البته نباید فراموش کرد که افول معنویت، خود معلول یک سرى علل و عواملى بود که پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خواص و بزرگان جامعه اسلامى و به تبع آن، در پیروان آنها به وجود آمد. امورى مانند دنیاگرایى و روى آورى به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مهمتر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلى خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخى گردید که به عنوان لکههاى سیاهى در تاریخ روشن اسلام، ابدى شدند که ذکر چند مورد از آنها به صورت گذرا، خالى از فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفاى باطن است؛ آنجا که مىفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خداست که دلها آرامش مىیابد. و ذکر خدا باعث دورى از معصیت و گناه مىشود؛ چنان که مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدىها و زشتىها دور مىکند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفاى باطن و بالاخره راهیابى به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانى که انسان در یاد و ذکر خداست و روح و جان خود را به توصیهها و ارشادات نبویه، مزیّن کرده است، از گمراهى در امان است و از سویى، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احکام و فرامین الهى، که توسط حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بشر ارائه گردید، چیزى جز گمراهى نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»(طه: 124)؛ هر کس ا ذکر و یاد من اعراض کند به دو مصیبت گرفتار مىآید: یک مصیبت دنیوى که زندگى بر او تنگ و سخت مىگردد و یک مصیبت اخروى که روز قیامت کور و نابینا برانگیخته مىشود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله مردم به عقب برگشتند، دلها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعى بود که در چنین وضعیتى، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثرى از معنویت باقى نماند تا آنجا که جامعه از تحمل وجود وصىّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «زمانى که خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت کرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راههاى گمراهى آنان را هلاک ساخت و بر آراء و اندیشههاى نادرست خود اعتماد نمودند (احکام را از پیش خود نادرست بیان کرده و مردم را به پیروى از آن وادار مىنمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ) متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگارى ـ یعنى اهلبیت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله که مأمور به دوستى آن بودند ـ دورى کردند.»(35)
آیا این کلمات نورانى، چیزى غیر از اعراض خواص و به تبع آنها، امت را از یاد خدا و پشت کردن به سیره و سنّت پیامبر تداعى مىکند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین علیهالسلام در وصیتنامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه خارج شدم براى اصلاح مفاسد امت جدّم و براى امر به معروف و نهى از منکر و مىخواهم سیره جدم و پدرم را زنده کنم) چیزى غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزشهاى دینى برداشت مىشود؟ آیا خروج به منظور احیاى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام کاشف از انقطاع خواص جامعه از ذکر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهى از منکر، که از اهداف حرکت امام علیهالسلام است، حاکى از ترک معروف و رواج منکر در میان مسلمانان بخصوص خواص آنها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیهالسلام براى امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله چه توجیهى را برمىتابد؟
آنچه به وضوح از این کلمات نورانى امام استفاده مىشود آن است که خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیبهایى بودند و گرفتارى در دام چنین آسیبهایى بود که یا آنهارا از یارىامامبازداشتویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهمترین عامل انحراف خواص در صحنه کربلا و بلکه در تاریخ بشریت، دنیاپرستى و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امرى موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از کمال و بلندى است که معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح مىدهد؛ زیرا کمال خویش را در او مىبیند. بدیهى است اگر معبود و معشوق آدمى، خداى تعالى باشد، جز به او و رضاى او نمىاندیشد و اگر دنیا باشد، جایى براى عشق خدا و پرستش او باقى نمىماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستى است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددى دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانى و سرآغاز هر گناهى دانسته شده است.(38) از اینرو، دنیاپرستى اصلىترین لغزش خواص در هر عصرى است که باید مورد توجه اکید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهمترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستى و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهى گذرا به موضعگیرى طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایى خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در معرکه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها کردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودى در مروج الذهب درباره دنیاگرایى این دو تن، چنین مىنویسد: «در دوران عثمان، گروهى از صحابه به ساختن خانهها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یکى از آنها بود. او خانهاى در بصره ساخت که تاکنون (سال 332 ه . ق) معروف است. خانههایى نیز در مصر و کوفه و اسکندریه بنا نهاد. دارایى او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و کنیز بود. طلحه نیز خانهاى در کوفه در محل کناسه ساخت که به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضى هم بیشتر گفتهاند. او در ناحیه شراة بیش از این درآمد داشت. خانهاى در مدینه ساخت که آن را با آجر و گچ و شیشه بنا کرده بود.»(39)
بدیهى است اینگونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسانهایى مىسازد که پس از سابقه طولانى در دفاع از حق و پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت کردن به وصایاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر علیه على علیهالسلام لشکر به راه مىاندازند.
نمونه این دنیاپرستى، آنچنان که گذشت، عمربن سعد بود که عشق به دنیا و مقامات دنیوى او را به دینفروشى و مبارزه با فرزند پیامبر صلىاللهعلیهوآله کشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتى که خواص طرفدار حق در یک جامعه ـ یا اکثریت قاطعشان ـ آن چنان مىشوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىکند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مىشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمىایستند و از حق طرفدارى نمىکنند و جانشان را به خطر نمىاندازند. وقتى این طور شد ـ اولش با شهادت حسین بن على علیهالسلام با آن وضع، آغاز مىشود و آخرش هم...»(40)
2. عدم بصیرت
چنان که گذشت، یکى از ویژگىهاى خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنى روشنبینى، و به معناى قوه قلبى است که به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همانطور که نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را مىبیند.(41) از این روى، عدم بصیرت، همان عدم ملکه روشنبینى است. عدم بصیرت بدترین و خطرناکترین کورى است؛ چرا که کورى چشم دل است. حضرت على علیهالسلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمى البصیرة»؛(42) نداشتن چشم از کوردلى و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتى از حضرت على علیهالسلام وارد شده است که: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیرة»؛(43) نابینایى آسانتر از کوردلى است.
یکى از عوامل انحراف خواص در صحنه کربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنى آنچه باعث شد تا سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت برسد و اهلبیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلمها و جنایاتى که به وقوع پیوست، ناشى از بىبصیرتى خواصى بود که در زمان امام حسین علیهالسلام و در صحنه کربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهى است مراد از بصیرت، روشنبینى و آگاهى قلبىاى است که انسان را به خدا نزدیک کند نه مطلق آگاهى و دوراندیشى و داشتن رأى صائب؛ چرا که بین بصیرت و راى صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و مىتوان گفت: هر بصیرى (به معناى یاد شده) از حسن رأى و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما اینگونه نیست که هر کسى ـ مثلاً ـ داراى حسن رأى بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممکن است از قدرت تصمیمگیرى و حسن رأى برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیک نکند، بلکه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانى است که در عین اینکه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده مىکند، چنان که عمرو بن عاص از زیرکى و حسن رأى برخوردار بود، ولى در کنار معاویه به مقاتله با حضرت على علیهالسلام پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله کسانى که مىتوان او را جزء خواص منفى حاضر در صحنه کربلا به حساب آورد، قرة بن قیس حنظلى است. وى علىرغم شهرتش به حسن رأى، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا که از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام علیهالسلام بپرسد که براى چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردى موسوم به حسن رأى است و من گمان نمىکردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام علیهالسلام ، حبیب بن مظاهر به او رو کرد و گفت: واى بر تو اى قرة! از این امامِ بحق روى مىگردانى و به سوى ظالمان مىروى؟ بیا و یارى کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافتهاى. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر مىکنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان کوفیان کم نبودند.
3. تعصبات قبیلهاى
تعصب از حیث لغت، جانبدارى کردن است؛(45) یعنى حمایت از کسى که متعصب نسبت به او علاقه و ارادتى دارد. از اینرو، هر تعصبى مردود نیست؛ چرا که تعصب اگر عقلایى و بر حق باشد، امرى معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایى نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امرى ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیلهاى جاهلى نیز از این قسم است. امام زینالعابدین علیهالسلام در زمینه این نوع تعصبات مىفرماید: «عصبیتى که صاحبش به واسطه آن گنهکار مىشود آن است که کسى بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند، ولى دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلکه اگر کسى قوم خود را بر ستم کمک کند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، با احیاى ارزشهاى جاهلى، دوباره تعصبهاى نژادى و قبیلهاى جان گرفت و ارزشهاى الهى قربانى ارزشهاى جاهلى شد. در سقیفه مسائل نژادى و ناسیونالیستى حرف اول را زد. در شوراى شش نفرى عمر، مسئله نژاد تعیینکننده بود. در حکومت عثمان بستگان پدرى او حرف اول را مىزدند و راز لغزش برخى از کارگزاران امام على علیهالسلام نیز همین بود.»(47) در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیلهاى در میان خواص و سران لشکر کوفه بسیار مشهود است. در کوفه کم نبودند سران و بزرگان قبایلى که طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومى، بسیارى از این قبایل به آنها اقتدا کردند. گواه روشن بر اینکه تعصبگرایى جاهلانه، عاملى مهم در انحراف خواص و پیروى از آنها در صحنه کربلا بوده است، آن است که روز نهم محرم وقتى شمر ملعون دید که عمر سعد مهیاى قتال است،
قصد کرد که حضرت عباس علیهالسلام و برادرانش را از راه قومىگرى تحریک کرده و به لشکر عمر سعد ملحق کند، از اینرو، با صداى بلند گفت: «کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا که مادر این چهار برادر امالبنین، از قبیله بنىکلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر مىخواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روى باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، که با پاسخ کوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ که بریده باد دستهاى تو و لعنت باد بر امانى که تو براى ما آوردى...(49)
بازتاب قیام امام حسین علیهالسلام در عملکرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا که در راه احیاى دین و ویران کردن اساس ظلم در نوع خود بىنظیر است، منشأ تأثیرات عمدهاى در نحوه عملکرد خواص، بلکه قاطبه مسلمانان در حوزههاى مختلف مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، حکومتى و سیاسى بوده است. عمده نهضتهایى که پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین علیهالسلام بودهاند؛ چرا که پیش از هر کس، خواص و سران این نهضتها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهى را بر فکر و عمل خواص که موجب پیدایش قیامهاى گوناگونى بوده است، بررسى کرده و به نمونههایى از عملکرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشکار پس از شهادت حسین بن على علیهالسلام با والى کوفه و حکومت یزید را مىتوان مبارزه علنى یکى از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدى دانست؛ چرا که پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر کوفه نشست و به نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا علیهالسلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالى که ابن زیاد مست پیروزى ظاهرى خود بود و بر اریکه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح کرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند. او در حالى که نابینا بود با راهنمایى دخترش مبارزه دلیرانهاى را آغاز کرد تا اینکه او را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بىباکى او در دفاع از حق و خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و فریادگرى او بر علیه ظلم و بىدینى، نسیمى بود که از شجاعت و بىباکى حضرت سید الشهدا علیهالسلام در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یکى از خواص شیعه و زهّاد روزگار کوفه، آن چنان بود که عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهاى مخالفت با دستگاه اموى در دل آنها کاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یکى از پیامهاى عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا که علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزى امام حسین علیهالسلام بود. این قیام مشتمل بر پیامى گرانسنگ بود و آن اینکه براى از بین بردن دستگاه ظلم و کفر حتى از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهلبیت علیهمالسلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگرىهاى اهلبیت علیهمالسلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحى بود که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام پدید آورد. مسعودى در واقعه حرّه اینگونه مىنگارد که پس از شهادت امام حسین علیهالسلام ظلم و جور یزید فزونى یافت و آشکارتر گردید. آنهایى که از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حکام او آگاه کردند. مردم همه با روحیه طاغوتستیزى که از نهضت عاشورا دریافت کرده بودند، اقدام کرده و عثمان بن محمد بن ابىسفیان والى آن زمان مدینه را و مروانبن حکم و سایر امویان را از مدینه بیرون کردند. در حالى که امام سجاد علیهالسلام درمدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. خبر به یزید رسید و او سپاهى بزرگ را به فرماندهى مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتى به سنگستان مدینه ـ که معروف به حرة واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه براى دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختى در گرفت. جماعت بسیارى از مدینه کشته شدند تا اینکه تاب مقاومت براى آنها نماند، از اینرو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله پناه بردند. لشکر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسبهاى خود داخل روضه منوره شدند و اسبهاى خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم کشتند که روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از خواصّى که در آگاه کردن مردم و راهاندازى این قیام، تأثیر بسزایى در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابى عمرو مخزومى و عبدالله بن حنظله غسیلالملائکه هستند؛ چرا که وقتى از طرف حاکم مدینه، عثمان بن محمد بن ابىسفیان، به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیک خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمتهاى او بهرهمند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وى تشویق کنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بىدینى و فساد و فحشا و سگبازى و شرابخوارى یزید، با ذکر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبداللهبن حنظله گفت: من از نزد شخصى برگشتهام که اگر هیچ کس با من یارى و همکارى نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و بنىامیه را از شهر بیرون کردند.»(53)
نکته قابل توجه آنکه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیهالسلام علیه بىعدالتى و ستمگرى رژیم فاسد اموى شکل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخههاى مختلف قریش تشکیل مىشد و اگر چه عناصر اصلى آن شیعى بودند، اما قیامى شیعى نبود؛ چرا که رهبرى شیعه على بن الحسین علیهالسلام نسبت به آن بىتفاوت بود و در یَنْبُعْ ساکن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین علیهالسلام : یکى از نابترین نهضتهاى شیعى قرن اول قیام توابین بود. توابین کسانى بودند که علىرغم دعوت از امام حسین علیهالسلام ، در کارزار عاشورا به یارى آن حضرت نپرداختند. از اینرو، به شدت خود را ملامت مىنمودند. امام که به دعوت آنها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسید و آنها از جا تکان نخوردند.(55) این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند. به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤساى خود یعنى سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدى، عبدالله بن وال تمیمى و رفاعة بن شدّاد بجلى، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشکیل دادند... به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یارى خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یک هجرى آغاز شد... تا آنکه شب جمعه پنجم ربیعالثانى 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوى تربت پاک امام حسین علیهالسلام روانه شدند [و گریه و زارى و توبه کردند سپس [قبور شهدا را ترک گفته و به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینى به نام عین الوَرده با سپاه شام که فرماندهى آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسى نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبرى سیاسى امت اسلامى» واگذارى حکومت به خاندان رسولاللّه بود که عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامى که توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروى از خاندان پیامبر فراخواندند، چون که آنان براى حکومت بر بنىامیه شایستهتر بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر تفکّر سیاسى خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین علیهالسلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین کربلا، اثر دیگرى نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیدارى وجدان در کلیه افرادى بود که مىتوانستند به یارى حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف، گناهکار را به جبران گناه و جرم خود وادار مىکرد و از طرف دیگر، کینه و عداوت مسببان ارتکاب چنین گناه را به دل مىگرفتند و این همان پدیدهاى است که پس از انقلاب حسین علیهالسلام در میان ملت مسلمان آشکارا به چشم مىخورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لاى سخنان، نامهها و خطبههاى توابین موج مىزند. همین روحیه بود که آنها را در شب عملیات علیه یزید به کربلا و تربت پاک حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و سایر شهیدان کشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشک ندامت و عهد بستن بر خونخواهى امام علیهالسلام و شهیدان کربلا، روحیه مبارزهطلبى خویش را تقویت کردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام علیهالسلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفى راحتطلبى و پشت پا زدن به مظاهر دنیوى
یکى دیگر از درسها و تأثیرهاى نهضت عاشورا بر فکر خواص در نهضت توابین و بلکه همه نهضتهاى شیعى و غیر شیعى، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفکرى است که آنچه با حفظ دین و آموزههاى آن مغایر است باید کنار زده شود. یکى از آسیبهاى خواص جبهه حق که باعث شد على علیهالسلام خانهنشین شده و حسین علیهالسلام یارى نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحتطلبى و اسیر مظاهر دنیوى شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیهالسلام غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را براى همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند که براى حفظ دین و احیاى آن باید به مظاهر دنیوى پشت پا زد و از راحتطلبى گریزان بود، وگرنه باید در هالهاى از پریشانى و پشیمانى به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیهالسلام اشک ندامت ریخت. در سایه همین رویکرد از تأثیر قیام امام علیهالسلام بود که توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله صلىاللهعلیهوآله ، پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنیوى و شهادت خواهى براى رضایت خداوند قرار دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگرى از قیام امام علیهالسلام
یکى دیگر از قیامهایى که متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى است که به منظور انتقام خون امام حسین علیهالسلام از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجرى واقع شد.(60)
مىتوان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا که مختار چون آمادگى مردم عراق را براى قیام و انقلاب برضد بنىامیه و بىمیلى آنها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفى کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وى شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوى انتقامگیرى خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار مىکرد... مختار قاتلان امام حسین علیهالسلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده مىشود، آن است که هدف اصلى مختار از قیام بر علیه حکومت غاصب و ظالم امویان، انتقامگیرى خون حسین علیهالسلام از قاتلان او بوده است، اما نکتهاى که اینجا به ذهن مىآید آنکه چرا مختار و دیگر خواص همفکر او به دادخواهى از قاتلان امام پرداختند و چه امرى منشأ پیدایش چنین تفکرى در آنها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت کردن او و نیز کشتن او به گونهاى که «صار قتیلاً غریبا مظلوما عطشانا» و از طرفى، اسارت اهلبیت و افشاگرىهاى امام سجاد علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموى و برپایى مجالس عزادارى در شام، بشارتدهنده امرى عظیم یعنى مظلومیت امام علیهالسلام و اهلبیت اوست. بدیهى است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویى و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله که در کلمات شریفهاى همچون «ان کان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلى فیا سیوف خذینى» تجلّى مىیافت، از سوى دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشکر او بود و این بود که مختار با جمع کردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهى آن امام شهید قیام کرد.
پىنوشتها
1ـ منصور وثوقى و على نیکخلق، مبانى جامعهشناسى، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2ـ از بیانات مقام معظّم رهبرى در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسولاللّه صلىاللهعلیهوآله .
3و4ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4ـ شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج 1، ص 322، چاپ حجرى.
5ـ طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن على از مدینه تا کربلا، حاشیه ص 120.
6ـ ر.ک: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن على علیهالسلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7ـ تاریخ طبرى، منشورات کتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307ـ 308.
8ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، چ هشتم، ص 122ـ 123.
9ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 251ـ 252.
10ـ مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، ج 1، انوارالهدى، 1418 ق، ص 279.
11ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 13، بیروت، للطباعة والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12ـ همان / بخارى، صحیح بخارى، ج 8، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35ـ خواص و لحظههاى تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص 80ـ81.
13ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 238.
14ـ باقر شریف قرشى، حیاةالامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15ـ طبرى، تاریخالامم و الملوک، منشورات مکتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودى، مروجالذهب، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 130ـ 131.
16ـ همان، ص226 به نقلاز:مسعودى،مروجالذهب، ج3، ص57.
17ـ همان، ص 226.
18ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19ـ جواد محدثى، پیشین، ص 353.
43و44ـ منتهىالآمال، چ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
45 و46ـ جواد محدثى، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودى، مروجالذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 6، ص 440.
21ـ جواد محدثى، پیشین، ص 261.
22ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23ـ غلامعلى نعیمآبادى، آسیبشناسى خواص، 1379، ص 31.
24ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمى، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، چ پنجم، ص 108.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26ـ براى مطالعه بیشتر ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام ، ص 199، حدیث 16، باب نکوهش دنیا.
27ـ نهجالبلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28ـ مقتل خوارزمى، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ص 197.
29ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 1، ص 546.
32ـ عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33ـ همان، ج 2، ص 57.
34ـ منتهىالآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
35ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ح 7، ص 421.
37ـ سید احمد خاتمى، پیشین، ص 268.
67و68ـ منتهىالآمال، پیشین.
38ـ جواد محدثى، پیشین، ص 301ـ 302.
39ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 81.
40ـ منتهىالآمال، ص 612ـ 613.
41ـ محمدمهدى شمسالدین، ارزیابى انقلاب امام حسین علیهالسلام ، ترجمه مهدى پیشوایى، مؤسسه فرهنگى هنرى سینمایى الست فردا، 1381، ص 249.
42ـ اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهلبیت علیهمالسلام ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380، ص 307 (با اندکى تلخیص و تصرف).
43ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتى امام صادق علیهالسلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندکى تصرف).
44ـ همان، ص 221ـ 226.
45ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 212ـ 213.
47ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48ـ طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 487.
49ـ ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 12، 112ـ 116 به نقل از: مهدى پیشوایى، پیشین، ص 226ـ 228.
50ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 252ـ 254 / مهدى پیشوایى، پیشین، ص 252ـ 254.