توجه به سر برادر
حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) توجه به سر برادر نمود، حضرت به او فرمود: ((یا اختاه اصبرى فان الله معنا))؛ خواهر جان ، صبر کن که خدا با ماست .
در سرالاسرار (ص 306)، و نیز منهاج الدموع (ص 385) و کتاب عوالم (ص 169) آمده که منهال گفت : سوگند به خدا، دیدم سر امام حسین (علیه السلام) در شهر شام بالاى نیزه مکرر مى فرمود: ((لا حول و لاقوة الا بالله )).(21)
گشودن چشم به چهره مبارک امام حسین (علیه السلام)
حضرت آیت الله مرعشى (ره ) فرمودند: وقتى که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) قنداقه حضرت زینب (سلام الله علیها) را به محضر رسول الله (ص ) برد؛ این نوزاد عزیز فاطمه (سلام الله علیها) چشم مبارک را براى هیچ کدام از اهل بیت باز نکرد و تنها وقتى قنداقه در بغل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت ، چشم مبارکش را گشود!
و افزودند: در مجلس یزید - علیه اللعنة و العذاب - نیز سر مبارک آقا از فراز نیزه به تمام اسرا نگاه کرد، ولى وقتى که مقابل حضرت زینب کبرى (علیه السلام) رسید، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مبارکش اشک جارى شد. گویى مى خواست فرموده باشد که : خواهر عزیز، از اینکه این همه محبت به یتیمانم کرده اید، ممنون شما هستم ، و بیش از این مرا خجل مکن .(22)
مسیر اهل بیت از کوفه تا شام
بارى ، خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) را به سوى شام حرکت دادند. مسیرى که براى بردن آنها از کوفه تا شام انتخاب کرده بودند، دوازده شهر یا قصبه و قریه بود که برخى نام آنها را به این شرح نوشته اند: تکریت ، لینا، جهینه ، موصل ، سینور، حماه ، معره نعمان ، کفر طاب ، حمص ، بعلبک ، دیر راهب و حران .
برخى دیگر از این مناطق نیز نام برده اند: قادسیه ، حرار، عروه ، ارض صلینا، وادى نخله ، ارمینا، کحیل ، تل عفة ، جبل سنجار، عین الورد، دعوات ، قنسرین و حلب ، که جمعا بیست و پنج منزل و جایگاه مى شود و برخى هم تا چهل مکن نام برده اند که در بیشتر این شهرها یا قصبات وقتى ماءموران پسر زیاد و همراهان وارد مى شدند و مردم با آگاهى از ماجرا و وضع اسیران همراهشان ، و آنها را مى شناختند، با عکس العمل شدید و تنفر و انزجار اهالى و ساکنان رو به رو مى شدند و بر یزید و کشندگان امام (علیه السلام) نفرین و لعنت مى فرستادند حتى در برخى از جاها برخوردهایى هم میان آنان و ماءموران رخ مى داد، در چند جا نیز آنها را به شهرها و قصبه ها راه ندادند. در کتابهاى معتبر تاریخى از بانوى بزرگوار ما حضرت زینب (سلام الله علیها) در طول این راه سخنى و یا خطبه اى نقل نشده است . البته در پاره اى از نقلهاى غیر معتبر آمده است که آن مکرمه در قادسیه چند شعر به صورت مرثیه خوانده است مانند:
ماتت رجالى و افنى الدهر ساداتى
و زادنى حسرات بعد لو عاتى
یسیرونا على الاقتاب عاریة
کاءننا بینهم بعض الغنیمات
عزّ علیک رسول الله ما صنعوا
باهل بیتک یا نور البریات
یزید سرمست و مغرور و دار و دسته او که شهادت امام (علیه السلام) و یاران او را پیروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند براى ورود خاندان آن حضرت به صورت اسیران جنگى جشن و چراغانى مفصلى ترتیب داده بودند و هر گوشه شهر را به نحوى آذین بسته و دسته هاى خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادى و پایکوبى واداشته بودند.
از سهل بن ساعدى نقل شده است که مى گوید:
آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فکر کردم که این چه عیدى است که مردم این گونه شادى مى کنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنکه با جمعى روبه رو شدم که با هم گفت و گو مى کردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید که من نمى دانم ؟!
گفتند:اى پیرمرد! مثل اینکه در این شهر غریب هستى ؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم که افتخار درک محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله) را داشته و آن حضرت را دیده ام .
گفتند: اى سهل ! عجب این است که از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد!
پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: این سر حسین بن على (علیه السلام) است که براى یزید مى آورند... تا آخر حدیث .
از کامل بهایى نقل شده است که : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت کنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین کردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال کاروان اسیران از شهر خارج شدند و سرکردگان و امیران نیز دف زنان و رقص کنان و پایکوبان حرکت کردند...
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز که چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول بود، جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود که روز محضر را در یادها زنده مى کرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع کرده و در اطراف آن کرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارک عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا کرده بودند معلوم است که در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
از بانوى قهرمان ما در این مراسم و اوضاع و احوال سخنى نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس یزید، که آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شکست و او را چنان با چند جمله کوبنده و یک سخنرانى پر مغز و فصیح رسوا مى کرد که مجال هر گونه عوام فریبى و عذر خواهى واداشت ، و چنان حساب شده و دقیق و با قدرت قلب ، او را به محاکمه کشید که عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در این محاکمه کشیدن و گفت و گو ستوده اند.(23)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در کوفه
پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، بلافاصله امانت بزرگ پى گیرى راهش ، به دوش زینب کبرى (سلام الله علیها) گذارده شد و او با سخنان آتشین خود، خفتگان را بیدار و یاغیان و سرکشان را رسوا مى کرد.
هنگامى که کاروان اسیران ، در آن جو پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده بودند و نظاره مى کردند. برخى ناراحت و برخى بهت زده و گروهى نیز از شدت تاءثر اشک مى ریختند. حضرت زینب نگاهى به مردم افکند و با اشاره خواست همه سکوت کنند. آن گاه با شجاعتى بى نظیر و على وار به سخنرانى ایستاد:
((هان ، اى مردم کوفه ! اى اهل نیرنگ و فریب ! گریه مى کنید؟!اى کاش هیچ گاه اشک چشم هایتان تمام نشود و هرگز ناله هایتان خاموش نگردد. همانا مثل شما مثل زنى است که رشته خویش را پس از خوب بافتن ،
پنبه نماید. شما سوگندهاى خود را دست آویز فساد، در میان خویش قرار دادید.
((هان ! آگاه باشید! چه بد است آن بار گناهى که بر دوش گرفته اید.
و عار شدید ننگى که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید شست و چگونه مى توانید این ننگ را بشویید که نواده خاتم پیامبران و معدن رسالت را کشتید، در حالى که او مرجع رفع اختلافها و راهنماى زندگى تان بود و سرور و سالار جوانان اهل بهشت . گناهى بس بزرگ و کارى بسیار شوم مرتکب شده اید.
((آیا تعجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد؟ آگاه باشید که چه بد و زشت بود آنچه نفستان به شما فرمان داد که هم خدا را بر شما خشمگین نمود و هم در عذاب جاودانه خواهید بود.
((آیا مى دانید که کدام جگرى را شکافتید؟ و چه خونى را ریختید؟ و کدام پرده نشینانى را از پرده بیرون کشیدید؟ کارى بس زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمان ها از هول آن فرو ریزند و زمین بشکافد و کوه ها از هم متلاشى گردند.))(24)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در دار الاماره ابن زیاد
زینب کبرى (سلام الله علیها) نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر کار زشتى که مرتکب شده بودند ملامت و عتاب کرد، که در دارالاماره ((ابن زیاد)) نیز چنان نیرومندانه ایستاد و سخن پرخاشگرانه گفت و آن پلید را که سرمست پیروزى (پندارى ) بود، حقیر و کوچک شمرد که توان سخن گفتن را از او گرفت .
ابن زیاد براى اینکه زینب کبرى (سلام الله علیها) را کوچک بشمارد، رو به آن حضرت کرده و گفت : خداى را شکر، که شما را رسوا نمود و مردان شما را کشت و وحى و اخبارتان را دروغ گردانید!!
زینب (سلام الله علیها)، این مرد آفرین روزگار، بى آنکه هیبت مجلس در روح بلندش کوچک ترین تاءثیرى گذارد، با نگاهى تحقیرآمیز، در پاسخ فرمود:
((الحمد لله الذى کرمنا بنبیه و طهرنا من الرجس تطهیرا. انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا. ثکلتک امک یا ابن مرجانة ))؛ حمد و سپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش گرامى داشت و از هر پلیدى و آلودگى پاک و مبرا ساخت و همانا شخص تبه کار رسوا مى شود و بدکار دروغ مى گوید و او غیر از ماست مادرت به عزایت بنشیند، اى فرزند مرجانه !))
عبیدالله در حالى که از خشم ، رگ هاى گردنش پر از خون شده بود، با مسخره گفت : چگونه دیدى کار خدا را درباره برادرت و خاندانت ؟
زینب (سلام الله علیها) با همان بى اعتنایى فرمود:
((ما راءیت الا جمیلا اولئک قوم کتب الله علیهم القتل فبرزو و الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتختصمون عنده فانظر لمن الفلج یابن مرجانة ))؛ هر چه دیدم (چون در راه خدا بود) زیبایى و خیر بوده است .
آنان گروهى بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از این روى (مردانه ) به قتلگاه خویش شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یک جا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید، تا معلوم شود حق با کیست اى پسر مرجانه !))(25)
دفاع از امام سجاد (علیه السلام) در مجلس ابن زیاد
امام سجاد(علیه السلام) را در برابر ابن زیاد آوردند. پرسید: تو کیستى ؟ فرمود: من على بن الحسینم . گفت : على بن الحسین که در پیکار با ما کشته شد و خدا او را از پاى در آورد. فرمود: آن شیر بیشه شجاعت که شربت شهادت نوشید برادر من على (علیه السلام) بود که او را بر خلاف انتظار تو مردم شهید کردند نه خدا. پسر زیاد گفت : چنان نیست که مى گویى ، بلکه خدا او را کشت . امام سجاد (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود که مردمان را در هنگام فرا رسیدن مرگشان مى میراند. پسر زیاد خشمگین شده و گفت : شگفتا هنوز آن جراءت و توانایى در تو باقى مانده که پاسخ مرا بدهى و گفته مرا زیر پا اندازى . اینک بیایید او را برده و گردن بزنید.
زینب (سلام الله علیها) بى تاب شده خود را به دامن سید سجاد انداخته ، پسر مرجانه را مخاطب قرار داد و فرمود: آن همه خونها که از نما ریختى ، هنوز کاسه انتقام تو را لبریز نکرده و آرام نگرفته که باز هم مى خواهى گرگ وار خون ما را بیاشامى ؟
آن گاه دست به گردن سید سجاد درآورده فرمود: سوگند به خدا دست از یادگار برادر بر نمى دارم و از او جدا نمى شوم و اگر مى خواهى او را به قتل آورى مرا هم با او بکش .
مرا با او بکش تا هر دو باهم
شویم آسوده از این محنت و غم
پسر زیاد، نگاه عجیبى به عمه و برادرزاده نموده و گفت : شگفت از خویشاوندى و مهر پیوندى ! سوگند به خدا خیال مى کنم زینب دوست مى دارد هر گاه قرار شود برادرزاده او را بکشم ، او را هم با وى به قتل برسانم . آن گاه دستور داد دست از او بردارید و بیمارى و ناتوانى براى بیچارگى او کافى است .(26)
آیینه عفاف در مجلس ابن زیاد
اسیران آل پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را به مجلس پسر زیاد وارد کردند. در میان اسیران ، زینب کبرى یا آیینه عفت و پاکدامنى و فصاحت على (علیه السلام) که سخت اندوهناک بود و کهنه ترین جامه ها را پوشیده بود، به طور ناشناس در یک طرف مجلس قرار گرفت و کنیزان اطرافش را احاطه کردند.
ابن زیاد پرسید: این زدن که از برابر ما گذشت بو در یک طرف مجلس قرار گرفت و زنان اطراف او را گرفتند کیست ؟ زینب (سلام الله علیها) پاسخ او را نداد.
پسر زیاد بار دیگر همان سؤال را مکرر کرد. یکى از کنیزان او را معرفى کرده و گفت : این زن ، یادگار زهرا دختر رسول خداست .
ابن زاد که او را شناخته ، مخاطب ساخته و گفت : ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذرانید و دروغ شما را آشکار نمود.
زینب (سلام الله علیها)، در این جا طاقت نیاورده و فرمود: ستایش خدا را که ما را به برکت پیمبر بزرگوارش گرامى داشته و از پلیدى پاک و پاکیزه نموده و همانا آدم بدکار رسوا مى شد و دروغ مى گوید و او هم غیر از ماست .
پسر زیاد پرسید: چگونه یافتى کارى که خدا با خاندان تو به انجام آورد؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: خداى متعال کشتن در راه خودش را براى آنان مقدر فرموده بود و آنها به طورى که او اراده کرده بود کشته شدند و به آرامگاههاى همیشگى خود رهسپار شدند و به زودى خدا میان تو و ایشان گرد خواهد آورد و در پیشگاه داد او حجت خواهند کرد و با شما دشمنى خواهند نمود.
از این سخنان که بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و نمى خواست در چنان محفلى با این گونه سخنان رو به رو شود، آتش خشمش شعله ور شد و خواست او را سیاست کند.
عمروبن حرث به شفاعت برخاسته ، اظهار داشت : اى پسر زیاد، گوینده این سخنان زن است و زن را نمى توان در برابر گفته هایش مؤ اخذه کرد و از او خرده گیرى نمود.
نمى شاید زنان را سخت گفتن
به بد گفتن جزاى بد شنفتن
پسر زیاد که پاسخ صحیحى نداشت ، دهان نحس خود را گشوده و گفت : خداى متعال دل مرا از کشتن سرکشان و عاصیان خاندان تو شفا داد.
زینب (سلام الله علیها) از شنیدن این گفته سخت ناراحت شد، چنان که سراپاى او را آتش زد و شروع کرد به گریستن و فرمود:
اى بى حیا! به جان خودم سوگند، بزرگ مرا شهید کردى و پرده عزت و آرزوى مرا دریدى و شاخه بارور مرا جدا نمودى و اصل مرا از بن برانداختى و هر گاه از چنین امر خیرى که اساس آسمان و زمین را به لرزه در آورد شفا پیدا کردى ، چنان است که مى گویى شفا یافته .
پسر زیاد که این بار هم با سخنان درشت و در عین حال اندوه آور رو به رو شد، گفت : این زن سخن پرداز است و پدر او هم سراینده سخن پردازى بود.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: زن را با سخن پردازى چه مناسبت ! من علاوه بر این ماءموریت ، کار دیگرى دارم که باید به انجام آن بپردازم :
زنان با با سخن سنجى چه کار است
مرا این سان سخن گفتن شعار است
لیکن بى حیایى و خونریزى تو کار مرا به جایى رسانید که باید آتش درونى خود را بدین وسیله خاموش بسازم .(27)
خطابه زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید
زینب (سلام الله علیها) پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید، با سخنان على گونه اش چنان یزید را رسوا کرد و او را به گریه واداشت که توان پاسخ گویى از او سلب شد.
زینب در مجلس شام خطاب به یزید کرده و فرمود:
((افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم ، و گرنه من تو را کوچک تر و حقیرتر از این مى دانم که با تو سخن گویم ...قسم به خدا که جز از خدا ترسى ندارم و جز به او نزد کسى شکایت نمى برم ...هر مکر و خدعه اى دارى به کارگیر و هر تلاشى دارى بکن و هر چه مى توانى با ما دشمنى نما؛ ولى بدان ، به خدا سوگند نمى توانى یاد ما را محو کنى و ذکر اهل بیت را از بین ببرى .))
آن گاه سخنانى کوتاه رد و بدل مى شود و پس از این که تمام حاضران با شگفتى و تعجب ، این همه شجاعت را ملاحظه مى کنند، حضرت زینب (سلام الله علیها) خطبه اش را شروع مى کند که بخش هایى از آن را نقل مى کنیم :
((اى یزید! آیا پنداشتى که چون بر ماس سخت گرفتى و اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ نمودى و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف کشاندى ، اکنون ما در نزد خدا خوار گشته ایم و یا تو را در نزد او قرب و منزلتى است ؟!...
بدان که اگر خدا به تو مهلتى داده است ، براى این است که مى فرماید: ((و لا یحسبن الّذین کفروا انّما نملى لهم خیر الانفسهم ، انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ))(28) کافران هرگز نپندارند که اگر به آنها مهلتى دادیم به سود آنان است ، چرا که ما به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر گناه کنند و آن پس عذابى خوار کننده بر ایشان خواهد بود.
((آیا این از عدالت است ، اى فرزند آزاد شدگان ! که دختران و کنیزانت را در پس پرده نگه دارى و دختران رسول خدا را مانند اسیران به هرسو بگردانى ؟!
((آیا باز آرزو مى کنى که اى کاش پیرمردان ، که در بدر کشته شدند، امروز را شاهد بودند؟! بى آنکه خود را گنه کار بشمارى یا گناهت را سنگین بدانى ...
((اى یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت بدن خود قطع نکردى و خواه ناخواه به زودى نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله) باز خواهى گشت و اهل بیت (علیه السلام) و پاره هاى تنش را نزد او در ((حظیرة القدس )) خواهى یافت ؛ همان روز که خداوند پراکندگى آنان را به اجتماع مبدل گرداند. ((و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند رهم یرزقون ))(29)؛ هرگز نپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى یابند.
((و به زودى تو، و آن کس که تو را به این مقام رسانید و بر گردن مؤ منان مسلط کرد، خواهید دانست کدام یک از ما بدکارتر و از نظر نیرو، ضعیف تریم ؛ در آن روزى که داور خداست و دشمن طرف مقابل تو، جد ماست و اعضاى بدنت علیه تو گواهى خواهند داد...در آن هنگام که تو جز به اعمالى که از پیش فرستاده اى دسترسى نخواهى داشت ، به پسر مرجانه پناه مى برى و او نیز به تو پناه مى برد، در حالى که ناتوانى و پریشانى خود و همکاران و یارانت را در برابر میزان عدل الهى خواهى دید. آن گاه در مى یابى که بهترین توشه اى که براى خود اندوخته اى ، کشتن ذریه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى باشد!!))
یزید از شنیدن این سخنان ، که چون نیزه اى بر قلبش وارد شده بود، از وحشت و تاءثر بر خود مى لرزید و توانایى پاسخ گفتن نداشت . ناچار روى را از زینب (سلام الله علیها) بگردانید.
پس از چندى که حضرت سجاد (علیه السلام) نیز سخنانى به او فرمود، شروع کرد به ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه فرستادن ، تا اینکه شاید خودش را از آن مهلکه نجات دهد! سپس دستور داد تا اهل بیت را با کمال احترام !
به مدینه برگردانند.(30)
ادامه دارد....
پى نوشت:
1- طراز المذهب ، ج 1 ص 253.
2- سیماى حضرت زینب ص 119.
3-سوگنامه آل محمد، 381.
4- معالى السبطین ، ج 2 ص 8
5-بحار الانوار، ج 45، ص 58 و 59
6-سوگنامه آل محمد، ص 391.
7- معالى السبطین ، ج 2، ص 55
8-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص 62
9-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص 866
10-لهوف ، ص 153
11-سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (سلام الله علیها) ص 27.
12-حیاة الامام الحسین (علیه السلام) ج 3 ص 300
13-بحارالانوار، جلد 45، ص 58؛ نفس المهموم ، ص 386.
14-شیفتگان حضرت مهدى (عج ) ج 1 ص 145.
15-کامل الزیارات ص 807و 808
16-ره توشه راهیان نور، ص 263.
17-زینب کبرى ص 210 و 211.
18- عقیله بنى هاشم ، ص 38 و 39.
19-خصائص زینبیه جزایرى ص 120
20-زینب کبرى ، ص 159 و 160.
21-سخن گفتن امام حسین (علیه السلام) در یکصد و بیست محل ، ص 52.
22-چهره درخشان قمر بنى هاشم ص 87و88
23-زینب عقیله بنى هاشم ، ص 91- 93
24-ره توشه راهیان نور، ص 265 - 266.
25-ره توشه راهیان نور، ص 266 و 267.
26-کتاب الارشاد ص 473.
27- کتاب الارشاد، ص 472.
28-سوره آل عمران ، آیه 187
29-سوره آل عمران آیه 169
30-ره توشه راهیان نور، ص 267 - 269.ع