سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال نهم :

امام حسین(ع) چند همسر داشت واسامی آنان چه بود؟ آیا در کربلا حضور داشتند؟اهل چه شهری بودند؟
پاسخ : مورخان در مورد همسران امام نوشته‌اند: حضرت چند همسر داشت ،بدین شرح:
1ـ لیلی دختر ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی، مادر حضرت علی اکبر، شهید کربلا،
2ـ شهر‌بانو(شاه زنان) دختر کسری یزدگرد سوم، پادشاه ایران، مادر امام سجاد(ع)،
3ـ رباب دختر امریء القیس بن عدی، مادر حضرت سکینه و عبدالله رضیع،
4ـ ام اسحاق دختر طلحه بن عبدالله، مادر فاطمه بنت الحسین.
اوّلی از قبیلة ثقیف (طایفه ای در طائف)، دومی ایرانی، سومی از قبیله کلبیه و چهارمی از تیم بود.
در مورد این که همسران در کربلا بودند، یا نه، برخی از مورخان نوشته اند: تنها رباب در کربلا حضور داشت. او به همراه دیگر زنان و فرزندان به کوفه و سپس به شام به عنوان اسیر برده شد و بعداً به همراه کاروان به مدینه بازگشتند.
وی پس از شهادت امام حسین(ع) وقتی به مدینه آمد، بزرگان مدینه از او خواستگاری و درخواست ازدواج کردند اما در پاسخ آنان فرمود: «بعد از آن که افتخار وصلت با خاندان پیامبر نصیبم شد، با فرد دیگری وصلت نخواهم کرد». در مدینه یک سال عزاداری کرد و در این مدت روزها زیر سقفی نمی‌رفت و مدام در مظلومیت حسین(ع) می‌گریست تا جان به جان آفرین تسلیم نمود.
در مورد شهربانو افسانه های نقل شده که صحت ندارد . از جمله این که پس از عاشورا از دست دشمن فرار کرد و چون دشمن در تعقیب او بود ، در بین راه به کوه معروف بی بی شهربانو رسید و کوه شکافته شد و او را در خود جای داد. کسانی که نام یکی از همسران امام را شهربانو و دختر یزدگرد ثبت کرده اند ، اذعان دارند پس ازتولد امام سجاد با فاصله اندکی از دنیا رفت.


[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 9:0 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال هشتم :

از شرایط امر به معروف و نهی از منکر، نداشتن خطر جانی یا مالی است. چگونه امام حسین(ع) برای این فریضه،‌ جان خود را به خطر انداخت ؟

امر به معروف و نهی از منکر یکی از اصول عملی اسلام است ، که از مهم ترین و عالی ترین واجبات اسلامی است. دربارة عظمت این دو وظیفة مهم، به تعبیری رساتر و کامل تر از آن چه در قرآن کریم و کلمات اهل بیت و اماما ن معصوم(ع) آمده است،‌دست نمی‌یابیم.
قرآن می‌فرماید: «شما مسلمانان بهترین امتی هستید (یا بودید) که خدا برای مردم جهان نمایان فرمود، زیرا امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و ایمان به خدا دارید».
پیشوای یکتاپرستان حضرت علی (ع) می‌فرماید: «تمام کارهای نیک و (حتی) جهاد در راه خدا، در برابر امر به معرو و نهی از منکر، همچون آب دهان در برابر دریای پهناور است». حضرت صادق(ع) فرمود: «امر به معروف از منکر، روش پیامبران و شیوه صالحان و فریضة بزرگ الهی است، که سایر واجبات به وسیلة آن بر پا می‌شوند».
همان گونه که سایر واجبات اسلامی، با وجود شرایطی بر انسان واجب می‌شوند، وجوب امر به معروف و نهی از منکر نیز شرایطی دارد. امر به معروف و نهی از منکر با وجود چهار شرط بر انسان واجب می‌شود:
أ ) علم و آگاهی به معروف و منکر.
ب) احتمال اثر کردن امر یا نهی.
ج) اصرار داشتن مرتکب معصیت بر تکرار و استمرار گناه.
د) ضرر و مفسده‌ای متوجه مال، آبرو و جان آمر و ناهی و یا یکی از مؤمنان نشود.
فقها در توضیح شرط چهار (عدم ضرر و مفسده) می‌فرمایند: واجبات و منهیات الهی از نظر درجة اهمیت یکسان نیستند. بعضی از معروف‌ها و منکر‌ها از نظر شارع مقدس اسلام به اندازه‌ای با اهمیت است که برای حفظ آن واجب، یا نهی از آن منکر، باید بذل جان کرد، ولی در برخی موارد حفظ جان بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر مقدّم است.
این که در کدام مورد امر به معروف و نهی از منکر باید تا حد بذل جان پیش رفت و در کدام مورد باید حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگی به موضوع امر به معروف و نهی از منکر دارد. اگر موضوع از احکام جزئی و در سطح محدود، باشد،‌حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است اما اگر موضوع در درجة بالای اهمیت است باید امر به معروف و نهی از منکر کرد، گرچه انسان در این راه کشته شود.
شهید مطهری می‌فرماید:
ارزش امر به معروف و نهی از منکر بالاتر از این‌ها است. البته با توجه به موردش. ببین امر به معروف و نهی از منکر را برای چه می‌خواهی بکنی؟ در چه موضوعی می‌خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی؟ یک وقت موضوع کوچکی است،‌مثلاً کسی کوچه را کثیف می‌کند، پوست خربزه را می‌اندازد در کوچه،‌ شما این جا باید نهی از منکر کنید،‌ حال اگر بدانید اگر او را نهی کنید،‌ یک فحش ناموس به شما می‌دهد، در این صورت این کار این قدر ارزش ندارد که شما یک فحش ناموسی بشنوید.
یک وقت هست موضوعی است که اسلام برای آن اهمیتی بالاتر از جان و مال و حیثیت انسان قائل است. می‌بینید قرآن به خطر افتاده است،‌اصول قرآنی به خطر افتاده است،‌آیا این جا می‌گویی: امر به معروف نکن،‌نهی از منکر نکن، که اگر این را بگویم،‌جانم، آبرویم، در خطر است؟ اجتماع نمی‌پسندد. و...».
امام خمینی(ره) می‌فرماید: «اگر معروف و منکر از موضوعاتی باشد که از نظر اسلام بسیار مهم است و امر به معروف و نهی از منکر در چنین موضوعی، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است».
امام حسین(ع) نیز در چنین موقعیتی بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پیامبر بود که در حال از بین رفتن یا تحریف بود.حضرت اباعبدالله الحسین(ع) دیدند اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصی که بر جامعه اسلامی حاکم بود، امر به معروف و نهی از منکر نکند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده می‌شود؛ نیز زحماتی که جدّ بزرگوارش برای اسلام کشیده است و جانفشانی شهیدانی که خونشان را در راه اسلام نثار کردند، در معرض بی اثر شدن است. از این رو بر خود لازم دانست که قیام کند،‌گرچه جان خود و بستگانش را در این راه فدا کند.
یک روز پیش از حرکت امام حسین(ع) از مدینه به طرف مکه مروان بن حکم حضرت را در کوچه دید و گفت: یا اباعبدالله من تو را نصیحت می‌کنم به این که با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیایت در بیعت با یزید است. حضرت در پاسخ فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الأسلام السلام از فدبلیت الأمة براع مثل یزید؛ وقتی فردی مانند یزید حاکم امت اسلام باشد فاتحه اسلام خوانده است.
بنابراین معلوم است که در آن زمان و موقعیت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جای دیگر فرمود: «ألا ترون أنّ الحق لا یُعمَل به و أنّ الباطل لا یتناهی عنه،‌لیرغب المؤمن فی لقاء اله محقا؛ آیا نمی‌بیند به حق عمل نمی‌شود؟ آیا نمی‌بیند قوانین الهی پایمال می‌شود؟ آیا نمی‌بیند این همه مفاسد پیدا شده و احدی نهی نمی‌کند؟ در چنین اوضاعی، مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقای پروردگار را در نظر بگیرد».


[ یکشنبه 92/8/12 ] [ 5:44 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال هفتم :

چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفت‌وگو اکتفا نمی‌شود؟
زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه‌زنی و گریه کند، شهر را سیاه‌پوش کند، مردم تا نیمه‌های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها کار و زندگی خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً باتوجه به این‌که این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حالی که ممکن است این خاطره‌ها به گونه‌ای تجدید شود که ضررهای اقتصادی و اجتماعی کم‌تری داشته باشد. روحیه بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی و مادی بیش‌تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش‌تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می‌کنند.
هنگامی که مردم تا نیمه‌شب عزاداری می‌کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای این‌که یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی که راه‌های دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود، و با تماشای بحث و گفت‌وگو خاطره این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر چرا باید دو ماه عزاداری و گریه کردن و بر سر و سینه زدن صورت پذیرد؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست، می‌توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره برپا کرد.

پاسخ : جواب این است که البته بحث درباره شخصیت سیدالشهدا(ع)، تشکیل میزگردها، کنفرانس‌ها، سخنرانی‌ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است، و البته در جامعه ما نیز انجام می‌شود، اما آیا برای این‌که ما از حادثه عاشورا بهره‌برداری کامل کنیم، این اقدامات کافی است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظر روان‌شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است.
هنگامی که در رفتارهای خود دقت کنیم درمی‌یابیم که در رفتارهای ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می‌کنند. یک دسته عوامل شناختی، که موجب می‌شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند که شاید تأثیر آن‌ها در رفتار ما بیش‌تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی انگیزه‌ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها، میل‌ها، غرائز و عواطف می‌نامند. این‌ها سلسله‌ای از عوامل درونی و روانی است که در رفتار ما مؤثر است.
ما بعد از این‌که دانستیم حرکت سیدالشهدا(ع) چه نقش مهمی در سعادت انسان‌ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حرکت آفرین نمی‌شود؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفت‌وگو و سخنرانی‌ها می‌تواند آن بخش اول را تأمین کند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد.
و درباره بخش دوم می‌گوییم:
این صحنه‌ها باید به وجود بیاید که غیر از عوامل شناخت، عامل احساسی ـ عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن‌گاه می‌تواند اثر کند. نمونه چنین تأثیری را می‌توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی ـ چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام(ره) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهدا(ع) و عزاداری سیدالشهدا(ع) مردم را به حرکت وادار می‌کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی‌شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی‌شود.


[ یکشنبه 92/8/12 ] [ 12:4 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میکرد دید جوانی به سگی غذا می دهد،به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟ او عرض کرد: من غمگین هستم ، می خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد، اندوه من از این رواست که من غ?‌م یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم . امام حسین (ع) با آن غ?‌م نزد صاحب او که یهودی بود آمدند، امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غ?‌م را خریداری کرده و آزاد سازد. یهودی گفت : این غ?‌م را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غ?‌م بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد. امام حسین (ع) هماندم غ?‌م را آزاد کرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید وقتی که همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت : من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم.


[ یکشنبه 92/8/12 ] [ 12:3 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال ششم :

آیا می توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومی و قبیله ای و نتیجه خشونت پیامبر (ص) در جنگ های بدر و احد و ... است. همچنان که در هنگام آمدن کاروان اسیران کربلا به کاخ یزید، وی می گفت: کاش بزرگان من که در بدر حاضر شدند و گزند تیرهای خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند.

پاسخ : ریشه یابى حوادث واقعه عاشورا و تحلیل آن نباید صرفا به شعرى که یزید از قول شاعر بنى خندف که در جاهلیت با خزرجیان در گیر بودند، خوانده استناد کرد، بلکه باید آن را در بستر تاریخى خود و با توجه به بررسى اهداف قیام از زبان امام( ع ) و نیز انگیزه هاى رویارویى یزید با آن تحلیل کرد. در آغاز باید به این نکته توجه داشت که جنگ هاى میان پیامبر( ص )و مشرکان قریش را به هیچ وجه نمى توان جنگ هاى قبیله اى به حساب آورد، زیرا هم پیامبر( ص ) و هم مردم مکه هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند و در هیچ سند تاریخى اعم از اشعار، گفته ها و نقل ها پیرامون حوادث این جنگ ها به سخنى که از آن بوى قبیله گرى استشمام شود، بر خورد نمى کنیم. و این که از این جنگ هاى با عنوان خشونت پیامبر( ص ) یاد کنیم، به هیچ وجه از نظر تاریخى صحیح نیست، زیرا اگر تقابل مشرکان قریش با پیامبر( ص ) را در تاریخ بررسى کنیم، مشاهده مى کنیم که این قریشیان بودند که با قساوت تمام در مقابل پیامبر( ص )ایستاده و با شکنجه یاران آن حضرت ( ص ) و به شهادت رساندن شخصیت هایى همچون یاسر و سمیه و تحت فشار قرار دادن پیامبر( ص )در شعب ابى طالب و بالاخره قصد ترور آن حضرت( ص )، خشونت را به اعلا درجه خود رسانیدند. و کشته شدن تعدادى از بزرگان قریش و از جمله خویشان نزدیک معاویه و یزید در جنگ هاى بدر و احد طبق قوانین جنگ صورت گرفت زیرا آنان به میدان آمده و مبارز طلبیدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على( ع )یا باید بکشد و یا کشته شود و کشتن در جنگ به هیچ عنوان نام خشونت به خود نمى گیرد. علاوه بر آن اگر نگاهى به برخورد پیامبر( ص )با قریشیان و از جمله بنى امیه بیفکنیم آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بینیم تا آنجا که در هنگام فتح مکه، پیامبر( ص )به شدت در مقابل سعد صحابى بزرگوار خود که آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى کرد، ایستادگى کرده و آن روز را به عنوان یوم الرحمه روز رحمت و عطوفت معرفى کرد و در هنگام فتح مکه، خانه ابوسفیان دشمن دیرین خود را به عنوان خانه امن معرفى کرد و به دنبال تسخیر مکه، همه مکیان را بخشیده و آنها را طلقا یعنى آزاد شدگان نامید و پس از آن در جنگى که قریشیان به همراه پیامبر( ص ) شرکت کرده بودند، براى آنان سهم بیشترى از غنایم قرار داد و بالاخره در سال هاى پایانى عمر خود، ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزیده بود. پس از وفات پیامبر( ص ) نیز سخنى از تعارضات قومى نمى بینیم و این مسأله چنان کم رنگ است که شاهده آنیم که ابوسفیان پس از ماجراى سقیفه به نزد حضرت على( ع )آمده و از آن که ابوبکر که از قبیله ضعیفى همچون (تمیم) است، حکومت را در دست گرفته، ابراز گلایه مى کند و پیشنهاد همکارى به حضرت على ( ع )براى سرنگونى ابوبکر را مى دهد، که البته مورد پذیرش حضرت ( ع ) قرار نمى گیرد. اگر بخواهیم نمودى از این تعارضات را ببینیم، قاعدتا باید آن را در جنگ صفین مشاهده مى کردیم، در حالى که کوچکترین اشاره اى به این تعارضات در این جنگ که میان على بن ابى طالب ( ع ) قاتل خویشان معاویه و معاویه بن ابو سفیان است، در وقایع تاریخى و حتى در اشعار مبارزان طرفین نشده است. فشار آوردن یزید به امام حسین ( ع ) مبنى بر بیعت کردن، نیز به هیچ وجه رنگ و بوى قبیله اى نداشت، زیرا که این فشار همزمان از سوى یزید بر عبدالله بن زبی ر( از طایفه بنى اسد ) و عبدالله بن عمر ( از قبیله بنى عدى ) نیز وارد شد که بعدها ابن زبیر نیز قیام مسلحانه اى علیه یزید بر پا کرد. در میان اهداف امام حسین( ع )از قیام در برابر یزید که در لابلاى سخنان آن حضرت ( ع ) یافت مى شود، نیز هیچ اشاره اى به مسائل قبیله اى نشده است، بلکه آن حضرت ( ع ) اهداف خود را از قیام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منکر، اصلاح دین پیامبر ( ص )، عمل به سیره پیامبر ( ص ) و حضرت على ( ع ) و بالاخره قیام در برابر فساد و تباهى مطرح مى کند. همچنین در رجزهاى واقعه عاشورا که از سوى طرفین نبرد خوانده شده نیز هیچ اشاره اى به تعارضات قومى دیده نمى شود. و بالاخره به جز این شعر یزید در هیچ موردى پس از واقعه عاشورا به شعر یا سخنى که دلالت بر وقوع واقعه عاشورا در اثر تعارضات قومى بنماید، مشاهده نمى شود. بنابراین، بسیار سخیفانه است که اهداف عالى نهضت عاشورا را که در کلمات امام حسین ( ع ) و نیز در گزارش هاى تاریخى بیان شده نادیده گرفته و تنها آن را با امرى موهوم همچون تعارضات قومى و قبیله اى تحلیل نماییم.


[ شنبه 92/8/11 ] [ 8:19 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال پنجم :

تعارض آموزه هاى دینى با یافته هاى علمى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش کردن تکایا و محافل چه توجیهى دارد؟ یافته هاى علمى حکایت از تأثیر مثبت لباسهاى روشن در نشاط و شادى و ارتقاء فعالیتهاى انسانى و تأثیر منفى لباس سیاه دراین امور دارد که با سنت رایج دینى در محافل مذهبى مبنى بر سیاه پوشیدن و سیاه پوش کردن در تعارض است به این تعارض چگونه پاسخ مى دهید؟

پاسخ:

تکیه عمده و اساسى این سؤال و ابهام ذهنى، تعارض یافته هاى علمى با آموزه هاى دینى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش کردن است. در مقام جواب و زدودن ابهام، اولین گام آن است که آیا چنین تعارضى واقعیت دارد و آیا یافته هاى علمى پوشیدن لباس سیاه را به صورت کلى و در تمام حالات و موقعیت یک پوشش نامناسب مىشمارد؟
واقعیت آن است که چنین تعارضى بین یافته هاى علمى و روانشناسى با آموزه هاى دینى به چشم نمى خورد، و این دو منبع شناخت در این مورد - پوشیدن لباس سیاه - با یکدیگر ناسازگارى ندارند. درست است که از دیدگاه روانشناسى رنگ سیاه به خودى خود نفى هرگونه رنگ است و نمایانگر مرزهاى مطلقى است که در پشت آنها دیگر زندگى وجود ندارد و حیات متوقف مىشود و رنگ سیاه به معناى انهدام، نیستى و پوچى است و نفى دیگر رنگها مى باشد؛اما این نظریه، گوشه اى از یافته هاى روانشناسى است.
یاد آورى این نکته لازم است که پذیرش تأثیر رنگها به این معنا نیست که رنگها در انسان تأثیرى شدید دارند و سریع بر جهتگیرى ذهنى و رفتارى افراد مؤثر واقع مى شوند؛ مثلاً اگر رنگ آبى تأثیر تسکینى و آرامش بخشى دارد، نمى توان از آن به عنوان یک داروى مسکن براى تسکین سریع آن استفاده کرد و یا از رنگ قرمز در ایجاد تحریک سریع بهره جست؛ بلکه تأثیر پذیرفته شده رنگها یک تأثیر جزیى است که در مدت زمان طولانى فرصت بروز پیدا مى کنند.
گوشه اى دیگر یافته هاى روانشناسى، گویاى این حقیقت است که آن گاه رنگ سیاه مفهوم نیستى و پوچى و پایان یافتن را تداعى مى کند که به عنوان انتخاب اول و یا یکى از سه انتخاب اول باشد؛ یعنى در تمام حالات، اولین رنگ انتخاب شده و یا یکى از سه رنگ انتخابى اول براى زندگى (اعم از لباس...)باشد و اگر رنگ سیاه در رتبه هشتم قرار بگیرد، یعنى آخرین رنگ انتخابى در زندگى، رنگ سیاه باشد و در موقعیتهاى نادر و استثنایى مورد استفاده قرار بگیرد، یک تمایل طبیعى، نابهنجار را نمایش مى دهد و نشان دهنده مهار اعمال و تصمیم فرد بر کنترل اوضاع و نشان دهنده مهار اعمال و تصمیمات فرد در زمانى مىباشد که بروز اضطراب قطعى است. محرومیت از چیزى و یااز دست دادن شخصى و یاموقعیتى، انسان را در لبه یک تعارض غیر قابل انکار قرار مى دهد و در این حالت، وى براى به دست آوردن موقعیت قبلى و کنترل اوضاع دست به اقدامات کنترلى مىزند. پوشیدن لباس سیاه، حکایت از تدبیر انسان در چنین موقعیتى دارد؛ یعنى از اقدامات مناسب، طبیعى و بهنجارى است که موجب مى شود انسان بتواند بر اوضاع کنترل داشته باشد؛ زیرا نوعى سکون، سکوت و کاهش تحریک را در پى دارد.
بنابر این از دیدگاه علمى، پوشیدن لباس سیاه و استفاده از رنگ سیاه، حتى در غیر پوشش، همیشه نامناسب نمى باشد و به معناى رسیدن به پایان زندگى و خط پایان عمر و تسلیم شدن نیست و تأثیر منفى و تخریب روانى را در پى ندارد. از این رو پوشیدن لباس سیاه در عزا داى ها و براى شخص مصیبت زده اى که احساس غمگینى مى کند، یک نوع تسکین است و او را در اضطراب ناشى از فقدان شخص محبوب، به سمت سکوت و سکون دعوت مىکند و افزون بر این موجب هم سو ساختن احساسات درونى با فضاى بیرون موجب آرامش مىگردد. شخص غم زده درآغاز قطع دل بستگى، اگر در فضاى شادى آفرین قرار بگیرد، بین حالت درونى خود و وضعیت خارجى، تعارض را مشاهده مى کند و این تعارض هرگز به نفع او نیست. از این رو باید به سمت هم سویى و هماهنگ ساختن درون وبرون برآییم و انتخاب رنگ سیاه در این موقعیتهاى نادر و استثنایى زندگى (یعنى در رتبه هشتم)، چنین تأثیرى دارد. این رنگ، اگر در رتبه هشتم و انتخاب پایانى قرار بگیرد، بر خلاف رنگ سفید، سکوت و سکون و عدم ایجاد هر گونه تحریک روانى و جسمانى و کاهش سایر فعالیتها و کندى و سستى رادر پى دارد که جملگى براى انسان مبتلا به رنج فراق و فرو رفته در درد قطع دلبستگى مفید است و به او آرامش و سکون مى بخشد.
پس، از دیدگاه علمى، رنگ سیاه تأثیرى منفى و نامناسب بر روان و روح آدمى ندارد و در مصائب، کاهش دهنده آلام مى باشد و این گونه نیست که علم آن را کاملاً طرد کند؛ ولى سنتهاى دینى به آن اهمیت داده، دینداران را به استفاده از آن توصیه کند.
از جهت دیگر، درباره تعارض موهوم آموزه هاى دینى، باید بررسى کرد که آیا اسلام براى همیشه و در تمام حالات رنگ سیاه را توصیه مىکند و به تعبیر روانشناختى، براى اولین انتخابها و یا سه انتخاب اول، رنگ سیاه را برمى گزیند و مسلمانان را نیز به این انتخاب دعوت مى نماید؟
باید گفت که نگاه آغازین اسلام به رنگ سیاه، یک نگاه منفى است از اینرو هرگز آن را در حالات عادى و زمینه هاى روزمره زندگى، به عنوان یک رنگ برنمى گزیند و آن را رنگ شیطان و فرعون و سمبل طغیان گرى، ظلم و ظلمت معرفى مىکند و مىفرماید:"لباس سیاه نپوشید که لباس فرعون است".
رنگ برگزیده و انتخاب اول اسلام - همانند علم - رنگ سفید است که امام باقرعلیهالسلام مى فرماید: هیچ لباسى بهتر از لباس سفید نیست. بعد از رنگ سفید رنگهاى زرد و سبز از طرف اولیاى دین توصیه و از جانب اسلام رنگهاى برگزیده هستند. در واقع رنگ سیاه نه انتخاب اول و نه یکى از سه انتخاب اول اسلام، بلکه فقط در موقعیت خاص مانند مصائب و به هنگام ابتلا به غم فراق توصیه شده است از نظر اسلام، رنگ زندگى، حیات، حرکت و تلاش رنگ سفید مى باشد و آرامش بعد از تلاش و کوشش در رنگ سیاه (شب) مىباشد. رنگ سیاه، یعنى همان رنگ شب، موجب آرامش مىشود. تا نفوس را از تعب و رنج روز که در پى تلاش و کوشش به آن دچار گشته است، پناه دهد و آرام سازد.
خداوند نیز در قرآن سیاهى شب را مایه آرامش و روشنایى روز را زمینه تلاش ذکر کرده است.
رنگ سیاه در مکتب اهل بیت، فقط و فقط در مصائب و سوگوارىها مورد استفاده قرار گرفته است؛ یعنى یک انتخاب نادر و استثنایى بوده است و نه انتخابى همیشگى. بنابر نقل ابن ابى الحدید، امام حسن -علیهالسلام در سوگ امیر المؤمنین على -علیهالسلام جامه سیاه برتن کرد و با همین جامه به میان مردم آمد و براى آنها خطبه خواند درنگاه ابتدایى رنگ سیاه، یک رنگ مکروه و ناپسند تلقى مى شود در نماز، لباس سیاه پوشیدن مکروه مى باشد.
در قطب دوم و جبهه دوم تعارض، یعنى آموزههاى دینى نیز لباس سیاه نه تنها صد در صد مورد پذیرش واقع نشده است و آن را مفید و انتخاب اول نیست و به آن توصیه نمى شود، بلکه سیاه تنها در رتبه هشتم و آخرین انتخاب قرار مى گیرد. از این رو تنها در عزاى ائمه هدى - علیهالسلام پوشیدن این رنگ ممنوع نیست، آن هم از این جهت که به واسطه تأثیر روانى آن، موجب سکوت و سکون و آرامش گشته، شخص مضطرب را از مصیبت و حزن به یک آرامش روانى مىرساند و یاحداقل در این زمینه بسیار تأثیر دارد.


[ شنبه 92/8/11 ] [ 8:16 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال چهارم :

چرا امام حسین(ع) با آن که از شهادت خود آگاهی داشت، زن و فرزندانش را به همراه خود به کربلا برد؟

پاسخ : قیام مقدس امام حسین(ع) دو چهره دارد که بر اساس آن، کارها تقسیم شد: یکى جانبازى ،فداکارى و «شهادت»، دیگرى « پیام رسانی». نقش اساسى زنان در وظیفه دوم، تبلور یافت. البته زنان در تربیت رزمندگان و تشویق آنان نیز نقش ایفا کردند؛ اما وظیفه اساسى آنان، «پیام رسانى» بود.
در باره نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد:
1- طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا(ع) روى حساب بود و علت این که به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به کوفه برد، الهامی بود که خود حضرت در پاسخ برادرش محمد حنفیه بیان می کند: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا؛ خداوند چنین خواسته است که آنان (اهل بیت) به اسارت برده شوند. »
در حقیقت امام(ع) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
2- در حادثه کربلا ، مردان و زنان هر دو مسئولیت و نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خود و بدون خارج شدن از حریم خویش.
نقش مردان در حادثه عاشورا جانبازی و شهادت است و نقش و مسئولیت زنان و کودکان و باقی مانده های قافله کربلا پیام رسانی است. پیام رسانی و حراست به خصوص با حضرت زینب(س) بود که از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى کند. از امام سجاد(ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با سخنرانی خود، شجاعت على(ع) و حیاى فاطمه(س) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، هشدار می‌دهد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.
همراهى خانواده امام حسین(ع) در حادثه عاشورا می تواند به جهت عوامل زیر باشد:
1- پیام رسانی: اگر به تاریخ اسلام بنگریم ،خواهیم دانست که در حوادث تاریخی زنان و مردان هر دو نقش داشته‌اند، ولی مرد در مدار خود و زن نیز در مدار خویش.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت(ع) - به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود - بى شک اگر بازماندگان امام حسین(ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند.
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا(ع) در دوران اسارت - که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود - اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد.
2- بی اثر سازی تبلیغات دشمن: شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر(ص) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم(ص) یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام(ص) را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین(ع) تنها یازده تن از آنان زنده بود و در شام به سر مى بردند.اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند. شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ، تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن سابقه داشت و کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز چنین بوده است.معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند. معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد. در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کردند؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که تا زمان قتل مروان (آخرین خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا(ص) جز بنى امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند.بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین(ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛ بى شک خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد» فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/8/9 ] [ 12:14 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال سوم :

پرسش: آیا جنگ امام حسین(ع) بر سر عشق به یک دختر بود؟
در کتاب تاریخ طبری یکی از دلایل جنگ ، دعوای عشقی میان حسین (ع) و یزید بر سر دختری زیبارو به نام ارینب دختر اسحاق آورده شده است. متن کامل این جمله بدین صورت است:
سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را ربوده، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخاطر نام? هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد.

پاسخ :
اولا در کتاب تاریخ طبری چنین مطلبی وجود ندارد و کذب محض است.این کتاب را میتوانید از اینترنت دانلود و مطالعه فرمایید.
ثانیا این داستان در سایتهای مختلف و توسط افراد گوناگون بیان می شود ولی متأسفانه معمولا به طور کامل نقل نمی شود و مدرکی نیز برای آن بیان نمی گردد . نکته ی جالب این است که این داستان در هیچ یک از کتب مهم تاریخی و یا روائی شیعه نقل نگشته است و جالب آنکه حتی کتب طراز اول اهل سنت در تاریخ و حدیث نیز کوچکترین اشاره ای به آن نمی کنند . با کمی جستجوی بیشتر ، مشخص شد که اصل این قضیه را برای اولین بار ، ابن قتیبه در کتاب «الإمامة و السیاسه» (جلد 1 ، صص 202- 193) نقل می کند و پس از او ، کتب «سرح العیون فی شرح قصیدة ابن بدرون» (صص80-172) ، «ثمرات الأوراق» (صص 36 – 229) ، «نهایة الإرب» (ج 6 ، صص 5 – 180) ، « قصص العرب» (ج4 ، صص 8- 291) نیز این قضیه را بازگو نموده اند . اگر متنی را که این کتب نقل کرده اند مورد بررسی قرار دهیم ، از روی اختصاری که در نقل داستان دارند و با توجه به اینکه ابن قتیبه در کتاب خویش این قضیه را با شرح بیشتری نسبت به سایرین نقل نموده است و همچنین با در نظر گرفتن تقدم زمانی ابن قتیبه از بقیه ، در می یابیم که سایر کتب نیز آنرا از کتاب «الإمامة و السیاسه» نقل نموده اند . شگفت انگیز است که هرگز در بین نام این کتب ، کتب معروف تاریخی و روائی اهل سنت نظیر تاریخ طبری ، تاریخ ذهبی ، صحاح شش گانه و . . . به چشم نمی خورد.
اما بجاست تا اصل داستان را آنگونه که ابن قتیبه در کتاب خویش آنرا نقل می کند ، به صورت مختصر به همراه هم بررسی کنیم:
ارینب بنت اسحاق ، همسر عبدالله بن سلام ، والی عراق بود. او در زیبائی و کمال و شرافت و مال و دارائی ، در میان اهل زمان خود ، زبانزد بود. یزید به شدت به او دل می بندد و جریان را با معاویه در میان می گذارد و به او می گوید زیبائی و کمال ادب ارینب در میان مردم زبانزد و شایع است و من به او دل بسته بودم . اما عشق خود را پنهان نمودم تا اینکه او شوهر نمود . ولی آنچه در سینه ام بود روز به روز توسعه یافت تا اینکه دیگر صبرم تمام شده است. هرچه معاویه او را به صبر و شکیبائی فرا می خواند ، سودی نمی بخشد. سرانجام معاویه حیله ای می اندیشد تا یزید را به خواسته خود برساند .
نامه ای به عبدالله بن سلام می نویسد و او را از عراق به شام فرا می خواند. پس از ورود عبدالله به شام ، او را در منزلی نیکو ، جای می دهد. در این هنگام، ابوهریره و ابوالدرداء که دو تن از صحابه رسول خدا بودند و در نزد معاویه بسر می بردند، را احضار می کند و می گوید: «من قصد دارم در زمان حیات خویش، دخترم را شوهری نیکو دهم و برای این کار عبدالله را که مردی با فضیلت است، پسندیده ام . به پیش او روید و مطلب را با او درمیان گذارید» آنان نیز همین گونه کردند. به این ترتیب عبدالله به خواستگاری دختر معاویه آمد. معاویه به او گفت که اختیار دخترم در دست اوست و او باید خود با این وصلت موافق باشد.
از طرف دیگر، معاویه جریان را با دختر خویش در میان گذارد و به او گفت که اگر عبدالله برای خواستگاری به نزد تو آمد، به او بگو که تو زن داری و اگر خواهان ازدواج با من هستی، شرط من آنست که همسر خویش را طلاق دهی. هنگامی که عبدالله به نزد دختر معاویه رفت و از شرط او آگاه شد ، همسر خویش را طلاق داد و آن دو صحابی را نیز شاهد بر این کار گرفت. در این هنگام بود که متوجه شد معاویه او را فریب داده است ، چرا که هرگز نتوانست به وصال دختر او برسد.پس از این، معاویه، ابوالدرداء و ابو هریره را برای خواستگاری ارینب به سوی عراق فرستاد. هنگامی که به عراق رسیدند؛ ابوالدرداء به جهت احترامی که برای امام حسین (ع) قائل بود؛ پیش از هر چیز، ابتدا به نزد آن حضرت رفت تا آن حضرت را ببیند و قضیه را نیز با او در میان بگذارد. امام حسین(ع) هنگامی که آگاه شد ابوالدرداء قصد خواستگاری ارینب برای یزید را دارد، به او گفت که از جانب آن حضرت نیز از ارینب خواستگاری کند تا او به انتخاب خویش یکی را برگزیند.ابوالدرداء به خواستگاری ارینب رفت و از سوی یزید و امام حسین(ع) هر دو، خواستگاری کرد، ارینب به او گفت: «اگر من می خواستم با کسی مشورت کنم ، همانا با تو مشورت می کردم ، تو اگر به جای من بودی ، کدام را برمی گزیدی ؟»، بعد از اینکه به او اصرار کرد، ابوالدرداء به او گفت: «من اگر به جای تو بودم، حسین را بر می گزیدم، خودم دیدم که رسول خدا(ص) لبان خود را بر لبان او میگذارد، تو نیز لبان خود را بر جائی قرار ده که پیامبر لبان خویش را قرار می داده است». به این ترتیب ارینب امام حسین را برگزید و به عقد سید الشهداء(ع) در آمد. هنگامی که معاویه از قضایا آگاه گشت، به شدت ابوالدرداء را مورد نکوهش قرار داد.از سوی دیگر ، عبدالله بن سلام که مورد بی مهری معاویه قرار گرفته بود و از حکومت عراق نیز عزل شده بود، روزگار را به سختی می گذراند و در فقر به سر می برد. به یاد آورد که در نزد ارینب کیسه ای از جواهرات به امانت گذارده است . از شام به عراق بازگشت و نزد سیدالشهدا(ع) رفت.ماجرا را با او در میان گذارد و از حضرت خواست تا کیسه را از ارینب گرفته و به او بدهد. حضرت به او گفت که خود به نزد ارینب برو و کیسه را از او بگیر. او به اطاق مجاور رفت و کیسه را از ارینب مطالبه کرد. ارینب کیسه جواهرات را بدون اینکه آنرا باز نموده باشد، در جلوی او گذارد. او کیسه را گشود و مشتی از جواهرات آنرا به ارینب داد و هردو به یاد دوران گذشته به گریه افتادند. در این لحظه امام حسین(ع) به اطاق وارد شد و با مشاهده این وضعیت فرمود : «اشهد الله أنی طالقها ثلاثا اللهم إنک تعلم أنی لم أستنکحها رغبة فی مالها و لا جمالها و لکنی اردت إحلالها لبعلها و ثوابک علی ما عاجلته فی أمرها ». «خدا را شاهد می گیرم که من او را 3 طلاقه کردم. خدایا تو می دانی که من به خاطر مال و زیبائی او با او ازدواج ننمودم، بلکه می خواستم او بدین واسطه به شوهرش (بعد از آنکه او را طلاق داد) حلال شود، و به ثواب تو برسم ». در این هنگام عبدالله و ارینب دوباره با هم ازدواج نمودند و تا آخر عمر با هم در کمال محبت زندگی کردند.

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 92/8/8 ] [ 12:4 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]


[ سه شنبه 92/8/7 ] [ 12:59 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هرشب یک سوال و پاسخ در مورد ماه محرم و اتفاقات مربوط به آن
سوال دوم :

پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

پاسخ :
عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:
اوّل: زیبایى ها
زیبایى ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده اند، عالى ترین جلوه هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.
شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»
شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سیدبن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.
آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.
دوم: چهره غمبار
چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه ترین برخورد را نسبت به محبوب ترین خلق خدا و شریف ترین انسان ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى آورد و روح آدمى را سخت مى آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت قهرمانانه اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابا الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».
از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.
عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 92/8/7 ] [ 12:48 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????