بنى هاشم پس از واقعه کربلا
جداى از امام سجاد(ع)، دو شخصیت عباسى و علوى آن زمان در فعالیتهاى سیاسى و گروهى مشارکت داشتند: یکى محمد بن حنفیه، فرزند على(ع)بود و دیگرى عبد الله بن عباس بن عبد المطلب که شهرت فراوانش را مدیون روایاتى از قول رسول خدا(ص)، بویژه در باب تفسیر بود. (94) محمد بن حنفیه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دلیل علوى بودن موقعیتبالایى در میان شیعیان داشت، بخصوص که به دلیل سن زیاد او نسبتبه سایر علویان، براى رهبرى شیعیان سیاسى - که از نظر سیاسى رهبرى اهل بیت(ع)را مطرح مىکردند - مورد توجه بود. محمد بن حنفیه در جنگهاى دوران على(ع) شخصیتى برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفیه بود. (95) تحلیل خود او این بود که امام حسن و حسین(ع)چشمهاى على(ع) هستند و من دست او، و دستباید از چشمها حفاظت کند. (96) امیر المؤمنین على(ع)در تبیین موقعیت این سه برادر مىفرمود: این النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود که بدین دلیل پرچم را به دست ابن حنفیه سپرده که جان فرزندان پیامبر(ع)حفظ شود. (98) این مساله که او از بنى فاطمه نبود، بعدها براى خرد کردن شخصیت ابن حنفیه از طرف ابن زبیر به کار گرفته شد، (99) با این حال در میان شیعیان چندان مؤثر نبود.
در اینکه ابن حنفیه یکى از شیعیان سرسختبود، چنانکه از رفتار و کردارش به دست مىآید، شکى نیست، اما اینکه داعیه رهبرى داشته، هیچ دلیل مستندى در منابع تاریخ وجود ندارد. گرچه ممکن است دیگران از او بهرهاى گرفته و حتى به نام او فرقهاى ساخته و مهدویتى را معتقد شده باشند. چه بسیار افرادى که در چنین موقعیتهایى قرار مىگیرند. چنان که بعضى از ائمه شیعه(ص)نیز به همین وضعیت گرفتار آمدند. ابن حنفیه راوى احادیثى بود که مردم را به سمت اهل بیت و خاندان پیامبر(ص)سوق مىداد. از او نقل شده که گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو کان اسیرا بالدیلم. (100) محبان اهل بیت فروان بودند اما کسانى که به آیه: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى، وفادار بودند اندک بودند. لذا بود که امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا». (101) شیعیان وفادار و اشخاص معتقد ما در مکه و مدینه بیست نفرند. گرچه هواداران سیاسى بسیار زیاد بودند.
تعبیرى که معمولا اصحاب ابن حنفیه خطاب به او مىگفتند، این بود: یابن خیر الاخیار و ابن ابر الابرار ما خلا النبیین و المرسلین. (102) از میان دو مخالف سرسخت ابن زبیر یکى محمد بن حنفیه و دیگرى مختار به دو دلیل، ابن حنفیه خطر بیشترى براى او داشت: اول اینکه مختار در کوفه به نام او علم مخالفتبرافراشته بود و دوم اینکه رهبرى بخشى از جریانات شیعى را ظاهرا بر عهده داشت. تمامى کوشش ابن زبیر این بود که حیثیت این دو مخالف را لکهدار کند. براى این کار چهل هفته از ذکر(صلوات بر پیامبر«ص»خوددارى کرد. وقتى علت را پرسیدند، گفت: «ان له اهیل سوء فان ذکر مدوا اعناقهم لذکره». (103) او داراى خانواده کوچکى است که وقتى یادى از او بشود، همه این خانواده گردن خود را دراز مىکنند!در این زمینه تعبیرهاى تندترى نیز داشت. (104) از گفتههاى اوست: «بیتسوء لا اول لهم و لا اخر». این موجب برآشفتگى سخت ابن عباس شد که در آن زمان، ابن زبیر او را به سوى طائف اخراج کرده بود. (105) ابن زبیر خود معترف بود که چهل سال است که بغض اهل بیت پیامبر را بر دل دارد. (106) همو بود که پدرش زبیر را نیز وادار کرد تا حمایتش را از اهل بیتبرداشته و حتى به جنگ على(ع)در جمل برود. لذا على(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبیر منا اهل البیتحتى نشا ابنه المشؤوم عبد الله». (107) به نقل ابن ابى الحدید، محرک عایشه نیز به تعبیر ابن عمر، همین عبد الله بن زبیر بود. (108) بىدلیل نبود که عایشه بعد از پدرش و پیامبر(ص)بیشترین علاقه را به ابن زبیر داشت. (109) از این سوابق بخوبى بر مىآید که ابن زبیر کینه شدیدى نسبتبه علویان داشته و حتى با وجود اینکه دشمن اصلى او بنىامیه بودند، دست از سر هاشمیان بر نمىداشت. به طور طبیعى بنىهاشم نیز حاضر به بیعتبا او نشدند. لذا از همین جا بود که او، ابن حنفیه، ابن عباس و بیست و چهار تن از بنىهاشم را در مدخل چاه زمزم زندانى کرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانى و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبیر قصد داشت تا هاشمیان زندانى را با آتش بسوزاند. وقتى در این باره، عروة بن زبیر - که به نقل حدیث از پیامبر(ص)شهرت داشت - مورد اعتراض قرار گرفت، گفت که این کار براى حفظ وحدت مسلمین بوده و همانند کارى است که خلیفه دوم درباره مخالفین با بیعتبا ابوبکر کرده و حتى هیزم براى این کار جمع کرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبیر جرات چنین کارى را نداشت و دلیل آن نیز این بود که بسیارى از یارانش صرفا به خاطر ظلم امویان در کنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجیح داده بودند و اجازه نمىدادند که او دستبه چنین عملى بزند. (112) ابن زبیر بارها ضمن سخنرانى به عیبگیرى از امام على(ع)مىپرداخت و ابن حنفیه صداى اعتراض بلند مىکرد و مشاجرات لفظى بین آنها به وجود مىآمد. (113) این مساله موجب شد تا ابن زبیر دستور اخراج ابن حنفیه را بدهد که سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملک که مىخواست تا از این اختلاف به نفع خویش بهرهگیرى کند، نامهاى به ابن حنفیه نوشت و به وى گفت که مىتواند به شام برود. ابن عباس نیز با تمجید از شخصیت ابن حنفیه، از عبد الملک خواست تا مراعات حال او را بکند. عبد الملک نیز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفیه به شام رفت و در میان راه، هر که از اهل شام بر او مىگذشت، سخن از صیام و قیام او مىگفت و اوصاف او بر سر زبانها مىرفت. عبد الملک احساس خطر کرد و لذا در همان زمانى که ابن حنفیه در راه بود به او خبر داد که اگر مىخواهد وارد دمشق شود باید با وى بیعت کند. اما ابن حنفیه نپذیرفت و به مکه بازگشت و در شعب ابوطالب در کنار برخى از یاران کوفى خود سکونت گزید. بار دیگر کشاکش بین او و ابن زبیر آغاز گردید و منجر به اخراج او به طائف شد. در این زمان ابن عباس نیز از مکه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو علیه ابن زبیر تبلیغ مىکردند. در آنجا بود که ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرین مرحله از زندگى ابن حنفیه ابهاماتى وجود دارد. کسانى که به پیروان مذهب کیسانى معروف شدهاند گفتهاند که او زنده بوده و در جبل رضوى زندگى مىکند. ابن اعثم مىنویسد: او از طائف همراه با چهل تن از شیعیانش به جبل رضوى رفته و تا به امروز اثرى از او در دست نیست. (116) یعقوبى نیز اشاره به رفتن او به جبل رضوى دارد. (117) در اشعار سید حمیرى، که گفته شده زمانى بر مذهب کیسانى بوده است، نوعى اعتقاد به مهدویت ابن حنفیه و غیب شدن او در جبل رضوى، به چشم مىخورد. او با اشاره به حدیث مهدویت از پیامبر(ص)، که نام او نام من و کنیه او کنیه من است، مىگوید:
یفوز بکنیتى و اسمى لانى
نحلتماه و المهدى من بعدى
یغیب عنهم حتى یقولوا
تضمنه بطیبة بطن لحدسنین و اشهر برضوى
بشعب بین انمار و اسد (118)
با کنیه و نام من به فوزى مىرسد که من به او عطا کردم و او مهدى بعد از من است. از آنها غایب مىشود تا جایى که خواهند گفت در دل پاک لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در کوه رضوى و در دره در میان پلنگان و شیران غایب خواهد بود.
اشعارى نیز از شاعر بنام کثیر عزة درباره عقاید کیسانیه نقل شده است.
الا ان الائمة من قریش
ولاة الحق اربعة سواء
على و الثلاثة من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاء
فسبط، سبط ایمان و بر
و سبط غیبته کربلاء
و سبط، لا یذوق الموت حتى
یقود الخیل یقدمه اللواء
تغیب لا یرى فیهم زمانا
برضوى عنده عسل و ماء (119)
بانى مذهب کیسانى را مختار دانستهاند که این مذهب را به نام کیسان، از موالى على بن ابى طالب نامگذارى کرده است. (120) وجوه تسمیه دیگرى نیز براى کلمه کیسان در کتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقیقى جدى در این باره صورت نگرفته است، جز آنکه برخى یکسره مذهب کیسانى را ساخته دست راویان دانستهاند. (121) کسانى ابن حنفیه را در پیدایش اصل مذهب کیسانى سهیم دانستهاند. بنىعباس نیز که از آغاز سعى داشتند حکومتخود را با وصایت از طریق على بن ابى طالب(ع)درست کنند، سهمى براى ابن حنفیه عنوان کردند. به این ترتیب که عهدى از پیامبر به على و پس از آن به حسنین(ع)و از طریق امام حسین(ع)به ابن حنفیه رسیده است. پس از آن این عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفیه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات این عهد را به محمد بن على بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنىعباس از این طریق خلافتخویش را توجیه کردند.
اتصال این دو مساله با یکدیگر نشان مىدهد که مذهب کیسانى نفعى براى بنىعباس داشته است، به طورى که وصایت از این طریق به خاندان آنها منتقل مىشده است. البته این راه بعدها براى بنىعباس به صرفه نبود. لذا آنها کوشیدند تا از طریق عباس و اثبات وراثت او از پیامبر(ص)خلافتخود را ثابت کنند. (123) عبد الله بن عباس شخصیت مهم دیگر بنىهاشم است که در مکه از مخالفین سرسخت ابن زبیر شمرده مىشد. او از همان آغاز با ابن زبیر به مخالفتبرخاست. زمانى که هنوز یزید در قید حیات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبیر تشویق کرد. زیرا گمان مىبرد که مىتواند از فرصتبه دست آمده براى خود بهره بردارى کند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وى را مورد حمله قرار داد و با اشاره به کشتن امام حسین(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لک!انسیت قتلک الحسین و فتیان عبد المطلب، مصابیح الدجى الذین غادرهم جنودک مصرعین فى صعید واحد مرملین بالدماء مسلوبین بالعراء غیر مکفنین. . . ». او همچنین در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوک السنة جهلا و احیا البدع و الاحداث المضلة عمدا». (124) یزید در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و ابن عباس نیز گفت که بیش از همه، پدرت معاویه مقصر است. زیرا آن قدر در دادن کمک تاخیر کرد تا عثمان به هلاکت رسید. (125) از نظر ابن عباس - همانگونه که محمد بن حنفیه نیز همین گونه مىاندیشد - (126) خلافت وضع بسیار زشتى پیدا کرده بود و از مرحله نبوت و خلافتبه پادشاهى رسیده بود. او به مردم مىگفت که هر کس سخن مرا مىشنود، از هر دو گروه زبیریها و امویان فرار کند. زیرا آنها مردم را به جهنم دعوت مىکنند. (127) موضع ابن عباس در جریانات مکه در عهد ابن زبیر با محمد بن حنفیه کاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفیه مىپرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابن زبیر مشاجره مىکرد. (128)
از مهمترین مشاجرات آنها زمانى بود که ابن زبیر براى منکوب کردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم کرد که اعتقاد به«متعة النساء»دارد و خواست از این طریق او را رو در روى مردمى که متابعت از خلیفه دوم در نهى از متعه - برخلاف تجویز پیامبر(ص) - مىکردند، قرار دهد. در این هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت که اعتقادش به متعه به خاطر تجویز پیامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبیر تردید دارد، مىتواند از مادرش بپرسد! (129) حمایتهاى ابن عباس و نیز مخالفتهاى خود او منجر به اخراج او از مکه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نیز دست از مخالفتبرنداشت و به مردم درباره ابن زبیر گفت: «بقى اقوام یطلبون الدنیا بعمل الاخرة و یلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . لیظن الناس انهم من الزاهدین»این موضوع موجب شد تا ابن زبیر ضمن نامهاى به توبیخ او بپردازد. اما ابن عباس نیز که خود شخصیتى برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آمیز خوددارى نکرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجرى در طائف درگذشت و ابن حنفیه بر او نماز گزارد و گفت: «الیوم مات ربانى هذه الامة رحمه الله تعالى». (131)
تا آن زمان و حتى تا مدتها پس از آن، هیچ اختلافى بین بنىهاشم وجود نداشت. بعدها شاهدیم که بتدریج میان بنىعباس و طالبیان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه مىیابد که در عهد منصور، طالبیان مهمترین دشمنان عباسیان شمرده شده و بیشترین فشار را از ناحیه آنها تحمل مىکنند.
آنچه درباره بنىهاشم پس از حاکمیت عبد الملک نقل شده، حکایت از آن دارد که عبد الملک سیاست مماشات با آنها را در پیش گرفته بود و به حجاج نیز نوشت تا از ریختن خون بنى عبد المطلب پرهیز کند. زیرا آل ابو سفیان با دست زدن به چنین کارى حکومت را از دست دادند. (132) در این دوره تا پیش از قیام زید بن على در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعالیت عباسیان گفته شده، هاشمیان فعالیتسیاسى آشکارى نداشتند.
پینوشتها:
1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودى رحلت امام را سال 95 نوشته است. نک: مروج الذهب، ج 3، ص 160
2. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 229(ط مؤسسة عز الدین)
3. همان، ج 5، ص 231
4. همان، ج 5، ص 231
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 236
6. على بن الحسین، سید جعفر شهیدى، صص 32، 33.
7. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 256، کشف الغمة، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمىتواند تولد امام باقر را قبل از واقعه کربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از کربلا کم مىکند. استناد واقدى اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
8. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 230
9. همان، ص 231.
10. الکافى، ج 2، ص 369
11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266
12. نک: تحقیقى کوتاه پیرامون رابطه تشیع و ایران، اصفهان، 1365 ش
13. طبقات الکبرى، ج 1، صص 486، 488.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 274
15. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222
16. تحف العقول، ص 200
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 102
18. به عنوان مثال نک: طبقات الکبرى، ج 8، ص 172، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 86، کشف الغمة، ج 2، ص 103.
19. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 135
20. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214
21. زین العابدین، سید الاهل، ص 43، کسى را فقیهتر از على بن حسین(ع)ندیدهام.
22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
23. تذکرة الخواص، ص 186، کشف الغمة، ج 2، ص 80
24. عمدة الطالب، ص 193
25. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141، کشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391
26. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 273
27. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305
28. همان، ج 1، ص 27
29. نک: معجم الادباء، ج 11، ص 103.
30. الثقات، ج 5، ص 160
31. الامام الصادق، ص 22
32. صفة الصفوة، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الکبرى، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمة، ص 201، العقد الفرید، ج 3، ص 114
33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
34. همان، ج، 3، ص 263
35. ربیع الابرار، ج 3، ص 160، 663
36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255
37. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 10، ص 159
38. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، کشف الغمة، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
39. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
40. اختیار معرفة الرجال، ص 117
41. مکارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشیعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است که حضرت لباس نیکو در مواقعى مىپوشید تا مبادا کسى گمان کند که او برخلاف خداوند که فرمود: قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده، عمل مىکند. نک: تفسیر العیاشى، ج 2، ص 15، حدیث 32، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 203
42. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
43. همان، ج 17، ص 238
44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 - 261(در این دومى نام آن شخص زید بن اسامة بن زید آمده است. )
45. دراسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جدید.
46. سخنان امام باقر(ع)را ببینید، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 - 111.
47. تشیع در مسیر تاریخ، ص 286
48. اختیار معرفة الرجال، ص 126
49. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست دارید و بالاتر از اندازهاى که هستیم نبرید.
50. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 242
51. اختیار معرفة الرجال، ص 102، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58.
52. طبقات الکبرى، ج 5، ص 213
53. اختیار معرفة الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزاى خیر دهد.
54. طبقات الکبرى، ج 5، ص 285. هیچکس از بنى هاشم نبود مگر آنکه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نیکو گفت.
55. اختیار معرفة الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهید. او قاتلین کشتههاى ما را کشته، یتیمان ما را شوهر داده، و در وقتسختى در بین ما اموالى را تقسیم کرده است.
56. همان، ص 126.
57. همان، ص 124
58. همان، ص 124
59. همان، ص 124
60. همان، ص 116
61. همان، ص 115، در روایتى سه نفر ذکر شده و آمده است که: ارتد الناس بعد قتل الحسین الاثلاثة: یحیى بن ام الطویل، ابو خالد الکابلى، جبیر بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و کثروا. . . نک: اختیار معرفة الرجال، ص 123
62. رجال الطوسى، ص 81 - 102
63. المصنف، ابن ابى شیته، ج 1، ص 215(طبع هند).
64. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 104، و نک: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573
65. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 231(ط عز الدین)نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58
66. العقد الفرید، ج 5، ص 131.
67. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 245، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 208
68. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 259، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 215، کشف الغمة، ج 2، ص 107، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 25
69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.
70. علم غیب بر وظیفهاى که ابتداء بیان شده کاملا منطبق است نه اینکه امر جدایى باشد.
71. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 140.
72. الذریعة، ج 15، صص 21 - 18
73. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 - 178، ج 5، ص 113
74. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184
75. صحیفه سجادیه دعاى 6 فقره 24
76. تاریخ جرجان، ص 188.
77. همان دعاى 47 فقره 56
78. همان، دعاى 48 فقره 10 - 9
79. صحیفه سجادیه، دعاى 34.
80. همان دعا
81. همان دعاى 47
82. همان دعاى 47.
83. کشف الغمه، ج 2، ص 89.
84. الفتوح، ج 5، صص 243 - 242
85. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239
86. نک: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدین).
87. طبقات الکبرى، ج 5، ص 24، العقد الفرید، ج 7، ص 140
88. زین العابدین، سید الاهل، صص 7، 47.
89. اعیان الشیعة، ج 4، ص 468(چاپ اول)
90. آل عمران، 134
91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260
92. کشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 243
93. تاریخ الطبرى، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.
94. نک: حجتى، محمد باقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)
95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243
96. همان و ج 11، ص 28. او یکى از شجاعترین بنى هاشم بوده است. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 285
97. همان، ص 245
98. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 111
99. همان، ج 4، ص 63.
100. همان، ج 4، ص 105
101. همان، ج 4، ص 105
102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240
103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29
104. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفرید، ج 5، ص 161
105. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148
107. همان، ج 20، ص 102.
108. همان، ج 20، ص 107
109. همان، ج 20، ص 110
110. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 261، در روایت دیگرى 17 نفر آمده. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 123، 124
111. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86
112. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
113. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
114. الفتوح، ج 6، ص 252.
115. نک: الفتوح، ج 6، صص 253 - 240
116. همان، ج 6، ص 253
117. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
118. الاغانى، ج 7، ص 234، در مورد سید حمیرى آمده که بعدها دست از این اعتقاد برداشت و از تابعین امام صادق گردید و در شعرى گفت:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر×و ایقنتبالله یعفو و یغفرگرچه بعضى در بازگشت او از مذهب کیسانى اظهار تردید کردهاند. الاغانى، ج 7، صص 235، 231، 242 - 241.
119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297
120. الملل و النحل، ج 1، ص 131
121. نک: مذاهب ابتدعتها السیاسة فى التاریخ، عبد الواحد الانصارى، ط بیروت 1973 و نک: قاموس الرجال، ص 452
122. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 149، 150
123. نک: الحیاة السیاسة للامام الرضا علیه السلام، ص 37 به بعد.
124. تاریخ الیعقوبى، ج 2، صص 248، 250، متن کامل این نامه را فسوى در المعرفة و التاریخ، ج 1، صص 533 - 531 آورده است.
125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18
126. الفتوح، ج 6، ص 238
127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196
128. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 148، 134.
129. نک: الزواج الموقت فى الاسلام«المتعه»صص 99، 103 از صحیح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرایه، ج 3، ص 180، و نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 130
130. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 125، 126
131. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 41
132. العقد الفرید، ج 5، ص 149.