چکیده
در این پژوهش اصل عدالت در حرکت انقلابی امام از مکه تا کربلا مورد کنکاش قرار می گیرد. سخنان امام در مدینه با دوست و دشمن نشان می¬دهد که امام در گفتار هیچ¬گاه مروت را فرو ننهاد و از مرز اخلاق عبور نکرد. عدالت در گفتار امام به این دلیل است که عقل او بر احساس و غضب تسلط دارد و اجازه افراط و تفریط به آنان نمی دهد.
هجرت امام از مدینه به مکه اثر یک رفتار عادلانه و عاقلانه است. چون در مدینه امنیت جانی برای امام وجود ندارد.
مکه حرم امن الهی است و ماه¬های حرام به این حرمت می¬افزاید اما حاکم مکه حفظ مقام خویش را برتر از حفظ حرمت زمان و مکان می¬داند. با در نظر گرفتن شرایط سیاسی و اجتماعی عصر امام به این نتیجه می¬رسیم که همان خطری که امام را در مدینه تهدید می¬کند در مکه نیز وجود دارد. و امام به ناچار می¬بایست از مدینه هجرت کند. آنگاه که امام به این موضوع اطلاع می¬یابد قصد سفر می کند و به دعوت مردم عراق پاسخ می¬گوید.
به فرض اگر امام در مدینه می¬ماند و به شهادت می¬رسید یا زندانی می¬شد هیچ¬گاه تأثیر عاشورا برجای نمی¬ماند. انقلاب عاشورا با عدل سازگار است و پاسخ به ندای عقل و قلب است.
مقدمه
بررسی شیوه زندگی و سلوک رفتار فردی و اجتماعی شخصیت¬های مهم و تأثیرگذار یکی از موضوعات پژوهش برای محققین بوده و هست. این کار همیشه در انحصار پژوهشگران تاریخ نبوده است. جامعه¬شناسان، روان¬شناسان، فقیهان و نواندیشان دین نیز گاهی دست به چنین کاری زده¬اند. بدیهی است که هرطیف عینک خاص خود را به چشم می¬زند و برای یافتن پرسش-های خویش چنین می¬کند. این تنوع در نگاه عامل شناخت عمیق و همه جانبه یک جریان تاریخی و یا یک شخصیت تأثیرگذار است.
آنگاه که تحلیل¬های گوناگون و متفاوت و گاهی متناقض را می¬بینیم به این نتیجه می¬رسیم که باید تاریخ حادثه کربلا را از نو بخوانیم و بسنجیم. کربلا برای هرکس متناسب با ظرفیت و شخصیتش پیامی جداگانه دارد. وقتی می¬خواهیم کربلا را از زاویه دیگری بررسی کنیم به نوعی خانه تکانی تاریخی محتاجیم. به نظر می¬رسد که فرضیات وگمان¬ها و جزمیات پیشین را وا باید گذاشت و شناخت هر برش تاریخی انقلاب عاشورا را از نو با پیروی از روش پیشنهادی دکارت بیاغازیم. او می¬گفت در جستجوی روش علمی، لازم دانستم که همه¬ی فرضیات پیشین را نادیده و نپذیرفته بگیرم، و در همه چیز شک کنم جز در وجود ذهنی شکاک. ما نیز در ارزیابی حرکت و قیام امام بهتر است، به گمانم، با این فرض شروع کنیم که از آن هیچ چیز نمی¬دانیم و تنها با ذهنی پالوده از گذشته برای دست¬یابی به حقیقت حرکت کنیم شاید توانستیم ابعاد تازه¬تری را کشف کنیم.
انقلاب عاشورا و نقش ممتاز امام حسین (ع) در رهبری و هدایت آن از پدیده¬های شگفت و اثرگذار است. گرچه از واقعه عاشورا نزدیک به 14 قرن می¬گذرد اما زمان از آن به سادگی نتوانسته عبور کند و تأثیرات آن تاکنون باقی مانده و ساعت¬ها و سال¬ها زمان و انرژی پژوهشگران را به خود اختصاص داده است. در این واقعه امام خورشید است و همراهان او ستارگانی¬اند که از خورشید نور می گیرند. محور حرکت امام است. او برای کاروان برنامه¬ریزی می¬کند و ره¬روان با افتخار تبعیت می کنند.
شناخت بیش از پیش این پدیده سترگ تاریخی می تواند خدمت بزرگی به جامعه مسلمانان باشد تا آنان هویت خویش را بازیابند و برای رسیدن به قلّه کمال تلاش کنند و خود را در برابر فرهنگ¬های بیگانه زبون و خوار نبینند.
تعریف عدالت
مفهوم عدالت چنان گسترده و عمیق است که هرکس برای آن تعریف مستقلی دارد. بی تردید این واژه دارای مفهوم بدیهی نیست و باید تعریفی کاربردی، جهان¬شمول و واحد از آن ارائه داد تا بتوان موضوع تحقیق را براساس آن بنیاد نهاد.
عدالت در لغت به مفهوم داوری مطابق قانون یا حق و انصاف، اجرای کاری و یا حفظ وضعیتی معنا شده است.(1) البته عدالت در لغت به مفهوم گذاردن شیء در موضعش و از مفردات مشترک در علوم اسلامی، که دانشمندان مسلمان در هریک از آنها پیرامون آن سخن گفته¬اند و از واژه¬های مشتمل بر مفاهیم گسترده است. عدالت یا متعلق به اخلاق و افعال است، یا به تقسیم اموال، یا به معاملات و داد و ستدها، یا به احکام و سیاستها مربوط می¬شود.(2)
بین حکمای شیعی ملامهدی نراقی، عدالت را به سه گونه تقسیم کرده:
1) آنچه میان بندگان و خدای سبحان جاری است. زیرا عدالت عبارت از عمل به مساوات به قدر امکان؛ و چون خداوند بخشنده حیات و کمالات و نعمتها است، برای او بر عهدة انسان، حقی ثابت است که باید حتی¬المقدور آن را ادا کند تا عدالت فی الجمله، حاصل شود. زیرا هر که نیکی دیگری را به نحوی تلافی و جبران نکند، ستمکار است؛
2) عدالت میان مردم، از قبیل ادای حقوق و برگرداندن امانات و رعایت انصاف در معادلات و مبادلات و بزرگداشت بزرگان و دادرسی مظلومان و ضعیفان. این عدالت، اقتضاء می¬کند که هر کس به حق خود راضی باشد و به دیگری ستم نکند و هر یک از همنوعان را به قدر امکان بر حق خود وادارد تا به یکدیگر ظلم و جور نکنند و هر کس حقوق مؤمنین را به حسب توانایی، ادا کند؛
3) عدالت میان زندگان و مردگان صاحب حق، از قبیل ادای دیون آنها و عمل به وصیتشان و طلب رحمت برای آنها به وسیلة صدقه دادن و دعا کردن. «شریفترین عدالت و مهمترین عدالت¬ها، عدالت حاکم و زمامدار است و دیگر وجوه عدالت به آن بستگی دارد. رسول اکرم (ص) فرمود: «نزدیکترین مردم در قیامت به خدای متعال، زمامدار و حاکم عادل است و دورترین آنان از او، پادشاه ستمکار است.»(3)
براساس تعریفی که از عدالت شد و تقسیمی که ملامهدی نراقی از آن به عمل آورد، می¬توان سیره حضرت را مورد کنکاش قرار داد تا بررسی شود حضرت چگونه با رفتار و گفتار خود اشیاء را در موضع خود قرار می¬دهد و بر اساس عدالت رفتار می-نمایید و چگونه با بی¬عدالتی مبارزه می¬کند.
بقیه در ادامه مطلب
انقلاب عاشورا حرکتی عادلانه
برای شناخت عمیق¬تر پدیده¬های تاریخی و کشف حقیقت می¬توان از پرسش¬های جدید و طرح فرضیه¬های تاریخی استفاده کرد. یکی از پرسش¬های کلیدی که در شناخت واقعه عاشورا به ما یاری می¬رساند این است که اگر امام حسین با یزید بیعت می کرد باز شاهد شهادت امام و یاران باوفای او بودیم؟ و اگر امام اهل سازش بود چه جایگاهی در جامعه داشت؟
نقطه آغازین حرکت امام را روز عاشورا نپذیرفتن بیعت یزید است. این مسأله تا آنجا اهمیت دارد که با پذیرش بیعت کار به تهدید و قتل نمی¬کشید. برای اینکه علت بیعت نکردن امام آشکار شود می¬بایست بررسی کنیم با بیعت چه چیزی مورد تأیید امام قرار می¬گرفت که او از این کار خودداری کرده است.
یزید زمامدار حکومت اسلامی است. زاویه انحراف او از عدالت و حق به قدری زیاد است که به سادگی نمی توان از کنار آن گذشت. اگر صاحبان قدرت در زمان سکوت علی (ع) و بیعت امام حسن (ع) را با یزید مقایسه کنیم به عمق شکاف پی می-بریم.
در زمان خلافت عمر روزی حضرت علی (ع) از او به این جهت رنجیده بود که چرا آنگاه که برای قضاوت به نزد او رفته بودند با علی (ع) محترمانه سخن گفته شده و با طرف دیگر مخاصمه عادی برخورد شده است. عمر می¬پرسد: آیا از اینکه در کنار دشمن قرار گرفته¬ای ناراحتی؟ و حضرت در پاسخ می¬فرماید: نه از اینکه می¬بینم میان من و او به برابری سخن نمی¬گویی و مرا محترم می¬شمری و با کنیه خطاب می¬کنی و او را بدون کنیه خطاب می کنی، اندوهگینم.(4) اما در روزگار یزید جان و مال و آبروی مردم برای حاکم ارزشی ندارد و هرکه را بخواهد می¬کشد و هرکه را بخواهد رها می¬کند.
ابوالاعلی مودودی در کتاب خلافت و ملوکیت به برخی از این موارد اشاره می¬کند و می¬نویسد: زیاد هنگامی که به عنوان والی بصره و کوفه معین شد، بالای منبر مسجد جامع کوفه خطبه خواند. چند نفر به سویش سنگ پرتاب کردند. او دستور داد درهای مسجد را ببندند و افرادی که مظنون به پرتاب سنگ بودند، بازداشت کنند و بدون محکمه دستان آنان را قطع کردند. (5) او در جای دیگر کتاب به تشریح اوضاع سیاسی آن زمان می¬پردازد و می¬نویسد: در عهد پادشاهی، وجدانها زندان گردیدند و زبانها حبس شدند. رسم بر این شد که لب بگشای اما فقط برای تعریف و ستایش و در غیر این صورت، مهر سکوت بر لب بزن واگر وجدانتان چنان نیرومند است که شما نمی¬توانید از حق¬گویی برحذر باشید پس برای بستن و کشتن، تعذیب و شکنجه آماده باشید.(6)
در چنین جامعه¬ای که به نام قرآن و اسلام مردم سرکوب می¬شوند و استبداد با تمام هیبت و ماهیتش بروز کرده امام می¬بیند بیعت یعنی پایان اسلام. به همین دلیل است که از آن خودداری می¬کند. امام بیعت با یزید را ناعادلانه می¬داند چون به نام اسلام و قرآن رفتاری ضد قرآن صورت می¬پذیرد.
تاریخ کربلا از اینجا آغاز می شود که یزید برای ولید دو نامه فرستاد. در نامه نخست آمده که معاویه در گذشته است و در نامه دوم از او می¬خواهد که امام حسین (ع) و عبدالله زبیر را بگیرد و از آنان بیعت بگیرد.(7)
یعقوبی متن نامه یزید را این¬گونه نوشته است: هنگامی که نامه به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و آن دو را به بیعت بگیر. پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هر که سرباز زد همان حکم را درباره او و حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کن.(8)
پس از اینکه از امام خواسته شد به فرمانداری برود او عده¬ای از جوانان پیرو خود را جمع کرد. نگاه و حالات او به گونه¬ای بود که گویی به سوی شهادت می¬رود. جوانان سلاح برداشتند. امام به آنان گفت: شما جلو در به انتظار باشید. اگر شما را فراخواندم و یا صدایی شنیدید، داخل شوید.(9)
امام از آنجا که آنان را به خوبی می¬شناسد و می¬داند برای رسیدن به اهداف پلیدشان حاضرند دست به هر کاری بزنند عده¬ای را به عنوان محافظ با خود همراه می¬کند تا جان مبارک خویش را حفظ کند و آنان نیز حضرت را بی¬دفاع نبینند. شهادت گرچه امتیازی بزرگ است اما نباید با کارهای ناشیانه آن را طلب کرد و بی جهت خود را به کشتن داد. امام برای هر قدمی که بر¬می¬دارد برنامه دارد و پدیده¬ها را مدیریت می¬کند. احمد عابدینی در تحلیل این اقدام امام می¬نویسد: همین قطعه از تاریخ، ظرافت، زیرکی و تیزبینی امام حسین (ع) را نشان می دهد. امام ضمن دلداری ابن زبیر، تحلیل واقعی از امور حکمتی بیان می¬نماید و می¬فرماید که معاویه مرده و ما را برای بیعت احضار کرده¬اند. در بعد عملی نیز بی¬مهابا به فرمانداری نمی¬رود بلکه سی تن از اصحاب و خویشان را به همراه می¬برد تا از ترور مصون بماند و یا به زور از او بیعت گرفته نشود. از سوی دیگر از حرکت¬های داغ احساسی زودگذر نظیر اشغال فرمانداری، اخراج فرماندار و یا امثال این امور اجتناب می¬ورزد. برای امام روشن است که نه جوّ مدینه آمادة این¬گونه کارهاست و نه با مردن یک نفر حکومت متزلزل می¬شود و نه این کارهای ارهابی مفید است.(10)
زیرکی امام در پاسخ به ولید بن عقبه نیز قابل تأمل است. آنگاه که ولید خبر مرگ معاویه را می¬دهد و نامه یزید را می¬خواند و از امام حسین خواست تا بیعت کند. امام فرمود: «کسی مثل من که پنهانی بیعت نمی¬کند. وقتی همه مردم را برای بیعت دعوت کردی، ما را هم دعوت کن.» پاسخ امام به درخواست ولید به گونه¬ای نیست که او را تحریک کند تا سریعاً از امام بیعت بگیرد و به هر شکل ممکن بکوشد این کار را انجام دهد. در این قطعه از تاریخ حکمت و عدالت امام را مشاهده می¬کنیم که هر دو به هم آمیخته¬اند. امام بیعت را عادلانه نمی¬بیند و از طرفی هم با رفتار و گفتار حکیمانه جان خویش را به خطر نمی-اندازد.
پس از این جلسه، ولید وضعیت را برای یزید می¬نویسد و می¬گوید حسین از بیعت امتناع می¬کند. یزید در پاسخ سر امام را طلب می¬کند.(11) امام نیز که اوضاع را به نفع خویش نمی¬بیند دو شب به پایان ماه رجب مانده خانواده و یاران خود را برای هجرت آماده می¬کند.(12)
امام پیش از اینکه از مدینه به مکه هجرت کند کنار قبر پیامبر رفت و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد گفت: «خدایا! این قبر پیامبر تو محمد (ص) است و من فرزند دخت محمد (ص). تو خود می¬دانی که برایم چه پیش آمده است. خدایا! من نیکی¬ها را دوست داشته و بدیها را دشمن می¬دارم. ای خداوند با شکوه و بزرگوار – به حق این قبر و به حق صاحب این قبر – از تو می¬خواهم که آن راه را برایم پیش¬آوری که خشنودی تو در ان است. (13)
از این سخن امام با خدا و گفتگوهای دیگر امام که پیش از هجرت به مکه در تاریخ ثبت شده، برمی¬آید که حضرت قصد بیعت با یزید را ندارد و می¬کوشد راهی را برگزیند که موجب خشنودی خدا باشد. به همین دلیل است که پیش از هجرت وقتی مروان بن حکم با حضرت برخورد می¬کند و می¬گوید: اباعبدالله من تو را نصیحتی می کنم از من پیروی کن تا راه یابی و به مقصد خود بررسی. امام فرمود: چیست؟ بگو تا بشنوم. او می¬گوید: دستور می¬دهم با امیر مؤمنان! یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در آن است. امام در پاسخ می¬فرماید: «انّا لله و انا الیه راجعون، بنابراین باید با اسلام خداحافظی کرد که امت اسلامی به فرمانروایی چون یزید گرفتار آمده است. سپس به مروان رو کرده و فرمود: «وای بر تو! آیا فرمانم می¬دهی با یزید که مردی فاسق است بیعت کنم؟ ای پرگناه! زیاده¬روی کردی، در برابر این گفتار سرزنشت نمی¬کنم، زیرا تو آن نفرین شده هستی که مورد لعن رسول خدا (ص) قرار گرفتی با اینکه هنوز در صلب پدر خود حکم بن ابی¬العاص بودی. برای کسی که رسول خدا (ص) نفرینش کرده باشد چیزی جز اینکه به بیعت یزید فراخواند ممکن نیست. (14)
امام حسین (ع) پیش از رفتن به مکه دوات و کاغذ خواست و این وصیّت را به محمّد بن حنفیه نوشت: به نام خداوند بخشندة مهربان. این وصیّت حسین بن علی بن ابی طالب به برادر خود محمّد مشهور به ابن حنفیه است. حسین براستی شهادت می¬دهد که هیچ معبود به حقّی جز خدای یگانه بی¬انباز نیست و محمّد (ص) بنده و پیامبر اوست که حقّ را از جانب حقّ آورده است. بهشت و دوزخ حقّ است و قیامت – بی هیچ تردیدی- خواهد آمد و خدا هر که را در قبرهاست برانگیزد.
من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری قیام نکردم، تنها به انگیزة سامان بخشی در امّت جدّم برخواستم، می خواهم به نیکیها فرمان دهم و از بدیها باز دارم و روش جدّ خود و پدرم علی بن ابی طالب (ص) را دنبال کنم.
هر کس دعوت مرا از آن رو که حقّ است پذیرفت خدا به حقّ نزدیکتر است (و پاداش با اوست) و و هر کس دعوت مرا نپذیرفت صبر می¬کنم تا خدا میان من و این مردم بحقّ داوری کند که او بهترین داوران است.
برادرم! این وصیّتم به توست و توفیق من جز از خدا نیست بر او توکّل دارم و بازگشتم به سوی اوست.(15)
از کنار هم قرار دادن این سخنان پی به گفتار و رفتار عادلانه امام می¬بریم.
دانشمندان علم اخلاق برای تعریف عدالت در انسان می¬گویند: عدالت ملکه یا حالتی در انسان است که غضب و شهوت و عواطف او را در سیطرة عقل قرار می دهد. این حالت در انسان عامل تعادل در قوای اوست. آنگاه که فرد خشمگین می شود، خشم او مرز مشخصی دارد که از آن عبور نمی¬کند. و این چنین نیست که غضب، او را به دشنام¬گویی و کارهای خلاف عدالت و مروّت وا دارد. هرگاه عواطف و احساسات انسان بروز می¬کند مرز مشخصی دارد و این¬گونه نیست که همه چیز فدای احساس شود و فرد تصمیم¬های هیجانی و غیر عاقلانه بگیرد. انسانی که ملکه عدالت در او رسوخ نموده غضب، شهوت و عاطفه او تعطیل نمی¬شود بلکه همة این قوا در میدان خود عمل می¬کنند و از حیطه¬شان بیرون نمی¬روند. خارج شدن این قوا از میدان و مدارشان عامل فساد و تباهی است و کنترل آنها توسط عقل موجب رشد و شکوفایی است.
اگر به سخنان امام به افراد گوناگون پیش از هجرت به مکه دقت کنیم، به عدالت امام پی خواهیم برد. امام آنگاه که در کنار قبر پیامبر با خدا سخن می¬گوید و از او یاری می¬طلبد نسبت به زمانی که با ام سلّمه سخن می¬گوید و او را دلداری می¬دهد و یا آنجا که به محمد حنفیه وصیت می¬کند و فلسفه حرکت خود را تبیین می¬نماید و یا حتی آنجا که با مروان روبه¬رو می¬شود و از سخنان او می¬رنجد، سیمای یک شخصیت عادل و حیکم از او به نمایش در می¬آید. شخصیتی که تعادل سر تا سر وجود او را فرا گرفته است. او وقتی با مروان رو به رو می¬شود عنان زبان را به دست دارد و هر سخنی را نثار خصم نمی¬کند. گرچه سخنان امام ابهت خاص خود را دارد و نشان می¬دهد که از او رنجیده است اما با گفتاری حکیمانه حقیقت را برای او بیان می-کند. نقطه مقابل این دیدار ملاقات حضرت با ام سلّمه است. امام چون خواست از مدینه بیرون رود آن زن فداکار نزد او آمد و گفت: فرزندم با رفتن به عراق مرا محزون نکن. از جدّ تو رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین در دیار عراق در سرزمینی به نام کربلا کشته خواهد شد.(16) این سخنان به سادگی می¬تواند عواطف یک انسان معمولی را تحریک کند و او را به گریه انداز. چنانکه اهل منبر در ذکر مصیبت امام، آن را می¬خوانند. سخن ام سلّمه قطعاً در عواطف انسان¬دوستانه و لطیف امام تأثیر گذار بوده و امام با دیدن صورت غمگین و سخن حزن¬آلود آن پیرزن با محبت، رنجیده خاطر گشته است. اما عواطف امام، او را از تکلیف و ظیفه¬ای که در پیش دارد منصرف نمی¬سازد و برای کسب رضایت او، وعده¬های بی¬اساس نمی¬دهد بلکه با لحنی پر از شفقت و مهربانی او را مادر صدا می¬زند و می¬گوید: مادرجان! به خدا سوگند من نیز این را می¬دانم من به ناچار کشته خواهم شد گریزی نیست. به خدا سوگند آن روز که در آن کشته شوم و نیز کسی که مرا می¬کشد و مکانی که در آن دفن می¬شوم همه را می¬شناسم و نیز کسانی که از خاندان و نزدیکان و پیروانم کشته می¬شوند می شناسم. مادرجان! اگر مایل باشی قبر و مرقد خود را به تو بنمایانم.(17)