سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

گوهر بقیع

روح الله حبیبیان
مولاى من! آسوده بخواب؛ آرام در کنار جدّ غریبت جاى گیر! مولاى من! شهادت تو هر چند بر آسمانیان و زمینیان ناگوار است و تشییع غریبانه پیکر فرسوده از عبادت تو هر چند دل‏ها را سخت مى‏فشارد؛ ولى کیست که نداند عروج تو، پایانى است بر اشک‏هاى همیشه جارى‏ات و مرهمى است بر داغ دل سوخته‏ات که سى سال در سوز و گداز بود.
مولاى من! آسوده بخواب که مى‏دانم اکنون در حلقه عاشوراییانى... .

مویه کبوتران مدینه

مدینه داغدار است. بوى غربت و مظلومیت، کوچه کوچه شهر را در برگرفته و آسمان، غمبارتر از همیشه، به بقیع مى‏نگرد. خشت خشت خانه‏هاى کوچه بنى‏هاشم، ناله الوداع سر داده‏اند و کبوتران مدینه، مویه جدایى آغاز کرده‏اند، خاطرات سال‏هاى نه چندان دور، تازه شده است؛ خاطرات تشییع شبانه گل یاس رسول و تدفین غریبانه‏اش، خاطرات جسارت‏هاى بى‏شمار شیطان بر پیکر بى‏جان حسن علیه‏السلام و تشییع جگرسوزش، خاطرات وداع کاروان کربلا با مدینه در سفرى بى‏بازگشت... .
اکنون، آخرین یادگار حسین و بزرگ‏ترین حماسه‏سراى کربلا، غریبانه و مظلومانه به سوى بقیع تشییع مى‏شود و از «زینت عبادت کنندگان» فقط خاطرات جانسوز و مناجات‏هاى آسمانى‏اش بر جاى مى‏مانَد...

دریغ از بیست یار وفادار!

محبوبه زارع
روزنه‏اى سپید مى‏جویى. نه مى‏توانى کربلاى تازه‏اى رقم بزنى و نه سازش را مى‏پذیرى. در سفر حج، بیابان‏ها را درمى‏نوردى که بنده‏اى از بندگان سردرگم، به تو اعتراض مى‏کند: «یابن رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! جهاد و سختى آن را رها کرده‏اى و به حج خود را سرگرم داشته‏اى!؟» تازه مى‏فهمى چه بر غربت خونین عمویت امام مجتبى علیه‏السلام گذشته است. دل را به بقیع مى‏فرستى و پاسخ مى‏دهى: «اگر بیست یار وفادار داشتم؛ جهاد از حج بهتر بود».

فرزند قرآن

صفحات صحیفه‏ات، ماوراى اندیشه‏ها را درمى‏نوردد. شمشیر همیشه برنده‏اى را از نیام بیرون کشیده‏اى که از اقتدار آن، عالم به حقانیت وجودت اعتراف مى‏کند. حرکتى را بنیان نهاده‏اى که تمام اعصار و قرون را در همه مرزهاى عالم امکان در برگرفته است.
صحیفه تو، فرزند قرآن است و وحى آن از عرش کربلا نزول یافته؛ با واسطه جبرئیل صبر تو؛ اى شکیبایى محض!

کینه شیطانى

سال 86 هجرى است. ولید از محبوبیت تو سخت هراسان است و از شخصیت علمى و روحانى‏ات، مضطرب! نمى‏تواند روزگار بگذراند. باید چاره‏اى ساخت! هشام، کینه دیرینه‏اى از تو در دل دارد؛ کینه سالى که در حج، تو مورد احترام مردم واقع شدى و کسى به او اعتنایى نکرد... دست در دست برادرش ولید، نقشه شوم دشمنى با تو را پایه مى‏نهد... نقشه تلخِ شهادت تو را... .

آسمان، مشتاق پروازت بود

مرور زمین تو را خسته نکند! شیعیان خود را بنگر که با چه اضطرابى بر بالینت نشسته‏اند. اشک از دیدگانشان جارى است. پس از کربلا، آنچه ندیدى آرامش بود و آنچه نیافتى، مجالى براى فریاد. اما سکوت بلند تو نیز کربلاهاى مقدسى را در خود پرورانده است. شاگردانى که بر بالینت نشسته‏اند، این را به اثبات خواهند رساند. به آسمان بنگر که چقدر مشتاق پرواز توست!

ردّ نیایش‏هاى تو

میثم امانى
در سرودهاى بى‏پایان رود، در چک‏چک باران، در ترنم نسیم صبح، ردّ نیایش‏هاى تو جارى است.
هم‏گام با تسبیح دریا، هم‏نفس با اذان طوفان، هم‏سفر با اقامه موج، رد نیایش‏هاى تو پیداست که طنین مى‏اندازد.
هستى، از زبان تو سخن مى‏گوید و اشک‏هاى نیم شبت، رازهاى مگوى آفرینش است که برملا مى‏شود.
کعبه، اقتدا مى‏کند به مناجات تو و اندوه عاشورایى‏ات عرق شرم نشانده است بر پیشانى افق. صداى رعد و برق‏ها، خطوط خشم توست از بى‏وفایى زمانه؛ از جور زمان که خواستند تو را در سکوت بنشانند؛ ولى خطبه‏هاى دمشقى‏ات را هیچ ابر سیاهى نتوانست بپوشاند. دعاى تو هنوز پشت سر قافله تشیع است و راز و نیازهایت در رگ‏هاى کاروان تاریخ، زنده؛ تاریخ را کلام آتش‏انگیز تو حرکت داده و نیایش شورانگیز تو به تأمل واداشته است.

دعا براى تو یعنى...

سلوک تو، تعریف قرآنى انسان را به تصویر کشیده است؛ انسان که نام قرآنى‏اش «زنده پرستنده» است و «هستِ خداپرست». دعا، براى تو یعنى مبارزه، یعنى لبه تیز واژه‏ها را درست روبه‏روى ظالمان گرفتن.
تو در کالبد مرده اجتماع، روح زنده نیایش دمیده‏اى و روى دیوار قلب‏ها، پنجره‏اى کشیده‏اى که به سمت ابدیت باز مى‏شود. دعا، براى تو یعنى عشق، یعنى تجلى زیباترین گفت‏وگوهاى عاشقانه میان خالق و مخلوق. دعا، براى تو یعنى نیاز، یعنى سؤالى ناشناخته و مرموز در بن ضمیر آدمى که تنها پاسخ آن در ملکوت خداست. دعا، براى تو یعنى پل میان زمین و آسمان‏ها، یعنى پیوند جسم و جان.

غروب قامت سجاد علیه‏السلام

محمد على کعبى
ما قالَ لا قَطُّ الاّ فى تَشَهُّده
لولا التشَهُدَ کانت لاءُهُ نعمُ
مدینه چگونه مهربان بى‏مثال خود را به خاک بسپارد و شاهد غروب قامت اجابت محض باشد؟
چگونه مى‏روى، اى که پیشگاه کرمت از نفرت «نه» مُبَراست.
آرىِ تو چه بى‏نظیر هم‏آورد مى‏طلبید!

ادامه امام حسین(علیه السلام)

من آواره آن مسیر بحرانى‏ام که کشتى، در محاصره زخم‏ها، اما در تدارک ساحل بود؛ سفینةُ النجاة بعد از پدر، با تمامِ وجود، مسافران را در آغوش کشید و با دست‏هاى در بند، فانوسِ دریایى را نشان داد.
آخرین بازمانده بر جاى بود تا زمان از حرکت باز نایستد و زمین به دستِ مردمانش در عمق دره نابودى سقوط نکند.
رسالتِ اسرا از قلم نیافتاده بود. رمان عطش، ادامه داشت براى سیراب کردن نسل‏هاى بحران‏زده.
من آواره آن مسیرم که در آن، تازیانه مى‏بارید و تو از میان آتش و خون، براى مأموریتى بزرگ، دوباره متولد شده بودى.
پس کربلا دوباره تأسیس شد و در تمامِ زمین‏ها و زمان‏ها مأوا گرفت.
تو، ترجمه لب‏هاى خاموش بودى و بیان بلندِ سرهاىِ بر نیزه.

بارانِ تازیانه خورده

اذان تفسیر مى‏خواست. نام‏هاى مقدس، کلماتى بیش نبودند آن زمان که معانى، در ابعاد عصر خاموشى به شهادت رسیدند.
شام بعد از آن ظهرِ تاریخى، دیگر نه تو را و نه تفسیر نام‏هاى مقدس را فراموش نکرد. صداى تو هنوز بر کنگره‏ها مى‏پیچد.
اى باران تازیانه خورده، چه مقتدر از ضخامت چترهایى که مردمان بر خاطره‏هاى خود کشیده بودند، عبور کردى و فریاد برآوردى:
انا ابن مکة و منى، انا ابن زمزم و الصفا... انا ابن محمد المصطفى... انا ابن على المرتضى... انا ابن فاطمة الزهرا...
صداى تو سبزینه آن گیاه عجیبى است
که در انتهاى صمیمیت حزن مى‏روید. (سهراب)

آبرومندترین دست دعا

سودابه مهیجى
دست‏هایت، آن دست‏هاى آبرومند دعا، چون دو بال پرواز تو را با خود بردند؛ تو را که آبرومندترین صداى نیایش بودى و هر لحظه پروردگار، به شوق شنیدن نجواى تو، به خاک تیره مهربان‏تر مى‏نگریست.
اینک، صداى فراگیر تو، خاموش مى‏شود و این صداى شهید، دیگر خواب سنگینِ شبزدگان را نمى‏آشوبد. واى بر خوابزدگان این هستى که تو را در خلال این همه ندبه و نیایش، نشنیدند و به اقتداى ولایت روشنگرت، به سمت حقیقت سفر نکردند.
آه! این مناجات شبانه روز، از چشم‏زخم کدامین زهر کینه‏توز، به سکوت نشست؟ این نجابت سجاده‏نشین را کدام تنگ‏چشمى دژخیم تاب نیاورد که وادارش کرد به هجرتى ابدى؟

با خطبه‏هاى رسواگر

آغاز تو، آغاز حنجره سخنورت در آن غروب اندوه بود که پس از عشق، پس از سر به دارىِ آفتاب، در لاله‏زار پیکرهاى بى‏فریاد، وداعِ خورشید را دستى تکان دادى و آن‏گاه، در برابر شمشیرهاى گنه‏کار، در هیأت خطبه‏هاى ستم‏سوز، قیامت برپا کردى... ستون‏هاى هرزگى کفر بر سرش آوار شد و کلام افشاگرت هر چه ستم‏پیشگى را عریان و رسوا، بر خاک ریخت.

فرزند قرآن

اى آموزگار سجده و تسبیح! اى زیباترین حنجره پرستش! اى عاشقانه‏ترین الفباى مناجات! دستانت، ستون‏هاى هستىِ در آمده از آستین ولایت؛ صدایت زمزمه وضو ساخته از توحید است که تمام زیبایى‏هاى هستى و تعبّد را در مکتب دعا ابراز مى‏کند.
اى فرزندِ صوتِ داودى قرآن بر منبر نیزه‏ها! دامان آبروى سجده‏هایت را به توسل در دست مى‏گیرم و اجابت لحظه‏هایم را از پروردگار مى‏طلبم به نام نامى تو... زینت خداپرستان!
«اللهمّ وَ لاتَرْفَعْنى فى الناسِ درجةً الاّ حَطَّطْتَنى عِنْد نَفْسى مِثْلَها...».

چشمان خیس مرثیه

محمد کاظم بدرالدین
چشمان مرثیه، خیس از تلخیادهایى است که بقیع در دل دارد.
کار دیگرى از دستِ شعرهاى ما بر نمى‏آید؛ جز اینکه ضجّه بزنند در مقابل حکایات تاول زده. آه از این همه خنجر غم که روح گلگون بقیع را پرپر کرده است!
آه از این همه فراق و اشک‏هاى بلورین و دل‏هاى زخم خورده بقیع!
نام «سجّاد»، شکوفایى دل سجاده‏ها و روشنایى بخش محفل خورشید است.
نام «زین العباد»، بر ارتفاع سجده مى‏درخشد.
بیایید، اى دفترهاى پرگریه احساس، اى واژه‏هاى مغموم، خود را برسانید به موسم گریه؛ پشت پنجره‏هاى بقیع.

زینت حماسه و خطبه

هرکس تو را نشناخته باشد، انسانى متروک در بستر خزان‏زده مرگ است.
تاریخ را ورق مى‏زنم و فصلى را مى‏خوانم که عاشورا در تو نفسى تازه کرد و راه افتاد تا شام؛ تا رسید به موسم خطبه؛ آنجا که هیبت اقیانوس‏ها در کلامت جارى شد: «انا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنى، اَنَا بْنُ زمزم و الصفا».
و هزاران دریچه بهشتى، به یک‏باره از صداى دلنوازت گشوده شد. روبه‏روى عباراتت، یزید، قامت منحوس ذلت بود و تندیس ناپاک ستم.
عاشورا را تو به اهتزاز درآوردى تا کاخ گستاخى‏هاى شام، ویرانه بر باد رفته ابدى باشد. شام، نعشى سیاه در دست شب‏پرستان بود که واژه‏هاى بیدارگر تو آمدند و صف خواب آلوده آنان را شکستند.
شام، بر درگاه غفلت ایستاده بود که بوى درود و عود، از خیمه‏هاى سوخته عاشورا را به مشامش رساندى.

زین العباد

آن‏گاه که بر تپه وعظ نشستى، سرنوشت خون‏هاى عاشورا در بالاترین مرحله، تماشا شد. آن‏گاه که سخن گفتى، شام هلهله به ناگهانى از تأیید تو، به ندامت خویش رسید.
اگرچه عبایت بوى خاکستر کربلا مى‏داد، صلابت واژه‏هایت را کوه‏ها به حسرت نشستند.
اگرچه اشک‏هایت، هزاران دوبیتى عاشورایى و بر اندام نحیفت خط‏هاى زنجیر، خوانا بود، قدرت بیان تو، شام را به چشیدن رسوایى‏ها واداشت.
امروز، در کنار این همه تحسین، تقویم، سوگوار کوچ توست.
یا زین العباد!

زینت عابدان

رزیتا نعمتى
بدرود، اى زینت عبادت‏کنندگان!
سجاده‏اى که آبشار سجده‏هایت را در آن مى‏ریختى، براى معراج آماده است. این‏بار دیگر از معراج به تنگناى زمین باز نخواهى گشت؛ که زمین، سجاده‏اى به زیر پاى توست براى پرواز تا ابدیّت.
بغضى گلویم را مى‏فشارد و به ذرّات سمّى مى‏اندیشم که در رگ‏هاى تو، ناگزیر به گردش درآمده‏اند؛ تا وسیله دیدار تو با حضرت دوست شوند.

خسته از زخم‏هاى عاشورا

مناجات تو، تفسیر راهى بود که تنهایى‏ات را در اسارت خیمه‏ها رقم مى‏زد... و امروز، روز آخر مناجات توست؛ زیرا سرنوشت ابر گریه‏هاى تو، بالا رفتن بود براى پیوستن به خاطره على اصغر... . بدرود، على بن الحسین! خداوند، قالیچه سلیمانى سجاده‏ات را براى رسیدن به پایان ماجراى فراق آماده کرده است.
عرفان تو، میوه شکفته در حادثه کربلاست بر قامت آزرده و رنجور دلت.
راز و نیاز تو، طى درجات عشق است؛ آن هنگام که تنها شانه‏هاى مسجد، بار غربت تو را بر دوش مى‏کشند.
روایت فراق تو را تنها ستون‏هاى ادعیه طاقت دارند تا بناى عاشقى را استوار نگه دارند.
سفر تو، خبر ناگهانى رهایى‏ات از بند اسارت جسمى است که روح بلندت را توان کشیدن نداشت.
اینک، تمام کلمات صحیفه صف کشیده‏اند تا بر پیکر غریب تو نماز بگزارند. تو، سال‏هاست در ارتفاع زخم‏هاى عاشورا به کوچ مى‏اندیشى.

... و به هم‏سفران آسمانى‏ات پیوستى

شب‏هاى سرشار از ناله‏هاى مناجاتت به پایان رسیده‏اند و زمان در سکوت نفس‏گیر خود، به تنهایى فراق تو مى‏رسد و تو به وصال جاودانه عشق.
دیگر تمام شد نفس‏هایى که وادى به وادى، در پى گم‏شدگان خویش، زنجیر در پاى طى کردى و به گریه رسیدى.
دیگر تمام شد، خون گریه‏هاى سجاده عُزلت. آن همه بر آتش بودن و نجوشیدن، مثال صبرى بود که طراح عاشورا، سهم تو را در آن قرار داده بود.
اینک، پایان ساعات امتحان مردانگى توست؛ گرچه عمرى است وصیت خود را به گوش سجاده‏ها زمزمه مى‏کنى و صحیفه مى‏سرایى.
اکنون، دفتر خاطرات نینوا، با پرواز تو به فصل آخر مى‏رسد؛ بشتاب که بیست سال است هم‏سفران آسمانى‏ات تو را انتظار مى‏کشند، یا على بن الحسین!


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:42 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????