ماجرای حسین علیه السلام در روز عاشورا ماجرایی است شگفت انگیز که انسان را به بزرگداشت آن وا میدارد، زیرا ماجرای پیروزی حق بر باطل و شکست باطل در برابر حق در بستر تاریخ است.
در کربلا دو گروه با یکدیگر میستیزند: گروه حق و گروه باطل و بی گفتگو حق، پیروزی میشود و باطل در هم میشکند، زیرا باطل به طور حتم رفتنی است. این سنت الهی است که در میان آفریدگان جاری است و دگرگونی هرگز در سنت الهی راه ندارد. در کربلا نیز بی گمان همین سنت تحقق یافت. چه، میبینیم که این ستیز میان اندیشهها و هدفها بوده، نه میان تنها و پیکرهها و به همین سبب، حسین علیهالسلام پیروز و برنده گشت و یزید شکست خورده و زیان کار شد. حسین برندهی نبرد شد و یزید بازندهی آن.
خداوند میفرماید:
در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که ایمان آوردهاند در زندگی دنیا قطعا یاری میکنیم.1
خدا مقرر کرده است که:
حتما من و فرستادگانم چیره خواهیم گشت. آری، خداوند نیرومند و شکستناپذیر است.2
و یاری کردن مؤمنان بر ما فرض است.3
مقصود از این یاری کردن که خداوند به بندگان مؤمن خود در همین زندگی دنیوی وعده داده، چیست؟
و قطعا فرمان ما دربارهی بندگان فرستادهی ما از پیش چنین رفته است: آنان بر دشمنانشان حتما پیروز خواهند شد و سپاه ما هر آینه غالب آیندگانند.4
برای روشن شدن این بُعدِ ماجرای کربلا باید از خود بپرسیم: دربارهی انسان و زندگی چگونه میاندیشیم؟
ممکن است برداشت ما از زندگی، همین زندگانی چند روزه باشد؛ یعنی خوردن، آشامیدن، شادمانی و لذت بردن از زرق و برقهای زندگی، بسان سایر حیوانهاکه تنها هدفشان سیر کردن شکمشان است.
بسان چارپای افسار شده که جز به علف نمیاندیشد و یا همچون چارپای افسار گسیخته که کار او چریدن در خاکروبههاست.
گفتند:جز همین زندگانی دنیوی ما هیچ نیست، به دنیا میآییم و میمیریم و دیگر بار زنده نمیشویم.5
زندگی کوتاهی که تمامی لذتهایش با مرگ به پایان میرسد و از میان میرود.
این گونه اندیشیدن، دربارهی انسان و زندگی، بسیار کوته بینانه و تنگ نظرانه است.
اندیشهی دیگری دربارهی انسان و زندگی وجود دارد که بسیار عالی و دورنگرانه است و آدمی را تا اوج شکوه و زیبایی بالا میبرد و در گسترهی آفاق گردش میدهد.
«آیا میپنداری که جسم کوچکی هستی درحالی که جهان بس بزرگ در تو نهفته است؟»
اینک به ارائهی چهرهی با عظمت انسان از دیدگاه قرآن میپردازیم:
انسان موجودی است بلند مرتبه و حاکم بر همهی جهان هستی، زیرا او جانشین خدا در زمین است.6 امانت خدا به او سپرده شده است.7 همهی آنچه در آسمانها و زمین است، در اختیار اوست.8 خداوند تمامی نامهای موجودات را به او آموزش داده است.9 بیان را به او یاد داده است.10 خداوند وقتی که انسان را آفرید، به خودش آفرین گفت.11 در حالی که جز انسان در آفرینش هیچ چیزی به خودش آفرین نگفته است، زیرا انسان اعجوبهی خلقت است.
انسان آمده است تا نوآوری کند، بر همهی جهان سلطه یابد، انرژیهای جهان را در اختیار گیرد و آن را به گونهای رام خویش سازد که هرگونه بخواهد در آن تصرف کند. از این رو، انسان نماد کاملی است که صفات جمال و کمال
خداوند متعال در وجودش تجلّی یافته و لذا نماد کامل خداوند است.
در حقیقت، هر موجودی در این جهان، نمادی است از یکی از ابعاد صفات و نامهای نیکوی خداوند، لیک انسان نماد کامل اوست. زنبور عسل در نظم نوین و شگفتانگیز خود، همان راهی را فراپیش میگیرد که برایش ترسیم شده است و نمیتواند از آن تخطی کند. چه، این راه محصول اندیشه و تدبیر او نیست، بلکه فطرتش چنین است.12 امّا انسان بر طبق توان و نیروی خارق العادهای که دارد خود مسیرش را در زندگی مشخص میکند و لذا تحول و پیشرفتی را که در زندگی انسان شاهد هستیم، در دیگر انواع آفریدگان نمیبینیم.13
این از یک سو و از سوی دیگر انسان رسالتی را بر دوش دارد و آن همان رسالت انسانی است. بنابراین، اگر وی بیندیشد که انسان است، بالا میرود و اوج میگیرد و اگر بپندارد که همچون سایر حیوانات است، سقوط میکند و فرومایه میشود.
خداوند میفرماید:ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزی فرا خوانند که به شما حیات میبخشد، آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد و هم در نزد او محشور خواهید شد.14
اجابت خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوآله به معنای پیمودن راه حق و حرکت در جادّهی شریعت است و زندگی، یعنی احساس زندگی والا و شرافتمندانه و لذت بردن از زندگی خوش در همین راه است.
هرگاه انسان از جادهی شریعت منحرف شود، در این صورت است که مرگ انسانیت و نابودی او فرا میرسد. در حقیقت، سختترین مجازاتی که انسان منحرف از راه شریعت با آن رو به رو میشود، آن است که انسانیت از زندگی او رخت بر میبندد.
و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشی کرد.15
بر این اساس، دربارهی زندگی و انسان دو نوع اندیشه وجود دارد:
1) اندیشهی زندگی والا، خوش آیند و شرافتمندانه که انسان آمده است تا شرافتمند زندگی کند، با افتخار بماند و رسالت خدا در زمین را بردوش گیرد و برای به اجرا در آوردن این رسالت بکوشد، هر چند این کار دشوار باشد.
امام حسین علیهالسلام این گونه میاندیشد و در راه تحقق این اندیشه میکوشد.
2) اندیشهی دیگر دربارهی زندگی، بسیار کوته بینانه وضعیف است و تنها بر لذتهای پست منحصر میشود و یزید دربارهی زندگی این چنین میاندیشید و هیچ گونه احساس مسؤولیت نمیکرد.
اندیشه و طرز فکر نخست، شخصیت امام حسین علیهالسلام را تشکیل میداد و لذا او شخص خود را فدای شخصیت خود کرد و اندیشهی دوم، شخصیت یزید را تشکیل میداد که با تمامی عناصرش در برابر شخصیت امام ابی عبداللّه
الحسین علیهالسلام در هم شکست.
حسین برای زنده کردن انسانیت و باز گردانیدن کرامتِ لگدمال شدهی او قیام کرد و به همین سبب، در صدد ستیز با یزید و نابود ساختن اندیشهی او برآمد. حسین بار مسؤولیت رسالت اسلام را بردوش گرفت تا در طی روزگارانِ دراز به داد او برسد و لذا با یزید، که میخواست کلمهی خدا در زمین را خاموش کند، به ستیز برخاست و بدین ترتیب، ستیز و رویارویی میان دو عقیده و دو اندیشه بود، نه میان دو شخص.
حسین در بالا بردن دین اسلام، از شیوهی جدّ و پدرش پیروی میکرد، در حالی که یزید در نابود ساختن این دین از شیوهی پیشینیان خود دنبالهروی مینمود و به همین سبب، نبرد بی امان در سرزمین کربلا در گرفت و اینک باید دید
پیروزی از آنِ کیست؟
اکنون که چهرهی والای انسانیت و رسالت بزرگ جهانی او را برایتان ترسیم کردم، باید بدانید که کاروان این انسانیت را حسین رهبری میکند و آن را به پیش میراند. امّا یزید میکوشد این کاروان را به عقب برگرداند و یا آن را از حرکت باز دارد و این شیوهای است که از جد و پدرش آموخته است.
حسین و یزید در سرزمین کربلا رویاروی هم قرار میگیرند و بایکدیگر میجنگند و سرانجام، شخصیت حسین پیروز میشود، هر چند در راه این پیروزی جانش را قربانی میکند.
ابوسفیان که همچنان آتش جنگها بر ضد اسلام را در بدر، حنین، احد و احزاب... بر میافروخت، دست تقدیر ناگزیرش ساخت که برای مدّتی در برابر محمد صلیاللهعلیهوآله تسلیم شود، تا پس از رحلت آن حضرت، برایش فرصتی پیش آید که بار دیگر درنده خویی خود را از سرگیرد و با تمامی قدرت بر ضد اسلام یورش برد. نخستین توطئهی ابوسفیان برای خاموش ساختن نور خدا، این بود که پس از رسیدن ابوبکر به خلافت در روز سقیفه، به نزد امام علی علیهالسلام آمد تا او را بر ضد حکومت موجود پشتیبانی کند. هدف وی از این کار، خیر خواهی نبود بلکه میخواست آتش فتنه را در داخل اسلام بر افروزد.
به نزد علی علیهالسلام آمد و به عنوان پشتیبانی از او گفت: چرا این حکومت در دست کوچکترین قبیلهی قریش باشد؟ سوگند به خدا که اگر بخواهی من مدینه را پر از سواره و پیاده خواهم کرد.
علی علیهالسلام در پاسخ او فرمود: ای اباسفیان! تو مدتها با اسلام و مسلمانان دشمنی کردی و نتوانستی بدان زیانی برسانی.
ابوجعفر طبری میگوید: زمانی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوسفیان در رسید، در حالی که چنین میگفت: سوگند به خدا، دودی را میبینم که جز خون آن را فروننشاند... ای خاندان عبد مناف! ابوبکر را به کار شما چه کار؟ دو ضعیفِ زبون، یعنی علی و عباس کجایند؟
ابوسفیان گفت: ای ابوالحسن! دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم... و سپس به اشعار متلمّس مثل زد:
وَلَنْ یُقیمَ عَلی ضَیْحٍ یُرادُ بِه
اِلاّ الاَذَلاّنِ غیرُ الْحَیِّ وَ الْوَتَدِ
هیچ چیز بر ستمی که برایش خواسته شده شکیبایی نمیکند، مگر دو زبون: الاغ و میخ
هَذا عَلی الْخَسْف مَرْبُوط بُرمَّتِه
وَ ذَایُشَبّح فَلاَیرْثِیْ لَهُ اَحَدٌ
این یکی با ریسمانش بر زبونی بسته شده و آن دیگری، زخم بر میدارد، امّا هیچ کس برایش ماتم نمیگیرد.
علی بر او بانگ زد و گفت:
به خدا سوگند، تو از این سخنان جز ایجاد آشوب، هیچ هدفی نداری و تو، به خدا سوگند، مدتهاست که بدی اسلام را میخواهی. ما را به اندرز تو نیازی نباشد...16
ابوسفیان در دوران عثمان گستاختر میشود تا کینه و دشمنی خود نسبت به اسلام را آشکار سازد.
ابن ابی الحدید از کتاب «السقیفه» نگاشتهی احمد بن عزیز جوهری نقل میکند که او گفته است:
زمانی که با عثمان بیعت کردند، ابوسفیان گفت: حکومت در قبیلهی تیم ـ در دست ابوبکر ـ بود. تیم کجا و این حکومت کجا؟ سپس به قبیلهی عدی ـ یعنی عمر ـ منتقل گردید و از جایگاهش دورتر شد. آنگاه به جایگاه خود باز گشت و به قرار گاه خود استقرار یافت. بنابراین، آن را بسان توپ بقاپید...17
او روزی به خلیفه عثمان گفت: پدرم به فدایت. بخشش کن و همچون ابی حجر مباش... ای بنی امیه! حکومت را دست به دست کنید، چونان که کودکان توپ را دست به دست میکنند که به خدا سوگند، نه بهشتی وجود دارد و نه دوزخی..
زبیر در آن جا حضور داشت... لذا عثمان به ابوسفیان گفت: دورشو! ابوسفیان گفت: پسر کم! آیا این جا کسی هست؟ زبیر گفت: بله، سوگند به خدا که من آن را بر تو پنهان میدارم.
نیز ابی ابی الحدید گوید:
گذر ابوسفیان به آرامگاه حمزه افتاد و آن را بالگدش زد و گفت: ای اباعماره! حکومتی که دیروز برسر آن باشمشیر جنگیدیم، امروز در دست نوجوانان ماست و با آن بازی میکنند...18
آنچه گفته آمد، دربارهی ابوسفیان در طی زندگی آلودهی او بود که آن را بر ضد اسلام سپری میکرد. اینک سخنی دربارهی معاویه که نشان میدهد وی کورکورانه از پدرش صخربن حرب پیروی میکرده است.
مسعودی روایتی را از کتاب «الموفقیات» اثر زبیربن بکار، از مطرف بن مغیرة بن شعبه ـ از پیروان خاندان بوسفیان ـ دربارهی گفتگوی او با پدر یزید، نقل میکند که او گفت: من به همراه پدرم مغیره به نزد معاویه در شام رفتیم. پدرم
نزد معاویه میرفت و با وی به گفتگو مینشست و سپس به نزد من باز میگشت و از معاویه و اندیشهی او یاد میکرد و از آنچه در او دیده بود ابراز شگفتی مینمود. در یکی از شبها که از نزد معاویه آمد، از خوردن شام خودداری کرد و من او را بسیار اندهگین دیدم و ساعتی در انتظار نشستیم و با خود فکر کردم شاید پدرم به خاطر کاری که ما انجام دادیم و یا حادثهای که در میان ما اتفاق افتاده اندوهگین است و لذا به او گفتم: چه شده که امشب شما را اندوهگین میبینیم؟ او گفت: پسرک من! من از نزد ناپاکترین مردم میآیم. گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: امشب تنها با معاویه نشسته بودم، به او گفتم: ای امیرمؤمنان! اکنون که به کمال قدرت رسیدهای، چه میشود که عدالت پیشه کنی و نیکیهای خود را به مسلمانان گسترش دهی؟ زیرا تو اکنون پیرشدهای و چه میشود که نگاه مهری به برادرانت بنی هاشم بیفکنی و صلهی رحم به جای آوری؟ چه، سوگند به خدا، آنان امروز قدرتی ندارند که تو از آن هراسان باشی.
معاویه در پاسخم گفت: هیهات، هیهات! برادر تمیم [= ابوبکر] به حکومت رسید و عدالت را پیشه ساخت و انجام داد آنچه انجام داد. امّا سوگند به خدا، همین که از این جهان چشم فرو بست، نامش از میان رفت و تنها همین مقدار نامی از او برجای مانده که کسی بگوید: ابوبکر.
سپس برادر عدی [= عمر] زمام حکومت را در دست گرفت و کوشید و ده سال به سختی کار کرد. لیک به خدا سوگند، فردای آن روز که مرگ دامنش را گرفت، یاد او هم فراموش گردید و تنها همین مقدار از او باقی ماند که بگویند: عمر. آنگاه برادر ما [= از قبیلهی بی امیه[ عثمان زمام قدرت را در اختیار گرفت، مردی که کسی از لحاظ خانوادگی و نسب مانند او نبود! پس انجام داد آنچه باید انجام میداد و نسبت به او هم آن گونه رفتار شد [= او را کشتند]. به خدا سوگند، فردای آن روز که وی به جمع خاموشان پیوست، یاد او نیز از میان رفت و مردم فراموشش کردند.
امّا برادر هاشم [= حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله [هر روز پنج بار به نام او فریاد میزنند: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّدا رَسولُ اللّه. ای مغیره! مادر برای تو نباشد. با زنده بودن نام این مرد [= حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ] کدام عمل باقی می ماند؟ به خدا سوگند، هیچ چارهای نیست، جز این که [نام پیامبر] دفن شود، دفن.19
امّا یزید، وضعیت او مشخص و روشن است. او کسی است که میگوید:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ
هاشم با فرمان روایی بازی کرد، نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.
درخت نفرین شده در قرآن کوشید تا نور خدا را با دهان خود خاموش سازد، لیک خداوند نورش را به کمال میرساند، هر چند کافران ناخوش بدارند.
...بلکه حق را بر باطل فرو میافکند. پس آن را در هم میشکند و به ناگاه، آن نابود میگردد.
بنابراین، نبرد میان حق و باطل بوده است و تردیدی نیست که حسین برندهی نبرد و یزید بازندهی آن است، زیرا حق پیروز و باطل شکست خورده است.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «هیچ باطلی در برابر حق بر نمیخیزد، مگر این که حق بر باطل چیره میشود». چه، خدای تعالی میگوید:
بلکه حق را بر باطل فرو میافکنیم. پس آن را در هم میشکند و بناگاه آن نابود میگردد.20
در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویدهاند در زندگی دنیا... قطعا یاری میکنیم.21
دا مقرر کرده است که: حتما من و فرستاد گانم چیره خواهیم شد. آری خداوند نیرومند شکستناپذیر است.22
و یاری کردن مؤمنان بر ما فرض است.23
قطعا فرمان ما دربارهی بندگان فرستادهی ما از پیش [چنین] رفته است: که آنان [بر دشمنان خودشان [حتما پیروز خواهند شد. و سپاه ما هر آینه غالب آیندگانند.24
مقصود از این پیروزی که خداوند به فرستادگان و بندگان مؤمنش در همین زندگی دنیوی وعده داده چیست؟
مقصود از آن، پیروزی حق بر باطل، سلطه یافتن حق بر باطل، زبون شدن باطل در برابر حق و شکست باطل در هنگام ستیز او با حق همیشه پیروز است. حق بر فراز است و چیزی بر او فراز نمیشود. حق پیروز است و باطل شکست خورده.
آری، نبرد در راه دعوت حق، آرمان هر مؤمون در زندگی است، یعنی در زندگی مکتبی که در دل هر شخص مؤمن به حق و غیرتمند جای دارد. بنابراین، هرکس در این میدانِ نبرد گام نهد، سود برده و رسالت ایمانی خویش را نیز ادا کرده است و هر کس از آن دوری گزیند، سوز کرده و به زندگی پست و ناچیز خشنود شده است.
نبرد در راه حق، سرانجام، سودمندی و پیروزی است و انسان مؤمن در میدان نبرد زندگی، ناگزیر برنده و پیروز است، خواه بکشد و خواه کشته شود، زیرا قلب اهداف بزرگ او با سرزندگی و نشاط میتپد. امام حسین علیهالسلام به این بیت مثل زد:
فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُوْنَ قِدْما
فَاِنْ نُغْلَبْ فَغَیْرُ مُغَلَّبِیْنا
اگر در هم شکنیم ما همان در هم شکنندگان قدیمی هستیم و اگر در ظاهر شکست بخوریم، در واقع شکست نخوردهایم.
چه، فداکاری در راه عقیده، پیروزی حق بر باطل و فراز شدن کلمهی خدا در زمین است و این پیروزی است که شهادت در راه اسلام آن را تضمین میکند.
این چنین، امام حسین علیهالسلام جان و مالش را در راه بالا بردن کلمهی اسلام فدا کرد و فریاد شیطان بر ضد حق را که از دهنهای ناپاک بنی امیه بیرون میآمد، خاموش ساخت.
بنی امیه همچنان در یک فعالیت دائمی در راه خاموش ساختن انقلاب اسلامی و جلوگیری از انتشار کلمهی حق در زمین کار میکرد. از اینرو، قیام امام علیهالسلام تمامی ارکان کفر و گمراهی را در هم شکست و پرچم نفاق را که بنی امیه و پیروانشان مدتها برافراشته بودند به زیر کشید.
سید قطب میگوید:
در نگاه کوتاه، ابراهیم علیهالسلام در آتش افکنده میشود، نه از عقیدهاش دست بر میدارد و نه از دعوت به سوی آن. آیا ابراهیم پیروز بود و یا شکست خورده؟ تردیدی نیست که در منطق عقیده، در حالی که او در آتش افکنده میشد، در اوج پیروزی بود. چنان که یک بار دیگر در هنگامی که از آتش رهایی یافت، پیروز شد. لیک این یک نوع پیروزی و آن نوعی دیگر بود.
این دو پیروزی، در ظاهر، بسیار دور به نظر میرسد در حالی که، در حقیقت، بسیار نزدیک است.
حسین علیهالسلام به گونهای به شهادت میرسد که از یک سو بزرگ و افتخارآمیز است و از سویی دیگر غمناک و دردآور. آیا این شهادت پیروزی بود و یا شکست؟
در ظاهر و با معیار کوچک، شکست بود. امّا در حقیقت و با معیار بزرگ، پیروزی محسوب میشد. چه، هیچ شهیدی در زمین همچون حسین علیهالسلام نیست که سینهها در عشق او بتپد، دلها پریشان شود و از غیرت و فداکاری به جوش آید. شیعه و سنی و حتی غیر مسلمانان همگی عاشق و دلباختهی او هستند
چه بسیار شهیدی که اگر هزار سال زندگی میکرد، نمیتوانست عقیده و مکتب خود را به پیروزی برساند، در حالی که حسین علیهالسلام با شهادت خویش آن را به پیروزی رسانید. نیز هیچ شهیدی نمیتوانست، با ایراد یک سخنرانی، مفاهیم و پیامهای سترگ را در دلها جای دهد و هزاران انسان را به
کارهای بزرگ وادارد، در حالی که حسین با ایراد آخرین سخنرانیاش که آن را با خون خود مینوشت چنین کرد و این سخنرانی او بسان یک عامل برانگیزاننده و تحریک کننده برای فرزندان و نوادگان باقی ماند و ممکن است همهی تاریخ و نسلها را به حرکت و جنبش وادارد.25
آری، بدین ترتیب، حسین با قربانی کردن جان خود در راه عقیده و هدف نهاییاش، یعنی یاری کردن حق و بالا بردن کلمه خدا در زمین، پیروز گردید.
او در نامهای که به بنی هاشم نوشت، میگوید:
«امّا بعد، هر که از شما به من پیوندد، به طور حتم شهید شود و هر که پس ماند، به پیروزی و صلح نرسد.»
این نامه میگوید: در پیوستن، شهادت و در پس ماندن، باختن نبرد است.
چکیدهی سخن
انسان با شخصیت و شرافت انسانیاش در فضاهای آسمان پرواز میکند. لیک همین انسان وقتی که انسانیت خویش را از دست بدهد، به پستترین مرحله سقوط مینماید.
اگر خواسته بودیم به سبب آن علم که به او داده بودیم به آسمانش میبردیم، ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت.26
حسین علیهالسلام به نام انسانیت والا فریاد میزد تا انسان را به این مقام والای انسانی برساند. لیک یزید شیفتهی فرو مایگیهایی بود که کرامت انسان را به زیر میکشید.
حسین با شخص خود به خاک و خون افتاد، نه با شخصیت خود. چه، شخصیت او پیروز و چیره گشت. آری، سپاه ما غالب آیندگانند. بنابراین، رحمت خدای بر تو باد، ای سید قطب! که حسین را شناختی، پس حق را شناختی.
حسین را شناختی، پس پیروزی حق بر باطل را شناختی.
حسین را شناختی، پس جاودانگی زندگی، کرامت و بقا را شناختی.
پی نوشت :
1. غافر/50.
2. مجادله/21.
3. روم/47.
4. صافات/171-173.
5. مؤمنون/37.
6. «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در
زمین جانشینی خواهم گماشت»، بقره/30.
7. «ما امانت الهی را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند، ولی انسان آن را برداشت. راستی او ستمکاری نادان بود»، احزاب/73.
8. «آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام گردانید.»، جاثیه/12.
9. «و خداوند همهی نامها را به آدم آموخت»، بقره/31.
10. «خدای رحمن، انسان را آفرید. به او بیان آموخت»، رحمن/1-3-4.
11. «آفرین باد برخدا که بهترین آفرینندگان است»، مؤمنون/14.
12. پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از پارهای کوهها و برخی درختان و از آنچه داربست [و چفته سازی میکنند] خانههایی برای خود درست کن. سپس از همهی میوهها بخور و راههای پروردگارت را فرمان بردارانه بپوی،
نحل/68-69.
13. ای آدمی زاده! همهی اشیا را به خاطر تو؛ و تو را به خاطر خودم آفریدم. بنابراین، انسان هدف آفرینش و خدا هدف انسان است.
من گنجی نهفته بودم و دوست داشتم که شناخته شوم و لذا آفریدگان را آفریدم تا شناخته گردم.
14. انفال/24.
15. حشر/19.
16. تاریخ طبری، حوادث سال 11، ج 2، ص 449. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 44-45.
17. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 44-45.
18. قاموس الرجال، ج 5، ص 116. ج 10، ص 89.
19. مروج الذهب، ج 4، ص 40، شرح حال مأمون عباسی.
20. ابوجعفر برقی، المحاسف، ج 1، ص 432، چاپ مجمع جهانی اهل بیت. مصابیح الظلم، شماره 999/401.
21. صف/8.
22. غافر/50.
23. روم/47.
24. صافات/171-173.
25. فی ظلال القرآن، تفسیر سورهی غافر، ج 7، ص 189-190.
26. اعراف/176.