق او وارد نشده است.(7) ولى مى‏توان وثاقت او را از قرائن ثابت نمود:
الف: در بررسى سند دوم شیخ طوسى خواهیم دید که سیف بن عمیره ثقه، با صفوان بن مهران ثقه در کیفیت زیارت امام حسین (ع) اختلاف پیدا مى‏کند، و سیف بن عمیره به صفوان مى‏گوید: این دعایى که پس از زیارت مى‏خوانید در روایت علقمه که از امام باقر (ع) نقل کرده است، نیامده است.
او در پاسخ مى‏گوید: من این دعا را از امام صادق (ع) شنیدم، این مذاکره گواه برآن است که هر دو نفر بر وثاقت علقمه اتفاق نظر داشته‏اند و لذا سیف بن عمیره با عمل او احتجاج کرده و صفوان بن مهران بدون انکار عمل او، به روایت امام صادق (ع) احتجاج نموده است.(8)
گذشته از این مذاکره اى که وى با برادرش زید بن على نمودند، حاکى است که هر دو برادر در امامت امام صادق (ع) ثابت قدم بودند.(9)
تا اینجا بررسى سند نخست به پایان رسید و روشن شد این سند قابل اعتماد مى‏باشد. شیخ طوسى زیارت عاشورا را با سند دیگرى به شرح زیر چنین بیان کرده است:
«روى محمد بن خالد الطیالسى عن سیف بن عمیره، قال أخرجت مع صفوان بن مهران الجمال وعندنا جماعه من أصحابنا إلى الغرى، بعد ما خرج أبو عبدالله (ع) من الحیره إلى المدینه فلما فرغنا من الزیاره (أى زیارة الإمام إمیر المؤمنین (ع «صرف صفوان وجهه إلى ناحیه (قبر أبى عبدالله الحسین (ع «فقال لنا: تزورونا الحسین (ع) من هذا المکان عند رأس أمیرالمؤمنین. و من هنا أومأ إلیه أبو عبدالله الصادق و أنا معه، قال: فدعا صفوان بالزیاره التى رواها علقمه بن محمد الحضرمى عن أبى جعفر (ع) فى یوم عاشوراءأ«(10)
[محمد بن خالد طیالسى از سیف بن عمیره نقل مى‏کند که من با صفوان بن مهران جمال بسوى نجف حرکت کردیم، آنگاه که امام صادق (ع) از حیره (اطراف کوفه) به مدینه منوره رفته بود. آنگاه که از زیارت امیرمؤمنان (ع) فارغ شدیم صفوان رو به سوى قبر ابى عبدالله حسین بن على (ع) کرد، و گفت از همین جا، یعنى از بالاى سر امیرمؤمنان، حسین بن على (ع) را زیارت خواهیم کرد، زیرا خود دیدم که امام صادق (ع) از همانجا اشاره کرد، و من همراه او بودم. سیف مى‏گوید: صفوان همان زیارتى را که علقمه حضرمى از امام باقر (ع) نقل کرده بود قرائت کرد. آنگاه سیف به صفوان بن مهران مى‏گوید: دعایى که خواندید، در روایت علقمه از امام باقر (ع) موجود نیست، او پاسخ داد که من این دعا را از امام صادق (ع) شنیده‏ام.]
اکنون باید دید سند این روایت چگونه است: شیخ طوسى روایت را از کتاب محمد بن خالد طیالسى گرفته است.
و سند شیخ طوسى به کتاب او در غایت اتقان و صحت است.(11)
ولى باید راویان بعدى را مورد بررسى قرار دهیم و آنان عبارتند از:
1. محمد بن خالد طیالسى.
2. سیف بن عمیره.
3. صفوان بن مهران جمال.
سیف بن عمیره راوى دوم همان‏طورى که یادآور شدیم ثقه مى‏باشد و نجاشى به وثاثت او تصریح کرده است، همچنین صفوان بن مهران از اصحاب امام صادق وامام کاظم (ع) است، او نیز از ثقات مى‏باشد.(12) ولى سخن دربارة محمد بن خالد طیالسى است که در سال( 259 )در سن 97 سالگى درگذشته است. در کتابهاى رجال توثیق خاص دربارة او وارد نشده است، ولى بزرگان حدیث از او نقل روایت نموده و بر او اعتماد کردند مانند:
1. على بن حسن بن فضال.
2. سعد بن عبدالله قمى.
3. على بن ابراهیم قمى.
4. محمد بن على بن محبوب
5. محمد بن یحیى معادى.
6. معاویه بن حکیم.(13)
شیخ طوسى در فهرست مى‏نویسد: محمد بن خالد طیالسى مکنى به ابا عبدالله، حمید بن زیاد، اصول زیادى از او نقل کرده است. در اینجا دو سند شیخ طوسى نسبت به زیارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفت و به این نتیجه رسیدیم که سند نخست شیخ کاملًا صحیح است، و نباید در وثاقت علقمه بن محمد حضرمى تردید کرد. و اما سند دوم به غیر از محمد بن خالد طیالسى همگى از ثقات بوده و مى‏توان گفت طیالسى نیز از روایان مقبول الروایه است، زیرا مشایخ بزرگ از او نقل روایت کرده‏اند.

پی نوشتها:

(1)) مصباح المتهجد: 215.)
(2)) فهرست: به شماره 364.)
(3)) رجال شیخ طوسى: باب اصحاب امام صادق) ع (، شماره 47.)
(4)) رجال نجاشى، شماره 035.)
(5)) فوائد رجالیه، بحر العلوم: 4/ 114.)
(6)) الخلاصه، قسم دوم/ 23.)
(7)) رجال شیخ طوسى: اصحاب امام باقر) ع (به شماره 38، و اصحاب امام صادق) ع (به شماره 346.)
(8)) مصباح المتهجد: 723.)
(9)) رجال کشى: ترجمه به شماره 416 و 417.)
(10)) مصباح المتهجد: 718.)
(11)) فهرست شیخ به شماره 648.)
(12)) رجال نجاشى به شماره 523.)
(13)) معجم رجال الحدیث: 17/ 76.)


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

صحنه خونین کربلا شاهد نبرد دو گروهى بود که یکى از آن دو گروه نه تنها از حیث اعمال و کردار فردى در اوج عظمت و کرامت بودند، بلکه از حیث حسب و نسب خانوادگى نیز در غایت شرافت بوده‏اند. بسیارى از اینها منسوب به دامان پاک و مطهر زهراى مرضیه و على مرتضى (سلام‏الله علیهما) بوده‏اند. در مقابل، گروهى بودند که نه تنها از حیث اعمال فردى در نهایت پستى و خفّت و سردمدار هر گونه رذیلت و مروج و مشوّق آن بوده‏اند، بلکه از حسب و نسب خانوادگى در حضیض ذلت و حقارت بوده‏اند لذا بیشتر آنها به اسم مادرانشان خوانده مى‏شدند و از حیث پدر وضعیت روشنى نداشتند (پسر زرقاء، پسر مرجانه، پسر هند،) حسب و نسبى که ذکر آن باعث ملوّث شدن چهره سفید کتاب مى‏شود و قلم براى بیان آن از گردش روى کاغذ، شرم دارد.
اگر امام حسین (ع) کراراً به این مطلب توجه مى‏دهد و به حسب و نسب خویش اشاره مى‏کند قصد حضرت، فحّاشى و هتاکى آن گروه و فخر فروشى و مباهات براى این گروه نیست، بلکه براى بیان این نکته است که دو گروه متخاصم سنخیتى با هم ندارند تا این گروه دست بیعت به سوى آن گروه دراز کند و احیاناً با آنها بر سر یک سفره بنشیند و با آنها دمساز و معاشر شود و کار آنها را تأیید و تصدیق کند.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

با توجه به ابهت و شوکتى که حضرت امام حسین(علیه السلام) داشتند چرا در برخى مراسم و مجالس، چهره مظلوم و خوار، از ایشان ترسیم مى‏کنند چگونه توجیه مى‏شود؟
عزت- به معناى سخت، محکم و استوار بودن- صفت پسندیده‏اى است که در برخى آیات قرآنى بر آن پا فشارى شده و آن را زیبنده خداوند، و رسولش و مؤمنان دانسته است.(1)
امام حسین (ع) و اصحاب ایشان، با تأسى به این آموزه قرآنى در گفتار و عمل همواره پیش قدم بودند و هیچ گونه زبونى و ذلت را تاب نیاوردند تا آنجا که «هیهات منا الذلة» به یکى از شعارهاى اصیل نهضت عاشورایى تبدیل شد. اما متأسفانه در بعضى از منابع و نوشته‏ها- که دستمایه برخى از مجالس عزادارى نیز هست- عنصر عزت در سیره نهضت سیدالشهداء (ع) مفقود و مغفول است.
ریشه و عامل روانى این شیوه، در این نکته نهفته است که برخى از مبلغان نهضت حسینى، به جاى آنکه سعى و تلاش خود را در افزایش شناخت مردم با ابعاد گوناگون این واقعه عظیم قرار دهند تنها به تحریک احساسات و عواطف آنان پرداخته و براى این منظور به نقل مطالب از هر منبع غیر موثق و غیرمستند روى مى‏آورند و چهره‏اى ذلیلانه از نهضت اباعبدالله (ع) براى مردم ترسیم مى‏کنند . به هر روى، بیان پاره‏اى از مطالب- که صورتى رقّت بار و به دور از عزّت براى امام حسین (ع) و اصحاب و همراهان وى مطرح مى‏سازد- با اصل غیرتمندى دین اسلام و سیره نبوى و علوى و اهل بیت (ع) ناسازگار و کارى غیرموجّه‏است.
البته روایت «مظلومیت اباعبدالله (ع)» به معناى تحلیل ظلم‏هاى مستندى که بر حضرت و صحابه او رفت، هیچ منافاتى با عزّتمندى آن شخصیت عظیم ندارد بلکه عزّت سیدالشهداء و همراهانش را بیشتر روشن مى‏سازد زیرا با تبیین ظلم دشمنان آن حضرت و چگونگى برخورد اباعبدالله (ع) با آن و تشریح ابعاد ظلم‏ستیزى ایشان، مشخص مى‏گردد که روحیه عزیزانه چگونه و در چه قالبى مى‏تواند در برابر ظلم ایستادگى کند.

پى نوشت ها:

(1) نگا: نساء (4): آیه 139 منافقون (7): آیه 8. در روایات نیز بر این مهم تأکید شده است نگا: نهج‏البلاغه، حکمت 371، 113 منتخب میزان‏الحکمه، ص346

آیا صرف گریه کردن و عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) براى افرادى که دچار روزمرگى و معاصى هستند، مى‏تواند سودمند باشد؟
با توجّه به حقیقت »شفاعت« پاسخ به این پرسش روشن مى‏شود. در برخى روایات، مواردى ذکر شده که موجب مى‏گردد انسان‏ها از گناهان، آلودگى‏ها، تعلّقات و وابستگى‏ها پاک گردند. براساس روایات سرّ این شفاعت- که یکى از مصادیق آن گریه بر اهل‏بیت و خصوصاً امام حسین )ع( بوده و هم گناهکاران را فرا مى‏گیرد و هم غیرگناهکاران را- برقرارى رابطه خاص میان انسان و معصومان )ع( است یعنى، هر انسانى که با انسانى در زندگى دنیوى در ارتباط روحى بوده، هر دو در یک راه بودند، هم‏فکرند، هم‏سلیقه، هم‏عقیده و هم‏روش بودند، با هم آشنا بوده و به یکدیگر معرفت داشتند نسبت به یکدیگر محبت و مودت داشتند واز نظر واقعیت یک رابطه تکوینى میان این دو انسان برقرار است.
بنابراین هر شخصى که به معصومان )ع( معتقد بوده و مطیع آنان باشد و حدالمقدور به گفته‏هایشان عمل کند، فکرش، فکر آنان و عقیده‏اش، عقیده آنان یا دست‏کم مشابه آنان باشد و بر این اساس به ایشان محبت و معرفت داشته باشد این همه، بیانگر آن است که میان او و معصومان )ع( رابطه‏اى هست یعنى، رابطه درونى میان وجود او و وجود معصومان در عالم ارواح و عالم باطن برقرار است. هر چه سنخیت او با معصومان )ع( بیشتر باشد، این ارتباط به همان اندازه قوى‏تر خواهد بود. هر چه کامل‏تر باشد، رابطه‏اش بیشتر و هر چه ناقص‏تر باشد رابطه‏اش کم و کمتر خواهد بود.
وقتى این رابطه رابطه تکوینى و واقعى پدید آمد موجب مى‏شود تا وحدتى میان او و معصومان ایجاد شود و این وحدت نتیجه خود را در قیامت به این صورت نشان مى‏دهد که معصومان )ع( وى را- که یا گناهکار و آلوده است یا دلبسته و وابسته به غیر خدا- با جذبه خاص خود براساس وحدت و ارتباط تکوینى که با آنها پیدا کرده است، به سوى بالا کشیده و در رسیدن به جایگاه بهشتى و لقاى حق و نجات از عذاب‏ها و رنج‏ها یارى مى‏دهند.
با توجه به سرّ شفاعت، درخواهیم یافت که در آدمى، باید آمادگى لازم و کشش به سوى خدا وجود داشته باشد تا با ضمیمه شفاعت آنان، از گناه و تعلّق رهایى یابد و این آمادگى تنها در پرتو هم‏رنگى با روح آنان میسر مى‏شود یعنى، این نوع شفاعت، تنها به افرادى تعلق مى‏گیرد که مؤمن بوده، عمل صالح داشته باشند و خداوند تا حدى از ایشان راضى بوده و آنان مطیع اوامر الهى و معصومان و پیرو راستین آنان باشند و خیلى طاغى و عاصى نباشند.(1)
بنابراین هر کسى، مشمول چنین شفاعتى نیست و هر کس با صرف گریه بر اباعبدالله )ع( راهى بهشت نمى‏شود و گناهانش بخشوده نمى‏گردد تا هر خلافى را مرتکب شود و با صرف محبت و رابطه و گریه، بپندارد که از عذاب‏ها، فشارها، ترس‏ها و اضطراب‏ها نجات خواهد یافت. هر چند محبت حقیقى، انسان را از انجام گناه و دلبستگى‏ها- تا حد امکان- بازمى‏دارد ولى شرایطى براى این نوع شفاعت وجود دارد و آن، راضى بودن حضرت حق از انسان، ایمان و عمل صالح است.
امام صادق )ع( در نامه‏اى که به اصحابش نوشت این مهم را متذکر گردید: »بدانید حقیقت آن است که هیچ کس از خلق خداوند، انسان را از خداوند بى‏نیاز نمى‏کند، نه ملک مقرب نه نبى مرسل و نه غیر از اینها پس هر که مسرور ]و شاد است که‏[ شفاعت شفاعت‏کنندگان براى او سودمند است، باید ]صبر کند[ و از خدا بخواهد که از او راضى شود«(2).
پس باید آلودگى‏ها، گناه‏ها، تعلق‏ها در حدى باشد که خدا از انسان ناراضى نباشد چرا که اگر خداوند از آدمى خشنود نباشد، دیگر این نوع شفاعت، شامل حال او نخواهد شد. اگر انسان با خاطر جمع گناه کند و پشیمان نباشد و ضجّه نکشد و حتى به این فکر نیفتد که چرا از آن گناه خلاص نمى‏شود و صرفاً در مجالس امام حسین )ع( اشکى بریزد از مواردى است که خداوند از او راضى نبوده و در نتیجه مشمول شفاعت امام حسین )ع( نمى‏شود. اما اگر در عین آلودگى و گناه ندامتى و ضجّه‏اى دارد، تأمل و تفکرى در خلاصى از آنها دارد، کوشش مى‏کند خود را هم‏رنگ او در عقیده، فکر و عمل سازد و چون در سرّ وجودش تنفرى به گناه و آلودگى داشته و یک نوع ابتهاج و لذت به هم‏رنگى با اباعبدالله )ع( ممکن است اشک و عزادارى او، براى محو گناهانش سودمند افتد.
به هر حال اگر خواهان شفاعت حضرت حسین )ع( هستیم، باید به او محبت ورزیده، با عقاید، افکار، اوصاف، اعمال، خصلت‏ها و اخلاق او موافقت کرده و مخالفت نکنیم و مهم‏تر آن که از حضرت حق- که در حقیقت شافع اصلى است- بخواهیم که از ما راضى شود تا در پرتو خشنودى او، از شفاعت امام حسین )ع( بهره‏مند گردیم.
اى خدا آن کن که از تو مى‏سزد که ز هر سوراخ مارم مى‏گزد
جان سنگین دارم و دل آهنین ورنه خون گشتى در این رنج و حنین‏
وقت تنگ آمد مرا و یک نفس پادشاهى کن مرا فریادرس‏
گر مرا این بار ستارى کنى توبه کردم من ز هرناکردنى‏
توبه‏ام بپذیر این بار دگر تا ببندم بهر توبه صد کمر
من اگر این بار تقصیرى کنم پس دگر مشنو دعا و گفتنم‏(3)

پى نوشت ها:

(1) در این خصوص نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص 116 -106.
(2) بحارالانوار، ج 8، ص 53.
(3) مثنوى، دفتر 5، ابیات 2262 -2267.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:9 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]


آیا می توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومی و قبیله ای و نتیجه خشونت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ های بدر و احد و ... است. همچنان که در هنگام آمدن کاروان اسیران کربلا به کاخ یزید، وی می گفت: »کاش بزرگان من که در بدر حاضر شدند و گزند تیرهای خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند«.
ریشه یابى حوادث واقعه عاشورا و تحلیل آن نباید صرفا به شعرى که یزید از قول شاعر بنى خندف که در جاهلیت با خزرجیان در گیر بودند، خوانده استناد کرد، بلکه باید آن را در بستر تاریخى خود و با توجه به بررسى اهداف قیام از زبان امام( ع )و نیز انگیزه هاى رویارویى یزید با آن تحلیل کرد. در آغاز باید به این نکته توجه داشت که جنگ هاى میان پیامبر( ص )و مشرکان قریش را به هیچ وجه نمى توان جنگ هاى قبیله اى به حساب آورد، زیرا هم پیامبر( ص )و هم مردم مکه هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند و در هیچ سند تاریخى اعم از اشعار، گفته ها و نقل ها پیرامون حوادث این جنگ ها به سخنى که از آن بوى قبیله گرى استشمام شود، بر خورد نمى کنیم. و این که از این جنگ هاى با عنوان خشونت پیامبر( ص )یاد کنیم، به هیچ وجه از نظر تاریخى صحیح نیست، زیرا اگر تقابل مشرکان قریش با پیامبر( ص )را در تاریخ بررسى کنیم، مشاهده مى کنیم که این قریشیان بودند که با قساوت تمام در مقابل پیامبر( ص )ایستاده و با شکنجه یاران آن حضرت( ص )و به شهادت رساندن شخصیت هایى همچون یاسر و سمیه و تحت فشار قرار دادن پیامبر( ص )در شعب ابى طالب و بالاخره قصد ترور آن حضرت( ص )، خشونت را به اعلا درجه خود رسانیدند. و کشته شدن تعدادى از بزرگان قریش و از جمله خویشان نزدیک معاویه و یزید در جنگ هاى بدر و احد طبق قوانین جنگ صورت گرفت زیرا آنان به میدان آمده و مبارز طلبیدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على( ع )یا باید بکشد و یا کشته شود و کشتن در جنگ به هیچ عنوان نام خشونت به خود نمى گیرد. علاوه بر آن اگر نگاهى به برخورد پیامبر( ص )با قریشیان و از جمله بنى امیه بیفکنیم آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بینیم تا آنجا که در هنگام فتح مکه، پیامبر( ص )به شدت در مقابل سعد صحابى بزرگوار خود که آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى کرد، ایستادگى کرده و آن روز را به عنوان یوم الرحمه روز رحمت و عطوفت معرفى کرد و در هنگام فتح مکه، خانه ابوسفیان دشمن دیرین خود را به عنوان خانه امن معرفى کرد و به دنبال تسخیر مکه، همه مکیان را بخشیده و آنها را طلقا یعنى آزاد شدگان نامید و پس از آن در جنگى که قریشیان به همراه پیامبر( ص )شرکت کرده بودند، براى آنان سهم بیشترى از غنایم قرار داد و بالاخره در سال هاى پایانى عمر خود، ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزیده بود. پس از وفات پیامبر( ص )نیز سخنى از تعارضات قومى نمى بینیم و این مسأله چنان کم رنگ است که شاهده آنیم که ابوسفیان پس از ماجراى سقیفه به نزد حضرت على( ع )آمده و از آن که ابوبکر که از قبیله ضعیفى همچون »تمیم« است، حکومت را در دست گرفته، ابراز گلایه مى کند و پیشنهاد همکارى به حضرت على( ع )براى سرنگونى ابوبکر را مى دهد، که البته مورد پذیرش حضرت( ع )قرار نمى گیرد. اگر بخواهیم نمودى از این تعارضات را ببینیم، قاعدتا باید آن را در جنگ صفین مشاهده مى کردیم، در حالى که کوچکترین اشاره اى به این تعارضات در این جنگ که میان على بن ابى طالب( ع )قاتل خویشان معاویه و معاویه بن ابو سفیان است، در وقایع تاریخى و حتى در اشعار مبارزان طرفین نشده است. فشار آوردن یزید به امام حسین( ع )مبنى بر بیعت کردن، نیز به هیچ وجه رنگ و بوى قبیله اى نداشت، زیرا که این فشار همزمان از سوى یزید بر عبدالله بن زبیر( از طایفه بنى اسد )و عبدالله بن عمر( از قبیله بنى عدى )نیز وارد شد. که بعدها ابن زبیر نیز قیام مسلحانه اى علیه یزید بر پا کرد. در میان اهداف امام حسین( ع )از قیام در برابر یزید که در لابلاى سخنان آن حضرت( ع )یافت مى شود، نیز هیچ اشاره اى به مسائل قبیله اى نشده است، بلکه آن حضرت( ع )اهداف خود را از قیام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منکر، اصلاح دین پیامبر( ص )، عمل به سیره پیامبر( ص )و حضرت على( ع )و بالاخره قیام در برابر فساد و تباهى مطرح مى کند. همچنین در رجزهاى واقعه عاشورا که از سوى طرفین نبرد خوانده شده نیز هیچ اشاره اى به تعارضات قومى دیده نمى شود. و بالاخره به جز این شعر یزید در هیچ موردى پس از واقعه عاشورا به شعر یا سخنى که دلالت بر وقوع واقعه عاشورا در اثر تعارضات قومى بنماید، مشاهده نمى شود. بنابراین، بسیار سخیفانه است که اهداف عالى نهضت عاشورا را که در کلمات امام حسین( ع )و نیز در گزارش هاى تاریخى بیان شده نادیده گرفته و تنها آن را با امرى موهوم همچون تعارضات قومى و قبیله اى تحلیل نماییم.

*********
به تازگی شنیده ام که در مقاتل اصلی داستان کربلا و همچنین زندگینامه آقا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) نامی از حضرت رقیه(علیها السلام) دیده نمی شود. تنها سکینه(علیها السلام) و فاطمه صغری جزء دختران حضرت هستند. خواستم بر طبق تحقیقات موثق بگویید آیا واقعا رقیه ای وجود ندارد و یا داستان دیگری است؟ خصوصا که می گویند در کتاب شهید مطهری هم آمده است این داستان حضرت رقیه(علیها السلام) که در خرابه بوده است و سر پدرش در طشتی آورده اند و با دیدن آن غش کرده و شهید شده است، کذب محض است؟!

نویسنده «کامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گوید: در کتاب «حاویه» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشیده نگه مى داشتند و به هر کودکى وعده مى دادند که پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. این وضع ادامه داشت تا اینکه اسیران را در جوار خانه یزید جا دادند. در میان کودکان دخترکى بود چهارساله. این دختر شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین کجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم و بسیار پریشان بود. زنان و کودکان همه به گریه افتادند و ناله آنان بلند شد. یزید در آن حال خوابیده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران یزید خبر آوردند که دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. یزید دستور داد سر پدرش را براى او بیاورند. آن ملعون ها سر امام حسین) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: این چیست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسید و فریاد کشید. پس از آن به حال بیمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.) 1 (نویسنده کامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدین طبرى است. شیخ عباس قمى درباره ایشان مى گوید: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدین طبرى، عالم، ماهر، خبیر، متدرب، نحریر، متکلم جلیل، محدث نبیل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصیر طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى کتاب هاى شریف است مانند معارف الحقائق، عیون المحاسن، الکفایه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدین الرازى، کتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدین و فروعه، تحفه الابرار، اربعین بهایى، کتاب احوال السقیفه، الاصول فى امامه آل الرسول و کتاب هاى دیگر. وزیر معظم جناب بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینى به عمادالدین طبرى عنایت کامل داشت و براى همین عمادالدین طبرى برخى از کتب خود را به نام او مى نوشت که یکى از آنها اربعین بهائى است و یکى هم کتاب کامل بهائى است.) 2 (شیخ عباس قمى، از ایشان بسیار تمجید کرده و مطالبى را درباره کتاب هاى ایشان آورده است. از سخنان شیخ عباس قمى بر مى آید که عمادالدین طبرى عالمى است مورد اعتماد. شیخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسین) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را که در کامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گوید: بعضى این خبر را به صورت گسترده نقل کرده اند و مضمون آن را یکى از بزرگان به نظم کشیده است و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم: یکى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ریخت نه خونابه که خون ناب مى ریخت بگفت اى عمه بابایم کجا رفت؟ بد ایندم در برم دیگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ایندم در آغوش همى مالید دستم بر سر و گوش بناگه گشت غایب از بر من ببین سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشکسته بگرداگرد آن کودک نشسته خرابه جایشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان یزید از خواب بر پا شد هراسان بگفتا این فغان و ناله از کیست خروش و گریه و فریاد از چیست؟ بگفتش از ندیمان کاى ستمگر: بود این ناله از آل پیامبر یکى کودک ز شاه سر بریده در این ساعت پدر در خواب دیده کنون خواهد پدر از عمه خویش وز این خواهش جگر ها را کند ریش چون این بشنید آن مردود یزدان بگفتا چاره کار است آسان سر باباش برید ایندم به سویش چه بیند سر برآید آرزویش همان طشت و همان سرقوم گمراه بیاوردند نزد لشگر آه یکى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پیش روى کودک سر نهادند ز نو بر دل غم دیگر نهادند بناموس خدا آن کودک زار بگفت اى عمه دل ریش افکار چه باشد زیر این مندیل مستور که جز بابا ندارم هیچ منظور بگفتش دختر سلطان والا که آنکس را که خواهى
هست اینجا چو بشنید خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها کشیدم بیابانها و صحراها دویدم همى گفتندمان در کوفه و شام که اینان خارجند از دین اسلام مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نبد جز تازیانه ز کعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان گشته است نیلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بیابان گردى و درد و المها بیان کرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو کى بریدت سر ز پیکر مرا در خردسالى دربه در کرد اسیر و دستگیر و بى پدر کرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پرید از این جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشیان شد خدیو بانوان دریافت آن حال که پریده است مرغ بى پر و بال ببالینش نشست آن غم رسیده به گرد او زنان داغ دیده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از این غم شد به آل الله اطهار دوباره کربلا از نو نمودار بر این اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسین) ع (در شام وفات کرده است و نمى توان در آن تردید کرد. نویسنده «منتخب التواریخ» در ص 388 مى گوید: شیخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سید ابراهیم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقیه دختر امام حسین) ع (را دید. رقیه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگوید که به قبر من آب نفوذ کرده تا بیایند و تعمیر کنند. سید به خواب دختر بزرگ ترتیب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همین خواب را دید و سید باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همین خواب را دید و سید باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سید خواب دید و جناب رقیه با حالت عتاب به سید گفت: چرا والى را خبر نکردى؟ سید از خواب بیدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعریف کرد. به دستور والى همه علماى شیعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر کس باز شود او قبر را بشکافد و به را بیرون بیاورد تا قبر تعمیر شود. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را شکافت، بچه را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کردند. پس از آن سید دعا کرد که خدایا پسرى برایم عطا کن و خداوند هم به او سید مصطفى را داد. والى شام جریان را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت. سلطان عبدالحمید تولیت مرقد حضرت رقیه و حضرت زینب را به او واگذار کرد. هم اکنون تولیت این زیارتگاه ها به دست سید عباس است که پسر سید مصطفى است. این ماجرا گویا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) این، واقعه اى است که روى داده است و داستان خیالى نیست. در کتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گوید: رقیه بنت الحسین و پس از آن داستان خواب دیدن سید ابراهیم را به نقل از منتخب التواریخ آورده است. نویسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گوید: «کان له من الأولاد ذکورا و اناثا عشره، سته ذکور و اربع اناث. فالذکور على الاکبر و على الاوسط و هو سید العابدین، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزینب و سکینه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قیل بل کان له اربعه بنین و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسین) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اکبر، امام زین العابدین، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زینب، فاطمه و سکینه. قول مشهور همین قول است که آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندکه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از این مشهور تر است. کشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسین) ع (ص 250 همین عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به این معنا که در کشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت کشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را که نویسنده کشف الغمه از مطالب السؤول نقل کرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنین است که امام حسین) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواریخ، جلد امام حسین) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت کشف الغمه را آورده است و به خود کتاب مطالب السؤول اشاره کرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشیم که تعداد فرزندان امام حسین) ع (مورد اتفاق نیست و چون ما درباره رقیه) س (بحث مى کنیم درباره اولاد دیگر آن حضرت بحث نمى کنیم. بر اساس نظر نویسنده مطالب السؤول، امام حسین) ع (چهار دختر دارد. نویسنده ینابیع الموده مى گوید: «و یقول الحسین علیه السلام اللهم انک شاهد على هؤلاء القوم الملاعین انهم قدعمدوا ان لا یبقون من ذریه رسولک صلى الله علیه و آله و سلم و هو یبکى بکاء شدیدا و ینشد و یقول: یا رب لا تترکنى وحیدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صیرونا بینهم عبیدا یرضون فى فعالهم یزیدا اما اخى فقد مضى شهیدا مجدلا فى فه فه فریدا و انت بالمرصاد مجیدا ثم نادى یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب و یا اهل بیتى علیکن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبکاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عین جملات ینابیع الموده را از ص 346 نقل کرده است. همانطورى که ملاحظه مى کنید در اینجا در میان دختران و زنان، یکى به نام رقیه است و مى توان حدس زد که دختر چهارساله خرابه شام، همین رقیه و دختر امام حسین) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزیزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: یا اختاه یا ام کلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جیبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در این متن عربى، کلمه رقیه آمده است. در لهوفى که شیخ فارس تبریزیان تحقیق کرده و دارالاسوه چاپ کرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «یا اختاه و یا ام کلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در این نسخه هم کلمه رقیه آمده است. ما بر پایه سخن عمادالدین طبرى و مطالبى که درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقیه در شام معتقد هستیم.

پى نوشت ها:

1. کامل بهایى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شیخ عبدالکریم تبریزى، یک مجلد.
2. فوائد رضویه، ص 111، حرف حا، در کلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم کمال الدین محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصیبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بیروت، 1419- 1999، زیر نظر سید عبد العزیز طباطبایى.
4. ینابیع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشریف الرضى.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
   1   2   3      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????