دعوت ادب
عزیز من! ادب ما را دعوت میکند به معرفت صانع و تحصیل رضا و اطاعت اوامر و نواهی و به حُسن اخلاق و نیکی معاشرت با یاران و برادران خلقتی و دینی و وطنی خودمان به اندازه روابط و مناسباتی که با آنان داریم و به حفظ آن مکلّف آن میباشیم.
ادبْ ما را دلالت میکند بر این که از صفات ذمیمه و اخلاقِ بد دوری جوییم، حقوق خود و حقوق دیگران را بشناسیم، از حدّ خود درنگذریم و حدود دیگران را نگاه داریم، ادبْ بزرگ را از کوچک بشناساند و مطیع و مُطاع را تمیز دهد و وظایف و تکالیف هر دو را معیّن مینماید. کوچکان را آداب کوچکی آموزد و بزرگان را اطوار بزرگی یاد دهد.
دریچه علم
دریچه علمْ ادب است و نتیجه ادبْ آگاهی و فایده علمْ وصول به سلامت و سعادت دنیا و آخرت. پس اَهمّ مطالب برای طالب علمْ تحصیل ادب است و تأدُّب به آداب روحانیین که اغراض نفسانی و بد را شخص از خود دور کند؛ و هر قدر شخص از خود اغراض نفسانی را کم کند و به اخلاق رحمانی متخلّق شود، درک مراتب و مقامات [معنوی] برای او بیشتر دست میدهد.
میزان رفتار
سؤال: در حفظ حقوق [دیگران] در معاملاتْ میزان مستقیم چیست که شخص به او آشنا باشد؟
جواب: این میزان با خود آدمی است ولی چون هر کس نفس خود را دوست میدارد و محبّت شیء کوری و کری میآرد پس مادام [که] شخص خود را از اغراض نفسانی مجرد نکرده، کفّه ترازوی او به اقتضای شهوت و غضب خم میشود و چنانچه هر کاری که پیش میگیرد چه درباره خود و چه درباره دیگری، مبنای کار را بر این بگذارد که وقوع آن کار را از کسی دیگر در حق خود تصور نماید و نظر منصفانه خود را در این باب حکم نماید و اندازه نیکی و بدی و مقیاس حدود و حقوق و لزوم رعایت آن را در دست داشته باشد، البته ملتفت به حقیقت نیک و بد خواهد بود.
مثلاً تصور باید کرد که آیا روا میداری کسی در حق تو و در امور متعلّق به مال و جان و ناموس تو نیت بدی بکند، سخن بد و حرکت ناشایستی بگوید و به جا آورد. یا این که در غیاب تو بدگویی نماید و با سخن چینی، در میان تو و دوستان تو فساد نماید و یا در حق تو ظلم و بی اعتنایی نماید. آیا خشنودی از این کارها و کردارها توانی داشت؛ بالقطع روا نتوانیم دید.
پس میزان تعیین حقوق و اساس راستکاری که نتیجه حقشناسی است همین است که آدمی آن چه را در حقّ خود روا میبیند مانند آن را درباره ابنای جنس خود و کسانی که رابطه برادری با او دارد روا شمارد و به عکس آن نیز کردار و گفتاری که از دیگران درباره خود و متعلّقانش ناشایست و سنگین میبیند وقوع آن را در حقّ دیگران چه از خود و چه از دیگری نپسندد.
اخلاق بد
آدمی از جراحت خود اغلب نفرت نیابد، اما چون بر دیگری دُمَلی بیند اگر [او] دست به چیزی رساند آن چیز را نتواند خورد و نفرتش میآید. همچنین اخلاق بد چون کثافات و دُمَل است؛ چون در تو است از آن نمیرنجی و چون در دیگری بینی برنجی و نفرت میکنی و چنان که تو از او میرمی و نفرت میکنی او را نیز معذور دار که از تو برَمَد و نفرت کند.
آن است که سعدی گوید: ادب از که آموختی؟ گفت از بیادبان. و حکمت این همان محبّت نفس است که شخصْ بس که خود را دوست میدارد از عیوب خود غافل میشود که فرمودهاند: حُبُّ الشَیِء یُعْمِی وَ یُصِمّ یعنی دوست داشتن چیزی [از دیدن و گفتن حقیقت] کور و لال میکند؛ و اگر نفس خود را دشمن دارد همه معایبش را روشن میبیند. پس باید شخص نفسانیت خود را قوّت ندهد که پرده چشم بصیرت او باشد.
قالب علم
ادبْ قالب علم و دانش است و علم و دانش، روح آن است. علم را باید به ادبْ مقرون داشت که علمْ ادب را صدا میکند، اگر جواب بدهد [با او همراه میشود] و الا پرواز میکند. و در این حال، علم بی عمل و دانش بیادب چندین مرتبه از جهل و نادانی بدتر است و ضرر و صدمه آن به علم انسانیّت و مدنیّت صد مرتبه بیشتر، و دلیلش واضح است که دانای بیادبْ دانش و آگاهی خود را به سوء استعمال به کار میبرد و منافع بشرّی و حقوق مدنی را مختل میسازد و به موقع خطرناک میاندازد.
شرط ترقی
اولین شرط ترقّی اجتناب از مصاحبت بَدان و اشرار است و لازمه آدمیّتْ دوری است از همنشینی با صاحبان اخلاق بد.
;با بدان یار گشت همسر لوط ;خاندان نبوتش گم شد
;سگ اصحاب کهف روزی چند ;پی نیکان گرفت و مردم شد
پس کسی که طالب نجات و راستکاری و مایل به ترقی در دنیا و آخرت باشد باید با مردمان نیک سیرت، ستوده خصلت و صاحبان اوصاف حمیده معاشرت کند و کیفیت سلوک ایشان را با خالق و خلق ملاحظه و پیشنهاد خود نماید و عمر خود را ضایع نگرداند و پیوسته گزارش احوال و افعال بزرگان دین و سرگذشت راهروان راه سعادت استماع کند و از شنیدن حکایتهای لغو و یا گرفتن افسانههای باطل و دروغ که به غضب و شهوت و آثار حیوانیتْ معین و مقوّی است پرهیز کند.
آینده نگری
شخص عاقل باید از دیده و شنیده خود عبرت گیرد و به هر کاری که آغاز میکند پایان و عاقبت آن را به چشم بصیرتْ دیده، میزان عمل و رفتار خود را از روی بینایی و دانایی برداشته، نتایجی که از آن متولد خواهد شد به روی چشم آرد، پس از آن اقدام کند. سعدی گوید: لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی گفت: از نابینایان که تا جایی نبینند پای ننهند. اگر آدمی در هر کار و کردار از بدوِ اقدام به آن تا آخر نتایج مترتّبه آن را تصور کند کمتر ندامت میکشد. «عاقل آن است که اندیشه کند پایان را» کورکورانه راه رفتن و پایان عمل را ملاحظه ننمودن در عاقبت کار باعث حدوث مخاطرات بزرگ و خواریها و شرمندگیها و ناراحتیها خواهد بود.
کار به حکمت
کار به حکمت کردن و مآل اندیشیدن و گفتار و کردار خود را سنجیدن، از تکالیف نخستین خردمندان است که «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی».
یک سخن جزئی و کار بسیار کوچکی که بیتأمّل و نسنجیده گفته و کردهاید بسا میشود شخص را به بلا و مصایبِ سخت اندازد و او را چنان گرفتار کند که هیچ عاقلی چاره و علاج آن را نتواند.
شخص همیشه باید طالب صحبت راستگویان و نیکان و درصدد معاشرت سعادتمندان باشد چه طبع انسان آن چه را که از طبع دیگر مکرّر بیند اخذ و کسب میکند. شخص، پیوسته باید مراقب احوال و متوجه اعمال خود باشد و بداند که با که همنشین است و با کدام کس قرین. چنانچه در حفظ صحّت جسم از خوردنی و نوشیدنی مُضِّر و چیزهای مُفسِد و بد پرهیز لازم است، در حفظ صحّت نفس نیز مراقبتْ شرط است تا کار خلاف آدمیّت و منافی حُسنِ اخلاق از او سر نزند و امر ناپسند از او بروز نکند و آن سعی و جهد در حفظ صعود [به] مرتبه سعادات به سعی و اهتمام خود بیفزاید که فرمودهاند: هر کس دو روز او با هم برابر باشد و از امروز به فردا چیزی به حُسن [اخلاق] و کمال و تجربه و علم خود نیفزاید مغبون است.
احتراز
شخص باید از آن چه قوه شَهویّه و غضبیّه او را زیاد میکند احتراز کند؛ چشم خود را از دیدن آن چه غضب و شهوت را به هیجان میآرد باز دارد و گوش خود را از شنیدن این قبیل مسموعات نگاه دارد و دل خود را از ضبط آنها حفظ کند و به آن جور تصورات و تخیّلاتْ دل خود را مشغول نسازد؛ و این دو قوم برای هلاک نفس انسانی مثل شیر درّنده و سگ دیوانه و اسب سرکشی تصور کند، همین که قید [آن]ها را سست کرد و کمکم زنجیر از آنها برداشت دیگر رهایی نمیتواند و بعد از آن ندامت سودی نمیدهد.