عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
منبرپدر روز جمعه بود و خلیفه دوم ، عمر ، روی منبر مسجد بود. در آغاز سخنان او بود که امام حسین (ع) وارد مسجد شد و به عمر گفت : «از منبر پدرم پایین بیا». عمر گریه کرد و گفت : «راستی گفتی . این منبر پدر توست نه منبر پدر من» ؛ و از منبر پایین آمد.(1) سفارش پیامبر (ص) پیامبر (ص) درباره ی امام حسن و امام حسین (ع) سفارش زیادی می کرد و تا آن جا این دو را دوست می داشت ، که گاهی وقتی در مسجد مشغول سخنرانی بود و آنها وارد می شدند ، از بالای منبر پایین می آمد و آنها را در آغوش گرفته ، به بالای منبر می رفت و می فرمود «صدق الله العظیم انما اولادکم فتنه » ؛ راست گفت خدای ، بزرگ ، جز این نیست که فرزندانتان مایه ی آرامش شما هستند. (2) بر پشت پدر جابر می گوید دیدم که رسول خدا (ص) با دست و پا راه می رفت و حسن و حسین (ع) بر پشت آن حضرت سوار بودند و او می فرمودند : «بهترین شتر ، شتر شماست و شما ، بهترین سواران او هستید». (3) رفع تشنگی علی (ع) می فرماید : در جایی مسلمانان تشنه شدند و آب نبود. فاطمه (س) امام حسن و حسین (ع) را نزد رسول خدا (ص) آورد و فرمود : «آنها کوچک اند ، تحمل تشنگی را ندارند ». رسول خدا (ص) زبان خود را به دهان این دو کودک گذاشت تا تشنگی آنها برطرف شد و سیراب شدند.(4) بقیه در ادامه مطلب رفتار با کودکان آورده اند که روزی رسول خدا (ص) با گروهی از مسلمانان در جایی نماز می خواند . وقتی به سجده می رفت ، حسین (ع) که کودک خردسالی بود ، بر پشت پیامبر (ص) سوار می شد و پاهای خود را حرکت می داد و «هی هی » می کرد. وقتی حضرت می خواست سر از سجده بر دارد ، او را پهلوی می گذارد و تا پایان نماز ، حسین (ع) بر پشت پیامبر (ص) سوار بود. یک نفر یهودی آنجا بود. بعد از نماز به پیامبر (ص) گفت : «ما با بچه های خود این گونه رفتار نمی کنیم » پیامبر (ص) فرمود : «اگر به خدا و رسول او ایمان آورید ، این گونه می شوید» اینجا بود که آن یهودی مسلمان شد. شفاعت از امام صادق (ع) روایت شده که روزی پیامبر (ص) در خانه ی ام سلمه بود. فرمود که کسی داخل خانه نشود. امام حسین (ع) ، که در آن زمان کودک بود ، نزد رسول خدا (ص) آمد . ام سلمه سریع جلو آمد ، دید حسین (ع) روی سینه ی رسول خدا (ص) است و پیامبر (ص) گریه می کند و چیزی در دستش می گرداند. رسول خدا (ص) گفت : «ام سلمه ، جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم کشته می شود و مقداری از تربت او را برای من آورد ، و این خاک آنجاست ، وقتی تبدیل به خون شد ، حسینم کشته می شود». تربت حسین (ع) حضرت فاطمه (س) می فرماید : روزی حسین (ع) را در بغل گرفته ، نزد رسول خدا (ص) بردم . ایشان حسین (ع) را در بغل گرفت . دیدم از چشمان مبارک پیامبر (ص) اشک جاری است . علت را پرسیدم ، فرمود : «جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که گروهی از امت من حسین (ع) را می کشند و مقداری از خاک تربت حسین (ع) را که قرمز است ، برایم آورد».(8) ثواب زائران حسین (ع) از امام صادق روایت شده که روزی حسین (ع) در آغوش رسول خدا (ص) بود و با حسین (ع) بازی می کرد و او را می خندانید. عایشه گفت : «ای رسول خدا ! چرا اینقدر او را دوست می داری ؟». پیامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم ، که او میوه ی دل من و نور چشمان من است ؛ اما امتم او را شهید می کنند . هر کس بعد از شهادت او را زیارت کند ، خداوند ثواب یک حج مرا به او می دهد». وقتی پیامبر (ص) تعجب عایشه را دید ، تا ثواب نود حج و عمره را شمرد، که خداوند به زائر قبر مطهر امام حسین (ع) می دهد.(9) امام حسن (ع) و فرستاده ی شام ابوالاصفر پادشاه روم ، برای معاویه نامه ای نوشت و مسائلی را از او پرسید و گفت که اگر توانستی جواب بدهی ، سزاوار خلافت هستی . معاویه نتوانست جواب دهد. فرستاده ی پادشاه روم ، کسی را نزد علی (ع) فرستاد. کودک سخنور روایت کرده اند که روزی ابوسفیان به مدینه آمد ، نزد علی (ع) رفت و گفت : «مرا نزد پیامبر (ص) ببر ، تا برای ما عقدنامه ای بنویسد و در امان باشیم ». علی (ع) قبول نکرد و گفت : یک بار این کار را کردم ، بس است». فاطمه (س) پشت پرده بود و امام حسن (ع) که چهارده ماهه بود بازی می کرد . ابوسفیان گفت : «ای دختر رسول خدا! به این بچه بگو شفیع من شود». امام حسن (ع) نزد ابوسفیان آمد. یک دست به بینی و یک دست به ریش او را گرفت و شروع به صحبت کرد و فرمود : بگو «لا اله الا الله محمد رسول الله » تا شفیع تو باشم». علی (ع) فرمود : «سپاس خدا را که از آل محمد (ص) مثل ، حضرت یحیی (ع) قرار داد که در سن کودکی به نبوت رسید. (11) صدیقان امت از امام باقر (ع) روایت شده است که امام حسین (ع) در کودکی نزد رسول خدا (ص) می آمد . آن حضرت ، به علی (ع) می فرمود : یا علی ! او را نگاه دار. سپس زیر گلوی او را می بوسید و می گریست یک روز وقتی پیامبر زیر گلوی حسین (ع) را می بویید ، گریه می کرد . حسین (ع) گفت : «ای پدر! چرا گریه می کنی ؟» حضرت فرود : «فرزند گرامی ، چون نگریم که موضع شمشیر دشمنان را می بوسم». امام حسین (ع) گفت : «پدر! من کشته می شوم؟». فرمود «بلی ، والله تو و برادرت کشته می شوید». امام حسین (ع) فرمود : «پس قبرهای ما از یکدیگر دور خواهد بود». حضرت فرمود : «بلی ، ای فرزند». امام حسین (ع) فرمود : پس که ما زیارت می کند؟» حضرت رسول (ص) فرمود : «زیارت نمی کند مرا و پدر و برادر تو را ، مگر صدیقان از امت من». (12) بازی حسین خردسال گاه بچه های بازی خاصی می کنند و با هم قرار می گذارند هر کسی برنده شد ، پشت دیگری سوار شود. ابو رافع با امام حسین (ع) – که کودکی خردسال بود – با چنین قراری بازی را شروع کردند . وقتی نوبت سواری به ابو رافع می رسید ، امام حسین (ع) به او می گفت : «عجب دارم از تو ، که می خواهی بر دوش کسی سوار شوی که پیغمبر (ص) او را بر دوش خود سوار می کرد». من هم تو را بر دوشم سوار نمی کنم » ؛ ولی امام حسین (ع) فرمود : «آیا دوست نداری کسی که پیامبر (ص) او را بر دوش خود می نشاند ، بر دوش خود سوار کنی ؟». ابو رافع هم ناچار حضرت را بر دوش خود سوار می کرد . (13) فضائل پدر و پسر روزی پیامبر (ص) جایی نشسته بود و حضرت علی (ع) هم حاضر بود. امام حسین (ع) وارد شد. پیامبر (ص) او را گرفت و در دامان خود نشانید و بین دو چشم او و لبهایش را بوسید. در آن زمان حسین (ع) شش ساله بود ، علی از پیامبر (ص) پرسید : آیا فرزند من حسین (ع) را دوست داری؟». پیامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم که او عضوی از اعضای من است ». حضرت علی (ع) پرسید : «مرا بیشتر دوست داری یا حسین (ع) را». امام حسین (ع) گفت : «ای پدر! هر که بزرگی اش بیشتر باشد ، نزد پیامبر (ص) دوست داشتنی تر است ». یعنی من در آغوش پیامبر (ص) هستم علی (ع) فرمود : «آیا بر من افتخار می کنی؟». حسین (ع) فرمود : «بله». علی (ع) فرمود : «من امیر مؤمنان و وزیر مصطفی (ص) هستم ». سپس صفاتی را بر خود تا هفتاد صفت برشمرد. پیامبر (ص) به حسین (ع) گفت : «فضیلت های پدرت را شنیدی ؟ آنها کمی از صفات پدرت بودند . او والا مرتبه است ». امام حسین (ع) در این وقت فرمود : شکر و سپاس خدای را ، که ما را برتری دارد و بر بسیاری از بندگان مؤمنش و بر همه ی عالمین». گریه ی پیامبر علی (ع) می فرماید : روزی پیامبر خدا (ص) به دیدن ما آمد. ام ایمن هم مقداری شیر و خرما و سرشیر برای ما هدیه فرستاده بود ما مقداری از همان غذاها را نزد پیامبر (ص) بردیم ، پیامبر خورد و به گوشه ای از خانه رفت ، چند رکعت نماز خواند و در سجده ی آخر نماز ، گریه ی شدیدی کرد. ما به جهت بزرگی مقام پیامبر (ص) چیزی از او نپرسیدیم . حسین (ع) رفت و در دامان پیامبر (ص) نشست و فرمود : «ای پدر! به خانه ی ما آمدی و ما به آمدن شما خوشحال شدیم و به چیزی غیر این شاد نمی شویم ، اما سپس گریه کردی که ما را ناراحت کردی ، چرا؟». رسول خدا (ص) فرمود : «پسرم!جبرئیل در این هنگام آمد و به من خبر داد که شما کشته می شوید و قبرهایتان پراکنده خواهد شد». حسین (ع) فرمود : «چه چیزی است برای کسانی که قبرهای ما را زیارت کند؟» پیامبر (ص) فرمود : «آنها گروهی از امت من هستند که از قبرهای شما برکت می جویند و سزاوار است که من روز قیامت نزد آنها رفته ، آنها را از سختی نجات دهم ، تا خدا در بهشت آنها را ساکن نماید». آخرین لحظات ابن عباس می گوید : وقتی بیماری رسول خدا (ص) شدت گرفت ، امام حسین (ع) را به سینه اش گرفت ، در حالی که عرق مبارک او بر روی حسین (ع) می ریخت. در لحظه های آخر که می خواست از دنیا برود ، می فرمود : «مرا چکار با یزید؟ خدا تو را مبارک نکند (زندگی تو را) ای یزید. خدایا! لعن بر یزید.».سپس مدتی طولانی پیامبر (ص) بیهوش شد . وقتی به هوش آمد ، در حالی که اشک از چشم مبارک پیامبر (ص) جاری بود ، حسین (ع) را بوسید و می فرمود : در پیشگاه خدا برای من و قاتل تو مقامی است که از او انتقام بگیرم. (14) فدایی حسین (ع) ابن عباس می گوید روزی خدمت رسول اکرم (ص) بودم . فرزندش ابراهیم را روی زانوی چپ و حسین (ع) را روی زانوی راست خود نهاده بود. یک دفعه ابراهیم و یک دفعه حسین (ع) را می بوسید. جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد ، سلام خدا را رسانید و گفت : «خداوند بین این دو فرزند را جمع نخواهد کرد ، باید یکی را فدای دیگری کنی». رسول خدا (ص) نگاهی به ابراهیم و حسین (ع) انداخت و گریه کرد و فرمود : «مادر ابراهیم کنیز است ، که در مرگ او من و مادرش ناراحت می شویم ؛ ولی مادر حسین (ع) فاطمه است ، که در نبود او ، من و پدر و مادرش ناراحت می شوم . ای خدای متعال ! من ابراهیم خودم را فدای حسین (ع) می کنم». شناسایی از طاووس یمانی روایت شده وقتی امام حسین (ع) در جایی می نشست که تاریک بود ، مردم به سفیدی و نورانیت گلو و پیشانی ، او را می شناختند و رسول خدا (ص) این دو عضو را بیشتر می بوسید. روزی جبرئیل نازل شد ، فاطمه (س) را در خواب دید و امام حسین (ع) در گهواره گریه می کرد. کنار گهواره آمد و با امام حسین (ع) صحبت می کرد و گهواره رامی جنبانید . فاطمه (س) بیدار شد. صدایی را می شنید. ولی کسی را نمی دید. وقتی برای رسول خدا (ص) تعریف کرد ، ایشان فرمود : «او جبرئیل امین بوده است ».(16) تغذیه از امام صادق (ع) روایت شده که وقتی امام حسین (ع) کودکی شیرخواره بود ، رسول خدا (ص) می آمد و انگشت شصت خود را در دهان او می گذاشت و او می مکید ، تا چند روز میل به شیر نداشت . پس گوشت او از گوشت رسول خدا (ص) روییده شده بود.(17) پی نوشت ها: 1-بحارالانوار ، ج 28 ، ص 232. [ شنبه 90/9/5 ] [ 4:59 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |