مقدمه
شناخت حادثه عظیم عاشورا چراغى است پر فروغ فرا روى نسلهاى بشرى، براى تشخیص رهیافتهاى عزت و سر فرازى در میان طوفانهاى وحشتناک حوادث و تحولات سیاسى، اجتماعى و تاریخى، این شناخت با توجه به ابعاد گوناگون و دامنه وسیع این حماسه خونین، نیازمند بررسى عمیق، همه جانبه و دقیق است.یکی از اعجازهای حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آن میگذرد، تازهتر و شفافتر میگردد و قلوب انسانها را به خود معطوف میسازد. با اینکه جنایات بنی امیه نتوانسته است شکوه و عظمت آن واقعه را از میان بردارد و نیز تخریب بارگاه آنحضرت مؤثر واقع نشده اما آنها سعی دارند با طرح تحریف وقایع کربلا، اهداف مقدس حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنیا بفهمانند که حادثه کربلا حرکت انقلابی، اسلامی و الهی و تاریخ ساز نبوده، بلکه یک درگیری حکومتی سیاسی وجاهطلبی بوده است که مع الأسف برخی از گویندگان نیز برای گرم کردن مجلس خود و گریاندن مردم از آن بهره میجویند، که بر همگان تکلیف است که از اشاعه چنین سمهای مهلکی جلوگیری کنند.کشف حقایق مربوط به زمینههاى پیدایش قیام خونین عاشورا و تشریح نقاط تاریک و مبهم آن و حذف پیرایههاى ناروا و تحریفهایى که از جانب دشمنان و معاندان آگاه و پارهاى از موارد دوستان جاهل و ناآگاه به این نهضت مقدس و الهى نسبت داده شده، از جمله بدیهىترین و ضرورىترین اقدام هایى است که ما را به شناخت صحیح علمى و واقع بینانه واقعه عاشورا رهنمون مىشود.
فصل اول
(کلیات تحریف) پیشینه تحریف،تعریف تحریف، عوامل تحریف، انواع تحریف
پیشینه تحریف
هرچند منافقان و ملحدان دنیاپرست گاه با کودتا، دسیسه و ظاهر سازى زمام امور مردم را به دست مىگیرند، ولى در دراز مدّت نمىتوانند در برابر نیازهاى فکرى و اجتماعى جامعه دینى پاسخگو باشند و خواستههاى نفسانى آنان مانع دینداریشان مىشود از این رو پس از مدتى به ناچار دست به تحریف در احکام و قوانین دینى مىزنند تا ناسازگارى آنها را با اهداف پلید خود بپوشانند. چنین کارى در ادیان پیش از اسلام نیز داراى پیشینه است و قرآن مجید با نکوهش این عمل نابخردانه و شیطانى، مسلمانان را از آن آگاه ساخته و آنان را از فرجام زشت و زیانبارش برحذر داشته است نمونه آشکار تحریف آیین آسمانى، در قوم یهود است که قرآن درباره آنان مىفرماید:«وَقَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ»(1)ترجمه:گروهى از آنان گفتار خداوند را مىشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مىکردند در حالى که مىدانستند.»بنابراین مسئله تحریف منحصر به عاشورا نیست، بلکه در هر عصر و زمانی این مسئله، به چشم میخورد که از آن جمله، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف. تحریف در عبادات
مسلمانان به پیروى از دین خدا و سنّت پیامبر(ص) هنگام انجام فریضه حج، به جاى نمازهاى چهار رکعتى در سرزمین «منى» دو رکعت نماز مىگزاردند. عثمان در زمان حکومت خویش چند سالى چنین کرد، ولى یک سال، تصمیم گرفت نمازهاى چهار رکعتى را تمام بخواند و از آن پسبنىامیه، به جاى پیروى از رسول خدا (ص) از عثمان پیروى کردند(2)از زمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) تا زمان حکومت معاویه کسى براى نماز عید اذان و اقامه نمىگفت، ولى معاویه بدعتى آفرید و براى نماز عید اذان گفت.(3) روزى معاویه پیش از رفتن به جنگ صفّین، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه کرد(4)
ب. تحریف در احکام:
پس از آن که ابوبکر به خلافت رسید، مزرعه فدک را، که رسول خدا(ص) به دخترش فاطمه(ع) بخشیده بود، از آن حضرت گرفت و مدّعى شد که این مزرعه جزو بیت المال است. ولى چون عثمان به خلافت رسید. فدک را به مروان حکم- پسر عموى خویش- بخشید و این مزرعه تا زمان عمر بن عبدالعزیز در اختیار بنى مروان بود(5)شراب در قرآن مجید، پلید شمرده شده و نوشیدنش حرام است و رسولاکرم(صلى الله علیه و آله) فرمودهاست:«لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ غارِسَها وَ عاصِرَها وَ شارِبَها وَ ساقْیها وَ بائِعَهاوَمُشْتَریها وَ آکِلَ ثَمَنِها وَ حامِلَها.(6) ترجمه: خداوند لعنت کند شراب را، و کسى را که درختى را به نیّت ساختن شراب مىکارد، و کسى را که آب میوهاش را بدین نیّت مىگیرد، و کسى را که از آن مىنوشد، و کسى را که آن را مىفروشد، و کسى را که بهاى آن را مىخورد، و کسى را که آن را حمل مىکند.بااین همه، گویا مدّعیان جانشینى پیامبر(صلى الله علیه و آله) ، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و برتر از قانون خدا مىدانستند که شرابخوارى از کارهاى همیشگى آنان بود و قطار شتران براى آنان، شراب حمل مىکرد.نقل است که عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفتهبود و معاویه امیر شام بود. روزى عبدالرحمن مشکهایى پر از شراب دید که براى معاویه مىبردند. او بىدرنگ همه را با نیزه درید و شرابها را بر زمین ریخت. وقتى معاویه از داستان آگاه شد، گفت:«عبدالرحمن را رها کنید، او پیرمردى است که عقلش را از دست داده است.» عبدالرحمن گفت: «نه به خدا سوگند، من عقلم را از دست ندادهام، ولى پیامبر ما را ازشرابخوارى منع فرمودهاست. به خدا سوگند اگر ببینم معاویه خلاف امر پیامبر(صلى الله علیه و آله) عمل مىکند، شکمش را خواهم درید!»(7)
ج. تحریف در سنّت پیامبر(صلى الله علیه و آله):
طبرى از قول عمر نقل کردهاست:سه چیز در زمان پیامبر(ص) حلال بود، ولى من آنها را حرام مىکنم و انجام دهنده آنها را کیفر مىدهم: متعه حج، متعه زنان، و حىّ على خیر العمل در اذان.(8) معاویه بر خلاف صریح قرآن- که ربا را تحریم کرده است- به ربا خوارى مىپرداخت. روزى عباده بن صامت، کسى را دید که در بازار شام معامله ربوى انجام مىدهد. فریاد برآورد: اى مردم! از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «طلا باید در برابر طلا و گندم در برابر گندم، و خرما در برابر خرما و به طور مساوى معامله شود و اگر کسى بیشتر دهد، ربا و حرام است.» چون این خبر، به معاویه رسید، عباده را احضار و بهاو اعتراض کرد و گفت: «اگر تو معاصر و مصاحب پیامبر بودهاى، ما هم بودهایم. این چه حدیثى است که نقل مىکنى؟! دیگر این حدیث را مخوان.» عباده گفت: «گر چه معاویه خوشش نیاید، احادیث پیامبر(ص) را براى مردم بازخواهم گفت!»(9)
د. تحریف در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)
ناله کردن حضرت فاطمه(س) از درون کفن و در آغوش کشیدن حسن و حسین(علیهما السلام).(10)اقدام به خودکشی پیامبر اسلام(ص).در تفسیر ابن کثیر، داستانی عجیب الخلقه و محیر العقول درباره اقدام مکرر پیامبر به خودکشی و ممانعت جبرئیل آمده است: چیزی نگذشت که ورقه بن نوفل درگذشت و نزول وحی برای مدتی منقطع شد. در پی این امر، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان حزن و اندوهی فرا گرفت که بارها تصمیم گرفت خود را از بالای کوه پرت کند اما هرگاه که بالای کوه میرفت و قصد میکرد تا خواسته خود را عملی کند، جبرئیل بر وی نمایان میشد و میگفت: ای محمّد! به راستی تو رسول خدایی. او با این سخن به پیامبر آرامش میبخشید.اما همین که زمان انقطاع وحی به طول انجامید، دیگر بار پیامبر تصمیم گرفت دست به خودکشی بزند(11) در تفسیر فی ظلال القرآن نیز، به رمزگشایی و تبیین علل اقدام پیامبر به خودکشی، پرداخته است! از عبداللَّه بن زبیر نقل شده که رسول خدا(ص) فرمود:بدترین و مبغوضترین مردم در نظر من شاعران و دیوانگان بودند، به طوری که از نگاه کردن به قیافه آنها نفرت داشتم. پس از نزول فرشته وحی و امر به خواندن ،خیال کردم که لابد من هم شاعر یا دیوانه شدهام! و برای اینکه خاندانم قریش، در آینده از مجنون و شاعر بودن من حرفی بر زبان نیاورند، گفتم چه بهتر که خودم را از بلندی کوه پرت کنم و خود را بکشم تا راحت گردم(12)در نگاهی کلی به این گونه روایاتِ ساختگی ، چنین نتیجهای به ذهن مخاطبان القاء میشود که گویی پیامبر(ص) نسبت به رسالت و نبوت خود تردید داشته و دچار تزلزل رأی و تشویش بوده است!شکافتن و جراحی سینه پیامبر(ص) توسط فرشتگان.این داستان عجیب و بیپایه که به داستان «شق صدر پیامبر» شهرت دارد، در روایات و کتب اهل سنّت، به طور مستفیض و فراوان آمده است.در تفسیر الدر المنثور از قول مالک بن انس چنین میخوانیم که در دوران طفولیت، رسول خدا، هنگامی که با اطفال سرگرم بازی بود، جبرئیل آمد و او را گرفت و بر روی زمین خواباند. سپس پهلویش را شکافت و قلبش را درآورد و از میان آن لخته خونی بیرون کشیده، گفت: این اثر تسلط شیطان بر وجود تو بود. سپس قلب پیامبر را در میان یک تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التیام داد. آنگاه قلب پیامبر را بجای خودش برگرداند. همبازیهای پیامبر نزد دایهاش، حلیمه سعدیه، دویده، خبر کشته شدن محمّد را به وی دادند، آنگاه به سوی پیامبر برگشتند و او را در حالی دیدند که رنگش پریده بود.(13) علاوه بر مقوله عصمت انبیا، مهمترین نقدی که بر این افسانه وارد است اینکه آیا منبع بدی و شرارت در وجود انسان، غدهای جسمانی یا لخته خونی است که با بیرون کشیدن آن مشکل حل میشودتعریف تحریف
تعریف تحریف: . تحریف که ازماده «حرف»در زبان عربی است،یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد.
و بعبارت دیگر:(تحریف) شىءیعنی به یک طرف بردن آنست. مثل«مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(14) » و «وَقَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُم َّیُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (15) »تحریف کلام آنست که آنرا درگوشهاى ازاحتمال قرار بدهی که بتوان به دو وجه حمل کرد.(16)
بقیه در ادامه مطلب
عوامل تحریف
الف) عوامل عمومی
به طور کلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد و تواریخ را دچار تحریف میکند، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلاً تمایل بشر به اسطورهسازی و افسانهسازی و همچنین اغراض دشمنان ،عواملی است برای اینکه حادثهای را دچار تحریف کند. دشمن برای اینکه به هدف و غرض خودش برسد، تغییر و تبدیلهایی در متن تاریخ میدهد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ میکند.
ب) عوامل خصوصی
در خصوص حادثه ی عاشورا یک عامل خاصی هم دخالت کرده است و آن اینکه به خاطر فلسفه ی خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده که این جریان به عنوان یک مصیبت یاد آوری شود و مردم بر آن بگریند. فلسفه ی این تذکر و گریستن و گریاندن ، احیاء این خاطره است و فلسفه ی احیاء آن این است که هدف کلی این نهضت برای همیشه زنده بماند و امام حسین(علیه السلام) هر سال در میان مردم به این صورت ظهور کند ولی متاسفانه بدون توجه به هدف گریستنها وگریاندنها ، خود گریستن موضوع شده است.گریز زدن خود یک هنری است در میان اهل منبر و روضه خوان ها قهراً برای اینکه مردم بهتر وبیشتر گریه کنند وبه ظاهر برای اینکه اجر و ثواب بیشتری پیدا کنند روضه های دروغ جعل شد.
انواع تحریف
الف) لفظی و معنوی
تحریف لفظی این است که ظاهر یک چیز را عوض کنند. مثلاً شخصی سخنی به شماگفته است،شما یک چیزی ازگفته اوکم کنید،یایک چیزی روی گفته او بگذارید، و یا جملههای او را پس و پیش کنیدکه معنیاش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرف کنید؛این را «تحریف لفظی» میگویند. اما تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمیکنید، لفظ همین است که هست،ولی این لفظ را طوری میشود معنی کردکه همان معنی صاف و راست و مستقیم آن است،مقصودگوینده هم همین بوده است،و طور دیگری میتوان معنی کرد که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. وقتی که میخواهید این کلام را برای او شرح بدهید آنرا طوری معنی کنیدکه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلی گوینده.
ب) ازنظرموضوع
تحریف از نظر موضوع نیز فرق میکند. یک وقت تحریف در یک سخن عادی صورت می گیرد؛ مانند اینکه دو نفر با همدیگر حرف عادی میزنند ،یک کسی نقل میکند، تحریف میکند.یک وقت تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است. مانند تحریف کردن در شخصیتها. شخصیتهایی که قولشان و عملشان حجت است،خُلقشان برای مردم نمونه است. مثلاً تحریف کردن یا نسبت دادن سخنی به یکی از ائمه اطهار (علیهم السلام) ،که این حضرات یا چنین چیزی را نگفته اند و یا مقصودشان چیز دیگری بوده است.(17)
فصل دوم
خروج امام(علیه السلام) از مدینه،حج ناتمام امام(علیه السلام) ،امام حسین(ع) و مصادره اموال، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(ع)
فتوی شریح قاضی به کشتن امام حسین(ع)اظهار عدم اطلاع حر از نامههای شیعیان کوفه به امام حسین(ع)،شروط پیشنهادی امام حسین(ع) به عمرسعد،خروج امام(علیهالسلام) از مدینه، شیخ مهدی حائری مازندرانی داستان دراز دامنی را در قالب روایت آورده است که در ذیل میآید:«عبدالله بن سنان کوفی توسط پدرش از جدش روایت میکند که گفت: من نامهای را از طرف اهل کوفه برای حسین (علیهالسلام) بردم و در مدینه به حضرت دادم. پس از آن که نامه را خواند، فرمود: سه روز به من مهلت بده تا جواب نامه را بدهم. در مدینه ماندم که جواب نامه را بگیرم. بعد باخبر شدم که حضرت تصمیم گرفته است که به سوی عراق، مدینه را ترک کند. با خودم گفتم: بروم پادشاه حجاز را ببینم که چگونه سوار اسب میشود و جلالت و شأنش تا کجاست. آمدم کنار در خانهاش، دیدم اسب را زین بستهاند و مردان به پا ایستادهاند و حسین (ع) بر تختی جلوس کرده و بنیهاشم دور او را گرفتهاند و او در میان آنها چنان نشسته که گویی ماه شب چهارده و بدر تمام است. و در حدود چهل کجاوه دیدم که همهی محملها با پارچهها و پردههای ابریشمی و دیبا زینت داده شده بودند. در این هنگام حسین (علیهالسلام) دستور داد که بنیهاشم محارم خود را به محملها سوار کنند. داشتم نگاه میکردم که دیدم جوانی بلند قامت از خانهی حسین (علیهالسلام) خارج شد که در صورتش نشانهای از محاسن، و جمالش مانند ماه فروزان بود. خطاب به بنیهاشم میگفت: زود باشید! در این هنگام دو زن از خانه خارج شدند، که از خجالت و شرمی که از مردان داشتند، دامنهای چادر خود را به زمین میکشیدند. آن جوان در پیش آن دو به سوی کجاوهای از کجاوهها به راه افتاد و در کنار کجاوهای زانو زد و بازوی آن دو را گرفت تا سوار محمل شوند. از مردم پرسیدم: آن دو زن که بودند؟ گفتند: یکی زینب و آن دیگری امکلثوم، دختران امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ، هستند. پرسیدم: این جوان کیست؟ گفتند: قمر بنیهاشم، پسر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است. سپس دو دختر کوچک دیدم چنان که گویی خدا همانند آنها را نیافریده. یکی را پیش زینب گذاشت و دیگری را به نزد امکلثوم نهاد. از آن دو پرسیدم؛ گفته شد که آنها سکینه و فاطمه، دختران حسین (علیهالسلام) ، هستند. پس از آن نوجوانی مانند ماه تابان خارج شد و با او زنی بود که پشت سر او دیده شد و زن را همان نوجوان به کجاوه نشاند. از آن زن و نوجوان پرسیدم؛ گفته شد: آن نوجوان علی اکبر، پسر حسین (علیهالسلام) و آن زن مادرش لیلا، همسر امام حسین (علیهالسلام) است. سپس نوجوانی خارج شد که صورتش مثل قرص قمر و ماه پاره بود و همراهش زنی بود. از آنها پرسیدم؛ گفتند: آن نوجوان قاسم، پسر حسن مجتبی و آن زن مادرش است. سپس جوانی دیگر خارج شد که میگفت: ای بنیهاشم شتاب کنید، کنار روید! راه را برای حرم ابیعبدالله باز کنید. آنگاه زنی دیدم که از خانه خارج شد و آثار پادشاهان در رفتارش پیدا بود؛ با آرامش و وقار راه میرفت. راه را پیش پای او باز کردند. پرسیدم: اینها کیستند؟ گفتند: آن جوان، زین العابدین(علیهالسلام) ، پسر امام است و اما آن زن، مادر وی، شاه زنان، دختر پادشاه کسرا، زن امام است که آن جوان او را در کجاوه نشاند. سپس بقیهی زنان و کودکان را در کجاوهها نشاندند. زمانی که همه سوار شدند، امام ندا کرد: أینَ أخِی، أینَ کبش کتیبتی، أینَ قمر بنیهاشم؟ عباس جواب داد: لبیک لبیک یا سیدی. امام فرمود: برادر، اسبم کجاست؟! عباس اسب امام را آورد؛ که بنیهاشم دور و برش را گرفته بودند و عباس لجام اسب را گرفت تا امام سوار شد. بعد بنیهاشم سوار شدند و پس از همه ،عباس سوار شد در حالی که پرچم امام را پیشاپیش کاروان در اهتزاز داشت.مردم مدینه حرکت کاروان را که دیدند یکباره صدایشان به گریه بلند شد. همچنین صدای گریهی بنیهاشم برخاست و گفتند: «اَلوِدَاع اَلوِدَاع ، اَلفِرَاق اَلفِرَاق » عباس گفت: این روز به خدا که روز جدایی است و دیدار به قیامت ماند. سپس رو به سوی کربلا به راه افتادند. حسین (علیهالسلام) در این سفر همهی اهل و عیال و فرزندانش را، چه دختر و چه پسر، با خود برد و تنها دخترش فاطمهی صغری در مدینه ماند که بیمار بود.»(18)این داستان را، که تنها قسمتی از آن در اینجا ترجمه شد، برای نخستین بار، فاضل دربندی در کتابش اسرار الشهاده و به نقل از یکی از شاگردان عرب زبانش، آورده است و وی نیز گفته است: این داستان را در مجموعهای دیدم که به شخصی فاضل و ادیب «مقری» نسبت داده میشود. حال آن شاگرد عرب زبان که بود و چه نامی داشت و آن مجموعه که به شخصی منسوب بود،چه کتاب یا کشکولی بود و آن شخص فاضل و ادیب «مقری» کیست، معلوم نیست. آیا مقری نام بود، یا صفت و اگر صفت وی بود، که باید چنین باشد، آیا منظور قاری قرآن بودن است یا روضه خوان بودن؟ هیچ یک از این پرسشها پاسخی ندارد. از این همه معما هم که بگذریم در این داستان چندین تحریف آشکار دیده میشود که به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
1. در این داستان نخست سخن از نامهای است که سخنگوی داستان، آن را از طرف اهل کوفه، دقت کنید که میگوید: «اهل کوفه» نه دو، سه نفر از اهل کوفه، برای امام (علیهالسلام) در مدینه رسانده بود. در حالی که میدانیم نامههای کوفیان بویژه نامههایی که اشراف و بزرگان کوفه آنها را به صورت دسته جمعی امضا کرده بودند، پس از خروج امام (علیهالسلام) از مدینه بود و بیشتر در راه مکه به دست امام (ع) میرسید. و اصولاً خروج و قیام امام (ع سبب و موجب نامه نوشتن اهل کوفه بود نه اینکه نامه نوشتن اهل کوفه، موجب و باعث قیام امام باشد.
2. کسی که این داستان از زبان او ساخته شده است، میگوید: امام (ع) برای جواب نامه سه روز مهلت خواست و هیچ گاه جواب نامه را نداد. تا این که شنیدم تصمیم گرفته است که مدینه را به سوی عراق، ترک کند. و در آخر داستان هم میگوید: امام (ع) مدینه را به قصد کربلا ترک کرد. و این برخلاف همهی اسناد تاریخی و احادیث و اخباری است که اتفاق دارند: امام (ع) از مدینه به قصد مکه خارج شد، و بیش از سه ماه در مکه بود و آنگاه هم که از مکه خارج شد، به قصد کوفه خارج شد نه به قصد کربلا. و حر بن یزید ریاحی امام (ع) را وادار ساخت تا در کربلا فرود آید.
3. در این داستان از همراهی زنی به نام لیلا در کاروان امام (ع) سخن رفته است که مادر علی اکبر بود. در صورتی که در منابع قدیمی و معتبر و مستند هیچ گاه دیده نشده که مادر علی اکبر همراه امام حسین (ع) از مدینه خارج شده و در کربلا بوده است(19)
4. بدتر از همه تحریف بزرگی است که در هر سطر این روایت خیالی دیده میشود و این یکی را جز «تحریف سیره و رفتار امام حسین (ع) » نمیتوان نامید. این تحریف چنان تکان دهنده و زننده است که گویی داستان بافان، امام حسین (ع) و اهل بیت حضرتش را با پادشاهان اشتباه گرفتهاند. شاید هم برای خوشایند پادشاه عصر یا حاکم متجمل و مرفه شهرشان این چنین داستانی را ساختهاند و شاید هم تنها از سر ساده لوحی، سرور شهیدان را با پادشاهان قیاس کردهاند و حال آنکه در کتاب ارشاد مفید دیده است که روایت شده چون حضرت خواست از مدینهی طیبه بیرون آید، این آیه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین.(20)و چون وارد مکهی معظمه شدند، این آیه را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیل.(21) از دنبالهی این داستان فهمیده میشود که این خبر هم مثل بسیاری از اخبار، برای تدارک و تأمین فن گریز زنی ساخته شده است. فن گریز زدن یکی از فنون مهم روضه خوانی است که معمولا مهارت هر روضه خوانی را با گریز زدنهایش میسنجند و میفهمند و به قول شهید مطهری: غالب جعلیاتی که شده است مقدمهی گریز زدن بوده است.(22)
حج ناتمام امام
امام حسین(علیهالسلام) به حج یا به عبارت دیگر به عمرهی تمتع احرام بسته بود، اما چون دانست که مزدوران یزید میخواهند حضرت را در حرم امن الهی بکشند،ناچار شد حج خود را ناقص و نیمه تمام رها کند و به تعبیرآنها،حج را به عمرهی مفرده تبدیل سازد.اما این سخن، بیگمان خطا و اشتباه است و واقعیت این است که امام حسین(علیهالسلام) از همان اول به نیت عمرهی مفرده احرام بسته بود و در فقه اهلبیت(علیهمالسلام) هم مسئله چنین است که هر مسلمانی میتواند در ماه های حج هم،احرام عمرهی مفرده ببندد و پس از اتمام عمره هم اختیار دارد که به هر جا خواست برود و یا اگر خواست میتواند عمرهی مفرده را به عمرهی تمتع تبدیل کند تا اعمال حج را به جاآورد. به هرحال هر دوکار را میتواند بکند و اختیار با خود اوست. درکتابهای فقهی،برای این مسئله باب جداگانهای قرار داده شده است که برای نمونه میتوانیم به وسائل الشیعه مراجعه بنماییم.مرحوم شیخ حر عاملی درآنجا باب جداگانهای را ویژهی این مسئله قرار داده که با عنوان « انه یجوز أن یعتمر فی أشهر الحج عمره مفرده و یذهب حیث شاء، و یجوز أن یجعلها عمره التمتع ان ادرک الحج» مشخص است.(23) در این باب چهارده روایت وارده شده که در متن دو روایت، از امام حسین (علیهالسلام) نام برده شده است. روایت اول چنین است: از امام صادق (علیهالسلام) دربارهی مردی پرسیدند که در ماههای حج، احرام عمره بسته و پس از عمره به شهر و دیار خودبرگشته بود. امام(علیهالسلام) فرمود: اشکالی ندارد حسین بن علی (علیهماالسلام) هم روز ترویه(روز هشتم ذی الحجه) در حالی که محرم به احرام عمره بود از احرام خارج شد و به سوی عراق رهسپار گشت.(24)و در حدیث بعدی نیز امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: امام حسین (علیهالسلام) در ماه ذی الحجه در حال عمره بود، بعد در روز ترویه در حالی که مردم به سوی منی میرفتند آن حضرت به سوی عراق روانه شد. و هیچ اشکالی ندارد؛ کسی که نمیخواهد حج گزارد، میتواند در ماه ذی الحجه، عمره به جای آورد.(25)
امام حسین(ع) و مصادره اموال
در منابع تاریخی آمده است که بنیامیه پس از کشتن امام حسین(علیهالسلام) تهاجم تبلیغاتی و جنگ روانی به راه انداختند تا عاشورا را به هر نحو ممکن تحریف کنند و جلو هر گونه قیام انتقام جویانه را از طرف مسلمانان بگیرند و خود را در کشتن فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله) محق نشان دهند. صدها افترای بزرگ و کوچک، و تهمت موهوم به ساحت مقدس سالار شهیدان زدند که بیگمان خبر زیر از آنهاست. میگویند:پس از آنکه امام حسین(علیهالسلام) از مکه به سوی کوفه خارج شد، راه زیادی نرفته بود که در منزل «تنعیم» به کاروانی از شتران بارکش برخورد که لباسهای قیمتی و زیورآلات زیادی را که کارگزار یزید بن معاویه در یمن به سوی دمشق روانه ساخته بود، حمل میکرد. امام(علیهالسلام) به همراهانش دستور داد که اموال کاروان را مصادره کنند. سپس به صاحبان شترها و ساربانان که به این کار از طرف عامل یمن، اجیر شده بودند، فرمود: هر کس از شما اگر بخواهد میتواند با ما به عراق برود که در این صورت کرایهی او را به صورت کامل خواهیم پرداخت و با او به نیکی رفتار خواهیم کرد و اگر کسی بخواهد از همین جا برگردد با محاسبهی راهی که تا اینجا آمده است، کرایهی وی را خواهیم داد. پس بعضی از آنها بعد از آنکه کرایهی خود را گرفتند،امام(علیهالسلام) را ترک گفتند و بعضی دیگر که دوست میداشتند،همراه امام(علیهالسلام) بسوی عراق رفتند.به این ترتیب امام(علیهالسلام)اموال کاروان را مصادره کرد تا هر جا که خود صلاح دید به مصرف برساند و همین اتهام به صورت دیگری، که چندان تفاوتی با خبر بالا ندارد، بار دیگر به ساحت سالار شهیدان زده شده است. تنها با این تفاوت که این بار زمان حادثه را پیش از این و در زمان زمامداری معاویه نوشتهاند و اضافه کردهاند که امام (علیهالسلام) پس از مصادرهی اموال، نامهای به معاویه نوشت و ضمن گزارش کار خود، گفت:من به اموال کاروان نیاز داشتم، از این رو آن را مصادره کردم. و السلام(26)اما دلایل زیادی وجود دارد که هر یک بخوبی ساختگی بودن هر دو خبر را نشان میدهد و با وضوح کامل، پرده از روی تحریف توهین آمیز برمیدارد:1. از دیدگاه شیعیان، هیچ یک از این دو روایت، ارزش سندی ندارد؛ چرا که اولی را برای نخستین بار ابوجعفر محمد طبری (متوفای 310 ق) روایت کرده است و پس از وی نیز هر کس نوشته است، از تاریخ طبری گرفته است. حال برخی چون سید ابنطاووس(م 664 ق) به این کار تصریح کرده و از طبری نام بردهاند و برخی دیگر چون اخطب خوارزمی (م 568 ق) و ابننما حلی (متوفای 680 ق) بدون نام بردن از طبری نقل کردهاند؛ و این از تشابه بسیار نزدیک عبارتهای روایت، بخوبی و بوضوح پیداست. و طبری هم گویا از ابیمخنف نقل کرده است و از آنجا که امروزه از مقتل ابیمخنف اثری در دست نیست حال با این روایت، ماییم و طبری که آن را در تاریخ خودش آورده و منتشر ساخته است.در مورد مکتب تاریخ نگاران طبری به نظر میرسد که وی به سبب دیدگاه فقهیش غالبا از جناح حاکم و خلفای اموی و عباسی طرفداری کرده است. وی از نظر عقیدتی هم، مورخی متعصب و عامی مذهب بود؛ اعتقادی به اسلام امامتی نداشت بلکه از پیروان سرسخت اسلام خلافتی بود. رجال شناسان بزرگ شیعه در سنی بودن طبری اتفاق نظر دارند و بر این مطلب در آثار خود تصریح کردهاند. از نشانههای تعصب شدید طبری که فراتر از تعصب اهل سنت است، چیزی است که ذهبی نقل کرده: ابوالفتح بن ابیالفوارس به یک واسطه روایت میکند که او گفت: شنیدم، محمد بن جریر طبری با ابنصالح اعلم گفتگو میکردند، ذکری از علی بن ابیطالب (علیهالسلام) به میان آمد. محمد جریر (طبری) گفت: اگر کسی ابوبکر و عمر را پیشوای هدایت نشناسد، چه طور است؟ ابنصالح پاسخ داد: چنان آدمی، بدعتگذار است. طبری که این پاسخ را نپسندیده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را باید کشت.
2. از همهی اینها که بگذریم و فرض کنیم که این دو روایت از نظر سند اشکالی نداشته باشد باز هم نمیتواند قبول شود؛ چرا که شخصیت الهی، و شأن امامت و شخص امام حسین (علیهالسلام) اجل و بالاتر از این حرفهاست و به هیچ وجه درست نیست که گفته شود امام (علیهالسلام) با این اقدام که بیشتر شبیه به راهزنی و گردنه گیری است، میخواست بخشی از بیت المال را که به اعتقاد ما شیعیان بیگمان در تصرف آن، اولویت داشت به دست آورد و در میان فقرا و درماندگان تقسیم کند و در هر جایی که صلاح دید به مصرف رساند.
3.اگر این کار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش امیرمؤمنان (علیهالسلام) که آتش جنگ صفین زبانه میکشید و یا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، میشد حمل بر صحت و قبول کرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصیت اجل امام حسین (علیهالسلام) لااقل انسان را در قبول این دو روایت به شک و تردید میاندازد. اما هر دو روایت بصراحت میگوید که قضیه از این قرار نبود، بلکه یکی در زمان معاویه و پس از ترک مخاصمه و بعد از معاهدهی صلح بود و دیگری هنگام خروج امام (علیهالسلام) از مکهی معظمه و در دو یا چهار فرسخی مکه بود که هنوز حتی خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین (علیهالسلام) نرسیده و در اطراف و اکناف کوفه پخش نشده بود.
4. روایات بسیاری بر این معنا داریم که انسان نباید خود را در معرض تهمت قرار دهد و نباید کاری بکند که مردم به او سوء ظن پیدا کنند. امام علی (علیهالسلام) میفرماید: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(27) بعضی، در توجیه این دو داستان ساختگی به امامت و ولایت امام (علیهالسلام) تمسک میجویند و میگویند: حق حکومت و اخبار بیت المال مسلمانان با امام حسین (علیهالسلام) بود و یزید آن را بروز و باطل، غصب کرده بود، پس امام حسین (علیهالسلام) حق داشت اموال کاروان را تصاحب کند. آنها تصور میکنند که مردمان آن عصر و همهی مردم عصر حاضر، مثل آنها فکر میکنند؟ مگر نه چنین است که بیشتر مسلمانان را، اهل سنت و پیروان اسلام خلافتی تشکیل میدهند؟ اگر آنها مثل ما فکر میکردند که امام حسین (علیهالسلام) را تنها نمیگذاشتند، و هزاران نفر از مردم کوفه، شهری که مرکز آن روز شیعیان خوانده شده است، برای کشتن امام حسین (علیهالسلام) راهی کربلا نمیشدند و تکبیر گویان و قربه الی الله امام حسین (علیهالسلام) رانمیکشتند.جعل کنندگان این دو روایت و مزدوران بنیامیه، با این تحریف، دو غرض شوم را تعقیب میکردند؛ از طرفی میخواستند با این کار معاویه و یزید را ستایش کنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا که هیچ گاه دیده نشده و در جایی نوشته نشده است که معاویه یا یزید نسبت به این دست درازیها عکس العمل نشان دادند؛ در صورتی که اگر واقعیت داشت، حتما در بوق و کرنا میکردند و در کوفه و شام، آن را ابنزیاد و یزید به رخ اهل بیت(علیهم السلام) میکشیدند. آنها دنبال چنین بهانههایی بودند تا امام حسین (علیهالسلام) را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم میشود که این دو حکایت، حتی سالها پس از معاویه و یزید ساخته شدهاند تا خاندان اموی بویژه معاویه و یزید را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد کنند.سازندگان این دو حکایت از طرفی هم خواستهاند، با این کار در ذهن مردم چنین القا کنند که حسین بن علی (علیهما السلام) برخلاف برادرش حسن (علیهالسلام) روحی ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خیالتان آسوده باشد که خلیفهی ما یزید در کشته شدن او تقصیری نداشت! سبحان الله؛ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.(28)