پیامدهاى دهشتناک
جـنـگـهـاى جـمـل و صـفـیـن پـیامدهاى بسیار ناخوشایندى براى امام داشت و ایشان را بشدت رنجور کرد که از جمله موارد ذیل را مى توان نام برد:
1ـ سـرپـیـچى و نافرمانى کامل در سپاه امام تا آنجا که هیچ یک از بخشهاى آن مطیع اوامر حـضـرت نبودند. خودباختگى و شکست روحى ، سراسر سپاه را دربرگرفته بود و آنان در قبال حوادثى که روى مى داد بشدت زبون شده بودند.
2ـ مـعـاویـه پس از واقعه صفین به تقویت و حفظ لشکر خود کمر بست و در آن روح عزم و اخلاص دمید و یقین پیدا کرد که بر سپاه امام پیروز خواهد شد.
3ـ شـهـرهـایـى کـه تـابـع حـکـومـت امـام بـودنـد در مـعرض حملات تروریستى گروههاى جـنـایـتـکـارى قـرار گـرفتند که معاویه براى ایجاد ترس در میان مردم آنان را فرستاده بـود. شـهـرهـاى نـزدیـک بـه پایتخت امام نیز مورد حملات سگهاى تروریست معاویه قرار گـرفـتـند در حالى که امام نمى توانست از آنها دفاع کند و امنیت و استقرار را در آنها حفظ نـمـاید، حضرت با حرارت ، سپاهیان را براى حراست از حدود و ثغور وطن از تجاوز فرا مى خواند، لیکن هیچ یک از آنان لبیک نمى گفتند.
4ـ سـپـاهیان معاویه ، مصر را اشغال نظامى کردند و آن را از تحت حکومت امام خارج ساختند. حکومت امام دچار شکست و عقبگرد شده و پس از این حوادث ، شکلى میان تهى در عرصه حکومت پدیدار گشت .
شهادت امام (ع )
امـام مـحـنـت کـشـیـده در حـومـه کـوفـه ، در مـیـان انـبـوه مـشـکـلات و بـحـرانـهـایـى کـه به دنـبـال یـکـدیـگـر فـرا مـى رسـیـدنـد، مـى دیـد کـه بـاطـل و تـبـاهـى مـعـاویـه در حـال اسـتـوار شـدن و نـیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیکن او نمى تـوانـد دست به کارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را که هشدارى بود براى غروب حکومت حق و پاگرفتن حکومت ظلم و جور، بهبود بخشد.
رنـج و انـدوه ، قـلب امـام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند کرد و با حـرارت از خـداونـد خـواسـت تـا او را از ایـن جـهـان پـرفـتـنـه و باطل راحت کند و به جوار خود منتقل کند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت کرد؛ گروهى از جـنـایـتـکـاران خـوارج ، در مـکـه کـنفرانسى تشکیل دادند و پس از یادآورى کشته هایشان که شـمـشـیـر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو کرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، بـه بـحـث از مشکلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شکافى که رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على ( علیه السّلام )، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گـرفتند آنان را ترور کنند و براى این کار، زمان خاصى در نظر گرفتند. ((عبدالرحمن بـن مـلجم یهودى زاده )) به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نـمـانـد کـه ایـن کـنـفـرانـس در بـرابـر چـشـم و گـوش حـکـومـت مـحـلى مـکـه تـشـکـیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم کمک مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.
بـه هـر حـال ، ابـن مـلجـم بـا انـبـانـى از شـر بـراى اهـل زمـیـن و حـوادثـى ویـرانـگر براى مسلمانان ، راه کوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، بـا مـزدور امـویـان ((اشـعـث بـن قیس منافق )) تماس گرفت و ماءموریت خود را با او درمـیـان گـذاشـت . اشـعـث او را بـه ارتـکاب این جنایت تشویق کرد و انواع کمکها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .
در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ـ ماه مبارک خداوند ـ پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا کند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هـنـگـامـى کـه سـر از سـجـده بـرداشـت ، آن یـهودى زاده بر او تاخت و سر مبارکش را با شـمـشـیـر شـکـافـت ؛ سـرى کـه گنجینه اى از علم و حکمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احکام الهى ، چیزى نبود.
هـنـگـامـى کـه حضرت سوزش شمشیر را حس کرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :
((به خداوند کعبه ، رستگار شدم !)). (41)
اى امـام مـصـلحـان ! بـه راسـتـى کـه رسـتگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خـالصـانـه و مـوحدانه در راهش جهاد کردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تـمـامـى زنـدگـیـت ، نـه نـیـرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه کردى ، بلکه به سید رسـولان ، پـسـر عـمـّت ( صـلّى اللّه عـلیه و آله ) اقتدا کردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا که رستگارى بزرگ همین بود.
اى امـام فـرزانـه ! تـو رسـتـگـار شـدى ؛ زیـرا دنـیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فـنـاپـذیـر یـافـتـى ، پـس سـه طـلاقـه اش کـردى و از لذات زودگـذر آن و خـوشـیهایش روگـردانـدى و بـه سـوى خـداونـد شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیکتر مى کرد، انجام دادى .
حـضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت .
امـام بـا آرامـش و سکینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حـضـرت یـکـایـک فـرزنـدان را از نـظـر گـذرانـد و تـوجـه و مـحبتى خاص به فرزندش ((ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ))) کرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود که عباس از بـرافـرازنـدگـان پـرچـم قـرآن خـواهـد بـود و بـه یـارى بـرادرش ـ ریـحـانـه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام ـ برخواهد خاست .
وصیتهاى جاودانه
هـنـگـامـى کـه امـام ( عـلیـه السـّلام ) نـزدیـک بـودن اجـل حـتـمـى را دریـافـت ، فـرزنـدانـش را نـصـیـحـت نـمـوده و بـه کـار بستن مکارم اخلاق و اعـمـال نـیـک را بـدانـان سـفارش کرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.
در اینجا برخى از بندهاى وصیت امام را نقل مى کنیم :
الف ـ آراسـتگى به تقواى الهى که اساس بناى شخصیت اسلامى است و موجب شکوفایى و آگاهى کامل فرد مى گردد.
ب ـ پـایـبـنـدى بـه حـق در گـفـتـار و کردار که بدین وسیله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى میان مردم حاکم مى شود.
ج ـ سـتـیـز بـا ظـالم و ایـستادگى در برابر او و یارى مظلوم ، که بدین ترتیب یکى از بـزرگـتـریـن اهـداف اسـلام کـه آن را دنـبـال مـى کـنـد؛ یـعـنـى ، اقـامـه عدل ، محقق مى گردد.
د ـ تـلاش بـراى اصلاح ذات البین ، بهبود رابطه میان اشخاص ، زدودن کینه و نفرت از دلهـا و آشـتـى دادن مـخـالفـان کـه از بـرتـریـن و مـهـمـتـریـن اعمال اسلامى است ؛ زیرا بدین گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گیرد.
هــ ـ رعـایـت حـال یـتـیـمـان ، پـیـونـد بـا آنـان و بـرآورده سـاخـتـن خـواسته هاى آنان ؛ این اصـل از اصـول تـاءمین اجتماعى و مسؤ ولیت اسلامى است که اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع کرده است .
و ـ نـیـکـى بـه هـمسایگان و کمک رسانى به آنان ؛ زیرا این کار موجب گسترش محبت میان مـسـلمـانان مى گردد و در عین حال از مهمترین روشهاى حفظ وحدت و یگانگى جامعه اسلامى است .
ز ـ عـمـل کـردن بـه احـکـام ، سـنـن و آداب قـرآن ، کـه بـهترین ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالایش روح و بالابردن سطح اندیشه و عمل اوست .
ح ـ بـرپـاداشـتـن نـمـازهـا در وقـت خـود بـه بـهـتـریـن شـکـل ؛ زیـرا نـماز ستون دین و معراج مؤ من است و آدمى را به آفریدگار هستى و بخشنده زنـدگـى ، شـرف اتـصـال مـى دهـد و در نـتـیـجـه او را بـه بـالاتـریـن مـرحـله کمال مى رساند.
ط ـ حفظ و زنده داشتن مساجد با یاد خدا، اعم از علم یا عبادت ؛ زیرا مساجد از مهمترین مراکز گسترش آداب و فضیلتها میان مسلمانان است .
ى ـ جـهـاد در راه خـدا بـا جـان و مـال بـراى بـرپـاداشـتن بنیادهاى دین ، زنده کردن سنت و میراندن بدعت .
ک ـ گـسـتـرش مـحـبـت و دوسـتى میان مسلمانان با پیوندها و نیکى کردن و کنار گذاشتن هر آنچه موجب از میان رفتن وحدت میان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت کردن به هم .
ل ـ بـرپـاداشـتـن سـنـت امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـکـر؛ زیـرا ایـن عـمـل بـه ایـجـاد جـامـعـه سـالمـى کـه عـدالت بـر آن حاکم است مى انجامد. ولى ترک آن ، پـیـامـدهـاى ناگوارى دارد که جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاکم شدن فاسقان و اشرار بر مردم که در آن صورت ، دیگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسید.
ایـنها برخى از وصیتهاى حضرت بود که در بستر مرگ به فرزندانش سفارش کردند. (42)
به سوى فردوس برین
ضـربـه نـاجـوانـمردانه شمشیر ابن ملجم یهودى زاده که به زهر آغشته بود، در حضرت کـارگـر افـتاد و سمّ در تمام بدن حضرت رخنه کرد. مرگ به سرعت به حضرت نزدیک مـى شد و امام متقیان با چهره اى خندان ، نفسى آرام ، قلبى تشنه دیدار حق تعالى و روحى راضى به قضا و قدر الهى و بدون آنکه لحظه اى از ذکر خدا و تلاوت قرآن بازایستد، به استقبال آن مى رفت .
فرزندان با قلبهایى شرحه شرحه از مصیبت و با چشمانى خونبار به گرد پدر حلقه زده بـودنـد. امـام رو بـه قـبـله شـد و خـدا را سـتـایـش کـرد کـه روح بـلنـدش در مـیـان اسـتـقـبـال مـلائکه رحمان و ارواح پیامبران و اوصیا، نزد پروردگار شتافت و بهشت از آن شکوفا شد.
ایـن انـدیشه والا و عقل محض انسانى و پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین ، درگذشت . این امام بـزرگـوار در جامعه ، غریب زیست و کسى قدر او را نشناخت و به اهداف و آرمانهاى والایش واقـف نشد؛ اهدافى که کمترین آنها، از بین بردن فقر و تهیدستى در زمین و زدودن حاجت و بى نوایى همه انسانها و توزیع نعمتهاى الهى بر آنان بود. گروه جنایتکار از سرمایه داران قریش و دیگر او باش بنى امیه که نعمتهاى الهى را بازیچه خود و بندگان خدا را بـرده خـود کـرده بـودنـد تاب اهداف حضرت را نیاوردند و بر او شوریدند، لیکن امام از اهـداف خـود بـازنـگـشـت و در بـرابـر آنـان ایـستاد و در راه دفاع از ارزشها و اهدافش به شهادت رسید.
کفن و دفن
امـام حـسـن ( عـلیـه السـّلام ) بـا دیـگـر بـرادران بـزرگـوارش ، از جـمـله ابـوالفـضـل ، بـا چـشـمـانـى خـونـبـار، پـیـکـر مـطـهـر پـدر را غـسـل دادنـد، کـفـن کـردنـد و آن را تـشـیـیـع کـردنـد و در آخـریـن مـنـزل در نـجف به خاک سپردند. خداوند متعال نیز آنجا را قبله زایران و مشتاقان قرار داد و آنـجـا را به یکى از مقدس ترین مشاهد متبرک تبدیل کرد. اینک آن مرقد مبارک با هاله اى از بزرگداشت ، پوشیده شده است و مورد تکریم تمام مسلمانان است .
حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) خلافت پدر، مصایب و مشکلات او و حوادث سنگین دوره زمـامـدارى امام را شاهد بود و دید که پدرش براى اجراى عدالت اجتماعى در زندگى عامه مـسـلمـانـان چـه رنـجـهـا کـشید و منحرفان از اسلام و دشمنان اصلاحات اجتماعى چگونه با حضرتش به ستیز برخاستند و با حکومت مشروعش جنگیدند.
عباس ، اهداف درخشان پدر را که آنها را اعلام داشته بود، نیک دریافت و بدانها ایمان آورد و در راه آنـهـا جـهاد کرد. حضرت همراه برادرش سیدالشهداء به سوى میدانهاى شرافت و جهاد تاخت ، تا آنکه سیره پدر را براى مسلمانان بازگرداند وروش درخشان امیرالمؤ منین را در عرصه سیاست وحکومت زنده کند.
خلافت امام حسن (ع )
امـام حـسـن ( علیه السّلام ) پس از وفات پدر، در حالى که اوضاع سیاسى و اجتماعى بر ضـد او بـودنـد، رهـبـرى دولت اسـلامـى را بـه عـهـده گـرفـت . اکـثـریـت قـاطـع سران و فـرمـانـدهـان نـظـامى در نهان و آشکار به معاویه گرایش داشتند و او با زر به جنگشان رفـتـه و بـا امـوال خـود بـرده شـان کـرده بـود. انـدیـشـه خوارج نیز بسان خوره در میان بخشهاى مختلف سپاه حضرت ، در حال پیشروى بود و شعار نامشروع بودن حکومت امام حسن ـ و حـکومت امام ، امیرالمؤ منین ـ را اعلام مى کرد. لذا مردم چندان استقبالى از بیعت با حضرت نـکـردنـد و نیروهاى مسلح نیز از خود حرارتى نشان ندادند، بلکه مجبور به بیعت شدند. ایـن مـساءله امام را نسبت به آنان اندیشناک ساخت و به عقیده ناظران سیاسى در سپاه امام ، سـپـاه فرورفته در گرداب فتنه و بددلى بود و خطر آن براى امام بیش از خطر معاویه به شمار مى رفت و به هیچ وجه مصلحت نبود که امام با چنین سپاه آشفته و ناهمراه به هیچ یک از میادین نبرد پاگذارد.
بـه هـر حـال ، امام زمام حکومت را که دچار سستى ، آشفتگى ، ضعف ، فتنه و تنش بود، به عـهـده گـرفـت . تـسـلط بـر اوضاع اجتماعى و به زیر سُلطه درآوردن شهرها به وسیله سپاه ، تنها از دو راه ممکن بود:
راه اول :
بـرقـرارى حـکـومـت نـظـامـى در شهرها، سلب آزادیهاى عمومى ، گسترش ترس و وحشت و بـازداشـت مـردم بـا تـهمت و گمان ؛ روشى که شیفتگان قدرت مى پویند و امروزه در میان مـلتـهـاى خـود اجـرا مـى کـنـنـد، ایـن روش از نـظـر امـامـان اهل بیت ( علیهم السّلام ) کمترین مشروعیتى نداشته اگرچه به پیروزى منجر گردد. آنان معتقد به ایجاد و گسترش زندگى آزاد و کریمانه براى مردم و راندن روشهاى انحرافى از آنان بودند.
راه دوم :
بـرکـشـیـدن طـبـقـه سرمایه دارى و صاحبان نفوذ و دادن امتیازات خاص و پستهاى حساس و بخشیدن اموال به آنان و مقدم داشتن آنان بر گروههاى ملت . اگر امام این کار را مى کرد و ایـن راه را بـرمـى گـزیـد، هـمـه مـشـکـلات حـل مـى شـد، کـارهـا بـه روال عـادى بـرمـى گشت و سپاهیان از تمرّد و سرپیچى دست مى کشیدند، لیکن حضرت از ایـن روش بـکـلى دور بـود؛ زیـرا شریعت خدا آن را روا نمى دارد. روش سیاسى امام حسن ( علیه السّلام ) روشن و بدون ابهام بود؛ تمسک به حق و دورى کردن از بیراهه ها اگرچه به پیروزى منجر گردد، راه و رسم آن حضرت بود.
اعلان جنگ به وسیله معاویه
مـعـاویـه بـا شناختى که از لشکر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت ، براى اعلان جنگ به ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پیشقدم شد؛ او پیشاپیش ، بیشتر فرماندهان سـپـاه امـام را بـا تـطـمـیـع و وعـده هـاى خـوشـایـنـد، از قـبـیـل مـقـامـات بالا و داماد خلیفه شدن و غیره ، فریفته و همدست کرده بود و با استفاده از رشـوه در سـطـح وسـیـع ، مـوافـقـت آنـان را جـلب کـرده بـود، تـا آنـجـا کـه بـه او قـول دادنـد، امـام را هـر وقـت مـعـاویـه بـخـواهـد اسـیـر کـنـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد، یـا حـضـرت را تـرور کـنـنـد. ایـن عـوامـل او را بـه پـیـش انـداخـتـن جـنـگ و حل معضل به سود خود برانگیخت .
معاویه با سپاهیان یکپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را در پیش گرفت . امام که از مـاجـرا بـا خـبـر شـد، نـیـروهـاى مـسلح خود را جمع کرد و قضیه را به آنان گفت و از آنان خواست براى جهاد و دفع تجاوز به راه بیفتند، لیکن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بـر آنـان چـیـره گـشـت . کـسـى پاسخ حضرت را نداد؛ زیرا عافیت را برگزیده و از جنگ بـیـزار بـودنـد. سـردار بـزرگ ((عـدى بـن حـاتـم )) کـه در جـازدن آنـان را دیـد از خـشم بـرافـروخـتـه شـد و بـه سـوى آنـان شـتافت و آنان را بر این زبونى ، سرزنش کرد و فـرمـانـبرى مطلق خود را از امام اعلام داشت . سرداران بزرگوارى چون ((قیس بن سعد بن عباده ، معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تمیمى )) نیز همبستگى خود را با امام اعلام کردند و سپاهیان را بر روش غیرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش کردند و آنان را به جهاد برانگیختند.
امـام حـسـن ( عـلیـه السـّلام ) هـمراه گروههاى مختلف براى مقابله با معاویه خارج شد و در ((نخیله )) اردو زد. در آنجا بخشهایى از سپاه که جامانده بودند به او پیوستند و حضرت به راه افتاد تا آنکه به ((دیر عبدالرحمان )) رسید و در آنجا سه روز توقف کرد و سپس یکسره مسیر خود را پیش گرفت و راه را ادامه داد.
در مدائن :
امـام هـمـراه قـسـمـتـهـایـى از سـپاه خود به ((مدائن )) رسید و در همانجا اردو زد. بحرانها و مـشـکـلات مـتـعـدد، حـضـرت را در بـر گـرفـتـه بـودنـد. و از سـپـاه آشفته و خیانتکار خود مصیبتهایى کشید که هیچ یک از فرماندهان و خلفاى مسلمین نکشیدند، از جمله :
1 ـ خیانت فرمانده کل :
یکى از بزرگترین مشکلات حضرت در آن شرایط حساس ، خیانت عموزاده اش ((عبیداللّه بن عـبـاس )) فـرمـانده کل نیروهاى مسلح بود. معاویه قریب یک میلیون درهم به او رشوه داد و ایـن خـائن تـرسـو نـیز با ننگ و خوارى ، شبانه گریخت و به اردوگاه معاویه پیوست . خـبـر خـیـانت عبیداللّه ، لشکر را دچار آشفتگى بى مانندى کرد و روح خیانت را در آنان دمید سـپـس گـروهـى از سـران و فـرمـانـدهان نظامى نیز با دریافت رشوه هایى ، به معاویه پیوستند.
خیانت عبیداللّه از بزرگترین ضربه هایى بود که به سپاه امام خورد و پس از آن ، باب خـیـانت براى افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاى خود را به معاویه بفروشند. همچنین مـوجـب تـضـعـیـف روحـیـه و خـودبـاخـتـگـى سـپـاهـیـان گـشـت . در هـمـان حـال ، بـزرگـتـریـن صـدمـه اى بـود کـه بـه امـام خـورد؛ زیـرا حـضـرت مـتـوجه شد که فرماندهان سپاه گروهى خیانتکارند و کمترین پایبندى به دین و وطن ندارند.
2 ـ کوشش براى ترور امام (ع ):
گـرفـتـارى و مـصـیـبـت امـام از سـپـاهـش در هـمـیـن حـد بـاقـى نـمـانـد، بـلکـه بـه مـراحل بسیار دشوارترى رسید؛ مزدوران اموى و جانوران خوارج ، دست به عملیات متعددى بـراى بـه شـهـادت رسـانـدن امـام زدنـد کـه تـمام آنها شکست خورد، این توطئه ها عبارت بودند از:
الف ـ امام را در حال نماز با تیر زدند که اثرى بر حضرت نداشت .
ب ـ امام را در هنگام نماز خواندن با خنجرى زخم زدند.
ج ـ ران امام را با خنجرى زخمى کردند.
دنـیـا بـر پـسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشکلات و بحرانها را گرداگرد خود مى دیـد و یـقـین نمود که یا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و یا آنکه حضرت را بـازداشـت کـرده بـه اسـارت نزد معاویه خواهند فرستاد. این اندیشه هاى دور، امام را به شدت نگران کرد.
3 ـ تکفیر امام (ع ):
خـائنـان و مـزدوران در سـپـاه امام همچنان به فتنه گرى و خیانت ادامه مى دادند و امام را با کـلمـاتـى گزنده که بر حضرت گرانتر از زخم شمشیر و نیزه بود، مورد اهانت قرار مى دادنـد. ((جـرّاح بـن سـنـان )) چـونـان سگى پارس کنان به طرف حضرت آمد و با صداى بلند گفت : ((اى حسن ! تو نیز چون پدرت مشرک شدى !!)).
هـیـچ یـک از سـپـاهـیان براى کیفر دادن این مجرم از جا نجنبید. این خائنان از حق روى گردان شـدنـد و راه مـستقیم را ترک کردند و به نواده پیامبرشان و فرزند وصى او نسبت کفر و خروج از دین دادند.
چه گمراهى از این بالاتر؟!
4 ـ غارت وسایل امام (ع ):
اوبـاش در بـرابـر چـشم سپاهیان به حضرت حمله کردند، حتى فرش زیر پاى ایشان را کشیدند، رداى حضرت را کندند و دیگر وسایل حضرت را به یغما بردند؛ اما سپاهیان هیچ عکس العملى نشان ندادند.
ایـنـهاپاره اى از حوادث دهشتبارى بودندکه امام را رنجاندند و ایشان را ناچار از پذیرش صلح و کناره گیرى از آن جامعه بیمار در اخلاق و عقیده ساختند.
ضرورت صلح
بر اساس منطق سیاست ، صلح امام با معاویه ضرورى بود، همچنانکه از نظر شرعى بر حـضـرت واجـب بـود تـن بـه صـلح بـدهـد و در بـرابـر خـداونـد مـسـؤ ول اجـراى آن بـود. اگر حضرت با لشکر شکست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاویه مـى رفـت ، در اولیـن تـهـاجم ، دشمن پیروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هیچ پیروزى کسب کند. در آن صورت دو حالت ممکن بود پیش بیاید:
الف ـ یا آنکه امام شهید مى شد و یا اسیر مى گشت ؛ اگر شهیدمى شد آرمان اسلامى از آن سـود نـمـى بـرد؛ زیـرا مـعـاویـه بـا دیـپـلمـاسـى پـیـچـیـده و مـکـارانـه اش امـام را مـسـؤ ول قتل خودمعرفى مى کردو هرنوع مسؤ ولیتى را ازگردن خود ساقطمى نمود.
ب ـ و اگـر امـام شـهـید نمى شد و به اسارت نزد معاویه مى رفت ، قطعاً معاویه او را مى بـخـشـیـد و بـدیـن گونه خاندان نبوت را رهین منت خود مى ساخت و مهر ((آزاد شده )) را که پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) بر پیشانى معاویه و خاندانش زده بود، پاک مى کرد.
بـه هر حال ، امام حسن ( علیه السّلام ) ناگزیر به صلح شد و راهى براى سرباز زدن از آن نـمـانـد. صـلح بـر طـبـق شـرایـطـى کـه بـه تـفـصـیـل هـمـراه با تحلیل آن در کتاب دیگرمان ((حیاه الامام الحسن ( علیه السّلام ))) (43) بـیـان کـرده ایـم ، بـرقـرار شـد. بـه طـور قـطع بر اساس معیارهاى علمى و سیاسى ، امام در عقد صلح پیروز شدند و آن سوى چهره معاویه را آشکار ساختند.
پـس از صـلح ، انـدیـشـه هـا و مـقـاصد نهفته معاویه عیان گشت و او کینه و دشمنى خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همینکه کارها بر او راست شد، آشکارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دین چون صحابى بزرگ ((حجر بن عدى )) انتقام گرفت .
معاویه با جنایاتش حوادث جانفرسا و فجایعى براى مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شرّى فراگیر دچار ساخت که در بحثهاى آینده از آن سخن خواهیم گفت .
امـام حـسـن ( عـلیـه السّلام ) بعد از صلح ، کوفه را که به او ـ و به پدرش ـ نیرنگ زده بـود، تـرک کـرد تـا مـنـتـظـر مـعـاویـه و ظـلم او بـاشـد و خـود بـا اهـل بـیـت ، بـرادران و بـخـصـوص بـازوى تـوانـمـنـدش ابـوالفـضـل ، یـکـسـره راه مـدیـنـه را در پـیـش گـرفـت . بـازمـانـدگـان از صـحـابـه و فـرزنـدانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمى پذیرفتند. امام در آنجا مـاندگار شد و علما و فقها گرد ایشان جمع شدند و از سرچشمه معرفت و حکمت ایشان به فـراخـور حـال خـود بـهـره مـنـد شـدنـد. فیض و بخشش امام ، تهیدستان و بینوایان را نیز فـراگـرفـت و هـر یـک ، از نـعـمـات حضرت ، نصیبى بردند، مدینه بار دیگر به حالت دوران امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیه السّلام ) بازگشت و رهبرى روحى را که با ترک شهر به وسیله مولاى متقیان از دست داده بودند، بازیافتند.
بـه هـر حـال ، ابـوالفضل ( علیه السّلام ) آنچه را از سختى و محنت بر برادرش گذشت شـاهـد بـود، غـدر و خـیـانـت و پـیـمـان شکنى اهل کوفه را نسبت به برادرش دریافت و این اوضـاع سـیـاسـى و اجتماعى ، حقیقت جامعه را بر او آشکار کرد؛ اکثریت قاطع آنان در پى مـنـافـع خـود گـام مى زدند و اثرى از ارزشهاى دینى در وجودشان نبود. در اینجا سخن از بـرخـى از حـوادث دهشتناکى را که ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد بود، به پایان مى بریم .
36- نهج الفصاحه ، ص 2163.
37- حیاه الامام الحسین ، ج 3، ص 80.
38- لو عصیت لهویت .
39- ابـت لى عـفـتـى وحـیـاء نـفـسـى
واقـدامـى عـلى البطل المشیح
واعطائى على المکروه مالى
واخذى الحمد بالثمن الربیح
وقـولى کـلمـا جـشـاءت و جاشت
((مکانک تحمدى او تستریحى ))
40- حیاه الامام الحسن ، ج 1، ص 358 (چاپ سوّم ).
41- فُزت وربِّ الکعبه .
42- ر . ک : نهج البلاغه ، کتاب 47 .
43- ایـن کـتـاب به وسیله آقاى فخرالدین حجازى ترجمه شده و انتشارات بعثت آن را در دو جلد منتشر کرده است ـ (م )