سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام در روز 5 شعبان یا 15 جمادی الاولی سال 38 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در 12 یا 18 و بنابر مشهور در 25 محرم سال 95 ه.ق در سن حدود 56 سالگی مسموم شده و به شهادت رسید، آن حضرت در واقعه کربلا 23 سال داشت، مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی علیه السلام است.
دوران امامت او که 35 سال بود، مصادف با دشوارترین دوران ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.
امام سجاد علیه السلام در دوران زندگی، رنجها و ناراحتیهای بسیار دید، در ماجرای کربلا، سخت‏ترین شکنجه‏ها و ستمها به او وارد آمد، و بعد که به مدینه بازگشت در طول 35 سال عمر خود، همواره از مصائب کربلا یاد می‏کرد و می‏گریست و در حالی که اشک می‏ریخت می‏فرمود:
قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا.
روزی یکی از غلامانش مخفیانه به او نگریست، دید او به سجده افتاده و گریه می‏کند، عرض کرد: «آیا وقت پایان حزن نرسیده است؟»
امام سجاد علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو، مادرت بعزایت بنشیند، حضرت یعقوب علیه السلام در میان دوازده پسر، یکی از پسرانش حضرت یوسف علیه السلام از نظرش غایب گردید، گریه می‏کرد و می‏گفت:
یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم.
و من در نزدیک خود، پدر و جماعتی از بستگانم را دیدم که سر بریدند، چگونه گریه نکنم؟
آن حضرت به نوادگان عقیل بیشتر از نوادگان جعفر طیار، نظر لطف داشت، وقتی علتش را پرسیدند فرمود: «من وقتی که بیاد جانبازیهای پدران آنها امام حسین علیه السلام در کربلا می‏افتم دلم به حال آنها می‏سوزد.» (1)
مقام امام سجاد علیه السلام و توجه معنوی مردم حجاز به آن بزرگوار موجب شد که هشام بن عبدالملک در عصر حکومت ولید بن عبدالملک نقشه قتل آن حضرت را بریزد.
او توسط افرادی مرموزی، آن حضرت را مسموم کرد، و آن بزرگوار بستری گردید و معالجات سودی نبخشید، و به شهادت رسید. (2)
و بعضی نقل می‏کنند: آن حضرت بر اثر زهری که ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموی) به آن حضرت خورانید، مسموم شده و به شهادت رسید (و اینقول از نظر تطبیق تاریخی، صحیح‏تر به نظر می‏رسد.)
و ممکن است که آنحضرت با دسیسه هشام بن عبدالملک، به دستور برادرش ولید بن عبدالملک، مسموم شده باشد، و هر دو در این امر شریک باشند.
و از دعوات راوندی نقل شده که آن حضرت در بستر شهادت مکرر می‏گفت:
اللهم ارحمنی فانک کریم، اللهم ارحمنی فانک رحیم.
امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات پدرم فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: پسر جانم:
ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله‏حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات امام سجاد علیه السلام نزدیک شد، سه بار بیهوش شد و سپس دیده باز کرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت کرد و فرمود:
الحمد لله الذی صدقتا وعده و اورثنا الارض نتبؤء من الجنة حیث نشاء فنعم اجر العاملین .
سپس هماندم از دنیا رفت. (3)
امام باقر علیه السلام فرمود: حضرت سجاد علیه السلام ناقه (شتر ماده)ای داشت که 22 سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از وفات آنحضرت ما بی‏خبر بودیم ناگاه یکی از خدمتگذاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد علیه السلام زانو زده است، گردنش را به قبر می‏مالد و می‏نالد، با اینکه هنوز قبر را ندیده بود. (4)
و در نقل دیگر آمده: امام باقر علیه السلام نزد آن شتر آمد، دید در خاک می‏غلطد و اشک می‏ریزد، به او فرمود: اکنون بس است برخیز به جایگاه خود برو، او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد علیه السلام رفت و در خاک غلطید و اشک می‏ریخت، امام باقر علیه السلام کنار او آمد و فرمود: اکنون بس است برخیز، او برنخواست، فرمود: آزادش بگذارید، او وداع می‏کند، سه روز به همان حال بود تا مرد. (5)
هنگامی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت. مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می‏رسانده است.
جمعی از فقرای مردم مدینه نمی‏دانستند که معاش آنها از کجا تامین می‏شود، وقتی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، دریافتند که او بود شبانه بطور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها می‏رسانید، هنگام غسل جنازه آن حضرت، خراشهایی در بدن او دیدند که آثار انبانها و بارهای غذا و طعام بود که شبها برای فقراء حمل می‏کرد. (6)
بعضی نقل کرده‏اند: امام باقر علیه السلام پس از غسل، گریه سختی کرد بعضی از اصحاب او دلداری می‏دادند، فرمود: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم بیاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت شدم...

گریه ابر

گر بگرید ابر چشم اشکبار آرم بیاد
ور بخندد لاله غلب داغدار آرم بیاد
گر ببینم شمع سوزانی میان انجمن
سرگذشت عمر را بی‏اختیار آرم بیاد
صحنه‏ها هردم بچشمانم مجسم می‏شود
خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد
ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام
روزهای شام و آن شبهای تار آرم بیاد
گر ببینم زینب و زیور روی گردانم از آن
گوشهای پاره و بی‏گوشوار آرم بیاد
گر گلی عطشان ببینم در کنار غنچه‏اش
هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد
ریزش باران که می‏بینم بهر دشت چمن
سنگهای شامیان نابکار آرم بیاد
گر ببینم آتشی از دور گویم خیمه‏هاست
خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد
در جسم جهان فیض بهارانم من
عالم چون زمین تشنه بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام
جان نثارانم من فرزند حسین و زینت عبادم
شایسته ترین سجده گذارانم من
با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر
بزم سوگوارانم من چون لاله همیشه از جگر
می‏سوزم چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمی‏زاد مرا مادر من

پی نوشت :

1- کامل الزیاره ص 107 - بحار ج 44 ص 110
2- این مطلب از مصباح کفعمی ذکر شده است (منتخب التواریخ ص 350.)
3- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 46 ص 147.
4- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 26 ص 147.
5- انوار البهیه ص 128.
6- کشف الغمه ج 2 ص 266.


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:40 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

کتب الله علیهم القتل فبرزو الی مضاجعهم (1)
کاروان پس از بیرون شدن از شهر مکه بترتیب، در منزلهای تنعیم (2) صفاح (3) ذات عرق (4) حاجز بطن رمه (5) زرود (6) ثعلبیه (7) زباله (8) بطن عقبه (9) شراف (10) ذوحسم (11) عذیب الهجانات (12) قصر بنی مقاتل (13) فرود آمده و در نینوی بار افکنده است.
در این مسافت دراز گاهگاه بمناسبت رسیدن اخبار از کوفه و برخوردهای بین راه، چند تن از خویشاوندان و یاران امام طرف گفتگوی آن حضرت قرار گرفته‏اند، امابهیچوجه نامی از علی بن الحسین (ع) دیده نمیشود.پس از گذشتن از قصر بنی مقاتل در بین پیمودن راه، امام را خوابگونه‏ای می‏رباید، و پس از بیداری استرجاع میکند، علی بن الحسین (الاکبر) از او سبب میپرسد، و امام میگوید بخواب دیدم کسی میگفت: این کاروان باستقبال مرگ میرود .آیا این نیز قرینه‏ای دیگر نیست که امام سجاد در این سفر دوازده و یا سیزده ساله بوده است؟
باری شخصیت مورد بحث ما در کدامیک از این منزل‏ها به بیماری گرفتار شده معلوم نیست.تنها از شب دهم محرم است که خبری از او در دست داریم بدین‏سان:
شبی که بامداد آن پدرم کشته شد من بیمار بودم و عمه‏ام زینب پرستار من بود.پدرم در حالیکه این بیت‏ها را زمزمه میکرد نزد من آمد:
یا دهر اف لک من خلیل‏
کم لک فی الإشراق و الأصیل (14)
من طالب و صاحب قتیل‏
و الدهر لا یقنع بالبدیل (15)
و انها الأمر الی الجلیل‏
و کل حی سالک سبیل (16)
من مقصود او را از خواندن این بیت‏ها دریافتم، و گریه گلویم را گرفت، اما گریه خود را باز داشتم، و دانستم مصیبت فرود آمده است، لیکن عمه‏ام زینب چون بیت‏ها را شنید طاقت نیاورد و بانگ برداشت (17) اما در سندی دیگری نوشته‏اند که این بیت‏ها را امام روز دوم ورود به کربلا خواند (18)
آنچه را در آن روزهای دردناک بر خاندان پیغمبر و دوستداران آنان رفته است، در کتاب زندگانی سید الشهداء که جزء همین سلسله کتاب است خواهید خواند.پسین روز دهم محرم پس از آنکه دیوانگان کوفه دیگر مقاومتی پیش روی خود ندیدند، به سر وقت زنان و کودکان رفتند و دست به غارت گشودند.
حمید بن مسلم که یکی از گزارش نویسان حادثه و از شاهدان عینی روی دادهاست چنین گوید : لشکریان به سر وقت علی بن الحسین رفتند.او بیمار افتاده بود.شمر خواست ویرا بکشد، بدو گفتم سبحان الله.شما کودکان را هم می‏کشید؟ .در این هنگام عمر بن سعد رسید و گفت کسی به چادر زنها نرود، و این کودک بیمار را آسیب نرساند...هر که چیزی از مال اینان ربوده برگرداند (19) و پیداست که کسی به قسمت اخیر گفته او ترتیب اثر نداده است.نیز حمید بن مسلم گوید:
علی ابن الحسین بمن گفت: خیر ببینی.بخدا سوگند که خدا با گفته تو شری را از سر من باز کرد (20) طبری نویسد عمر سعد علی بن الحسین را که بیمار بود همراه اسیران به کوفه روانه کرد (21)
تاریخ نویسان و نویسندگان سیره و فراهم آورندگان اسناد دست اول، از گفتگوها و آنچه روز دهم محرم رفته، جز فقره‏های کوتاه ثبت نکرده‏اند، اما در نوشته‏های محدثان و تذکره نویسان شیعی گزارشهای بیشتری دیده میشود.قسمتی از این گزارش‏ها را در کتاب زندگانی سید الشهدا علیه السلام خواهید خواند.آنچه با این کتاب مناسبت دارد اینستکه ابن قولویه در کامل الزیاره از امام علی بن الحسین آورده است: چون مصیبت‏های روز عاشورا را ـ از کشته شدن پدر و خویشاوندان، تا اسیری خود و کسان خود ـ دیدم سینه‏ام تنگ شد.عمه‏ام زینب پرسید :
ـ برادر زاده تو را چه میشود؟
ـ چرا نالان نباشم کشته‏های ما این چنین در بیابان افتاده است.عمه‏ام زینب از ام أیمن حدیثی روایت کرد که بزودی مردمی می‏آیند که از حکومت‏های خود نمی‏ترسند.آنان بر مزار پدرت علامتی بر پا خواهند کرد که با گذشت روزگار از میان نمی‏رود (22) باری اسیران را بکوفه روان کردند.
نوشته‏اند هنگام بردن اسیران از کربلا بکوفه برگردن علی بن الحسین (ع) غل و جامعه (23) نهادند (24) و چون بیمار بود، و نمیتوانست خود را بر پشت شتر نگاهدارد هر دوپای او را بر شکم شتر بستند. (25)
در بیت‏های زیر از دعبل خزاعی شاعر مشهور نیز از بسته بودن امام در غل و نیز بیمار بودن او سخن رفته است:
یا جد ذانجل الحسین معلل‏
و مغلل فی قیده و مصفد (26)
یرنوا لوالده و یرنوا حاله‏
و بنو امیة فی العمی لم یهتدوا (27)
خوارزمی نیز نوشته است:
علی بن الحسین را که بیماری تن او را لاغر کرده بود دست و گردن به آهن بسته بکوفه در آوردند.چون مردم کوفه را دید که گریه می‏کنند، گفت:
ـ اینان بخاطر ما می‏گریند؟ پس چه کسی ما را کشته است (28) اما بلاذری در یکی از روایت‏های خود چنین نویسد:
پسر زیاد برای آوردن علی بن الحسین جایزه‏ای معین کرده بود.چون او را یافتند و نزد وی بردند از او پرسید:
ـ نامت چیست؟
ـ علی بن الحسین؟
ـ مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟
ـ برادری داشتم او را علی می‏گفتند.مردم او را کشتند!
ـ نه.خدا او را کشت! این را بکشید! در این هنگام زینب بانگ بر آورد که آنچه از خون ما ریختی برای تو بس است و اگر می‏خواهی او را بکشی مرا هم با او بکش! .پسر زیاد دست از او باز داشت (29).
خوارزمی می‏نویسد:
پسر زیاد به علی بن الحسین نگریست و گفت: ـ کی هستی؟
ـ علی بن الحسین!
ـ مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ علی ساکت ماند.
ـ چرا پاسخ نمیدهی؟
ـ برادری داشتم که او را علی می‏گفتند مردم او را کشتند (یا آنکه گفت شما او را کشتید) .و روز رستاخیز از شما بازخواست خواهد کرد.
ـ نه خدا او را کشت! علی در پاسخ خواند:
الله یتوفی الانفس حین موتها.و ما کان لنفس إلا أن تموت بإذن الله کتابا مؤجلا (30) تو هم از آنان هستی.بنگرید که بالغ شده است؟ مروان بن معاذا حمری گفت: آری.
او را بکش.علی در این وقت پرسید؟ پس این زنان را چه کسی سر پرستی میکند و زینب خود را بدو آویخت و گفت: پسر زیاد خونی که از ما ریختی برای تو بس است.از خون ما سیر نشدی؟ و بگردن علی آویخت و گفت:
پسر زیاد تو را بخدا سوگند میدهم اگر او را میکشی مرا نیز با او بکش.علی بن الحسین گفت :
عمه خاموش باش تا من با او سخن بگویم سپس گفت پسر زیاد مرا از کشتن می‏ترسانی نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟
پسر زیاد گفت: او را بگذارید همراه زنان خود باشد (31) و ابن اثیر دنباله گفتگو را چنین آورده است: علی خاموش ماند پسر زیاد پرسید چرا خاموشی؟ وی گفت:
ـ خدا هر کسی را بهنگام رسیدن اجل او، می‏کشد.هیچ انسانی جز بامر خدا نمی‏میرد (32) ـ بخدا سوگند تو هم از آنان هستی به بینید این پسر بالغ است یا نه گمان دارم مردی شده است.
مری بن معاذ احمری گفت آری بالغ است. ـ او را بکش! علی بن الحسین گفت: ـ پس چه کسی سر پرست زنان خواهد بود؟ و زینب خود را بدو آویخت و گفت اگر بخدا ایمان داری از تو می‏خواهم مرا با او بکشی.و علی گفت:
ـ اگر ترا با این زنان خویشی است مرد پرهیزگاری را همراه آنان کن که رفتار مسلمانی داشته باشد.
پسر زیاد لختی نگریست و چنین گفت:
پیوند خویشی چه پیوندی است! بخدا دوست دارد با او کشته شود.این کودک را بگذارید همراه زنان باشد (33).
اما زبیری که نوشته او قدیمتر از سندهای یاد شده است داستان را چنین آورده است:
علی بن الحسین گوید: پس از آنکه عمر سعد گفت کسی متعرض این بیمار نشود، مردی از آنان مرا پنهان کرد و گرامی داشت و هر گاه که بر من در می‏آمد و یا بیرون می‏شد می‏گریست، چندانکه گفتم اگر در کسی خیری هست، در این مرد است.تا اینکه جارچی پسر زیاد بانگ برداشت : هر کس علی بن الحسین را بیاورد، بدو سی صد درهم می‏دهیم.همین مرد نزد من آمد و می‏گریست .پس دستهای مرا به گردنم بست و میگفت می‏ترسم.آنگاه مرا دست بگردن بسته نزد آنان برد و سیصد درهم گرفت.و مرا نزد پسر زیاد بردند.پرسید نامت چیست؟ ... (34).
و شمس الدین محمد ذهبی در این باره روایتی دارد که خواندنی است:
علی بن الحسین گوید: چون به کوفه در آمدیم مردی ما را دید و بخانه خود برد و مرا با لحاف پوشاند من بخواب رفتم تا بانگ سواران در کوچه بیدارم کرد.پس ما را نزد یزید بردند .یزید چون ما را چنان دید گریست پس هر چه می‏خواستیم به ما داد.و مراگفت بزودی مردم شهر تو دست بکاری خواهند زد (وقعة حره) تو با آنان همراه مباش (35)
این نوشته‏های مکرر را برای آن می‏آورم که خوانندگان بدانند گزارش گران، روی دادی را بچند گونه باز گفته‏اند.نیز بدانند در طول زمان چگونه سندها به سود خاندان اموی دستکاری شده است. «علی بن الحسین گفت چون به کوفه در آمدیم مردی ما را دید و بخانه خود برد و با لحاف پوشید» این سیره نویس هیچ بدین نمی‏اندیشید که چگونه اسیری که پایش در زنجیر و گردنش در غل بسته است میتواند بخانه کسی برود و در آنجا زیر لحاف بخوابد.بر فرض که بگوئیم او را زنجیر نکرده بودند، مأموران همراه وی که از کربلا به کوفه آمدند چگونه بدو رخصت میدادند تا هر کجا می‏خواهد برود.از اینها گذشته چگونه ممکن است اسیران را از خانه این مرد یکسره نزد یزید برده باشند.مضحک‏تر از اینها غیب گوئی یزید است که گفت : «بزودی مردم شهر تو دست بکاری خواهند زد تو با آنان مباش» یزید از نابخردی بکار سیاست روزانه کشور خود نا آشنا بود و اگر نا آشنا نبود دست بچنان کارهای بی نتیجه نمیزد، این سیره نویس او را سیاستمداری روشن بین می‏شناسد که حادثه سال بعد را هم پیش بینی میکند .
از میان این گزارشهای گوناگون چنانکه اشارت شد، داستان پنهان شدن علی بن الحسین (ع) در خانه مردی از شهر کوفه بهر صورت که باشد، پذیرفتنی نیست.زیرا پسر سعد و سپاهیان او با خاندان امام حسین (ع) کاری کردند که حکم اسلام درباره کافر حربی مقرر داشته است! : «کسانی را که بحد بلوغ رسیده‏اند باید کشت و زنان و کودکان آنانرا اسیر باید کرد» .آنان بهنگام حرکت از کربلا اسیران را دست و گردن بسته کوچ دادند و سربازان را بر آنان گماردند.مبادا کسی بگریزد، و همچنان آنانرا به کاخ پسر زیاد بردند.
در مجلس پسر زیاد ـ چنانکه نوشتیم ظاهرا گفتگوی کوتاهی میان او و امام علی بن الحسین (ع) رفته است، زیرا این گفتگو در چند سند ـ هر چند کلمات آن یکسان نیست دیده میشود ـ .
اما بهنگام در آمدن اسیران به شهر کوفه و از مدخل شهر تا قصر پسر زیاد چه‏حادثه‏هائی رخ داده سندهای دست اول چون طبری، یعقوبی، و دیگران در این باره اطلاعات فراوانی بما نمیدهند.
براستی هم از آنان نباید متوقع بود، چه اولا این رویدادها را جزئی میدانسته و در خور نوشتن نمیدیده‏اند! دیگر اینکه تاریخ‏های دست اول در دوره حکومت عباسیان و شدت سختگیری آنان به خاندان علی (ع) نوشته شده و این خود موجبی برای نانوشتن بسیاری از گفتگوهاست، مگر آنجا که موافق خواست حکومت باشد و نیز طبیعی است که با گذشت سالیان دراز بسیاری حادثه‏ها که در حافظه راویان انباشته بوده فراموش گردد.

پی نوشت :

1.خدا کشته شدن را برای آنان مقدر فرمود، پس بخوابگاهها (کشتنگاهها) ی خود بیرون شدند .
2.موضعی است در پایان راه مدینه به مکه، در آغاز سرزمینهای حرم و در آنجا مسجدی است .
3.موضعی است میان حنین و انصاب حرم بر جانب چپ آنکه از مشاش به مکه آید و در این منزل بود که فرزدق حسین (ع) را دید چنانکه گوید:
لقیت الحسین بأرض الصفاح‏
علیه الیلامق و الدرق
4.حد بین نجد و تهامه است (معجم البلدان)
5.حاجز آن بود که مانع آب گردد.و بطن رمه منزلگاهی است مردم بصره را که به مدینه روند (معجم البلدان ذیل رمه)
6.ریگ‏زاری است که آب در آن فرو رود، میان ثعلبیه و خزیمیه (معجم البلدان)
7.از منزل‏های راه مکه به کوفه است پس از شقوق و پیش از خزیمیه (معجم البلدان) ریگ‏زاریست که آب در آن فرو رود و در آنجا برکه و قصر و حوض است (معجم البلدان) .
8.دهی است آبادان که در آن بازارهاست میان واقصه و ثعلبیه (معجم البلدان)
9.منزلی است در راه مکه بعد از واقصه (معجم البلدان.ذیل عقبه)
10.موضعی است بین واقصه و قرعاء که در آن سه چاه آب بزرگست (معجم البلدان)
11.ضبط مطابق طبری (ج 7 ص 296) است و در بعض مأخذ ذو خشب
12.آبی است بین قادسیه و مغیثه (معجم البلدان)
13.قصریست منسوب به مقاتل بن حسان (معجم البلدان) مسیری که نوشته شد مطابق ضبط طبری و ابو مخنف است.
14.ای روزگار اف بر تو چه ناستوده دوستی هستی؟ ! تا چند هر بامدادان و شامگاهان
15.آرزومندی و یاری بخون غلتیده داری؟ روزگار کسی را بجای دیگری نمی‏پذیرد
16.کار بدست خداست و هر زنده‏ای راه مرگ را می‏پیماید.
17.یعقوبی ج 2 ص 217.طبری ص 323 ج 7
18.رجوع شود به ناسخ التواریخ.حالات سید الشهدا ج 2 ص 169
19.کامل ج 4 ص 79
20.تاریخ طبری ج 7 ص 367
21.طبری ج 7 ص 369
22.منتهی الآمال ص 292 ج 1
23.جامعه طوق مانندی است که دست‏ها و گردن را با آن بهم می‏بندند.
24.امالی شیخ طوسی ج 1 ص 90 مقتل خوارزمی ج 2 ص 40
25.ناسخ ج 3 ص 30
26.ای جد. (از گفته زینب (ع) خطاب به رسول خدا (ص) این فرزند حسین است، بیمار و در غل و زنجیر دست بر گردن بسته
27.بگوشه چشم به پدر و بحال خود مینگرد، حالیکه فرزندان امیه در کوری گمراهی هستند. (دیوان دعبل تصحیح دکتر اشتر ص 329) .
28.مقتل خوارزمی ص
29.انساب الاشراف ج 3 ص 207
30.خدا جانها را بهنگام مرگشان می‏میراند (الزمر: 42) هیچ کس جز با اجازت خدا نمی‏میرد (آل عمران: 145)
31.مقتل ج 2 ص 42 ـ 43
32.الله یتوفی الأنفس حین موتها (الزمر: 42) و ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله. (آل عمران: 145)
33.کامل ابن اثیر ج 4 ص 82 و نگاه کنید به لهوف ص 68
34.نسب قریش ص 58 تذکرة الخواص ص 258
35.سیر اعلام النبلاء ج 3 ص
217


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هوناو إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما.و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما...و الذین لا یشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1).
آیه‏هایی که نوشتیم در پایان سوره فرقانست.خدا در این آیات صفت مؤمنان گزیده را شمرده است.از آنچه در فصل‏های آینده خواهید خواند، می‏بینید همه نشانه‏هایی را که برای بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در علی بن الحسین (ع) آشکار است.در چنان دوره تاریک برای جویندگان انسانیت بحقیقت چراغی روشن بود.با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد.و مردمی که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربیت اسلامی را بچشم خود دیدند.پرستش خدا، نرم خوئی، محاسبه نفس تا حد ریاضت .خود شکنی برای حق، دستگیری مستمندان، بخشش، پرهیزگاری.و...
جاحظ در رساله‏ای که در فضائل بنی هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما علی بن الحسین (ع)، در باره او خارجی را چون شیعه و شیعه را چون معتزلی ومعتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید (2)
او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار می‏کرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت می‏افکند.داستان پناه بردن مروان پسر حکم بدو و پذیرفته شدن خواهش وی از جانب امام در فصل گذشته نوشته شد .
طبری نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت.سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدینه آمد.اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر.در مدینه علی بن الحسین (ع) از او پذیرائی کرد (3)
مجلسی از سید بن طاوس و او باسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان می‏رسید علی بن الحسین (ع) خطاهای غلامان و کنیزان خود را می نوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است.در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم می‏آورد و گناهان آنانرا برایشان می‏خواند که تو چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم و آنان می‏گفتند درست است.سپس خود در میان آنان می‏ایستاد و می‏گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: علی بن الحسین (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته‏ای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است.و او را کتابی است که بحق سخن میگوید.گناهی خرد یا کلان نکرده‏ای که نوشته نشده باشد.چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده‏ای بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را به بخش و از خطای ما در گذر.و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود به بینی!
علی بن الحسین (ع) ! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت بیاد آر! پروردگاری که باندازه خردلی ستم نمیکند.
علی بن الحسین (ع) ! به بخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد چه او می‏گوید
و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لکم (4) این چنین می‏گفت ومی‏گریست و نوحه میکرد و آنان گفته او را تکرار میکردند.سپس می‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏ای بر کسی که بر ما ستم کرده است به بخشیم.ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری.فرموده‏ای خواهنده را از در خانه خود نرانیم.ما خواهنده و گدا بدر خانه تو آمده‏ایم و بر آستانه تو ایستاده‏ایم و ملازم درگاه تو شده‏ایم و عطای ترا می‏خواهیم.بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری.خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده‏ای.سپس به کنیزان و غلامان خود می‏گفت من از شما گذشتم.آیا شما هم از رفتار بدی که با شما کرده‏ام در میگذرید؟ من مالک بد کردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است.آنان می‏گفتند آقای ما تو بما بد نکرده‏ای و ما از تو گذشتیم.میگفت بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.
ـ می‏گفتند آمین!
ـ بروید من از شما گذشتم و بامید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید می‏شد بدانها پاداش گران می‏بخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد میکرد .چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمی داشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می‏ساخت (5)
مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین (ع) روزی یکی از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علی بن الحسین (ع) را.خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید (6)
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد.امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟
ـ آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند.امام گفت: ـ ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش میداریم سپاس میگوئیم (7).
فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند چگونه است که در مرگ پسرت جزعی نمیکنی ! امام گفت چیزی بود که منتظر آن بودیم (مرگ) و چون در رسید آنرا ناخوش نداشتیم (8)
چنانکه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه می‏زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین (ع) را بمردم گوشزد میکردند.سعید بن مسیب میگفت : علی بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) زهری می‏گفت هیچ هاشمی را فاضل‏تر از علی بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده‏اند (14) روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود .چون بر خاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:
ـ شریف‏ترین مردم کیست؟ حاضران گفتند:
ـ تو هستی!
ـ نه چنین است.شریف‏ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد (15)
این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را می‏دیدند، و از درک عظمت معنوی وی و شناسائی مقام ولایت او محروم بودند.ساده‏تر این که اینان که او رااین چنین ستوده‏اند، علی بن الحسین (ع) را امام نمیدانستند، و می‏بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بوده‏اند.
علی بن الحسین (ع) کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت.عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست.بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟ او بوی پاسخ داد:
«خداوند هر پستی را با اسلام بالا برده است.و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته.رسول خدا کنیز و زن بنده خود را بزنی گرفت.
عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:
آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین (ع) سبب رفعت است (16)
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
ـ پسرم آواز مرا نشنیدی؟
ـ چرا.
ـ چرا پاسخ مرا ندادی؟
ـ چون از تو نمی‏ترسم.
ـ سپاس خدا را که بنده من از من نمی‏ترسد (17)
از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر میکنی؟ گفت:
خوش ندارم بخاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند:
ـ بنشین و با ما نهار بخور گفت:
ـ اگر روزه نبودم با شما می‏نشستم.چون بخانه رفت سفارش طعامی برای‏آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون میخواست به مستمندی صدقه دهد نخست او را می‏بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)
نافع بن جبیر او را گفت:
تو سید مردمی و نزد این بنده ـ زید بن اسلم ـ میروی و با او می‏نشینی؟ گفت:
ـ علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد (21) در روایت مجلسی از مناقب است که:
ـ من نزد کسی می‏نشینم که همنشینی او برای دین من سود داشته باشد (22)
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار میکرد،
خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم می‏افزود.
او را گفتند تو از نیکوکارترین مردمی.ندیدیم با مادرت هم خوراک شوی.گفت میترسم دست من به لقمه‏ای دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)
او برای خدا و تحصیل رضای پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار میکرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود می‏افزود.دشمنان وی
ـ اگر دشمنی داشته است ـ می‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وی بیشتر می‏گشت، که خورشید را بگل نمیتوان اندود و مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاهدارند، بوی خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد کرد.»

پی نوشت :

1.بندگان رحمان که در زمین آرام راه می‏روند.و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئی بدانها پاسخ دهند.و آنانکه شب را بر پای و در سجده بسر می‏برند.و آنانکه میگویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنی است، و بد آرامگاه و بد جای اقامتی است.و آنانکه چون انفاق میکنند، نه اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را می‏گزینند، و آنانکه بدروغ گواهی نمیدهند و چون ناپسندی ببینند بزرگوارانه از آن می‏گذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاریخ طبری ج 7 ص 432
4.به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103ـ 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.کشف الغمه ج 2 ص 102ـ 103
9.محمد بن مسلم زهری متوفی به سال 124 ه.ق
10.متوفای سال 94 ه.ق
11.ابو حازم از تابعین است.
12.کشف الغمه ج 2 ص 86
13.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیی بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232
14.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141
15.مناقب ج 4 ص 167
16.عقد الفرید ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنید به المعارف ص 215
17.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انوری ص 261ـ 262
18.کشف الغمه ج 2 ص 108
19.اصول کافی ج 2 ص 123.الامام علی بن الحسین ص 345
20.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137
21.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79
22.ج 46 ص 31
23.مناقب ج 4 ص 162


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

1- یقین

الـرضـا بمکـروه القضـاء ارفع درجـات الیقیـن .(1)
خشنـودى از پیشـامـدهـاى خـویشـاینـد, بلنـدتـریـن درجه یقین است.

2ـ کرامت نفس

مـن کـرمت علیه نفسه هـانت علیه الـدنیـا.(2)
هـر که کـرامت و بزرگـوارى نفـس داشته بـاشـد, دنیـا را پست انگـارد.

3ـ دنیا مایه ارزش نیست

اعظم النـاس خطـرا مـن لـم یـر الـدنیـا خطـرا لنفسه.(3)
پـر ارزش تـریـن مـردم کسـى است که دنیـا را مـایه ارزش خـود نـدانـد.

4ـ پرهیز از دروغ

اتقـوا الکذب الصغیـر منه و الکبیر فى کل جد و هزل فان الرجل اذا کذب فى الصغیر اجترء على الکبیر.(4)
از دروغ کوچک و بزرگ در هر جدى و شوخى اى بپرهیزید, زیرا چون کسى دروغ کوچک گفت بـر دروغ بزرگ نیز جـرات پیـدا مـى کنـد.

5ـ صیانت از خود

الخیر کله صیانه الانسان نفسه.(5)
همه خیـر ایـن است که انسـان از خـود صیـانت کنـد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:36 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

1. در کوفه

اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه، هنگامی بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب علیها السلام و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد علیه السلام افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: علی بن الحسین است . گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام زین‏العابدین فرمودند: من برادری داشتم که نام او نیز علی بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام علیه السلام فرمودند: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش می‏گیرد .»
آن ملعون گفت: تو جرات می‏کنی جواب مرا بدهی؟ ببرید گردنش را بزنید .
حضرت زینب علیها السلام تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: ای ابن زیاد! تو احدی از مردان ما را باقی نگذاشته‏ای! اگر می‏خواهی او را بکشی، مرا هم بکش!
سپس خود را به امام سجاد علیه السلام رسانید و گفت: ای پسر زیاد! خون‏هایی که از ما ریختی، بس نیست؟! و دست‏به گردن برادرزاده‏اش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمی‏شوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .
عبیدالله لحظاتی به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبت‏خویشاوندی را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب می‏خواهد با او کشته شود . رهایش کنید! (1) همان بیماری; علی بن الحسین را بس است .
امام سجاد علیه السلام به عمه‏اش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمودند: آیا مرا به کشته شدن تهدید می‏کنی؟ آیا نمی‏دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگواری ما است؟ (2)

2 . در شام

اولین سخن حضرت سجاد علیه السلام بعد از اسارت، در شهر شام، آن هنگامی بود که اسرا روی پله‏های مسجد دمشق ایستاده بودند . پیرمردی از اهالی شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و هلاک کرد . شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید . سید الساجدین علیه السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏ای؟ گفت: بلی! فرمودند: آیا این آیه را می‏شناسی: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی‏» ; (3) بگو ای پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدی از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟
گفت: آری خوانده‏ام . امام علیه السلام فرمودند: ای پیرمرد! ما همان «قربی‏» هستیم .
سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏ای که خدای سبحان فرمودنده است: «و اعلموا انما غنمتم من شی‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی‏» (4) ; و بدانید هر چیزی که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟
گفت: بلی! امام فرمودند: ای پیرمرد ما همان «ذی القربی‏» هستیم ای پیرمرد!
امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏ای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (5) ; همانا خدا می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند . ؟
پیرمرد پاسخ داد: آری این آیه را هم خوانده‏ام . حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: ای پیرمرد! ما همان اهل‏بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد .
پیرمرد ساکت‏شد و از سخنانی که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهایید؟
سپس علی بن الحسین علیهما السلام فرمودند: بدون هیچ شکی به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهاییم!
با سخنان امام سجاد علیه السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم . سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهی برای توبه من هست؟
امام فرمودند: بله! اگر بازگردی، خداوند توبه تو را می‏پذیرد و تو با ما خواهی بود . پیرمرد گفت: من توبه می‏کنم .
هنگامی که خبر گفتگوی امام علیه السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند . (6)

در بارگاه یزید

هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السلام را همراه با امام سجاد علیه السلام و دیگر اسرای اهل‏بیت در بارگاه یزید وارد کردند، غل و زنجیر بر گردن حضرت بود .
یزید خطاب به امام زین‏العابدین علیه السلام گفت: سپاس خدایی را که پدرت را کشت! حضرت فرمودند: لعنت‏خدا بر کسانی که پدرم را کشتند .
یزید تا این سخنان را شنید; تاب نیاورد و با عصبانیت دستور قتل حضرت را صادر کرد .
امام سجاد علیه السلام فرمودند: اگر مرا بکشی چه کسی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را به منازل آنها برساند; در حالی که اینها محرمی جز من ندارند؟!
یزید با سخنان قاطع امام زین‏العابدین علیه السلام دستور توقف قتل را صادر کرد و به حضرت گفت: تو آنان را به جایگاه خودشان برمی‏گردانی .
سپس اره‏ای خواست و شروع کرد به بریدن غل و زنجیر از گردن امام علیه السلام و هنگام بریدن غل به امام سجاد علیه السلام گفت: ای علی بن الحسین! آیا می‏دانی با این کار چه تصمیمی دارم؟ حضرت فرمودند: بلی! می‏خواهی غیر از تو دیگری را بر من منت نباشد! یزید گفت: به خدا آنچه را اراده کرده بودم، همین است که گفتی . و این آیه را خواند: «ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» (7) ; مصیبت‏هایی که به شما می‏رسد، به سبب کارهایی است که خودتان انجام می‏دهید!
امام فرمودند: چنین نیست که تصور کرده‏ای! این آیه درباره ما نازل نشده است; بلکه درباره ما این آیه فرود آمده است: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم‏» (8) ; «نرسد مصیبتی به شما در زمین و نه در جانهای شما مگر آنکه در کتب آسمانی به آن اشاره شده است پیش از آنکه خلق کنیم انسانها را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست‏شما رفته و شاد نشوید برای آنچه شما را در برگرفته .» (9) و ماییم کسانی که چنین هستند . (10)
در جای دیگر، مورخان نوشته‏اند:
هنگامی که امام سجاد علیه السلام را نزد یزید بردند، تصمیم به کشتن حضرت گرفت . لذا امام را در مقابل خودش سرپا نگهداشت و با او سخن می‏گفت و منتظر این بود که امام زین‏العابدین علیه السلام مطلبی بگوید که بهانه به دست‏یزید بدهد و زمینه قتلش فراهم شود . امام سجاد علیه السلام با دقت پاسخ یزید را می‏داد و این در حالی بود که تسبیح کوچکی در دست داشت و آن را با انگشتانش می‏چرخاند .
یزید گفت: من دارم با تو سخن می‏گویم و تو تسبیح می‏چرخانی و جواب مرا می‏دهی! این چه کاری است؟! امام در پاسخ فرمودند:
پدرم از جدم خبر داد که آن بزرگوار هنگامی که نماز صبح را به پایان می‏رسانید سخنی نمی‏گفت تا اینکه تسبیحی به دست می‏گرفت و این دعا را می‏خواند: «اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی; خدایا! صبح کردم در حالی که به تعداد گرداندن دانه‏های تسبیحم تو را ستایش و تمجید می‏کنم، حمد تو را گفته و لا اله الا الله می‏گویم .» و دانه‏های تسبیح را می‏چرخاند و درباره آنچه می‏خواست، سخن می‏گفت‏بدون اینکه تسبیح بگوید . و تذکر داد که این کار برای آن حضرت - بدون اینکه ذکر بگوید - تسبیح حساب می‏شود . و فرمودند: برای من چرخاندن تسبیح، حرز و پناه است . و این کار را تا هنگامی که برای استراحت‏به بستر می‏رفت، تکرار می‏کرد . سپس تسبیح را زیر سرش می‏گذاشت و می‏خوابید و تا هنگام صبح برای حضرت ثواب نوشته می‏شد .
امام سجاد علیه السلام فرمودند: من هم با تاسی به جدم این تسبیح را در دست گرفته‏ام .
یزید گفت: به هیچ کدام از شما سخن نگفتم مگر اینکه جواب مرا می‏دهد با چیزی که وسیله تبرئه اوست . در این هنگام از کشتن امام زین‏العابدین علیه السلام منصرف شد و به حضرت صله داد و دستور آزادی امام را صادر کرد (11) و قول داد سه درخواست ایشان را برآورده کند . امام علیه السلام فرمودند:
اولین حاجتم; دیدن چهره پدرم است تا با او وداع کنم . دومین درخواستم; این است که آنچه از ما غارت کرده‏اند، به ما برگردانی . سومین خواسته‏ام; این است که اگر اراده قتل مرا داری، شخصی را همراه این زنها و بچه‏ها بفرستی تا آنان را به حرم جدشان برگرداند .
یزید گفت: اما رخساره پدرت را هرگز نخواهی دید; و از کشتن تو صرف نظر کردم و زنها را جز تو کسی به مدینه نخواهد برد . اما آنچه از شما به غارت برده‏اند، من چند برابر قیمتش را می‏دهم .
امام سجاد علیه السلام فرمودند: مال تو ارزانی خودت باد! ما از تو مالی نمی‏خواهیم، اموال به غارت رفته‏مان را می‏خواهیم; چرا که دوک نخریسی فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده است .
یزید دستور داد آن اموال را برگردانند، دویست دینار هم افزون‏تر داد که حضرت سجاد علیه السلام آن را گرفت و بین فقرا تقسیم کرد . (12)

با منهال بن عمرو

یکی از روزهایی که امام سجاد علیه السلام در شام حضور داشت، از بازار دمشق عبور می‏کرد; منهال بن عمرو (یکی از اصحاب علی بن الحسین علیهما السلام) را ملاقات کرد . منهال پرسید: در چه حالی ای فرزند رسول خدا؟
امام زین‏العابدین علیه السلام فرمودند:
حال ما مثل حال بنی اسرائیل است در زمان فرعون; که پسرانشان را سر می‏بریدند و زنان آنها را باقی می‏گذاشتند .
ای منهال! عرب بر عجم افتخار پیدا کرد به سبب اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله از عرب است و قریش بر دیگر عرب‏ها برتری پیدا کرد به این جهت که محمد صلی الله علیه و آله از قریش است . و اکنون ما اهل‏بیت و خاندان پیامبر به این حال و روز افتاده‏ایم که حق ما را غصب کرده‏اند; جمعی از ما را کشته، و تعدادی دیگر را اسیر و آواره کرده‏اند .
سپس فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون‏» ; «ما از خداییم و به سوی او باز می‏گردیم .» و این، حالی است که ما داریم .
امام علیه السلام بلافاصله به شعر مهیار دیلمی (شاعر اهل‏بیت علیهم السلام) تمسک جست که چنین سروده بود:
یعظمون له اعواد منبره
و تحت ارجلهم اولاده وضعوا
بای حکم بنوه یتبعونکم
و فخرکم انکم صحب له تبع (13)
چوب منبر پیامبر را بزرگ می‏شمارند;
در حالی که حق فرزندان آن حضرت را پایمال می‏کنند!
به چه قانونی فرزندان او از شما پیروی کنند;
در حالی که افتخار شما این است که صحابه اویید؟!

با منهال در مدینه

منهال بن عمرو گفته است: هنگامی که قصد بازگشت از مکه به وطنم را داشتم، محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شدم . حضرت پرسید: منهال! حرملة بن کاهل چه کرد؟
بشر بن غالب اسدی همراه من بود، به امام عرض کرد: در کوفه زنده است .
حضرت دو دست‏خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
اللهم اذقه حر النار، اللهم اذقه حر الحدید; خدایا! حرارت آتش را به او بچشان . خدایا! حرارت آهن را به او بچشان .
منهال روایت می‏کند: هنگامی که وارد کوفه شدم، به ملاقات مختار رفتم; او را بیرون منزلش دیدار کردم . از من پرسید: چرا ما را همراهی نمی‏کنی؟ به او گفتم: مکه بودم . با هم راه افتادیم تا به محله «کناسه‏» رسیدیم . در آنجا توقف کرد و منتظر چیزی بود، اندکی نگذشته بود که عده‏ای آمدند و گفتند: بشارت ای امیر! حرمله دستگیر شد . او را نزد مختار آوردند .
مختار به حرمله گفت: خدا تو را لعنت کند . شکر خدای سبحان را که مرا بر تو مسلط کرد . سپس دستور داد قصابی را احضار کردند . به او فرمان داد تا دست و پای حرمله را به فجیع‏ترین شکل قطع کند . بعد صدا زد: آتش! آتش . تلی از نی و چوب را آتش زدند و حرمله را در وسط شعله‏های آتش سوزاندند .
منهال می‏گوید: با مشاهده این قضیه گفتم: سبحان الله! سبحان الله!
مختار پرسید: تسبیح خدا خوب است اما برای چه سبحان الله گفتی؟!
سخنانی را که در مکه با امام سجاد علیه السلام رد و بدل شده بود و همچنین نفرین حضرت درباره حرمله را بازگو کردم . مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده طولانی انجام داد . سپس سوار شد و با هم حرکت کردیم . هنگامی که جلو خانه‏ام رسیدیم، از او دعوت کردم که برای غذا خوردن مهمان من باشد . در جوابم گفت: علی بن الحسین علیهما السلام دعا کرده و خداوند آن‏ها را به دست من به اجابت رسانده است; تو مرا به خوردن دعوت می‏کنی؟! امروز، روزی است که باید «روزه شکر» گرفت .
گفتم: خدا توفیقت را افزون گرداند . (14)
سخنان امام سجاد علیه السلام با پسر طلحه
علامه مجلسی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:
بعد از شهادت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و بازگشت امام سجاد علیه السلام به شهر مدینه، ابراهیم فرزند طلحة بن عبیدالله حضرت را ملاقات کرد . وی از امام پرسید: چه کسی پیروز شد؟ امام زین‏العابدین علیه السلام در حالی که در محمل نشسته بود و سر خود را پوشانده بود; فرمودند: اگر خواستی بدانی چه کسی پیروز میدان بوده است - هنگام نماز - اذان و سپس اقامه بگو . (15)

سخنان امام زین‏العابدین علیه السلام با خادمشان

یکی از خدام سید الساجدین علیه السلام روایت می‏کند: روزی حضرت به سوی بیابان راهی شدند; من به دنبال ایشان رفتم . دیدم امام علیه السلام بر سنگ ناهمواری سر به سجده نهاد و من صدای گریه‏اش را می‏شنیدم که با تضرع این دعا را می‏خواند: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا; نیست‏خدایی الا خدایی که حق است، نیست‏خدایی به غیر از خدایی که عبادت می‏شود و ما بنده اوییم، نیست‏خدایی الا خدایی که به او ایمان داریم و او را تصدیق می‏کنیم .»
سپس امام زین‏العابدین علیه السلام سر از سجده برداشت و من مشاهده کردم از محاسن امام علیه السلام قطرات اشک می‏چکد . به آن حضرت عرض کردم: سرورم! هنگام آن نرسیده که غم و اندوه شما تمام شود و سرشک ماتم از چهره شما زدوده شود؟! امام فرمودند:
چه می‏گویی؟! حضرت یعقوب علیه السلام با وجود اینکه پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده فرزند پسر داشت; خداوند یکی از فرزندانش را از نظر او غایب کرد، از غم جدایی او موی سرش سپید شد و پشتش خمید و در اثر گریه زیاد، فروغ دیدگانش را از دست داد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود . اما من پدر و هفده نفر از خاندانم را از دست داده‏ام و شهادت آنها را به چشم دیده‏ام، پس چگونه حزن و اندوهم پایان یابد و اشک دیدگانم خشک شود؟! (16)

پی‏نوشت‏ها:

1 . ارشاد، ج 2، ص 116 .
2 . بحارالانوار، ج 45، ص 117 .
3 . شوری/23 .
4 . انفال/41 .
5 . احزاب/33 .
6 . بحارالانوار، ج 45، ص 129 .
7 . شوری/30 .
8 . حدید/22 .
9 . بحارالانوار، ج 45، ص 168 .
10 . منتهی الآمال، ص 517، انتشارات جاودان، چاپ سوم، سال 1367ش; بحارالانوار، ج 45، ص 169 .
11 . دعوات راوندی، ص 61 .
12 . بحارالانوار، ج 45، ص 144 .
13 . همان، ص 143 .
14 . امالی، طوسی ص 238 و 239 .
15 . بحارالانوار، ج 45، ص 177 .
16 . لهوف، ص 92; بحارالانوار، ج 45، ص 149 .


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:35 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

حضرت علی بن الحسین(ع)، ملقب به سجاد و زین العابدین، بنا به شهادت بزرگانی همچون شیخ مفید در «ارشاد»، شیخ کلینی در« اصول کافی»، ابن شهر آشوب در «مناقب»، ابن خشاب در «موالید اهل بیت»، شهید در کتاب «الفصول المهمه»، روز پنجم شعبان سال 38 هجری یا 15 جمادی الاولی همان سال، در مدینه از دامان مادر مکرمه اش؛ غزاله که در برخی از منابع او را شهربانویه، شاه زنان، شهرناز، جهان بانویه نامیده اند چشم به جهان گشود.
ولادت ایشان سه سال قبل از شهادت مولای متقیان علی(ع) رخ داد. ایشان در شرایطی دیده به جهان گشود، که امام(ع)، در خط جهادِ جنگِ جمل، غرق نبرد بود و از آن پس نیز شریک محنتهای فراوان پدرش امام حسین(ع) گردید.
محنت و رنج ایشان وقتی بالا گرفت که لشکریان یزید در مدینه وارد مسجد رسول ا...(ص) شدند و اسبهای خویش را در مسجد؛ همان جایی که انتظار می رفت مکتب رسالت و افکار مکتبی در آنجا انتشار یابد بستند و ضمن تجاوز به نوامیس مردم و کشتار فراوان، حرمت مدفن مقدس رسول اکرم(ص) و مسجدش را هتک نمودند.احکام اسلامی بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبد الملک بن مروان قرار گرفت.
در سایه چنین حکومتی، تربیت دینی مردم تنزل یافته و ارزشهای جاهلی احیا می گردید. امام سجاد(ع) شخصیتی که همه مردم تحت تأثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند، در این شرایط، بهترین ابزار برای تاثیرگذاری اجتماعی را در ایجاد پیوند مردم با خدا به وسیله دعا دانست .
کوفه، مرکز گرایشهای شیعی نیز، به مرکزی برای سرکوب شیعه تبدیل گردید. شیعیان واقعی امام حسین(ع)، که در مدینه و مکه بوده و یا موفق شده بودند از کوفه به او ملحق شوند، در کربلا به شهادت رسیدند و گروهی که هنوز در کوفه بودند، تحت شرایط سختی که ابن زیاد در این شهر به وجود آورده بود، جرأت ابراز وجود نداشتند.
در چنین شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد(ع) باید دوباره کار را از نقطه آغازین شروع می کرد و مردم را به سوی اهل بیت (ع) سوق دهد. همان گونه که اشاره شد، امام(ع) برای بیان بخشی از عقاید خود توانست از دعا استفاده کند و بار دیگر تحرکی در جامعه برای توجه به معرفت و عبادت و بندگی خداوند ایجاد نماید. گرچه ظاهراً مقصود اصلی در این دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابیری که وجود دارد، می توان گفت مردم می توانستند از درون این تعبیرات با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.
صحیفه سجادیه مشهور، که اندکی بیش از پنجاه دعا را دربرمی گیرد، تنها بخشی از دعاهای ایشان به شمار می رود که گردآوری شده است. در مجموعه های دیگری نیز به گردآوری دعاها پرداخته اند که تعداد این مجموعه ها با صحیفه معروف، به شش جلد رسیده و برخی از آنها حاوی بیش از 180دعاست. دعاهای مزبور نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت و این حاکی از آن است که دعاهای امام سجاد(ع) در جامعه آن روز نفوذ کرده است.
امام(ع) پس از واقعه خونین نینوا، چه هنگام اسارت و چه هنگام بازگشت به مدینه، در هر فرصتی مردم را علیه طاغوت عصر، فرا می خواند. خطبه کوبنده او در شام، یزید و حکومتش را رسوا نمود، و ماهیت پلید حکومت خود کامه او را افشا کرد، با اینکه در جو خفقان آن عصر، حتی ذکر نام حسین(ع) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگین انگشترش چنین نوشته بودند: «خزی و شقی قاتل الحسین بن علی علیه السلام؛ رسوا و بدبخت شد قاتل حسین پسر علی(ع )». آن حضرت چهل سال، مصایب پدرش امام حسین(ع) را یاد می کرد ومی گریست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا می کشید و هنگامی که ایشان را به صرف غذا دعوت می کردند، می فرمود: «حسین(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه کشته شد.»
خطبه حضرت در مدینه بخش دیگری از تلاش ایشان را برای به تصویر کشاندن حقانیت خاندان پاک پیامبر(ص) ترسیم می کند؛ چنانکه پس از آنکه بشیر بن حذلم، خبر رسیدن کاروان خاندان امام حسین(ع) را به مردم مدینه اعلام کرد و مردم یکپارچه گریان به استقبال کاروان شتافتند، امام(ع) با دست خود آنها را به سکوت فرا خواند و آن گاه خطبه ای خواند و خطاب به مردم فرمود «ای مردم!پس از این مصیبت، کدام یک از مردان شما دلشاد خواهد بود؟ کدام دلی است که از غم و اندوه خالی بماند و کدام چشمی که از ریختن اشک خودداری کند؟ در صورتی که هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد، زمین نالید و درختان و ماهیان و امواج دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمانها در این مصیبت عزادار شدند. ای مردم!کدام دلی است که از کشته شدن حسین(ع) نشکند؟ کدام چشمی است که بر او نگرید و کدام گوشی است که بتواند این مصیبت بزرگ را که بر اسلام وارد شده است، بشنود و کر نشود؟
ای مردم!ما را پراکنده ساختند و از شهرهای خود دور کردند، بی آنکه مرتکب جرم و گناهی شده یا تغییری در دین اسلام داده باشیم. چنین برخوردی را از گذشتگان به یاد نداریم و این جز بدعت چیز دیگری نیست.
به خدا قسم، اگر پیغمبر اکرم(ص) به جای سفارش به رعایت حال ما خاندانش، فرمان می داد با ما جنگ کنند، بیش از این نمی توانستند کاری بکنند. انالله و اناالیه راجعون. مصیبت ما چه بزرگ و دردناک و سوزاننده و سخت و تلخ و دشوار بود. از خدای متعال خواهانیم که در برابر این مصایب به ما اجر و رحمت عطا کند؛ زیرا او قادر و انتقام گیرنده است.»
امام سجاد(ع) در عین آنکه زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان وسجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل ا... بود، او در عین آنکه کانون علم و اندیشه ومعرفت بود، تواضع ویژه ای داشت، و در عین آنکه شکوه و جلال و ابهت خاصی داشت،از حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی نیز بهره مند بود.سجده های طولانی او، هربیننده را به سوی خدا و پرستش رب جلیل جذب می کرد.
«یوسف بن اسباط» می گوید، پدرم گفت: نیمه های شب به مسجد رفتم، جوانی را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین باخدا راز و نیاز می کرد: «صورتم خاک آلود، برای آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.» به محضرش رفتم، دریافتم امام سجاد(ع) است، صبر کردم تا هوا روشن شد. نزد ایشان رفتم و عرض کردم: «ای فرزند پیامبر!چرا آن همه به خود زحمت می دهی با اینکه خداوند تو را برتری بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندی داری؟» او با شنیدن این سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر(ص) فرمود: «هنگامی که روز قیامت برپا گردد هر چشمی جز چهار چشم گریان است: چشمی که از خوف خدا بگرید، چشمی که در راه (جهاد) برای خدا نابینا شده باشد،چشمی که از حرامهای خدا پوشیده شده باشد و چشمی که شب تا صبح در حال سجده بیدار باشد.»
عبادت امام(ع) پرستش کاملاً آگاهانه و بسیار عمیق بود،او با لذت و شیفتگی مخصوص، آمیخته با عرفان کامل، خدا را عبادت می کرد.
ابن شهاب زهری، با وجود وابستگی اش به امویان و حتی با وجود کینه ای که بین امویان و شیعیان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است که با ولع تمام از امام(ع) بهره گرفته و حضرت را با عبارتهای زیادی ستوده است. «زهری» در نامه ای که از سوی امام(ع) به او نوشته شد، مورد نصیحت قرار گرفته تا موقعیت خود را به عنوان وسیله ای در دست حاکمیت امویان مورد تجدید نظر قرار دهد. وی یک بار نیز از سوی امام سجاد(ع) به خاطر اهانت به علی بن ابیطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. در عین حال، او همچنان راوی علوم امام سجاد(ع) بود، چنانکه در کتابهای مختلف منقولات او را آورده اند. اضافه بر این، او شیفته عبادت امام سجاد(ع) و خلوص حضرت بود.از «جاحظ» نیز نقل شده است که می گفت: «درباره شخصیت علی بن حسین، شیعی، معتزلی، خارجی عامی و خاصی همه یکسان می اندیشند و هیچ کدام تردیدی در برتری و تقدم او(بر دیگران) ندارند». از دلایل مهم شهرت امام(ع) و محبت او در میان مردم، انتشار جملات زیبای امام سجاد(ع)در قالب دعا بود که همه را به خود جذب می کرد. «سعید بن مسیب»، از محدثان مشهور، درباره امام سجاد(ع)می گفت: «هیچکس را با تقواتر از علی بن حسین ندیدم». مالک بن انس نیز بر این باور بود که در آن مقطع در میان اهل بیت رسول ا...(ص) کسی همانند امام سجاد(ع)نبوده است.
در ذکر مناقب آن حضرت آورده اند، وقتی آن حضرت وضو می گرفت، رنگ چهره اش دگرگون می شد. وقتی علت را می پرسیدند، فرمود: آیا می دانید که در برابر چه کسی می خواهم بایستم؟ و گفته شده است در وقت نماز چهره امام(ع) دگرگون شده و رعشه بر اندامش می افتاد. در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت. زمانی که از خدمتکار حضرت خواستند تا او را توصیف کند، گفت: «من هیچ گاه در روز برای او طعامی نیاوردم و در شب بستری برای او نگستردم».
یکی از خدمات ارزشمند امام سجاد(ع)، رسیدگی به درماندگان، یتیمان، تهیدستان و بردگان بوده است. روایت شده است آن حضرت، هزینه زندگی صد خانواده تهیدست را عهده دار بود.گروهی از اهل مدینه، از غذایی که شبانه به دستشان می رسید، گذران معیشت می کردند، اما آورنده غذا را نمی شناختند و تنها پس از شهادت ایشان بود که متوجه شدند آن شخص، امام زین العابدین (ع) بوده است.
او شبانه به صورت ناشناس، انبان نان و مواد غذایی را خود به دوش می کشید و به در خانه فقیران و بینوایان می برد و می فرمود: «صدقه پنهانی آتش خشم خدا را خاموش می سازد.» اهل مدینه می گفتند: ما صدقه پنهانی را هنگامی از دست دادیم که علی بن الحسین(ع) از میان ما رفت.
از تلاشهای امام(ع)، که هم جنبه دینی داشت و هم سیاسی، توجه به قشری بود که بخصوص از زمان خلیفه دوم به بعد و بویژه در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی قرار گرفته و از محرومترین طبقات جامعه اسلامی در قرون اولیه به شمار می رفتند. بردگان و کنیزکان، اعم از ایرانی، رومی، مصری و سودانی، متحمل سخت ترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهای شدیدی قرار می گرفتند.
امام سجاد( ع ) که با برخورد اسلامی خویش بخشی از موالی عراق را به سمت خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد.
سید الاهل نوشته است: امام(ع) در حالی که به بردگان نیازی نداشت، آنها را می خرید. این خریدن تنها برای آزاد کردن آنها بود. گفته اند امام(ع) قریب صد هزار نفر را آزاد ساخت.
موضع گیریهای قاطع و پر صلابت امام سجاد(ع) در برابر هشام بن عبدالملک دهمین خلیفه اموی و عظمت روز افزون ایشان در میان مردم، بویژه در میان مردم حجاز موجب شد هشام به قتل امام سجاد(ع)کمر بندد، در دوره حکومت برادر او ولید بن عبدالملک رفتار مروانیان و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر(ص)، بنی هاشم و بخصوص امام سجاد(ع) بسیار ظالمانه و بی رحمانه بود.
والی مدینه - هشام بن اسماعیل - گر چه از زمان عبدالملک بن مروان مسؤول اداره شهر مدینه بود، ولی در دوران ولید رفتار ظالمانه ای با حضرت زین العابدین(ع) در پیش گرفت و هنگامی که به دلیل بدرفتاری زیاد با مردم مدینه از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل مروان نگه داشتند تا مردم از او انتقام بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین(ع) بیم ندارد، اما هنگامی که امام(ع) با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند، هیچ یک به او متعرض نشدند و از او شکایتی نکردند. این جا بود که هشام فریاد زد: «: خدا می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.»
و در روایت دیگری، امام(ع) برای او پیغام داد که اگر از نظر مادی در تنگنا هستی، ما تو را تامین می کنیم.
مورخان درباره قاتل امام(ع) با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام(ع) به دست ولید مسموم شد و برخی دیگر معتقدند به دست هشام بن عبدالملک، که برادر خلیفه بود؛ اما به هر حال، او نیز نمی توانست بدون اجازه ولید، مرتکب قتل امام(ع) شود آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام و مبارزه با طاغوتهای اموی و مروانی، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات سودی نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامی که پدرم امام حسین(ع) وفات کرد، ساعتی قبل مرا به سینه اش چسبانید و فرمود:
پسرم!بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یاوری برای انتقام تو، جز خدا ندارد.«نیز به پسرش امام باقر(ع) فرمود: پسرم!تو را به همان سخن وصیت می کنم که پدرم هنگام شهادت مرابه آن وصیت کرد:«پسرم!در راه حق صبور و مقاوم باش، گرچه تلخ و رنج آور باشد.»
بدین ترتیب آن امام همام بعد ازنهضت عظیم امام حسین(ع) پس از حدود 35سال مبارزه به روشهای گوناگون، در 75سالگی به لقاءا... پیوست و با خون سرخ خود پای نهضت خونین پدرش را امضا کرد.
ایشان در فرازی از صحیفه سجادیه که از گنجینه های بزرگ معارف و عرفان است و ازاو به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض می کند:
«خدایا!من از پیشگاه تو عذرخواهی می کنم در مورد مظلومی که در برابر من به او ستم شده و من به یاری او نشتافته ام.»، «خدایا!به من دست و نیرویی ده تا بتوانم بر کسانی که به من ستم می کنند پیروز شوم، و زبانی عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال برمخالف چیره شوم و اندیشه ای ده تا نیرنگ فکری دشمن را درهم شکنم و دست ستمگران را از تعدی و تجاوز، کوتاه سازم.»


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:34 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

حضرت على بن الحسین, ملقب به سجاد و زین العابدین (علیه السلام) در روز پنجم شعبان سال 38 هجرى یا 15 جمادى الاولـى همان سال , در مدینه دیده به جهان گشـود و در روز 12 و یـا 25 محـرم سـال 95 هجرى , در مدینه به دسیسه هشام بـن عبـدالملک, مسمـوم گردید و در 56 سالگى به شهادت رسید.
مزار شـریف آن حضرت در مـدینه در قبرستان بقیع مى باشد. مادر مکرمه آن حضرت بنابر منابع تاریخ اسلامـى , غزاله از مردم سنـد یا سجستان که به سلافه یا سلامه نیز مشهور است, مى باشد.(1) ولى بعضى از منابع دیگر نام او را شهربانـویه, شاه زنان, شهرناز , جهان بانویه و خوله , یادکرده اند.(2)
امام سجاد(علیه السلام) در بدتریـن زمان از زمانهایى که بر دوران رهبرى اهل بیت گذشت مى زیست, چه او با آغاز اوج انحرافى, معاصر بـود که پـس از وفات رسـول اکرم(ص) روى داد.امام(علیه السلام) به همه محنتهاوبلاها که در روزگارجد بزرگوارش امیرالمومنین(علیه السلام) آغاز گردیده بـود همزمان بود. او سـه سال پیـش از شـهادت امـام على (علیه السلام) متولد گردید, وقتى دیده به جهان گشـود, جـدش امیر مـومنان (علیه السلام) در خـط جهاد جنگ جمل, غرق گرفتارى بـود و از آن پـس با پـدرش امام حسیـن (علیه السلام) در محنت و گرفتاریهاى فراوان او شریک بـود. او هـمـه ایـن رنـجـها را طى کرد و خـود به طـور مستقل رویاورى گرفتاریها قرار گرفت.
محنت و رنج او وقتـى بـالا گـرفت که لشکـران یزیـد در مدینه وارد مسجد رسول الله(ص) شدند و اسبهاى خـویـش را در مسجـد بستند یعنى همان جایى که انتظار آن مـى رفت مکتب رسالت و افکار مکتبـى در آنجا انتشار یابد, اما برعکـس , آن مکان مقـدس در عهد آن امام تقـوا و فضیلت , به دست سپـاه منحـرف بنـى امیه افتاد و آنان ضمـن تجاوز به نـوامیـس مردم مـدینه و کشتار فـراوان,بـى پـروایـى را از حـدگذارندند و حـرمت مـدفـن مقـدس رسـول اکـرم (ص) و مسجـدش را هتک نمـودنـد.
امام سجـاد(علیه السلام) بـراى پیـش راندن مسلمانان به سوى نفرت از بنى امیه وافزودن مبارزه جـویى با آنان , تلاشهاى موثرى نمـود. و هرگاه فرصتى به دست مىآمد مردم را بر ضد امـویان تحریک مى کرد. و با احتیاط , برنامه حاکمان منحرف را تحت نظر قرار مى داد. امام (علیه السلام) براى آگاهى مردم, اسلوب دعا را به کار برد, به طـورى که دعاهاى آن حضرت, رویدادهاى عصر او را تفسیر مـى کند. صحیفه سجادیه که به زبـور آل محمـد مشهور است, اثـر بـى نظیرى است که در جهان اسلام جز قـرآن کریـم و نهج البلاغه , کتابـى به ایـن عظمت و ارزش , پـدید نیامـده که پیـوسته مـورد تـوجه بزرگان و علما و مصنفان باشد.
از دیگر آثار ارزنده به جا مانده از امام سجاد(علیه السلام) مجموعه اى تربیتى و اخلاقى است به نام رساله حقـوق که امام(علیه السلام) در آن وظایف گـوناگـون انسان را در برابـر خدا و خـود و دیگران , با بیانى شیوا و گویا بیان کرده است. مجموعه حقـوقى که در ایـن رساله ذکر شده جمعا 51 حق مـى باشد.(3)

امام و حکـومت

امام سجاد(علیه السلام) به ایـن امر آگاه بود که تا وقتى که از طرف پایگاههاى مردمى پشتیبانى نشود, تنها در دست گرفتـن قدرت براى تحقق بخشیدن به عمل دگرگـونسازى اجتماع اسلامى کافى نیست. پـایگاههاى مـردمـى نیز بایـد به هـدفهاى ایـن قـدرت آگاه بـاشند و به نظریه هاى او در حکـومت ایمان داشته باشند و در راه حمایت از آن حرکت کنـنـد و مـواضـع آن را براى توده مردم تفسیرنماید و در برابر تنـد بادها با استـوارى و قدرت بایستند. امام سجاد (علیه السلام) ایـن امکانات را نداشت و به علت آگاهـى نداشتـن مردم چنیـن شکایت مـى فـرمـود:
(( پـروردگارا, در پیشامـدهاى ناگـوار روزگار به ناتـوانـى خویـش نگریستم و درماندگـى خـود را از جهت یارى طلبیدن از مردم در برابر کسانى که قصد جنـگ با مـن داشتند دیدم و به تنهایى خـود در برابر بسیارى کسانى که بـا مـن دشـمنى داشتنـد,نظر کردم.))(4)
امام (علیه السلام) از جنبه انقلابى, به صورتى که مستقیما عهده دار آن گردد, کناره جویى فرمود و به ایـن بسنده کرد که کـار قیـام را به کسـانـى واگذارد که در این مـورد بـر پـاى مـى خیزند.
به طـور کلى اجتماعى که هر امام در آن زیـست مى کرد, شکل کار سیاسى او را محدود و مشخص مى ساخت.
پیشوایان معصوم با وجود تـوطئه هایى که دشمنان علیه آنها مى نمودند تا آنان را از زمینه حکـومت دور سازند, پیوسته مسئولیت خـود را در نگاهدارى مکتب و تجربه اسلامـى و مصـون نگاه داشتـن آن از فرو افتادن در ورطه انحـراف و جـدا شـدن از مبادى و معیارها وارزشهاى آن به گـونه اى کامل ایفا مـى کردنـد و هر وقت انحراف شدت مى یافت و از خطر فروافتادن در ورطه نابـودى بیـم مى داد, پیشوایان (علیه السلام) بر ضد آن حـوادث تـدبیرهاى لازم مى اندیشیدند, و هر گاه تجربه اسلامـى و عقیدتـى در تنگناى مشکلـى گرفتار مىآمد و رهبریهاى منحرف به حکـم بـى کفایتـى از درمان آن ناتـوان مى شـد, امامان به نشان دادن راه حل و حفظ امت از خطرهایـى که مردم را تهدیـد مى کرد مبادرت مـى فـرمـودند .(5)

دستگیرى از درمانـدگان

یکـى از خـدمات ارزشمنـد امام سجاد(علیه السلام) رسیدگـى به درمانـدگان , یتیمان , تهیـدستان و بـردگان بـوده است. روایت شـده است که آن حضرت, هزینه زنـدگـى صـد خانـواده تهیـدست را عهده دار بـود. گروهـى از اهل مدینه , از غذایـى که شبانه به دستشان مـى رسید, گذران معیشت مى گردند, امـا آوردنده غـذا را نمـى شناختند. پس از درگذشت على بن الحسین (علیه السلام) متوجه شدند که آن شخص, امام زین العابدین (علیه السلام) بـوده است.
او شبانه به صورت ناشناس , انبان نان و مواد غذایى را خود به دوش مى کشید و به در خانه فقیران و بینوایان مى برد , مى فرمود: صدقه پنهانى آتـش خشـم خدا را خاموش مى سازد. اهل مدینه مى گفتند: ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست دادیـم که على بـن الحسیـن درگذشت. او در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و دیگر مواد غذایـى را به دوش کشیـده و به در خانه فقیران بـرده بـود که شانه اش پینه بسته بـود, به طـورى که پـس از شهادت او , هنگـام غسل دادن جنـازه اش , جلب تـوجه مـى کـرد.(6)
علـى بـن طـاوس در کـتاب اقـبـال الاعـمال, ضـمـن بـیان اعـمال مـاه رمـضان مى نویسد: على بـن الحسیـن (علیه السلام) شب آخر ماه رمضان, بیست نفر برده را آزاد مى کرد مـى فرمود : ((دوست دارم خـداوند ببینـد که مـن در دنیا بردگان خـود را آزاد مـى کنیـم بلکه مرا در روز رستاخیز از آتـش دوزخ آزاد سازد.))
او هیچ خدمتکارى را بیـش از یک سال نگه نمى داشت, وقتى که برده اى را در اول یا وسط سال به خانه مىآورد, شب عیـد فطـر او را آزاد مى ساخت. بـردگان سیاه پـوست را مى خرید و آنان را در مراسم حج , به عرفات مىآورد و آنگاه به سوى مشعر کوچ مى کرد. آنان را آزاد مى کرد و جوایز مالـى بـه آنان مـى داد. تا آنجا که در شهر مدینه گروه عظیمـى از بندگان و کنیـزان , آزاد شده آن حضرت بـودند و آنان هـم بعد از آزادى , پیـوند معنـوى خود با را امام (علیه السلام) قطع نمى کردند.(7)

پی نوشت :

1 ـ ن.ک: ابن اسعد/ طبقات 156/5
بلاذرى / انسـاب 102/3 , 103, 146+اربلـى/کشف الغمه80/2+یعقـوبـى 46/2
مبرد/ الکامل 92/2
ابن قتیبه / المعارف 94,95.
2 ـ کلینى, کافى, 467/1
مفید/ الارشاد 253/
اربلى / کشف اغمه 86/2
طبرسى/ اعلام الورى 256/
قمى / حسن بن حسن / تاریخ قم 196/.
3 ـ زندگانى على بن الحسین,ص 169ـ 188
من لا یحضره الفقیه, ج 2, ص 618
تحف العقول, ص 260ـ 278
الخصال, باب 50.
4 ـ صحیفه سجادیه , دعاى 49.
5 ـ زندگانى پیشوایان ما,ص 165.
6 ـ سیره پیشوایان, ص 229.
7 ـ پیشین , ص 302
.


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

به کارگیری دعا در جهت مقاصد سیاسی

بخشی از دعاهای منقول امام سجاد (ع) دارای مضامین و ابعاد سیاسی هستند. در آن بحث‌ها از عدالت، رهبری، معرفی و ارائه‌ی اصول و تاکتیک‌های مبارزه با خصم، عدم سکوت و عدم ترک وظیفه برابر مسئولیت‌هایی است که بر عهده‌ی آدمی است. هم‌چنین در آن از مسأله‌ی رهبری امت که واجد سه صفات و شرایطی باید باشد، بحث است.
از علم‌ها و آگاهی‌های لازم برای رهبر؛ احتراز مردم از قبول زمامدار ظالم و پرهیز از تملق نسبت به دستگاه جبار، طردها و ردها و عدم همکاری با آنها، خواستاری حکومت حق و عدل، فراهم‌سازی زمینه‌های آن، مقاومت در برابر دشمن، مصداق ربَّنا أفرغ علینا صبراً و ثبِّت أقدامنا بودن در آن مطرح است.

1) صلوات

الف) درودهای مکرر بر خاندان پیامبر (ص)- تأکیدی بر حقانیت بینش عقیدتی و سیاسی شیعه

پیامی که در همه و یا بیشتر دعاهای صحیفه، حضور دارد و از چشم و ذهن هیچ خواننده‌ای، مخفی نمی‌ماند، صلوات و درود بر خاندان اوست.
تکرار این درودها قبل از مطرح ساختن هر آرزو و استدعا از درگاه خدا، تحلیل‌ها و تفسیرهای متعددی را می‌تواند به دنبال داشته باشد.
بر این باوریم که تکرار صلوات‌ها و اصرار امام بر مطرح ساختن نام خاندان پیامبر (ص)، آن هم قبل از هر درخواست و حاجت‌خواهی از درگاه خدا، دربردارنده‌ی پیامی اعتقادی- سیاسی است.
درستی این اعتقاد و باور زمانی آشکار می‌شود که عصر تاریک حاکمیت امویان و اقدام‌های ضدعلوی آنان در جهت محو تشیّع مورد توجه قرار گیرد.
در عصری که راویانِ وابسته به دربار و مغرض، کرامت‌هایی دروغین برای حاکمان ناصالح می‌تراشند و در خاموش ساختن نام و یاد خاندان پیامبر (ص) و علی (ع) تلاشی پیگیر دارند، مطرح ساختن نام ائمه (ع) به عنوان اذکار مقدسی که در استجابت دعا نقش دارد و موجب جلب رحمت و غفران و فضل الهی می‌شود، حرکتی صرفاً عبادی نیست بلکه عبارتی است سراسر سیاست و مناجاتی است سراسر پیام و قیام.
درورد بر خاندان پیامبر (ص) در عصری که امام (ع) می‌زیست، کوبنده‌ترین شعار علیه حاکمیت غاصبان خلافت بود؛ شعاری که موضع سیاسی و بینش اعتقادی را در خود نهفته داشت.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:28 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

اشاره

امام سجاد(ع) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان وسجده بود، مجاهد بزرگ فی ى‏سبیل‏ الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه ومعرفت‏ بود، تواضع ویژه ‏اى داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهت‏ خاصى داشت،داراى حلم و بردبارى و سعه صدر مخصوصى بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات‏ انسانى و ارزش‏هاى والاى معنوى، و زیبنده این شعر معروف بود که:
رخ زیبا ید بیضا دم عیسى دارى
آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى
در این گفتار برآنیم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگى اشاره کنیم، به‏این امید که درس‏هاى سودمند زندگى سالم و سازنده را از شیوه زندگى درخشان آن‏بزرگمرد فضایل بیاموزیم:

زینت پرستش کنندگان الهى

آن حضرت با عنوان زین‏العابدین و سجاد خوانده مى‏شود،چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده‏هاى طولانى او، هربیننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مى‏کرد.
خداوند در حدیث لوح که آن نامه‏اى از سوى خدا به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است او راچنین معرفى کرده است: «سید العابدین و زین اولیائى الماضین; او آقاى عبادت‏کنندگان و زینت اولیاى پیشین من است.» یوسف بن اسباط مى‏گوید، پدرم گفت:
نیمه‏هاى شب به مسجد رفتم، جوانى را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین باخدا راز و نیاز مى‏کرد: «سجد وجهى متعفرا فى‏التراب لخالقى و حق له; صورتم خاک‏آلود، براى آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.» به محضرش رفتم،دریافتم امام سجاد(علیه السلام) است، صبر کردم تا هوا روشن شد، به نزد ایشان رفتم و عرض‏کردم: «اى فرزند پیامبر! چرا آن همه به خود زحمت مى‏دهى با این که خداوند تورا برترى بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندى دارى؟» او با شنیدن‏این سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«هنگامى که روز قیامت‏برپا گردد هر چشمى جز چهار چشم گریان است:
1- چشمى که از خوف خدا بگرید;
2- چشمى که در راه (جهاد) براى خدا نابینا شده باشد;
3- چشمى که از حرام‏هاى خدا پوشیده شده باشد;
4- چشمى که شب تا صبح در حال سجده بیدار باشد... .»
عبادت امام سجاد(علیه السلام) پرستش کاملا آگاهانه و بسیار عمیق بود،او با لذت و شیفتگى مخصوص، آمیخته با عرفان کامل، خدا را عبادت مى‏کرد. ارتباطو پیوند او با خدا به گونه‏اى بود که روایت‏شده:
شبى براى عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان‏به ستارگان مى‏نگریست ، و در اندیشه آفریدگار و آفرینش آنها فرو رفت، حیران وبهت زده در حالى که دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صداى اذان صبح‏را شنید.
فاطمه(سلام الله علیها) یکى از دختران امیرمومنان على(علیه السلام) از جابربن عبدالله انصارى تقاضاکرد که نزد امام سجاد(علیه السلام) برود، به عنوان دل‏سوزى از آن حضرت بخواهد که جانش رااز آسیب عبادت بسیار حفظ کند، زیرا او بر اثر عبادت بسیار، از ناحیه بینى و سرزانوها و کف دستها و پیشانى، آسیب سختى دیده بود، جابر نزد امام سجاد(علیه السلام) رفت وآن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجاد(علیه السلام) به او فرمود: «اى همنشین رسول خدا(ص)! جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن قدرعبادت کرد که پاهایش ورم کرد، شخصى به او عرض کرد: چرا آنقدر به خود رنج‏مى‏دهى؟ فرمود: «افلا اکون عبدا شکورا; آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم.» جابربه امام سجاد(علیه السلام) عرض کرد:
«جان عزیزت در خطر است، کم‏تر خود را در فشار قرار بده.» امام سجاد(علیه السلام) فرمود:
«یا جابر لا ازال على منهاج ابوى موتسیا بهما حتى القاهما; اى جابر همواره راه‏پدرانم (پیامبر و على) را مى‏پیمایم، و آنها را الگو قرار مى‏دهم تا به آنهابپیوندم.» صحیفه سجادیه، یکى از نمادهاى عرفانى و زاییده اندیشه‏هاى معرفت‏شناسى امام سجاد(علیه السلام) است که به عنوان زبور آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) شناخته شده، و با مطالعه‏آن، مى‏توان به عظمت‏بى‏کران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.

توجه عمیق به بینوایان

امام سجاد(علیه السلام) به تامین معاش زندگى افراد بى‏بضاعت ومستمند، توجه عمیق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر این‏که با نظم خاصى از صدخانواده فقیر مدینه به طور مستمر سرپرستى مى‏کرد، به بینوایان دیگر نیز توجه‏داشت، او نان و آذوقه را در انبان مى‏کرد و خودش آن را بر دوش مى‏گرفت و به صورت‏ناشناس و محرمانه براى آنها مى‏برد، نیازمندان هرگاه او را مى‏دیدند به همدیگرمى‏گفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتى که فقیر را مى‏دید نه‏تنها با نظر خشمگین یا تحقیرآمیز به او نگاه نمى‏کرد، بلکه با شادمانى مى‏گفت:
«مرحبا بمن یحمل زادى الى الاخره; آفرین به کسى که توشه مرا به سوى آخرت حمل‏مى‏کند.» یکى از شخصیت‏هاى عصر آن حضرت به نام زهرى مى‏گوید: در یک شب سرد وتاریک زمستانى امام سجاد(علیه السلام) را دیدم; بار آرد و هیزم بر پشت گرفته بود و عبورمى‏کرد، پرسیدم: این بار چیست؟
فرمود: قصد سفر دارم، این توشه راه سفر است که آماده کرده‏ام تا به محله حریزببرم.
غلام خود را به آن حضرت معرفى نمودم و عرض کردم: «شما زحمت نکشید، این غلام من‏است که آن بار شما را حمل مى‏کند.» فرمود: نه. عرض کردم: پس اجازه بدهید خودم‏آن را حمل کنم، فرمود: «من زحمتى را که موجب نجات من در سفر خواهد شد، وپیمودن راه سفر مرا نیکو کند، از خود دور نمى‏کنم.» پس از چند روزى او را درمدینه دیدم، پرسیدم شما فرمودید به مسافرت مى‏روم، پس چرا مسافرت نکردى؟ فرمود:
اى زهرى، منظورم از مسافرت، آن سفرى که تو گمان کردى نبود، بلکه منظورم سفرمرگ بود که خود را براى آن آماده مى‏ساختم، آن‏گاه فرمود:
«انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندى فى الخیر; همانا آمادگى براى‏سفر مرگ، اجتناب از کارهاى حرام، و بخشش عطایاى نیک به مردم است.» آن حضرت برهمین اساس از بیماران عیادت مى‏کرد، و اگر با خبر مى‏شد که آنها مقروض هستند،قرض آنها را ادا مى‏نمود، چنان‏که روایت‏شده شنید که «محمدبن اسامه‏» بیمار وبسترى شده، به عیادتش رفت، وقتى فهمید او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش،قرض‏هایش پرداخته شود، همه قرض‏هاى او را برعهده گرفت و پرداخت.
پس از آن که آن بزرگوار مهربان، به شهادت رسید، هنگامى که پیکر پاکش را غسل‏مى‏دادند، خراش‏هایى در پشت مبارکش دیدند، بعضى از حاضران از علت آن پرسیدند،یکى از حاضران پاسخ داد:
«این سیاهى‏ها و خراش‏ها از آثار انبان‏هاى طعام است که آن حضرت آن را به طورمکرر حمل مى‏کرد و به خانه مستمندان مى‏برد، و نیز از آثار آب‏کشى آن حضرت از چاه‏است که براى همسایگان، از آن چاه آب مى‏کشید، و اینک جاى طناب آب‏کشى در پشتش‏باقى‏مانده است‏».

خوف از حساب روز قیامت

امام سجاد(علیه السلام) در طول زندگى براى انجام مناسک حج و عمره‏بسیار به مکه مى‏رفت، با این که فاصله بین مدینه و مکه حدود هشتاد فرسخ است، آن‏حضرت براى انجام عبادت بزرگ حج، گاهى این راه را پیاده مى‏پیمود، و از این که‏براى انجام عبادت خدا، رنج مى‏کشید، لذت مى‏برد.
آن بزرگوار بیست‏بار (و به نقلى 22 بار) سوار بر شترش شده و به مکه مى‏رفت، وپس از انجام مراسم عمره یا حج، به مکه باز مى‏گشت، او در این مدت حتى یک بارتازیانه بر شترش نزد، هرگاه مى‏خواست‏شترش تندتر حرکت کند، تازیانه‏اش را بربالاى سر شتر به حرکت در مى‏آورد، و مى‏فرمود: «لولا خوف القصاص لفعلت; اگر ترس‏قصاص قیامت نبود، با زدن تازیانه بر شتر، آن را به تند حرکت کردن وادارمى‏کردم.» با توجه به فاصله بین مکه و مدینه که حدود هشتاد فرسخ بود، نتیجه‏مى‏گیریم که بیست‏بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد، آن‏بزرگوار در تمام طول این مدت با این که تازیانه در دستش بود، از خوف قصاص‏قیامت، حتى یک بار تازیانه‏اش را بر شترش نزد، با این که شتر در میان مرکب‏ها به‏پوست کلفتى معروف است، و تازیانه زدن به آن، رنجش چندانى براى او نخواهد بود.
در صفحه دیگرى از زندگى امام سجاد(علیه السلام) مى‏خوانیم: او یکى از غلامان آزاد کرده‏اش‏را سرپرست رسیدگى به مزرعه‏اى نموده‏بود، روزى براى دیدن آن مزرعه به آن جا رفت‏مشاهده کرد که بر اثر سهل‏انگارى غلام آسیب فراوانى به آن مزرعه وارد شده است،ناراحت‏شد و براى تنبیه غلام، یک بار تازیانه‏اى به او زد. پس از این کار پشیمان‏شد، وقتى که آن حضرت به خانه بازگشت، شخصى را نزد آن غلام فرستاد تا او را به‏حضورش بیاورد، آن شخص پیام امام را به او ابلاغ کرد، غلام به محضر امام سجاد(علیه السلام)
آمد، دید امام خود را برهنه کرده، و تازیانه‏اش را پیش رویش انداخته است. غلام‏گمان برد که امام مى‏خواهد او را مجازات کند، از این رو به شدت ترسید، ولى‏ناگاه دید امام سجاد (علیه السلام) آن تازیانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «اى مردامروز کارى از من در مورد تو سرزد که سابقه نداشت، لغزشى بود که رخ داد، اینک‏این تازیانه را بگیر و همان گونه که به تو زدم به من بزن و از من قصاص کن.»
غلام گفت: سوگند به خدا جز این گمان نداشتم که مرا مجازات کنى که سزاوار آن‏هستم، تا چه رسد به این که من از تو قصاص کنم. امام سجاد(علیه السلام) فرمود: عزیزم!
تازیانه را بردار و قصاص کن، غلام گفت:
معاذالله! هرگز چنین نکنم، تو را (اگر لغزشى بود) بخشیدم. این گفت و گو به‏طور مکرر بین امام سجاد(علیه السلام) و آن غلام رد و بدل شد، هنگامى که امام(علیه السلام) دید آن‏غلام از قصاص کردن خوددارى مى‏کند به او فرمود: «اما اذا ابیت فالضیعه صدقه‏علیک; هان آگاه باش اکنون که از قصاص خوددارى مى‏کنى آن مزرعه را به تو انفاق‏کردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(علیه السلام) آن مزرعه را در اختیار آن غلام گذاشت.

همنشینى با مستضعفان

از شیوه‏هاى زندگى امام سجاد(علیه السلام) این که: بسیار متواضع‏بود، نه تنها از همنشینى با تهى‏دستان و مستضعفان عار نداشت، بلکه مشتاقانه درکنار آنها مى‏نشست و همچون دوست صمیمى با آنها هم صحبت مى‏شد، بعضى این روش رااز آن حضرت نپسندیدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پایین دست، انتقادکردند، امام سجاد(علیه السلام) در پاسخ آنها فرمود:
«انى اجالس من انتفع بمجالسته فى دینى; من با کسى همنشین مى‏شوم که از مجالست‏او به نفع دینم بهره‏مند گردم.»
یک روز امام سجاد(علیه السلام) سوار بر مرکب از راهى‏مى‏گذشت چشمش به جمعى از بیماران جذامى که در کنار هم نشسته بودند و غذامى‏خوردند افتاد، آنها وقتى که امام را دیدند او را دعوت به خوردن غذا کردند.
امام(علیه السلام) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود:
«اگر روزه نبودم، در کنار سفره شما مى‏نشستم.» امام سجاد(علیه السلام) آن روز به خانه‏خود بازگشت، دستور داد غذاى مطبوعى آماده کردند، آن‏گاه همه آن جذامیان را به‏خانه خود دعوت کرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(علیه السلام) در کنار آنها نشست وبا هم از غذا خوردند.

احترام به نامادرى

امام سجاد(علیه السلام) مادرش را به هنگامى که نوزادى بیش نبود ازدست داد. از این رو، بانویى پرستارى آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان‏نامادرى در حفظ آن حضرت کوشید، امام سجاد(علیه السلام) وقتى که بزرگ شد، با نامادرى‏اش دریک کاسه غذا نمى‏خورد، شخصى از آن حضرت پرسید:
«با این‏که شما مادرت (نامادریت) را دوست دارى، چرا در یک کاسه با او غذانمى‏خورى؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «انى اکره ان تستبق یدى الى ما سبقت الیه‏عینها فاکون عاقا لها; من دوست ندارم که دستم به لقمه‏اى سبقت گیرد که چشم‏مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاکار نسبت‏به مادرم گردم.» به راستى‏وقتى که آن حضرت به نامادرى این گونه احترام مى‏گذاشت، براى مقام مقدس مادرچقدر ارج و ارزش قائل بود؟!

خشنودى به رضاى الهى

امام باقر(علیه السلام) نقل کرد، پدرم‏امام سجاد(علیه السلام) فرمود: دچار بیمارى سختى شدم، پدرم به من فرمود: چه میل دارى؟
گفتم: میل دارم به گونه‏اى باشم که در برابر تدبیر و خواست‏خدا، خواسته دیگرى‏نداشته باشم. پدرم فرمود: «احسنت ضاهیت ابراهیم الخلیل; احسن و آفرین که به‏ابراهیم خلیل(علیه السلام) شباهت‏یافته‏اى.» در آن هنگام که دشمنان مى‏خواستند او را به‏درون آتش شعله‏ور بیفکنند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: آیا حاجتى دارى؟
ابراهیم(علیه السلام) گفت: «لا اقترح على ربى، بل حسبى الله و نعم الوکیل; در برابرمقدرات پروردگارم چیز دیگرى درخواست نمى‏کنم، بلکه خدا مرا کفایت مى‏کند، و اوپشتیبان خوبى‏است.»

پاسخ شدید به طاغوت عراق

امام سجاد(علیه السلام) در تمام مصائب کربلاو اسارت، شرکت داشت، و سخت‏ترین و جانکاه‏ترین حوادث را تحمل کرد، او و همراهانش‏را به صورت اسیر، در کوفه به مجلس عبیدالله بن زیاد حاکم عراق که طاغوتى سنگ‏دل‏و بى‏رحم بود وارد نمودند. عبیدالله پس از گستاخى‏هاى بسیار بى‏شرمانه متوجه امام‏سجاد(علیه السلام) شد، و گفت: «این شخص کیست؟» یکى از حاضران گفت: على بن حسین(علیه السلام) است.
عبیدالله گفت: مگر خداوند على پسر حسین(علیه السلام) را نکشت؟ امام سجاد(علیه السلام) فرمود:
من برادرى به نام على‏بن حسین(علیه السلام) [على‏اکبر] داشتم، مردم او را کشتند.
عبیدالله با خشونت گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «الله‏یتوفى الانفس حین موتها; خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض مى‏کند.» عبیدالله‏گفت: آیا تو جرئت پیدا کرده‏اى پاسخ مرا مى‏دهى؟ سپس به ماموران جلادش گفت: برخیزید و گردنش را بزنید.
حضرت زینب(سلام الله علیها) به دفاع برخاست، و پس از گفتارى، خطاب به عبیدالله فرمود:
«اگر بنا است على بن الحسین(علیه السلام) را بکشى، مرا نیز با او بکش.» در این هنگام‏امام سجاد(علیه السلام) به عمه‏اش زینب(س) فرمود: آرام باش، تا من با عبیدالله سخن بگویم،سپس به عبیدالله رو کرد و با صلابت و قاطعیت فرمود: «ابالقتل تهددنى یابن زیاداما علمت ان القتل لنا عاده، و کرامتنا الشهاده; اى پسر زیاد! آیا مرا به کشتن‏تهدید مى‏کنى و مى‏ترسانى، آیا نمى‏دانى که کشته شدن عادت ما است، و شهادت مایه‏کرامت و سرافرازى ما مى‏باشد؟!»

دخالت در سیاست

ماجراى نهضت کربلا، یک حادثه‏بزرگ سیاسى بود، امام سجاد(علیه السلام) در پیدایش آن و ابلاغ پیام شهیدان و پى‏گیرى نتایج‏نهضت نقش اصلى را داشت، آن حضرت پس از ماجراى خونین عاشورا، چه هنگام اسارت، وچه هنگام بازگشت‏به مدینه، در هر فرصتى مردم را بر ضد طاغوت عصر، یزیدبن‏معاویه مى‏شوراند، خطبه غرا و کوبنده او در شام، یزید و حکومتش را رسوا نمود، وماهیت پلید حکومت‏خودکامه او را افشا کرد، با این که در جو خفقان آن عصر ، حتى‏ذکر نام حسین(علیه السلام) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگین انگشترش چنین نوشته‏بودند: «خزى و شقى قاتل الحسین بن على علیه‏السلام; رسوا و بدبخت‏شد قاتل حسین‏پسر على(ع‏»). آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسین(علیه السلام) را یاد مى‏کرد ومى‏گریست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا مى‏کشید، مى‏گفتند بفرمایید غذا میل کنید،در پاسخ مى‏فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا;حسین(علیه السلام) فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گرسنه و تشنه کشته شد.» کوتاه سخن آنکه آن حضرت‏اکثر بهره‏بردارى را از نهضت امام حسین(علیه السلام) به عناوین گوناگون بر ضد طاغوت‏هاى‏وقت نمود. پس از بنى‏امیه، هنگامى که خلفاى بنى‏مروان روى کار آمدند، موضع‏گیرى‏امام سجاد(علیه السلام) در برابر آنها نیز نوع دیگرى از رودر رویى شدید در برابرطاغوتیان بود. آن حضرت قیام مختار بر ضد بنى‏امیه را تایید کرد و با صراحت‏فرمود: «لاتسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا; از مختار بدگویى نکنید،چرا که او قاتلان ما را کشت، و به خون‏خواهى از ما قیام کرد.» آن حضرت قبل ازقیام انقلابى پسرش «زید» که برضد حکومت هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموى)
رخ داد، قیام او را تایید مى‏کرد و مى‏فرمود: «پدرم از پدرش امیرمومنان على(علیه السلام)
نقل کرد در پشت کوفه مردى قیام کند که او را «زید» مى‏گویند...
او و یارانش در قیامت‏با شکوهى بسیار باعظمت در کنار مردم عبور کنند، وفرشتگان به آنها اشاره کرده و مى‏گویند: اینها جانشینان صالحان پیشین و دعوت‏کنندگان به حق هستند، آن‏گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آنها استقبال کند و خطاب به زیدمى‏فرماید: اى فرزندم! شما مسوولیت‏خود را به انجام رساندید، اکنون بدون حساب،وارد بهشت‏شوید.»

راز شهادت امام سجاد (علیه السلام)

موضع‏گیرى‏هاى قاطع و پر صلابت امام‏سجاد(علیه السلام) در برابر هشام‏بن عبدالملک (دهمین خلیفه‏اموى) و عظمت روز افزون امام(علیه السلام)
در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب شد که هشام به قتل امام سجاد(علیه السلام)
کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او، آن حضرت را مسموم کرده و به‏شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوت‏هاى‏اموى و مروانى، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات‏سودى نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامى‏که پدرم امام حسین(علیه السلام) وفات کرد، ساعتى قبل مرا به سینه‏اش چسبانید و فرمود:
«یا بنى ایاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الا الله; اى پسر جانم! بپرهیز از ستم‏کردن بر کسى که یاورى براى انتقام تو، جز خدا ندارد.» نیز به پسرش امام‏باقر(علیه السلام) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیت مى‏کنم که پدرم هنگام شهادت مرابه آن وصیت کرد:
«یا بنى اصبر على الحق و ان کان مرا; اى پسر جان! در راه حق‏صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج‏آور باشد.»
به این ترتیب آن امام همام بعد ازنهضت عظیم امام حسین(علیه السلام) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت‏هاى گوناگون، در 75سالگى به لقاءالله پیوست، و با خون سرخ خود پاى نهضت‏خونین پدرش را امضاء کرد.
او در فرازى از صحیفه سجادیه که از گنجینه‏هاى بزرگ معارف و عرفان است و ازاو به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض مى‏کند:
«اللهم انى اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره; خدایا! من از پیشگاه‏تو عذرخواهى مى‏کنم در مورد مظلومى که در برابر من به او ستم شده، و من به یارى‏او نشتافته‏ام.» «خدایا! به من دست و نیرویى ده تا بتوانم بر کسانى که به من‏ستم مى‏کنند پیروز شوم، و زبانى عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال برمخالف چیره شوم، و اندیشه‏اى ده تا نیرنگ فکرى دشمن را درهم شکنم، و دست‏ستمگران را از تعدى و تجاوز، کوتاه سازم.»


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:28 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

الف) تبری از ستمکاران

اصل مبارزه با پادشاه ستمگر است و آنگاه که توان مبارزه نباشد دوری از معاونت و همکاری با او و درآنگاه که این نیز میسر نگردد لااقل تبری و اعلام نصرت از اوست که این اقلّ موضع‌داری در زندگی سیاسی است و در این زمینه راه‌ها و طرقی است که از جمله آنها عبارت است از:
1- لعنت فرستادن بر آنها: ایشان در دعای 48 سخن از این دارند که خداوندا مقام خلافت مقامی است که در خور اصنیای توست ولی در اثر خیانت دیگران آنها مغلوب و مقهور قرار گرفتند و حقشان بر باد رفت.
- حتی عاد صَفوَتَک و خَلفائُکَ مغلوبینَ، مُبتَزِّینَ- و آنگاه فرماید: خداوندا، دشمنان آنها را از اولین و آخرین مورد لعنت قرار ده و هم همه‌ی کسانی را که به افعال آنها را ضینه و پیروان و تابعان آنها را: اللهم الْعَنُ اَعْداهُمٌ مِن الاوَّلینَ و الآخرینَ وَ مَن رَضِیَ بِفَعالِهِمْ و اشیاعهِم و اَتباعِهم.
2- نفرین بر ظالم: امام (ع) در قالب دعا گاهی از خدای می‌خواهد ستمکار را اخذ کند و تیر ستمش را کند سازد و برای او سرگرمی و اشتغالی فراهم کند که دستش دراز نگردد و در وصول به هدف ناپسند خود ناموفق بار آید. اللّهم فصَلِّ علی محمدٍّ وَ آلهِ و خُذْ ظالِمی وعَدُّوی عَنْ ظُلمی بِقُوَّتِک و اظُل حَدَّهُ عنّی بِقُدْرَتِکَ واجْل لَهُ شُغلاً فیما یلیهِ وَ عجزاً عَمّا یُناویهِ و در دعایی دیگر می‌فرماید: خداوندا روانشان را از امنیت و بدنشان را از قوت و جانشان را از توان حیله‌گری دور دار و... فرشتگانی از لشکریانت را علیه آنان بفرست و... اللهم اخْل قُلوبَهم مِن الاَمنَـةَ وَابْدالَهُم مِنَ القُوَّةِ وَ اَذْهِلْ قُلوبَهُم عن الاحتیالِ وَ اوْهِنْ ارکانَهُم عن مُنازَلَـةِ الرِّجالِ- وَ جَنِّبهُمُ، عَن مُقارَعَـة الإبْطالِ...
3- دعا برای خود در برابر شر آنها: گاهی امام به ما می‌آموزد که خود را در پناه خدا قرار دهید و از او بخواهید که به شما امنیت دهد و شر ستمکاران را از شما دور دارد، جبروت ستمکار را در هم شکند و ما را از شر هر فتنه و بدگویی و حد و دشمنی و کید خود و لشکریانشان دور دارد.
اللهم صل علی محمدٍ و آل محمّد، وادْحِز عنی شره، ورد کیده... و تقْمَعَ رأْسَهُ و تذل عزه، و تکسر جبروته، و تدل رقبته، وتف سخ کبره و تؤمنین من جمیع ضره، و سره و اغفره و همزه...

ب) دعای چهل و نهم صحیفه‌ی سجادیه: دعا جهت دفع کید و مکر دشمنان

حضرت با این دعا جهت دفع کید و مکر دشمنان به درگاه خدا راز و نیاز می‌کرد:
شمشیر عداوت دشمنان امام سجاد، همواره امام سجاد را مورد هدف قرار می‌داد. امام سجاد باید تدبیر و سیاستی برای دفع مکاید دشمنان به کار می‌بست. امام سجاد (ع) با تمام وجود از خدا یاری می‌طلبید تا به او در این راه یاری کند و این یعنی همراهی دین و سیاست.
و در دعایش ذکر می‌کند که:
فنظرت یا الهی إلی ضعفی عن احتمال فوارج و عجزی عن الإنتصارِ ممن قصدنی بمحاریته وحدتی فی کثیر عدد و من ناوانی و أرصد با البلاء بنی کم أعمل فیه فکری فابتدا تنی بنصرک
و تو نظر به ضعف و ناتوانی من از تحمل بار گران ستم‌های دشمن کردی و از مدد جستن بر آنکه با من به جنگ و خصومت برخاسته عاجز یافتی و تنها در مقابل بسیاری از آنچه او در کار هلاکت من می‌اندیشید و در کمین من بود مشاهده کردی و دیدی که فکر و تدبیر من به جایی نمی‌رسد پس تو به قوت و قدرت ازلی مرا یاری کردی.
قسمتی از دعا به شرح زیر است:
ثم فللت لی حدیه و صیرته من بعد جمع عدید وحده و أعلیت کعبی علیه و جعلت ما سدده مردوداً علیه فرددته لم یشف غیطه و لم یسکن غلیله قدعض علی شواه و أدبر مولیاً قد اخلفت سرایاه و کم من باغ بغانی بمکائده و نصب لی شرک مصآئده و کل بی تفقد رعایته و اضبا اِضبآء السبع لطریدته إنتظاراً لانتهاز الفرصـةِ لفریسته و هو یظهر لی بشاشت الحلق و ینظرنی علی شده الحئق فلما رأیت یا إلهی تبارکت و تعالیت دغل سریرته و قبح ما انْطوی علیه اَرکسته لأم رأسه فی زبیتهٍ و رددبـة فی مهوی حفرته فانقمع بعد استطاکته ذلیلاً فی ربق حباکته التی کان یقدر أن یرانی فیها و قد کاد أن یحل بی لولا رحمتک ما حل بساحته و کم من حاسدٍ قد شرق بی بغضته و شجی منی بفیطه و سلقنی بحد لسانه و وحرنی بقرف عیوبه و جعل عرضی غرضا لحرامیه و قلدنی خلالاً لم تزل فیه و وحرنی بکیده و تصدنی بجکیدته فنادیتک یا إلهی مستفیثاً بک واثقاً بسرعـة إجابتک...
آنگاه تندی تیغ دشمن را بر من کند کرد و با آن همه تهیه و تجهیز آن دشمن را با عده سپاه لشگری تنها گزاردی و مرا به شرف و بزرگواری بر او قدرت و برتری دادی و آنچه از مکر و حیلتش کار بر من محکم کرد همه را بر علیه او، به او برگردانیدی و شعله کینه او خاموش نشد و آتش غضبش فرو ننشست و کینه‌ی درونیش آرامش نیافت و از شدت کینه بر من لب به دندان می‌گزید و سپاهش غنیمت جنگی نیافت وای خدا چه بسیار ستمگر که در پی آزار من مکرها اندیشید و دام‌ها برای شکارم گسترد و از پی جستجویم موکل و دیده‌بانانش را برانگیخت و مانند سبح و درنده‌ای که برای شکار خود کمین کرده در کمین‌گاه من به انتظار فرصت بود و برای فریب من متملقانه رخساره‌ی بشاش نشان می‌داد و از دل به چشم کینه به من می‌نگریست. ای خدای بزرگوار متعالی چون خیانت و خبث سریرتش را دیدی و قبح و زشتی نیت شومش را، تو هم از مغز سر سرنگون به چاه هلاکش کردی و او را به گودال عمیق درافکندی و پس از همه سرکشی و سربلندی در طناب‌های مکر و تزویری که در آن روز قدرتش انتظار داشت اسیر ببیند، خود، اسیر و دستگیر شد که اگر رحمتت شامل حال من نمی‌شد آن رنج و بلا که به او رسید بر سر من وارد می‌شد و باز چه بسیار حسود و بدخواه که از شدت غصه و کینه قلبی حسدش را بر من کاملاً آشکار کرد و غیظ و غضبش بر من به هیجان می‌آمد و زبانش مانند تیر زهرآلود مرا آماج بدگویی و زخم زبان می‌کرد و به گوشه‌ی چشم خشمگین به من می‌نگریست و عرض و آبرویم را هدف تهمت‌هایش قرار می‌دهد و خلل و عیوبی که همیشه در خود او بود به گردن من می‌انداخت و از کید و کینه به من طعن می‌زد و به مکر و حیله قصد هلاکم داشت و من ای خدا همیشه تو را به دادخواهی و یاری خواندم و به سوی تو پناه جستم و به سرعت اجابت و یاری تو اطمینان کامل داشتم...
4- دعا به آل محمّد (ص) که در واقع خلفای راستین پیامبر (ص) و منادیان بر حق به سوی نجاتند. ایشان دعا می‌کنند که خداوندا بر عده‌شان بیفزا، و سلاحشان را تند و تیز نفرما، حوزه آنها را مصون بدار و... اللهم صلی علی محمّدٍ و آل محمّدٍ (ص) و کثر عدتهم و أستخذ سلجتهم و احرس حوزتهم و... ایشان همچنان دعاهایی در مورد مرزداران، سپاهیان اسلام و صحت و عافیت آنها دارند که فرازهایی از آن خواهد آمد.

3) اهتمام امام به حفظ کیان سرزمین‌های اسلامی

امام سجاد (ع) هر چند خلافت را در دست ناصالحان می‌بیند و حق رهبری دینی و اجتماعی ائمه (ع) را مورد هجوم حکام می‌داند امّا از آنجا که در بینش امام (ع)، مسأله‌ی اسلام و گسترش اندیشه‌ی توحیدی و باورهای اسلامی در رأس اهداف سیاسی مکتب امامت قرار داد و اصولاً مسأله‌ی ولایت در جهت تأمین صحیح همین اهداف مطرح شده است، امام (ع) موضوع «حاکمان جبار و ناصالح» را از «اصل پاسداری از کیان اسلام و سرزمین‌های اسلامی» جدا ساخته و به دلیل تضادی که با دستگاه سیاسی حاکم دارد، خود را از سایر واقعیت‌های اجتماعی کنار نمی‌کشد و در برابر تحولات جاری جهان اسلام بی‌تفاوت نمی‌ماند، بلکه با صراحت هر چه تمام‌تر موضع خود را بیان می‌دارد و در قبال عواملی که مرزهای سرزمین‌های اسلامی را تهدید می‌کند، موضع می‌گیرد و مسلمانان را برای پاسداری از مرزها تهییج می‌نماید.
دعای امام (ع) برا مرزداران، در حقیقت اعلامیه‌ای است برای بسیج مسلمانان به سوی مرزها برای مقابله با دشمنان خارجی اسلام و پاسداری از دستاوردهای سیاسی- نظامی مسلمانان. این بسیج در شرایطی صورت می‌گیرد که امام (ع)، کمترین اعتماد و دلبستگی به دستگاه سیاسی و دولتمردان عصرش ندارد، بلکه در ستیز کامل با آنان است.
بنابراین، حفظ عقیده‌ی اسلامی و حدود آن از التزام به فروع دین و واجبات و محرمات آن- در صورتی که امر میان این دو دور بزند- مهمتر است.
تشویق مسلمانان از سوی امام (ع) برای روی آوردن به جهاد و پاسداری از مرزها، هر چند در ظاهر به تحکیم پایه‌های سیاسی دولتمردان عصر کمک می‌کند، امّا امام با بینش سیاسی ژرف خود و دلبستگی عمیقی که با اسلام دارد، دریافته است که در آن شرایط، حفظ کیان اسلام در اولویت نخست قرار دارد و با تداوم کیان جامعه‌ی اسلامی است که می‌توان به تعیین نوع حکومت و اصلاح حاکمان پرداخت.
سخنان امام در این زمینه سراسر روح و رهنمود و تهیج است.
حماسه‌ای که در قامت نیایش، محراب را با قیام کفرستیزان و سجده و رکوع مناجاتیان پیوند داده است.
نگهبانان مرزها- هویتشان هر چه باشد- بیش از آنکه از یاران حکومت به شمار آیند، پاسداران سرزمین مقدس اسلامی و شرافت اسلام هستند، زیرا ایرانیان از مرزها دفاع و از خطوط مقدم رویارویی با دشمن نگهبانی می‌کنند و این امری است که بر هر مسلمانی واجب است و هر مسلمانی باید بکوشد به هر شکل ممکن از کسانی که مدافع مرزها هستند، پشتیبانی کند.
زمامداران هر چند در داخل کشور، در وضعیت بد و فاسدی به سر ببرند، ناگزیر (دیر یا زود) از بین خواهند رفت و نیز هر چند در کشتار و ستمگری و جنایت و ویرانگری بکوشند، هرگز نمی‌توانند تمامی آثار و نشانه‌های این دین را که مسلمانان پاسداری از آنها را جزء وظایف خود می‌دانند، از بین ببرند.
امام سجاد (ع) هر چند با رژیم اموی مخالف است و می‌کوشید آنها را رسوا کند و عملکردش را نادرست معرفی نماید و بدی مدیریت او را برملا سازد و بر پا دارندگان این رژیم را کسانی بداند که پا را از دایره‌ی حق و عدالت بیرون نهاده‌اند و هنوز به قتلگاه شهیدان کربلا با چشمان اشکبار می‌نگرد، لیکن همن طور با صدایی که گریه آن را قطع می‌کند و با آهنگی نیرومند که هر عذر و بهانه‌ای را از میان برمی‌دارد، برای مرزبانان دعا می‌کند.
فرازهایی از دعای 27 صحیفه برای مرزبانان:
«الها بر محمّد (ص) و آل (ع) او درود فرست و تعداد مرزبانان را زیاد و اسلحه ایشان را تند و تیز، از حوزه مأموریتشان محافظت فرما و حومه کارشان را محکم و جمعشان را نسبت به یکدیگر مهربان گردان.
خدایا بر محمّد (ص) و آل او (ع) درود فرست و در مسائل مربوط به جنگ و مرزبانی آنچه را که نمی‌دانند بدان‌ها شناسان و به آنچه آگاه نیستند آگاهشان ساز و به آنچه بصیرت ندارند بینش و بصیرتشان ده.
بارالها بر محمّد (ص) و آل او (ع) درود فرست، و در آن هنگام که با دشمن روبرو می‌شوند توجه به دنیای نیرنگ باز و گول‌زننده را از آنها دور کن و از دل‌هایشان فکر به ثروت فتنه‌انگیز را محو فرما و بهشت را در مقابل چشمانشان قرار ده...
هر گاه با دشمن تو و دشمن خودش روبرو شد دشمن را در برابرش کم جلوه بده و مقامشان را در دلش کوچک ساز، رزمنده‌ات را بر آنها پیروز کن و آنها را بر رزمنده‌ات پیروز مفرما و اگر خواهی زندگی‌اش را به نیک‌بختی پایان دهی و به خلعت شمادتش بنوازی چنان کن که شهادت او پس از آن باشد که دشمنت را هلاک ساخته، یا به بند اسارت آورده باشد و اطراف بلاد اسلامیان از تجاوز خصم ایمن گردیده باشد و دشمنان تو پشت کرده رو به هزیمت نهاده باشند.
بارالها هر مسلمانی که در پشت جبهه جانشین رزمندگان می‌شود و کارِ خانه‌ی رزمندگان را انجام می‌دهد و از خانواده‌های آنها نگهداری می‌کند و یا کمک مالی می‌نماید و یا وسایل جنگی رزمندگان را آماده می‌سازد و آنها را به جهاد در راه خدا وادار می‌نماید و یا حداقل به دعاگویی آنها مشغول می‌شود و در پشت سر رزمنده آبرویش را حفظ می‌کند و به همان اندازه که به رزمندگان مزد و پاداش می‌دهی به وی نیز پاداش ده و عوض کارش را در همین دنیا عطا فرما تا نتیجه کار خود را نسبت به آنچه انجام داده و شادی کاری که بجا آورده ببیند تا آن زمان که عمرش به پایان رسد و به آنچه در آخرت از فضل و کرمت برایش در نظر گرفته‌ای نایل گردد...

الف) دعای بیست و هفت: دعا برای مرزداران اسلام

دعای 27 که امام سجاد در این دعا برای مرزداران اسلام دعا می‌کند و از خدا نصرت و قدرت و حفظ آنها را به دعا می‌طلبد. روی این دعا می‌توان نگاهی از جنبه‌ی سیاسی انداخت اینکه امام سجاد برای مرزداران دعا می‌کند نشان‌دهنده‌ی اهمیت دفاع مرزهای حکومت اسلامی است و می‌خواهد هر چه بیشتر به واسطه‌ی دعاهایش به اهل الثغور نیرو و توانایی و امید دهد تا هرگز حوزه‌ی حکومت اسلامی مورد تجاوز بیگانگان قرار نگیرد و این خود مسئله‌ی اهمیت حکومت اسلامی را در نظر امام سجاد می‌رساند.
بحث خود را به چند فراز از این دعا محدود می‌کنیم:
اللهم... حصِّن ثغور المسلمین بعزتک و أیدحماتها بِقُوَّتِک
پروردگارا ثغور و سرحدات مسلمین را به عزت و جلال خود محفوظ بدار و سپاهیان اسلام را که به حمایت و نگهبانی مرزهای کشورهای اسلام همت گماشته‌اند به قوت کامل خود آنها را یاری فرما.
امام سجاد حمایت و نگهبانی مرزهای کشور را که به واسطه‌ی سپاهیان اسلام صورت می‌گیرد از خدا خواستار است حفظ مرزهای کشور اسلام، حکم حفظ حریم یک انسان را دارد. انسان هرگز تحمل آن را ندارد که بفهمد مورد تجاوز قرار گرفته بلکه با تمام وجود از شرف و عزت و شخصیت خود دفاع می‌کند. مسلمین و حکومت مسلمین نیز باید از چنان درک و فهم و شعور بالایی نسبت به اسلام برخوردار باشد که تجاوز به کشور اسلامی را تجاوز به حیثیت خود دانند. البته باید روز به روز وحدت مردم یک کشور با هم و همچنین وحدت کشورهای اسلامی بیشتر شود تا قدرت مسلمانان بیشتر شود. همان‌طور که امام سجاد می‌فرمایند:
- ألِّف جَمعَهم. دل‌های آنها را با هم جمع و هم‌آهنگ ساز.
- امام سجاد تدبیر امور سپاهیان اسلام را از خداوند می‌خواهد. زیرا تدبیر کامل از سوی خداست و در تدابیر آدمی نقص وجود دارد.
دبِّر أمَرهُم. خود مدبر امرشان باش.
- امام سجاد در تمام دعا، برای سپاهیان اسلام نصرت و فتح و عزت و قوت و صبر و تدبیر دقیق از خداوند مسئلت می‌کند.
و واتِر بَیْنَ مِیَرِهِم وَ تَوَحَّدْ بِکِفایَـةِ واعْضُدْهُم بالنَّصِر و أعِنْهُمْ بالصَّبر و الطُفْ لَهُمْ فی الحَکْر
قوت و آذوقه آنها را پی در پی بی‌رنج انتظار عطا فرما و تو خود به تنهایی مؤنه آنها تکفّل کن و به نصرت و فتح و پیروزی یاریشان فرما و به صبر و شکیبایی آنها را نیرو بخش و فکر و تدبیر دقیق به آنان عطا فرما.
- امام سجاد برای اینکه هیچ‌کس از جنگ روی نتابد از خداوند می‌خواهد فکر دنیای مادی را از اذهان مرزداران بیرون برد و وعده‌های اخروی خود را در نظر آنها مجسم کند.
أنسهم عند لقائهم العدو ذکر دنیاهم الخداعـة الغرور وامْحُ عن قلوبهم خطرات الحال الفتون واجعل الجنـة نصب أعینهم و لوح منها لأبصارهم ما أعدوت فیها من مساکن الخلد و منازل الکرامـة و الحور الحسان و الأنهار الحطردة بانواع الأشربـة و الأشجار المتبدلیـة بصفوف الثمر حتی لایهم أحد بالإدبار و لایحدث مرنه بفرار.
هنگام جنگ با دشمن فکر دنیا مغرور کننده فریبنده را از خاطرشان ببر و خیالات مال فتنه‌انگیز دنیا را از روح دل‌هایشان به کلی محو ساز و بهشت رضوان را نصب‌العینشان قرار ده و آنچه را وعده کردی از قصرهای بهشت خلد و منزل‌های عالی ابدیت و حوران زیبا و جویبارهای پر از انواع مشروبات و درختان پربار به میوه‌های گوناگون آنها را در دیدگانشان آشکار گردان تا هیچ‌کس روی از جنگ نتابد و هرگز خیال فرار از دشمن در دل نیاورد.
- از طرف دیگر امام سجاد (ع) برای دشمنان ضعف و سرگردانی و گمراهی و ترس و شکست و پراکندگی از خدا می‌خواهد.
و فرق بینهم و بین أسلحتهم واخلع و ثائق أخئدتهم و باعد بینهم و بین أزودتهم و حیرتهم فی سبلهم و ضلِّلهم عن و وجهِهِم و...
میان دشمنان و اسلحه جنگشان جدایی انداز و محل وثوق و نقطه اتکای آنها را نابود ساز و میان آنها را با محل آذوقه‌شان دور گردان و از راه پیشرفت آنها را حیران و سرگردان ساز و هر جا رو کنند گمراهشان گردان و...
- امام سجاد برای دشمنان از خداوند طلب قطع روزی می‌طلبد و حتی از خداوند قطع نسل دشمنان را می‌خواهد یعنی امام سجاد نه‌تنها برای یک حکومت اسلامی به معنای واقعی نیرومندی سپاه اسلام را طلب می‌کند و می‌خواهد جناج اسلامی را از هر جهت قدرتمند کند بلکه نابودی و شکست دشمنان را نیز در تمام عرصه‌ها از خداوند طلب می‌کند یعنی مثبت‌ها باید بمانند امّا منفی‌ها هم باید از بین روند همان‌طور که در اسلام نه فقط امر به معروف لازم داشته شده بلکه نهی از منکر نیز در کنار آن و همگام با آن لازم است و اینکه فردی یا جامعه‌ای بتواند در کنار ایجاد خصوصیات برتر، خصوصیات پست را از خود دور کند نهایت قدرت آن فرد و جامعه را می‌رساند مردم عادی که هرگز به فکر پیشرفت و ترقی نیستند حتی شاید هر روز نقاط منفی را در خود بیشتر کنند افرادی هستند که یا فقط به نقاط مثبت توجه می‌کنند و یا فقط به نقاط منفی و اصلاً این دو را با هم و ؟ حفظ نمی‌کنند (یعنی ایجاد نقاط مثبت و مبارزه با نقاط منفی) بعضی‌ها هم که اصلاً هیچ چیز برایشان مهم نیست. اینکه چگونه زندگی کنند برایشان مهم نیست فقط می‌خواهند لذت نفسانی در کارشان باشد.
اللهم عقم أرحام نسائهم و یبس أصلب رجالهم واقطع نسل دوابهم و انعامهم لاَئاذن لسحائهم فی قطر و لا لأرضهم فی نباتٍ
خدایا تو رَحِم زنانشان و پشت مردانشان را عقیم و محروم از فرزندان ساز و داب و انعامشان مقطوع‌النسل گردان و به آسمانشان إذن یک قطره بارش مده و به زمینشان اجازه‌ی روییدن گسیاهی نفرما.

ب) از مهمترین عوامل پیروزی: شکست روحیه دشمن است

- فخزاهم فی عقر دارهم و هجم علیهم فی بحبوحـة قرارهم:
با دشمنان دین در میان خانه‌شان جنگید و در وسط قرارگاهشان به آنان هجوم کرد.
امام (ع) در این دو جمله به نکته مهمی اشاره می‌فرمایند که در پیروزی بر دشمن نقش مهمی دارد و آن شکست روحیه دشمن است، در جنگ‌های امروز می‌بینیم که یکی از عوامل پیروزی، بالا بردن روحیه مبارزان و جنگ‌کنندگان است، افراد مبارز به هر مقدار از روحیه‌ی بالا برخوردار باشند شانس بیشتری از پیروزی دارند. افراد سپاهی اگر از روحیه‌ای برخوردار باشند که دشمن را در خانه‌ی خود و در میان استحکامات خود صدد حمله و هجوم قرار دهند بی‌شبهه اثر مهمی در شکست روحیه‌ی دشمن خواهند داشت از اینجاست که امیرالمؤمنین، آن یگانه قهرمان میدان‌های جنگ و استاد در فنون جنگی وقتی اهل کوفه را توبیخ و سرزنش می‌کند که در جنگ با معاویه مسامحه کردند می‌فرماید: من به شما گفتم که اعزوهم بتل أن یغزوکم فوا... ما غزی قوم فی عقردارهم ألا ذلّوا:
پیش از آنکه آنان بر شما بتازند شما بر آنان بتازید به خدا سوگند که هیچ قومی در میان خانه خود مورد تاخت و تاز قرار نگرفتند مگر اینکه ذلیل شوند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در جنگ‌های خود از این نکته‌ی روانی استفاده می‌فرمود و چه بسیار جنگ‌هایی که لشگر اسلام بر سر دشمن در مراکز خود تاختند و پیروز شدند و تاریخ‌نویسان اسلامی همه آنها را ثبت و ضبط کردند.

4) ترغیب و تشویق به جهاد

«اللهم و ایّما غازٍ غزاهُم مِن اًهْلِ مِلّتک، او مجاهدٍ جاهَدَهُم مِن اتباع سنّتک لیکونَ دینُک الاَعْلی وَ حِزُبک الاقوی و حظُّک الاوفی فَلَقَّه الْیُسْرَ، و هَیّء له الامر...»
«خداوندا! هر رزمنده‌ی مسلمانی که به ستیزه با مشرکان و مهاجمان به قلمرو اسلام، همت گمارد و یا هر جهادگری که در راستای پیروی از دین به جهاد برخیزد تا اینکه دین تو برتری یابد و حزب تو تقویت شود و دستاوردها و منافع اسلام و امت اسلامی کامل‌تر شود، خداوندا! مشکلات را از پیش پایش بردار و راهش را هموار ساز و کارهایش را سامان‌بخش و پیروزی را برایش تضمین کرده، یارانی شایسته برای او تدارک کن....»


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 3:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????