سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

نهضت امام حسین(ع)از نادرترین رخدادهایى است که تفکر انسانهارا به خود معطوف داشته است و در تاریخ اسلام ارزش والایى دارد. شهادت حسین بن على(ع)حیات تازه‏اى به اسلام بخشیده، خونها رابه جوشش آورد و تنها را از رخوت خارج ساخت. امام حسین(ع)باحرکت قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده و احساس ذلت وزبونى و اسارت را که از اواخر حکومت عثمان بر روح جامعه‏اسلامى حکمفرما شده بود، تضعیف کرد.
آنچه امت اسلامى از زمان وقوع این حادثه عظیم تا امروز بر آن‏متفق است، این است که انقلاب کربلا هیبت و ابهت اسلام را که به‏علت‏حاکمیت فرمانروایان ضعیف النفس و تحقیر ارزشها و مقدسات‏دینى رو به افول گذارده بود، احیا کرد. حرکت امام حسین(ع)،حرکتى است مستمر براى همه نسلها و همه عصرها است.
این انقلاب تنها انقلابى است که اگر کلیه صحنه‏هایش چنان که‏بوده، تصویر شود، هیچ کس نمى‏تواند از بروز احساسها و عواطف‏فطرى‏اش جلوگیرى کند; زیرا این فاجعه به قول شافعى دنیا رالرزانده و نزدیک است قله کوهها را آب کند.
حادثه کربلا در میان اهل تسنن موجى ایجاد کرد که زبان و قلم‏دانشمندان آنان گاه ناخواسته و زمانى با شجاعت‏به توصیف وتجزیه و تحلیل آن پرداخته است. شوکانى در کتاب «نیل الاوطار»در رد بعضى از سخنوران دربارى مى‏گوید: به تحقیق عده‏اى از اهل‏علم افراط ورزیده، چنان حکم کردند که:
«حسین(ع)نوه پیامبر که خداوند از او راضى باشد. نافرمانى‏یک آدم دائم الخمر را کرده و حرمت‏شریعت‏یزید بن معاویه را هتک‏کرده است.» خداوند لعنتشان کند، چه سخنان عجیبى که از شنیدن‏آنها مو بر بدن انسان راست مى‏گردد.
تفتازانى در کتاب «شرح العقاید» مى‏نویسد:حقیقت این است که رضایت‏یزید به قتل حسین(ع)و شاد شدن اوبدان خبر و اهانت کردنش به اهل‏بیت پیامبر(ص)از اخبارى است که‏در معنى متواتر است; هر چند تفاصیل آن متواتر نیست. درباره‏مقام یزید بلکه درباره ایمان او که لعنت‏خدا بر او و یارانش‏باد. توافقى نداریم.
جاحظ مى‏گوید: منکراتى که یزید انجام داد، یعنى قتل حسین(ع)وبه اسارت گرفتن زن و فرزند او و ترساندن اهل مدینه و منهدم‏ساختن کعبه، همه اینها بر فسق و قساوت و کینه و نفاق و خروج ازایمان او دلالت مى‏کند.
بنابراین، یزید فاسق و ملعون است و کسى که از لعن او جلوگیرى‏کند، نیز ملعون است.
ابن حجر هیثمى مکى در کتاب «الصواعق المحرقه‏» مى‏نویسد: پسرامام حنبل در مورد لعن یزید از وى پرسید. احمد در جواب گفت: چگونه لعنت نشود کسى که خداوند او را در قرآن لعن کرده است.
آنجا که مى‏فرماید: «فصل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم‏اولئک الذین لعنهم‏الله‏» و چه مفاسدى و قطع رحمى از آنچه یزیدانجام داد، بالاتر است؟!
عبدالرزاق مقرم در کتاب «مقتل الحسین‏» مى‏گوید: به تحقیق‏گروهى از علما از جمله قاضى ابویعلى و حافظ ابن الجوزى وتفتازانى و سیوطى در مورد کفر یزید نظر قطعى داده‏اند و باصداقت تمام لعن او را جایز شمرده‏اند.
مولف کتاب «شذرات الذهب‏» مى‏نویسد: در مورد لعن یزید، احمدبن حنبل دو قول دارد که در یکى تلویح و در دیگرى تصریح به لعن‏او مى‏کند. مالک و ابوحنیفه نیز هر کدام هم‏تلویحا و هم تصریحایزید را لعنت کرده‏اند; و به راستى چرا این‏گونه نباشد و حال‏آنکه او فردى قمار باز و دائم الخمر بود.
شیخ محمد عبده مى‏گوید: هنگامى که در دنیا حکومت عادلى وجوددارد که هدف آن اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن‏حکومتى ستمگر است که مى‏خواهد حکومت عدل را تعطیل کند، بر هرفرد مسلمانى کمک کردن حکومت عدل واجب است; و از همین باب است‏انقلاب امام حسین که در برابر حکومت‏یزید که خدا او را خوارکند. ایستاد.
از سبط بن جوزى در مورد لعن یزید پرسیده شد. او در جواب گفت: احمد حنبل لعن او را تجویز کرده است، ما نیز به خاطر جنایاتى‏که درباره پسر دختر رسول خدا مرتکب شد، او را دوست نداریم; واگر کسى به این حد راضى نمى‏شود، ما هم مى‏گوییم اصل، لعنت کردن‏یزید است.
حادثه کربلا چنان در قلوب نفوذ کرد که بسیارى از بزرگان اهل‏تسنن آن را در قالب شعر مطرح ساخته، اندوه خویش را ابرازکردند. امام شافعى که در دوستى اهل‏بیت زبانزد است. درباره‏نهضت کربلا چنین سروده است:
قتیل بلا جرم کان قمیصه صبیغ بماء الارجوان خصیب نصلى على المختار من آل هاشم و نوذى بنیه ان ذاک عجیب لئن کان ذنبى حب آل محمد(ص) فذلک ذنب لست عنه اتوب هم شفعائى یوم حشرى و موقفى و بغضهم للشافعى ذنوب
حسین(ع)کشته‏اى بى گناه است که پیراهن او به خونش رنگین شده وعجب از ما مردم آن است که از یک طرف به آل پیامبر درودمى‏فرستیم و از سوى دیگر فرزندانش را به قتل مى‏رسانیم و اذیت‏مى‏کنیم!
اگر گناه من دوستى اهل‏بیت پیامبر است، پس من هیچ‏گاه از آن‏توبه نمى‏کنم.
اهل‏بیت پیامبر(علیهم السلام)در روز محشر شفیعان من هستند واگر نسبت‏به آنان دشمنى داشته باشم، گناهى نابخشودنى است.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:8 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از قیام عاشورا در بعد تربیت، در حد شایسته سخن به میان نیامده و حال آن که این حرکت، نکات تربیتى قابل توجه و ماندگارى را در خود مستتر دارد. در مقاله حاضر بعضى از نکات تربیتى قریب به یک سال آخر زندگى امام حسین (ع) مورد توجه قرار گرفته است و در انتخاب گزینه ها نیز شبهات عصر، پرسش هاى روز و نیاز زمان مورد توجه جدى قرار گرفته اند.
در یک نگاه، ابعاد تربیت را مى توان به اقسام «فردى» و «جمعى» فروکاست. در این نوشتار، در بعد فردى تنها به «عزت مدارى و ذلت گریزى» عنایت شده و خواهیم دید که از نهضت عزت مدار حسینى، مى توان درس هاى عزیزانه فراوان در بعد اخلاقى گرفت. در بعد تربیت جمعى، تنها به تربیت سیاسى در نهضت کربلا عنایت شده، تا به این شبهه به صورت مستقیم و غیرمستقیم پاسخ داده شود که نمى توان هم حسینى بود و زیست و هم بر جدایى دین از سیاست حکم داد.
1) تعریف تربیت: تربیت کلمه اى عربى و معادل Education انگلیسى است که در فارسى به «آموزش و پرورش» ترجمه مى شود. واژه تربیت از «ربو» اخذ شده است. در «المنجد» ربو گاه به معناى غذا دادن و گاه به معناى تهذیب و پاک ساختن اخلاق فرد از آلودگى ها به کار رفته است.
«راغب اصفهانى» در «مفردات»، ذیل کلمه «رب»، تربیت را حرکت تدریجى چیزى به سوى کمال تعریف نموده است.
«مرحوم دهخدا» در «لغتنامه»، تربیت را به معانى زیر آورده است: پروردن، پرورانیدن، پروردن کودک تا بالغ شود، پروردن و آموختن.
2) از تربیت در اصطلاح تعریف واحدى وجود ندارد. از شاخصه ها و ویژگى هاى امر تربیتى آن است که گرچه «تعلیم» شرط لازم آن است اما شرط کافى نیست و از این رو آموخته ها را محقق کردن، بار آوردن، شکوفا نمودن و به ثمر نشاندن، از ممیزات امور تربیتى است.
از ویژگى هاى تربیت آن است که هر سه حوزه «جسم»، «عقل» و «قلب یا دل» آدمى را دربرگرفته و شامل مى شود. مفروض در تربیت آن است که چون نشو و نما دادن چیزى مطرح است پس متعلق تربیت باید داراى استعداد درونى بالقوه براى بالفعل شدن باشد.
3) از نهضت حسینى و قیام عاشورا در بعد تربیتى، سخن اندکى رفته است و حال آن که از قیام عاشورا هم در «ابعاد مختلف تربیت» فردى و جمعى (سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و...) بهره هاى فراوانى مى توان برد و هم از «روش هاى تربیتى» در موارد بسیارى مى توان استفاده نمود و هم... طرح همه مباحث تربیتى مربوط به امام حسین (ع) در حد یک مقاله نمى گنجد. مثلا از خاستگاه هاى تربیتى امام حسین و از تاثیرات خانوادگى مى توان سخن گفت. اگر از خصایص تربیتى و روحى امام حسین ظلم ستیزى بود؛ او فرزند پدرى است که حتى در حال احتضار و پس از ضربت خوردن از ابن ملجم و در وصیتش به فرزندانش مى آموزد که: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا»؛ دشمن ظالم و یاور مظلومان باشید.
و یا در کودکى، حرکت پیچیده تربیتى امام حسین (ع) همراه با برادرش در اصلاح نقص وظیفه دینى پیرمردى را دیدیم که وقتى وضوى بااشکالش را دیدند، از پیرمرد خواستند که به داورى درباره وضوى آن دو بنشیند تا ببیند کدام یک زیباتر وضو مى گیرند و پیرمرد متوجه شد که این کار براى رفع نقیصه او بود و...
4) نهایتا اینکه، نوشتار مختصر حاضر در گزینش نکات تربیتى از نهضت حسینى و قیام عاشورا، نظر به مسایل عصر، شبهات مبتلا به و خصوصا پرسش هاى نسل جدید در فضاى امروز ایران دارد. از این رو اگر امروزه مطرح مى گردد که از دین نباید پیام هاى سیاسى جست و انتظار داشت و «سکولاریسم» مدافعان جدى دارد، در این مقاله از تربیت سیاسى در نهضت کربلا، زیاد سخن خواهد رفت. و یا اگر مساله زن و حضور سیاسى او در جامعه و حقوق بانوان از نگاه دینى، با مطرح شدن پرسش هاى «فمینیست ها»، پرسش جدى روز ما است، از این رو از تربیت بانوان و زنان در نهضت عاشورا سخن به میان مى آید و اگر...
ابعاد تربیت در قیام عاشورا
در یک نگاه، تربیت را مى توان در دو سطح «فردى» و «جمعى» به تحلیل نشست که هر یک خود اقسام و زیرمجموعه هاى خاص خود را خواهد داشت. مثلا «تربیت اخلاقى» از زیرمجموعه هاى تربیت فردى است و حال آن که «تربیت فرهنگى»، «تربیت اقتصادى» و... در ذیل تربیت جمعى قابل دسته بندى اند.
1) تربیت اخلاقى: عزت مدارى و ذلت ستیزى:
براى این که مباحث مربوط به عزت در فرهنگ عاشورا به اختصار مطرح گردد، مجموع مباحث در چند نکته ارایه مى شود.
اول: از آن رو از بین همه فضایل اخلاقى و تربیتى امام حسین در بعد فردى و شخصى، بر روى «عزت» تاکید شده است که به تعبیرى، این مفهوم اخلاقى در هیچ یک از معصومین (ع) به اندازه اباعبدالله الحسین تکرار نشده و «عزت» کلید شخصیت امام حسین است. عزت، مدار و مبنا و محراب کلام و سیره حسینى است و در نهضت عاشورا موج مى زند.
دوم: شرایط عصر و نظام بین الملل به گونه اى است که جامعه ما نیاز به تقویت عزت مدارى و ذلت گریزى دارد.
در شرایط سیاسى کنونى که عزت، شرف و افتخارات ایران اسلامى در معرض خطر است، به تقویت روحیه عزت طلبى و کرامت نیاز است و از این رو، سه سال پیش (1381) از سوى مقام معظم رهبرى به «سال عزت و افتخار حسینى» نامگذارى شد، تا با تمسک به عزت و افتخار حسینى و با توسل به «هیهات من الذله» عاشوراییان، تن به ذلت ندهیم. با توجه به این عطش و نیاز، تمرکز پژوهش حاضر در تربیت اخلاقى، بر مدار بحث «عزت» در قیام عاشورا تنظیم شده است.
سوم: از عزت در نهضت حسینى حداقل از دو زاویه مى توان به بحث نشست؛ یکى مراجعه استقرایى به کلمات امام حسین (ع) در مواردى که در طى نهضتش از کلمه عزت و یا مفهوم متضادش، «ذلت» بهره برده است و دیگرى با مراجعه به سیره آن حضرت، براساس شاخصه هاى عملکردى و مواضعى که به عزت و کرامت آن حضرت و نهضت او منجر مى گردد.
در بعد ذلت ستیزى، با مراجعه به سیر نهضت کربلا، بارها از امام حسین زیر بار ذلت نرفتن براى حفظ عزت و شرافت، شنیده شده است. چنانچه آن حضرت در کلام حماسى و مشهورشان مى فرمایند: «الا و ان الدعى ابن الدعى، قد رکزنى بین اثنتین، بین السله و الذله و هیهات منا الذله»؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) و فرزند فرومایه، مرا بین دو راهى شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم.
و یا در سخنرانى آن حضرت در روز عاشورا، وقتى که «قیس بن اشعث» با صداى بلند گفت: یا حسین، چرا با پسر عمویت بیعت نمى کنى، که در این صورت با تو به دلبخواهت رفتار خواهند کرد و کوچک ترین ناراحتى متوجه تو نخواهد بود؟، امام عزیزانه در پاسخ فرمودند: «لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید». نه به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و مانند بردگان فرمانبردارشان نخواهم شد. و نیز وقتى یکى از بستگان امام در جریان نهضت کربلا، پس از گفت و شنودى، خبر شهید شدن آن حضرت را از زبان پدرش مطرح کرد و سپس گفت: «آرى، کاش از آنها کناره نمى گرفتى و تن به بیعت مى دادى»!، امام فرمود: «پدرم از رسول خدا (ص) نقل مى کرد که آن حضرت به ایشان این گونه فرموده بود که، من و او (على) هر دو به تیغ کینه و ستم، کشته مى شویم و مزارمان نزدیک یکدیگر است. آیا تو فکر مى کنى که آنچه را که تو مى دانى، من نمى دانم؟» و سپس این کلام ماندگار در تاریخ را فرمودند که: «والله لا اعطى الدنیه عن نفسى ابدا»؛ همانا من هرگز تن به ذلت نخواهم سپرد.
سیره آن حضرت نیز مقرون و محفوف به عزت طلبى و ذلت ستیزى است. تمام سخن یزید و عمالش را در یک جمله بیعت امام حسین با یزید مى توان خلاصه کرد و تمام موضع گیرى هاى امام حسین از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا را نیز در یک جمله مى توان خلاصه کرد که در پاسخ پیشنهاد برادرش، «محمد حنفیه» که معتقد بود خوب است که امام در شهر خاصى اقامت نکنند و در عین حال نمایندگانى براى جذب نیرو بفرستند تا ببینند شرایط چگونه است، زیرا نگران بود که امام کشته شود، امام فرمود: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت یزید بن معاویه»؛ برادر، اگر در تمام این دنیاى وسیع هیچ پناهگاه و ملجا و ماوایى نباشد، باز هم با یزیدن بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
از «سیر» امام در طول نهضت، این اصل کلیدى به عنوان «سیره» آن حضرت قابل استخراج است که مشى اخلاقى، وصف شخصیتى و ویژگى نفسانى امام حسین (ع) عزیزانه و شرافتمندانه و جوانمردانه و آزادى مدار است، نه زندگى ضعیف و قرین با هر پستى و ذلت براى زندگى ظاهرى.
چهارم: اما پرسش اساسى آن است که بحث از ویژگى «عزت» در شخصیت امام حسین و نهضت کربلا با تربیت چه ارتباطى دارد؟ اگر بتوان بحث عزت نفس و کرامت آدمى را به عنوان مهم ترین مبحث تربیتى و یا حداقل به عنوان یکى از مباحث مهم تربیتى پذیرفت، در آن صورت باید بین اصل عزت در نهضت کربلا و آثار تربیتى آن براى سایرین پل زد. براى برقرارى این دو مبحث، مى توان از بحث «طرح اسوه ها و الگوها» در سازندگى و بازسازى تربیتى بهره برد.
امروزه در مباحث تربیتى، بحث اسوه ها و الگوها مورد عنایت است. مثلا در مکاتب روان شناسى معاصر هم نسبت به الگوها سخن رفته و «بندورا» در نظریه یادگیرى اجتماعى خود، به شکل گسترده اى بر یادگیرى هایى که در نتیجه مشاهده الگوها پدید مى آید، تاکید ورزیده است. همین طور «سالیوان» در نظریه شخصیتى که تحت عنوان «روان پزشکى تاثیر متقابل اشخاص»، ارایه کرده است، از تاثیر تعیین کننده الگوها بر رفتار آدمى یاد مى کند. با نگاه گذرایى به قرآن، به اسوه هاى متعددى برمى خوریم؛ حضرت ابراهیم (ع) اسوه بت شکنى است، اصحاب کهف، سمبل و اسوه مجاهدین فى سبیل الله اند و حضرت یوسف، اسوه ایستادگى در برابر شهوات و حضرت رسول (ص)، اسوه حسنه است.
پس اگر مى توان از اسوه ها در امر تربیت از نگاه مکاتب روان شناسى و تربیتى و نیز در تربیت دینى بهره برد و با توجه به بحث حاضر، مى توان از عزت و کرامت حسینى، براى القا، تلقین و تقویت عزت مدارى براى دیگران استفاده نمود تا ذلت گریزى و ذلت ستیزى آنان، الهام بخش شیعیان و پیروانش باشد که در مقابل تهدید، ارعاب و زورمدارى دیگران بتوانند نه بگویند و فریاد «هیهات مناالذله» سردهند.
پنجم: همان گونه که از اسوه ها مى توان درس تربیتى نیکو و مناسب آموخت، در صورت تحریف اهداف، سخنان، برنامه و نتایج تلاش هاى آنان، مى توان به غایتى تربیتى نامناسب و نامطلوب دست یافت. نهضت عاشورا نیز به رغم آن که مى تواند بار مثبت فراوان تربیتى را حامل باشد، اما متاسفانه به علت تحریف اهداف و شعارهاى نهضت، گاه به جاى این که بتوانیم پیام هاى عزت بخش آن حادثه حیاتبخش را آویزه گوش کنیم، از آن، پیام هاى منفى و غیرسازنده و حتى گاه ضد اهداف نهضت برداشت مى کنیم. اینجا است که باید معلمان دینى و مربیان متعهد و مفسران این حرکت ها، هشیارانه وارد عمل شوند و نهضت حسینى را از تحریفات پیرایش نمایند. از پیام هاى غلط و خطرناکى که گاه از قیام عاشورا گرفته شده و آثار ضدتربیتى جدى نیز دارد، آن است که به جاى این که از راه و رسم عزیزانه آن حضرت درس عزت بگیریم، به جاى این که از اسوه ها و الگوهاى کربلا، درس پایدارى، مقاومت، صلابت، حماسه و ایثار بیاموزیم و به جاى این که بدانیم که امام حسین به ما آموخته و در عمل ما را بدین طریق هدایت نموده که در راه حفظ عزت و شرافت از هزینه کردن جان و مال نهراسیم، بدان سمت کشانده مى شویم که به نهضت بار عاطفى شدید داده و آن را در گریه کردن و سوگوارى تنها خلاصه کنیم و در نتیجه به جاى حرکت، توجیه گر وضع موجود باشیم. این گونه نگرش قطعا تحریف معنوى اهداف نهضت حسینى است، زیرا امام در وصیتنامه شان، هدف نهضت را اصلاح امت اسلامى و احیاى اصل امر به معروف و نهى از منکر و اعاده سیره نبوى و علوى ذکر مى کنند؛ تربیتى که نتیجه اش بى توجهى به سرنوشت جامعه و دین باشد، تربیتى حسینى نیست و با وصایاى آن حضرت در تعارض است.
ششم: اگر قرار بود که از کربلا درس آموخت و از عاشورا تعلیم گرفت، کار سهل تر از آن بود که ادعا کرد کربلا آثار و جلوه هاى تربیتى دارد. قطعا کربلا درس هاى فراوانى براى آموختن دارد و جنبه تعلیمى عاشورا عمیق است به قول «اقبال لاهورى» در مثنوى «در معنى هویت اسلامیه و سه حادثه کربلا»:
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم
ولى چگونه قیامى پس از قریب به چهارده قرن، مى تواند تاثیرات تربیتى داشته باشد و متناسب با این بحث، در زمینه عزت طلبى و ذلت گریزى الهام بخش باشد؟ زیرا یک مربى باید بتواند در قلب و دل متربى، علاوه بر عقل او، تاثیر بگذارد و نفوذ کند حال آن که در تعلیم، تاثیر در عقل و فکر کافى است. شاید بتوان رمز پایدارى نهضت حسینى در الهام بخشى به دیگران در حوزه عزت خواهى و ذلت ستیزى را به شهادت امام حسین و شیوه مرگ فداکارانه و ایثارگرانه یارانش جست. البته در این زمینه، دشمن و یزیدیان نیز با صعوبت زایدالوصف (از کشتن بچه شیرخوار تا آتش زدن خیام حسینى، تا قطع آب و...)، ابعاد جانسوز کربلا را تعمیق بخشیدند و از این رو یاد حسین دل ها را مى لرزاند، چشم ها را از اشک لبریز مى کند و قلب ها را آتش مى زند. اگر از اهداف نهضت امام خمینى (از 15 خرداد 1342 تا بهمن 1357) و نیز دفاع مقدس هشت ساله را نفى ستم و ذلت پذیرى و حفظ و کسب و تثبیت عزت خواهى بدانیم، مى بینیم که تاثیر عزت و افتخار حسینى بر نهضت امام خمینى و نیز نظام اسلامى تا چه حد عمیق است.
به تعبیرى: «پیروزى انقلاب اسلامى، دوام آن، محورهاى اصلى پیام هاى رهبر انقلاب، وصیت ها و توصیه هاى بنیانگذار جمهورى اسلامى بعد از پیروزى انقلاب، در جریان نهضت جهانى سالار شهیدان خلاصه مى شد.»
حاصل آن که هم آثار تربیتى کلام خصوصا عزت طلبى و ذلت گریزى، به صورت مشخص در میان ملت ما در دهه هاى اخیر مشهود است و هم این که چگونه این نهضت تا این حد مى تواند موثر باشد را باید به اصل شهادت و شیوه شهادت بازگرداند که خود شهادت طلبى از عوامل و شاخصه هاى عزت طلبى است، زیرا فرد یا ملتى که از مرگ نهراسد، آنگاه مى تواند در مقابل همه قلدرها «نه» بگوید و عزیز بماند.
2) تربیت سیاسى در نهضت کربلا:
چنانچه اشاره شد، در اقسام تربیت جمعى (تربیت اجتماعى، تربیت فرهنگى، تربیت اقتصادى و...)، براى رعایت حجم مقاله و اختصار، تنها به تربیت سیاسى اشاره مى شود و حداقل پیام مقاله نافى دیدگاه آنانى است که مدعى اند، دین براى سیاست پیامى ندارد. اما چون «قول، فعل و تقریر معصوم حجیت دارد»و اگر امام حسین در سیاست مداخله نموده و مربى سیاسى بود، پس چگونه یک نفر شیعى مى تواند مدعى نفى ارتباط دین و سیاست باشد؟ اما نکات قابل بحث در این قسمت عبارتند از:
اول: جداى از این که از قیام عاشورا در بعد تربیت سیاسى سخنى نرفته است، در جامعه بحث تربیت سیاسى از سوى متولیان امر تعلیم و تربیت مورد غفلت قرار گرفته و مثلا در وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولى رسمى تربیت کودکان و نوجوانان، تربیت سیاسى مغفول مانده است. همچنین تعریف تربیت سیاسى نیز مورد تامل جدى قرار نگرفته است.
در این نوشتار، مراد از تربیت سیاسى آن است که اگر در سیاست، مشارکت و یا نظارت بر دولت، حکومت و قدرت سیاسى موضوعیت دارد.
تربیت سیاسى عبارت است از فعالیتى منظم و مستمر براى شکوفا نمودن استعدادهاى آدمیان جهت تولید، کسب، حفظ و توزیع قدرت سیاسى، دولت و حکومت و نیز نظارت بر آن.
دوم: ارزش کار تربیت در بعد سیاسى در نهضت کربلا، آنجایى بیشتر نمایان مى شود که بدانیم نظام حاکم عصر، به سرکردگى یزید، با انتخاب شیوه مستبدانه، حق گزینش و انتخاب را از افراد سلب نموده و آثار تربیتى نامطلوبى را بر جامعه به بار مى گذاشته و جامعه از تربیت صحیح و سالم و همه جانبه تهى بوده است.
براى مردم قدرت و جرات مقابله با سیاست هاى حاکم وجود نداشت و هرگونه اعتراضى به شدت در نطفه خفه مى شد (شاهد آن قیام عبدالله زبیر در مکه است). در چنین فضایى، امام حسین از روز اول در مقابل پیشنهاد بیعت حاکم مدینه «نه» گفت و ایستاد و تا آخر نیز سخنش و شیوه کارش، ایستادن در مقابل قدرت سیاسى عصر بود.
اما این که آیا جنسیت (زن یا مرد بودن) در تربیت سیاسى دخیل است یا نه؟ آیا زنان حق مشارکت در سیاست را دارند، تا براى شیوه حضور و مدیریت، تربیت شوند؟ بسیارى از متفکران بزرگ جهانى و ایرانى - اسلامى، به این سوال پاسخ منفى داده اند. از فلاسفه یونان قدیم، «ارسطو» دلاورى مرد را در فرمانروایى و دلاورى زن را در فرمانبردارى مى داند و یا «امام محمد غزالى» معتقد بود که زنان حق امیرى، حکومت و قضاوت ندارند و...
اما در فرهنگ عاشورا و در سیره امام معصوم، حضور فعالانه زنان در مسایل سیاسى و مداخله در رابطه با دولت و قدرت عصر پذیرفته شده و از این رو اگر زنان باید در عرصه سیاسى حضور داشته باشند، تربیت سیاسى آنان نیز ضرورت پیدا مى کند. امام حسین مى توانست از مدینه خارج شود، اعتراضش را در مکه به جهان اسلام اعلام کند، در راه کربلا در روز عاشورا به شهادت برسد، اما اهل بیتش را به همراه نداشته باشد. آیا این پرسش در اذهان نمى جوشد که چرا در این مبارزه سیاسى، امام حسین (ع) زن و فرزندان را با خود همراه نمود، با این که در هر زمان و مکان خطر آنها را تهدید مى کرد؟ اما تصمیم امام و زنان همراه او، خلق نهضتى در کنار یکدیگر بوده است.
از مشارکت زنان گاه در کنار مردان در روز عاشورا و سپس از پیام رسانى زنان در نهضت کربلا، در حد این نوشتار نمى توان داد سخن داد، فقط بعضى از نکات قابل تاکید این بحث عبارتند از:
اول: مشارکت سیاسى زنان در قریب چهارده قرن قبل در مبارزه و نهضت، بسیار پندآموز و درس آفرین است.
زیرا حتى در جهان غرب و مدعیان حقوق بشر، تنها از قرن 20 است که براى زنان سهم قابل توجه براى مشارکت سیاسى (مثلا راى دادن) قایل شده اند.
دوم: مقاومت، پایدارى و استقامت زنان پس از آن حوادث سنگین و رفتار وحشیانه عمر سعد و لشکریانش، حکایت از تربیت سیاسى بالاى آن زنان دارد. در این فضا سخنرانى هاى حضرت زینب و گفت وگوى جسورانه و غیورانه اش با ابن زیاد، همه حکایت از وجود مهارت ها و آمادگى هاى سیاسى در خاندان اهل بیت دارد.
زیرا حتى اگر کسى خطیب توانایى نیز باشد، باید شرایط روحى و جسمى خودش آماده و فضاى جمع و مستمعین نیز مناسب باشد تا او بتواند خوب سخن بگوید و حال آن که زینب داغدار برادران و فرزندان و درگیر مشکلات عدیده در مقابل کسانى است که براى دیدار اسرا آمده اند، چنان سخنرانى غرایى ایراد نمود که فضا را مغلوبه نمود و یا در مناظره اى، ابن زیاد را تحقیر کرده و از حقانیت راه خود سخن گفت و اینها همگى حکایت از وجود تربیت سیاسى عمیق و روشنگرانه در میان این زنان دارد.
سوم: اگر در مباحث تربیتى، با اسوه و الگو مى توان بیشترین تاثیر را گذاشت، زینب و سایر زنان حاضر در قیام عاشورا، الگوهاى مناسب و جامعى هستند براى زنان مسلمان شیعى براى مشارکت سیاسى، حضور در عرصه هاى نهضت، سرزنده و بانشاط و هشیار بودن و از اوضاع تحلیل سیاسى مناسب داشتن.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:3 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

( از مرگ معاویه تا خروج از مکه )

مقدمه ؛

توجه به زنگی بزرگان عالم موضوعی است که مورد علاقه هر انسان تشنه حقیقت می باشد و آشنایی با زندگی ایشان بهانه ایست برای برداشتن گامی استوار در مسیر تعالی روح و اندیشه .
در این میان توجه به زندگی ائمه معصومین صلوات الله علیهم جزء موضوعاتی است که در منظر اندیشمندان (مسلمان و غیر مسلمان ) می باشد و در این بین ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه- السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است .
آنچه راجع به این شخصیت بزرگ جهان اسلام مورد توجه بیشتری قرار گرفته است ، وقایع خونبار کربلا و بالاخص روز عاشورا می باشد . ولی ماجرای حرکت حضرت علیه السلام از مدینه به مکه و از مکه به کوفه با وجود اهمیت آن ، در بررسی علل به وقوع پیوستن چنین فاجعه ای و هدف امام علیه-السلام ، مطلبی است که مورد بی توجهی و لااقل کم توجهی قرار گرفته است .
در این تحقیق برآنیم تا با توجه به منابع اولیه تصویری روشن از این فاصله تاریخی را به نمایش بگذاریم . علاوه بر اینکه غرض ورزی که در برخی کتب تاریخی از جمله کتاب «الطبقات» ابن سعد ، وجود دارد را برای خواننده نمودار نمائیم . به امید اینکه برای خوانندگان عزیز مفید واقع گردد .

مرگ معاویه و وصیت او ؛

در سال60 هجری قمری معاویه به مرضی دچار می شود که به مرگ او منجر می شود ( زمان مرگ او در شب نیمه ماه رجب بیان شده است) (1) . در این موقع فرزندش یزید در بیرون دمشق بود ، معاویه « ضحاک بن قیس فهری » ( رئیس نگهبانان ) را فرا می خواند و «مسلم بن عقبه» ( رئیس سربازان ) را فرا می خواند و به آنها می گوید وصیت مرا به یزید برسانید .

خلاصه وصیت او از این قرار است :

1- نسبت به مردم حجاز که به نزدت می آیند با احترام برخورد کن و نسبت به اشرافشان که در نزد تو نیستند تعهد بگیر.
2- نسبت به مردم عراق با مدارا برخورد کن .
3- مردم شام را چشم خود بدان و مواظب باش در شهر دیگری زیاد نمانند .
4- چهار نفر را مواظبت کن : «عبدالرحمن ابن ابی بکر» و «عبدالله بن عمر» که می توانی آنها را بخری و یا با تهدید بخورد کنی . (ان تأتیه عفوا) ، «حسین بن علی» که اگر بر او پیروز شدی با گذشت با او برخورد کن و «عبد الله بن زبیر» که اگر بر او دست یافتی تکه تکه اش کن .
وقتی یزید پیش معاویه حاضر می شود دوباره همین وصیت را برای او تکرار می کند .(2)
ابن اعثم کوفی می گوید : « ضحاک بن قیس» نامه تسلیتی به یزید می نویسد و او را از مرگ پدرش آگاه می کند . (3) یزید سه روز بعد از خاکسپاری می رسد .(4)
دینوری وصیت معاویه به یزید را چنین بیان می کند : « فاما الحسین ابن على فاحسب اهل العراق غیر تارکیه حتى یخرجوه، فان فعل، فظفرت به، فاصفح عنه‏ » .(5)
ابن سعد این وصیت را اینگونه بیان می کند : « انظر حسین بن علی بن فاطمة بنت رسول الله ص. فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه. و ارفق به یصلح لک أمره. فإن یک منه شی‏ء فإنی أرجو أن یکفیکه الله بمن قتل أباه و خذل أخاه » (6).
از این دو فقره می توان برداشت کرد که کشاندن امام حسین علیه السلام و قتل ایشان نقشه ای از پیش تععن شده بوده است . علاوه بر آن اینکه یزید بعد از بیعت کردن مردم شام با او اولین سخنی که می گوید این است که ؛ میان من و مردم عراق جنگی واقع خواهد شد و در خواب دیدم که « عبیدالله بن زیاد » به کمک من خواهد آمد . ( سیکون بینی و بین أهل العراق حرب شدید، و قد رأیت فی منامی کأن نهرا یجری بینی و بینهم دما عبیطا و جعلت أجهد فی منامی أن أجوز ذلک النهر ، فلم أقدر على ذلک حتى جاءنی عبید الله بن زیاد ، فجازه بین یدی و أنا أنظر إلیه‏ ) (7).

اتفاقات بعد از مرگ معاویه ؛

« ضحاک بن قیس » خبر مرگ معاویه را برای مردم می آورد و آنها را برای شرکت در مراسم دفن او دعوت می کند (8) . و بعد از برگزاری مراسم ، یزید مردم را به بیعت با خود فرا می خواند (9).
در اینجا باید به علاقه مردم شام به معاویه و یزید اشاره کرد . نشانه های این علاقه عبارتند از :
بنابر نقل ابن اعثم بعد از آمدن یزید ، مردم به استقبال او می روند و شروع به گریه کردن می کنند ( وافی یزید قریبا من دمشق فجعل الناس یتقلونه فیبکون و یبکی )(10) .
1- هیچ مخالفتی از طرف مردم راجع به بیعت با یزید نقل نگردیده است ( انصرف یزید فدخل الجامع ، و دعا الناس البیعه فبایعوه )(11) .
2- بر سر قبر معاویه ، مردم به همراه یزید به عزاداری می پردازند ( سار یزید و معه جماعه الی قبر معاویه فجلس و انتحب ساعه و بکی الناس معه )(12) .
3- مردم برای عرض تهنیت خلافت و تسلیت ، به نزد یزید می آیند ( الناس یدخلون علیه یهیئونه بالخلافه و یعزونه فی ابیه )(13) .
4- بعد از خبردار یزید از جنگ نزدیک او با مردم عراق ، شامیان آمادگی خود را برای جنگ اعلام می کنند ( یا أمیر المؤمنین! امض بنا حیث شئت و اقدم بنا على من‏ أحببت فنحن بین یدیک، و سیوفنا تعرفها أهل العراق فی یوم صفین‏ )(14) .
5- وقتی یزید به مدح معاویه می پردازد و شخصی او را کاذب می خواند و می گوید اینها صفت رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) است و معاویه چنین صفاتی نداشت ، مردم مضطرب می شوند و در پی آن مرد می روند (فاضطرب الناس، و طلب الرجل فلم یقدروا علیه‏ )(15) .
از انجا مشخص می شود که تمامی شامیان نیز طرفدار معاویه و یزید نبوده اند و حتی وقتی « عطاء بن صیفی » می خواهد یزید را از حرف آن مرد دلداری دهد می گوید: « یا أمیر المؤمنین! لا تلتفت إلى مقالة الأعداء ». (16) و اشاره به دشمنان یزید می کند و نه دشمنی یک شخص .
صدور دستور بیعت گرفتن از مردم سایر شهرها برای یزید به خصوص از امام حسین علیه السلام و... ؛
یزید بعد از بیعت شامیان با او بیعت تمامی دستور بیعت تمامی شهرها را صادر می کند (17).
به خصوص یزید تمامی همت خود را صرف بیعت گرفتن از چار شخص مطرح در وصیت معاویه می کند ( فلم تکن لیزید همه الا بیع هؤلاء الاربعه نفر ) (18). لذا برای « ولید بن عتبه » ، حاکم مدینه ، دستور گرفتن بیعت از این افراد را بدون هیچ رخصتی می فرستد ( یأمره ان یأخذهم بالبیعة اخذا شدیدا لا رخصة فیه )(19) .
در نقل ابن اعثم در ادامه نامه یزید به ولید دستور قتل آن چار تن در صورت عدم تمکین بیان گردیده است ( ... اخذا عنیفا لیست فیه رخصة ، فمن ابی علیک منهم فاضرب عنقه و ابعث الیّ برأسه )(20) .
ولی در نقل ابن سعد یزید ، ولید را به مدارا با امام علیه السلام فرا می خواند (ادع الناس فبایعهم. و ابدأ بوجوه قریش. و لیکن أول من تبدأ به الحسین بن علی. فإن أمیر المؤمنین عهد إلی فی أمره الرفق به و استصلاحه‏ )(21) ، که با دو نقل پیشین متعارض است و تقدم منبع ، حکم به صحت آن دو نقل می کند .

نحوه برخورد « ولید بن عقبه » با دستور یزید ؛

وقتی نامه یزید به ولید می رسد ، از رسیدن این چنین دستوری ناراحت می گردد ( فلما ... قرأه قال : انا لله و انا الیه راجعون ... ما لی و للحسین ابن فاطمه ) لذا با « مروان بن حکم » مشورت می کند و او می گوید قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه آنها را به بیعت بخوان و اگر نپذیرفتند گردنهایشان را بزن (22).
در نقل دیگری « مروان بن حکم » می گوید : از طرف « عبداالله بن عمر » و « عبدالرحمن بن ابی بکر » ترسی وجود ندارد ، بر تو باد به « حسین بن علی » و « عبدالله بن زبیر » .( فان بایعا و الا فاضرب أعناقهما قبل ان یعلن الخبر ) (23) .
در نقل ابن اعثم ، مروان می گوید : من می دانم که حسین بن علی با یزید بیعت نمی کند ( انی اعلم ان الحسین بن علی خاصة لا یجیبک الی بیعة یزید ابدا )(24) .
ولید نوجوانی را به سراغ امام حسین علیه السلام و ابن زبیر می فرستد و آنها را دعوت می کند . زبیر از امام علیه السلام نظر ایشان را راجع به این دعوت می پرسد و ایشان می گویند : « احسب معاویه قد مات فبعث الینا البیعة » . و ابن زبیر کلام ایشان را تأئید می کند و ایشان به خانه هایشان می روند(25) .
در نقلی ، علت تعجب ابن زبیر از این دعوت نا به هنگام بودن آن می باشد ( یا ابا عبدالله ! ان هذه الساعة لم یکن الولید بن عتبه یجلس فیها للناس ) و اینکه جواب حضرت به خاطر خوابی است که در شب قبل دیده اند مبنی بر شکسته شدن منبر معاویه و آتش گرفتن خانه او (26).

دلیل عدم بیعت امام حسین علیه السلام با یزید ؛

امام علیه السلام در جواب سؤال ابن زبیر که اگر به بیعت یزید خوانده شوی چه کار خواهی کرد ؟ چند مطلب را به عنوان دلیل عدم بیعت خود با یزید مطرح می کنند :
1- بعد از برادرم حسن خلافت متعلق به من بود و معاویه قسم خورد که بعد از خودش کسی را به عنوان خلیفه نگمارد و اینکه خلافت در صورت زنده بودنم به من برگردد .
2- یزید مردی فاسق است و به صورت علنی شراب می خورد ، با سگان بازی می کند و بغض آل رسول را دارد .(اصنع انی لا ابایع له ابدا لان الامر انما کان لی من بعد اخی الحسن ... لا والله لا یکون ذلک ابدا )(27) .
همچنین حضرت در کلام خود با مروان در دارالاماره مدینه اشاره به فاسق بودن یزید می کنند : « انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و ... مثلی لا یبایع لمثله » (28).
در برخوردی که میان امام علیه السلام و مروان رخ می دهد نیز حضرت اشاره به فسق یزید می کنند: «ویحک! أ تامرنی ببیعة یزید و هو رجل فاسق ! ... » (29).
امام حسین علیه السلام در سخن خود با » محمد بن حنفیه » ، برادرشان ، حدیث پیامبر را دلیل عدم بیعت خود ذکر می کنند : « یا اخی ! و الله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ و لا مأوى لما بایعت و الله یزید بن معاویة أبدا و قد قال (صلّى الله علیه و سلّم): اللّهم! لا تبارک فی یزید » (30).
در مکه نیز امام علیه السلام در جواب « عبدالله بن عمر » می گویند : « ابا عبد الرحمن ! انا ابایع یزید و ادخل فی صلحه و قد قال النبی صلی الله علیه و آله فیه و فی ابیه ما قال » ؟ ابن عباس که آنجا حضور دارد سخن حضرت را تأئید می کند و می گوید : « صدقت أبا عبد الله! قال النبی صلّى الله علیه و سلّم فی حیاته: «ما لی و لیزید لا بارک الله فی یزید! و إنه یقتل و لدی و ولد ابنتی الحسین رضی الله عنه، و الذی نفسی بیده! لا یقتل ولدی بین ظهرانی قوم فلا یمنعونه إلا خالف الله بین قلوبهم و ألسنتهم » (31).
نحوه برخورد امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر با دعوت ولید ؛
امام حسین علیه السلام به خانه می روند و بعد از جمع کردن تعدادی از موالیان و غلامان خود به سوی دارالاماره حرکت می کنند و به جوانان خود دستور می دهند که بیرون دارالاماره بایستند و اگر صدای ایشان را شنیدند به درون دارالاماره هجوم آورند(32) . تعداد کسانی که با حضرت همراه می شوند بنابر نقل ابن اعثم سی تن می باشند .(33)
وقتی ولید نامه یزید را برای امام علیه السلام می خواند ایشان می گویند : من به صورت پنهان بیعت نمی کنم ( انّ مثلی لا یعطی بیعة سرا ) . و ولید نیز قبول می کند که حضرت به همراه سایر مردم بیعت کنند . وقتی حضرت خارج می شوند مروان از این اقدام ولید ناراحت می شود و می گوید : حرف مرا گوش نکردی ، به خدا قسم ! دیگر به او دست نخواهی یافت (34).
ابن اعثم نیز اشاره به همین مطلب می کند ، با این تفاوت که هنگان خروج ، حضرت علیه السلام سخن مروان را می شنوند و بر سر او فریاد می کشند . بنی هاشم قصد داخل شدن دارند که حضرت خارج می شوند (35).
در مقابل « ابن زبیر » در خانه خود مخفی می شود و در تاریکی شب از راه فرعی به سوی مکه می رود . فردای آن روز خبر فرار ابن زبیر به ولید می رسد و دستور دستگیری او را صادر می کند ولی موفق به دستگیری او نمی شوند .(36)
ابن اعثم می گوید : ابن زبیر در ابتدا برادرش « جعفر بن زبیر » را به دارالاماره می فرستد و هنگام شب به همراه برادرش از راهی مجهول به سمت مکه حرکت می کند (37).

علت خروج امام حسین علیه السلام از مدینه ؛

علاوه بر مطالبی که گفته شد مبنی بر تحت فشار بودن حضرت برای بیعت کردن و دستور قتل ایشان در صورت امتناع از بیعت ، باید گفت عرصه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نیز برای حضر تنگ شده بد تا جایی که ولید مانع دیدار شیعیان عراق با ایشان بود . (حجب الولید بن عتبة أهل العراق عن الحسین فقال (له) الحسین: یا ظالما لنفسه عاصیا لربّه علام تحول بینی و بین قوم‏ عرفوا من حقی ما جهلته أنت و عمک »(38) ؟!
بالاخص هنگامی که ولید برای یزید نامه می نویسد و او را از امتاع حضرت از بیعت مطلع می کند ، یزید دستور می دهد برای بار دوم از مردم مدینه بیعت گرفته شود و به همراه جواب نامه سر امام علیه السلام را هم برای او بفرستند ! ( و لیکن مع جوابک الیّ رأس الحسین بن علی ) (39) .
شب امام علیه السلام به نزد قبر رسول الله صلی الله علیه و آله می آیند و شکایت دشمنان را به ایشان می کنند ( ... فاشهد علیهم یا نبی الله أنهم قد خذلونی و ضیعونی و أنهم لم یحفظونی، و هذا شکوای إلیک حتى ألقاک‏ ) ، صبح ولید به دنبال حضرت علیه السلام می فرستد و چون ایشان در خانه نبودند گمان می کند که از مدینه خارج گردیده اند و می گوید : « الحمدلله الذی لم یطالبنی الله عزوجل بدمه »(40) . در شب دوم نیز حضرت به کنار قبر پیامبر می آیند و می فرمایند : « اللّهم! إن هذا قبر نبیک محمد و أنا ابن بنت محمد و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهم! و إنّی أحب المعروف و أکره المنکر، و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحق هذا القبر و من فیه ما اخترت من أمری هذا ما هو لک رضى‏ » . حضرت شروع به گریه می کنند و در نزدیکی صبح سر مبارکشان را بر قبر می گزارند و لحظه ای خوابشان می برد و در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را می بینند که به ایشان بشارت شهادت با لب عطشان در زمین کرب و بلا می دهند ... حضرت همچنین به نزد قبر مادر و برادرشان می روند . هنگام صبح برادرشان « محمد بن حنفیه » به نزد ایشان می آید و حضرت از او می پرسند به کجا بروم ؟ و محمد می گوید : به سوی مکه یا یمن و یا کوه و بیابان ! و از شهری به شهر دیگر برو تا خداوند بین تو و قوم فاسق حکم کند .(41)
امام حسین علیه السلام برادر خود را مأمور رساندن اخبار مدینه به ایشان می کنند (و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینة فتکون لی عینا علیهم و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم‏ ) (42)
در اینجاست که حضرت علیه السلام وصیت معروف خود را به صورت مکتوب برای برادرشان می نویسند : « و إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) أرید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) و سیرة أبی علی بن أبی طالب‏ ... » (43).
امام حسین علیه السلام در حالی که سه شب از ماه شعبان باقی مانده بود ، در دل شب با تمامی خانواده از مدینه خارج می شوند و این آیه را تلاوت می فرمایند : « فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» (44) (45) .
« مسلم بن عقیل » ، پسر عموی ایشان ، پیشنهاد می کند که از جاده غیر اصلی حرکت کنند ( مانند حرکت عبدالله بن زبیر ) ولی حضرت مخالفت می کنند و از راه اصلی حرکت می کنند .(46)
همراهیان امام علیه السلام عبارتند از ؛ خواهرانشان : ام کلثوم ، زینب و فرزندان برادرشان و برادرانشان : ابوبکر ، جعفر ، عباس و تمامی کسانی که از اهل بیت در مدینه بودند مگر برادرشان « محمد بن حنفیه » که در مدینه باقی ماند .(47)
ابن سعد باز در اینجا هم به صورتی متفاوت نقل می کند و می گوید : حسین بن علی ( علیه السلام ) و عبد الله بن زبیر به همراه هم از مدینه شبانه خارج می شوند و با یکدیگر وارد مکه می شوند (48)

وقایع میان راه مدینه تا مکه ؛

در بین راه امام حسین علیه السلام « عبدالله بن مطیع » را می بینند که از مکه به مدینه بر می گشت و از حضرت پرسید : به کجا می روی ؟ حضرت پاسخ دادند : به مکه . او به امام می گوید : اگر قصد داشتی از مکه خارج شوی به کوفه نرو که شهر شومی است و پدرت در آنجا کشته شد و برادرت خوار گردید ( فایاک و الکوفه ، فانها بلدة مشئومه ، بها قتل ابوک و بها خذل اخوک ... )(49) .
ابن اعثم نیز این واقعه را با کمی تفاوت نقل کرده است .(50)

استقبال مردم مکه از امام حسین علیه السلام ؛

هنگام داخل شدن امام علیه السلام به مکه اهل مکه بسیار خوشحال شدند و شب و روز در حال رفت و آمد به نزد حضرت علیه السلام بودند . این مطلب بر عبدالله بن زبیر سخت آمد ؛ زیرا طمع بیعت مردم مکه با خودش را داشت که با آمدن امام علیه السلام دیگر محقق نمی گشت .
او آنچه در قلب داشت را ظاهر نمی کرد و به نزد امام علیه السلام می آمد و در نماز جماعت ایشان حاضر می شد و به صحبتهایشان گوش فرا می داد .(51)
عبداالله بن زبیر برای رسیدن به مقاصد خود مدام حضرت را تشویق به رفتن به کوفه می کرد ( یشیر علیه ان یقدم العراق و یقول : هم شیعتک و شیعة ابیک )(52) .
بزرگان حاضر در مکه از جمله « عبد الرحمن بن عباس » و « عبدالله بن عمر بن خطاب » نیز به نزد حضرت آمدند و چون این دو تن قصد بازگشت به مدینه را داشتند شروع به نصیحت حضرت کردند .
جالب اینکه « عبدالله بن عمر » برای حضرت از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید ، ولی خود از یاری ایشان باز می ماند ؛ او می گوید : « فإنی قد سمعت رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و هو یقول: حسین مقتول، و لئن قتلوه و خذلوه و لن ینصروه لیخذلهم الله إلى یوم القیامة! » .(53)
جالبتر اینکه ابن عباس گواهی می دهد که یاری حضرت واجبی از واجبات الهی است ولی ایشان را یاری نمی کند !!! (اللّهم نعم نعلم و نعرف أن ما فی الدنیا أحد هو ابن بنت رسول الله (صلّى الله علیه و سلّم) غیرک، و أن نصرک لفرض على هذه الأمة کفریضة الصلاة و الزکاة التی لا یقدر أن یقبل أحدهما دون الأخرى‏ ) (54) .
و در ادامه کلام خود شهادت می دهد که ؛ هر کس از مجاورت حضرت دوری کند خیری نخواهد داشت ( ... و أنا أشهد أن من رغب عن مجاورتک و طمع فی محاربتک و محاربة نبیک محمّد صلّى الله علیه و سلّم فما له من خلاق‏ ) (55) .
در ادامه گفتگو ابن عمر شهادت می دهد که امام حسین علیه السلام اشتباه نمی کنند .(56)
ابن سعد به این مطیب اشاره می کند و راجع به جواب حضرت علیه السلام و اقرار ابن عمر سخنی نمی گوید .(57)
امام حسین علیه السلام به ابن عباس مأموریت میدهند که ایشان را از اخبار مدینه با خبر کند .(58)
همچنین دینوری نقل می کند که مردم حلقه حلقه به دور امام علیه السلام جمع می شدند (59).
مکان اقامت امام حسین علیه السلام در مکه ؛
در این رابطه دو نقل وجود دارد :
1- به نقل دینوری ایشان در شعب علی مستقر می گردند . ( فنزل شعب علی ) .(60)
2- به نقل ابن سعد ایشان در خانه « عباس بن عبدالمطلب » ساکن می شوند . ( فنزل الحسین دار العباس ابن عبدالمطلب ) .(61)

نامه نگاری کوفیان به امام حسین علیه السلام ؛

اولین نامه از طرف این افراد نوشته می شود : سلیمان بن صرد ، مسیّب بن نجبه ، رفاعة بن شداد ، حبیب بن مظهر ( مطهّر ) .(62)
مضمون نامه این است که ما ، امام نداریم و امیدواریم که خداوند ما را بر حق جمع کند و بدان که « نعمان بن بشیر » در قصر امارت است و ما در نماز او حاضر نمی شویم و اگر خبر به ما برسد که به سوی ما می آیی او را اخراج می کنیم و به شام می فرستیم )(63) .
دینوری می گوید : این نامه در خانه « سلیمان بن صرد » نوشته شد و در روز دهم رمضان المبارک به دست آن حضرت رسید . فردای آن روز نیز نزدیک به پنجاه نامه دیگر و در شب نامه ای از طرف « شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر ، یزید بن حارث ، عروة بن قیس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر » که هر کدام از رؤسای کوفه بودند رسید . و آنقدر نامه آمد که دو خورجین پر شد . (64)
هنگامی که در خانه « سلیمان بن صرد » تصمیم به دعوت امام علیه السلام گرفته می شود ، او به آنها می گوید که برای امام نامه بنویسید و ایشان را دعوت کنید . وقتی حاضران می گویند : آیا نامه نوشتن تو کفایت نمی کند می گوید : نه ! بلکه همگیتان نامه بنویسید . (65)
شاید دلیل این اصرار سلیمان ، این باشد که آنها به صورت کتبی قول بر همیاری و نصرت حضرت دا ه باشن تا نتوانند زیر قولشان بزنند .
در « الفتوح » تصریح شده است که امام حسین علیه السلام در جواب هر نامه ای که می آمد تنها سکوت می کردند و جوابی نمی دادند ، تا اینکه آخرین نامه می آید .(66) و این بر خلاف چیزی است که ابن سعد می گوید که نامه عراقیان رسید و « حسین بن علی » (علیه السلام ) خارج شد . (و بعث أهل العراق إلى الحسین الرسل و الکتب یدعونه إلیهم. فخرج متوجها إلى العراق فی أهل بیته و ستین شیخا من أهل الکوفة ) (67)


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نقدی بر کتاب « الطبقات الکبری » ؛

ابن سعد صاحب کتاب « الطبقات الکبری » راجع به قصد حضرت علیه السلام برای حرکت به سوی عراق تمامی سعی خود را به کار گرفته است تا اینگونه جلوه دهد که امام حسین علیه السلام فریب مردم کوفه را خورده اند و مکالمه تعداد زیادی را با حضرت و تذکر دادن آنها به ایشان که « اگر به کوفه بروی کشته می شوی » را و مخالفت کردن امام علیه السلام با آنها را بیان می کند .
باید توجه داشت که در مواردی ابن سعد از آوردن مکالمه کامل خودداری کرده و تنها به قسمتی که برای اثبات حرف خود لازم می باشد کفایت می کند که نمونه آن در گفتگوی حضرت با « عبد الله بن عمر » بیان گردید .
همچنین بیان شد بر خلاف آنچه ابن سعد بیان می کند ، حضرت بلافاصله بعد از رسیدن نامه کوفیان به سوی آنها حرکت نکردند .
کسانی که ابن سعد مکالمه آنها یا نامه آنها را با حضرت و توصیه آنها برای نرفتن امام به کوفه ، بیان می کند عبارتند از : « عبد الله بن عمر ، عبد الله بن مطیع ، ابن عیاش ، ابو سعید خدری ، ابو واقد لیثمی ، جابر بن عبد الله ، سعید بن مسیّب ، مسور بن مخرمه ، عمرة بنت عبد الرحمن ، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام ، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ، عمرو بن سعید بن عاص و عبد الله بن عباس » (68).
البته در جایی دیگر ابن سعد حرفی متناقض با کلام پیشین خود می گوید و آن اینکه « فرزدق » از « عبد الله بن عمر » که مخالفت شدیدی با رفتن امام به کوفه دارد ( بنابر نقل ابن سعد ) ، برای حرکت با امام علیه السلام به سوی عراق با « عبد الله بن عمر » مشورت می کند و او می گوید : « أری ان اخرج معه فانک ان اردت دنیا اصبتها و ان اردت آخرة اصبتها » . فرزدق می گوید : من هم بواسطه حرف ابن عمر به سوی حضرت حرکت کردم که خبر شهادت ایشان به من رسید ، به نزد ابن عمر برگشتم و گغتم پس چه گفتی ؟! و ابن عمر گفت : نظری بود که اشتباه کردم .(69)
نامه « مروان بن حکم » و « عمرو بن سعید » به ابن زیاد ؛
بنابر نقل ابن سعد هنگامی که امام حسین علیه السلام به سمت عراق حرکت می کنند مروان ، حاکم مدینه ، به «عبیدالله بن زیاد » نامه می نویسد و سفارش امام علیه السلام را به او می کند ! متن نامه از این قرار است : « أما بعد : فإن الحسین بن علی قد توجه إلیک و هو الحسین بن فاطمة و فاطمة بنت رسول الله ص. و بالله ما أحد یسلمه الله أحب إلینا من الحسین . فإیاک أن تهیج على نفسک ما لا یسده شی‏ء و لا تنساه العامة و لا تدع ذکره. و السلام‏ » (70).
این نامه آنچه را که در مورد وصیت معاویه به یزید گفته شد ، مبنی بر نقشه قتل امام حسین علیه السلام توسط معاویه قوی تر می کند ؛ زیرا چه کسی است که باور کند ولید از حکم یزید سرپیچی می کند و می گزارد حضرت از دست او فرار کند ( آن هم از مسیر اصلی !!! ) و بعد هم بر خلاف رأی یزید برای حضرت خیر خواهی می کند و سفارش امام را به عبید الله بن زیاد می کند و با این حال این امر از یزید مخفی بماند و باز هم بر مسند خود باقی بماند !!!
همچنین است نامه حاکم مکه ، عمرو بن سعید بن عاص بن عبید الله ؛ « أما بعد: فقد توجه إلیک الحسین و فی مثلها تعتق أو تکون عبدا تسترق کما تسترق العبید » .(71)

« مسلم بن عقیل » ؛ فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه ؛

هنگامی که نامه های ارسالی کوفیان زیاد می شود ، امام علیه السلام با ارسال نامه ای به سوی ایشان می فرمایند : قصد شما را متوجه شدم و برادر ، پسر عمو و مورد اعتماد خود از اهل بیتم ، مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، را به سوی شما می فرستم و به او امر کرده ام که از حال شما و نظرتان و نظر صاحبان فهم و فضل شما مرا خبر دهد ... ، اگر بر آنچه در نامه هایتان فرستاده اید پایبندید به همراه پسر عمییم قیام کنید و با او بیعت کنید و یاریش نمائید و خوارش نکنید ... .(72)
امام هنگام فرستادن مسلم آرزو می کنند که ایشان و مسلم جزء شهدا قرار گیرند ( و انا أرجو ان اکون انا و انت فی درجة الشهداء ) و به او سفارش می کنند که نزد معتمد ترین شخص کوفه برود .(73)
به نقل ابن سعد حضرت به مسلم فرمودند : به نزد « هانی بن عروه » برو ( و امره ان ینزل علی هانی بن عروه المرادی ) (74) ، همچنین ابن اعثم می گوید : مسلم بعد از وارد شدن به کوفه به خانه مختار رفت (75) دینوری نیز این مطلب را تأئید می کند .(76)
مسلم شبانه به همراه خانواده به سوی مدینه حرکت می کند و دو راهنما از قبیله قسس و سار اجاره می کند ، ولی در مسیر حرکت از راه انحرافی گم می شوند و دو راهنما از عطش طاقت حرکت خود را از دست می دهند . به مسلم می گویند از این مسیر برو و ایشان خود را به سختی به مکانی که در آنجا آب بوده است می رساند و توسط نامه رسانی که اجاره می کند ، نامه ای برای امام علیه السلام می نویسد و ایشان را از آنچه اتفاق افتاده است با خبر می کند و از ایشان می خواهد که او را معاف کنند و شخص دیگری را بفرستند .
امام علیه السلام بعد از خواندن نامه او در جواب می نویسند : « اما بعد، فقد ظننت ان الجبن قد قصر بک عما وجهتک به، فامض لما امرتک فانى غیر معفیک، و السلام » .(77)
بلاذری می گوید : مسلم برای حسین بن علی (علیه السلام ) می نویسد : دو راهنمای من در اثر عطش مردند و اگر صلاح می دانید مرا معاف کنید و شخص دیگری را بفرستید . و حضرت در پاسخ می نویسند « أما بعد فقد خشیت أن یکون الذی حملک على الکتاب إلی بالاستعفاء من وجهک الجبن فامض لما أمرتک به‏ » (78).
ابن اعثم نیز بعد از اشاره به مخفیانه خارج شدن مسلم از مکه به سوی مدینه و وداع با اهل بیتش و اجاره دو راهنما می گوید : آنها در مسیر انحرافی در اثر عطش مردند . و راجع به نامه مسلم چنین می نویسد : ... نظرت راجع به معاف کردن من چیست ؟ (فرأیک فی اعفائی منه ) و در جواب حضرت علیه السلام می نویسند : « بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلى مسلم بن عقیل، أما بعد فإنی خشیت أن لا یکون حملک على الکتاب إلیّ و الاستعفاء من وجهک هذا الذی أنت فیه إلا الجبن و الفشل فامض لما أمرت به و السلام علیک و رحمة الله و برکاته‏ » . وقتی مسلم نامه حضرت را می خواند با خود می گوید : به خدا قسم ! ابا عبد الله الحسین مرا نسبت به ترس و سستی داده است و این چیزی است که هرگز در خود نشناختم(79) .
مسلم مخفیانه وارد کوفه می شود(80) و شیعیان مدام در حال آمدن به خانه او بودند و او نامه امام علیه السلام را برای آنها می خواند(81) و مردم از شوق آمدن امام حسین علیه السلام گریه می کردند (82).
خبر آمدن مسلم به کوفه در شهر منتشر می شود و به « نعمان بن بشیر » می رسد ، او که « فردی عثمانی مذهب بود و بغضش به المؤمنین علیه السلام را مخفی نمی کرد و از ایشان بد می گفت »(83) و « عافیت طلب و در پی سلامت بود »(84) ، گفت : من تنها با کسی می جنگم که با من بجنگد ... (85).
« عبد الله بن مسلم بن سعید » به او می گوید : ای امیر ! خداوند کارت را اصلاح کند ، تصمیمی که گرفته ای نظر ضعیفان است . نعمان در جواب می گوید : اینکه از ضعیفان باشم و در طاعت خدا بیشتر دوست دارم تا اینکه از مغلوبین باشم و در معصیت خدا . و بعد از آن از منبر پائین می آید و داخل دارالاماره می گردد (86).
در اینجا است که « عبدالله بن مسلم » نامه ای به یزید می نویسد و او را از اوضاع کوفه باخبر می کند و بعد از او « عمارة بن عقبه بن ابی معیط » و همچنین « عمر بن سعد بن ابی وقاص » (87).
دینوری می گوید : « مسلم بن سعید حضرمی » و « عمارة بن عقبه » که دو جاسوس یزید در کوفه بودند ، برای او نامه نوشتند (88).
در نامه ارسالی به یزید ، نقل شده در کتاب « الفتوح » تصریح شده است که تعداد زیادی از شیعیان با حسین بن علی ( علیه السلام ) بیعت کرده اند ( و قد بایعه الشیعة للحسین بن علی و هم خلق کثیر )(89) .
هنگامی که خبر به یزیدمی رسد برای عبید الله بن زیاد نامه می نویسد و او را بر حکومت کوفه می گمارد و به او دستور می دهد که به کوفه رود و به دنبال مسلم باشد ، آنگونه که دنبال شیء با ارزش می روند ، تا بر او پیروز شود و او را بکشد و یا او را از آن دو شهر دور کند .(90)
ابن اعثم می گوید : این تصمیم یزید بواسطه مشورت او با غلام پدرش ، سرجون ، گرفته شد (91).
همچنین او می نویسد : در نامه یزید به عبید الله بن زیاد ، او را امر به قتل مسلم کرده است و عمل کردن بر خلاف آن را بدون عذر معرفی می کند . (فاطلبه طلب الخرزة، فإذا ظفرت به فاقتله و نفّذ إلیّ رأسه [9]، و اعلم أنه لا عذر لک عندی دون ما أمرتک به‏ ... ) (92). رسیدن نامه یزید به عبید الله در بصره مصادف است با رسیدن نامه امام علیه السلام به سران بصره توسط غلامی به نام « سلیمان » . این نامه توسط سران بصره کتمان می گردد ، به جز شخصی به نام « منذر بن جارود » که دخترش « هند » در تزویج عبید الله بن زیاد بود و خبر آن را برای عبید الله می برد و او نیز بعد از دستگیری سلیمان گردنش را می زند (93).
دینوری می گوید : نام دختر منذر « حومه » بود و دلیل اینکه او خبر سلیمان را به عبید الله رساند این بود که ترسید این مطلب دسیسه ای باشد از طرف عبید الله و همچنین می گوید : عبید الله گردن او را به گونه ای زد که به سختی جان دهد . ( فضرب عنقه صبرا ) و بعد هم او را به صلیب کشید .
او اسامی بزرگان بصره را چنین معرفی می کند : احنف بن قیس ، مالک بن مسمع ، منذر بن جارود ، قیس بن هیثم ، مسعود بن عمر و عمر بن عبید الله بن معمر .(94)

حرکت « عبید الله بن زیاد » به سوی کوفه ؛

عبید الله قبل از رفتن به کوفه برادر خود « عثمان بن زیاد » را جانشین خود قرار می دهد و به مردم می گوید : « از سرپیچی بر کنار باشید که به خدا قسم ! اگر خبر به من رسد که یکی از شما سرپیچی کرده است او را می کشم ، همکارانش را می کشم و کوچکترین مطلب را به سخت ترین وجهی خواهم گرفت تا از کجی در آیید...(95) .
همراهیان ابن زیاد عبارتند از : مسلم بن عمرو الباهلی ، منذر بن جارود عبدی ، شریک بن اعور حادثی و خدمتگزاران و خانواده اش (96).
دینوری از همراهیان او تنها از شریک بن اعور و منذر بن جارود نام می برد (97).
عبید الله وقتی نزدیک کوفه می شود صبر می کند تا شب شود(98) ، و بعد از آن چهره خود را می پوشاند و وارد شهر می شود . مردم که فکر می کنند امام حسین علیه السلام آمده اند شروع به سلام دادن و خوش آمد گویی می کنند که « مرحبا بک یا ابن بنت رسول الله قدمت خیر مقدم » .(99)
در اینجا بر خلاف سایر موارد که در نقل مطالب زیاد حذف کرده است مطلبی زیادتر می آورد ! که باز هم مشکوک است : « و جعلوا یقبلون یده و رجله !» .(100)
ابن زیاد که از بشارت دادن مردم کوفه به قدوم امام علیه السلام ناراحت شده بود هیچ نمی گوید و به مسجد اعظم می رود و مردم را فرا می خواند و سپس خود را معرفی می کند و می گوید : « ... انا لمطیعکم کالوالد الشفیق، و لمخالفکم کالسم النقیع، فلا یبقین احد منکم الا على نفسه » .(101)
بنابر نقل ابن اعثم آن کسی که مردم را ساکت می کند و می گوید : او کسی نیست که شما می پندارید ( الیکم عن الامیر یا ترابیه ! فلیس هذا من تظنون ) « مسلم بن عمرو باهلی » می باشد .(102)
عبید الله بعد از آن به قصر دارالاماره می رود و « نعمان بن بشیر » راهی شام می گردد .(103)
عبید الله روز دوم باز به مسجد می آید و می گوید : « لا یصلح هذا الأمر إلا فی شدة من غیر عنف، و لین فی غیر ضعف، و أن آخذ منکم البری‏ء بالسقیم، و الشاهد بالغائب، و الولی بالولی‏ » . شخصی به نام « اسد بن عبد الله مری » می گوید : « لا تزر وازرة وزر اخری » (104) و بر تو است که بگویی و بر ماست که بشنویم ... (105).
هنگامی که خبر آمدن عبید الله به مسلم می رسد از ترس جان خود به خانه « هانی بن عروه مذحجی » می رود . او نیز بعد از خبر دار شدن از ماجرا می گوید : « لقد کلفتنی شططا بهذا الأمر، و لو لا دخولک منزلی لأحببت ان
تنصرف عنى، غیر انه قد لزمنى ذمام لذلک‏ » (106).
تعداد بیعت کنندگان با « مسلم بن عقیل » ؛
ابن سعد راجع به نامه مسلم به حضرت ابا عبد الله علیه السلام می نویسد : « إنی قدمت‏ الکوفة فبایعنی منهم إلى أن کتبت إلیک ثمانیة عشر ألفا فعجل القدوم فإنه لیس دونها مانع‏ » .
او در ادامه می گوید صد هزار نفر نامشان در نامه های ارسالی به حسین بن علی ( علیه السلام ) بیان گردیده بود ( فجاءت رسل اهل الکوفه الیه بدیوان فیه اسماء مائة الف ) (107).
استبعاد این سخن بر خواننده گرامی مخفی نمی باشد .
دینوری نیز هجده هزار نفر را تعداد بیعت کنندگان با مسلم می داند .(108)
ابن اعثم می گوید : مردم به صورت مخفیانه در خانه هانی به نزد مسلم می آمدند و با او بیعت می کردند و او نام ایشان را می نوشت و از آنها عهد و میثاق می گرفت که فرار نکنند و عذر نیاورند ، تا جائیکه با او بیست هزار نفر بیعت کردند .(109)
در اینجاست که مسلم تصمیم به حمله به عبید الله می گیرد ولی هانی مانع می شود و می گوید : عجله نکن . در عجله خیری نیست . ( لا تعجل فان العجله لا خیر فیها ) (110)

« شریک بن اعور » در خانه هانی ؛

از جمله کسانی که به همراه عبید الله به کوفه می آید « شریک بن اعور بصری » است که با هانی بن عروه رابطه داشت و جزء شریفان بصره بود(111) ، او از شیعیان امیرالمؤمنین بود(112) و از برگزیدگان شیعیان بود (113) و جزء بزرگان ایشان (114) . ولی شیعه بودن خود را مگر بر برادران مورد اعتمادش کتمان می کرد (115).
او به منزل هانی می آید و با مسلم بن عقیل همنشین می گردد و هانی را تحریک به قیام به فرمان مسلم می کند.
شریک در خانه هانی به سختی مریض می شود و خبر آن به عبید الله می رسد ، کسی را می فرستد که به او خبر دهند فردا به عیادتش می رود . شریک به مسلم می گوید : فردا من عبید الله را به حرف مشغول می کنم و تو او را بکش و به دارالاماره برو که دیگر هیچ منازعی نداری و اگر خداوند به من عافیت عطا کند به بصره می روم و کار آنجا را برایت کفایت می کنم .(116)
هانی بن عروه اجازه چنین کاری را به آنها نمی دهد و می گوید : دوست ندارم ابن زیاد در خانه من کشته شود. (117) هانی دلیل مخالفت خود را وجود فرزندان و کنیزان بیان می کند(118) ولی شریک باز هم اصرار می کند تا خبر می آورند عبید الله آمده است و شروع به صحبت می کنند .
چون مسلم اقدام نمی کند شریک شروع به خواندن اشعاری می کند تا او را تحریک کند . عبید الله می گوید : او هزیان می گوید ؟! و هانی جواب مثبت می دهد .
بعد از رفتن عبید الله ، شزیک به مسلم می گوید : آیا چیزی جز ترس و سستی مانع تو شد ؟ مسلم می گوید : دو چیز مانع من گردید ؛ یکی کراهت هانی و دیگر فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله که ایمان مانع آدم کشی است و مؤمن آدم کشی نمی کند (ان الایمان قید الفتک، لا یفتک مؤمن‏ ) . شریک گفت : به خدا قسم ! اگر او را کشته بودی کارت محکم می شد .(119)
ابن اعثم این روایت را به نقل از مسلم از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است (منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمی علی بن أبی طالب رضی الله عنه أنه قال: الإیمان قید الفتک ، فلم أحب أن أقتل عبید الله بن زیاد فی منزل هذا الرجل‏ ). و جواب شریک را چنین نقل می کند : و الله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا منافقا .(120)
شریک بعد از آن سه روز بیشتر زنده نمی ماند(121) و ابن زیاد بر بدن او نماز می خواند .(122)
ابن سعد باز هم به گونه ای متفاوت ماجرا را نقل می کند : مسلم مخفی می شود و سی نفر برای کشتن عبید الله آماده می شوند ! وقتی شریک شروع می کند با کنایه بفهماند که حمله کنید ، عبید الله شک می کند و خارج می شود و ماجرا را از غلام هانی که در سپاه او بود ! می پرسد و او ماجرا را لو می دهد !!!(123)


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ترفند ابن زیاد برای دستگیری مسلم ؛

ابن زیاد هزار درهم به غلام خود « معقل » می دهد و می گوید : مسلم را برایم پیدا کن و هرگاه مکانش را شناختی نزد او برو و به او بگو که از شیعیانش هستی و بر مذهب او و این پول را به او بده و بگو این پول را بر علیه دشمنانت به کار بگیر . با این کار به تو اعتماد می کند و چیزی را از تو کتمان نمی کند . وقتی شب شد خبر او را برای من بیاور .
معقل وارد مسجد می شود و کسی از شیعیان را می بیند که به او « مسلم بن عوسجه اسدی » می گفتند (124). به نزد او می نشیند و می گوید : ای بنده خدا ! من مردی از شام هستم ولی این خانواده و دوستدارانشان را دوست دارم و به همراه من سی هزار درهم است که می خواهم به مردی که خبرش به من رسیده که به شهر شما آمده و برای فرزند دختر رسول الله بیعت می گیرد . اگر صلاح می دانی مرا به نزد او ببر تا پولها را به او بدهم و با او بیعت کنم و اگر می خواهی از من بیعت بگیر .
مسلم بن عوسجه فریب او را می خورد و از او میثاق و عهد محکمی می گیرد و می گوید : امروز برو تا ببینم چه می شود .
فردای آن روز دوباره معقل می آید و می گوید : پس چه شد تو به من قول دادی ؟! مسلم بن عوسجه به او می گوید : ای برادر شامی ! ما به دفن و کفن شریک مشغول بودیم که از بزرگان شیعه بود و از دوستداران اهل بیت . معقل می گوید : و مسلم بن عقیل در خانه هانی است ؟ مسلم بن عوسجه می گوید : بله . معقل هم می گوید : پس برخیز تا این پول را به او دهم و با او بیعت کنم .
معقل به خانه هانی می آید ، بیعت می کند و پول را تحویل می دهد و بعد از فرا رسیدن شب خبر را برای عبید الله می برد و او نیز معقل را مأمور می کند که از خانه هانی مراقبت کند تا مسلم از آنجا به جای دیگری نرود (125).

عبید الله ، هانی را به دارالاماره احضار می کند ؛

ابن زیاد « محمد بن اشعث بن قیس ، اسماء بن خارجه فزلزی و عمرو بن حجاج زبیدی » را فرا می خواند و از آنها می پرسد : چرا هانی به نزد ما نمی آید ؟! آنها می گویند : او مریض است . ابن زیاد می گوید : مریض بوده است ولی خوب شده است و بر در خانه اش نشسته است ، به نزد او بروید و به او امر کنید که حق واجب ما را رها نکند . (126)
در همین حین که « عبد الله بن یربوع تمیمی » ، یکی از اصحاب عبید الله وارد می شود و خبر دستگیری کسی را می دهد که به همراهش نامه ای بوده است .
وقتی آن شخص را می آورند معلوم می شود حامل نامه مسلم به امام حسین علیه السلام است به این شرح که : « بسم الله الرحمن الرحیم، للحسین بن علی، أما بعد فإنی أخبرک أنه قد بایعک من أهل الکوفة نیف و عشرون ألفا، فإذا بلغک کتابی هذا فالعجل العجل، فإن الناس کلهم معک و لیس لهم فی یزید بن معاویة رأی و لا هوى- و السلام‏ » . عبید الله از آن شخص می پرسد : که هستی ؟ و او می گوید : غلامی از بنی هاشم . عبید الله می پرسد : چه کسی آن نامه را به تو داده است ؟ و او می گوید : از زنی گرفتم که او را نمی شناختم . عبید الله می گوید : یکی را انتخاب کن یا به من بگو چه کسی نامه را به تو داده است و نجات پیدا کن یا اینکه کسته می شوی . او نیز می گوید : نمی گویم چه کسی نامه را به من داده است و مرا از کشته شدن باکی نیست ، و من کشته ای را بزرگتر از آنکه بدست مثل تویی کشته شود نمی شناسم .
عبید الله دستور می دهد گردن او را بزنند و او را به گونه ای می کشند که بیشترین اذیت را ببیند ( فضربت رقبته صبرا ) (127) (128) .
آن افراد به دنبال هانی می روند و با او همراه می شوند ، وقتی به در دارالاماره می رسند هانی به اطرافیان می گوید : از این مرد ( عبید الله ) ترسی به من روی آورده است . اطرافیانش او را دلداری می دهند . (129)
هنگامی که هانی وارد بر عبید الله می شود از علت احضار شدنش می پرسد و او می گوید : چرا مسلم را پناه دادی و برای او اسلحه جمع کردی ؟ هانی انکار می کند و عبید الله معقل را صدا می زند . هانی متوجه می شود که او جاسوس عبید الله بوده است .(130)
هانی می گوید : من مسلم را دعوت نکردم ولی او به من پناهنده شد و من حیا کردم که او را رد کنم ولی الان او را بیرون خواهم کرد ، مرا رها کن تا او را بیرون کنم (131).
عبید الله به او می گوید : نه به خدا قسم ! رهایت نمی کنم تا اینکه او را نزد من آوری . هانی در جواب می گوید : آیا زیباست که من مهمانم را و پناهنده ام را تسلیم تو کنم تا او را به قتل رسانی ؟! (132) به خدا قسم ! هرگز
چنین نمی کنم (133).
« مسلم بن عمرو باهلی » از عبید الله اجازه می گیرد تا با هانی صحبت کند و او را راضی نماید ولی تلاش او نیز فایده ای ندارد و هانی در جواب او می گوید : « و الله علیّ فی ذلک من أعظم العار أن یکون مسلم فی جواری و ضیفی و هو رسول ابن بنت رسول الله (صلى الله علیه و سلّم و على آله) و أنا حیّ صحیح الساعدین کثیر الأعوان، و الله لو لم أکن إلا وحدی- لکن و أنا کثیر الأعوان- لما سلمته إلیه أبدا حتى أموت‏ » . ابن زیاد عصبانی می شود و می گوید : او را نزد من می آوری یا اینکه گردنت را می زنم . هانی در جواب می گوید : اگر چنین کنی رعد و برق به دور خانه ات زیاد خواهد شد ( کنایه از اینکه یاران من محاصره ات می کنند و چنان شمشیر می زنند که گویی رعد برق باشد ) . ابن زیاد هم می گوید : آیا مرا تتهدید می کنی ؟! (134) و با دسته ای چوب بر صورت هانی می زند که منجر به شکسته شدن صورت و بینی و شکافته شدن ابروی او می شود (135).
بنی مذحج از ماجرا با خبر می شوند و همگی سوار می شوند و به در قصر دارالاماره می آیند . عبید الله صدای آنها را می شنود و می گوید : چه خبر است ؟ می گویند : آنها عشیره هانی هستند که فکر می کنند او کشته شده است . عبید الله به قاضی شریح می گوید : برو او را ببین و به آنها خبر بده که هانی کشته نشده است . شریح چنین می کند و آنها نیز باز می گردند .(136)
بنابر نقل دینوری « عمرو بن حجاج » سید آنه به ایشان می گوید : وقتی صاحب شما زنده است ، چه عجله ای برای فتنه دارید ؟ باز گردید و آنها باز می گردند (137)
در اینجا اختلافی میان نقل ابن اعثم و دینوری وجود دارد و آن اینکه بنابر نقل دینوری بعد از رفتن قوم هانی ، عبید الله دستور قتل هانی را صادر می کند و بعد از اینکه مسلم از شهادت او خبردار می شود قیام می کند .(138) اما بنابر نقل ابن اعثم ابن زیاد به مسجد می رود و در حال خطبه خواندن است که فریاد قیام مسلم بلند می شود و بعد از شهادت مسلم دستور قتل هانی را صادر می کند .(139)

قیام مسلم ؛

گفته شد که اختلاف وجود دارد میان اینکه قیام مسلم قبل از قتل هانی بوده است یا بعد از آن .
قیام ایشان در روز سه شنبه هشتم ذی الحجه می باشد .(140) و بعضی می گویند : روز چهارشنبه نهم ذی الحجه بعد از خروج امام حسین علیه السلام از مکه (141).
مسلم « عبد الرحمن بن کریز » را به فرماندهی قبیله کنده و ربیعه ، « مسلم بن عوسجه » را به فرماندهی مذحج و اسد ، « ابی ثماته صیداوی کندی » را به فرماندهی تمیم و همدان و « عباس بن جعده بن هبیره » را بر قریش و انصار می گمارد . و قصر را احاطه می کنند .
در این هنگام عبید الله به همراه سایر اطرافیان از اشراف کوفه که در قصر بودند و تعداد آنها دویست نفر بود به پشت بام می روند و شروع به تیر اندازی می کنند و مانع می شوند که یاران مسلم به قصر نزدیک شوند . این درگیری ادامه پیدا می کند تا اینکه شب می شود .(142)
ابن اعثم می گوید : تعداد یاران مسلم در این حمله هشت هزار نفر بود و یا بیشتر از آن . شروع به جنگیدن با سپاه عبید الله می کنند و عبید الله و سایر همراهیانش از بالای قصر نظاره می کردند .(143)
ابن سعد می گوید : یاران مسلم چهرصد نفر بودند و یاران عبید الله در قصر شصت نفر .(144)
عبید الله به اطرافیان می گوید : هر کدام به ناحیه ای از بام قصر بروید و مردم را بترسانید . « کثیر بن شهاب ، قعقاع بن شور ، شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن » کسانی هستند که بر بام می روند و فریاد می زنند : ای مردم کوفه ! از خدا بترسید و برای فتنه عجله نکنید و اتحاد قوم را بر هم نزنید و بر نفس خود سپاهیان شام را وارد نکنید ؛ زیرا شوکت آنها را تجربه کرده اید (145).
« کثیر بن شهاب » فریاد می زند : آگاه باشید ای شیعیان مسلم بن عقیل ! آگاه باشید ای شیعیان حسین بن علی ! جان خود و اهل و فرزندانتان را به خطر نیاندازید ، این سپاه شام است که می آید و امیر عبید الله بن زیاد با خدا پیمان بسته است اگا با شما به جنگ برخیزد و همین امروز برنگردید عطای شما را قطع می کند و جنگجویان شما را با جنگاوران شام رها می سازد و بی گناه را در ازای گناهکار مؤاخذه می کند و شاهد را در ازای غائب تا اینکه گناهکاری نباشد مگر اینکه به سزای عملش برسد (146).
اینجاست که مردم کم کم متفرق می شوند و مردان فرزند و برادر خود را و مادران فرزند و همسرانشان را با خود می برند (147).
تعداد کسانی که با مسلم باقی می مانند ده نفر بوده اند (148) یا سی نفر (149) که آنها هم او را رها می کنند !
مسلم به در خانه ای می رسد که زنی به نام « طوعه » بر در آن ایستاده است و وقتی ایشان را می شناسد پناهش می دهد . وقتی پسر طوعه می آید متوجه مطلب می شود و مادر به او می گوید : راجع به او جایی سخن نگو (150).
فردای آن روز عبید الله دستور می دهد مردم در مسجد اعظم جمع شوند و می گوید : ای مردم ! مسلم بن عقیل به این شهر آمد و دشمنی را آشکار کرد و وحدت را شکافت و من بری الذمه کردم هر کس را که او را در خانه اش بیابیم و هر که او را با او بیاورند خونش به گردن خودش است . ای بندگان خدا ! از خدا بترسید و بر طاعت و بیعت خود پایدار باشید و بر جان خود راهی قرار ندهید و هر که مسلم را بیاورد ده هزار درهم پاداش و در نزد یزید بن معاویه صاحب منزلت بالایی خواهد شد و هر چه بخواهد به او می رسد والسلام (151).
همچنین برای اینکه مردم بیشتر بترسند به « حصین بن نمیر » فرمان داد که همه راههای کوفه را مسدود کند (152) و فردا تمامی خانه ها را یک به یک بگردد !(153)
فرزند طوعه به دارالاماره می رود و در حالی که « محمد بن اشعث » در نزد عبید الله قرار دارد ، مکان مسلم را به فرزند محمد بن اشعث ، عبد الرحمن ، می گوید و او نیز خبر را به پدر می رساند (154).
ابن زیاد دستور آوردن مسلم را به « محمد بن اشعث » می دهد(155) و سپس به « عبید ( عمرو ) بن حریث » دستور می دهد که صد مرد با او همراه کند(156) و سفارش می کند که همگی از دلاوران باشند(157) و همچنین از قریش تا عصبیت برای آنها خطری ایجاد نکند (158).
مسلم که صدای اسبان و مردان را شنید فهمید که به دنبال او آمده اند ، اسب خود را آماده کرد ، زره پوشید ، عمامه به سر گذاشت و تحت الحنک بست و شمشیرش را برهنه کرد . سربازان به داخل خانه سنگ می انداختند و آتش روشن کردند . مسلم خندید وگفت : ای نفس ! خارج شو به سوی مرگی که از آن چاره ای نیست . و سپس از آن زن تشکر می کند و برای او دعا فرمود و گفت : می دانم این مطلب از جانب فرزندت است ، در را باز کن . آنها به جنگیدن مشغول می شوند و مسلم جماعتی از آنها را می کشد .
خبر به عبید الله می رسد و برای اشعث پیغام می فرستد که تو را به سوی یک نفر فرستاده ام تا نزد من بیاوریش ، آنگاه چنین شکافی میان اصحاب من ایجاد گردیده است ! محمد بن اشعث پاسخ می دهد : ای امیر ! آیا نمی دانی که مرا به سوی شیر درنده بیشه و شمشیر برّانی که در دست دلاوری پهلوان از نسل بهترین مردم فرستاده ای ؟ !
محمد بن اشعث به مسلم پناه می دهد ولی او می گوید : « لا حاجة لی امان الغدرة » . و اینقدر می جنگد تا اینکه بواسطه زخمها ضعیف می شود و اطراف او را می گیرند و به سوی او تیر و سنگ پرتاب می کنند .
مسلم به آنها می گوید : وای بر شما ! چه شده است شما را که مرا همچون کفار با سنگ می زنید ؟! در حالی که من از اهل بیت انبیاء ابرار هستم ، وای بر شما ! آیا حق رسول الله و ذریه او را رعایت نمی کنید ؟!
محمد بن اشعث باز هم به ایشان امان می دهد و مسلم می گوید : ای فرزند اشعث ! آیا گمان کرده ای که من تا موقعی که قادر بر جنگ هستم تسلیم شما می شوم ؟ ! نه به خدا قسم .
مسلم حمله می کند و محمد بن اشعث را به عقب می راند و می فرماید : « الهم ! ان العطش قد بلغ منّی » . ولی کسی جرأت نمی کند که به او آب دهد و یا به او نزدیک شود .
ابن اشعث گفت : این ننگی است بر شما که از مردی تنها چنین به جزع افتید ، همگی با هم حمله کنید . پس همه با هم حمله کردند و « بکیر بن حمران احمری » ضربه ای به لب بالای مسلم می زند و ایشان هم ضربه ای به او می زند و او را می کشد . کسی از پشت نیزه ای به او می زند و مسلم بر زمین می افتد و اسیر می گردد .(159)

گفتگوی مسلم و عبید الله ؛

هنگامی که مسلم پیش ابن زیاد آورده می شود به او می گویند : بر امیر سلام کن . ایشان می گویند : او امیر من نیست تا بر او سلام کنم و سلام من بر او چه فایده ای دارد در حالی که او قصد کشتن مرا دارد .
عبید الله می گوید : چه سلام کنی چه نکنی کشته خواهی شد . مسلم جواب می دهد : اگر مرا بکشی بدتر از تو نیز بهتر از مرا کشته است ... و من آرزوی توفیق شهادت بدست بدترین خلایقش را دارم ... .
ابن زیاد به مسلم تهمت شراب خواری می زند و ایشان می گوید : تو مستحق تر از من به خوردن شراب هستی ، کسی که به حرام می کشد و در آن حال به بازی و لهو مشغول می گردد ... به خدا قسم ! اگر با من ده نفر از کسانی که به آنها اطمینان دارم بودند و قدرت بر خوردن آب پیدا می کردم طول می کشید که مرا در این قصر ببینی ، ولی اگر قصد کشتن مرا داری فردی از قریش را به نزدم بفرست تا وصیت کنم .
مسلم به « عمر بن سعد » چنین وصیت می کند : 1- فروش اسب و سلاح و پرداخت هفتصد درهم بدهکاری 2- به خاک سپردن بدن بعد از مرگ 3- نامه نوشتن برای امام حسین علیه السلام که به کوفه نیاید ( و ان تکتب الی الحسین بن علی ان لا یقدم فینزل به ما نزل بی ) .
ابن زیاد وقتی از وصیت او باخبر می شود می گوید : راجع به مالت اختیار داری آنچه می خواهی ، ولی بدنت وقتی تو را کشتیم اختیار ان با ماست و ما می دانیم خداوند چه با بدنت می کند ! اما حسین اگر کاری با ما نداشت با او کاری نداشتیم ... .
وقتی عبید الله به مسلم می گوید : چرا به این شهر آمدی و موجب تفرقه شدی ؟ ایشان می گویند : من برای این به این شهر نیامدم و لیکن شما منکر را ظاهر کردید و معروف را دفن نمودید و بر مردم بدون رضایت امارت گزیدیدو آنها را بر غیر آنچیزی که خداوند امر کرده بود کشاندید و همچون کسری و قیصر در میان ایشان عمل نمودید پس ما به نزد آنها آمدیم تا امر به معروف کنیم و آنها را از منکر نهی کنیم و به سوی حکم قرآن و سنت دعوتشان کنیم و خلافت بعد کشته شدن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب متعلق به ما بوده است و ما مغلوب شدیم ؛ زیرا شما اولین کسانی بودید که بر امام هدی خروج کردید و یکپارچگی مسلمین را شکافتید و خلافت را غصب کردید و با اهل آن با ظلم و ستم منازعه کردید و نمی دانیم برای خودمان و شما مگر گفتار خداوند متعال را که « و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون » .
عبید الله مسلم را به دست کسی می دهد که توسط مسلم زخمی شده بود و گفت : او را به بالای قصر ببر و بکش تا قلبت شفا گیرد . ایشان مشغول تسبیح الهی و استغفار بودند و فرمودند : « الهم احکم بیننا و بین قوم غرِّونا و خذلونا » (160).
ابن زیاد به همراه نامه ای سر مسلم و هانی را برای یزید می فرستد و او نیز دستور می دهد تا آنها را بر دروازه شهر آویزان کنند (161) و در جواب نامه ابن زیاد می نویسد : به من خبر رسیده است که حسین بن علی قصد حرکتبه سوی عراق کرده است پس با دقت نظارت کن و نگهبانی بده و با گمان زندانی کن و هر روز به من گزارش بده والسلام (162).
رسیدن خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام و حرکت ایشان ؛
بنابر نقل ابن اعثم خبر شهادت مسلم در مکه به امام علیه السلام می رسد .
شاهد اول : کلام ابن عباس به امام علیه السلام ؛
فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثم إنه عزم على المسیر إلى العراق، فدخل علیه عمر بن عبد الرحمن بن هشام المخزومی. فقال: ... قد بلغنی أنک ترید العراق ... لا تخرج من هذا الحرم ... و قدم ابن عباس فی تلک الأیام إلى مکة ... فقال : أعیذک باللّه من ذلک! ... و إنک تعلم أنه بلد قد قتل فیه أبوک و اغتیل فیه أخوک و قتل فیه ابن عمک و بویع یزید بن معاویة ... فاتق الله و الزم هذا الحرم‏ (163) .
شاهد دوم : نامه سعید بن عاص به امام علیه السلام ؛
أما بعد! فقد بلغنی أنک قد عزمت على الخروج إلى العراق و قد علمت ما نزل بابن عمک مسلم بن عقیل رحمه الله و شیعته‏ ... (164).
ولی بنابر نقل دینوری امام حسین علیه السلام در همان روز شهادت مسلم از مکه حرکت می کنند .
(و کان قتل مسلم بن عقیل یوم الثلاثاء لثلاث خلون من ذی الحجه سنه ستین ، و هی السنه التی مات فیها معاویه.و خرج الحسین بن على ع من مکة فی ذلک الیوم )(165) .
همچنین بنابر نقل ابن سعد در میان راه خبر می رسد ، که حضرت علی اکبر علیه السلام پیشنهاد برگشت می دهد ولی فرزندان عقیل می گویند ادامه می دهیم . حضرت علیه السلام اجازه می دهند هر که می خواهد برگردد (166).
ابن اعثم نیز روز خروج حضرت علیه السلام را هشتم ذی الحجه می داند .
(و خرج الحسین من مکة یوم الثلاثاء یوم الترویة لثمان مضین من ذی الحجة )(167) .
کسانی که با رفتن امام علیه السلام به کوفه مخالفت می کنند : عبد الله بن عباس ، عبد الله بن جعفر ، سعید بن عاص ، عمرو بن عبد الرحمن و ... می باشند . امام علیه السلام در جواب ایشان به موارد زیر اشاره می کنند :
- و الله أن أقتل بالعراق أحب إلیّ من أن أقتل بمکة، و ما قضى الله فهو کائن، و أنا مع ذلک أستخیر الله و أنظر ما یکون‏ (168).
- لأن أقتل خارجا منها بشبرین أحب إلی من أن أقتل خارجا منها بشبر (169).
- أنی رأیت جدی رسول الله صلّى الله علیه و سلّم فی منامی فخبّرنی بأمر و أنا ماض له، لی کان أو علیّ، و الله یا ابن عمی لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجونی [و] یقتلونی ... .(170)
علاوه بر مواردی که ذکر گردید و دلالت دارد بر اگاهی امام علیه السلام بر شهادت خود ، نحوه خداحافظی ایشان با « عبد الله بن عمر » جالب توجه است : استودعک الله من مقتول !! (171)
هنگام خروج امام حسین علیه السلام از مکه درگیری جزیی با سربازان « عمرو بن سعید » ( حاکم مکه ) بوجود می آید ( فابی علیهم و تدافع الفریقان فاضطربوا بالسیاط ) (172).
باز از اینجا هم مشخص است که جلوگیری از حرکت حضرت علیه السلام به طور جدی نبوده است ، و الا باید درگیری سخت تری صورت می گرفت و یا حد اقل در پی ایشان فرستاده می شد .
تعداد یاران حضرت علیه السلام بنابر نقل ابن سعد شامل سی و دو اسب سوار است ( فکانت خیلهم اثنین و ثلاثین فرسا ) (173) و بنابر نقل ابن اعثم شامل هشتاد و دو مرد ( و معه اثنان و ثمانون رجلا من شیعته و اهل بیته ) (174) .

پی نوشت ها :

1 - طبقات الکبری الخامسه 1 /442
2 - اخبار الطوال 226
3 - الفتوح 5/5
4 - همان
5 - اخبار الطوال 226
6 - الطبقات الکبری الخامسه 1 / 441
7 - الفتوح 5/ 7
8 - اخبار الطوال 226
9 - همان 227
10 - الفتوح 5/6
11 - اخبار الطوال 227
12 - الفتوح 5/ 6
13 - همان 7
14 - همان 7 و 8
15 - همان 8
16 - همان
17 - الفتوح 5 / 9
18 - اخبار الطوال 227
19 - همان
20 - الفتوح 5 / 10
21 - الطبقات الکبری الخامسه 1 442
22 - الفتوح 5 / 10
23 - اخبار الطوال 227
24 - الفتوح 5 / 11
25 - اخبار الطوال 227
26 - الفتوح 5 / 11
27 - الفتوح 5 / 12
28 - همان 14
29 - همان 17
30 - همان 21
31 - همان 24
32 - اخبار الطوال 228
33 - الفتوح 5 / 13
34 - اخبار الطوال 228
35 - الفتوح 5 / 14
36 - اخبار الطوال 228
37 - الفتوح 5 / 15
38 - انساب الاشراف 3/ 156
39 - الفتوح 5/ 18
40 - همان
41 - همان 19 و 20
42 - الفتوح 5 / 21
43 - همان
44 - قصص 21
45 - الفتوح 22
46 - همان
47 - اخبار الطوال 228
48 - الطبقات الکبری 5 / 443
49 - اخبار الطوال 228
50 - الفتوح 5/ 23
51 - الفتوح 5 / 23
52 - الطبقات الکبری 5 / 443
53 - الفتوح 5 / 24
54 - همان
55 - همان 25
56 - همان
57 - الطبقات الکبری 5 / 444
58 - الفتوح 26
59 - اخبار الطوال 229
60 - اخبار الطوال 229
61 - الطبقات الکبری 5/ 442
62 - انساب الاشراف 3 / 157 ( در الفتوح 5 / 28 حبیب بن مظاهر است )
63 - همان 157 و 158 _ الفتوح 5 / 28
64 - اخبار الطوال 229
65 - الفتوح 5 / 27
66 - الفتوح 5 / 28 و 29
67 - الطبقات الکبری الخامسه 1 / 451
68 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 444- 450
69 - همان 455
70 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 452
71 - همان
72 - الفتوح 5 / 30 و 31 ( این نامه در اخبارالطوال ص 230 با کمی اختلاف لفظی بیان شده است ) .
73 - الفتوح 5 / 31
74 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458
75 - الفتوح 5 / 33
76 - اخبار الطوال 231
77 - اخبار الطوال 230
78 - انساب الاشراف 3 / 159
79 - الفتوح 5 / 33
80 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458
81 - اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 34
82 - الفتوح 5 / 34
83 - انساب الاشراف 3 / 158
84 - اخبار الطوال 231
85 - همان _ الفتوح 5 / 35
86 - الفتوح 5 / 35
87 - همان 35 و 36
88 - اخبار الطوال 231
89 - الفتوح 5 / 35
90 - اخبار الطوال 231
91 - الفتوح 5/ 36
92 - همان
93 - اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 37
94 - اخبار الطوال 231
95 - الفتوح 5 / 38
96 - همان
97 - اخبار الطوال 232
98 - الفتوح 5 / 38
99 - اخبار الطوال 232 _ الفتوح 5 / 39 _ الطبقات الکبری الخامسة 1 / 459 ( کلام کوفیان در طبقات چنین آمده است : یابن رسول الله الحمد لله اراناک )
100 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 459
101 - اخبار الطوال 232 و 233
102 - الفتوح 5 / 39
103 - اخبار الطوال 233
104 - انعام 164
105 - الفتوح 5 / 40
106 - اخبار الطوال 233 _ الفتوح 5 / 40 ( با کمی تفاوت )
107 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458 و 459
108 - اخبار الطوال 235
109 - الفتوح 5 / 40
110 - همان
111 - اخبار الطوال 233
112 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 460
113 - الفتوح 5 / 43
114 - اخبار الطوال 233
115 - الفتوح 5 / 43
116 - اخبار الطوال 234 _ الفتوح 5 / 42
117 - همان
118 - الفتوح 5 / 42
119 - اخبار الطوال 234 و 235
120 - الفتوح 5 / 43
121 - همان
122 - اخبار الطوال 235
123 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 460
124 - در اخبار الطوال ص 235 دلیل اینکه معقل می فهمد مسلم بن عوسجه شیعه است به این صورت بیان گردیده است که می بیند او در کنار یکی از ستونهای مسجد زیاد نماز می خواند و پیش خود می گوید : این شیعیان هستند که زیاد نماز می خوانند ... وقتی مسلم بن عوسجه از او علت سؤال کردنش از ایشان ، و نه از کس دیگر ، می پرسد او می گوید : در چهره تو خیر دیدم و امیدوار شدم که از محبان اهل بیت رسول الله باشی .
125 - الفتوح 5 / 41 _ 44
126 - الفتوح 5 / 44
127 - همان
128 - یکی از معانی که برای « رقبه » بیان گردیده است پس گردن می باشد و شاید اشاره باشد به اینکه از پشت ، سرش را بریدند . و الله اعلم
129 - اخبار الطوال 237
130 - اخبار الطوال 237 _ الفتوح 5 / 46
131 - همان
132 - اخبار الطوال 238
133 - اخبار الطوال 238 _ الفتوح 5 / 47
134 - الفتوح 5 / 47
135 - همان _ اخبار الطوال 238
136 - الفتوح 5 / 48 و 49
137 - اخبار الطوال 238
138 - همان
139 - الفتوح 5 / 49 _ 61
140 - انساب الاشراف 3 / 159
141 - همان 160
142 - اخبار الطوال 238
143 - الفتوح 5 / 49
144 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /461
145 - اخبار الطوال 239
146 - الفتوح 5 / 50
147 - اخبار الطوال 239
148 - الفتوح 5 / 50
149 - اخبار الطوال 239
150 - اخبار الطوال 239 _ الفتوح 5 / 50
151 - الفتوح 5 / 52
152 - همان
153 - اخبار الطوال 240
154 - همان _ الفتوح 5 / 52
155 - همان
156 - اخبار الطوال 240( در الفتوح 5 / 53 سیصد مرد آمده است ) .
157 - الفتوح 5 / 53
158 - اخبار الطوال 240
159 - الفتوح 5 / 53 _ 55
160 - الفتوح 5 / 55 _ 58
161 - الفتوح 62 و 63
162 - همان 63( این نامه در اخبار الطوال ص 242 و انساب الاشراف ص 160 با کمی تفاوت بیان گردیده است ) .
163 - الفتوح 5 / 64 _ 65
164 - همان 67
165 - اخبار الطوال 242 و 243
166 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /463
167 - الفتوح 5 / 69
168 - همان 65
169 - انساب الاشراف 3 / 164
170 - الفتوح 5 / 67
171 - انسلب الاشراف 3 / 163
172 - انساب الاشراف 3 / 164
173 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /463
174 - الفتوح 5 / 69
منابع و مآخذ ؛
1- الأخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى (م 282)، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال،قم، منشورات الرضى، 1368ش.
2- جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى (م 279)، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، ط الأولى، 1417/1996
3- الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1410/1990.
4- الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الکوفى (م 314)، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:53 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده

در این پژوهش اصل عدالت در حرکت انقلابی امام از مکه تا کربلا مورد کنکاش قرار می گیرد. سخنان امام در مدینه با دوست و دشمن نشان می¬دهد که امام در گفتار هیچ¬گاه مروت را فرو ننهاد و از مرز اخلاق عبور نکرد. عدالت در گفتار امام به این دلیل است که عقل او بر احساس و غضب تسلط دارد و اجازه افراط و تفریط به آنان نمی دهد.
هجرت امام از مدینه به مکه اثر یک رفتار عادلانه و عاقلانه است. چون در مدینه امنیت جانی برای امام وجود ندارد.
مکه حرم امن الهی است و ماه¬های حرام به این حرمت می¬افزاید اما حاکم مکه حفظ مقام خویش را برتر از حفظ حرمت زمان و مکان می¬داند. با در نظر گرفتن شرایط سیاسی و اجتماعی عصر امام به این نتیجه می¬رسیم که همان خطری که امام را در مدینه تهدید می¬کند در مکه نیز وجود دارد. و امام به ناچار می¬بایست از مدینه هجرت کند. آنگاه که امام به این موضوع اطلاع می¬یابد قصد سفر می کند و به دعوت مردم عراق پاسخ می¬گوید.
به فرض اگر امام در مدینه می¬ماند و به شهادت می¬رسید یا زندانی می¬شد هیچ¬گاه تأثیر عاشورا برجای نمی¬ماند. انقلاب عاشورا با عدل سازگار است و پاسخ به ندای عقل و قلب است.

مقدمه

بررسی شیوه زندگی و سلوک رفتار فردی و اجتماعی شخصیت¬های مهم و تأثیرگذار یکی از موضوعات پژوهش برای محققین بوده و هست. این کار همیشه در انحصار پژوهشگران تاریخ نبوده است. جامعه¬شناسان، روان¬شناسان، فقیهان و نواندیشان دین نیز گاهی دست به چنین کاری زده¬اند. بدیهی است که هرطیف عینک خاص خود را به چشم می¬زند و برای یافتن پرسش-های خویش چنین می¬کند. این تنوع در نگاه عامل شناخت عمیق و همه جانبه یک جریان تاریخی و یا یک شخصیت تأثیرگذار است.
آنگاه که تحلیل¬های گوناگون و متفاوت و گاهی متناقض را می¬بینیم به این نتیجه می¬رسیم که باید تاریخ حادثه کربلا را از نو بخوانیم و بسنجیم. کربلا برای هرکس متناسب با ظرفیت و شخصیتش پیامی جداگانه دارد. وقتی می¬خواهیم کربلا را از زاویه دیگری بررسی کنیم به نوعی خانه تکانی تاریخی محتاجیم. به نظر می¬رسد که فرضیات وگمان¬ها و جزمیات پیشین را وا باید گذاشت و شناخت هر برش تاریخی انقلاب عاشورا را از نو با پیروی از روش پیشنهادی دکارت بیاغازیم. او می¬گفت در جستجوی روش علمی، لازم دانستم که همه¬ی فرضیات پیشین را نادیده و نپذیرفته بگیرم، و در همه چیز شک کنم جز در وجود ذهنی شکاک. ما نیز در ارزیابی حرکت و قیام امام بهتر است، به گمانم، با این فرض شروع کنیم که از آن هیچ چیز نمی¬دانیم و تنها با ذهنی پالوده از گذشته برای دست¬یابی به حقیقت حرکت کنیم شاید توانستیم ابعاد تازه¬تری را کشف کنیم.
انقلاب عاشورا و نقش ممتاز امام حسین (ع) در رهبری و هدایت آن از پدیده¬های شگفت و اثرگذار است. گرچه از واقعه عاشورا نزدیک به 14 قرن می¬گذرد اما زمان از آن به سادگی نتوانسته عبور کند و تأثیرات آن تاکنون باقی مانده و ساعت¬ها و سال¬ها زمان و انرژی پژوهشگران را به خود اختصاص داده است. در این واقعه امام خورشید است و همراهان او ستارگانی¬اند که از خورشید نور می گیرند. محور حرکت امام است. او برای کاروان برنامه¬ریزی می¬کند و ره¬روان با افتخار تبعیت می کنند.
شناخت بیش از پیش این پدیده سترگ تاریخی می تواند خدمت بزرگی به جامعه مسلمانان باشد تا آنان هویت خویش را بازیابند و برای رسیدن به قلّه کمال تلاش کنند و خود را در برابر فرهنگ¬های بیگانه زبون و خوار نبینند.

تعریف عدالت

مفهوم عدالت چنان گسترده و عمیق است که هرکس برای آن تعریف مستقلی دارد. بی تردید این واژه دارای مفهوم بدیهی نیست و باید تعریفی کاربردی، جهان¬شمول و واحد از آن ارائه داد تا بتوان موضوع تحقیق را براساس آن بنیاد نهاد.
عدالت در لغت به مفهوم داوری مطابق قانون یا حق و انصاف، اجرای کاری و یا حفظ وضعیتی معنا شده است.(1) البته عدالت در لغت به مفهوم گذاردن شیء در موضعش و از مفردات مشترک در علوم اسلامی، که دانشمندان مسلمان در هریک از آنها پیرامون آن سخن گفته¬اند و از واژه¬های مشتمل بر مفاهیم گسترده است. عدالت یا متعلق به اخلاق و افعال است، یا به تقسیم اموال، یا به معاملات و داد و ستدها، یا به احکام و سیاستها مربوط می¬شود.(2)
بین حکمای شیعی ملامهدی نراقی، عدالت را به سه گونه تقسیم کرده:
1) آنچه میان بندگان و خدای سبحان جاری است. زیرا عدالت عبارت از عمل به مساوات به قدر امکان؛ و چون خداوند بخشنده حیات و کمالات و نعمتها است، برای او بر عهدة انسان، حقی ثابت است که باید حتی¬المقدور آن را ادا کند تا عدالت فی الجمله، حاصل شود. زیرا هر که نیکی دیگری را به نحوی تلافی و جبران نکند، ستمکار است؛
2) عدالت میان مردم، از قبیل ادای حقوق و برگرداندن امانات و رعایت انصاف در معادلات و مبادلات و بزرگداشت بزرگان و دادرسی مظلومان و ضعیفان. این عدالت، اقتضاء می¬کند که هر کس به حق خود راضی باشد و به دیگری ستم نکند و هر یک از همنوعان را به قدر امکان بر حق خود وادارد تا به یکدیگر ظلم و جور نکنند و هر کس حقوق مؤمنین را به حسب توانایی، ادا کند؛
3) عدالت میان زندگان و مردگان صاحب حق، از قبیل ادای دیون آنها و عمل به وصیتشان و طلب رحمت برای آنها به وسیلة صدقه دادن و دعا کردن. «شریفترین عدالت و مهمترین عدالت¬ها، عدالت حاکم و زمامدار است و دیگر وجوه عدالت به آن بستگی دارد. رسول اکرم (ص) فرمود: «نزدیکترین مردم در قیامت به خدای متعال، زمامدار و حاکم عادل است و دورترین آنان از او، پادشاه ستمکار است.»(3)
براساس تعریفی که از عدالت شد و تقسیمی که ملامهدی نراقی از آن به عمل آورد، می¬توان سیره حضرت را مورد کنکاش قرار داد تا بررسی شود حضرت چگونه با رفتار و گفتار خود اشیاء را در موضع خود قرار می¬دهد و بر اساس عدالت رفتار می-نمایید و چگونه با بی¬عدالتی مبارزه می¬کند.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:46 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هجرت به مکه نماد عقل و عدالت

امام حسین (ع) آنگاه که فشارهای سیاسی را برخود احساس می¬کند و می¬فهمد که با نپذیرفتن بیعت جان خود و اطرافیانش در معرض خطر است، قصد هجرت به مکه را می کند و در شب یکشنبه 28 رجب، سال شصت هجری قمری همراه فرزندان و برادر و خواهران و برادرزادگان و همة خاندان خود - جز محمّد حنفیه- از مدینه به سوی مکه رهسپار می¬شود. (18)
مهاجرانی در کتاب پیام¬آور عاشورا هجرت را این¬گونه توصیف می کند: یک جامعه کوچک حرکت می¬کند. زنان و کودکان همراه کاروان هستند. از کودک شیرخوار چند روزه یا چند ماهه، تا کودکانی که باید دست آنها را گرفت و در دل تاریکی از کوره راههای بیابانها گذر کرد؛ از مدینه تا مکه. این راه - راه اصلی مدینه به مکه- را خانواده پیامبر بخوبی می¬شناختند. بارها، دهها بار، به حج آمده بودند. در بسیاری مواقع برای به جای آوردن مراسم حج، این مسیر را پیاده می¬آمدند. اما این بار شرایط دیگری است.(19)
امام هنگام حرکت آیه 21 سوره قصص را می خواند: « فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا یَترََقَّبُ قَالَ رَبّ‏ِ نجَِّنىِ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین‏.» « موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى‏] گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش‏.» در ارتباط با این آیه در تفسیر قمی آمده: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى‏کرد، تا به حد بلوغ و مردى رسید، و موسى (ع) در این مدت با فرعون گفتگو از توحید مى‏کرد، و فرعون سخت او را از این سخنها بازمى‏داشت، تا آنکه تصمیم گرفت او را از بین ببرد، موسى ناگزیر از کاخ او بیرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را دید که یکدیگر را کتک مى‏زدند، یکى در دین موسى بود، و دیگرى در دین فرعون، آن مردى که در دین موسى بود موسى را به کمک طلبید، موسى (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را سیلى زد، ولى همین سیلى به زندگى او خاتمه داد، ناگزیر موسى در شهر متوارى شد.(20)
مرحومه علامه طباطبایی در تفسیر آیه می¬نویسد: پس از شهر بیرون شد، در حالى که ترسان و نگران پشت سر بود، گفت پروردگارا مرا از شر مردم ستمکار نجات بده. و در این تاییدى است بر این که حضرت موسى آن عملش را که به خطا مرد قبطى را کشت، براى خویش جرم نمى‏دانست.(21)
ترس و شجاعت از صفات نفس¬اند و ترس نشانة ضعف و شجاعت نشانة قدرت است. اما حکم به اینکه ترس همیشه ناپسند و نترسیدن همیشه پسندیده است، صحیح نیست. چون این دو صفت هرکدام تعریف و جایگاه خاص خود را دارا می¬باشد و مانند سایر صفات اخلاقی مرز ویژه خود را دارند. نترس بودن آنگاه برای انسان یک صفت پسندیده است که عقل و منطق و شرع برای انسان راهی را گشوده باشد و انسان بی¬هیچ دلیلی از آن بترسد ویا پدیده¬ای که وحشت ندارد بی¬جهت انسان را به وحشت اندازد. بدیهی است که در این موارد ترس نابجا و ناپسند است؛ مانند ترس از انسان مرده و یا ترس از تاریکی که معمولاً برای کودکان پیش می¬آید. عقل ترسیدن از این قبیل موارد را نشانة ضعف می¬داند. چون این پدیده¬ها نمی¬توانند ضرری به انسان بزنند. این موارد در حقیقت افراط در ترس می¬باشد. اما تفریط در نترسیدن هم ناپسند است. چون از لبة دیگر پشت بام به زمین افتادن است. اگر انسان آنجایی که باید احتیاط کند و برخی پدیده¬ها دوری کند، نترسد و خود را در معرض خطر قرار دهد عقل چنین کاری را قبیح می شمرد؛ وقتی انسان تیغ را در دست مست ببیند و نترسد، و برای حفظ سلامتی خود نکوشد و بگوید من از هیچ چیز نمی¬ترسم، این رفتار نشانگر نادانی و سفاهت اوست. در این موارد ترسیدن عملی عاقلانه است و نترسیدن غیر عاقلانه.
هجرت شبانه امام به مکه و خواندن این آیه قرآن نشان از ترسی بجا و حرکتی عادلانه دارد. امام وقتی جان خود و خانواده¬اش را در معرض خطر می¬بیند بدیهی است که باید برای حفظ آن بکوشد. امام تهور و بی¬باکی از خود نشان نمی¬دهد. این رفتار امام نشانه دیگری از عدالت اوست. امام آنجا که شایسته شجاعت است به شایستگی این صفت را از خود نشان می¬دهد و آن صحنه پرشکوه روز عاشورا را می¬آفریند. اما اکنون که کشته شدنش بی¬اثر و یا کم¬اثر است با زیرکی هجرت می¬کند. عابدینی در این باره می¬نویسد: امام (ع) تصمیم گرفت به سوی مکه حرکت کند و دوستان و یارانش نیز با این تصمیم موافق بودند چون اولاً تا ان زمان خبر بیعت نکردن حضرت به نواحی مختلف می¬رسید و عکس العمل آنان روشن می¬گشت؛ ثانیاً چون مکه حرم امن الهی بود احتمال ترور حضرت در مکه، کمتر از جاهای دیگر بود؛ ثالثاً چون ماه رجب، ماه حرام بود و ماه¬های حرام نیز همچون حرم در نزد عرب¬ها احترام داشت، چند روز باقیماندة این ماه فرصتی به حضرت می¬داد که به تهیة لوازم سفر بپردازد. با تمام شدن ماه رجب، حضرت مُحرم شد و در مصونیت احرام قرار گرفت. (22)
کورت فریشلر که در کتاب امام حسین و ایران تحقیق بسیار ارزشمندی را به سامان رسانده، پیرامون شرایط تاریخی حضرت می¬نویسد: در آن موقع، از افراد خانواده هاشمی گذشته، حسین حتی در مکه طرفدار نداشت چون مردم می ترسیدند که تظاهر به طرفداری از حسین بکنند.
معاویه که اول کسی است که در اسلام سازمان جاسوسی به وجود آورد و آن سازمان را برای پسرش یزید به میراث گذاشت و عمال سازمان مزبور که مبلغ یزید بودند در تمام کشورهای اسلامی علیه حسین تبلیغ می¬کردند و هر امام جماعت که بعد از نماز برای مردم صحبت می¬کرد به دستور عمال سازمان مزبور مجبور بود که از حسین بد بگوید. آن قدر بدگویی از حسین در دنیای اسلام شدت و غلظت پیدا کرده بود که در مکه هم ائمه جماعت از حسین بدگویی می¬کردند و به طور علنی او را مرتد می¬خواندند.
هرکس که تظاهر به طرفداری از حسین می¬کرد کشته می¬شد و هرکس که می¬خواست دشمن خود را معدوم نماید او را متهم می¬کرد که طرفدار حسین می¬باشد و کسی که مورد اتهام قرار گرفته بود از مرگ رهائی نمی¬یافت مگر اینکه با صدای بلند از حسین بدگوئی کند. (23)
تشریح اوضاع و شرایط سیاسی آن زمان مکه توشط فریشلر نشان می¬دهد که مکه منطقه ایده¬آل و مطلوب برای امام نیست اما امنیت امام در مکه نسبت به مدینه بیشتر است. خصوصاً که با نزدیک شدن به ماه¬های حرام این امنیت تقویت می¬شود.
مردم مکه و مدینه امام حسین را به خوبی می¬شناختند و او را فردی کریم می¬دانستند. این صفت حضرت آن¬چنان پررنگ است که تاریخ¬پژوهی مانند فریشلر می¬نویسد: حسین بالفطره کریم بود و سخاوت را برجسته¬ترین صفت نیکوی مرد می¬دانست و عقیده داشت که سخاوت از شجاعت برتر می¬باشد و در بین صفات ناپسند آدمی لئامت را از همه بدتر می¬دانست و در این مورد هم مورخین شیعه و سنی متفق¬القول هستند. و روایات زیاد در کتب مورخین شرق از سخاوت حسین هست که ما به ذکر دو واقعه از آنها اکتفا می¬کنیم. وقتی فرزندش علی بن الحسین، که بعد ملقب به زین العابدین شد، به مدرسه می¬رفت معلم او سورة الحمد را که اولین سورة قرآن می¬باشد به طفل آموخت و حسین یکصد سکه زر که یکصد مثقال طلا بود به معلم بخشید و هنگامی که اسامه بن زید یکی از اصحاب پیغمبر اسلام بیمار شد و حسین به عیادتش رفت، بیمار از وضع نامطلوب زندگی مادی خود شکایت کرد و گفت شصت هزار درهم قرض دارد و حسین در همان روز تمام قرض اسامه بن زید را پرداخت و ده هزار درهم نیز به او داد تا اینکه صرف معاش خود کند. (24)
و گشاده¬دستی و سخاوت حضرت تا به آنجاست که مارسلین می¬گوید: در آن دوره در مکه و مدینه جز حسین کسی به شاعران صله نمی¬داد برای این¬که خلافت طولانی معاویه ذوق علاقه به شعر را در مردم ازبین برده بود.(25)
زمانی که ترس درون انسان رخنه کند و رعب و وحشت زبانه کشد جایی برای حق¬گویی و حق¬طلبی باقی نمی¬گذارد. بسیاری از مردم، امام را به نیکی می¬شناختند. پدر و مادر او را نمی¬توانستند فراموش کنند. در درون حکومت حضرت علی (ع)، عدالت و حق¬محوری او را دیده بودند. چه کسی در مکه و مدینه بود که نداند فاطمه (س) مادر امام و فرزند رسول خداست. همه می¬دانستند ریشه امام در نبوت است. اما چرا از او دفاع نمی کردند و زبان و قلب¬شان همراه او نبود؟ بررسی این پرسش نیاز به شناخت عمیق فرهنگ آن جامعه و روانشناسی مردم آن زمان دارد. اما آنچه از آن شرایط تاریخی قابل برداشت است ضعف و رعب مردم است و ناتوانی آنان در هماهنگی با اُسوه حق و عدالت.
سیدجعفر شهیدی در این باره می¬نویسد: حجاز از اهمیت معنوی خاص برخوردار بود. و مردم آن در دیدة مسلمانان ارجی مخصوص داشتند. اسلام در شهر مکه آشکار شد. قبلة مسلمانان و زیارتگاه هر سالة ایشان در این شهر قرار داشت مدینه مقر پیامبر و خلفای او بود. سی و پنج سال کارهای حوزة اسلامی در این شهر حل و فصل می شد. قبر پیغمبر و مسجد او که مسلمانان بدان ارج فراوان می¬نهادند در این شهر بود.
مسلم است که سیاست پیشگان دمشق موقعیت این شهر را بخوبی می¬دانستند، اما اطمینان داشتند از جانب مکه خطری متوجه آنان نیست. زیرا گروهی بزرگ از خویشاوندان حکومت جدید (بنی امیه) در آن شهر بسر می بردند. این قبیله با دیگر قبیله¬ها پیوند خویشاوند و یا زناشویی داشت و رعایت سنتهای قبیله¬ای مانع می¬شود بیگانه را به خویش ترجیح دهند.
تنها ایالتی که حکومت تازه از آن نگرانی داشت عراق و تنها نامزد خلافت که می¬ترسیدند حسین بن علی(ع) بود. (26)
احمدبن اعثم کوفی گوید: چون امام (ع) به مکه درآمد مردم آنجا بسیار خوشحال شده صبح و شام نزد او رفت و آمد می-کردند او در بلندترین جای مکه فرود آمده خیمة بزرگی افراشته بود. و عبدالله بن زبیر در خانه خود - قیقعان- فرود آمد. سپس عبدالله بن عبّاس امام را به خانه عبّاس منتقل کرد. فرماندار مکه در آن روز عمر بن سعد بن ابی وقّاص بود. امام مؤذنی را گماشت که با صدای بلند اذان می¬گفت و (چون مردم جمع می¬شدند) او با مردم نماز می¬گزارد. ابن سعد چون دید، مردم از هر سو فراوان نزد او رفت و آمد دارند ترسید که حاجیان (در ایّام حج) به او گرایش یابند. پس پنهانی به مدینه رفت و ماجرا را به یزید نوشت. و حضور امام (ع) برای عبدالله بن زبیر بسیار سنگین بود زیرا طمع داشت که اهل مکه از او پیروی کنند چون امام به مکه آمد آنان نزد او رفت و آمد کردند و با او پیوستند، با این حال عبدالله صبح و شام نزد او می¬رفت و با او نماز می¬گذارد. (27)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:45 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده

در این اثر، به طور خلاصه چهار نظریه ی تحلیلی (تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح) درباره قیام عاشورا ارائه میشود و از پرداختن به جزئیات واقعه پرهیز می شود.
در تحلیل کلیت حرکت آن امام، موضوعاتی چون امکان پیدایی، زمینه های اجتماعی و فرهنگی به طور عام، عقلانیت پنهان در واقعه کربلا مورد بررسی قرار می گیرد.
اهمیت بحث حاضر در این است که از یک جهت با توجه به گستردگی ای که در مباحث کلامی و اعتقادی حال حاضر پدید آمده، به واقعه عاشورا نیز از جنبه استدلالی توجه نموده است و از سوی دیگر، از میان انگیزه های مختلفی که در آثار پیشروان و متأخرین وجود داشته، مهم ترین آنها استخراج شده، طبق شیوه کلامی، مورد بررسی قرار می گیرد.
کلید واژه ها: عاشورا، امام حسین (علیه السلام)، قیام، علم امام، تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح.

مقدمه

تقریبا تمامی متون تاریخی کهن مربوط به اسلام، در خصوص واقعه عاشورا مطالبی را درج کرده اند؛ اما در اکثر قریب به اتفاق این روایت ها، بیشتر به روایت واقعه توجه شده از تحلیل آن صرف نظر گشته است؛ در این میان گزارش های تکان دهنده ای که مربوط به جزئیات واقعه بوده، توسط راویان و شاعران در هر کوی و برزنی سروده و بیان می شد که به دلیل فضای نامناسب زمان، به «جن سروده های یا هاتفانه ها» مشهور شدند (سردرودی، 1381، ص 20).
در پی این موضوع، تحریف های مورخان را نیز نباید نادیده انگاشت. از جمله ی این افراد می توان به ابن کثیر، ابن عربی (قاضی ابوبکر) و ابن تیمیه اشاره کرد که نوع بیان و واقعه در آثارشان از کینه توزی خالی نیست. در ادامه، افراد بزرگی چون ابن خلدون نیز در این باره بحث کرده اند. نوع نگاه ابن خلدون به مقوله کلی تاریخ، نگاهی عقلانی است؛ اما در خصوص واقعه عاشورا، فلسفه وی فلسفه ی غلبه و قدرت است که می گوید: «الحق مع غلب کائنا من کان»: حق با کسی است که غالب شود؛ هر کسی که می خواهد باشد (همان، ص 70).
خلاصه سخن اینکه: در میان پیشروان، اعم از سنی و شیعه، بزرگانی نظیر شیخ مرتضی (رحمه الله)، شیخ طوسی، سیدبن طاووس و محمدباقر مجلسی آثار گرانقدری بر جای گذاشته اند که در روشنگری واقعه، بعد از تحریف های بسیاری که صورت گرفته بود، بسیار مؤثر افتاد؛ اما در تمامی این آثار، بُعد روانی واقعه مد نظر بوده است؛ با وجود این در دهه های اخیر، در نهضتی که به روشنگری در واقعه عاشورا شهرت دارد، آثار تحلیلی بزرگی نگارش یافت؛ در این میان می توان از حماسه حسینی، اثر استاد شهید مرتضی مطهری، قیام امام حسین (علیه السلام) اثر سیدجعفر شهیدی و آثار و سخنرانی های پراکنده دکتر علی شریعتی در کنار اثر شهید جاوید صالحی نجف آبادی یاد کرد که هر کدام وجهی از فلسفه قیام عاشورا را تحلیل و بررسی کرده، آن را در کنار مقوله هایی نظیر عبودیت به عنوان یکی از انگیزه های قیام جنبه ی عقلانی بخشیدند.

فرضیه

چنان که در چکیده یادآور شدیم، در این مقاله سعی شده از چهار نظریه مهم، از میان نظریات مطرح در واقعه عاشورا، سخن به میان آید. در نظریه تعبد سؤال اصلی این است که آیا انگیزه ی قیام امام حسین (علیه السلام) صرفا انجام وظیفه ی الهی بدون توجه به نتایج آن بود، یا خیر؟ همچنین در نظریات انقلاب، دفاع و اصلاح نیز چنین برداشتی مد نظر است. با تحلیل و بررسی هر یک از عوامل و زمینه ها با صبغه ی تحلیل کلامی، نتایجی حاصل می آید که با مقوله های عصمت، علم امام و... منافاتی ندارد.

1. نظریه تعبد

طبق نظریه فوق، امام حسین (علیه السلام) از سر تسلیم و تعبد پای در راه نهاد و حرکت عاشورایی خود را آغاز کرد و در این راه از اسارت اهل بیتش نیز سر بر نتافت؛ به بیانی دیگر امام حسین (علیه السلام) اسطوره ی آسمانی است و مرغ سعادتی است که با شهادت‌، در قله قاف نشسته است و کسی توان آن را ندارد که به این وادی اسرارآمیز وارد شود و عقل را در این حریم مقدس جایی نیست.
اعتقاد کسانی که حرکت عاشورا را از این منظر نگریسته اند، برگرفته از چنین حدیثی بود: «هر یک از امامان معصوم (علیه السلام) صحیفه ای از طرف خدا داشته اند که آن را باز می کردند و مطابق آن عمل می نمودند و هر گاه صحیفه مذکور، به صفحات پایانی می رسید. امام (علیه السلام) نیز به پایان عمر خود پی می برد و طبق آن به استقبال مرگ و لقاءالله می رفت.» (مجلسی، 1403ق، ص202).

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:44 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

2. نظریه انقلاب 

در نظریه انقلاب براندازی خلافت اموی، مورد تأکید است و در رأس هدف های امام حسین (علیه السلام) قرار می گیرد. در این باره شریف مرتضی برای «علم امام» جایگاه درخور توجه قائل نمی شود یا دست کم «علم امام» را در این مورد دخیل نمی داند (سردرودی، 1381، ص179)؛ البته آن حضرت بی تردید در پیگیری این هدف، تنها به ایفای رسالت الهی نظر داشت (المرتضی، 1339، ص 175-177).
نظریه فوق همچنین این حرکت را انقلابی معرفی می کند که با هدف براندازی خلافت اموی سازمان دهی شده است. در این قیام انقلابی، در کنار براندازی، پایه ریزی حکومت علوی نیز مورد نظر بوده است. گویی امام وظیفه ای الهی بر عهده داشت که به حاکمیت بنی امیه خاتمه داده، خود حاکمیت مسلمانان را بر عهده گیرد و بدین وسیله به مأموریت خود عمل نماید.

تجزیه و تحلیل نظریه

وقتی می توان به نظریه انقلاب رسید و هدف امام حسین (علیه السلام) را انقلاب و براندازی دانست که پیش از آن، امکان براندازی خلافت اموی، به یاری شواهدتاریخی اثبات شده باشد؛ در غیر این صورت، نظریه انقلاب و سخن گفتن از براندازی به عنوان هدف امام حسین (علیه السلام) گزاف خواهد بود؛ البته خلافت را باید شأنی از شئون امامت عامه ای دانست که خدای متعال به شخص امام (علیه السلام) می بخشد. با توجه به مفهوم «اعطاء»، امامت «مقام» یا «منصب» معنی می شود؛ ولی امامت تنها یک منصب نیست، بلکه اگر در رابطه با خدای متعال دیده می شود، همانند نبوت، رسالت و وظیفه الهی نیز هست؛ به دیگر سخن، شخص امام معصوم (علیه السلام) بنا به مأموریت الهی، چنانچه شرایط را برای اعمال وظایف دینی خود مهیا ببیند، به حکم تکلیف الهی به وظیفه ی خود قیام خواهد کرد، بر این اساس خلافت به مثابه شأنی از شئون امام معصوم (علیه السلام) در جایگاه واقعی خود قرار می گیرد و از دست غاصبان رها می شود.
بنابراین هر گاه شرایط لازم برای ایفای کامل نقش امامت فراهم باشد، امام(علیه السلام) «باید» و یا آنکه «می تواند» برای انجام وظایف رسالت الهی خویش، قیام نماید؛ البته جدا از حوزه امامت، «تعهد» به مکتب نیز به تنهایی کافی است تا شخصی مانند امام حسین (علیه السلام) را به واکنش وادارد. حال اگر امام حسین (علیه السلام) به گونه ای بود که «نه وجوب انجام رسالت الهی» و نه «تعهد به مکتب» هیچ کدام او را به هنگام فراهم بودن زمینه به واکنش در برابر باطل وانمی داشت، سخن از نظریه ی انقلاب نادرست می بود؛ لذا پیش از نیل به نظریه ی انقلاب، باید حتمیت واکنش در برابر باطل از سوی امام حسین (علیه السلام) معلوم باشد.

جهات نظریه

بنابراین، نظریه انقلاب بر چند مبنا استوار است:
1. اثبات امکان براندازی حاکمیت اموی بر اساس زمینه های اجتماعی و فرهنگی؛ طوری که براندازی حاکمیت اموی و جایگزینی آن به حکومت ولایی از لحاظ شرایط اجتماعی، معقول و منطقی به نظر آید.
2. اینکه امام (علیه السلام) بنا به وظیفه الهی، هرگاه امکان اعمال خلافت اسلامی برای او فراهم شود، به وظیفه دینی خود عمل خواهد کرد؛ به بیان دیگر، زعامت و خلافت بر مسلمانان،‌امری نیست که به اختیار شخص او باشد، بلکه عهد او با خداست و چنانچه زمینه برای اعمال آن فراهم شود، بی درنگ امام (علیه السلام) باید آن را بپذیرد.اگر امامان پیش از امام سوم، از خلافت بر کنار بودند، به سبب نبود شرایط لازم برای اعمال خلافت بود، نه به جهت عدم پذیرش شخصی آنان.
3. خلافت حق امام معصوم است؛ حقی که تکلیف دارد آن را محقق کند. این مطلب از عقاید شیعه امامیه است. توجیه مشروعیت حرکت و قیام عاشورا به همین نکته بستگی دارد؛ نکته ای که ناظر به حقانیت خلافت امامان شیعه و غاصب بودن خلافت اموی و سایر طوایف است. در عقاید کلامی شیعه، خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید برترین مسلمان پس از او باشد و علاوه بر این، باید از جانب خداوند منصوب باشد؛ و این موضوع فقط در امامان (علیه السلام) فراهم است.

نقد نظریه 

توفیق نظریه انقلاب در گرو آن است که امکان براندازی خلافت اموی اثبات شود. در این باره شرح جامعی در کتاب شهید جاوید ارائه شده است. در این مورد، حتی اثبات امکان براندازی حاکمیت اموی کوفه نیز کفایت می کند(صالحی نجف آبادی، 1360ق، ص30).
منظور از امکان براندازی، امکان به معنی عدم امتناع است؛ یعنی براندازی امری محال نیست؛ به عبارت دیگر با عنایت به شرایط اجتماعی و فرهنگی و دینی آن روزگار، فروپاشی نظام اموی، امری دور از دسترس نبود؛ از این رو توفیق پیروزی انقلاب هم، دور از دسترس نبود. پایه های حکومت اموی چنان سست بود که هر سیاستمدار عادی و ساده ای می توانست فروپاشی آن را با یک جنبش مردمی پیش بینی کند.
تنها مشکل نظریه انقلاب و همه ی نظریه هایی که برای حرکت عاشورایی، هدف معین می کنند، این است که (چنان که در گفتار قائلین به این اصل، از جمله شیخ مرتضی، عبدالله البحرانی و دیگران نیز هنگامی که به نقد بنشینند، چنین نتیجه ای حاصل می شود (سردرودی، 1381،ص167-197)). فرض دست زدن به حرکتی که با شهادت و ناکامی ظاهری پایان پذیرفته است، از سوی شخصی چون امام معصوم (علیه السلام) که علم بی نهایت و لدنی دارد، حکیمانه به نظر نمی رسد؛ به همین سبب عده ای از کسانی که به تحلیل وقایع عاشورا پرداخته اند، نظریه ی انقلاب را به همین سبب نادرست می پندارد و چنین می اندیشند که اگر ما بخواهیم به نظریه ی انقلاب عقیده پیدا کنیم، چاره ای نداریم جز آنکه علم امام به آینده را نفی کنیم؛ اما حقیقت چیز دیگری است؛ چون برای توفیق نظریه هایی همچون نظریه ی انقلاب ـ که به هدف های دینی، اجتماعی و سیاسی عاشورا می پردازند ـ لازم نیست علم امام حسین (علیه السلام) به طور عام یا علم ایشان به سرانجام حرکت عاشورایی، نفی گرد. این نظریه ها هیچ ارتباطی با مباحث کلامی مربوط به علم امام (علیه السلام) یا مباحث تاریخی مربوط به دانایی امام (علیه السلام) از راه پیشگویی هایی که در اختیار داشت، ندارد؛ چنان که پذیرش نظریه ی تعبد، بر مباحث مربوط به علم امام توقف نداشت و بدون آن نیز موفق بود.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

3. نظریه دفاع

بر اساس نظریه ی دفاع، امام حسین (علیه السلام) در همه حال از مدینه تا کربلا، موضوع دفاعی داشت. پاسخ به آرای عمومی مردم کوفه نیز تدبیری دفاعی بود برای رفع خطرهای احتمالی آینده و کسب موقعیت ایمن تر؛ یعنی علم رغم دعوت مردم کوفه برای پذیرش خلافت، حرکت امام (علیه السلام) به قصد پذیرش آن نبود، بلکه تصمیمی که خلافت موجود بر حذف امام (علیه السلام) از عرصه ی زعامت دینی مسلمانان داشت، ایجاب می کند امام حسین (علیه السلام) به قصد ماندگاری و حفاظت از حوزه رهبری دینی مردم، تصمیم به کوچ بگیرد و با این سیاست، از کیان امامت محافظت و پاسداری کند؛ از این رو حتی پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط نماینده اش نیز دست به هجمه علیه مرکز خلافت نمی زند و هدف او فقط صیانت از موجودیت امامت و و ماندگاری و تثبیت موقعیت زعامت دینی مسلمانان بود.

تجزیه و تحلیل نظریه

بنی امیه با تکیه بر قدرت قهرآمیز خود، امام حسین (علیه السلام) را مورد فشار قرار دادند تا از آن حضرت برای تأیید خلافت اموی رأی بگیرند. این تأیید به خلافت آنان مشروعیت می بخشید و از فعالیت های اعتراض آمیز امام حسین (علیه السلام) در آینده جلوگیری می کرد.
به این طریق، رفتار بنی امیه حالتی هجومی پیدا می کند و طبعا «دفاع» از جانب امام حسین (علیه السلام) کاملا طبیعی و مسلم تصور می شود؛ لذا بدون وجود هجمه و اثبات آن نمی توان به موضع دفاع رسید و نظریه دفاع را اثبات کرد.
امام حسین (علیه السلام) بیش از دو راه، پیش روی خود نداشت: مقاومت یا تسلیم در برابر فشار. مبارزه و قیام به منظور غلبه بر قدرت حاکم به نیرو و امکانات برتری نیاز داشت که در آن روز فراهم نبود.
با توجه به اینکه براندازی خلافت اموی به دلیل بی لیاقتی و فساد ضرورت داشت،«دفاع» در صورتی درست بود که براندازی ممکن نبوده باشد، و گرنه با وجود امکان براندازی و مبارزه تا غلبه بر حاکمیت غیر اسلامی، دفاع معنی نخواهد داشت، بلکه نوعی ضعف نیز شمرده می شد که از ساحت عظیم امامت به دور است؛ از این رو برای تنظیم نظریه دفاع، باید امکان براندازی را منتفی دانست؛ زیرا وقتی کسی از قدرت برتر برخوردار است، معنی ندارد به دفاع روی آورد.
تسلیم شدن و در نهایت تأیید مشروعیت خلافت خاندان بنی امیه، عملی بود خلاف مصالح اسلام و امت اسلامی؛ به ویژه آنکه تسلیم در مراحل پایانی حرکت، آمیخته با ترس و پذیرش اجبار می شود که به فرموده آن حضرت، خدای متعال بر ایشان نمی پسندید.
به ناچار نظریه ی دفاع نیاز به آن دارد که تسلیم و پذیرش حاکمیت اموی به هیچ روی نه به دلیل دینی و نه به دلیل سیاسی، منطقی ننماید.

جهات این نظریه

با عنایت به مطالب پیشگفته، مبانی نظریه دفاع به قرار ذیل است:
1. نبود امکان براندازی خلافت اموی؛ زیرا با فرض امکان براندازی، فرصتی برای طرح نظری ی دفاع فراهم نخواهد بود.
2. تصمیم حکومت به حذف قدرت رقیب (امام حسین (علیه السلام) و یاران او) که تهدیدی دائمی برای خلافت اموی به شمار می آمد.
3. مخالفت پذیرش و مقبولیت خلافت اموی بر اساس اصول عقاید شیعی، مانند نفی ذلت پذیری و ممنوعیت تقویت حاکمان ظالم.
هر یک از این مبانی، با عنایت به شرایط واقع حاکم در جامعه ی آن روز و اصول روایت های تاریخی که امروزه در دست ماست، امکان اثبات دارند.

نقد نظریه

نظریه ی دفاع، از سوی کسانی مطرح می شود که به پدیده ی انقلاب در آن روزگار و آن فضا باور ندارند؛ به این معنی که ایجاد انقلاب منطقی نبوده است؛ به عبارت دیگر فرض بر این بوده که قدرت بنی امیه، با وقوع انقلاب قابل فروپاشی نبوده است؛ برای همین، اقدام به انقلاب،‌منطقی به نظر نمی رسد؛ لذا اینان معتقدند: حرکت امام حسین (علیه السلام) نه انقلاب بوده و نه تعبد، بلکه حرکت دفاعی بوده است.
بنی امیه با تکیه بر قدرت فائقه ی خود، سعی داشت امام (علیه السلام) را به عنوان یک قدرت مؤثر در جامعه، با زور، با خود همراه کند و امام (علیه السلام) از پذیرش چنین امری امتناع کرد. در این گیرو دار، حرکت عاشورایی پدید آمده است؛ چنان که حضرت بارها اشاره کرده است که این لئیم زادگان می خواهند مرا به ذلت وادار کنند و «هیهات من الذله».
طرفداران نظریه ی دفاع، حرکت عاشورا را نتیجه ی سرسختی و پافشاری امام (علیه السلام) در مقابل خواست نامشروع قدرت می دانند. قدرت سلطه ی بنی امیه با شکست بیگانه بود و هیچ قدرتی نمی توانست با آن مقابله کند. این مطلبی است که اثبات آن تأثیری تام در توفیق نظریه دفاع دارد. در این باره دو نکته حائز اهمیت است:
1. برخی به غلط پنداشته اند امام حسین (علیه السلام) راهی جز پافشاری و تسلیم نشدن در پیش روی نداشت و به عبارت دیگر، پافشاری آن حضرت از سر اجبار بود؛ یعنی چون می دانستند در هر حال چه تسلیم شوند و چه بر رأی منفی خود اصرار ورزند، سرانجامی جز شهادت ندارند؛ از این رو به ناچار پافشاری را برگزیدند؛ نه از روی انتخاب و برای تأمین مصالح اسلامی؛ در حالی که در مبانی یاد شده، تسلیم ناپذیری و پافشاری ایشان بر رأی منفی، با انگیزه ی حفظ مصالح اسلامی دانسته شده است؛ ولی چنان که گفته شد؛ پافشاری امام حسین (علیه السلام) در پاسخ منفی به خواست حاکمیت اموی، ناشی از عنایت به تأمین مصالح اسلام و امت اسلامی و به پشتوانه ی آزادگی ذاتی ایشان بوده است و از سر انتخاب صورت گرفت، نه اجبار و تنها همین توضیح با شأن عظیم آن حضرت تناسب دارد(آیتی، [بی تا]، ص 879).
2. «تقیه» که در اعتقادات شیعی جایگاهی استوار دارد، برای حفظ اسلام است نه مسلمان؛ حال اگر اسلام در خطر بود، مسلمان باید خطر آن را به جان بخرد و بقای مکتب را بر زندگی خود ترجیح دهد (مکارم شیرازی، 1382، ج3، ص41)؛ از این رو، دیگر مجالی برای این سخن باقی نمی ماند که تقیه می توانست امام را از خطر تعرضات دشمن مصون نگاه دارد و کار به تدبیر تدافعی نکشد.
پذیرش حاکمیت اموی اگر چه به صورت تقیه باشد، هیچ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود، بلکه سبب می شد آن حاکمیت بدون مواجهه با هیچ اعتراضی و حتی با کسب مشروعیت از رأی کسانی چون امام (علیه السلام) به راه خود ادامه دهد و روز به روز اسلام را به نابودی نزدیک تر کند؛ لذا در این موارد، دیگر تقیه مشروع نیست؛ به دیگر سخن، آنچه را که امام برگزید، بنابر نظر دفاع، معقول ترین حرکت به قصد دفاع از کیان امامت بود؛ یعنی امام حسین (علیه السلام) امام حسنی دیگر بود که تنها شیوه ی دفاع آن دو باهم تفاوت داشت؛ دفاع خونینی که اصالت حرکت شیعی و حقانیت آن را بیمه کرد.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????