پیشینه تاریخى واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم )ص( در میان مسلمانان کسانى بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام »منافقون« داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان مى کنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: »اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون«(1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن کسانى را که ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلًا در یک جا در وصف آنان مى فرماید: »و اذا قاموا الى الصلوه قاموا کسالى یزاءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلًا«(2)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت مى کنند در مسجد نماز مى خوانند اما کسل و بى حال هستند و از روى ریاکارى است و در دل به خدا توجه نمى کنند مگر اندکى. به هر حال این آیه نشان مى دهد که مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست که قرآن کسانى را که ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم )ص( على رغم دشمنى ها و کینه توزى هاى فراوانى که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را »طلقاء« یعنى »آزادشدگان« نامیدند، بسیارى از بنى امیه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلًا به پیامبر اکرم )ص( حسد مى بردند: »ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله«(3). بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانى شواهدى وجود دارد که وقتى نام پیامبر اکرم )ص( را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر )ص( مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده که در کنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر )ص( در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین )ع( رسید. خوب، مى دانید قبل از این که امیرالمؤمنین )ع( به حکومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یک عامل، یک والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود و بعداً از طریق خلیفه سوم کاملًا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاکمى که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامى را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این که آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت کند کارى نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤمنین )ع( به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این که على )ع( قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى کنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین )ع( گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین )ع( خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین )ع( به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن )ع( رسید و امام حسن )ع( هم مدت کوتاهى مبارزه اى را که امیرالمؤمنین )ع( شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاویه از زمینه هایى استفاده کرد و کارى کرد که امام حسن )ع( مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیک مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى که معاویه مى کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یک بررسى تحلیلى است اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلًا از نظر تاریخى اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسى کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایى به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها »خلافت« بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتى بود. اصلًا آن ها آرزوى کسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند که مى توانستند از آن ها بهره بردارى کنند.
زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. سطح فرهنگ جامعه اولین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بوده، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست که به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملًا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حکومت منطقه در دست کسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یکى از زمینه هایى که معاویه روى آن حساب مى کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبلیه اى یکى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى کرد که اگر رئیس قبیله در کارى پیشقدم مى شد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام )ص( ایمان مى آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبلیه همه مسلمان مى شدند و اگر رئیس قبیله مرتد مى شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر )ص( اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام بر مى گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود که معاویه روى آن حساب مى کرد و از آن بهره بردارى مى کرد.
3. ضعف ایمان زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم )ص( تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اکرم )ص( نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود که معاویه از آن استفاده مى کرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیله اى، در اصطلاح به این موارد »زمینه« مى گویند.
عوامل انحراف جامعه
اما سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها براى کار بر روى این زمینه ها استفاده مى کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، اما معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى کرد. معمولًا همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى کرده و مى کنند.
1. تبلیغات عامل اول تبلیغات است که همه سیاستمداران سعى مى کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتى که مى خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق مى کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى کند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، کسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر )ص( و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود که مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما کم و بیش مى دانید معاویه سعى مى کرد شعراى معروف و برجسته اى را به کار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این کار تربیت مى کرد. اما بین کسانى که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى کرد کسانى را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابو هریره یکى از حدیث سازان معروف است که خود علماى اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادث عجیبى جعل مى کرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر )ص( نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى کردند. همین طور کسانى که آن زمان به نام قرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلًا با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان کسانى بودند که قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى کردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدثان، را به کار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع عده اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبلیه ها را بیش تر از راه تطمیع دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى کرد. یک سکه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى که براى رئیس قبیله اى سکه هاى طلا را مى فرستاد، کم تر کسى بود که در برابر آن سکه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.
3. تهدید و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى کرد. کسانى که مخالفت مى کردند، به محض این که به معاویه بد مى گفتند و انتقاد مى کردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را کتک مى زدند، زندانى مى کردند، و در نهایت مى کشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عامل »تبلیغ« به وسیله شعرا، محدثین و قرّاء، و عامل »تطمیع« نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل »تهدید« نسبت به سایر مردم، و به کار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى که اشاره شد آن گونه که مى خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیده اید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین )ع( و اندکى هم در زمان امام حسن )ع(، تا حدود بیست سال، )تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى( ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین )ع( حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت امیرالمؤمنین )ع(، معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایى را فراهم کرده بود. براى این کار تجربه کافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه که رسید وصیتى کرد. خیلى علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزد جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلى هم سعى کرد او را به وسیله افرادى تربیت کند، و حتى کسانى را گمارد که مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزد گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم کند. حکومت براى تو مهیا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى کن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آنها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى کند. این نصیحت ها را به یزد مى کند. بعد مى گوید: چند نفر هستند که به آسانى زیر بار تو نمى روند فرزند ابى بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على )ع(. این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید مى گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین )ع( مقابله نکن تا مى توانى سعى کن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى کن. به صلاح تو نیست با حسین )ع( در بیفتى. حتى اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین )ع( بد رفتارى نکن، فرزند پیامبر )ص( است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید کرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزد به محض این که به خلافت رسید بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببرد البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممکن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانى در مدت کوتاهى دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، کسى که همین افراد هنگامى که ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند اخلاق او را که مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند اگر کسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد چنین کسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملًا امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعى کند روز به روز افکار متوسط را و
لو اندکى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان کاملى که هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلى کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى که مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین )ع( یا امام حسن )ع( یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به کمک دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى که مى سرودند و یا با احادیثى که جعل مى کردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند که عامل گمراه کردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینى که مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گوید که هر فساد و اختلافى که در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: »فما اختلفوا فیه الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم«(4) سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانى بود که راه را بلد بودند، دزدانى بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى کردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى کردند. اگر یکى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین )ع( که یکى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمار و دیگران که در ایمان خود راسخ بود ند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى کرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده مى کرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمى که حسین )ع( را روى دست پیامبر )ص( دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتى پیامبر اکرم )ص( بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین )ع( از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اکرم )ص( پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند حضرت گریه او را تحمل نمى کرد. این قدر رعایت حسین )ع( را به مردم سفارش مى کرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین )ع( کردند. (5)
پى نوشت ها:
(1)،( منافقون، 1).
(2)،( نساء، 142).
(3)) نساء، 54)
(4)) جاثیه، 17)
(5)) پاسخ سوال سوم کتاب آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، نوشته آیت الله مصباح یزدى، ص 53 تا ص 61).