بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجت سال شصتم می میرد یزید به حاکم مدینه که از بنی امیه بو نامه ای می نویسد و طی آن موت معاویه را اعلام می کند و می گوید: از مردم برای من بیعت بگیر. او می دانست که مدینه مرکز است و چشم همه به آن دوخته شده در نامه خصوصی دستور شدید خودش را صادر می کند، می گوید: حسین بن علی زا بخواه و از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد سرش را برای من بفرست . حاکم مدینه امام را خواست ، در آن هنگام امام در مسجد مدینه (مسجد پیغمبر) بودند، عبداللّه بن زبیر هم نزد ایشان بود. مامور حاکم از هر دو دعوت کرد پیش حاکم بروند و گفت : حاکم صحبتی با شما دارد. پاسخ دادند: تو برو بعد ما می آییم . عبداللّه بی زبیر به امام (ع) عرض کرد: در این موقع که حاکم ما را خواسته و شما چه حدس می زنید؟ امام (ع) فرمود: اظن ان طاغیتهم قد هلک ، فکر می کنم که فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت میخواهد. عبداللّه گفت : خوب حدس زدید، من هم همینطور فکر می کنم ، حالا چه می کنید؟ امام (ع) فرمود: من میروم تو چه می کنی ؟
عبداللّه جواب داد: بعدا تصمیم خواهم گرفت . عبداللّه بن زبیر از بیراهه به مکّه فرار کرد و در انجا متحصن شد. امام علیه السلام آماده شد تا به نزد حاکم برود عده ای از جوانان بنی هاشم را هم با خودش برد و گفت : شما بیرون بایستید، اگر فریاد من بلند شد بریزید داخل ولی تا صدای من بلند نشده در همینجا بمانید و از داخل شدن خودداری کنید. مروان حکم این اموی پلید معروف که زمانی حاکم مدینه بود انجا حضور داشت . حاکم نامه علنی را به امام رساند.
امام فرمود: چه می خواهید؟ حاکم شروع کرد به چرب زبانی صحبت کردن ، گفت : مردم با یزید بیعت کرده اند معاویه نظرش چنین بوده است ، مصلحت اسلام در این است بد هر طور که شما امر کنید اطاعت خواهد شد، تمام نقایصی که وجود دارد مرتفع می شود. امام (ع) فرمود: شما برای چه از من بیعت می خواهید؟ برای مردم می خواهید یعنی برای خدا که نمی خواهید؟ از این جهت که با بیعت من این خلافت شرعی شود که از من بیعت نمی خواهید بلکه می خواهید تا مردم دیگر بیعت کنند؟ حاکم گفت : بله . فرمود: پس این بیعت من در این اطاق خلوت که ما سه نفر بیشتر نیستیم برای شما چه فایده ای دارد؟ حاکم گفت : درست است پس باشد برای بعد.
امام (ع) فرمود: من باید بروم . حاکم گفت : بسیار خوب تشریف ببرید. مروان حکم ، رو به حاکم کرد و گفت چه می گویی ؟ اگر حسین از اینجا برود معنایش این است که بیعت نمی کنم ، ایا اگر از اینجا برود بیعت خواهد کرد؟! فرمان خلیفه را اجرا کن !
امام (ع) گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوبید و فرمود: تو کوچکتر از این حرفها هستی . امام بیرون رفت ، بعد از آن سه شب دیگر هم در مدینه ماند. سبها سر قبر پیغمبر(ص) می رفت و دعا می کرد، می گفت : خدایا راهی جلوی من بگذار که رضای تو در اوست . در شب سوّم امام سر قبر پیغمبر اکرم (ص) می رود دعا می کند و بسیار می گرید و همانجا خوابش می برد، در عالم رویا پیغمبر اکرم (ص) را می بیند خوابی که برای او حکم الاهی و وحی داشت . حضرت فردای آن روز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بیراهه به طرف مکّه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند: یا بن رسول اللّه ! لو تنکبت الطریق الاعظم .... بهتر است شما از شاهراه نروید ممکن است مامورین حکومت شما را برگردانند مزاحمت ایجاد کنند، زد و خوردی صورت گیرد. فرمود: من دوست ندارم شکل یک آرم یاغی و فراری را به خود بگیرم از همین شاهراه می روم هر جه خدا بخواهد همان خواهد شد. با مطالعه این فراز تاریخ این سوال پیش می اید که چرا امام حسین (ع) در مدینه نماند و حتی بیعت ظاهری را نپذیرفت تا از حوادث و خطرات آینده در امان بماند؟ جواب این است : که امام (ع) دو مفسده در بیعت با یزید می دید که حتی در مورد معاویه وجود نداشت . یکی اینکه بیعت با یزید تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین (ع) بود، یعنی مسئله خلافت یک فرد نبود مسئله خلافت موروثی بود. موضوع دوم ، که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می کرد، شخصیت خاص یزید بود. او نه تنها مرد فاق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت . معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردان فاسق و فاجری بودند ولی یک مطلب را کاملا درک می کردند و آن اینکه می فهمیدند که اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند، شئون اسلامی را تا حدودی حفظ کنند این را درک می کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. می دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا، چه در آفریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در امده اند و از حکومت شام یا بغداد پیروی می کنند فقط به این دلیل است که اینها مسلمانند به قران اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یک خلیفه اسلامی می دانند. والا اولین روزی که احساس کنند که خلیفه خود بر ضد اسلام است ، چه اعلام استقلال می کنند. و برای این خلفایی که عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند این را می فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت کنند، ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت . آدم متهتکی بود، خوشش می آمد به مردم و اسلام بی اعتنایی کند حدود اسلامی را بشکند! معاویه هم شاند شراب می خورد ولی هرگز تاریخ نشان نمی دهد که معاویه در یک مجلس علنی شراب خورده باشد یا در حالتی که مست است وارد مجلس شده باشد. در حالی که این مرد علنا در مجلس رسمی شراب می خورد، مست لایعقل می شد بعد شروع می کرد به یاوه سرایی . تمام مورخین معتبر نوشته اند: که این مرد، میمون باز و یوزباز بود میمونی داشت که به آن کنیه اباقیس داده بود، این میمون را خیلی دوست داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود اخلاق بادیه نشینی هم داشت با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بخصوصی داشت . میمون را لباسهای حریر و زیبا می پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشوری و لشکری می نشاند! این است که امام حسین (ع) فرمود: و علی الاسلام السلام اذ بلی الامه براع مثل یزید. اصلا وجود این شخص (یزید) تبلیغ علیه اسلام بود. برای چنین شخصی از امام حسین (ع) بیعت می خواهند امام از بیعت امتناع می کرد و می فرمود: من به هیچ و جه بیعت نمی کنم . انها هم بیعت نکردن را خطری برای رژیم حکومت خودشان می دانستند، خوب هم تشخیص داده بودند و همین جور هم بود. بیعت نکردن امام ، یعنی معترض بودن ، قبول نداشتن اطاعت یزید را لازم نشمردن بلکه مخالفت با او را واجب دانستن . از این رو آنها می گفتند: که باید بیعت کنید و امام می فرمود: به این ذلت تن نمی دهم . می گفتند: اگر بیعت نکنید کشته می شوید. جواب این بود که : من حاضرم کشته شوم ولی بیعت نکنم . در اینجا جواب حسین (ع) یک(( نه)) است .