عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) | ||
امام حسین (علیه السلام) در دوران یازده ساله امامت خود) 60- 49 ق) همزمان با حکومت معاویه، تنشهاى فراوانى با او داشت که مواردى از آن را مىتوانیم در نامههاى امام حسین (علیه السلام) مشاهده کنیم. امام (علیه السلام) در این نامهها گوشههایى از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذکّر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگترین فتنه دانسته است(1) یک. وجود صلحنامه امام (علیه السلام) در یکى از جوابهاى خود به نامههاى معاویه، خود را پایبند به صلح نامه معاویه با امام حسن (علیه السلام) معرفى کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.(3)اما سؤال اینجا است که مگر معاویه پس از ورود به کوفه و در حالىکه هنوز جوهر صلحنامه خشکیده نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفى نکرد؟(4) پس چگونه امام حسین (علیه السلام) خود را پایبند به صلحنامهاى مىداند که در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بىاعتبار معرفى شده است؟ جواب این پرسش را مىتوان از مناظر گوناگونى ارائه کرد: 1. اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقل شده از او صریحاً نقض صلحنامه فهمیده نمىشود، بلکه مىگوید: «انى کنت منیّت الحسن اشیاء و اعطیته اشیاء» یعنى، «من به [امام] حسن (علیه السلام) چیزهایى را وعده دادم.» که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلحنامه باشد که معاویه خود را به آنها پایبند نمىداند. بنابراین خود را ناقض اصل صلحنامه به حساب نمىآورد و یا لااقل مىتواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجیه کند. 2. باید میان شخصیت سیاسى معاویه و امام حسین (علیه السلام) تفاوت اساسى قائل شد، همچنانکه این تفاوت میان شخصیت سیاسى معاویه و امام على (علیه السلام) وجود داشت. معاویه اصولًا عنصرى سیاسى کار بود که حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگى را به کار برد چنانکه نمونههاى فراوانى از این نیرنگها را مىتوانیم در زمان درگیرى او با امام على (علیه السلام) مشاهده کنیم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحریک طلحه و زبیر، قرآن بر سر نیزه کردن در جنگ صفین و شبیخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على (علیه السلام) به منظور فشار بر حکومت علوى و تنها اندکى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسین (علیه السلام) عنصرى ارزشى، مکتبى و اصولى است که حاضر نیست از هر وسیلهاى براى پیروزى و موفقیت ظاهرى خود استفاده کند چنانکه حضرت على (علیه السلام) با جمله «و لن اطلب النصر بالجور»(5) (من هرگز حاضر نیستم با جور و ستم به پیروزى دست یابم) به این اصولگرایى خود اشاره مىکند. بنابراین طبیعى است که امام (علیه السلام) نتواند تعهدى را که برادرش امام حسن (علیه السلام) به معاویه داده است- حتى با وجود نقض معاویه- پایمال کند. 3. باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهاى عدم تعهد امام (علیه السلام) به صلحنامه دقّت کرد. معاویه در آن زمان حاکم بلا منازع جامعه اسلامى بود که گستره حکومت او سر تا سر مملکت اسلامى- از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر مىگرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سیاستهاى او تبلیغ و دفاع مىکردند. او که در زمان درگیرىاش با امام على (ع)، توانست کوتاهىهاى خود را در یارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان کرده بلکه براى شامیان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بدیهى است که در این زمان- که هیچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مىتواند در صورت عدم پایبندى امام حسین (علیه السلام) به صلحنامه، او را در سرتاسر مملکت اسلامى به عنوان عنصرى سست پیمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى کند و افکار عمومى جامعه را علیه امام (علیه السلام) شکل دهد. در این میان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسید، فریادهاى امام (علیه السلام) و یاران او است که تلاش ناموفّقى در معرفى معاویه به عنوان اولین طرف ناقض عهد دارند. دو. موقعیت معاویه شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و به ویژه شامیان، به گونهاى مثبت تلقى مىشد که همین امر قیام علیه او را مشکل مىساخت زیرا آنان او را به عنوان صحابى پیامبر اکرم (ص)، کاتب وحى و برادر همسر پیامبر (ص) مىشناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ویژه دمشق داشته است.همچنین تجربه حکومتدارى او و افزونى سنّش بر امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، دو عامل دیگرى بود که خود در نامههایش به امام حسن (علیه السلام) به عنوان عواملى براى اثبات بیشتر شایستگىاش مطرح مىکرد(6) و طبیعتاً مىتوانست در مقابله با امام حسین (ع)، مانور بیشترى روى آنها بدهد. سه. سیاستمدارى معاویه پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم- به ویژه خاندان علوى- استفاه مىکرد و در این راه حتى تا مسموم کردن و به شهادت رساندن امام حسن (علیه السلام) پیش رفت(7) اما در ظاهر چنین وانمود مىکرد که به بهترین وجه ممکن، با این خاندان- به ویژه شخص امام حسین (ع)- مدارا مىکند و حرمت آنان را پاس مىدارد. در این راستا مىتوانیم ارسال هدایاى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاویه براى شخصیتهایى چون امام حسن (ع)، امام حسین (علیه السلام) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بیاوریم. آنان با توجّه به اینکه خود را در بیت المال ذى حق مىدانستند و نیز به جهت آنکه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را مىپذیرفتند.(8)این مدارا تا آنجا بود که در آستانه مرگ به فرزندش یزید، سفارش امام (علیه السلام) را نموده و ضمن پیشبینى قیام او، از یزید خواست که او را به قتل نرساند.(9) علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن (ع)، حکومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم به عنوان خلیفه مشروع، خود را معرفى کرده و نمىخواست با آغشته کردن دست خود به خون امام (ع)، در جامعه اسلامى چهرهاى منفور از خود به جا گذارد. بر عکس سعى داشت تا با هر چه نزدیکتر نشان دادن خود به این خاندان، چهرهاى وجیه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنکه به خیال خود با این سیاست، آنان را وامدار خود کرده و از هر اقدام احتمالى آنان پیشگیرى مىکند چنانکه در یکى از بخششهاى کلان خود به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، در مقام منّتگذارى بر آن دو گفت: این اموال را بگیرید و بدانید که من پسر هند هستم و به خداوند سوگند که هیچکس قبل از من به شما چنین هدایایى نداده و بعد از من نیز چنین نخواهد شد». امام حسین (علیه السلام) براى آنکه نشان دهد که این بخششها نمىتواند قابل منّتگذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند که نه قبل از تو و نه بعد از تو هیچکس نمىتواند چنین بخششى را به دو مردى داشته باشد که با شرافتتر و با فضیلتتر از ما دو برادر باشد».(10) همچنین از سوى دیگر معاویه مىدانست که در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عکس خواهد داد زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب خواهد کرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حکومت معاویه را فراهم خواهد آورد و به طور طبیعى یاورانى را به دور این شخصیتها جمع خواهد کرد. مهمتر اینکه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین (ع)- با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدّى نمىدید و سعى داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشههاى خطر را براى دراز مدت بخشکاند. در نقطه مقابل امام حسین (علیه السلام) از هر فرصتى براى زیر سؤال بردن حکومت معاویه، بهره مىگرفت. نمونه آشکار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعتهاى او(11) و نیز مقابله شدید با ولایت عهدى یزید بود.(12) البته امام (علیه السلام) خود به خوبى مىدانست که در صورت قیام علیه معاویه- به ویژه با توجه به این سیاستهاى معاویه- افکار عمومى او را یارى نکرده و با توجه به ابزارهاى تبلیغاتى حکومت، حق را به معاویه خواهند داد. چهار. شرایط زمانه هرچند عدّهاى از کوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن (ع)، به امام حسین (علیه السلام) نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام (علیه السلام) معرفى کردند(13) اما آن حضرت مىدانست که با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحکام قدرت مرکزى در شام،تسلّط کامل باند اموى بر شهر کوفه، سابقه عملکرد سوء کوفیان در برخورد با امام على (علیه السلام) و امام حسن (ع)، چهره به ظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملکت اسلامى و در صورت قیام احتمال موفقیت در حدّ نزدیک صفر خواهد بود و چنین قیامى به جز هدر دادن نیروهاى اندک، معرفى شدن به عنوان یاغى و خروج کننده بر حکومت به ظاهر اسلامى و شکست و کشته شدن خود نتیجهاى در بر نخواهد داشت. در حالىکه در هنگام قیام علیه حکومت یزید، شرایط زمانه کاملًا بر عکس این شرایط بود. پی نوشت : (1) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 180:» و انى لا اعلم لها] للامة [فتنة اعظم من امارتک علیها «. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
درباره محلّ دفن سر مبارک امام حسین (ع) به خصوص و سرهاى دیگر شهداى کربلا به صورت عموم، در کتابهاى تاریخى شیعه و اهل سنّت و نیز منابع روایى شیعه اختلاف فراوانى مشاهده مىشود. البته اقوال نقل شده نیاز به بررسى دارد اما هم اکنون مشهورترین قول- که مورد قبول جامعه شیعى قرار گرفته- آن است که سر مبارک پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمین کربلا مدفون گردید. 1. کربلا این نظر دیدگاه مشهور بین علماى شیعه است و علامه مجلسى (ره) به این شهرت اشاره کرده است.(1)شیخ صدوق (ره) با نقل روایتى، الحاق سر به بدن در کربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسین (ع) نقل کرده است.(2) اما درباره کیفیت و چگونگى الحاق دیدگاههاى مختلفى ابراز شده است. برخى همانند سیدبن طاووس آن را امرى الهى مىداند که خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى کرده است.(3) برخى دیگر چنین گفتهاند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعین(4) یا روزى غیر از آن، سر را در کربلا در کنار بدن دفن کرد.(5) اما اینکه آیا دقیقاً سر به بدن ملحق شد و یا در کنار ضریح و در نزدیکى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نیست و در اینجا نیز سید بن طاووس چون و چرا را نهى کرده است.(6) عدهاى گفتهاند: پس از آنکه سر را در زمان یزید سه روز به دروازه دمشق آویزان کردند، پایین آورده و آن را در گنجینهاى از گنجینههاى حکومتى گذاشتند و تا زمان سلیمان بن عبدالملک در آنجا بود. سپس وى آن را بیرون آورده و پس از تکفین، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن کرد. پس از آن جانشین وى عمر بن عبدالعزیز (حکومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد که با آن چه کرد اما با توجه به تقید او به ظواهر شریعت، به احتمال فراوان آن را به کربلا فرستاده است.(7) در پایان متذکّر مىشویم که برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حویزى نیز اجمالًا پذیرفتهاند که سر در کربلا دفن شده است.(8) 2. نجف اشرف در کنار قبر حضرت على (ع) از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نیز با پژوهش در روایات چنین به دست مىآید که رأس مبارک در نجف اشرف و در کنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) روایاتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعیل، بر امام حسین (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مىداند.(10)روایات دیگرى نیز همین مطلب را تأیید مىکند به گونهاى که حتى در کتابهاى شیعه، زیارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11) درباره کیفیت انتقال سر به این مکان، از قول امام صادق (ع) چنین نقل شده است: یکى از دوستداران اهل بیت (ع) در شام آن را سرقت کرد و به کنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشکال این دیدگاه آن است که قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود. در روایتى دیگر آمده است: پس از آنکه سر مدّتى در دمشق بود، به کوفه نزد ابن زیاد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد که آن را از کوفه خارج کرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن کنند.(13) اشکال دیدگاه قبلى به این دیدگاه نیز وارد است. 3. کوفه سبط ابن جوزى این دیدگاه را ابراز کرده و گفته است: عمرو بن حریث مخزومى آن را از ابن زیاد گرفت و پس از غسل، تکفین و خوشبو کردن، سر را در خانه خود دفن کرد.(14)4. مدینه ابن سعد صاحب طبقات الکبرى این دیدگاه را پذیرفته و چنین بیان کرده است: یزید سر را براى عمرو بن سعید حاکم مدینه فرستاد و او پس از تکفین، آن را در قبرستان بقیع در کنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن کرد.(15)این دیدگاه به وسیله تعدادى دیگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسین (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذیرفته شده است.(16) اشکال مهم این دیدگاه آن است که قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در کنار آن دفن شود. 5. شام شاید بتوان گفت: بیشترین گزارشهاى اهل سنّت، حکایت از دفن سر در شام مىکند که معتقدان به این دیدگاه نیز در میان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز کردهاند همچون:الف. در کنار دروازه فرادیس که بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد ب. در باغى در کنار مسجد جامع اموى ج. در دارالاماره د. در گورستانى در دمشق ه. در کنار دروازه توما.(17) 6. رقّة رقّه شهرى در کنار فرات بوده که گفته شده است: یزید سر امام (ع) را براى آل ابى محیط- خویشان عثمان که در آن زمان در این شهر ساکن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانهاى دفن کردند که بعدها آن خانه به مسجد تبدیل شد.(18)7. مصر (قاهره) نقل شده است: خلفاى فاطمى- که از آغاز نیمه دوم قرن چهارم تا آغاز نیمه دوم قرن هفتم در مصر حکم مىراندند و پیرو مذهب شیعى اسماعیلى بودند- سر مبارک امام حسین (ع) را از دروازه فرادیس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل کردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسین (ع) را پس از سال 500 بنا کردند.(19)مقریزى سال دقیق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بیرون آوردن سر از عسقلان چنین مشاهده شد که خون آن هنوز تازه و نخشکیده است و بویى همچون مشک از آن به مشام مىرسد.(20) علامه سیدمحسن امین عاملى (از دانشمندان معاصر شیعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مىگوید: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در کنار آن نیز مسجدى بزرگ بنا کردند. من در سال 1321 ق آنجا را زیارت کرده و مردان و زنان زیادى را در حال زیارت و تضرع در آن مکان دیدم. سپس مىگوید: شکى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اینکه آن سر از آن امام (ع) یا شخص دیگرى بوده، جاى شک است(21) علامه مجلسى (ره) نیز به نقل از گروهى از مصریان، به وجود بارگاهى عظیم در مصر با نام «مشهد الکریم» اشاره مىکند.(22) پی نوشت : (1) بحارالانوار، ج 45، ص 145. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
«ثار» از ریشه «ثأر» و «ثؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون آمده است.(1) پی نوشت : (1) ر. ک: الطریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 237، معین، محمد، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1185، مفردات راغب، ص 81. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
رنگ سیاه از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر یک از این خواص، در مورد یا مواردى خاص، فرد یا گروهى مخصوص براى منظور ویژه خویش از آن بهره مىگیرند. رنگ سیاه از جهتى رنگ پوشش است یعنى، رنگ تیره سبب استتار و اختفا مىگردد و گاه براى چنین امرى به کار گرفته مىشود.(1) پی نوشت : (1) نگا: یادداشتهایى در زمینه فرهنگ و تاریخ، صص 272- 372. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:27 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
از گزارشهاى معتبر تاریخى، چنین به دست مى آید که سه روز قبل از شهادت امام حسین(ع) در روز هفتم محرّم( دستورى از عبیداللَّه بن زیاد از این قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد که: »بین حسین و آب فاصله انداز و مگذار که قطرهاى از آن بنوشند« و این عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى کرد(1) پی نوشتها: (1) بلاذرى، ج 3، ص 180. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
چه ضرورتى داشت امام حسین(علیه السلام) درمیان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عدهاى از یارانشان به این خاطر شهید شوند؟ پی نوشتها: (1) میزان الحکمة، ج 5، ص 368، ح 10243. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:15 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
به چه دلیل ادعا مىکنید که انقلاب اسلامى ایران متأثر از قیام امام حسین(علیه السلام) و فرهنگ عاشورا است؟ نقش آن در پیدایش، پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى چیست؟ پی نوشتها: (1) به عنوان نمونه ر. ک: زنجانى، عمید، انقلاب اسلامى ایران و ریشه آن روحانى، سید حمید، لنهضت امام خمینى) ره (محمدى، منوچهر، تحلیلى بر انقلاب اسلامى دوانى، على، نهضت روحانیون ایران کدیور، جمیله، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریکا و. چونکه حسین مکتب عملى در اسلام تآسیس کرد. حسین )ع( نمونه عملى قیامهاى اصلاحى است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند حسین سالى یک بار با آن نداهاى شیرین و عالى و حماسه انگیزش ظهور پیدا کند، فریاد کند: »الا تَرَونَ انَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لا یُتَناهى عَنْهُ لِیَرغَبِ الْمؤمِنُ فى لِقاءِ اللهِ مُحِقاً«(1) خواستند »الْمُوتُ اوْلى مِنْ رُکوبِ الْعار(2) مرگ از زندگى ننگین بهتر است« براى همیشه زنده بماند. خواستند »لا ارَى الْمَوتَ الّا سَعادَةَ وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً«(3) براى همیشه زنده بماند. زندگى با ستمکاران براى من خستگى آور است مرگ در نظر من جز سعادت چیزى نیست. خواستند آن جمله هاى دیگر حسین: »خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةَ عَلى جِیدِ الفَتاةِ« زنده بماند، »هَیهاتَ مِنَّا الذِلَةُ« زنده بماند. مردى که مى آید آنجا در مقابل یک دریا )انسان(، سى هزار نفر، مىایستد، آن طور مردانه، در حالى که در نهایت و شدت گرفتارى است از ناحیه شخص خودش، از ناحیه خاندان خودش، مرد و مردوار که چنین مردى دنیا به خودش ندیده است و مىگوید: »الا و انَّ الدَعِىَ بنَ الدَّعِىِّ قَدرَ کَزَبینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ و الذِّلَّةِ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَابى الله ذلکَ لَنا و رسولُهُ و حجورٌ طابَت و طَهُرت«(4) خواستند اینها زنده بماند، مکتب حسین زنده بماند، تربیت حسینى زنده بماند، پرتوى از روح حسینى در این ملت بتابد. فلسفه اش خیلى روشن است. گفتند نگذارید این حادثه فراموش بشود. حیات و زندگى شما بستگى به این حادثه دارد، انسانیت و شرف شما بستگى به این حادثه دارد، اسلام را با این وسیله مى توانید خوب زنده نگه دارید. پی نوشتها: (1)) بحارالانوار 381 /44) شیخ طوسى در کتاب مصباح المتهجد و سلاح المتعبد زیارت عاشورا را با سند یاد شده در زیر نقل مىکند و مىگوید: پی نوشتها: (1)) مصباح المتهجد: 215.) [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
صحنه خونین کربلا شاهد نبرد دو گروهى بود که یکى از آن دو گروه نه تنها از حیث اعمال و کردار فردى در اوج عظمت و کرامت بودند، بلکه از حیث حسب و نسب خانوادگى نیز در غایت شرافت بودهاند. بسیارى از اینها منسوب به دامان پاک و مطهر زهراى مرضیه و على مرتضى (سلامالله علیهما) بودهاند. در مقابل، گروهى بودند که نه تنها از حیث اعمال فردى در نهایت پستى و خفّت و سردمدار هر گونه رذیلت و مروج و مشوّق آن بودهاند، بلکه از حسب و نسب خانوادگى در حضیض ذلت و حقارت بودهاند لذا بیشتر آنها به اسم مادرانشان خوانده مىشدند و از حیث پدر وضعیت روشنى نداشتند (پسر زرقاء، پسر مرجانه، پسر هند،) حسب و نسبى که ذکر آن باعث ملوّث شدن چهره سفید کتاب مىشود و قلم براى بیان آن از گردش روى کاغذ، شرم دارد. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
با توجه به ابهت و شوکتى که حضرت امام حسین(علیه السلام) داشتند چرا در برخى مراسم و مجالس، چهره مظلوم و خوار، از ایشان ترسیم مىکنند چگونه توجیه مىشود؟ پى نوشت ها: (1) نگا: نساء (4): آیه 139 منافقون (7): آیه 8. در روایات نیز بر این مهم تأکید شده است نگا: نهجالبلاغه، حکمت 371، 113 منتخب میزانالحکمه، ص346 آیا صرف گریه کردن و عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) براى افرادى که دچار روزمرگى و معاصى هستند، مىتواند سودمند باشد؟ پى نوشت ها: (1) در این خصوص نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص 116 -106. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:9 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
آیا می توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومی و قبیله ای و نتیجه خشونت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ های بدر و احد و ... است. همچنان که در هنگام آمدن کاروان اسیران کربلا به کاخ یزید، وی می گفت: »کاش بزرگان من که در بدر حاضر شدند و گزند تیرهای خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند«.
********* نویسنده «کامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گوید: در کتاب «حاویه» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشیده نگه مى داشتند و به هر کودکى وعده مى دادند که پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. این وضع ادامه داشت تا اینکه اسیران را در جوار خانه یزید جا دادند. در میان کودکان دخترکى بود چهارساله. این دختر شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین کجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم و بسیار پریشان بود. زنان و کودکان همه به گریه افتادند و ناله آنان بلند شد. یزید در آن حال خوابیده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران یزید خبر آوردند که دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. یزید دستور داد سر پدرش را براى او بیاورند. آن ملعون ها سر امام حسین) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: این چیست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسید و فریاد کشید. پس از آن به حال بیمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.) 1 (نویسنده کامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدین طبرى است. شیخ عباس قمى درباره ایشان مى گوید: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدین طبرى، عالم، ماهر، خبیر، متدرب، نحریر، متکلم جلیل، محدث نبیل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصیر طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى کتاب هاى شریف است مانند معارف الحقائق، عیون المحاسن، الکفایه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدین الرازى، کتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدین و فروعه، تحفه الابرار، اربعین بهایى، کتاب احوال السقیفه، الاصول فى امامه آل الرسول و کتاب هاى دیگر. وزیر معظم جناب بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینى به عمادالدین طبرى عنایت کامل داشت و براى همین عمادالدین طبرى برخى از کتب خود را به نام او مى نوشت که یکى از آنها اربعین بهائى است و یکى هم کتاب کامل بهائى است.) 2 (شیخ عباس قمى، از ایشان بسیار تمجید کرده و مطالبى را درباره کتاب هاى ایشان آورده است. از سخنان شیخ عباس قمى بر مى آید که عمادالدین طبرى عالمى است مورد اعتماد. شیخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسین) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را که در کامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گوید: بعضى این خبر را به صورت گسترده نقل کرده اند و مضمون آن را یکى از بزرگان به نظم کشیده است و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم: یکى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ریخت نه خونابه که خون ناب مى ریخت بگفت اى عمه بابایم کجا رفت؟ بد ایندم در برم دیگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ایندم در آغوش همى مالید دستم بر سر و گوش بناگه گشت غایب از بر من ببین سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشکسته بگرداگرد آن کودک نشسته خرابه جایشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان یزید از خواب بر پا شد هراسان بگفتا این فغان و ناله از کیست خروش و گریه و فریاد از چیست؟ بگفتش از ندیمان کاى ستمگر: بود این ناله از آل پیامبر یکى کودک ز شاه سر بریده در این ساعت پدر در خواب دیده کنون خواهد پدر از عمه خویش وز این خواهش جگر ها را کند ریش چون این بشنید آن مردود یزدان بگفتا چاره کار است آسان سر باباش برید ایندم به سویش چه بیند سر برآید آرزویش همان طشت و همان سرقوم گمراه بیاوردند نزد لشگر آه یکى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پیش روى کودک سر نهادند ز نو بر دل غم دیگر نهادند بناموس خدا آن کودک زار بگفت اى عمه دل ریش افکار چه باشد زیر این مندیل مستور که جز بابا ندارم هیچ منظور بگفتش دختر سلطان والا که آنکس را که خواهى پى نوشت ها: 1. کامل بهایى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شیخ عبدالکریم تبریزى، یک مجلد. [ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ بدون نظر ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |