عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب عبیدالله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید که دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است که مى شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام مى کند و با اموال بى نیازشان مى سازد و بر کرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید. از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر کرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و یارى او در کشتن حسین باشند. اولین کسى که عزیمت کرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود را به مریضى زد و پیغام داد که اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من خبر داده که خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى که (وقتى با مومنان برخورد مى کنند، مى گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت کرد. در پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، براى تو هیچ کم و کاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر که مى آید و مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى کرد. عمر سعد هم نمى خواست که کشته شدن حسین به دست او باشد. بقیه در ادامه مطلب یارى خواهى حبیب بن مظاهر از بنى اسد تا شش روز از محرم گذشته ، لشکرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام حسین آمد و گفت : اى پسر پیامبر! در این نزدیکى ما طایفه اى از بنى اسدند، آیا اجازه مى دهد امشب نزد آنان بروم و ایشان را به یارى تو فراخوانم ؟ باشد که خداوند به وسیله آنان بخشى از ناملایمات را از تو دور سازد. امام فرمود: اجازه دادم . حبیب شبانه و ناشناس از لشکرگاه امام نزد آنان رفت . به آنان درود گفت : آنان او را شناخته درودش گفتند و پرسیدند که چه کار دارد؟ گفت : بهترین چیزى را که کسى مى تواند براى طایفه خود ببرد برایتان آورده ام . آمده ام تا شما را به یارى پسر دختر پیامبرتان دعوت کنم که در جمع گروهى از مومنانى است که یک نفرشان بهتر از هزار نفر است ، او را وا نخواهند گذاشت و تا چشمى از آنان پلک مى زند، تسلیم دشمنش نخواهند ساخت . عمر سعد هم با 22 هزار سپاه او را محاصره کرده است ، شما هم قوم و قبیله منید. این خیر خواهى را نزد شما آورده ام . امروز از من اطاعت کنید تا به شرافت دنیا و پاداش شایسته آخرت برسید. به خدا سوگند هیچ کدام از شما در رکاب او براى خدا کشته نمى شود مگر اینکه در بالاترین درجات بهشتى همراه محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشیر (یا بشیر بن عبدالله ) برخاست و گفت : من نخستین پذیراى این دعوتم و در حمایت امام و پایدارى در رزم رجزى خواند. مردان طایفه گرد حبیب جمع شدند و دعوتش را پاسخ مثبت دادند. 90 نفر گرد آمدند و همراه حبیب براى پیوستن به حسین علیه السلام بیرون آمدند. مردى از طایفه به نام فلان بن عمرو، شبانه نزد عمر سعد آمد و خبر داد. وى ازرق بن حارث را با 400 سوار، همراه آنکه خبر آورده بود، به سوى بنى اسد فرستاد. آن گروه که همراه حبیب مى آمدند، با این سواران در کنار فرات به هم رسیدند، تا اردوگاه امام حسین علیه السلام فاصله اندکى بود. بین آن دو گروه درگیرى پیش آمد. حبیب بر سر ازرق بن حارث فریاد زد: تو با ما چه کار دارى ؟ ما را رها کن و با دیگرى دربیفت . ازرق نپذیرفت . مردان بنى اسد چون دیدند توان مقابله با سپاه عمر سعد را ندارند، پراکنده شده به قبیله خود برگشتند، از بیم آنکه ابن سعد آنان را تحت فشار قرار دهد و شبیخون بزند، شبانه کوچ کردند. حبیب نزد امام آمد و خبر داد. امام فرمود: لاحول ولا قوه الا بالله العلى العظیم. 2 تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را کند و چشمه اى شیرین جوشید. امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشکها را پر کردند. آنگاه چشمه خشکید و اثرى از آن دیده نشد دست یافتن به چشمه آب آن سپاه برگشتند تا در کنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند. تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را کند و چشمه اى شیرین جوشید. امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشکها را پر کردند. آنگاه چشمه خشکید و اثرى از آن دیده نشد. این خبر به ابن زیاد رسید، به عمر سعد نامه نوشت که شنیده ام حسین چاهها مى کند و به آب مى رسد و خود و یارانش آب مى نوشند. همین که نامه ام رسید، تا مى توانى از حفر چاه حسین و اصحابش جلوگیرى کن و بر آنان تنگ بگیر و نگذار حتى قطره اى آب بنوشند و با آنان چنان کن که با عثمان کردند. ابن سعد بشدت سخت گرفت و عمرو بن حجاج زبیدى را با سپاهى انبوه مامور حفاظت از قسمت از شریعه فرات کرد که مقابل اردوگاه حسین علیه السلام بود. آن سپاه وارد شریعه آب شدند. 3 طبرى گوید: عمر سعد، عمرو بن حجاج را با 500 سوار فرستاد. آنان کنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین علیه السلام و اصحابش قطره اى آب بردارند. این سه روز قبل از شهادت حسین علیه السلام بود. عبدالله بن ابى حصین به امام مى گفت : اى حسین ! این آب را نمى بینى که مثل دل آسمان است . به خدا قطره اى از آن نخواهى نوشید تا از تشنگى بمیرى . امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را تشنه بکش و هرگز او را نیامرز. حمید بن مسلم گوید: به خدا او را در بیماریش عیادت کردم . به خداى یکتا قسم آن قدر آب مى خورد تا شکمش بر مى آمد و قى مى کرد؛ باز هم آب مى نوشید؛ دوباره شکمش باد مى کرد اما سیراب نمى شد. چنین بود تا آنکه مرد. 4 جنگ بر سر آب چون تشنگى بر حسین علیه السلام و اصحابش شدت یافت ، شبانه برادرش عباس را با سى سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آنکه نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجاج گفت : کیستى ؟ نافع بن هلال گفت : من پسر عموى تو هستم ، از یاران حسین علیه السلام . آمده ام از این آبى بنوشم که شما مانع شده اید. گفت : بنوش ! گوارا! نافع گفت : واى بر تو! چگونه آب بنوشم در حالى که حسین و همراهانش از تشنگى مى میرند؟ گفت : راست مى گویى ، ولى ما ماموریم و چاره اى جز اطاعت فرمان نداریم . نافع همراهانش را صدا زد، وارد فرات شدند. عمرو هم سربازانش را صدا کرد تا نگذارند. بین آن دو گروه بر سر آب پیکار سختى در گرفت . عده اى مى جنگیدند و گروه دیگر مشکها را پر مى کردند. مشکها پر شد و تعدادى از سربازان عمرو بن حجاج کشته شدند، اما از یاران امام کسى کشته نشد. این گروه با آب به اردوگاه خود برگشتند. حسین علیه السلام و همراهانش آب نوشیدند. عباس را آن روز لقب (سقا )دادند.5 پی نوشت ها: 1. سوره بقره ، آیه 14. 2. همان ، ص 242. 3. همان . 4. تاریخ طبرى ، ج 3، ص 311. 5. مقتل الحسین خوارزمى ، ج 1، ص 244. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |