عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
عصر روز نهم محرم است، شب عاشورا. شهادت یاران و همراهان امام حسین علیه السلام مسلم و قطعی است. امام حسین علیه السلام در این ساعات اخیر به بهانه های مختلف، همدلان و همراهان را فراهم آورده و همه را مطمئن کرده است که: "پایان این مسیر بی تردید شهادت است" اکنون این که با نامه ای در دست، در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام پرسه می زند، شمر است. تردید در طرح آنچه در دل و در دست دارد، او را کلافه کرده است. قدم می زند، دندان می ساید، چشم نازک می کند، گیجگاهش را با انگشت می فشارد، چنگ در موهایش می زند... اما صدا نمی کند. او - شمر - از قبیله بنی کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است، دختر حزام بن ربیعه کلابی شاعر. پس شمر با ام البنین و پسران او عباس و عبدالله و جعفر و عثمان رابطه خویشاوندی دارد. شمر فرزندان ام البنین را خواهرزاده می داند و می خواند. او نه به دلیل خویشاوندی بلکه به این علت که دور حسین علیه السلام را از چهار دلاور، به خصوص اسوه شهامت - عباس - خالی کند، رفته است و از ابن زیاد امان نامه برای این چهار خویش خود گرفته است. بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی. ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟
و اکنون امان نامه در دست در اطراف خیمه ها پرسه می زند و دنبال راهی برای طرح این ماجرا می گردد. آنچه باعث رخنه تردید در ذهن و دل او می شود این است که اطمینانی به شنیدن پاسخ مثبت ندارد و از خفت و سرافکندگی می هراسد. اما عاقبت دل یکدله می کند و فریاد می کشد: آی خواهرزاده های من کجایید؟ عباس! عبدالله! جعفر! عثمان! کجایید؟ من شمرم. حرفی با شما دارم. این چهار دلاور در محضر حسین اند. دو زانو نشسته اند و آخرین جامهای عشق و معرفت را از دستهای حسین علیه السلام می نوشند. هر کس باشد وقتی صدایی می شنود که او را به نام می خواند، بی اختیار از جا برمی خیزد و با مهر یا عتاب به هر حال پاسخی می دهد. اما ادب آن چنان بر این چهار دلاور و به خصوص بر سر آنها - عباس - سایه افکنده که هیچ کدام از جا تکان نمی خورند، سر نمی گردانند و حتی مژه نمی زنند. فریاد دوباره و سه باره تکرار می شود و این بار حسین - جان عالمی به فدایش - به حرف می آید و می فرماید: عزیزان من! پاسخ دهید. اگرچه فاسق و فاجر است اما به هر حال خویش شماست، ببینید چه می گوید. اگر اقتضای ادب تاکنون پاسخ نگفتن به شمر بود، اکنون اطاعت امر امام و پاسخ گفتن به شمر ادب است. هر چهار دلاور برمی خیزند و شمر را در مقابل خیمه می یابند. هر چهار با عتاب و بی نرمشی در کلام می پرسند: - آمده ای که چه؟ چه می خواهی؟ - خواهرزاده های من! برایتان امان نامه آورده ام. خود را با حسین به کشتن ندهید، بیایید... هر چهار دلاور از خشم، چشم می درانند و دندان می سایند و عباس فریاد می کشد: - " تبّت یداک یا شمر"!بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟ شمر اگر بماند بیش از این باید خوار و حقیر باشد. ذلیل و درمانده سر خود را می گیرد و خود را در سیاهی لشگر کفر گم می کند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب عبیدالله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید که دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است که مى شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام مى کند و با اموال بى نیازشان مى سازد و بر کرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید. از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر کرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و یارى او در کشتن حسین باشند. اولین کسى که عزیمت کرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود را به مریضى زد و پیغام داد که اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من خبر داده که خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى که (وقتى با مومنان برخورد مى کنند، مى گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت کرد. در پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، براى تو هیچ کم و کاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر که مى آید و مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى کرد. عمر سعد هم نمى خواست که کشته شدن حسین به دست او باشد. بقیه در ادامه مطلب [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
حماسه کربلا؛ بیانگر عشق و شهادت و شهامت اصحابی است که دنیای مادی را رها کردند و با معشوق خویش پیمان بستند که امام زمان و مرادشان را تنها نگذارند و او را یاری دهند. آنان درس ایثار و شهادت را برای بندگان به ودیعه گذاشتند و خاک مزارشان تا ابد توتیای چشم هر انسان آزاده و وارسته ای است. حضرت ابوالفضل العباس(ع) یکی از یاران امام حسین(ع) در صحرای کربلا، از جمله شخصیتهای بزرگی است که همه ابعاد شخصیت وی برای جامعه شناخته نشده است.حضرت ابوالفضل العباس(ع) دنیایی از فضایل و محاسن بود، هیچ صفت پسندیده و یا خصلت ارجمند و ارزشمندی را نمی توان یافت، جز آنکه در وجود او به ودیعت نهاده شده بود. مختصری از زندگینامه حضرت ابوالفضل العباس(ع) حضرت عباس(ع) در چهارم ماه شعبان سال بیست و ششم هجری در مدینه به دنیا آمد. او فرزند بزرگ ام البنین و پسر چهارم امیرالمؤمنین(ع) بود. مادر او فاطمه حزام بن خالد از قبیله کلاب است. تاریخ گواهی می دهد که پدران و دایی های ام البنین در دوران قبل از اسلام جزو دلیران عرب محسوب می شده و مورخان آنان را به دلیری در هنگام نبرد ستوده اند. افزون بر این، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانی، سالار و بزرگ و پیشوای قوم خود نیز بوده اند. اینان همانانند که عقیل به امیرالمؤمنین(ع) گفت: در میان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمان تر یافت نشد. (1) شجاعت و دلاوری شجاعت و دلاوری از برترین خصلتهای مردان است، زیرا حکایت از قدرت و صلابت شخصیت و استحکام آن در برابر سختیها می کند. در وجود شریف ابوالفضل(ع) دو گونه شجاعت درهم آمیخته است: 1- شجاعت هاشمی و علوی که ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدرش سرور اوصیا به او رسیده است. 2- شجاعت عادی که از جانب مادرش ام البنین به ارث برده است زیرا در میان تیره مادرش جدی پیراسته چون عامربن مالک بن جعفر بن کلاب بوده است که به سبب قهرمان سالاری و شجاعتش او را «ملاعب الاستة» یعنی کسی که سرنیزه ها را به بازی می گیرد، می نامیدند. (4) ادب حضرت علی(ع) از همان اوایل خردسالی حضرت عباس(ع) توجه خاصی به تربیت وی داشت و او را به تلاشها و کارهای مهم و سخت مانند کشاورزی، تقویت روح و جسم، تیراندازی، شمشیرزنی و سایر فضایل اخلاقی، تعلیم و عادت داده بود.(5) یقین و ایمان به خدا درجه بالای ایمان ویژگی ای است که کمتر در غیر معصوم ایجاد می شود؛ اما حضرت عباس(ع)، از همان کودکی به وجود آفریدگار یکتای جهان یقین داشت و در سراسر زندگی خود با همان ویژگی مستظهر به عنایات الهی بود و از این رهگذر ویژگی خود را متبلور می ساخت.(6) آزادمنشی از دیگر صفات والای حضرت ابوالفضل(ع) آزادمنشی و عزت نفس بود. او از اینکه در سایه حکومت اموی که اموال متعلق به خدا را به تصرف خود درآورده و بندگان خدا را برده خویش کرده بودند، به سر برد، امتناع ورزید و به سوی میدانهای جهاد حرکت کرد، همان طور که برادرش سرور آزادگان چنین کرد و شعار عزت و کرامت سر داد و اعلام نمود: «مرگ در زیر نیزه ها سعادت و زندگی با ستمگران رنج و ملال است». ابوالفضل(ع) در روز عاشورا عزت نفس را با تمام مفاهیم و جلوه های آن به نمایش گذاشت. وفاداری وفای او نسبت به اهل بیت(ع) به غایت زیاد و در خور تحسین است. در وفا همین بس که باقر شریف قریشی نویسنده عرب زبان معاصر در کتاب «حیاة الامام حسین بن علی(ع)» می نویسد: «در تاریخ انسانیت، در گذشته و امروز برادر و اخوتی صادق تر و فراگیرتر و وفادارتر از برادری ابوالفضل نسبت به برادر بزرگوارش امام حسین(ع) نمی توان یافت که به راستی همه ارزشهای انسانی و نمونه های بزرگواری را دربرداشت. الف) وفاداری به دین ابوالفضل العباس(ع) از وفادارترین مردم به دین خدا و از سرسخت ترین آنان در دفاع از دین بود. هنگامی که اسلام از سوی حکومت اموی در معرض خطر قرار گرفت و آنان سرسختانه به ضدیت با آن برخاستند و شب و روز با آن محاربه کردند، ابوالفضل(ع) پا در میدانهای نبرد نهاد و در راه اسلام مخلصانه جهاد کرد تا حکم خدا در روی زمین برقرار گردد. به همین خاطر، دستهای او در راه اصول و مبانی دینش قطع شد و پیکرش بر زمین افتاد. ب) وفاداری به امت حضرت عباس(ع) می دید که امت اسلامی گرفتار کابوس مخوف ذلت و بندگی شده و گروهی جنایتکار از امویان بر سرنوشت آنان حاکم گشته و ثروتها و منابعشان را به غارت می برند و با سرنوشت آنان بازی می کنند. ج) وفاداری به وطن وطن اسلامی در زمان حاکمیت امویان غرق در محنتها و مصایب سخت و دشوار شده و استقلال و کرامت خود را از دست داده به چراگاهی برای امویان و سایر نیروهای سرمایه داری قریش و دیگر مزدوران تبدیل شده بود. در چنین شرایطی، ابوالفضل العباس(ع) تحت فرماندهی برادرش سیدالشهدا(ع) به منظور فروپاشی تاج و تخت و حاکمیت آنان به مقاومت در برابر حکومت سیاهکار حاکم برخاست که در نتیجه فداکاری آنان، پس از مدتی امویان سرنگون شدند و این امر حقاً وفاداری او را به وطن اسلامی به اثبات رساند. د) وفاداری به برادر ابوالفضل(ع) به عهد و پیمانی که با برادرش آن گل خوشبوی رسول خدا(ص) و مدافع سخت حقوق مظلومان و ستمدیدگان بسته بود، وفا کرد. در طول تاریخ مردم هیچ وفایی را چون وفای ابوالفضل(ع) به برادرش امام حسین(ع) سراغ ندارند و قطعاً در پرونده وفای انسانی، زیباتر و چشمگیرتر از وفای ابوالفضل(ع) وجود ندارد، او که به قطب جذب کننده هر انسان آزاده شریف مبدل شده است. اراده قوی اراده قوی، از برجسته ترین صفات بزرگان جاوید است که کارهایشان همیشه با موفقیت همراه می باشد، زیرا محال است که انسان سست اراده و برخوردار از همت ضعیف بتواند هدفی اجتماعی را تحقق بخشد و یا به هر گونه فعالیتی دست بزند. ابوالفضل(ع) از نظر قاطعیت و قدرت اراده اش در رتبه نخست قرار داشت. او به اردوگاه حق پیوست و هیچ سستی و عقب نشینی نکرد، وی در صحنه تاریخ به عنوان بزرگترین رهبر بی همتا و فوق العاده مطرح شد و اگر به این پدیده متصف نمی شد، افتخار و جاودانگی را در طول قرنها و روزگاران نصیب خود نمی کرد. صبر و شکیبایی از ویژگیها و امتیازهای حضرت ابوالفضل(ع) صبر در برابر ناملایمات روزگار و مصائب زمان بود. در روز عاشورا مصائب فراوانی بر او وارد شد، اما او بی تابی نکرد و سخنی از سر خشم و نارضایتی و ناخرسندی از مصائب وارده بر وی و اهل بیتش بر زبان نراند، بلکه کار خود را به آفریدگار بزرگ واگذار و به برادرش سیدالشهدا اقتدا کرد. مهربانی و رحمت روح و جان ابوالفضل(ع) آکنده از عطوفت و رحمت و مهربانی نسبت به محرومان و ستمدیدگان بود. زیباترین نمود این پدیده در کربلا، زمانی متجلی شد که سپاهیان اموی به منظور محروم کردن اهل بیت از آب، نهر فرات را اشغال کردند تا آنان یا از تشنگی تلف شوند و یا تسلیم گردند. وقتی عباس(ع) کودکان برادرش و سایر کودکان از فرزندان برادرش را دید که از شدت عطش لبهایشان پژمرده و رنگشان تغییر کرده است، مشک را برداشت و با دشمنان خدا درگیر شد تا اینکه آنان را در کنار رود فرات کنار زد، یک مشت آب برداشت تا بنوشد و عطش خود را فرو نشاند، اما رأفت و عطوفت او، مانع از آن شد که پیش از برادر و کودکانش آب بنوشد و آن را به زمین ریخت. جستجو در تاریخ امتها و ملتها نشان می دهد که نمی توانید چنین رأفت و مهربانی را که قمر بنی هاشم بدان آراسته بود، بیابید. پی نوشت ها: 1- سردار کربلا؛ ترجمه العباس، انتشارات الغدیر، ص154. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 3:16 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
اگر بخواهیم بصورت کوتاه درباره نام مبارک عباس علیه السلام مطلبی ذکر کنیم باید بگوییم امیرالمومنین علیه السلام هنگام ولادت حضرت عباس دریافتند که ایشان قهرمانی از قهرمانان اسلام خواهد شد و در برابر کفر و باطل عبوس و ترش رو و در برابر خیر و خوبی خوشرو و متمایل است نام زیبای عباس علیه السلام را بر ایشان نهاد که شاعر در وصف ایشان در کربلا چنین می گوید : [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 3:14 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
آبرسانی روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامهام به دستت رسید، به حسین(علیهالسلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطرهای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1 نمایندگی و سخنگویی از جانب امام شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکبهایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیهالسلام)جلوی خیمهها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیهالسلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیهالسلام)برخاست و به او فرمود: ردّ اماننامه دشمن آوازه دلاورمردیهای حضرت عباس(علیهالسلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّالبنین(علیهاالسلام) عمه او میشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیهالسلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6 پاسداری از خیمهها شب عاشورا حضرت عباس(علیهالسلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دونمایگی آنان بعید نبود که پیمانشکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیهالسلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستیای دیدهای که پرچم را از من میگیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیهالسلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزهای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمیتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره میشنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیهالسلام) از امّالبنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیهالسلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو میخواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمیدارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونهای نشانت میدهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11 پرچمداریسپاه صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد.12 شکستن حلقه محاصره دشمن در نخستین ساعتهای جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیهالسلام) به نامهای «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حملهای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند. کندن چاه برای تهیه آب در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیهالسلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن میرفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14 پیش فرستادن برادران برای نبرد وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهای شهیدان بنیهاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیهالسلام) در رگهایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند.15 شهادت فرزندان حضرت عباس(علیهالسلام) هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیهالسلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بییاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیهالسلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!» پیکار شجاعانه حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو میشود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزهای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19 پی نوشت : 1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیةالطلب، ج6، ص262. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 3:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
بهترین الگو و اسوه برای منتظرانِ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه، حضرت ابوالفضل علیه السلام است؛ برای پی بردن به این حقیقت؛ گرچه زیارات آن بزرگوار مملو از درسهای فراوانی مانند: تسلیم، تصدیق، وفا، بصیرت، یاری، خیرخواهی، ایثار، ابد و خضوع در برابر امام زمان عجل الله تعالی فرجه است ولی ما در اینجا به رجزها و حماسهسراییهای آن بزرگوار میپردازیم: فدایى، حامى، ساعى و مواسى فدایى پی نوشت : [1]. بحارالانوار، ج 45، ص 40. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 3:10 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی، همان طوری که مقاتل معتبر نوشته اند، وجود دارد؟ قبلا اگر نبود برای ابوالفضل جز همین یک افتخار، با ابو الفضل کسی کاری نداشت. با هیچ کس غیر از امام حسین کاری نداشتند.خود امام حسین هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند به هیچ کس دیگر کاری ندارند. وقتی که شمر بن ذی الجوشن از کوفه میخواهد حرکت کند بیاید به کربلا،یکی از حضاری که در آنجا بود و از طرف مادر[با ابوالفضل علیه السلام]خویشاوندی داشت،به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند،خواهش میکنم امان نامهای برای آنها بنویس.ابن زیاد هم نوشت.شمر خودش هم در یک فاصله دور[با ابو الفضل علیه السلام نسبت داشت،]یعنی از قبیلهای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند.در عصر عاشورا این پیام را شخص او آورد.حالا عظمت را ببینید،ادب را ببینید! این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند کرد:«این بنوا اختنا ، این بنو اختنا» خواهرزادگان ما کجا هستند؟ خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابو الفضل در حضور ابا عبد الله نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند.اصلا جوابش را ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه و ان کان فاسقا» جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد ، جواب دادند.آمدند گفتند:«ما تقول؟» چه میگویی؟ شمر گفت: مژده و بشارتی برای شما آوردهام، از امیر عبید الله برای شما امان آوردهام ، شما آزادید ، الآن که بروید جان به سلامت میبرید.گفتند:خفه شو! خدا تو را لعنت کند و آن امیرت ابن زیاد و آن امان نامهای که آوردهای. ما امام خودمان، برادر خودمان را اینجا رها کنیم به موجب اینکه ما تامین داریم؟! پی نوشت : 1) بحار الانوار،ج 45/ص 41. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
مصیبت وارده حضرت حجة الاسلام والمسلین حاج آقاى نمازى منبرى معروف اصفهان از قول صدیق شریفشان فرمود: دو چیز در حرم دیدم ، یکى : در صحن آقا حضرت قمر بنى هاشم ع و آن در شب جمعه اى بود که من وعِدّه دیگرى مشغول کار بودیم ، دیدم یک دسته پرنده که مثل مرغابى بودند آمدند دور گنبد امام حسین علیه السلام و دور گنبد حضرت اباالفضل ع دور زدند مثل اینکه مى خواستند تعظیم کنند سر فرود آوردند و رفتند، ما دست از کار کشیدیم و به این صحنه نگاه مى کردیم . فقط روضه ابوالفضل حضرت حجة الاسلام والمسلین حاج آقاى نمازى از قول حاج آقاى مولانا از مداحین بااخلاص اصفهان نقل فرمودند: هر سال ایام عاشورا براى تبلیغ به آبادان مى رفتیم ، یکسال یک آقا سیدى که ظاهراً اهل گلپایگان یا از شهر دیگرى بود، با ما همراه شد، تا اینکه دهه محرم تمام و وقت رفتن گردید، دیدم خیلى ناراحت است . زوار ما را گرامى دار مداح بااخلاص اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام حضرت حاج آقا محمد خبازى معروف به مولانا فرمود: یکى از این سالها که کربلا رفتم ایام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان این است که ایام عاشورا در کربلا عزادارى کنند و از نجف هم براى شرکت در عزا به کربلا مى آیند، ولى آنان در موقع 28 صفر در نجف عزادارى مى کنند و از کربلا هم براى عزادارى به نجف مى روند. قبر کوچک در زمان مرحوم علامه بحرالعلوم رضوان الله تعالى علیه ، قبر مقدس حضرت ابوالفضل العباس ع خراب شد. به علامه بحرالعلوم خبر دادند که قبر مقدّس حضرت عباس علیه السلام دارد خراب مى شود، علامه بحرالعلوم دستور داد تا قبر شریف ترمیم و تعمیر شود. جوان مریض مرد صالح و اهل خیرى در کربلا زندگى میکرد که فرزندش مرض سختى مى گیرد، هر چه حکیم و دوا مى کند نتیجه اى نمى گیرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام مى شود. باب الحوائج عالم ربّانى حاج شیخ مرتضى آشتیانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: که حجة الاسلام حاج میرزا حسین خلیلى طهرانى اعلى الله مقاله فرمود: خبر داد ما را شیخ جلیل و رفیق نبیل که با همدیگر سر درس صاحب جواهر رضوان الله تعالى علیه حاضر مى شدیم . دزدان قافله مرحوم آقا میرزا حسن یزدى رحمة الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد: سکّه حضرت سید سند عالیجناب ، آقاى سیّد جعفر نجفى آل بحرالعلوم ، از مرحوم آشیخ حسن نجل صاحب جواهر از فقید بزرگوار آشیخ محّمد طه نجفى على الله مقاماتهم نقل فرمود: دست بریده عالم جلیل القدر، محدث متقى ، حضرت آیة الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
مادرش "فاطمه ی کلابیه" بود که بعدها با کنیه ی "ام البنین " شهرت یافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند.کنیه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترین لقبهایش قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است. پی نوشت : 1- معالی السبطین، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمی، ج 2، ص 30. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:29 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتی علی(ع) به فکر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را که در علم نسب شناسی وارد بود و قبایل و تیره های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب میشناخت طلبید. همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام پیوند مقدس حضرت عباس علیه السلام با لبابه دختر عبیداللّه بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه چنان بود که امام سجاد علیه السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونهای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. برادران حضرت عباس حضرت عباس دارای سه برادر بود بنامهای: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:17 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |