سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

4. نظریه اصلاح

از منظر «نظریه اصلاح»، امتناع از بیعت و حتی حرکت به سوی کوفه، اقدامی اصلاحی است. در این اقدام، مقصود آن بود که تفکر سیاسی مردم و حاکمان و نیز رفتار سیاسی مردم مسلمان به موازات اصول اسلامی سامان یابد و اصلاح شود؛ امام خلافت بنی امیه اقدام اصلاحی را برنتافت و با سوءتدبیر چنان کرد که سرانجام فاجعه ای خونین بر جای ماند.
حرکت اصلاحی، ماهیت تبلیغی دارد نه تعبدی یا انقلابی. منظور از تعبدِ اشاره شده، تعبد به حرکت و جنبش است که نتیجه ی آن شهادت است و الا تمام حرکت ها و گفتار امام، تعبد محض است. در حرکت اصلاحی نه براندازی خلافت هدف است و نه دفاع از کیان و موجودیت امامت، بلکه امام (علیه السلام) بنا به وظیفه ی الهی خود، افزون بر افاضات کلامی، به حرکتی عملی برای اصلاح اعمال مخرب ـ که اصول هدفمندی نبوی و اسلامی را تحت الشعاع خود قرار می داد ـ دست زد.
انحراف در خلافت تا حدی که اساس اسلام را از اصول اولیه تهدید نکند، قابل تحمل است؛ اما اگر اساس اسلام در معرض نابودی باشد، بر امام (علیه السلام) به عنوان زعیم منصوب الهی است که با صدای بلند و با پافشاری جانانه برخیزد و اصول راستین اسلامی را فریاد زند. این معنی در سخنان امام حسین (علیه السلام) نیز قابل استناد است: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی و اُرید ان امر بالمعروف و أنهی عن المنکر...».
همچنین دانشورترین اندیشمند معتزلی، قاضی عبدالجبار نیز همین رأی را داشت و از میان محققان معاصر نیز شهید مطهری بیش از دیگران به این مسئله در تحقق قیام عاشورا توجه داشت (سردرودی، 1381، ص231).
بر اساس نظریه اصلاح، مخاطب امام حسین(علیه السلام) فقط به زمامداران و خلیفه محدوده نیست، بلکه کلیت امت اسلامی، اعم از خلیفه و مسلمانان در حوزه ی خطاب امام (علیه السلام) جای می گیرند.
مقصود امام (علیه السلام) اصلاح در ساختار امت اسلامی بود(سید بن طاووس، 1384، ص138). تقصیر انحراف در اسلام، به هنگام حرکت اصلاحی متوجه مسلمانان هم بود. مسلمانان نیز از اصول راستین اسلامی فاصله گرفته بودند و خوف آن بود که امت اسلامی به یکپارچه، به راهی درافتند که تفاوت فاحش و بینادینی با تعالیم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت (شهیدی، 1364، ص 107-116).

تجزیه و تحلیل این نظریه

«اصلاح» فعالیتی سیاسی است که در راستای تصحیح تفکر سیاسی و هنجار بخشیدن به عمل و رفتار سیاسی امت صورت می گیرد. گفتنی است: مصلح در پی ایجاد تغییر بنیادین و یکباره در ساختار سیاسی جامعه، با تکیه بر قدرتی غالب نیست، بلکه تنها در پی آن است که برنامه هایی را تدارک ببیند که به تدریج و سرانجام به تحول در تفکر سیاسی و تغییر در ساختار حاکمیت می انجامد. مفاهیم اساسی «اصلاح»، «مسلمانان» و «تفکر اسلامی»، از مؤلفه های سه گانه نظریه اصلاح به شمار می روند.

جهات این نظریه

در این نظریه باید توفیق در اقدام انقلابی را دور از دسترس تصور کرد. بدیهی است اقدام انقلابی با فرض امکان، بر حرکت اصلاحی ترجیح دارد؛ زیرا اقدام انقلابی برای اهداف لازم الوصول، زودتر به دست می آید و عصر حاکمیت زیانبار کوتاه می شود؛ در نتیجه، ویرانی و خسارت های مادی و معنوی ناشی از آن حاکمیت، زودتر به پایان می رسد؛ البته در بعضی از دوره ها اقدام انقلابی، آثار زیان باری بر جای می گذارد که نمی توان هیچ توجیه منطقی برای انجام آن دریافت.در این صورت، اصلاح بر انقلاب ترجیح دارد، ولی در عصر امام حسین (علیه السلام) برای اقدام انقلابی نه تنها هیچ آثار زیان باری مترتب نمی شد، بلکه ایشان می توانستند با قطع سریع سلطه ی غاصبانه ی بنی امیه، سرنوشت اسلام و امت اسلامی را به سمتی بایسته تغییر دهند.
به هر حال برای توفیق نظریه اصلاح باید از دید تاریخی معلوم کرد که امام حسین (علیه السلام) راهی به سوی انقلاب موفق نداشتند و شرایط انقلاب نیز فراهم نبود. اساسا معقول نیست که با وجود توانایی بر انقلاب موفق، انسان خود را به سیاست های اصلاحی سرگرم کند.
شخصیتی چون امام حسین (علیه السلام) در صورتی که زمینه را برای انجام کامل وظیفه ی الهی در برابر امت فراهم نبیند، به انجام آن وظیفه به قدر امکان قیام می کند؛ بنابراین مبانی نظریه اصلاح به قرار ذیل است:
1. ناامیدی از توفیق حرکت انقلابی؛ 2. شیوع انحراف در خلافت و در میان مسلمانان، طوری که حوزه ی انحراف در سطح کلیت امت اسلامی پراکنده شده باشد؛ 3. ضرورت ابلاغ مفاهیم اصیل اسلامی به گونه ای که مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و این مهم جز از عهده ی شخصیتی کامل و عالم که زمام مسلمانان را با نصب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر عهده دارد، بر نمی آید.

 نقد نظریه

نظریه اصلاح از سوی کسانی مطرح می شود که نه انقلاب را با توجه به شرایط آن زمان معقول و منطقی می دانند و نه تعبد را روش صحیح برای یک حرکت اجتماعی، بلکه معتقدند در روزگار امام حسین (علیه السلام) تنها کار معقول، جنبش اصلاحی بوده است؛ به عبارت دیگر فرض وقوع انقلاب و پیروزی آن با عنایت به تثبیت قدرت حکومت اموی، منطقی نبود و از سوی دیگر، وضع موجود و انحراف حاکمیت اموی نیز به امام (علیه السلام) اجازه سکوت و بی توجهی نمی داد. تنها کار ممکن آن بود که با غمضِ عین، از وجود حاکمیت نامشروع اموی، پاره ای از آثار اسلام براندازانه آن حاکمیت، اصلاح شود.
واکنش های اصلاحی وقتی صورت می بندد که اقدام انقلابی، غیر ممکن، نامعقول و یا مفسده آمیز باشد؛ از این رو نظریه ی اصلاح همچون نظریه ی دفاع، وابسته به اثبات ممکن نبودن اقدام انقلابی است.
با عنایت به شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم بر عصر امام حسین (علیه السلام) به خوبی قابل درک است که مسلمانان و به تبع آنان خلافت غاصب اموی، از خط اصیل نبوی فاصله گرفته بودند؛ از این رو مبانی نظریه اصلاح از لحاظ تاریخی قابل اثبات است و از لحاظ کلامی جایگاه رفیع امام (علیه السلام) و عهد عظیم امامت نیز حاکی از آن است که امام معصوم (علیه السلام) در برابر تحریف و انحراف در اسلام و دین ساکت ننشیند و به اصلاح در ساختار سیاسی، فرهنگی و عقیدتی مسلمانان قیام کند.
در ادامه چند مطلب دیگر می توان درباره نظریه اصلاح ارائه داد:
1. امام حسین (علیه السلام) نیز در فرمایش های خویش، به مفهوم اصلاح اشاره کرد.
2. نظریه اصلاح با نظریه ی دفاع می تواند همنشین شود؛ زیرا انگیزه های دفاعی و انگیزه های اصلاحی می توانند اجتماع کنند.
3. نظریه اصلاح را می توان برگردان اصل دینیِ امر به معروف و نهی از منکر تلقی کرد.
4. انگیزه ی اصلاحی به معنی مخالفت دائمی و اصولی با اقدام های انقلابی نیست.
5. امروزه هم که جوامع انسانی رشدی بالنده دارند، مبارزه سیاسی را در برابر حاکمیت انحراف آلود ترجیح می دهند، اما حاکمیت استبدادی اموی، فعالیت سیاسی مخالفان را تحمل نکرد؛ به ویژه آنکه احتمال می داد حرکت امام حسین (علیه السلام) توفیق یابد و به بیداری مردم و فروپاشی حاکمیتش بینجامد.

نتیجه

چنان که در میانه ی توضیح هر نظریه ملاحظه می شود، هر یک از آن نظریات، قابلیت اثبات و بالتبع قابلیت پذیرش منطقی دارند؛ چنان که علم امام (علیه السلام) در ادامه ی حرکت در کنار تعبد و انجام وظیفه الهی و اصلاح، در کنار هم هیچ گاه با اصول منطقی، عقل و تاریخ منافات ندارند؛ پس هر کدام قابلیت آن را دارند که از سوی نظریه پردازان تاریخ و دینداران عقیده مند پذیرفته شوند، و این بستگی تام به مذاق دینی، علمی و استنباطی هر یک دارد.
تعارض ظاهری نظریه ها در تفسیر حرکت امام حسین (علیه السلام) ناشی از آن است که سرنوشت تحلیل و تفسیر حرکت امام (علیه السلام) را به موضع کلامی در باب علم، عصمت و خلافت امام گره می زند و چنان که ملاحظه می شود، هیچ تفسیری مستلزم موضع خاص کلامی در باب های یاد شده نیست؛ زیرا امامان علم لدنی خود را در فعل ظاهری خود تأثیر نمی دادند و افعالشان بنابر وظیفه الهی و شرایط اجتماعی و بر اساس عقل و متعارف بشری تنظیم می گردد.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مقدمه:

رویدادهای اجتماعی ایران اسلامی، پیوسته ازنهضت خونین حسینی تاثیر پذیرفته است. فرهنگ مردم ایران با قیام عاشورا پیوندی ناگسستنی خورده و سیمای آزاده وستم ستیز سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) بر لوح دلشان نقشی نازدودنی دارد.
انقلاب طاغوت برانداز اسلامی ایران نیز ریشه در عاشورا دارد و دردوران مبارزه با رژیم سرسپرده استکبار، سید الشهدا ویارانش بزرگترین و پرجاذبه ترین اسوه های پایداری، ایثار وشهادت طلبی بوده اند.
ضرورت بازشناسی نهضت سالار شهیدان وبه ویژه با عنایت به مقتضیات عصر، ایجاب می کند که درسها وعبرتهای عاشورا ژرف کاوی نموده وریشه ها و پیشینه های آن در کانون توجه قرار گیرد. (پژوهشکده تحقیقات اسلامی - 1387)
قیام عاشورا از مهمترین حوادث تاریخ اسلامی، بلکه تاریخ بشر است هر چند این واقعه از نظر گسترده و وسعت،درمقایسه با رخدادهای دیگر تاریخ، چندان بزرگ نیست. اما ازجهت عمق و عظمت کم نظیر است بروز قساوت وبی رحمی از یک سوی وصفات متعالی انسانی از سوی دیگر دراین حماسه بی مانند است.
عاشورا همچنین از جهت تاثیر گذاری و زنده بودنش درگذر زمان، از حوادث بی دلیل تاریخ به شمار می رود.
ابعاد وگستره این حادثه نیم روزه آنچنان ژرف و سترگ است که با وجود گذشت سالیان متمادی اثری شگفت وستودنی بر جامعه وانسانها نهاده است. خروش به کژیها و ناپاکیها، شبهات ودشمنی ها ونقش بستن منش آزادگی، ایثار وشهادت در روش زندگانی از عالی ترین و والاترین اثرهایی است که درجامعه امروزین شیعیان مشهود وقابل رویت است. (آیت ا. . . . مصباح یزدی - 1385)
به یقین آنچه رمز جاودانگی این واقعه حزن انگیز وتاب رباست، اصالت آن است. قیام امام حسین (ع) رویگردی احساسی وبرخواسته از خواهشهای نفسانی و یا قدرت مدار نیست. تجزیه وتحلیل وباز کاوی زمینه ها و سبب های آن حادثه بزرگ از نهضتی منطقی،اصیل، جامع، استراتژیک ومستمر حکایت دارد.
قیامی که با وجود روش بودن نتیجه آن، به تمام اماها واگرهای تاریخ پاسخی گویا و استوار داد. ونقطه اتکای بسیاری از حق طلبان ومجاهدان ونیز مجالی برای عبرت صاحبان خرد گشته است. (مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی وپژوهشگی امام خمینی (ره) -1385)
در بین تمام نهضت هایی که در اسلام رخ داده وتاریخ اسلام آکنده از نهضت وقیام است. این تنها نهضتی است که هنوز یادمان آن در بین مسلمانان زنده وتازه است واین تنها نهضتی است که به ژرفای وجدان عمومی نفوذ کرده وآن را غنا بخشیده ودرتعامل با آن، خود نیز غنای بیشتر یافته است. قیام عاشورا تنها نهضتی در طول تاریخ اسلام است که توفانی از تولید هنری وشعری و فکری آفریده واین توفان از سال 61 هجری شروع شده وتاکنون متوقف نشده است. (آیت ا. . . شمس الدین -1386)

عوامل زمینه ساز قیام عاشورا

1- کنار گذاشتن وصایای نبی اکرم:

پیامبر اعظم (ع) به عنوان رهبر تیزبین وبصیر امت بی خوبی حوادث دردناک پس از خویش را پیش بینی می کرد وبه عنوان ناصح ودلسوز امت راه نجات را پیش روی امت گذارد که آن عبارت بود از : « تمسک به قرآن وعترت» به عبارتی دیگر پیامبر اسلام راه نجات امت از بحرانها را تمسک به قرآن وعترت می دید.
درحدیث متواتر می فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب ا. . . وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلو ابدا وانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»
همانا من دو یادگار گران بهاء را در بین شما باقی گذاردم. یکی کتاب خداست وآن دیگری عترت من. تا زمانی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد واین دو تا قیامت تفکیک ناپذیرند.
دراین روایت شریف راه رهایی امت از فتنه ها، تمسک به کتاب وعترت معرفی شده است. یعنی صرف دم زدن از کتاب یا عترت کافی نیست. آنچه مهم است عمل به کتاب خدا وپذیرش رهبری ولایت عترت است.
«غربت قرآن وعترت» یک وجه تشابه قرآن وعترت است به عبارت دیگر وجه تشابه قرآن وعترت، غریب بودن آنان است. همانگونه که در قرآن مهجور شد، امام علی (ع) وفرزندان معصومش نیز تنها ماندند.
امام علی (ع) فرمود: من از زمان وفات پیامبر (ص) پیوسته مظلوم بوده ام.
قرآن کتاب تمام قرون واعصار است وامامان نیز هدایتگر همه نسل ها، نه قرآن کهنه خواهد شد. نه عترت بالاتر آن که، گذشت زمان جلوه های بیشتری از قرآن وعترت را به نمایش می گذارد.

2- رنگ باختن معنویات.

از عوامل مهم زمینه ساز حادثه عاشورا کم رنگ شدن معنویات درجامعه آن روز مسلمانان بود.
مقام معظم رهبری می فرمایند:
دوعامل ازعوامل اصلی این گمراهی وانحراف است: یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلات و نماز است وعامل دوم «اتبعوا الشهوات» است، یعنی دنبال شهوترانی ها وهوس رانی ها و دریک جمله دنیا طلبی ها رفتن وجمع آوری ثروت ومال بودن والتذاذ وبه دام شهوات دنیا افتادن و. . .
معنویت: یعنی دعوت انسانها به خداوند. روح اصلی تمام انسانها بود. و جامعه مطلوب اسلامی، جامعه ای است که ستون فقرات همه برنامه ریزی هایش را این اصل تشکیل می دهد. متأسفانه پس از پیامبر اسلام (ص) با انحراف سیاسی و فرهنگی که به وجود آمدبه تدریج معنویت رنگ باخت. ارزشهای الهی جای خود را به ارزشهای مادی داد. در زمان پیامبر به سوی جهاد و ایثار بود. اما بعد از حضرت، مسابقه به سوی دنیا ومتاع ناچیز آن بازار گرم گرفت.

3- افول غیرت دینی:

یکی از عوامل زمینه ساز عاشورا«افول غیرت دینی » بود.
«غیرت» یعنی دفاع از محبوب در برابر متجاوز، غیرت دینی، یعنی اجازه تجاوز به حریم دین به هیچکس ندادن، داشتن خشم مقدس در برابر متجاوزان به حریم دین، تلاش گسترده در راه نشر، امر به معروف ونهی ازمنکر وتولی وتبری، داشتن روحیه دفاع از دین وآماده فدا کردن همه هستی در راه آن.
در روایات غیرت دینی که نوعاً از آن به امر معروف ونهی از منکر یاد شده است. مایه قوام دین، برترین اعمال، مایه استحکام جبهه ایمان، مایه ذلت دشمنان دین، مبنا برپایی احکام دین، راه انبیاء، مایه آبادانی زمین و. . . معرفی شده است.

4- تساهل وتسامح در دین:

نقطه مقابل: غیرت دینی» تساهل وتسامح در دین بر مبنای معامله گری بر سر دین است. چه در اصول وچه در فروع، حوزه اصلی این نوع تساهل وتسامح در وادی سیاست بود. بعداً به وادی دین کشانده شد.
طرفداران این معناازتساهل، آگاه یا نا آگاه به تحریف دین پرداخته وسرانجام مردم را از دین جدا خواهند کرد. قرآن وروایات وسیره پیامبر وامامان به مبارزه با این معنا از تساهل پرداخته اند.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

کوثر زلال «عاشورا» در متن زندگى شیعه و در عمق باورهاى پاک او جریان داشته و در طول چهارده قرن سیراب کننده جانها بوده است. اینک نیز عاشورا پرگارى است که عشق را ترسیم مى‏کند و کانونى است که ارزشها، احساسها، عاطفه‏ها، خردها و اراده‏ها برگردش مى‏چرخند.
بى‏شک، محتوا، انگیزه‏ها ، اهداف و درسهاى آن، حماسه عظیم فرهنگى ناب و الهام بخش را تشکیل مى‏دهد. از اینرو در حوزه وسیع تشییع و دلباختگان اهل بیت، پیروان عترت همه با «فرهنگ عاشورا» زیسته‏اند و براى آن جان باخته‏اند. آنان در آغاز تولد کام نوزاد را با تربت‏سیدالشهدا(علیه السّلام) و آب فرات بر مى‏دارند و هنگام خاکسپارى، تربت کربلا را با میت همراه مى‏کنند.آنان از روز ولادت تا هنگامه مرگ به حسین بن‏على(علیه السّلام) عشق مى‏ورزند و براى شهادتش اشک مى‏ریزند و این مهر مقدس، با شیر وارد جان مى‏شود و از جان به در نمى‏رود.
عاشورا از دیرباز تجلى‏گر روز درگیرى حق و باطل و روز فداکارى و جانبازى در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین(علیه السّلام) در این روز با یارانى اندک ولى با ایمان و صلابت و عزتى بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بى‏دین کومت‏ستم یزیدى به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایى و آزادگى مبدل ساخت.
عاشورا اگر چه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم و به ویژه روز عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت‏به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن‏على(علیه السلام) مى‏گردد و حتى غیر شیعیان نیز در مقابل عظمت آن آزادمردان سر تعظیم فرود مى‏آورند.
عاشورا نشان دهنده معناى «حسین منى و انا من حسین‏» بود که دین رسول خدا با خون سید الشهدا آبیارى شد و به تعبیر امام خمینى(ره) عاشورا، قیام عدالت‏خواهان با عددى قلیل و ایمان و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ‏نشین و مستکبران غارتگر بود. (1) و اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیت ابوسفیانیان که مى‏خواستند قلم سرخ بر وحى و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت‏پرستى که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحى امید داشت اساس اسلام را بر چیند و با صراحت و اعلام «لا خبر جاء و لا وحى نزل‏» بنیاد حکومت الهى را بر کند نمى‏دانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه مى‏آمد. (2)
حماسه عاشورا را زنان و مردانى ساختند که مرگ سرخ و شهادت را بر زندگى ذلت‏بار ترجیح دادند تا گلواژه آزادى و آزادگى همواره در تاریخ سبز بماند.
در این حماسه خونین بیشتر به نقش آفرین مردان و یارانى که در رکاب حضرت به فوز عظیم شهادت نایل شدند توجه شده است و نقش زنان کمتر مورد توجه بوده است. تنها در حماسه عاشورا از اسوه صبر و مقاومت زینب کبرى (علیها السّلام) و نقش وى در پیام رسانى صحبت‏شده است و نقش دیگر زنان حماسه شعور و شرف و آزادگى مورد غفلت واقع شده است، از این رو در این مقاله به معرفى اجمالى زنان حماسه‏ساز در نهضت عاشورا مى‏پردازیم.
بدون تردید در طول تاریخ اسلام و به ویژه تشییع زنان از سهم بسزایى برخوردار بوده‏اند و عاشورا نیز برهه‏اى از همین تاریخ سراسر صبر و ایثار و مقاومت و خودآگاهى است. زنان مسلمانان از بدو تولد اسلام به جهانیان نشان دادند که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردارند و بر خلاف آنچه سردمداران دفاع حقوق زن مى‏پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرمسرا و نه موجودى به دور از واقعیتها و مسایل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیر بن قین که در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم ( همسر زهیر ) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان سرفراز بیرون آورد. نیز زنانى چون ام وهب و بانوى غیریه قاسطیه که شجاعت در رکابشان مردانگى آموخت.
در حقیقت نقش زنان در حماسه عاشورا همچون خود عاشورا جاوید خواهد ماند و آنان براى همیشه تاریخ بر بار شیعه بهترین الگوى ایمان و ایثار و اخلاص و فداکارى خواهند بود.
پیرامون زنان در حادثه کربلا در دو محور سخن مى‏توان گفت:یکى آنکه آنان چند نفر و چه کسانى بودند،دیگر آنکه چه نقشى داشتند.زنانى که در کربلا حضور داشتند ، برخى از اولاد على(علیه السّلام) بودند ، و برخى جز آنان،چه از بنى هاشم یا دیگران. زینب ،ام کلثوم ، فاطمه ، صفیه ، رقیه و ام هانى، از اولاد(علیه السّلام)بودند، فاطمه و سکینه، دختران سید الشهدا(علیه السلام)
بودند ، رباب ، عاتکه ، مادر محسن بن حسن ، دختر مسلم بن عقیل ، فضه نوبیه ، کنیز خاص امام حسین(علیه السّلام) و مادر وهب بن عبد الله نیز از زنان حاضر در کربلا بودند.(1) 5 نفر زن که از خیام حسینى به طرف دشمن بیرون آمدند ، عبارت بودند از:کنیز مسلم بن عوسجه ، ام وهب زن عبد الله کلبى ، مادر عبد الله کلبى ، مادر عمر بن جناده ، زینب کبرى (علیه السّلام). زنى که در عاشورا شهید شد،مادر وهب بود ، بانوى نمیریه قاسطیه ، زن عبد الله بن عمیر کلبى که بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوى شهادت کرد و همانجا با عمود غلام شمر که بر سرش فرود آورد،کشته شد.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس ، به حمایت از امام برخاستند و جنگیدند:
یکى مادر عبد الله بن عمر که پس از شهادت فرزند ، با عمود خیمه به طرف دشمن روى کرد و امام او را برگرداند. دیگرى مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردى را به وسیله آن کشت، سپس شمشیرى گرفت و با رجزخوانى به میدان رفت، که امام حسین(علیه السّلام) او را به خیمه‏ها برگرداند.(2) دلهم ، دختر عمر(همسر زهیر بن قین)
نیز در راه کربلا به اتفاق شوهرش به کاروان حسینى پیوست.زهیر بیشتر تحت تأثیر سخنان همسرش حسینى شد و به امام پیوست. رباب، دختر امرء القیس کلبى ، همسر امام حسین(علیه السّلام) نیز در کربلا حضور داشت، مادر سکینه و عبد الله. زنى از قبیله بکر بن وائل نیز حضور داشت، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولى هنگام حمله سپاهیان کوفه به خیمه‏هاى اهل بیت، شمشیرى برداشت و رو به خیمه‏ها آمد و آل بکر بن وائل را به یارى طلبید.
زینب کبرى و ام کلثوم، دختران امیر المؤمنین(علیه السلام) ، همچنین فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام)
نیز جزو اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهاى افشاگر انه داشتند . مجموعه این بانوان، همراه کودکان خردسال،کاروان اسراى اهل بیت را تشکیل مى‏دادند که پس از شهادت امام و حمله سپاه کوفه به خیمه‏ها ، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس بصورت گروهى و اسیر به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.

زنان در عاشورا 

نقش زنان در حادثه خونبار عاشورا از ابعاد گوناگونى برخوردار است که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:

1- مشارکت در جهاد

شرکت در جبهه پیکار و همدلى با نهضت مردانه امام حسین(علیه السّلام) و مشارکت در ابعاد مختلف آن، از جلوه‏هاى این حضور است. از همکارى طوعه در کوفه با نهضت مسلم و همراهى همسران برخى از شهداى کربلا گرفته تا اعتراض و انتقاد برخى همسران سپاه کوفه به جنایتهاى شوهرانشان مثل خولى نمونه‏هایى از این دست است.

2- آموزش صبر

روحیه مقاومت و تحمل زنان در مقابل شهادت مردان اسلام در کربلا از درسهاى نهضت عاشورا بود که اوج این صبورى در رفتار زینب کبرى(علیها السّلام) جلوه‏گر شد. آموزش صبر و مقاومت‏ حماسه عاشورا در زنان آگاه و مبارز متجلى شده و در طول جنگ تحمیلى زنان مبارز و فداکار انقلاب اسلامى ایران نشان دادند که آموزش صبر و مقاومت را از شیر زنان کربلا به خوبى آموخته‏اند.

3- پیام رسانى

افشاگرى جنایات یزیدیان چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت‏به مدینه ، به معناى پاسدارى از خون شهدا بود. افشاگرى بانوان به دو صورت ، خطبه و گفتگوهاى پراکنده صورت پذیرفت ، و اگر پیام رسانى زینب کبرى(علیها السّلام) و بقیه زنان نبود ، امروز حماسه عاشورا به این روشنى براى شیعه تجلى نمى‏کرد و چه بسا آن واقعه عظیم عقیم مى‏ماند.

4- روحیه بخشى

یکى از مسایل مهمى که در هر جنگى مورد توجه بوده است، روحیه جنگاوران است و زنان این مهم را بر عهده داشتند چه در جنگهاى صدر اسلام و چه در جنگهاى دیگر.
در کربلا نیز حضور تشویق‏آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه مى‏بخشید و همسران و مادران شهدا آنها راتشویق به یارى امام معصوم مى‏کردند، مانند ام وهب که خودش وارد میدان شد و با سر جگرگوشه‏اش یکى از یزیدیان را به هلاکت رساند و این روحیه بخشى بعد از چهارده قرن در هشت‏ سال مقاومت جنگ ایران علیه کفر باعث‏شد که زنان ایرانى درسى را که از زینب(علیها السّلام) و زنان عاشورا گرفته بودند، به نحو احسن باز پس دهند.

5- پرستارى

رسیدگى به بیماران و مداواى مجروحان از دیگر نقشهاى زنان در جبهه‏ها ، از جمله در حماسه عاشورا است.نقش پرستارى و مراقبت ‏حضرت زینب (علیها السّلام) از امام سجاد(علیه السّلام) یکى از این نمونه‏هاست.

6- مدیریت

بروز صحنه‏هاى دشوار و بحرانى، استعدادهاى افراد را شکوفا مى‏سازد. نقش حضرت زینب (علیها السّلام) در نهضت عاشورا و سرپرستى کاروان اسرا ، درس مدیریت در شرایط بحران را مى‏آموزد. وى مجموعه بازمانده را در راستاى اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام، خنثى کننده نتایج عاشورا از سوى دشمن مقابله کرد و نقشه‏هاى آنان را خنثى ساخت.

7- حفظ ارزشها

درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهاى دینى و اعتراض به هتک حرمت‏خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهاى آلوده بود. زنان اهل بیت، با آنکه اسیر بودند و لباسها و خیمه‏هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض‏کنان، بر حفظ عفاف تاکید مى‏ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمى‏کنید براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده‏اید؟ وقتى هم در کوفه در خانه‏اى بازداشت‏بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانى خود در کاخ یزید نیز به گرداندن، شهر به شهربانوان ،اعتراض کرد و فرمود: «آمن العدل یابن الطلقاء تخد یرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت‏ ستورهن و ابدیت وجوههن یحدوبهن الاعداء من بلد الى بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المکاتل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید»
اى پسر آزاد شده، آیا در پشت پرده قرار دادن زنان و کنیزان خود و جلو انداختن دختران رسول خدا به صورت اسیر از عدل است. تو پرده آنان را دریدى، چهره‏هایشان را آشکار ساختى، از شهرى به شهرى مى‏رانى، رهگذران و بام‏نشینها به تماشایشان مى‏ایستند و آشنا و بیگانه و حاضر و غایب به سیماى آنان خیره مى‏شوند.

8- تغییر ماهیت اسارت

آنان اسارت را به آزادى تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعى درس حریت و آزادگى دادند و مفهوم اسیر در اذهان را به گونه‏اى دیگر تغییر دادند.

9- عمق بخشیدن به بعد عاطفى و تراژدیک کربلا

گریه‏ها، شیونها، عزادارى بر شهدا و تحریک عواطف مردم به ماجراى کربلا عمق بخشید و بر احساسات تاثیر گذاشت و از این رهگذار ماندگارتر شد.

پى‏نوشتها:

1ـ زندگانى سید الشهدا ، عمادزاده، ج 2،ص 124،به نقل از لهوف،کبریت احمر و انساب الأشراف .
2- زندگانى سید الشهدا، عمادزاده ،ج 2،ص 124،به نقل از لهوف،کبریت احمر و انساب الأشراف
3- صحیفه نور. ج‏9. ص‏57
4- صحیفه نور .ج 14. ص 265 ، عوالم (امام حسین) ص‏3 و 4 ، حیاة الامام الحسین، ج‏3، ص 378.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از راه های شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین(علیه السّلام) بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء (علیه السّلام) بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
قیام سرخ سید الشهداء ـ علیه السلام ـ سرچشمه خیرات و برکات فراوانی در طول تاریخ برای بشریت و به ویژه مسلمانان و شیعیان بوده است. این برکات پس از این نیز ادامه خواهد داشت. قیامی که بزرگ ترین مانع ، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستیزی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ امری نیست که بتوان آن را انکار کرد یا مخفی نگاه داشت. آنچه بیش از همه باعث شده فرمانروایان ستمگر همواره از پی گیری و سرمشق گیری مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همین ظلم ستیزی می باشد که پیام اصلی حرکت اصلاح طلبی حسین ـ علیه السلام ـ بوده است.
در این میان، آشنایی با قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ و شناخت هر چه بیشتر ابعاد آن ، ما را در بهره گیری بیشتر و بهتر از آن حرکت نورانی یاری می نماید و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر می سازد. جای بسی شکر و سپاس است که در این موضوع، تاکنون آثار کوچک و بزرگ فراوانی از نویسندگان و اندیشمندان بر جای مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامی زوایا و جوانب قیام عاشورا همچنان ادامه دارد؛ و صد البته این مسئله، هنوز بررسی و مداقه بیشتری را می طلبد؛ چرا که نیاز امروز جوامع بشری به آشنایی با تفکر سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ و راهی که او برای آن از همه چیز خود گذشت بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.
از راههای شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین ـ علیه السلام ـ بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
بررسی دقیق وقایعی که از زمان مرگ معاویه رخ داد و نیز دقت در چگونگی عملکرد حسین ـ علیه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمینه سازیهایی که برای برپایی حرکتی اصلاح طلبانه و بدعت زدایانه انجام داد، ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ را می توان به سه مرحله تقسیم کرد:
الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید؛
ب ـ ارشاد عمومی؛
ج ـ قیام مسلحانه.

الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید

در این بخش در پی آن هستیم تا به سه پرسش پاسخ دهیم:
پرسش نخست: چرا یزید برخلاف پدرش معاویه بر بیعت امام حسین ـ علیه السلام ـ پافشاری می کرد؟ معاویه به صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ راضی شد؛ اما فرزندش یزید تنها به بیعت از سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ رضایت می داد و امام را در میان انتخاب دو راه یعنی «بیعت» و یا «مرگ» مخیر گذاشته در نامه اش به ولید بن عتبه والی مدینه چنین آورده بود:
«اذا اتاک کتابی هذا فأحضر الحسین بن علی و عبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الیّ برؤوسهما.»(1)
«هنگامی که نامه ام به دستت رسید حسین بن علی و عبداللّه بن زبیر را حاضر کن و از آن دو بیعت بگیر، پس اگر از بیعت نمودن خودداری کردند گردنهای آنان را بزن و سرهایشان را برای من بفرست.»
به نظر می رسد توجه به جایگاه اجتماعی امام حسن ـ علیه السلام ـ در برابر معاویه و جایگاه اجتماعی سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در برابر یزید، پاسخ این پرسش را به مقدار بسیاری روشن می سازد. پس از شهادت امام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ مردم با امام حسن ــ علیه السلام ـ بیعت کردند(2) و آن حضرت، به عنوان خلیفه مسلمین، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامی، از حجاز و یمن گرفته تا عراق ، تحت امر امام مجتبی ـ علیه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ نیز از تحت حاکمیت آن حضرت خارج شده و در اختیار معاویه و عمرو بن عاص درآمده بود. همین امر باعث بروز جنگ طولانی صفین و درگیری شدید میان لشکریان امام علی ـ علیه السلام ـ و معاویه شده بود.
معاویه در مقابل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از موضع ضعیف تری برخوردار بود؛ زیرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامی، خلیفه مسلمانان شناخته شده بود ، در حالی که معاویه ، والی متمرد و سرکش به شمار می رفت.
پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ و به خلافت رسیدن امام حسن ـ علیه السلام ـ باز هم همان وضعیت باقی ماند؛ یعنی معاویه هنوز در تمامی بلاد، حتی در شام ، به عنوان یکی از والیان خلیفه و دولت مرکزی که مقر آن در کوفه بود شناخته می شد و هیچ کس او را خلیفه قلمداد نمی کرد؛ اما شامیان بر اثر تبلیغات انحرافی معاویه، چون او را صاحب حق می دانستند ، در برابر حکومت مرکزی، از او حمایت می کردند.
برای یک فرماندار یاغی که خلیفه مسلمین را در مقابل خود می دید، چیزی که بیش از همه اهمیت داشت، استحکام بخشیدن به مقر حکومتی خویش و نگهداری منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خلیفه و خلع نمودن او از مقامش از اولویتهای بعدی به شمار می رفت که پرداختن به آن ، تنها در صورت احساس توانمندی و فراهم آمدن شرایط ممکن بود.
در چنین شرایطی وادار کردن خلیفه به کناره گرفتن از قدرت و تسلیم حکومت و امارت به او، حتی به نام صلح، بزرگ ترین فتح و پیروزی به شمار می رفت، و معاویه اگر می توانست امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ را به پذیرش صلح و کناره گیری از قدرت وادار نماید، به بزرگ ترین پیروزی و بالاترین افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراین در آغاز راه ، درخواست بیعت از رقیبی که از هر نظر، از جایگاه برتری برخوردار بود، نه تنها هیچ فایده ای به دنبال نداشت، بلکه امام ـ علیه السلام ـ و پیروانش را در نابود کردن مخالفان مصمم تر می ساخت؛(3) اما به تسلیم واداشتن او و صلح کردن با او، خود برترین نتیجه ای بود که می توان در این مبارزه به آن اندیشید و رقیب را در صورت احساس ضعف به تفکر واداشت.
از این رو پس از آنکه سپاه پیشتاز امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ به فرماندهی عبیدالله بن عباس در منطقه «مسکن»، یعنی نقطه تلاقی دو لشکرِ متخاصم مستقر شد ، معاویه دست به کار شد و شایعه صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ با خود را در میان آنان رواج داد، و نیز در میان لشکریان پشتیبان شایعه کرد که قیس بن سعد، یعنی فرمانده سپاه پیشتازِ امام، با معاویه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونریزی و برادرکشی منصرف شده است.(4)
با این توضیحات، به خوبی می توان تفاوت موقعیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و نیز تفاوت شرایط معاویه با شرایط یزید را درک کرد؛ زیرا برخلاف معاویه که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ و نیز قبل از کناره گیری امام حسن ـ علیه السلام ـ از جایگاه متزلزلی برخوردار بود و هیچ کس او را به عنوان خلیفه رسمی مسلمانان نمی شناخت، یزید عملاً بر مسند خلافت نشست و اختیارات و لوازم آن را در اختیار داشت و والیان و حاکمان تمام بلاد را عزل و نصب می کرد. همچنین نیروهای نظامی در همه ولایات تحت امر او بوده و در یک کلام تمام لوازم حکومت بر جامعه را در اختیار داشته، مردم نیز در قلمرو اسلامی او را به عنوان خلیفه مسلمین ـ هر چند خلیفه ای جائر و غاصب ـ می شناختند.
چنین تفاوتی در حسنین ـ علیهما السلام ـ نیز وجود داشت؛ زیرا امام حسن ـ علیه السلام ـ رسماً خلیفه مسلمانان بود و تمام اختیارات و لوازم یک خلیفه را نیز دارا بود؛ در مقابل، امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها به عنوان یک شهروند مطرح بوده و هیچ مسئولیت اجرایی بر عهده نداشت.
حسین ـ علیه السلام ـ از نفوذ فوق العاده ای در میان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بیش از هر شخص دیگری احترام گذاشته می شد؛ اما یزید او را تنها شهروندی که از قدرت نظامی بالفعل برخوردار نیست می دانست و مردم نیز توان مقابله با حکومت یزید را در امام حسین ـ علیه السلام ـ مشاهده نمی کردند؛ حکومتی که پایه هایش در مدت بیست سال امارت معاویه بر شامیان و بیست سال حکومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامی به خوبی پابرجا و مستحکم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت می توان حدس زد که چرا برای یزید، گرفتن بیعت از امام حسین ـ علیه السلام ـ بسیار مهم به شمار می رفت و او در برابر امام کوتاه نمی آمد؛ بدیهی است که برای او صلح با سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ اصلاً تصور نمی پذیرفت. برای یزید صلح با کسی که از قدرت نظامی برخوردار نبود و هیچ یک از شهرها و ولایات را در تصرف خود نداشت بی معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوی او که عنوان خلیفه مسلمانان را با خود یدک می کشید و در اوج غرور و تکبر به سر می برد، امری محال به نظر می رسید.
از این رو یزید تنها به سه مسئله می توانست بیندیشد: «بیعت امام»، «خویشتن داری و صبر در مقابل بیعت نکردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شدید با امام».
اما گزینه نخست از سوی سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نبود؛ زیرا آن حضرت ، هم به سبب شخصیت خود و هم به دلیل خطر بزرگی که با خلافت یزید ، متوجه احکام اسلام و سنت پیامبر شده بود ، هرگز زیر بار بیعت با او نمی رفت. این مسئله را نیز بارها اعلام کرده بود و علل آن به تفصیل در همین مقاله خواهد آمد. امام حسین ـ علیه السلام ـ خلافت یزید را هرگز به رسمیت نمی شناخت و از این رو بیعت با یزید تحقق خارجی نمی یافت.
اما یزید نیز نمی توانست از کنار بیعت نکردن حسین ـ علیه السلام ـ به راحتی بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود؛ زیرا او در آغاز حکومت خود، یعنی در یکی از بحرانی ترین زمانهای دوران حکومت خویش به سر می برد؛ هنوز تمامی بلاد سرسپردگی و تبعیت خود را نسبت به او اعلام نکرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بویژه از ناحیه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراین مسامحه با حسین ـ علیه السلام ـ تبعات خطرناکی برای حکومت نوپای او به بار می آورد که می توان برخی از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسین ـ علیه السلام ـ از سوی یزید، در حقیقت به معنای پذیرش فضیلت و برتری امام و عدم صلاحیت خود برای تصدی منصب خلافت به شمار می رفت؛
2ـ با پذیرفتن عدم بیعت آن حضرت، بقیه مخالفان نیز به بیعت نکردن با او به طمع می افتادند و در نتیجه یزید خود، زمینه بروز آشوب و قیام را در تمامی بلاد فراهم می آورد؛
3ـ یزید با مدارا و مسامحه در برابر به رسمیت نشناختن خلافتش از سوی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در واقع خود را تحقیر کرده و بی کفایتی خود را به اثبات می رساند؛ زیرا همان گونه که گذشت امام حسین ـ علیه السلام ـ بالفعل هیچ قدرتی در اختیار نداشت و برای حکومت یزید بیش از یک شهروند نبود؛ پس عدم توانایی خلیفه مسلمین در وادار کردن یک شهروند به تمکین در مقابل حکومت مرکزی از نظر عوام، بی لیاقتی و بی کفایتی او را به اثبات می رساند. همچنین او به خوبی می دانست که مخالفت امام با او تنها به عدم بیعت خلاصه نمی شد و باید منتظر عواقب بعدی آن نیز می بود؛ عواقبی همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشیر اهل حجاز و عراق، آن گونه که پدرش معاویه تجربه کرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراین تنها گزینه سوم، یعنی مقابله با آن حضرت باقی می ماند که باید به گونه ای محقق می شد. البته خامی، خیره سری و غرور بیش از حد یزید و عُمّالش ـ بویژه عبیداللّه بن زیاد ـ باعث شد که شدیدترین، خَشِن ترین و وحشیانه ترین نوع مقابله با خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را برگزینند و برای مقابله با حضرت از همه درنده خویی و وحشی گری خود استفاده نمایند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ علیه السلام ـ برای معاویه پیروزی غرورانگیزی به شمار می رفت.(5) اما تنها چیزی که می توانست غرور یزید را حفظ کرده مانع از تحقیر او شود و دولت او را از مواجه شدن با قیامها و مخالفتهای جدی در امان دارد، بیعت گرفتن از مردم، بویژه مخالفان و حسین بن علی ـ علیه السلام ـ بود.
پرسش دوم: چرا امام حسین ـ علیه السلام ـ به بیعت با یزید راضی نشد؟ آیا وضعیت او از امام مجتبی ـ علیه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعیت اجتماعی بهتر و قدرت نظامی بالاتری برخوردار بود؟! و آیا مردم در زمان او نسبت به خاندان پیامبر ارادت بیشتری از خود نشان می دادند؟ یا اینکه وضعیت جامعه مسلمانان و احکام شریعت محمدی در آن زمان به قدری اسف بار بود که دیگر سکوت و بردباری ـ حتی به قیمت ریخته شدن خون برترین انسانها و به اسارت رفتن شریف ترین خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به این پرسشها باید به این نکته توجه کرد که امام مجتبی و سیدالشهداء ـ علیهماالسلام ـ حکومت معاویه را بالاترین مصیبت و فتنه برای مسلمانان می دانستند؛ زیرا وضعیت اسف بار شیعیان در زمان معاویه و نیز پایمال شدن حقوق مسلمانان و بی توجهی به احکام شریعت محمدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعیت جامعه را به قدری دردناک کرده بود که قیام برای اصلاح جامعه و علیه بانیان و مسببان آن را لازم و ضروری می نمود(6) و تنها وجود موانعی چند، باعث شده بود که ایشان در زمان معاویه سکوت اختیار کرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمایند؛ اما با روی کار آمدن یزید، در واقع دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند تا سکوت و صبر و تحمل سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ توجیه پذیر باشد.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت(7) و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید. با این اوصاف، جانشینی پیامبر و در دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی توسط او، برای هیچ مسلمان دردمندی، به ویژه حسین ـ علیه السلام ـ تحمل پذیر نبود.
از این رو از کلام امام ـ علیه السلام ـ می توان به دو عامل مهم برای بیعت نکردن آن حضرت با یزید دست یافت:
1ـ تفاوت اساسی و بی شمار شخصیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید
همان گونه که گذشت، شخصیت شیطانی یزید که نه تنها از اسلام، بلکه از انسانیت بویی نبرده بود با شخصیتی چون حسین ـ علیه السلام ـ فرزند علی ـ علیه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و نوه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و چراغ هدایت بشر و حجت خدا بر روی زمین، مقایسه پذیر نبود.
از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ در اولین اظهار نظر خود در خانه ولید، این مسئله را پیش کشید و این گونه بیان فرمود:
«ایها الامیر انّا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنافتح اللّه و بناختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلی لا یباع مثله.»(8)
«ای امیر، ما خاندان پیامبر و معدن رسالتیم، خاندان ماست که محل نزول فرشتگان الهی و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز کرد و با خاندان ما به پیش برد و حال آنکه یزید مردی زشت کردار، شرابخوار، قاتل انسان بی گناه و آشکار کننده و تظاهر کننده به فسق است. بنابراین کسی مانند من با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد.»
یا در پاسخ به عبداللّه بن زبیر می فرماید:
«انظر یا ابابکر انّی ابایع لیزید و یزید رجل فاسق معلن الفسق یشرب الخمر و یلعب بالکلاب و الفهود و یبغض بقیة آل الرسول؟! لا واللّه لا یکون ذلک ابداً.»(9)
«ای ابوبکر، ببین آیا من با یزید بیعت کنم در حالی که او مردی زشت کردار است، به فسق و فجور تظاهر می کند، شراب می خورد و با سگها و میمونها بازی می کند و نسبت به بازماندگان خاندان پیامبر بغض می ورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد.»
و نیز در پاسخ مروان که از آن حضرت می خواست با یزید بیعت کند، فرمود:
«ویلک یا مروان! الیک عنّی فانّک رجس و انا اهل بیت الطّهارة الذین انزل اللّه عز و جلّ علی نبیّه محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»(10)
«وای بر تو ای مروان! همانا تو پلیدی و ما خاندان پاکی هستیم؛ کسانی که خداوند متعال بر پیامبرش محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.»
بنابراین امام با پیش کشیدن مسئله شخصیت و جایگاه رفیع معنوی و خانوادگی خود و مقایسه آن با شخصیت فرومایه یزید، مسئله بیعت با او را به کلی منتفی دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنی بیان فرمود.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ب ـ ارشاد عمومی

پس از برداشتن نخستین گام، یعنی پرهیز از بیعت با یزید، نوبت به گام بعدی، یعنی ارشاد امت مسلمان می رسید: ارشاد نسبت به وضعیت نگران کننده و بحرانی جامعه اسلامی، و پایمال شدن احکام و حدود الهی و سنت پیامبر و نیز خطرهای ناشی از به خلافت رسیدن یزید که جامعه اسلامی را تهدید می کرد.
به همین منظور، حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از همان آغاز که اعلام کرد با یزید بیعت نخواهد کرد، حرکت ارشادی خود را نیز آغاز نمود و در هر فرصتی که پیش می آمد، اطرافیان خود و مردم را نسبت به مصیبتهای وارد شده بر پیکره دین اسلام و جامعه اسلامی آگاه می ساخت و با کنایه و صراحت از آنان دعوت می کرد تا او را یاری کرده، برای محافظت از کیان اسلام علیه یزید قیام کنند و برای بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ همدل و هم پیمان شوند.
از این رو در نخستین اقدام خود، وصیت نامه ای نوشت و به برادرش محمد حنفیه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهی از منکر که نقش ارشادی و هدایت جامعه را دارد، اشاره نمود.
«... انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر.»(16)
«... همانا خروج کردم زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم.»
سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به نامه های کوفیان و برای ارشاد بیشتر آنها چنین آورد:
«فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمری لیس الإمام العامل بالکتاب و العادل بالقسط کالّذی یحکم بغیر الحقّ و لا یهدی و لا یهتدی.» (17)
«پس با پسرعمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید و یاری اش نمایید و او را تنها و خفیف نگردانید. به خدا سوگند امامی که به کتاب خدا عمل می کند و به عدل و داد حکم می نماید هرگز مانند کسی نیست که به غیر حق حکم کرده، نه خود هدایت شده و نه امت را هدایت و راهنمایی تواند کرد.»
این جمله کنایه از آن است که کسی که امروز در مسند خلافت است، عادل نیست و به عدل و داد رفتار نمی کند. او نه خودش هدایت شده، نه توانایی هدایت جامعه را دارد.
نیز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:
«و انا اَدعوکم الی کتاب اللّه و سنّة نبیه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فان السّنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری أهدکم الی سبیل الرشاد.»(18)
«من شما را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می خوانم، ـ به راستی که در این زمان ـ سنت رسول خدا از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است. بنابراین اگر سخنانم را شنوا باشید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به سوی راه رشد و سعادت هدایت و راهنمایی می کنم.»
امام در نامه ای دیگر خطاب به کوفیان نوشت:
«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناکِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه یعمل فی عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی اللّه اَنْ یدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّی احق بهذا الامر لقرابتی من رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»(19)
«شما می دانید که پیامبر خدا در زمان حیات خود فرمود: هر کس سلطان بدکاری را ببیند که حرام خدا را حلال می کند، عهد خدا را می شکند، مخالف سنت رسول خدا عمل کرده به گناه و دشمنی در میان آنان رفتار می کند، آن گاه با گفتار و کردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخیزد خداوند او را نیز به همان جایی داخل می سازد که آن سلطان ستمگر را داخل می سازد ـ یعنی جهنم ـ و شما آگاهید که این قوم ـ بنی امیه ـ پیروی از شیطان را برگزیدند و از اطاعت خدا روی برتافتند، فساد و تباهی را آشکار و حدود الهی را تعطیل نمودند و فیی ء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنکه من به این امر ـ سرپرستی و حکومت بر مردم و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ سزاوارترم؛ به دلیل جایگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»
این ارشادها و هدایتها و افشاگریها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعی تغییر کرد و به جای آنکه همچون روزهای قبل، مفاسد حکومت یزید را متذکر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفی کند و اصل و نسب خود را به یاد کوفیان آورد تا شاید آنان را از تصمیم خطرناکی که گرفته اند منصرف سازد. از این رو با مظلومیت تمام، به لشکریان عمر بن سعد فرمود:
« اما بعد فانسبونی فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها فانظروها هل یحلّ لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ ألَسْتُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمه و اول المؤمنین باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اولیس حمزة سیّدا الشهداء عمّ ابی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیّار ذو الجناحین عمّی؟ أوَلم یبلّغکم قول مستفیض فیکم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنّة؟»(20)
«اما بعد، مرا در مقابل دیدگان خود تصور کنید و سپس بنگرید که من چه کسی هستم. پس به خویشتن خویش بازگردید و آن را مورد عتاب قرار دهید، پس ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصی او و پسر عمویش و اولین مؤمن به خدا و تصدیق کننده پیامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر ، شهیدی که در بهشت با دو بال پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا آن روایت مستفیض به شما نرسیده است که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: این دو آقای جوانان بهشتند؟»
امام حسین ـ علیه السلام ـ تا آخرین لحظات عمر خویش دست از ارشاد و هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر آنان بر نداشت، و ما نیز شهادت می دهیم که «انّه قد اقام الصّلوة و اتی الزکوة و أمر بالمعروف و نهی عن المنکر.»

ج ـ قیام مسلحانه

سومین و آخرین قدم در حرکت اصلاح طلبانه سید الشهداء ـ علیه السلام ـ قیام مسلحانه علیه حکومت جائر و فاسد عصر خویش بود. آن حضرت برای قیام خود اهدافی چون بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نجات و رهایی دین از انحرافات و بدعتها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموی(21) را دنبال می کرد، هر چند می دانست در این راه به شهادت می رسد و در کوتاه مدت به اهداف خود نائل نمی گردد.
تحقق دو مرحله نخست قیام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است؛ یعنی تکلیفی بوده که حتی در صورت تنهایی نیز متوجه امام ـ علیه السلام ـ می شده و حمایت کسی را نیاز نداشته است. از این رو حسین ـ علیه السلام ـ خود به تنهایی از عهده آن بر می آمد؛ یعنی امام هم خود به تنهایی می توانست از بیعت با یزید امتناع کند، اگرچه تمام امت با او بیعت کرده باشند و هم می توانست به امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت امت مبادرت ورزد، هر چند احدی او را در این کار پشتیبانی ننماید.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید.
می دانیم که امام در انجام دادن این دو وظیفه که وظیفه هر مسلمان دیگری نیز هست هرگز کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت برای انجام دادن آن به کار گرفت؛ اما مرحله سوم کاری نبود که به تنهایی بتوان آن را انجام داد یا با گروه اندکی آن را به پایان رساند؛ زیرا برای خلع کردن حاکم ظالم و فاسق، و تشکیل حکومتی براساس کتاب و سنت باید مردم خود حرکت کنند و از امام بخواهند تا تحت رهبری او در این امر پیروز شوند یا دست کم دعوت امام را لبیک گفته به حمایت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسین ـ علیه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت؛ یعنی همزمان با امر به معروف و نهی از منکر و نیز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت می کرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حکومت فرزندان ابوسفیان یاری نمایند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان کوفه برای در اختیار گرفتن رهبری آنان و مبارزه با یزید استقبال نمود.
اهل حجاز، و بصره را به حمایت و یاری طلبید و از آنان در هر فرصتی می خواست تا یاری اش کنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مکه، بلکه در ملاقاتهای خصوصی و عمومی از مردم می خواست که دست از یاری اش برندارند، و برای مردم بصره نیز نامه نوشت و از آنان دعوت کرد تا برای قیام علیه یزید مهیا شده به یاری او بشتابند.
کوفیان نیز در نامه های گونه گون و فراوان خود، بارها بیزاری خود را از یزید اعلام کرده، از آن حضرت خواستند تا به کوفه رفته، هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گیرد تا آنجا که نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طریق نامه با امام بیعت کردند و حمایت خود را اعلام داشتند.(22) از این رو، امام که از مدینه تنها برای نجات جان خویش از مکر دشمنان به سوی مکه حرکت کرده بود؛ اما حرکتش از مکه به کوفه علتی دیگر داشت.
حرکت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ از مکه به سوی کوفه سرآغاز حرکتی مسلحانه بر ضد حکومت یزید به شمار می رفت، و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر امام نبسته و بی وفایی و عهد شکنی کوفیان آشکار نشده بود، آن حرکت ادامه داشت.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:22 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تلاش می‌کنیم تا در این مقاله به معرفی برخی از مهمترین مقتل‌های حسینی بپردازیم تا ضمن ارج نهادن بر تلاش راویان مقاتل حسینی، شما را با نحوه انتقال این پرشورترین حماسه دینی یعنی کربلا آشنا گردانیم.

1. مقتل « ابی‌مخنف»

آغاز محرم که همواره همراه است با مشارکت مردم در بزرگترین تجربه دینی سالانه یعنی عزاداری اباعبدالله الحسین(علیه السّلام)، مقاصد فراوانی در بطن خویش برای دینداران دارد. این بزرگترین تجربت دینی اما نقل شده است بر دوش راویان صدیق و درست کرداری که گزارشگران مقاتل حسینی نام گرفته‌اند. تلاش می‌کنیم تا در این مقاله به معرفی برخی از مهمترین مقتل‌های حسینی بپردازیم تا ضمن ارج نهادن بر تلاش ایشان، شما را با نحوه انتقال این پرشورترین حماسه دینی یعنی کربلا آشنا گردانیم.
در اینکه نخستین مقتل حسینی ، یعنی اولین گزارش جامع از زمینه‌ها و نفس حادثه کربلا ، از آن ابومخنف لوط ‌بن ‌یحیی ‌بن ‌سعید بن ‌مخنف ازدی غامدی (م157 ه.ق) است ، تقریبا اختلافی میان رجال‌نویسان به چشم نمی‌خورد؛ هرچند برخی، از ابوالقاسم اصبغ بن نباته تمیمی نام برده‌اند که از ویژگان و یاران امیرمومنان (علیه السّلام) بوده و پس از عمری دراز در حوالی سال 100ه.ق وفات کرده است (الفهرست شیخ طوسی، صص 37و38، ش108؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج22، صص23و24، ش5838). اما از آن‌رو که بر فرض صحت چنین باوری، هرگز اثری از این مقتل یافت نشده است، به نحو قطعی نمی‌توان بر تقدم ابی‌مخنف در میان مقتل‌نویسان خدشه وارد کرد.
هرچند از مقتل ابی‌مخنف نیز جز در تاریخ الامم و الملوک محمدبن جریر طبری (م310ه.ق) یعنی بزرگترین مورخ ایرانی تاریخ اسلام، نمی‌توان نشانی یافت.طبری در مجموع در جلد پنجم تاریخ خویش 125 روایت درباره تاریخ کربلا گزارش کرده که از این تعداد، 100 روایت را به صورت مستقیم و البته با واسطه‌هایی از ابی‌مخنف نقل کرده است.
10 روایت را نیز با واسطه هشام بن محمد کلبی از ابی‌مخنف روایت کرده است؛ از 15 روایت باقیمانده، 14 روایت از آن هشام و یک روایت از آن عمار دهنی است که منبع آن امام محمدباقر(علیه السّلام) است. گزارش‌های ابومخنف باتوجه به این امر که خود او در صحنه کربلا حاضر نبوده، بر دوگونه‌اند:
الف) آنهایی که در کربلا بوده‌اند. اینان نیز خود بر چند دسته‌اند:
1- گروه نخست خود از آل‌هاشم‌اند که در کربلا بوده‌اند و از حادثه جان به سلامت برده‌اند؛ مانند امام سجاد و امام باقر(علیه السّلام)
2- یاران امام حسین از غیر آل‌هاشم مانند عقبه بن سمعان و همسر زهیر بن قین
3- ناظران بی‌طرفی چون عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل
4- شاهدان حاضر در سپاه عمر بن سعد؛ برخی از ایشان چون عبدالله شعبی و هانی بن ثبیت در کشتار دست داشتند و برخی چون حمید بن مسلم که از قضا مهمترین منبع ابی‌مخنف به شمار می‌رود.
با آنکه در سپاه ابن سعد مشارکت داشتند ولی در کشتار دست نداشتند. برخی از ایشان از جمله خود حمید از امضاکنندگان نامه دعوت برای امام حسین(علیه السّلام) بودند.
ب) گروه دوم آنانی هستند که در کربلا حاضر نبوده‌اند. اینان را می‌توان در 5‌گروه دسته‌بندی کرد.
1- محبان امام حسین(علیه السّلام) چون علی‌بن حنظله که پدرش جزو شهدای کربلا بود و نیز پسر حربن‌یزید ریاحی که در کربلا شهید شد.
2- طرفداران امویان مانند قاسم بن‌عبدالرحمان
3- طرفداران زبیریان مانند حسان بن قائد.
4- محدثین بی‌طرف چون محمد بن بشر همدانی پدر هشام بن محمد کلبی همدانی.
5- خویشان نزدیک ابومخنف چون عبدالرحمان بن جندب ازدی.
مقتل ابومخنف را که در واقع مهمترین «مقتل الحسین» است. می‌توان از چند جهت مورد بررسی قرار داد؛ هرچند نتیجه این بررسی هرچه باشد ، باید به این نکته اذعان داشت که این مقتل اساس کار تمام مقاتل بعدی است. و از این جهت می‌توان به این نتیجه دست یافت که لااقل این مقتل از نگاه راویان بعدی که آن را گزارش کرده‌اند، کاملا مورد اعتماد بوده است.
از نظر رجال‌شناسی ، راویان ابومخنف طیف وسیعی از گرایش‌های فکری و سیاسی آن روز را شامل می‌شوند و از این حیث می‌توان مقتل الحسین را پرگستره‌ترین مقتل به شمار آورد. این امر بی‌شک بر اعتبار آن می‌افزاید.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:21 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

*شگفتی از قیام سالار شهیدان

کسانی هستند که به صحنة خونین عاشورا ، با دیدة تعجب و حیرت می‌نگرند و نمی‌توانند این حقیقت را در فکر خود هضم کنند که یعنی چه و چگونه ممکن است که جمعی از بزرگان و اندیشمندان بشری، از جا برخیزند و عالماً و عامداً خود و عزیزان خود را به دهانة مرگ انداخته و رضا به کشته شدن بدهند؛ و مخصوصاً زنان و کودکان خود را به چنگال اسارت بیفکنند؛ تنها برای اینکه دین خدا را در دنیا حفظ کنند و آن را از کهنه و متروک گشتن نجات دهند.
آیا این کار از نظر عقلا و خردمندان عالم، مقبول و مورد تأیید است؟
این نگرش تعجب‌آمیز به گونة یک معما ـ اگرچه به زبان و قلم هم نیاورند ـ در اذهان بسیاری از مردم هست. و این به آن دلیل است که این افراد اصلاً انسان را نشناخته، و آن چنان که باید درک نکرده‌اند که انسان چه حقیقتی است، از کجا نشأت گرفته و به کجا می‌رود؟ در نتیجه نفهمیده‌اند آن لفظ «خدا» که به زبان می‌آورند و به زعم خویش اعتقاد به وجود آن دارند، دارای چه معنایی است؛ «دین خدا» یعنی چه و در میان جامعة بشری چه موقعیت و منزلتی دارد، و بود و نبود آن در عالم انسان، چه اثری ـ مثبت یا منفی ـ ممکن است داشته باشد؟
از یک سو به این حقایق آن چنان که باید پی‌نبرده‌اند و از دیگر سو نمی‌توانند عظمت و جلالت شخصیت جهانی امام حسین(علیه السّلام) را نادیده بگیرند که می‌بینند دنیا در برابر آن بزرگ‌مرد عالم، خاضع است .

*درک نادرست از قیام امام حسین(علیه السّلام)

لذا اینان در تفسیر کار معماگونة او متحیر شده و سرانجام دست به توجیه می‌زنند و فداکاری حیرت‌انگیز آن حضرت را به صورت یک فداکاری اخلاقی و اجتماعی ارائه داده، آن جناب را شهید راه آزادی و سرور آزادی‌خواهان جهان و کشتة راه حفظ حقوق بشر دانسته‌اند! در صورتی که هدف و انگیزة اصلی آن حضرت در این فداکاری خیلی بالاتر از این مطالب بوده است. البته درست است که امام حسین(علیه السّلام) نهایت درجة حرّیت و آزادی را از خود نشان داد و عالی‌ترین مرحلة فداکاری اجتماعی و اخلاقی و حفظ حقوق بشری را به اثبات رسانید؛ لیکن آن حریت و آزادی‌خواهی و بشردوستی که اینها می‌گویند و معنایی که از آن اراده می‌کنند، غیر از آن معنا و حقیقتی است که امام حسین(علیه السّلام) در نظر داشت.

*انگیزة اصلی قیام کربلا

امام حسین(علیه السّلام) انگیزه‌اش در این نهضت مقدس، صرفاً احیای ذکر خدا، متجلی ساختن جمال اعلای خدا در عالم انسان، و حرکت دادن عالم انسان به سوی عالم قرب، لقا و رضوان خدا بود که فهم و درک این معنا برای امثال ما دورافتادگان و محرومان بسیار دشوار است! و در صحرای عرفات، دل به جمالی داده بود که با چشم‌های گریان و دست به سوی آسمان می‌گفت : خدایا! کور است آن چشمی که تو را حاضر و ناظر بر خود نبیند و سرمایة عمر را از کف داده است آن بنده‌ای که بهره‌ای از محبوبیت تو در قلب خود نیابد .
این سخن را در عرفات گفت و در کربلا همان را با پیکر آغشته به خونش معنا کرد! در گودال قتل‌گاه، با قلب شکافته و پیشانی شکسته ، صورت روی خاک نهاده بود، در حالی که زبان در دهان خشک به زحمت می‌چرخید می‌گفت : الهی رضاً بقضائک صبراً علی بلائک تسلیماً لأمرک لامعبود سواک . ای خدای من! من جز راضی به قضای تو و تسلیم امر تو بودن هدفی ندارم چرا که من، معبود و محبوبی جز تو نمی‌شناسم. این حقیقت معنای لا إله الّا الله است که امام حسین(علیه السّلام) در کربلا روز عاشورا نشان داد . خدا هم جواب قبولی به این فدایی راستینش داد و فرمود :
یا أیّتها النفس المطمئنّه ? إرجعی إلی ربّک راضیةً مرضیّةً ? فأدخلی فی عبادی ? و ادخلی جنّتی.
ای جان آرام گرفته به یاد خدا! بازگرد به سوی خدایت... به تعبیر عامیانة ما، ای حسین عزیزم! بیا، بیا به دامن خودم که تو محبوب منی. هم من از تو خشنودم و هم تو از من خشنودی. بیا داخل بندگان خاص و بهشت مخصوص من شو . او می‌خواست ایمان به خدا و عشق به لقای او را در دل‌ها ایجاد کند و در سایة این عشق و ایمان به خدا، احکام آسمانی قرآن را در میان جامعه جاری سازد. در نتیجه، عالم انسان در مسیر قرب به خدا و نیل به حیات ابدی به حرکت درآید. در این صورت طبیعی است که سایر اهداف از حریت و آزادی، اقامة قسط و عدل، حفظ حقوق و... به طور جامع و کامل تحقق می‌یابد . امام حسین(علیه السّلام) با قیام خونین خود اعلام کرد تنها جمالی که سزاوار است انسان به او عشق بورزد و در راه رسیدن به قرب و تحصیل رضای او همه چیز خود را فدا کند، جمال خداست آری، امام حسین(علیه السّلام) تنها فدای خدا و شهید دین خداست، نه شهید راه آزادی منهای ایمان به خدا! خدا هم فرموده است
و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون.
تمام هدف من از خلقت عالم این است که آدمیان رو به من بیایند و با من در ارتباط باشند. تنها من معبود و مطاعشان باشم. تنها تقرّب به من و تحصیل رضای من، انگیزه و محرکشان در تمام شئون زندگی‌شان باشد. رکن اساسی کار هر مسلمان در جمیع فعالیت‌هایش تقرب جستن به خداست امام‌حسین(علیه السّلام) نیز علت اساسی نهضت و قیام خود را احیای اسلام و زنده نگه داشتن دین خدا نشان داد و در جواب فرماندار مدینه که آن حضرت را دعوت به بیعت با یزید می‌کرد فرمود :
اگر بنا شود آدمی مثل یزید حاکم بر امت گردد، در این صورت باید فاتحة اسلام خوانده شود و ماتم برای دین خدا گرفته شود. من باید برای روشن نگه‌داشتن چراغ روشنگر اسلام کشته شوم . پس آن شرف و کمال جاری که شایستة شأن امام حسین (علیه السّلام) است، شرف شهادت در راه احیای دین خدا و کمال روشن نگه داشتن نام خدا بر زبان‌هاست، وگرنه موضوع آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی و زیر بار نرفتن در سایر افراد مردم، حتی کافران نیز دیده می‌شود.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:18 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

بر ماست‌ که‌ با تکیه‌ بر ارزشهای‌ همه‌ جانبه قیام عاشورا‌ ، راه‌ ظهور این‌ ارزشها را در سایر عرصه‌ها هموار کنیم‌ و بار دیگر اسلام‌ را قدرتمند و سربلند گردانیم‌. برخی‌ از شیوه‌های‌ بهره‌ برداری‌ از قیام‌ عاشورا برای‌ احیای‌ ارزشهای‌ اسلامی عبارتند از:

1) الگو سازی‌

هر جامعه‌ای‌ همواره‌ درپی‌ یافتن‌ الگوهایی‌ است‌ که‌ بتواند با پیروی‌ از آنها راه‌ سعادت‌ و کمال‌ را بپیماید و در این‌ جستجو می‌کوشد، بهترین‌ها را برگزیند. نهضت‌ عاشورا از جمله‌ با شکوه‌ترین‌ و مناسب‌ترین‌ این‌ حقیقت‌ یافته‌هاست ‌، چرا که‌ در قیام عاشورا الگوهایی‌ شکل‌ گرفته‌ که‌ در هیچ‌ جای‌ عالم ‌نمی‌توان‌ برای‌ آنها همانندی‌ یافت‌. اسطوره‌های‌ شجاعت‌ و مردانگی‌، تندیس‌های‌کامل‌ عشق‌ و محبت ‌، اسوه‌های‌ شگفت‌انگیز صبر و استقامت‌ و مصداق‌های‌ مسئولیت‌ و رسالت ‌، شمّه‌ای‌ از این‌ اقیانوس‌ بیکرانند.
نهضت‌ عاشورا جوانی‌ همچون‌ علی ‌اکبر (علیه السلام) دارد که‌ از یکسو در اوج‌ قله‌های‌ شجاعت‌ و شهامت‌ قرار دارد و از سویی‌ دیگر اخلاق ‌، رفتار و سیمای‌ پیامبری را به ‌ارث‌ برده‌ است‌ ، چهره‌اش‌ چون‌ ماه‌ می‌درخشد و اراده‌اش‌ همچون‌ ستیغ‌ کوه‌ها ، استوار و پرابهت‌ است‌.
اگر جوانان‌، با شخصیت‌ علی ‌اکبر (علیه السلام) به‌ خوبی‌ آشنا شده و او را تنها در لابه‌لای‌ مراثیه‌ها ، جوانی‌ افسرده‌ مشاهده‌ نکنند توان‌ خویش‌ را برای‌ همانندسازی ‌بکار خواهند گرفت‌ و برای‌ ارضای‌ خود ، بدنبال‌ قهرمانهای‌ پوشالی‌ و سراسر فساد غرب‌ نخواهد رفت‌.
قیام‌ عاشورا بانویی‌ همچون‌ زینب‌کبرا (سلام الله علیها) دارد که‌ براستی‌ عظمت‌ یک ‌زن‌ را در کربلا به‌ نمایش‌ گذارد و تمام‌ نگرشهای‌ اسلام‌ درباره‌ مقام زن‌ به‌یکباره‌ در وجود زینب‌ (سلام الله علیها) پدیدار گردید.
شخصی‌ همانند حر در قیام‌ عاشورا است که‌ از اعماق‌ ظلمت‌ و سیاهی‌، یکباره‌ به ‌دریایی‌ از نور وارد می‌شود و اعلام‌ می‌دارد که‌ بدترین‌ افراد هم‌ که باشید آغوش‌ اسلام‌ برای‌ پذیرش‌ توبه‌ کنندگان‌ باز است‌.
عاشورا ، همانند ابوالفضل‌ العباس‌ (علیه السلام) را دارد که‌ نمونه‌ کامل‌ شجاعت‌ و وفاداری ‌است‌.

2) یافتن‌ قالبهای‌ نو برای‌ عرضه‌ ارزشها

نهضت‌ عاشورا هنگامی‌ می‌تواند در احیای‌ ارزش‌ها مؤثر باشد که‌ با روش‌های‌ نو عرضه‌ شود. اکنون‌ که‌ ارتباطات‌ بر تمامی ‌زندگی‌ بشر گسترده‌ شده‌ و در پناه‌ آن‌ پیچیده‌ترین‌ برنامه‌های‌ فرهنگی‌ به‌ سراسر دنیا فرستاده‌ می‌شود ، فقط‌ به‌ وعظ‌ ، خطابه‌ و منبر نمی‌توان‌ بسنده‌ کرد بلکه‌ استفاده‌ از اهرمهای‌ پیشرفته‌ نیز ضرورت‌ دارد.

3) هدایت‌ عزاداری ‌ها و بهره‌ برداری‌ از آنها

شیعه‌ در دامان‌ عزاداری‌ و سوگواری‌ توانسته‌ معارف‌ خود را گسترش‌ داده و خود را به‌ جهان‌ بشناساند. این‌ اهرم‌ باید همچنان‌ قدرتمند و پرتپش‌ برجا مانده و فقط‌ به‌ مراسم‌ سنتی‌ و کلیشه‌ای ‌تبدیل‌ نشود تا اهدافی‌ که‌ در پس‌ این‌ مراسم‌ قرار دارد به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شود.
در سایه‌ این‌ مراسم‌ می‌توان‌ حرکتهای‌ عظیمی‌ را آفرید. گاه‌ در میان‌ این‌ عزاداریها حرکتهایی‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ از اوج‌ ارادت‌ و عشق‌ عزاداران‌ حکایت‌ دارد. اگر این‌ حالتها در مسیر صحیح‌ هدایت ‌شده و از سیل‌ اشکها به‌ خوبی‌ استفاده‌ گردد بسیاری‌ از مشکلات‌ جهان‌ اسلام‌ از میان ‌خواهد رفت‌ و قدرت‌ مسلمانان‌ چندین‌ برابر خواهد شد. امام‌ راحل(رحمة الله علیه) درباره عزاداری امام‌ حسین‌ (علیه السلام) می‌فرماید:
مجلس‌ عزا، نه‌ برای‌ این‌ است‌ که‌ گریه‌ بکنند برای‌ سیدالشهدا و اجر ببرند. البته ‌برای‌ این‌ هم‌ است‌ که‌ مهم‌ آن‌ جنبه سیاسی‌ است‌ که‌ ائمه‌ ما در صدر اسلام‌ نقشه‌اش‌ را طرح‌ کرده‌اند که‌ تا آخر باشد و این‌ اجتماع‌ تحت‌ یک‌ بیرق‌، اجتماع‌ یک‌ ایده‌ و هیچ‌ چیز نمی‌تواند اینکار را به‌ مقداری‌ که‌ عزای‌ سیدالشهدا در او تأثیر دارد، تأثیر داشته‌ باشد.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:16 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هدف قیام امام : براندازی حکومت جور یزید و تشکیل حکومت عدل اسلامی ، بر اساس خواست مردم بخصوص کوفیان 1

مراحل قیام امام:

مرحله اول :

کوشش برای نپذیرفتن بیعت تحمیلی یزید و از طرف دیگر تحقیق درباره امکان تشکیل حکومت در کوفه . ( از 28 رجب سال 60 هجری تا 8 ذی الحجه ، یعنی 4 ماه و 10 روز )
چون امام بیعت را خلاف عقل و شرع می دانست ( یعنی امضای ظلم و قبول حاکمیت ظالم ) ، مخفیانه از مدینه حرکت کرد و به مکه رفت .
در این فاصله زمانی چون بزرگان کوفه از حرکت امام آگاه شدند از ایشان دعوت کردند تا به آنها ملحق و رهبری سیاسی آنها را بعهده گیرد . امام برای اطمینان از شرایط کوفه ، مسلم را به آنجا فرستاد و مسلم پس از بررسی اوضاع ، به امام نوشت : نیروهای مردمی کوفه با شما هستند ، پس با رسیدن نامه من با تعجیل ، به کوفه حرکت کنید . 2
امام با دیدن نامه مسلم ، نامه ای به بزرگان بصره نوشته و آز آنها دعوت به همکاری کرد و سپس راه افتاد . 3

مرحله دوم :

تصمیم گیری برای تشکیل حکومت و حرکت بسوی کوفه بدین منظور و همچنین مصون ماندن از تعرض دشمن .
( از هنگام حرکت امام بسوی کوفه تا زمان محاصره )
امام رزوز 8 ذی الحجه سال 60 هجری از مکه بسوی کوفه حرکت کرد و راه خود بسوی براندازی حکومت ظلم یزید و تشکیل حکومت عدل اسلامی را آغاز نمود .
در همان روز مسلم در کوفه علیه ابن زیاد خروج کرد و فردای آن روز ( روز عرفه ) بدستور ابن زیاد کشته شد .
خبر به امام رسید . ایشان با یاران خود به مشورت نشست و رای غالب ، رفتن به سمت کوفه بود که امام پذیرفتند و حرکت کردند .4 چرا که اعتقاد پیدا کردند که شرایط رهبری و جایگاه ایشان فراتر از مسلم بوده و می توانند حرکت مردم کوفه را منسجم کرده و به انجام برسانند . کاروان امام در نزدیکی کوفه توسط لشکر 1000 نفری حر ابن یزید ریاحی محاصره می شوند .
از آنجا که حر ، فردی سالم و محترم بود با امام خوشرفتاری کرده و امام تصمیم می گیرند آنها را از هدف خود آگاه کنند . ایشان در دو نوبت برای لشکریان حر سخنرانی کرده ( پس از نمازی که همگان به امامت امام خواندند ) و اعلام کرد :" من بسوی شما نیامدم مگر بعد از دعوت شما کوفیان با نامه هایتان . حال اگر حاضر نیستید با من هم پیمان شوید ، من برمی گردم . "5
در این جا حر اظهار بی اطلاعی کرده و می گوید من دستور دارم شما را به کوفه ببرم . امام ناراحت شده و تصمیم به بازگشت به حجاز می گیرند که پس از یک مشاجره ، قرار بر آن می شود که امام نه تسلیم شده به کوفه برود و نه به حجاز بازگردد ، بلکه بسمت یک مسیر سومی حرکت کنند تا دستور جدید از ابن زیاد برسد .6

مرحله سوم :

کوشش برای جلوگیری از درگیری نظامی و خونریزی ناموجه و تلاش برای ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز .( از زمان محاصره تا قبل از شروع جنگ در روز عاشورا )
در این مرحله ، شرایط کاملا نظامی شده و امکان پیگیری ورود به کوفه و تشکیل حکومت بسیار ضعیف شده که امام تصمیم می گیرند ، به هر قیمتی شده تسلیم نشده و به کوفه نزد ابن زیاد نرود . بلکه در بهترین حالت بتوانند از راه آمده بازگردند و بالتبع جنگ ناعادلانه ای سرنگرفته و خونریزی نشود .
شاهد بر این مدعا ، حداقل 5 مرتبه ، پیشنهاد ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز توسط امام می باشد .
1- قبل از نماز ظهر در حضور حر و نیروهایش 7
2- بعد از نماز عصر همان روز 8
3- پاسخ به فرستاده عمر سعد در کربلا در بیان علت حضورش در کربلا 9
4- در مذاکراتی که با عمر سعد در کربلا انجام دادند
5- ضمن سخنرانی پرمعنی و هیجان آور در روز عاشورا 10

مرحله چهارم :

دفاع اضطراری و قهرمانانه برای نپذیرفتن ذلت تسلیم
در این مرحله چون امام را مخیر کرده بودند بین دو امر " ذلت تسلیم یا کشته شدن " ، ایشان جنگ جوانمردانه را برای دفاع از شرافت و حقانیت خود و اهداف خود انتخاب و عاشقانه آنرا می پذیرند 11. البته امام می دانستند اگر تسلیم هم بشوند ، سرانجام همانند مسلم ، توسط ابن زیاد کشته خواهند شد .12
پی نوشت ها :
1- سخنرانی امام در مسیر کوفه : ایها الناس‌ ان‌ رسول‌ الله‌ قال‌ من‌ رای‌ سلطانا جائراً مستحلاً لحرام‌ الله‌، ناکثاًعهده‌ مخالفاً لسنة‌ رسول‌ الله‌، یعمل‌ فی‌ عباد الله‌ بالاثم‌ والعدوان‌ فلم‌ یغیّر علیه‌ بفعل‌ ولاقول‌ کان‌ حقاً علی‌ الله‌ ان‌ یدخله‌ مدخله‌ الا و ان‌ّ هولاء قدلزموا طاعة‌ الشیطان‌ و ترکواطاعة‌ الرحمن‌ و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالغی‌ واحلوا حرام‌ الله‌ وحرموا حلاله‌ و انا احق‌ ممن‌ غیّر و قد اَتَتْنی‌ کتبکم‌ و قدمت‌ علی‌ّ رسلکم‌ ببیعتکم‌ انکم‌لاتسلّمونی‌ ولاتخذلونی‌ فان‌ اتممتم‌ علی‌ بیعتکم‌ تصیبوا رشدکم‌... تاریخ طبری ج 4 ص 304 و مقتل ابو مخنف ص 85
2- عجل الاقبال حین یاتیک کتابی فان الناس کلهم معک – مقتل ابو مخنف ص 51
3- مقتل ابو مخنف ص 25 و لهوف ص 43
4- ارشاد شیخ مفید ص 203
5- " نحن اهل البیت اولی بولایه هذاالامر علیکم من هولائ المدعین ما لیس لهم .... و ان کرهتمونا ... انصرفت عنکم " - ارشاد مفید ص 205 و 206 و تاریخ طبری ج4 ص 303-304 و مقتل ابومخنف ص 84
6- همان منابع 5
7- " و ان لم تفعلوا و کنتم لمقدمی کارهین و لقدومی علیکم باغضین انصرفت منکم الی المکان الذی جئت منه الیکم " همان منابع 5
8- "و ان أنتم کرهتمونا وجهلتم حقنا و کان رأیکم غیر ما أتتنی کتبکم و قدمت به علی رسلکم انصرفت عنکم "- همان منبع 5
9- " کتب الی اهل مصرکم هذا ان اقدم فاما اذکرهتمونی فانا انصرف عنکم " – مقتل ابو مخنف ص 96
10-" فانظروااهل یحل لکم قتلی ؟ ... اما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی ؟ .... اتطلبونی بقتیل منکم قتلته ؟ " – مقتل ابومخنف ص 117-118 و " ایّها الناس اذا کرهتمونی فدعونی انصرف الی مأمنی من الأرض " - تاریخ الطبری، ج 4، ص 323 .
11- " إن الدّعی ابن الدّعی قد رکز بین اثنتین، بین السلّة والذلّة، وهیهات منّا الذلة " - مقتل ابومخنف ص 117-118
12- " قیس از لشکریان یزید گفت : تسلیم ابن زیاد شو در امان میمانی ، امام فرمودند : مسلم را نیز امان دادند و کشتند ، تو می خواهی من تسلیم شوم آنگاه مثل مسلم خونم را بریزید .... بخدا قسم هرگز دست ذلت به اینان نمی دهم ." سخنرانی امام در روز عاشورا – مقتل ابو مخنف ص 118


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:15 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

بررسی قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتی غیرمسلمانان نیز، انگیزه ها و پیامدهای این قیام را کاویده اند. یکی از نویسندگان مسلمان غیرشیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسی قیام امام حسین(ع) پرداخته، «استاد ابوعلم» مصری؛ رئیس هیأت مدیره مسجد نفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستری مصر در سال های پیشین است. کتاب معروف استاد ابوعلم به نام «اهل بیت» که شامل شرح حال رسول خدا(ص) ، حضرت زهرا (س)، امام علی (ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و سیده نفیسه است، در سال 139 ه. ق منتشر شده و دو سال بعد به علت نایاب شدن نسخه های آن در چندین جلد به چاپ رسید.
این مقاله، بررسی ای است که وی بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در آن انگیزه های قیام حسینی را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پرداخته و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده، آراء مثبت و منفی علمای اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین (ع) به اختصار نقل و سپس مورد نقادی قرار داده است.
گاه از دلیل قیام حسین (رضی الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که در دست دشمنان بود و امام می دانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، می پرسند؛ افزون بر این که تمامی خیرخواهان ناصح به او توصیه می کردند بر ضد یزید قیام نکند و وی را از کشته شدن برحذر می داشتند، از جمله ابن عباس و ابن عمر و بسیاری دیگر از کسانی که میانه راه به امام برخوردند.
سؤال های دیگر این که چرا وقتی وی از کشته شدن مسلم بن عقیل خبردار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکی به جنگ با لشکر عظیمی برود که از پشتیبانی و کمک بسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونه می توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن (ع) انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد، سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخ نگاران به این پرسش ها این گونه پاسخ داده اند: هنگامی که امام حسین به کوفیان و بزرگان آن دیار، نامه نوشت، در پی دستیابی به حق خویش بود و کوفیان، داوطلبانه با وی عهد و پیمان بسته بودند که از ایشان پیروی کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانه های پیروزی و ظفرمندی قیام، دیده می شد. بیشتر اهالی کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعت خود را اعلام کرده بودند. حتی برای مسلم فرصت آن پیش آمد که ابن زیاد را در خانه هانی بن عروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمی شمرد.
نیز دیدیم وقتی ابن زیاد، هانی را زندانی کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابن زیاد را محاصره کرده، نزدیک بود بر وی چیره شوند، اما از بد روزگار، کار برعکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگری است. ایشان به پیمان شکنی یارانش پی برد و دانست به معاویه نوشته اند: حاضرند وی را بشکند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که برای وی ، یاران اندکی انده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش به سلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان، معاویه به یزید نمی اندیشید.
موضع امام حسین هنگامی که حق خواهی می کرد، طبیعی و قاطع بود و گمان قوی داشت آنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بسته اند، او را یاری خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و یاران باطل را ضعیف می دید.
چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه با تربیت جاهلی قریش بار آمده بود که پر از سخت کوشی بود، چون اینان قومی بودند که در بیابان های خشک و بی آب و علف می زیستند و چاره ای جز جان سختی نداشتند، گرچه ا ز تجارت سود بسیاری می بردند.
معاویه در بزرگسالی، اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وی بود و از همنشینی با ایشان و مسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وی، کردار و رفتارش را آموخت. این عوامل در سیرت وی اثر داشت، گرچه آن زمان که مردمانی گرد وی جمع شدند، لغزش ها و سرپیچی هایش از سنت والای مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید، تربیتی دیگر داشت. وی در قصر شام، زاده شد که نعمت و بردگان بسیار داشت. یزید، بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زیرکی قریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستی، سلطه طلبی و چیرگی و لذت طلبی مفرط را در وقتی که اسباب آن فراهم بود، فرا گرفت و جوانی قریشی شد که پایداری و سرسختی را نمی شناخت و برای گذران زندگی، مجبور به کسب و کار نبود و در طول حیاتش، مرارت و مشقتی نچشید و هیچ تلاشی جز در راه خوشگذرانی و عیاشی نداشت.
یزید وقتی حاکم مسلمانان شد، رفتاری بسیار متفاوت با پدرداشت، چنان که کردارش با سنت و سیره پیامبر (ص) و خلفای راشدین به شدت فرق داشت. یاران و اعوان معاویه و یزید نیز تفاوت بسیاری با هم داشتند. اطرافیان معاویه سیاستمدار و طرف مشورت بودند، اما یاران یزید، جلادها و سگهای شکاری بودند که درپی شکارهای بزرگ می دویدند. سرشت اینان به گونه مردمانی مسخ شده وپریشان بود، که سینه ای پر از حقد وکینه از آدم ها داشتند، بخصوص از کسانی که برعکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو،یاران یزید کینه خود را سر دشمنان خالی می کردند، حتی اگر برایشان فایده و سودی نداشت، اما اگر از این راه به بخشش و پاداشی می رسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزی نداشت. شریرترین یاران یزید، شمربن ذی الجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد وعمربن سعد بود.
شمربه پیسی مبتلا و زشت رو و کریه المنظر بود و پیرو مذهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه برضد علی و فرزندانش (ع) را توجیه کند، اما قصد محاربه با معاویه و فرزندش را نداشت. شمر، کسی بود که دین را بهانه و ابزاری برای کینه ورزی قرار می داد، و حاضر بود که به خاطر مال وثروت، دین یا کینه اش را به فراموش سپرد.(1)
یزید پیش از جانشینی پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرت می ورزید، به گونه ای که عیاشی های او، وردزبان مردمان شده بود. کار آن قدربالا گرفت که «زیاد» به وی توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را درپیش گیرد.
او وقتی پس از پدر، به حکومت رسید، سیاست و بی بند و باری را کمافی السابق مسابقات دنبال کرد و این تفاوت پدر وپسر بود.

انگیزه دینی برای مبارزه با دین فروشان

می توانیم بگوییم که امام حسین نمی خواست با یزید بیعت کند حتی اگر منجر به کشته شدن او شود، امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعت کند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت می کرد، وضع حال وی پوشیده می ماند و مردم معتقد می شدند یزید امام برحق است، در نتیجه می توانست دین را تحریف کند از این رو امام، جان و اهل عیالش را درراه دین جدش نثار کرد. با شهادت امام بود که پایه های دولت اموی سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامه های رسیده برای امام که به بیعت با ایشان می خواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد وعموزاده اش، مسلم بن عقیل را فرستاد تا از دل و دین عراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام، درست و راست است. از این رو، امام به کوفه کوچید، زیرا عموزاده اش که امین و مورد وثوقش بود، براین مطلب گواهی داده، به امام نوشته بود:
«مردمان دورو برش را گرفته و با وی اند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتی امام دانست مسلم را کشته و از اطراف وی پراکنده شده و شکستش داده اند، احتیاط را درپیش گرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گرچه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام درپی کاری ثمربخش و نتیجه دار بود. وقتی امام، روبه سوی کوفه نهاد، درپی دنیا و جاه یا تلاش برای دستیابی به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه می خواست احکام خدا را اجرا کند، اما به گونه ای که همگان بی هیچ تردید و شکی، هدف امام را بدانند. از این رو، امام به ندای ایمان و باور دین خود لبیک می گفت.
امام حسین کسی نبود که به حکم ابن زیاد عمل کند و تن به ذلت دهد این از ساحت امام به دور است- ابن زیاد به سبب نفس شرورش، پروا نداشت امام را با یارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
در اینجا، مطلب مهمی است که تاریخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمربن سعد سه راه حل پیشنهاد داد:
1- راه را برای امام بازبگذارد تا به حجاز (همان جایی که آمده بود) برگردد.
2- به سوی یکی از مرزهای کشور اسلامی برود و مانند سربازی سنگرنشین در برابر دشمن، به مرزداری بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3- امام را به شام نزد یزید برند و او را به دست یزید بسپارند.
گفته اند: عمربن سعد راه حل ها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، برای ابن زیاد نوشت، اما وی نپذیرفت و گفت: حسین چاره ای ندارد جز آن که به حکم ابن زیاد تن دهد!
همچنین گفته اند: امام بر ضد یزید شورید و بیعت وی را رد کرد و به طرف کوفه رفت. می خواست مردم آن دیار را از پیروی یزید بازدارد و میان مردمان تفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراین، یزید و حاکم وی در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پانکردند، بلکه از حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت اسلامی را حفظ کردند! این ادعا در صورتی راست و درست است که بگوییم حسین، مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمی تافت، اما امام حسین همانطور که اشاره شد سه راه حل پیشنهاد کرد که هر یک راه درست و خوبی بود و به سلامت می انجامید. اگر می گذاشتند به حجاز و مکه برگردد، امام به آنجا بازمی گشت و دوست نداشت در آنجا خونریزی شود، چرا که بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آنجا جنگ روا شمرده شد، آن هم یک ساعت و در زمان رسول خدا(ص) به هنگام فتح مکه.
اگر مانع نمی شدند تا او به یزید برسد ممکن بود به گونه ای یزید از او درگذرد، تا با حجتی که دیگر جای بحث و جدل باقی نماند، او را به تسلیم و پذیرش بیعت وادارد.
اگر می گذاشتند به طرف یکی از مرزهای کشوراسلامی برود، مردی عادی مانند دیگران می شد که با دشمن می جنگد و شریک در فتح است، در نتیجه نه به احدی آسیب می رساند و نه کسی وی را اذیت می کرد.»
البته «عقاد» تردید دارد حسین به ابن زیاد، پیشنهاد پذیرش یکی از سه راه حل را داده باشد. وی معتقد است این گزارش از طرف ابن سعد، به حسین بسته شد و افترایی بیش نبود، تا اولا بهانه عمر برای نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعیان بگوید حسین قصد داشت بیعت کند.
قیامی خونین برای بیدار کردن وجدان های خفته و بیمار
دکتر احمد صبحی در کتابش (نظریه الامامه) معتقد است:
«مانعی نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمی خواست یا می خواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا از این راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرب یابند و می دانست، اینان نمی گذارند امام زنده از دستشان دررود. از این رو، خواست حجت را بر آنها تمام کند با این که قبل از آن هم همه راه های ترک کشتار را پیشنهاد کرده بود. امام بار دیگر نیز حجت را بر آنان تمام کرد، آنگاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و یارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشی گری در قتل و کشتار پرداختند و حتی به کودکان رحم نکردند و حرمت اهل بیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجت پرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام برحذر داشت، اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که می بایست انجام این کار بسیار بر آنان سخت باشد و آن را بزرگترین گناه بدانند و به احدی از اهل بیت پیامبر آسیبی نرسانند.» اما ابن اثیر در «الکامل» نمی پذیرد که امام راه حل های پیش گفته را بر عمربن سعد عرضه کرده باشد. وی می گوید:
«عقبةبن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمان کشته شدنش، از وی جدا نشدم. تمامی صحبت هایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. به خدا سوگند به رغم آن چه میان مردم شایع بود، حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را به مرز و گوشه ای از کشور اسلامی گسیل دارند.»
امام بر قیام پامی فشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر می دانست یا گمان می برد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن، هرکه به او توصیه و سفارش می کرد قیام نکند از شهر خارج نشود، نمی پذیرفت.پیشتر دیدیم، کسانی به او توصیه کردند پا از سرزمین حجاز بیرون نگذارد، ازجمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن زبیر و محمدبن حنفیه. نیز پس از آن که از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخی به امام گفتند برگردد، ازجمله: عبدالله بن مطیع، اباهره ازدی (که در ثعلبیه امام را دید)، عبدالله بن سلیم، مذری بن مشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتی تصمیم گرفت روبه سوی عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمی زاد است و...» که بیشترین قسمت های این خطبه، اشاره به آگاهی امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن بازداشت و چنین دلیل آورد:
«به شهری می روی که کارگزاران و امیران یزید در آنجا هستند و بیت المال را دردست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از این رو، معلوم نیست آن که به تو وعده یاری داده، برضدت نشورد و با تو نجنگد، یا به رغم این که تو را بیشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت برنخیزد.»
با این که، امام سخن وی را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابن عباس نیز امام را از رفتن بازداشت و دلیل آورد: آنان که را دعوت کرده اند، با امیر خود نجنگیده اند و دشمن را نرانده اند و شهر و دیار را به دست خود نگرفته اند، بلکه امام را درحالی دعوت می کنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرها را گرد می آورند. با این وضع، گویا امام را به جنگ فراخوانده اند و اطمینانی نیست از امام پشتیبانی وحمایت کنند، بلکه از مخالف ترین مردم برضد امام نشوند!
ابن عباس، باردیگر امام را از رفتن برحذر داشت و این گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصیه کرد به یمن رود، زیرا دژها و دره ها دارد و زمینی گسترده و پهناور است.ابن عباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانی دارد و تو دور از مردمان خواهی بود. می توانی بریشان نامه بنویسی و پیک و فرستادگانت را بفرستی و جایگاهت را سفت و محکم کنی. در این صورت، امیدی هست، یار و یاورانی که دوست داری، با خیر و خوشی نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:«دیگر کار از کار گذشته است.»(2)
5. وقتی محمدبن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود دراین باره خواهد اندیشید، اما سپیده دم کوچید. ابن حنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: «ای حسین! بیرون رو، که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابن حنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه می بری؟! فرمود:«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6- ابن عمر امام را از رفتن نهی کرد وگفت: اگر بروی، کشته خواهی شد. زیرا نشانه ها وظاهر، حال گویای سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن عمر می فهمید، بر امام پوشیده نبود.
7- فرزدق بدو گفت:دل های مردم با توست، اما شمشیرهایشان برتوست.
8-بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنی امیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه می گویم دراین راه هلاکت تو و درماندگی اهل بیتت است.امام حسین (ع) بدو فرمود:«رسول خدا را درخواب دیدم و به آنچه اکنون انجام می دهم، فرمانم داد.»
ابن عباس گفت: پدر ومادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش را داد. ابن عباس پرسید:
ثمره اش چیست؟ امام فرمود:« به من فرمان و مأموریتی داده اند و درآن باره با تو سخنی نخواهم گفت تا با پروردگار دیدار کنم.»
این روایت آنچه را دردرون امام بود و جز خواهد نمی دانست تأیید، بلکه تاکید می کند. خداوند به آنچه می باید رخ دهد، حکم خواهد کرد وکارها در دست خداست.
9- وقتی خبر شهادت مسلم و هانی وعبدالله بن یقطر را برای امام آوردند، امام به یارانش فرمود:«شیعیان ما، یاری ما را وانهادند، هرکس از شما می خواهد، برود.» و پس از جدایی بسیاری ازهمراهان، امام با کسانی که از مدینه همراهش بودند و عده کمی دیگر تنها ماند. عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد:«به خدا سوگند! جز با نیزه ها و شمشیرها روبه رو نخواهی شد.» عمرو، امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامه نوشته بودند، دیگر متعهد نبودند درجنگ و نبرد، امام را یاری کنند..
امام فرمود:
«وضع برای من آشکار است، اما کسی نمی تواند برخواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند کرد تا این که قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتی اگر در پناهگاه جنبده ای باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10- وقتی به عراق می رفت، درنامه ای به بنی هاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکه از من جا بماند و عقب افتد به رستگاری و موفقیت نخواهد رسید.»
11-به هنگام رفتن از مدینه و وداع، قبرجدش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگی شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود واگذارند، شب درجای خود خواهد خوابید اما چه کنم که دست از من برنمی دارند.»
نیز پیش از نبرد، با خود می خواند:
«ای روزگار! اف برتو که چه دوست بدی هستی»! چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنی آدم حق و رواست.»
بنابراین، به سبب حکمتی که خدای سبحان می دانست، اراده الهی چنین شد که امام حسین، جان خود و خاندان و یارانش را برای دین خدا- که جدش بدان خاطر برانگیخته شده بود- فدا کند.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????