سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

هنگامی که زینب کبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای کربلا وارد مجلس ‍ عبیداللّه زیاد (استاندار یزید در کوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد - این زن کیست ؟
گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند. زینب خطاب به ابن زیاد - تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدکار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد - دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ زینب - ما رایت الا جمیلا...: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند که خداوند شهادت را برای آنها مقدر کرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند، بنگر که در آن دادگاه ، پیروزی از آن کیست ؟، مادرت به عزایت بنیشیند ای پسر زن بدکاره . روایت کننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار(کوبنده) به خشم آمد و با کمال گستاخی گفت : با کشته شدن حسین گردنکش و افرادی از بستگانت که از فرمان من سرپیچی کردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد کهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان کان هذا شفاک فقد شفیت . : سوگند به جانم ، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا کندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد - این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز. زینب - زن را با قافیه چکار؟.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:59 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تولد زینب و گریه پیامبر بر مصایب آن حضرت

زینب کبرى (سلام الله علیها) روز پنجم جمادى الاول سال 5 یا 6 هجرت در مدینه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزیز، به گوش رسول خدا (صلی الله علیه واله) رسید. رسول خدا (صلی الله علیه واله) براى دیدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمد و به دختر خود فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم )).
فاطمه (سلام الله علیها) نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر (صلی الله علیه واله) فرزند دلبند زهراى عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد. فاطمه (صلی الله علیه واله) ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالى که شدیدا ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم ، چرا گریه مى کنى ؟! رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: ((گریه ام به این علت است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتى دردناکى رو به رو مى شود و چه مصیبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى کند)).
در آن دقایقى که آرام اشک مى ریخت و نواده عزیزش را مى بوسید، گاهى نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى که بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خیره خیره مى نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر کسى که بر زینب و مصایب او بگرید ثواب گریستن کسى را به او مى دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند)).(1)

ولادت و پرورش زینب

درست ترین گفتار آن است که سیدتنا زینب کبرى (سلام الله علیها) در پنجم ماه جمادى الاولى سال پنجم هجرى به دنیا آمده ، و تربیت و پرورش ‍ آن دره یتیمه و مروارید گرانبها و بى مانند در کنار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) بوده ، و در خانه رسالت راه رفته ، و از پستان زهراى مرضیه (سلام الله علیها) شیر وحى مکیده ، و از دست پسر عموى پیغمبر، امیرالمؤمنین (علیه السلام) غذا و خوراک خورده و نمو نموده ، نمو قدسى و پاکیزه ، و با سعادت و نیکبختى ، و پرورش یافته پرورش روحانى و الهى ، و به جامه هاى عظمت و بزرگى به چادر پاکدامنى و حشمت و بزرگوارى پوشیده شده ، و پنج تن اصحاب کساء به تربیت و پرورش و تعلیم و آموختن و تهذیب و پاکیزه گردانیدن او قیام نموده و ایستادگى داشتند، و همین بس است که مربى و مؤ دب و معلم او ایشان باشند.(2)

گریه جبرئیل بر مصایب زینب (سلام الله علیها)

روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)، حسین (علیه السلام) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد و عرض کرد: ((خداوند به من خواهرى عطا کرده است )).
پیامبر(صلی الله علیه واله) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . حسین (علیه السلام) پرسید: ((براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟)).
پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود.))
تا اینکه روزى جبرئیل نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا (صلی الله علیه واله) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض ‍ کرد: ((این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن (علیه السلام) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.))
پیامبر (صلی الله علیه واله) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب (سلام الله علیها) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا (سلام الله علیها) از علت آن پرسید. پیامبر (صلی الله علیه واله) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب (سلام الله علیها) وارد مى شود، براى زهرا (سلام الله علیها) بیان کرد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرسید: ((اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب (سلام الله علیها) گریه کند کیست ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (علیه السلام) گریه مى کند))(3)

بشارت تولد زینب و گریه على (علیه السلام)

هر پدرى را که بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گردید، جز على بن ابى طالب (علیه السلام) که ولادت هر یک از اولاد او سبب حزن او گردید.
در روایت است که چون حضرت زینب متولد شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجه به حجره طاهره گردید، در آن وقت حسین (علیه السلام) به استقبال پدر شتافت و عرض کرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى کردگار خواهرى به من عطا فرموده .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) از شنیدن این سخن بى اختیار اشک از دیده هاى مبارک به رخسار همایونش جارى شد. چون حسین (علیه السلام) این حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصیبت و سبب حزن و اندوه پدر گردید، دل مبارکش ره درد آمد و اشک از دیده مبارکش بر رخسارش جارى گشت و عرض کرد: ((بابا فدایت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گریه مى کنید، سبب چیست و این گریه بر کیست ؟))
على (علیه السلام) حسینش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: (( نور دیده ! زود باشد که سر این گریه آشکار و اثرش نمودار شود.))که اشاره به واقعه کربلا مى کند. همین بشارت را سلمان به پیغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گردید.
چنان که در بعض کتب است که حضرت رسالت در مسجد تشریف داشت آن وقت سلمان شرفیاب خدمت گردید و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنیت گفت . آن حضرت بگریست و فرمود: ((اى سلمان جبرییل از جانب خداوند جلیل خبر آورد که این مولود گرامى مصیبتش غیر معدود باشد تا به آلام کربلا مبتلا شود، الخ ))(4)

نامگذارى زینب از طرف خداوند

هنگامى که زینب (سلام الله علیها) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) او را نزد پدرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) آورده و گفت : این نوزاد را نامگذارى کنید!
حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم .
در این ایام حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد: نامى را براى نوزاد انتخاب کنید.
رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گیرم .
در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) فرود آمده و سلام خداوند را به پیامبر(صلی الله علیه واله) ابلاغ کرده و گفت :
نام این نوزاد را ((زینب)) بگذارید! خداوند بزرگ این نام را براى او بر برگزیده است .
بعد مصایب و مشکلاتى را که بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) گریست و فرمود: هر کس بر این دختر بگرید، همانند کسى است که بر برادرانش حسن و حسین گریسته باشد.(5)

فرزند فاطمه

علیا حضرت زینب ، نخستین دخترى است که از فاطمه (سلام الله علیها) به دنیا آمده ، و او پس از امام حسن و امام حسین (علیه السلام) بزرگترین فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) بوده ، و نیز گفته اند: دلیل بر آن است که راویان حدیث و بیان کنندگان اخبار در ایام اضطهار - یعنى روزگار غلبه و چیرگى ظلم و ستم ستمگران بر مؤمنین - هر گاه مى خواستند از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) روایتى نقل کنند مى گفتند: این روایت از ابى زینب است ، و اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به این کنیه مى نامیدند، براى آن است که زینب کبرى (سلام الله علیها) پس از امام حسن و امام حسین - علیهماالسلام - بزرگترین فرزندان آن حضرت بوده ، و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد دشمنانش به این کنیه معروف نبوده است .(6)

تغذیه زینب از زبان پیامبر

حضرت زینب (سلام الله علیها) مانند دو برادرش حسن و حسین (علیه السلام) از زبان رسول الله (صلی الله علیه واله) تغذى مى کرد.
همان طور که در بسیارى از اخبار آمده است ، پیغمبر (صلی الله علیه واله) زبان خود را در دهان حسنین مى گذاشت ، آنان با مکیدن زبان پیغمبر تغذیه مى شدند و از همین طریق گوشت و پوست بدنشان مى رویید و رشد مى کرد، در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز همین عمل را انجام مى داد.
در جلد اول از کتاب خرایج راوندى (صفحه 94) معجزه یکصد و پنجاه و پنج (155) از حضرت صادق (علیه السلام) چنین روایت کرده است :
امام صادق (علیه السلام) فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه واله) پیوسته نزد فرزندان شیر خوار فاطمه مى آمد، از آب دهان خود آنان را تغذیه مى کرد و سپس به فاطمه (سلام الله علیها) مى فرمود به آنان شیر ندهید))(7)

لقب هاى حضرت زینب (سلام الله علیها)

الف ) زینب کبرى : این لقب براى مشخص شدن و تمییز دادن او از سایر خواهرانش (که از دیگر زنان امیرمؤمنان به دنیا آمده بودند) بود.
ب )الصدیقة الصغرى : چون ((صدیقة )) لقب مبارک مادرش ، زهراى مرضیه (سلام الله علیها) است ، و از سویى شباهت هاى بى شمارى میان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زینب را ((صدیقه صغرى)) ملقب کردند.
ج ) عقیله / عقیله بنى هاشم / عقیله الطالبین :
((عقیله )) به معناى بانویى است که در قومش از کرامت و ارجمندى ویژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.
د) دیگر لقب ها:
از دیگر لقب هاى حضرت زینب ، موثقه عارفه ، عالمه غیرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و کامله است .(8)

کنیه حضرت زینب (سلام الله علیها)

کنیه آن علیا حضرت ((ام کلثوم )) است ، و این که ایشان را ((زینب کبرى )) مى گویند، براى آن است که فرق باشد بین او و بین کسى از خواهرانش که به آن نام و کنیه نامیده شده است .
چنان که ملقبه به ((صدیقه صغرى )) شده است ، براى فرق بین او و مادرش صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات الله علیهما.(9)

زینب عالمه بود

امام سجاد (علیه السلام) خطاب به عقیله بنى هاشم ، زینب کبرى (سلام الله علیها) مى فرمایند:
((یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة )).
عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى ، و فهمیده اى هستى بى آن که کسى مطالب را به تو فهمانده باشد(10)

زینب محدثه بود

از سخنان فاضل دربندى (متوفى به سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان دیگر- رحمهم الله - ظاهر و هویدا است که آن خاتون دو سرا حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) علم منایا و بلایا (مرگ ها و پیشامدهاى سخت ) را مى دانسته ، و فرمایش امام سجاد (علیه السلام) به او:
((یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة ))؛ اى خواهر پدرم ! خداى را شکر و سپاس ، تو دانایى هستى که کسى به تو نیاموخته ، و فهمیده و درک کننده اى هستى که کسى به تو نفهمانده است .
دلیل و راهنما است به این که زینب دختر امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) محدثه بوده ، یعنى همه چیز (از جانب خداى تبارک و تعالى ) به او الهام مى شده و در دلش آشکار مى گشته است .
همچنین علم و دانش او از علوم لدنیة (علومى که از استاد فرا نگرفته ، بلکه از جانب خداى عزوجل ) بوده است .(11)

عقیله بنى هاشم

در برخى روایات است که او را مجلس علمى بود و زنان به قصد آموختن احکام دین نزد او مى رفتند. این صفات برجسته که براى هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده است ، زینب را از دیگران ممتاز ساخت ؛ چنان که او را ((عقیله بنى هاشم )) مى گفتند و از وى حدیث فرا مى گرفتند. ابن عباس از او حدیث کند و گوید: ((عقیله ما، زینب دختر على (علیه السلام) حدیث کرد... و این لقب بر او ماند؛ چنان که به عقیله معروف گشت و فرزندان وى را بنى عقیله گفتند.))(12)

فصاحت و بلاغت زینب (سلام الله علیها)

شیخ جعفر نقدى (ره ) مى نویسد:
((مى گویم : و این حذلم بن کثیر (راوى این خبر) از فصحاء و سخنوران و نیکو گفتاران عرب است که که از فصاحت و زبان آورى و نیکو گفتارى و از بلاغت و رسایى سخن و مطابق اقتضاى مقام و مناسب حال مخاطب سخن گفتن زینب تعجب نموده و به شگفت آمده ، و از براعت و برترى فضل و کمال و علم و دانش و شجاعت ادبیه و دلاورى پسندیده آن مخدره ، حیرت و سرگردانى او را فرا گرفته ، به طورى که نتواسته او را (به کسى ) تشبیه و مانند نماید، مگر به پدرش سید و مهتر هر بلیغ و فصیحى . پس (از این رو) گفته : ((کانها تفرع عن لسان امیرالمؤمنین ))؛ یعنى گویا علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) (سخنانش را در کوفه ) از زبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) قصد و آهنگ مى نمود، و هر که درباره کربلا و در احوال و سرگذشت هاى حسین (علیه السلام) کتابى نوشته ، این خطبه و سخنرانى را نقل نموده است . و حاحظ در کتاب خود ((البیان و التبیین )) آن را از خزیمة الاسدى روایت نموده که خزیمه گفته : ((زنان کوفه را در آن روز دیدم به پا ایستاده (برکشته شدگان در کربلا) ندبه و زارى و شیون مى نمودند، در حالى که گریبان ها (شان را) مى دریدند(13)

جود و سخاوت زینب (سلام الله علیها)

روزى میهمانى براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آیا طعامى براى میهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض کرد: فقط قرض نانى موجود است که آن هم سهم دخترم زینب مى باشد. زینب (سلام الله علیها) بیدار بود، عرض کرد: اى مادر، نان مرا براى میهمان ببرید، من صبر مى کنم . طفلى که در آن وقت ، که چهار یا پنج سال بیشتر نداشته این جود و کرم او باشد، دیگر چگونه کسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى که هستى خود را در راه خدا بذل بنماید، و فرزندان از جان عزیزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنماید و از آنها بگذرد بایستى در نهایت جود بوده باشد.(14)

نبوغ و استعداد حضرت زینب (سلام الله علیها)

در تاریخ آمده که روزى امیرمؤمنان (علیه السلام) در میان دو فرزند خردسالش عباس و زینب نشسته بود که رو به عباس نموده فرمود: ((قل واحد)) بگو یک . عباس آن را گفت .
سپس فرمود: ((قل اثنان )) بگو دو.
عباس در پاسخ گفت : ((استحیى ان اقول باللسان الذى قلت واحد، اثنان ))؛ شرم دارم با زبانى که یکى گفته ام ، دو بگویم .
آن گاه امیرمؤمنان (علیه السلام) چشمان عباس (علیه السلام) را بوسه زد؛ چرا که کلام این فرزند خردسال اشاره به وحدانیت خداى تعالى و توحید او مى کرد.
سپس رو به زینب (سلام الله علیها) کرد، ولى زینب منتظر سؤال پدر نمانده ، خود سؤالى مطرح کرد و گفت : پدر! ما را دوست دارى ؟
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: آرى دخترم ، فرزندان پاره هاى قلب ما هستند.
زینب (سلام الله علیها) با این مقدمه ، وارد سؤال اصلى شد و پرسید: پدر! دو محبت - محبت خدا و محبت اولاد - در قلب مؤمن جا نمى گیرد. پس اگر باید دوست داشته باشى ، شفقت و مهربانى را نثار ما کن و محبت خالص را تقدیم خداوند.
على (علیه السلام) که این درک ، و شناخت و استعداد را در این دختر و پسر خردسالش مشاهده نمود، بر علاقه اش نسبت به آنان افزوده شد.)) زینب (سلام الله علیها) به دلیل همین نبوغ و استعداد و دیگر کمالاتى که در وجودش بود، از احترام ویژه خانواده پدر برخوردار شد.(15)

فضایل حضرت زینب (سلام الله علیها)

مرحوم علامه مامقانى (ره ) در مجلد سوم کتاب شریف ((تنقیح المقال)) درباره سیدتنا زینب الکبرى (سلام الله علیها) مى نویسد:
((درباره سیدتنا زینب الکبرى مى گویم : زینب و چیست زینب و چه چیز تو را دانا گردانید (و از کجا درک نموده و دریافتى ) که (شرافت و بزرگى و فضیلت و برترى ) زینب چیست ؟ (پس به طور اختصاص آن هم یک از هزار هزار آن است که ) زینب عقیله یعنى خاتون بزرگوار و گرامى فرزندان هاشم (ابن عبد مناف پدر جد رسول خدا) است ، و محققا صفات حمیدة و خوى هاى پسندیده را دارا بود که پس از مادرش ، صدیقه کبرى (سلام الله علیها) کسى دارا نبوده است ، تا این که حق و سزاوار است گفته شود: او است صدیقه صغرى ، زینب را در حجاب و پوشش و عفت و پاکدامنى (از دیگران ) زیادت و افزونى است (و آن این است ) که تن او را در زمان پدرش (امیرالمؤمنین ) و دو برادرش (امام حسن و امام حسین ) کسى از مردان ندید تا روز ((طف)) (کربلا، و این که زمین کربلا را طف مى نامند، براى آن است که طف زمینى بلند و جانب و کنار را گویند، و زمین کربلا کنار فرات است ) و زینب (سلام الله علیها) در صبر و شیکبایى (از مصایب و اندوه هاى بزرگ) و ثبات و پایدارى و قیام و ایستادگى (در آشکار ساختن حق و درستى) و قوت و نیروى ایمان و گرویدن (به عقاید و احکام دین مقدس ‍ اسلام) و تقوا و پرهیزکارى و اطاعت و فرمانبرى (از آنچه خداى تعالى فرموده) وحیده و یگانه بود (که پس از مادرش علیا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در دنیا چنین خاتونى که داراى این صفات حمیده و خوى هاى پسندیده بى مانند باشد، سراغ ندارم) و زینب (سلام الله علیها) در فصاحت و آشکارا سخن گفتن و زبان آورى و در بلاغت و رسایى سخن و سخن گفتن مطابق اقتضاى مقام و مناسب حال ، گویى از زبان (پدر بزرگوارش) امیرالمؤمنین (علیه السلام) قصد و آهنگ مى نمود، چنان که پوشیده نیست بر کسى که در خطبه و سخنرانى او (در مجلس ابن زیاد در کوفه ، و مجلس یزید در شام ) از روى تحقیق و درستى فکر نموده و بیندیشد، و اگر ما (علما و بیان کننده اصول و فروع دین مقدس اسلام ) بگوییم : زینب (سلام الله علیها) مانند امام (علیه السلام) داراى مقام عصمت بوده (از گناه بازداشته شده و هیچ گونه گناهى نکرده با این که قدرت و توانایى بر آن داشته و معنى عصمت نزد ما امامیه همین است) کسى را نمى رسد که (گفتار ما را) انکار کند و نپذیرد. اگر به احوال و سرگذشت هاى او در طف و کربلا و پس از کربلا (در کوفه و شام ) آشنا باشد، چگونه چنین نباشد؟ و اگر چنین نبود هر آینه امام حسین (علیه السلام) مقدار و پاره اى از بار سنگین امامت و پیشوایى را روزگارى که امام سجاد(علیه السلام) بیمار بود بر او حمل و واگذار نمى نمود، و پاره اى از وصایا و سفارشهاى خود را به او وصیت نمى کرد و امام سجاد (علیه السلام) او را در بیان احکام و آنچه که از آثار و نشانه هاى ولایت و امامت است . نایبه به نیابت خاصه و جانشین خود نمى گرداند.(16)

مفسر قرآن

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در کتاب خود ((خصایص ‍ الزینبیه)) چنین نقل مى کند:
((روزگارى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کوفه بود، زینب (سلام الله علیها) در خانه اش مجلسى داشت که براى زنها قرآن تفسیر و معنى آن را آشکار مى کرد. روزى ((کهیعص)) را تفسیر مى نمود که ناگاه امیرالمؤ منین (علیه السلام) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم ! شنیدم براى زن ها ((کهیعص)) را تفسیر مى نمایى ؟
زینب (سلام الله علیها) گفت : آرى . امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: این رمز و نشانه اى است براى مصیبت و اندوهى که به شما عترت و فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه واله) روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشکار ساخت . پس آن گاه زینب گریه کرد، گریه با صدا - صلوات الله علیها.(17) پاکدامنى و حیاى زینب (سلام الله علیها)
یحیى مازنى روایت کرده است :
((مدتها در مدینه در خدمت حضرت على (علیه السلام) به سر بردم و خانه ام نزدیک خانه زینب (سلام الله علیها) دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. به خدا سوگند هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایى از او به گوشم نرسید. به هنگامى که مى خواست به زیارت جد بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه واله) برود، شبانه از خانه بیرون مى رفت ، در حالى که حسن (علیه السلام) در سمت راست او و حسین (علیه السلام) در سمت چپ او و امیرالمؤ منین (علیه السلام) پیش رویش راه مى رفتند. هنگامى که به قبر شریف رسول خدا (صلی الله علیه واله) نزدیک مى شد، حضرت على (علیه السلام) جلو مى رفت و نور چراغ را کم مى کرد. یک بار امام حسن (علیه السلام) از پدر بزرگوارش درباره این کار سؤ ال کرد، حضرت فرمود: مى ترسم کسى به خواهرت زینب نگاه کند.))(18)

گفتن مسائل شرعى

شیخ صدوق ، محمد بن بابویه (ره ) مى گوید: حضرت زینب (سلام الله علیها) نیابت خاصى از طرف امام حسین (علیه السلام) داشت و مردم در مسائل حلال و حرام به او مراجعه کرده از او مى پرسیدند، تا اینکه حضرت سجاد (علیه السلام) بهبود یافت .
شیخ طبرسى (ره ) گوید: حضرت زینب (سلام الله علیها) روایات بسیارى را از قول مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایت کرده است .
از عماد المحدثین روایت شده است که : حضرت زینب (سلام الله علیها) از مادر و پدر و برادرانش و از ام سلمه و ام هانى و دیگر زنان روایت مى کرد و از جمله کسانى که از او روایت کرده اند، ابن عباس و على بن الحسین (علیه السلام) و عبدالله بن جعفر و فاطمه صغرى دختر امام حسین (علیه السلام) و دیگرانند.
همچنین ابوالفرج گوید: زینب بانویى عقیله که ابن عباس سخنان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در مورد فدک از قول او نقل کرده و مى گوید: عقیله ما، زینب دختر على (علیه السلام) به من گفت .
از ظاهر فرمایش فاضل دربندى و دیگر عالمان چنین به دست مى آید که حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) علم منایا و بلایا (خوابها و حوادث آینده ) را همچون بسیارى از یاران حضرت على (علیه السلام)، مانند میثم تمار و رشید هجرى و برخى دیگر مى دانسته و بلکه در ضمن اسرارى که بیان کرده ، به طور قطع و مسلم آن حضرت را از مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و دیگر زنان با فضیلت برتر دانسته است .
وى در ضمن فرمایش حضرت سجاد (علیه السلام) که به آن حضرت فرموده بود: ((اى عمه تو بحمدالله دانشمند بدون آموزگار و فهمیده بدون آموزنده هستى .))، گوید: این فرمایش خود دلیل و حجت بر آن است که زینب دختر حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) محدثه بوده یعنى به او الهام مى شده است و عمل او از علم لدنى و آثار باطنى مى باشد.(19)

شجاعتى نظیر حسین (علیه السلام)

شجاعت حسین (علیه السلام) در خواهرش زینب (سلام الله علیها) هم بود؛ یا زینب (سلام الله علیها) هم در مقام شجاعت قطع نظر از جهت امامت ، کمى از حسین (علیه السلام) ندارد قوت قلبش به برکت اتصالش به مبداء تعالى
راستى محیرالعقول است .
شیخ شوشترى مى فرماید: اگر حسین (علیه السلام) در صحنه کربلا یک میدان داشت ، مجلله زینب (سلام الله علیها) دو میدان نبرد داشت : میدان نبرد اولش ‍ مجلس ابن زیاد، و دومى مجلس یزید پلید.
اما تفاوت هایى که از حیث ظهور دارد، نبرد حسین (علیه السلام) با لباسى که از پیغمبر به او رسیده بود، عمامه پیغمبر بر سر و جبه او به دوش ، نیزه به همراه و شمشیر به دستش سوار بر مرکب رسول خدا (صلی الله علیه واله) گردید با عزت و شهامت وارد نبرد مشرکین گردید تا شهید شد.(20)َِ


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:53 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

گذشتن از راحتى

کسى که پس از دستگاه سلطنتى ، دستگاه او است ، کمال وسایل موجود به بهترین وجهى برایش مهیا است ، غلامها و کنیزها و وسایل راحتى ، غرض زینب در چنین خانه اى زندگى مى کند که هیچ کسرى ندارد ناگهان مى بیند حسین (علیه السلام) مى خواهد حرکت کند تمام خوشى ها و راحتى ها را رها مى کند و خود را در دریاى ناراحتى ها و ناملایمات مى افکند این ، چه زهدى است ؟ سبحان الله ! واقعا حیرت آور است . اگر جریان را نمى دانست ، مهم نبود، لیکن از همان شب 28 رجب که به اتفاق برادرش با ترس و هراس ‍ از مدینه فرار کرده به سمت مکه حرکت نمودند، براى آنچه جدش ‍ رسول خدا (صلی الله علیه واله) و پدر و مادرش گزارش داده بودند از مصیبتها آماده شد.
خلاصه ، با علم به این معنى ، و یقین به این که در بلاهاى سخت سخت مى رود،: براى مثل زینبى که دختر سلطان حقیقى و ظاهرى و همسر عبدالله است برود در یک دستگاهى که آخرش اسیرى است ، آواره بیابانها و زحمت مسافرتها گردد؟(21)

آینه تمام نماى مقام رسالت و امامت

محمد غالب شافعى ، یکى از نویسندگان مصرى گفته است :
((یکى از بزرگترین زنان اهل بیت از نظر حسب و نسب و از بهترین بانوان طاهر، که داراى روحى بزرگ و مقام تقوا و آیینه تمام نماى مقام رسالت و ولایت بوده ، حضرت سیده زینب ، دختر على بن ابى طالب - کرم الله وجهه - است که به نحو کامل او را تربیت کرده بودند و از پستان علم و دانش خاندان نبوت سیراب گشته بود، به حدى که در فصاحت و بلاغت یکى از آیات بزرگ الهى گردید و در حلم و کرم و بینایى و بصیرت در تدبیر کارها در میان خاندان بنى هاشم و بلکه عرب مشهور شد و میان جمال و جلال و سیرت و صورت و اخلاق و فضیلت جمع کرده بود.
آنچه خوبان همگى داشتند، او به تنهایى دارا بود. شبها در حال عبادت بود و روزها را روزه داشت و به تقوا و پرهیزکارى معروف بود...))(22)

ایراد خطبه در کودکى

از عجایب اینکه زینب (سلام الله علیها) در حدود شش سالگى ، خطبه غرا و طولانى مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) را که در مسجد النبى ، پیرامون فدک و رهبرى امام على(علیه السلام) ایراد کرد، حفظ نموده بود، براى آیندگان روایت مى کرد، با اینکه آن خطبه هم مشروح و طولانى است و هم واژه ها و جمله هاى دشوار و پر معنى و بسیار در سطح بالا دارد و این از عجایب روزگار است و دیگران آن خطبه را از زینب (سلام الله علیها) نقل نموده اند.(23)

تلاوت قرآن

روایت شده : که روزى زینب (سلام الله علیها) آیات قرآن را تلاوت مى کرد، حضرت على(علیه السلام) نزد او آمد، ضمن پرسشهایى ، با اشاره و کنایه ، گوشه هایى از مصایب زینب (سلام الله علیها) را که در آینده رخ مى داده ، به آگاهى او رسانید.
زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: ((من قبلا این حوادث را که برایم رخ مى دهد، از مادرم شنیده بودم )).(24)

شباهت زینب (سلام الله علیها) به خدیجه

جالب اینکه شباهت حضرت زینب (سلام الله علیها) به حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز نقل شده است ، چنان که در روایت آمده است :
وقتى که اشعث بن قیس از حضرت زینب (سلام الله علیها) خواستگارى کرد، حضرت على (علیه السلام) بسیار دگرگون و خشمگین شد، و با تندى به اشعث فرمود:
((این جراءت را از کجا پیدا کرده اى که زینب (سلام الله علیها) را از من خواستگارى مى کنى ؟! زینب (سلام الله علیها) شبیه خدیجه (سلام الله علیها)، پروریده دامان عصمت است ، شیر از دامان عصمت خورده ، تو لیاقت همتایى از او را ندارى ، سوگند به خداوندى که جان على در دست او است ، اگر بار دیگر این موضوع را تکرار کنى ، با شمشیر جوابت را مى دهم ، تو کجا که با یادگار حضرت زهرا (سلام الله علیها) همسر و همسخن شوى ؟!))(25)
همچنین از پاره اى روایت فهمیده مى شود که به خاطر شباهتى که حضرت زینب (سلام الله علیها) به خاله پیامبر (صلی الله علیه واله) به نام ام کلثوم داشت ، پیامبر(صلی الله علیه واله) کنیه او را ((ام کلثوم )) گذاشت .(26)

شباهت زینب (سلام الله علیها) به پدر بزرگوار خود

مرحوم سید نورالدین جزایرى (ره ) در مورد شباهت حضرت زینب (سلام الله علیها) به پدر بزرگوار خود چنین نوشته است :
غالبا کلیه پسر شباهت به پدر، و دختر شباهت به مادر پیدا مى کند، به جز حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها): ((کانت مشیتها مشیة ابیها رسول الله و منطقها کمنطقه )). و نیز حضرت زینب (سلام الله علیها) که ((منطقها کمنطق ابیها امیرالمؤمنین علیه السلام )) بود.(27)

زهد زینب (سلام الله علیها)

زینب کبرى (سلام الله علیها) اعلا درجه رضا و تسلیم را دارا و حایز بود. زنى که شوهرش بحرالجود، عبدالله بن جعفر، بود و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوک در درجه اول عظمت بود و ارباب حوایج همواره در آن بیت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، کمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با این حال براى کسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر کرد و از مال و جاه و جلال دنیوى به کلى چشم پوشید. حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) و نیز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشید و به کمک برادرش امام حسین (علیه السلام) شتافت تا دین خدا را نصرت کند و براى جلب رضایت حق ، تن به اسارت داد، تا آن که به مقامات عالیه نایل گردید.(28)

نسبت مردانگى به حضرت زینب (سلام الله علیها)

روایت شیخ بزرگوار صدوق را در کتاب ((اکمال الدین )) و شیخ طوسى را در کتاب ((غیبت )) مورد مطالعه قرار دهید! این دو تن به صورت مسند از احمد بن ابراهیم روایت مى کنند که گفت :
((در سال 282 بر حکیمه دختر حضرت جواد الائمه امام محمد تقى (علیه السلام) وارد شدم و از پس پرده با او صحبت کرده از دین و آیین او پرسیدم و او نام امام خود را برده گفت : فلانى پسر حسن . به او عرض کردم : فدایت شوم ، آیا آن حضرت را به چشم خود دیده اید یا اینکه از روى اخبار و آثار مى گویید؟ گفت :
از روى روایتى که از حضرت عسکرى (علیه السلام) به مادرش نوشته شده است . گفتم : آن مولود کجاست ؟ گفت : پنهان است . گفتم : پس شیعه چه کنند و نزد چه کسى مشکلات خویش را بازگو نمایند؟ گفت : به جده ، مادر حضرت عسکرى . گفتم : آیا به کسى اقتدا کنم که زنى وصایت او را بر عهده دارد؟ گفت : به حسین بن على (علیه السلام) اقتدا کن که در ظاهر به خواهرش زینب (سلام الله علیها) وصیت کرد و هر گونه دانشى که از حضرت سجاد (علیه السلام) بروز مى کرد، به حضرت زینب (سلام الله علیها) نسبت داده مى شد تا بدین گونه جان حضرت سجاد (علیه السلام) محفوظ بماند...(29)

زینب ، چشمه علم لدنى

در مقام علم و یقین ، چنان که علم امام لدنى است ، نه کتابى و تحصیلى رشته علمى که خداى عالم به قلب خاتم الانبیاء و دودمانش انداخت که در قرآن مى فرماید: ((از نزد خود به او علم دادیم )) به على (علیه السلام) و حسن و حسین داد به زینب هم عنایت فرمود.
مجلله زینب (سلام الله علیها) از همان ابتدایى که خداوند او را آفرید، روح لطیفش را چشمه علمى از همان علم لدنى قرار داد. اینها کوچک و بزرگ ندارند.(30)

آرامش کنار برادر

محبت و علاقه زینب (سلام الله علیها) از همان دوران کودکى ، به امام حسین (علیه السلام) به قدرى سرشار بود، که نمى توان آن را وصف کرد. او همواره مى خواست در کنار برادرش حسین (علیه السلام) باشد و رخسار زیباى حسین (علیه السلام) را بنگرد، با او انس و الفت داشته باشد. این محبت عجیب و سرشار از مهر و خلوص ، موجب تعجب حضرت زهرا (سلام الله علیها) شد، راز آن را نمى دانست ، تا آنکه روزى این موضوع را با پدرش در میان گذاشت و پرسید: ((پدرجان ! از محبتى که میان زینب (سلام الله علیها) و حسین (علیه السلام) است ، شگفت زده شده ام ، به طورى که زینب (سلام الله علیها) لحظه اى بدون دیدار حسین (علیه السلام) قرار ندارد، اگر ساعتى بوى حسین (علیه السلام) را استشمام نکند جانش به لب مى رسد.)) پیامبر (صلی الله علیه واله) با شنیدن این سخن ، دگرگون شد و اشک از چشمانش ‍ سرازیر گشت و آهى از سینه پرسوزش بر کشید و خطاب به دخترش زهرا(سلام الله علیها) فرمود: ((اى نور چشمم ! این دختر همراه حسین (علیه السلام) به کربلا مى رود، در رنجها و سختیهاى مصایب حسین (علیه السلام) شریک خواهد بود.))(31)

درجه محبت زینب به حسین (علیه السلام)

به نوشته بعضى مورخان ، درجه محبت زینب (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) به گونه اى بود که هر روز چند بار به دیدار حسین (علیه السلام) مى پرداخت ، سپس نماز مى خواند. در روز عاشورا دو نوجوانش ‍ محمد و عون را نزد حسین (علیه السلام) آورد و عرض کرد: ((جدم ابراهیم خلیل (علیه السلام) از درگاه خدا قربانى را قبول فرمود، تو نیز این قربانى را از من بپذیر، اگر چنین نبود که جهاد و جنگ براى زنان روا نیست ، در هر لحظه هزار جان فداى جانان مى کردم ، هر ساعت هزار شهادت را مى طلبیدم .(32)

نگاه به حسین (علیه السلام)

علامه جزایرى در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) مى نویسد:
وقتى که حضرت زینب (سلام الله علیها) شیر خواه و در گهواره بود، هر گاه برادرش حسین (علیه السلام) از نظر او غایب مى شد، گریه مى کرد و بى قرارى مى نمود. هنگامى که دیده اش به جمال دل آراى حسین (علیه السلام) مى افتاد، خوشحال و خندان مى شد. وقتى که بزرگ شد، هنگام نماز قبل از اقامه ، نخست به چهره حسین (علیه السلام) نگاه مى کرد و بعد نماز مى خواند(33)

عبادت زینب (سلام الله علیها)

علامه شیخ شریف جواهرى در کتاب ((مثیرالاحزان )) آورده که فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) گوید: عمه زینب (سلام الله علیها) در آن شب (شب دهم محرم ) در محراب عبادتش ایستاده دعا مى خواند و به خدا استغاثه مى کرد، آن شب دیدگان هیچ یک از ما به خواب نرفت و آه و ناله اش فرو ننشست .(34)

علاقه به نماز شب

حضرت زینب (سلام الله علیها) در عبادت نسخه مادر خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و در تمام شبها تهجد و و تلاوت قرآن را به جا مى آورد.
و بعضى از صاحبان فضل گفته اند حضرت زینب (سلام الله علیها) براى رضاى خدا در تمام تهجد و عبادت شب را ترک نکرد حتى شب یازدهم از ماه محرم .
همچنین از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده که دیدم در همان شب یازدهم محرم نماز را نشسته مى خواند.(35)

نماز شب در شب عاشورا

از فاطمه صغرى ، دختر امام حسین (علیه السلام) روایت شده که مى فرمود:
((اما عمتى زینب فانها لم تزل قائمة فى تلک اللیلة ، اى العاشرة من المحرم فى محرابها))؛ عمه ام زینب در شب دهم محرم تا به صبح در محراب عبادتش به نماز ایستاده بود.(36)

نماز نشسته

برخى از پژوهشگران روایت کرده اند که حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود: ((عمه ام زینب در تمام طول مسافرت از کوفه به شام نمازهاى واجب و نوافلش را ایستاده مى خواند و در یکى از منازل ، دیدم نشسته مى خواند، علت این کار را پرسیدم . پاسخ داد: به خاطر شدت گرسنگى و ضعف ، سه شبانه روز است که دیگر نمى توانم ایستاده نماز بخوانم (زیرا حضرت غذاى خود را بین کودکان تقسیم مى کرد) به خاطر اینکه دشمن به هر کدام از ما، در شبانه روز فقط یک قرص نان مى داد.))
هر گاه انسان به دقت به حالات آن حضرت نگاه کند و توجه و انقطاع او را به خداوند متعال ببیند، در عصمت آن حضرت تردیدى به خود راه نمى دهد و یقین مى کند که آن حضرت از همان زنان پارسایى است که تمام حرکات و سکنات خود را وقف خداوند متعال نموده اند و از همین رهگذر به جایگاه رفیع و درجات بلندى که از درجات پیامبران و اوصیا حکایت مى کند، رسیده است .(37)

التماس دعا از زینب (سلام الله علیها)

حضرت امام حسین (علیه السلام) در آخرین وداع خود با خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((خواهرم ! هنگام نماز شب ، مرا فراموش ‍ نکن )).(38)

ارشاد کوفیان در زمان حیات على (علیه السلام)

در طراز المذهب از بحر المصائب روایت مى کند:
پس از آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شهر کوفه آمد و آنجا را محل حکمرانى خود قرار داد، اندک اندک مردم آن شهر از فضل و کمال علمى و عرفانى زینب باخبر شدند. از این رو، زنان توسط مردان خود، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیام فرستادند: ((شنیده ایم حضرت زینب (سلام الله علیها) محدثه ، عامله و دومین فاطمه است که مانند مادرش ‍ فاطمه و از همه جهانیان برتر است . اگر شما اجازه فرمایید فردا که عید است در جشن ما شرکت نماید از سخنانش بهره مند گردیم )).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با درخواست مردم کوفه موافقت فرمود. فرداى آن روز زینب (سلام الله علیها) در جشن بانوان کوفه شرکت کرد و تنها سخنران آن جلسه بود که با استقبال شگفت انگیزى از سوى زنان و شرکت کنندگان روبه رو شد.

پاسخ به مسائل دینى

از شیخ صدوق محمد بن بابویه روایت شده که زینب (سلام الله علیها) نایب خاص امام حسین (علیه السلام) بود و مردم نیز در رابطه با مسائل حلال و حرام به آن حضرت مراجعه مى کردند تا زمانى که امام زین العابدین (علیه السلام) از بیمارى شفا یافت .(39)

سفارش پیامبر درباره زینب (سلام الله علیها)

بعد از تولد زینب (سلام الله علیها) پیامبر (صلی الله علیه واله) فرمود تا نوزاد را به نزدش ‍ بیاورند. آن گاه او را بوسید و در آغوش گرفت و نام او را زینب (سلام الله علیها) گذاشت و سپس فرمود: به شما سفارش مى کنم ، و این سفارش مرا حاضران به غایبان برسانند ((این دختر را احترام کنند که همانند خدیجه کبرى (سلام الله علیها) است ))(40)

تجلیل على (علیه السلام) از زینب

زینب (سلام الله علیها) در مدت عمرش هفت بار مسافرت کرد. فقط سفر اول راحت و در کمال خوشى بود و آن وقتى بود که امیرالمؤ منین (علیه السلام) از مدینه به قصد کوفه حرکت فرمود: زینب هم در رکاب پدرش ‍ بود.
على (علیه السلام) هم خیلى رعایت حال زینب (سلام الله علیها) را مى کرد و از او تجلیل مى فرمود، نه از جهت اینکه که دخترش هست ، بلکه به اعتبار روحانیت و معنویت او بود، مانند احترامى که پیغمبر (صلی الله علیه واله) به زهرا (سلام الله علیها) مى کرد.(41)

سه وظیفه زینب (سلام الله علیها)

از ویژگى هاى زینب (سلام الله علیها) در این انقلاب تاریخى و عظیم ، سه وظیفه مهم او است که با موفقیت کامل به پایان رساند. پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) زینب (سلام الله علیها) مى دید بزرگترین وظیفه و مسئولیتش سه چیز است :
نخست ، از حجت خدا و امام وقت ، حضرت سجاد (علیه السلام) حمایت کند و وى را از گزند دشمن حفظ نماید.
دوم ، پیام شهیدان را به همه جا برساند و راه آنها را دنبال کند؛ (که این مساءله از همه مهمتر بود).
سوم ، طبق وصیت برادرش از خانواده هاى شهیدان و از کودکانى که پدران آنها به شهادت رسیده اند، سرپرستى کرده و روحیه آنها را در سطحى عالى نگاه دارد(42)

علاقه به امام حسین (علیه السلام)

محبت و دوستى زینب کبرى (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) آن چنان بود که خواهرانش این گونه نبودند. گفته اند: این محبت و دوستى زینب (سلام الله علیها) از ایام و روزگار طفولیت و کودکى وى بوده ، به طورى که آرام نمى گرفت ، مگر در پهلوى امام حسین (علیه السلام) و علیا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) رسول خدا (صلی الله علیه واله) را از آن آگاه ساخت . رسول خدا (صلی الله علیه واله) گریه کرد و فاطمه (سلام الله علیها) را از مصایب و اندوه ها و گرفتارى زینب (سلام الله علیها) آگاه نمود.(43)
ادامه دارد ....

پى نوشت:

1- خطابه زینب کبرى (سلام الله علیها) پشتوانه انقالب امام حسین (علیه السلام) صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقیمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب ، ص 32 و 22.
2- زینب کبرى ، ص 139.
3- الخصائص الزینبیه ، ص 155 ناسخ التواریخ زینب (سلام الله علیها) ص 47
4-(علیه السلام) ناسخ التواریخ حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها)، ج 1، ص 45 و 46.
5- فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دل پیامبر، ص 854
6- زینب کبرى ، ص 137 و 138
7- پیام آور کربلا، ص 17
8- ره توشه راهیان نور، ص 258.
9-زینب کبرى ، ص 137.
10-بحاالانوار، ج 45 ص 64.
11- زینب کبرى ، ص 143.
12-شیرزن کربلا، ص 40
13-زینب کبرى ، ص 153
14- ریاحین الشریعة ، ج 3 ص 64
15-ره توشه راهیان نور، ص 260
16-زینب کبرى ، ص 144 و 145.
17-زینب کبرى ، ص 144.
18-فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص ‍ 862.
19-فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص ‍ 862
20-زندگانى فاطمه زهرا و زینب ، ص 36.
21-زندگانى فاطمه زهرا و زینب ، ص 25
22- نگاهى کوتاه به زندگانى حضرت زینب کبرى ، ص 33 و 34.
23-منتخب التواریخ ، ص 93؛ سفینة البحار، ج 1 ص 558.
24- ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 50.
25- الخصائص الزینبیه ص 260
26- مراقد اهل بیت در شام از سید احمد فهرى ، ص 68.
27- الخصائص الزینبیه ص 210
28-ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 63.
29- تنقیح المقال ، ج 3 ص 79.
30- زندگانى فاطمه زهرا و زینب ، ص 12
31-ریاحین الشریعة ج 3 ص 41
32- ناسخ التواریخ حضرت زینب (سلام الله علیها) ص ‍ 74.
33-الخصائص الزینبیه ص 336.
34- فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 862
35-سیماى حضرت زینب ، ص 76.
36- همان منبع ، ص 85.
37- زینب کبرى ،نقدى ص 62 و 63.
38- سیماى حضرت زینب ، ص 89.
39-سیماى حضرت زینب ، ص 69
40- حضرت زینب (سلام الله علیها) پیام رسان شهیدان کربلاص 8
41- زندگانى فاطمه زهرا و زینب ، ص 14.
42-حضرت زینب پیام رسان شهیدان کربلا ص ‍ 28 و 29.
43-زینب کبرى ، ص 193


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:53 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

احترام امام حسین (علیه السلام) به زینب

در اخبار آمده که هر گاه حضرت زینب به دیدار برادرش امام حسین (علیه السلام) مى آمد، حضرت به احترام او جلو پایش حرکت مى کرد و سر پا مى ایستاد و او را در جاى خود مى نشاند به راستى که این خود مقام عظیمى است که آن حضرت در نزد برادرش داشت ، همان گونه که او امین و امانتدار پدر، نسبت به هدایاى الهى بود.(1)

بزرگداشت زینب (سلام الله علیها)

علامه و مرد بسیار دانا سید جعفر، از خویشاوندان بحرالعلوم طباطبایى ، در کتاب ((تحفة العالم )) چنین مى نویسد:
((در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شان و بزرگى حال و چگونگى او بس است آنچه در برخى از اخبار رسیده ، به اینکه زینب (سلام الله علیها) نزد امام حسین (علیه السلام) در آمد و آن حضرت قرآن مى خواند، پس حضرت (چون دید زینب آمد) قرآن را بر زمین نهاد و براى اجلال و تعظیم و بزرگ داشتن او بر پاى ایستاد.))(2)

شرط ازدواج زینب (سلام الله علیها)

و گفته اند: حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامى که زینب (سلام الله علیها) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزویج کرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زینب خواست با برادرش حضرت امام حسن (علیه السلام) سفر رود، او را از آن منع نکرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسین (علیه السلام) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذیرفت و عبدالله مایوس و نومید گردید، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد که به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و کارزار نمایند، و هنگامى که حضرت امام حسین (علیه السلام) روانه کوفه شد، هر کس او را ملاقات و دیدار مى نمود، از مردم کوفه و مکر و فریب ایشان او را مى ترسانید، حضرت امام حسین (علیه السلام) مى فرمود: ((ایم الله لتقتلنى الفئة ، و لیسلطن علیهم من یذلهم ))؛ به خدا سوگند هر آینه گروه ستمگران مرا مى کشند، و خدا کسى را که آنان را ذلیل و خوار گرداند، بر ایشان مسلط و چیره نماید.(3)

سخنرانى بین حسن و حسین (علیه السلام)

از امورى که بیانگر اوج مقام ارجمند زینب (سلام الله علیها) است ، اینکه امام حسن مجتبى (علیه السلام) در شان او خطاب به او فرمود: ((تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى .))
در این راستا به روایت زیر توجه کنید:
((روزى حضرت زینب (سلام الله علیها) در محضر دو برادرش ، حسن و حسین (علیه السلام) نشسته بود ، و آنها درباره بعضى از گفتار رسول خدا (صلی الله علیه واله) با هم گفت و گو مى کردند. زینب (سلام الله علیها) به آنها عرض کرد: شنیدم در گفتار خود مى گفتید رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: ((الحلال بین و الحرام بین شبهات لا یعلمهن کثیر من الناس ...)) ؛ بعضى از امور حلال آشکار است و بعضى حرام آشکار ، ولى بعضى شبهه ناک است که بسیارى از مردم حکم آن را نمى دانند و تشخیص ‍ نمى دهند.
آن گاه زینب (سلام الله علیها) چنین شرح داد: هر کس از امور مشتبه پرهیز کند، دین و آبرویش را از انحراف حفظ مى کند و هر کس که مرتکب امور شبهه ناک شد، پایش به سوى حرام مى لغزد ، مانند چوپانى که گوسفندانش را در نزدیک پرتگاهى عبور مى دهد، قطعا احتمال سقوط آن گوسفندان از آن پرتگاه ، بسیار است ، بدان که هر چیزى پرتگاهى دارد، امورى را که خداوند حرام کرده ، همان پرتگاه هستند، ارتکاب امور شبه ناک ، نزدیک به آن پرتگاه خواهد بود که موجب سقوط خواهد شد.
در هر انسانى عضوى وجود دارد که اگر صالح شود، موجب صالح شدن سایر اعضا است و اگر فاسد شود، باعث فاسد شدن سایر اعضا مى گردد. آن عضو قلب است . اى برادرانم ! (حسن و حسین ) آیا از پیامبر (صلی الله علیه واله) که به تادیب الهى ادب شده ، شنیده اید که فرمود: ((ادبنى ربى و احسن تادیبى ))؛ خداوند مرا تادیب نمود و نیکو ادب کرد؟
حلال آن است که خداوند آن را حلال نموده ، قرآن آن را بیان کرده و پیامبر (صلی الله علیه واله) آن را توضیح داده است ، مانند: حلال بودن خرید و فروش ، اقامه نماز در وقتش ، اداى زکات ، انجام روزه ماه رمضان و حج براى مستطیع ، و ترک دروغ ، نفاق و خیانت و مانند: امر به معروف و نهى از منکر.
حرام آن است که خداوند آن را حرام کرده ، و در قرآن بیان نموده است و به طور کلى حرام نقیض حلال است . امام امور شبهه ناک ، امورى است که نه حلال بودن آن را مى دانیم و نه حرام بودن آن را، انسان با ایمانى که نه حلال بودن چیزى را مى داند و نه حرام بودن آن را، اگر سعادت دنیا و آخرت را مى طلبید،
باید هیچ گاه به دنبال چیزى که آخرش مشتبه است نرود، واجبات الهى را انجام دهد و محرمات او را ترک نماید و از شبهه ها پرهیز کند، در این صورت قطعا رستگار شود، و گرنه پایش به سوى حرام بلغزد و سرانجام در میان حرام بیفتد.
هنگامى که گفتار زینب کبرى (سلام الله علیها) به این جا رسید، امام حسن (علیه السلام) به زینب (سلام الله علیها) رو کرد و فرمود: خداوند به کمالات تو بیفزاید ، آرى همان گونه است که مى گویى ، ((انک حقا من شجرة النبوة و من معدن الرسالة ))؛ حقا که تو از درخت نبوت و از معدن رسالت هستى . یعنى گفتار و روش و منش تو، از مرکز نبوت و مخزن رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نشأت مى گیرد.(4)

سؤال و جواب برادر و خواهر

روزى جناب زینب (سلام الله علیها) از برادر بزرگوار خود امام حسین (علیه السلام) چند مطلب پرسید که در ذیل مى خوانید:
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت مى رسم .
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آتش به روى حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زکریا را دفن کردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار مى دهند.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیى چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! اگر چه سر یحیى را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نکردند، ولى اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زخمهاى ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهاى من خوب نخواهد شد.(5)

سؤ ال زینب از پدر در لحظه آخر

حضرت زینب (سلام الله علیها) مى گوید: هنگامى که پدرم على (علیه السلام) بر اثر ضربت ابن ملجم بسترى گردید، نشانه هاى مرگ را در رخسار آن حضرت دیدم ، به او عرض کردم : ام ایمن به من چنین و چنان حدیث کرد (که پنج تن در یک جا جمع بودند و پیامبر (صلی الله علیه واله) ناگهان غمگین شد و علت غم را پرسیدند، جریان شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) و حسن و حسین (علیه السلام) را شرح داد) مى خواهم از شما آن را بشنوم .
امام على (علیه السلام) فرمود: دخترم ! حدیث ام ایمن صحیح است ، گویا تو و دختران رسول خدا (صلی الله علیه واله) را مى نگرم که به صورت اسیر با کمال پریشانى وارد این شهر (کوفه) مى کنند، به گونه اى که ترس آن دارید که مردم به سرعت شما را بقاپند ((فصبرا صبرا...)).
((صبر و استقامت کنید، سوگند به خداوندى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، در آن روز در سراسر روى زمین ولى خدا غیر از شما و دوستان و شیعیان شما، وجود ندارد، رسول خدا (صلی الله علیه واله) به ما چنین خبر داد و فرمود: در این هنگام ابلیس با بچه ها و اعوان خود در سراسر زمین سیر مى کنند، و ابلیس به آنها مى گوید: ((اى گروه شیطانها، ما انتقام آدم (علیه السلام) از فرزندانش گرفتیم ، و در هلاکت آنها سعى بلیغ کردیم ، بکوشید تا مردم را نسبت به آنها به ترید و شک بیندازید و مردم را به دشمنى آنها وادار نمایید...))(6)

تعبیر خواب زینب (سلام الله علیها) توسط پیامبر

به هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هر دو خوابى دیدند که دلیل بر فوت رسول خدا بود، از این رو شروع به گریه و زارى کردند. زینب (سلام الله علیها) نزد رسول خدا(صلی الله علیه واله) آمده گفت : ((اى جد بزرگوار! دیشب در خواب دیدم که بادى سیاه وزیدن گرفت و دنیا را تیره و تار ساخت ، تاریکى همه جا را فرا گرفت و مرا از سویى به سوى دیگر مى برد. درخت تنومندى را دیدم و از شدت وزش باد به آن درخت چسبیدم . آن باد درخت را از جاى کند و بر زمین انداخت . بعد به شاخه بعد به شاخه بزرگى از شاخه هاى آن درخت آویختم ، آن را نیز کند. به شاخه اى دیگر چسبیدم ، آن نیز شکست . به یکى از دو شاخه فرعى آن چسبیدم ، آن نیز شکست . در این حال از خواب بیدار شدم .))
رسول خدا (صلی الله علیه واله) در حالى که مى گریست ، خطاب به زینب فرمود: ((آن درخت جد تواست و شاخه نخستین مادرت فاطمه است ، دومى پدرت على و آن دو شاخه دیگر، برادرانت ، حسنین مى باشند که دنیا با فقدان آنان سیاه مى گردد، تو در ماتم آنان لباس ‍ سیاه به تن خواهى کرد.))(7)

فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها)

سبط بن جوزى در ((تذکرة الخواص)) گوید: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است . از آن جمله ، على و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى باشند که مادر آنان حضرت زینب (سلام الله علیها) بوده است .(8)

پرستارى مادر

روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) گذشت که بر اساس ‍ دردهاى فراوان از جمله : شکسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سیلى خورده و سقط جنین ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست که چنین بیمارى نیاز به پرستار دارد، لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کرد و متاءسفانه طولى نکشید که به فراق مادر مبتلا گردید.(9)

القاب حضرت زینب (سلام الله علیها)

عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته
فهمة غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار
کعبة الرزایا: قبله رنجها.
نائبة الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (سلام الله علیها)
نائبة الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (علیه السلام)
ملیکة الدنیا: ملکه جان ، شهبانوى گیتى .
عقیلة النساء: خردمند بانوان .
عدیلة الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.
شریکة الشهید: انباز شهید.
کفیلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد.
ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .
سیة العقائل : بانوى بانوان خردمند.
سر ابیها: راز پدرش على (علیه السلام)
سلالة الولایة : فشرده و خلاصه و چکیده ولایت .
ولیدة الفصاحة : زاده شیوا سخنى .
شقیقة الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (علیه السلام).
عقیلى خدر الرسالة : خردمند پرده نشینان رسالت .
رضیعة ثدى الولایة : کسى که از پستان ولایت شیر خورده .
بلیغة : سخنور رسا.
فصیحة : سخنور گویا.
صدیقة الصغرى : راستگوى کوچک (در مقابل صدیقه کبرى ).
الموثقة : بانوى مورد اطمینان .
عقیلة الطالبین : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بین طالبیان ).
الفاضلة : بانوى با فضیلت .
الکاملة : بانوى تام و کامل .
عابدة آل على : پارساى خاندان على
عقلیة الوحى : بانوى خردمند وحى
شمسة قلادة الجلالة : خورشید منظومه بزرگوارى و شکوه .
نجمة سماء النبالة : ستاره آسمان شرف و کرامت .
المعصومة الصغرى : پاک و مطهره کوچک .
قرینة النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.
محبوبة المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (صلی الله علیه واله).
قرة عین المرتضى : نور چشم حضرت على (علیه السلام).
صابرة محتسبة : پایدارى کننده به حساب خداوند براى خداوند.
عقیلة النبوة : بانوى خردمند پیامبرى .
ربة خدر القدس : پرونده پرده نشینان پاکى و تقدیس .
قبلة البرایا: کعبه آفریدگان .
رضیعة الوحى : کسى که از پستان وحى شیر مکیده است .
باب حطة الخطایا: دروازه آمرزش گناهان .
حفرة على و فاطمه : مرکز جمع آورى دوستى و محبت على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها).
ربیعة الفضل : پیش زاده فضیلت و برترى .
بطلة کربلاء: قهرمان کربلا.
عظیمة بلواها: بانویى که امتحانش بس بزرگ بود.
عقلیة القریش : بانوى خردمند از قریش .
الباکیة : بانوى گریان .
سلیلة الزهراء: چکیده و خلاصه حضرت زهرا (سلام الله علیها).
امنیة الله : امانت دار الهى .
آیة من آیات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.
مظلومة وحیدة : ستمدیده بى کس .(10)

حضرت زینب (سلام الله علیها) در سوگ پیامبر، على ، فاطمه و حسن (علیه السلام)

زینب در سوگ جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله)

پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) زینب را بسیار دوست مى داشت ، زیرا سیماى او یاد آور خدیجه (سلام الله علیها) بود و نامش یادآور دختر شهیدش .
رسول خدا (صلی الله علیه واله) مى دانست که این بانوى کوچک در آینده سنگ صبور اهل بیت خواهد شد و زخمهاى دل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مرهم خواهد بود. از این رو، علاقه خاصى به او داشت .
مى توان گفت که روزهاى خوشى و عزت زینب (سلام الله علیها) در دوران جدش پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) بود، چرا که بعدا گرفتار فراق و سوگ عزیزان و شاهد تهاجم به خانه ولایت شد.
زینب پنج سال بیشتر نداشت که جدش رسول خدا در آستانه مرگ قرار گرفت . او فرزندانش را فرا خواند و با آنان به گفت و گو پرداخت . در این لحظات زینب مى دید که بزرگترین پناه آنان ، جد بزرگوارشان ، در حال پیوستن به لقاء الله است . سر مبارک ایشان روى سینه پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفته بود، گویا ودایع رسالت به سینه ولایت انتقال مى یافت . ملایکه نیز گروه گروه نازل مى گشتند و در عزاى شریف ترین خلق عالم امکان ، به اهل بیت ، به ویژه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تسلیت مى گفتند.(11)
آرى ، عزاى زینب شروع شد و از آن پس مصایب و محنت هاى فراوانى را پذیرا گشت .(12)

زینب نظاره گر گریه پیامبر(صلی الله علیه واله)

...پس عمه ام فرمود: بلى ، ام ایمن برایم نقل نمود که رسول خدا (صلی الله علیه واله) روزى از روزها به منزل حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نزول اجلال فرمود و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) براى آن جناب حریره درست کردند و حضرت على (علیه السلام) طبقى نزد حضرت آوردند که در آن خرما بود، سپس ام ایمن گفت : من نیز قدحى که در آن شیر و سرشیر بود را خدمتشان آوردم ، رسول خدا (صلی الله علیه واله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه و حسنین - علیهم السلام - از آن حریره میل کرده و سپس همگى آن شیر را آشامیدند و پس از آن رسول خدا (صلی الله علیه واله) و به دنبال آن حضرت ایشان از آن خرما و سرشیر تناول نمودند و بعد رسول خدا (صلی الله علیه واله) دست هاى مبارکشان را شستند در حالى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آب روى دستهاى آن حضرت مى ریختند و پس از آن که آن جناب از شستن دست ها فارغ شدند دست به پیشانى کشیده ، آن گاه به طرف على و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - نظرى که حاکى از سرور و نشاط بود نموده ، سپس با گوشه چشم به جانب آسمان نگریست بعد صورت مبارک به طرف قبله کرده و دست ها را گشاد و دعا نمود.
و پس از آن ، با حالت گریه به سجده رفتند و با صداى بلند مى گریستند، و اشک هایشان جارى بود. سپس سر از سجده برداشته و به راه افتادند در حالى که اشک هاى آن حضرت قطره قطره مى ریخت ، گویا باران در حال باریدن بود، از این صحنه حضرت فاطمه و على و حسن و حسین (علیه السلام) محزون شده و من نیز متاءثر گشته و اندوهگین شدم ، ولى همگى از سؤال نمودن پرهیز کرده و از آن حضرت نپرسیدیم که سبب این گریه چیست ، تا گریستن آن جناب به درازا کشید. در این هنگام على و فاطمه - علیهماالسلام - پرسیدند: چه چیز شما را گریانده یا رسول الله ! خدا هرگز چشمان شما را نگریاند، قلب ما از این حال شما جریحه دار گردیده ؟! حضرت فرمودند: اى برادر من ، به واسطه شما مسرور گشتم ...
مزاحم بن عبدالوارث در حدیث خود به اینجا که مى رسد مى گوید:
نقل است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در جواب امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: اى حبیب من ! به واسطه شما چنان مسرور و شادمان شدم که تاکنون این طور خوشحال نشده بودم و به شما نگریستم و خدا را بر نعمت شما که به من داده حمد و سپاس نمودم ، در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) بر من فرود آمد و گفت : اى محمد! خداوند متعال بر آنچه در نهان تو است اطلاع داشته و مى داند که سرور و شادى تو به واسطه برادر و دختر و دو سبط تو مى باشد پس نعمتش را بر تو کامل کرده و عطیه اش را بر تو گوارا نمود یعنى ایشان و ذریه آنها و دوستداران و شیعیانشان را در بهشت با تو همسایه نمود، بین تو و ایشان تفرقه و جدایى نمى اندازد، ایشان را عطاء بدون منت او منتفع شده همان طورى که به تو عطاء مى گردد تا آنجایى که راضى و خشنود شده بلکه فوق رضایت ایشان و به تو حق تعالى عنایت مى فرماید و این لطف و عنایت در مقابل آزمایش و ابتلائات بسیارى است که در دنیا متوجه ایشان شده و ناملایماتى که به وسیله مردم و آنهایى که از ملت و کیش تو مى باشند و خود را از امت تو پنداشته ، در حالى که از خدا و از تو بسیار دور هستند به ایشان مى رسد. گاهى ضربه هاى شدید و غیر قابل تحمل از ناحیه این گروه متوجه ایشان شده و زمانى با قتل و کشتار ایشان مواجه گردند. قتلگاه هاى ایشان مختلف و پراکنده و قبورشان از یکدیگر دور مى باشد. خیر جویى نما از خداوند براى ایشان و براى خودت ، حمد و سپاس خداى عزوجل و آنها بر خیرش و راضى شو به قضاى او، پس حمد خداى به جا آورده و راضى شدم به قضایش به آنچه براى شما اختیار فرموده .(13)

حنوط جدم را بیاور!

مجلسى در جلد نهم بحار الانوار در شهادت على (علیه السلام) چنین نقل مى کند:
حسن (علیه السلام) خواهرش زینب (سلام الله علیها) را صدا زده گفت : اى ام کلثوم ، حنوط جدم رسول خدا را بیاور! زینب (سلام الله علیها) فورا حنوط را آورد وقتى سر آن را گشود بوى خوش آن تمام خانه و شهر کوفه و خیابانها و کوچه هاى آن را پر کرد.(14)

زینب (سلام الله علیها) در سوگ مادر

نابکاران و کوردلانى که مى خواستند على (علیه السلام) را به بیعت با خلیفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بیرون ببرند. على بیرون نرفت ، زهرا پیش آمد و با ضربات ((مغیره )) و ((قنفذ)) نقش زمین گشت و با بدنى مجروح در بستر بیمارى قرار گرفت . و سرانجام زینب به سوگ مادر نشست .(15)
زهرا (سلام الله علیها) چون در بستر مرگ قرار گرفت ، به دختر پنج ساله اش ‍ وصیت کرد: ((هرگز از دو برادرت جدا مشو. پیوسته با آنان باش ‍ و از آنان نگهدارى کن . براى آنها به جاى من مادر باش .))(16)
زینب به چشم خود دید که چگونه پدرش جسم پاک مادر را غسل داده و چگونه اشک مى ریزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!
هنگام دفن مادر، که به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت ، با چشم تیزبین مى دید که که زهرا را زیر خاکها پنهان مى کنند، و با یاد نمودن رسول خدا از ستم امت و ستمگران ریاست طلب شکوه مى کنند.(17)
زینب با دیدن چنین مناظرى رو به سوى قبر پیامبر کرد و گفت : با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و دیگر دیدار ممکن نیست .(18)

عزادارى براى فاطمه زهرا(سلام الله علیها)

آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در کنار بستر مظلومه تاریخ (فاطمه زهرا) همراه اسماء بنت عمیس زانوى غم را بغل گرفته و خیره خیره بر چهره تکیده مادر نگاه مى کرد.
مادر از او خواست که نزدیک بستر آید. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: ((دخترم زینب ! دو بقچه اى که به تو مى سپارم ، یکى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى و دیگرى مال خودت مى باشد، که در آن پیراهنى است که مال حسین مى باشد. اما بدان هر گاه که او، این پیراهن را از تو طلب نماید، وقت وصل و همراهى شما سر رسیده و حسین براى شهادت مهیا مى گردد.))
فاطمه (سلام الله علیها) رو به اسماء نمود و فرمود: ((من اندکى به خواب مى روم . لحظاتى بعد سراغم بیا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم ، برو على و اولادم را مطلع کن که زهرا از دنیا رخت بربسته است .))
سپس مشغول خواندن سوره یس گشت : ((یس ، و القرآن الحکیم ...)).
اسماء لحظاتى بعد زهرا (سلام الله علیها) را صدا مى زند، اما چیزى نمى شنود و در مى یابد که دختر پیغمبر از دنیا چشم فرو بسته است .
زینب بعد از سکوت مادر با حالت صیحه و گریه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گوید: ((مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان . مادر! گویى ما امروز رسول خدا را از دست دادیم . مادر!...))(19)

هنگام رحلت مادر

صاحب کتاب ((ناسخ التواریخ )) مى نویسد:
به هنگام رحلت حضرت زهرا (سلام الله علیها) زینب در حالى که چادرش بر زمین کشیده مى شد، جلو آمده و فریاد زد: اى پدر، اى رسول خدا! هم اکنون محرومیت دیدار تو بر ایمان معلوم گردید و شناخته شد.
علامه مجلسى این روایت را از ((روضه )) نقل مى کند:
ام کلثوم بیرون آمد، در حالى که چادرى بر سر افکنده بود که قسمت پایین آن بر زمین کشیده مى شد و پیراهنى بر تن کرده که اندامش را پوشیده بود، صدا مى زد: اى بابا ، اى رسول خدا! هم اکنون به راستى تو را از دست دادیم ، به طورى که دیدارى دیگر نخواهد بود.(20)


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:52 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در سوگ پدرش على (علیه السلام)

در شهر کوفه ، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند که در بین زمین و آسمان ندا در داد: ((قد قتل مرتضى تهدمت و الله ارکان الهدى )) آرى ، صداى جبرئیل امین است که در غم امام المتقین صحیه مى زند که على را کشتند. والله ، ارکان هدایت را از بین بردند...
زینب صداى حزین امین وحى را که مى شنود، در یک لحظه صحیه از دست دادن مادرش زهرا برایش تداعى مى گردد.
در مسجد قامت به خون نشسته على (علیه السلام) را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى کنند. در فاصله اندکى که به جا مانده است ، حضرت فرمودند: ((فرزندانم ! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد.))
آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است ، یک بار مادر خود را و این بار قامت رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچید.
او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهره ها مى برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى را بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: ((دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس که فرصت کم است .))
زینب رو به پدر کرد و گفت :ام ایمن مى گوید: ((من از رسول خدا شنیدم که حسینم در نقطه اى به نام کربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد)) آیا نقل قول او صحیح است ؟
امام فرمود: ((آرى ؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر کلام او برایت نقل کنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه همین شهر کوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند که شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال کرده و شما را در شهر گردش مى دهند.))
زینب از شنیدن کلام امام معصوم (علیه السلام)، مى بیند که چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد.(21)

مصیبت برادرش امام حسن (علیه السلام)

از برخى از مطلعین و دانایان و آگاهان چنین رسیده است :
((هنگامى که امام حسن (علیه السلام) تشت و لگن مقابلش گذاشته شد، در حالى که جگر رنج دیده اش استفراغ و قى مى کرد، شنید خواهرش ‍ زینب مى خواهد نزد او بیاید. در آن حال که سخت بیمار بود، فرمان داد که تشت را بردارند، زیرا مى ترسید خواهرش از دیدن آن تشت افسرده شود.(22)

زینب بر بالین امام حسن (علیه السلام)

امام حسن مجتبى (علیه السلام) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نیمه هاى شب ، امام حسن (علیه السلام) دید از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا یگانه مونس و غمخوارش ، زینب (سلام الله علیها) را صدا زد: زینب (سلام الله علیها) برخاست و به بالین برادر آمد و او را به گونه اى دید که چون مار گزیده به خود مى پیچید، احوال او را پرسید، امام حسن (علیه السلام) ((خواهرم ! برو برادرم حسین را خبر کن به این جا بیاید.))
زینب (سلام الله علیها) با چشمى گریان و دلى غمبار، به خانه برادرش حسین (علیه السلام) شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالین برادر آورد.(23) سرانجام زینب (سلام الله علیها) با شهادت برادرش امام حسن (علیه السلام) روبه رو شد و داغ پرسوز برادر بزرگش را که یک عمر از دست دشمنان ، خون جگر خورده بود، دید ولى کاهش همین مقدار مصیبت را بیشتر نمى دید، زینب (سلام الله علیها) در تشییع جنازه برادرش امام حسن (علیه السلام) دید گروهى از بنى امیه با تحریک عایشه به بهانه این که ما نمى گذاریم شما پیکر برادرتان حسن را در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) به خاک بسپارد، اهانتها کردند، حتى جنازه اش را تیرباران نمودند، به طورى که وقتى امام حسین (علیه السلام) و یاران ، جنازه او را در قبرستان بقیع به زمین نهادند تیرهایى را که به بدن آن حضرت اصابت کرده بود شمردند به هفتاد تیر رسد.(24)

مصایب حضرت زینب (سلام الله علیها) در سرزمین کربلا

حرکت به سوى کربلا
زینب در کاروان حسین (علیه السلام)

هنگامى که کاروان حسین (علیه السلام) تصمیم گرفت مکه را به قصد کوفه ترک کند، روایت کننده مى گوید: چهل محمل را دیدم که با پوشش ‍ کامل و موزون ، آماده کرده بودند تا بنى هاشم بانوان محرم خود را بر آنها سوار نمایند. به آن صحنه باشکوه مى نگریستم ، ناگاه دیدم از سراى حسینى جوانى بلند بالا و خوش چهره که خالى بر صورتش ‍ بود، بیرون آمد و خطاب به بنى هاشم فرمود: ((از من دور شوید)). آنها دور شدند، آن گاه دو زن از سراى حسینى بیرون آمدند، در حالى که سایر بانوان اطراف آنها را گرفته بودند. آن جوان خوش چهره ، محملى را آماده کرد و زانوى خود را خم کرد و در محضر امام حسین (علیه السلام) آن دو بانو را با احترام مخصوص ‍ سوار محمل نمود. از یکى پرسیدم : این دو بانو و آن جوان مه لقا کیستند؟ گفت : ((آن دو بانو یکى زینب (سلام الله علیها) و دیگرى ام کلثوم است و آن جوان زیباروى ، حضرت عباس (علیه السلام) مى باشد.))
آرى زینب (سلام الله علیها) با چنین عزت و شکوهى سوار محمل شده و به سوى کوفه روانه گردید.(25)

ورود به کربلا

هنگامى که امام حسین (علیه السلام) و همراهان در روز دوم محرم که روز پنج شنبه بود به کربلا رسیدند و در همان محل سکونت نموده و خیمه ها را به پا کردند، دو حادثه جانسوز در رابطه با زینب (سلام الله علیها) رخ داد.
پس از بر پا شدن خیمه ها و سکونت در کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) هراسان به حضور برادرش امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ((این بیابان را خوفناک مى بینم ، چرا که خوف عظیمى از آن ، به من روى آورده است .))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: خواهر جانم ، هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم ، پدرم سرش را روى دامن برادرم نهاد و ساعتى خوابید و من حاضر بودم ، پدرم بیدار شد و گریه کرد، برادرم حسن (علیه السلام) از او پرسید: ((چرا گریه مى کنى ؟)) پدرم فرمود: ((کانى رایت فى منامى ان هذا الوادى بحر من الدم و الحسین قد غرق فیه و هو یستغیث فلا یغاث ))؛ گویا در عالم خواب دیدم ، این بیابان دریایى از خون است و حسین (علیه السلام) در آن غرق شده و هر چه یار و یاور مى طلبد، کسى او را یارى نمى کند.
آن گاه پدرم به من رو کرد و فرمود:((اى ابا عبدالله ! هر گاه چنین حادثه اى براى تو رخ داد، چه مى کنى ؟))
در پاسخ گفتم : ((اصبر و لا بدلى من اصبر))؛ صبر مى کنم که جز صبر و استقامت چاره اى نیست .
دل زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، آن چنان سوخت که سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر شد.(26)

سیلى بر صورت خود

روایت شده که پس از مهلت گرفتن از دشمن ، امام حسین (علیه السلام) نشست و به خواب رفت و سپس بیدار شد و به خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((خواهرم ! همین لحظه ، جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم )، پدرم على علیه السلام و مادرم فاطمه سلام الله علیها و برادرم حسن علیه السلام را در خواب دیدم که همه مى گفتند: اى حسین ! به همین زودى (و به نقل دیگر، گفتند: فردا) نزد ما خواهى آمد.))
زینب سلام الله علیها تا این سخن را شنید (آن چنان عاطفه اش به جوش آمد که ) سیلى به صورت خود زد و صدا به گریه بلند کرد. امام حسین (علیه السلام) او را دلدارى داده و به صبر و آرامش فرا خواند، به خصوص یادآور شد که با آرامش و حوصله خود، شماتت و سرزنش دشمن را از ما خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) دور کن .(27)

راضى به قضا بودن

چون امام حسین (علیه السلام) براى استراحت در خزیمیه فرود آمد و یک شبانه روز توقف کرد، صبحگاه زینب (سلام الله علیها) خواهرش نزد او آمد و گفت : اى برادرم ! آیا نمى خواهى از آنچه دیشب شنیده ام تو را آگاه کنم ؟
حسین (علیه السلام) فرمود: چه شنیدى ؟
زینب (سلام الله علیها) گفت : در دل شب بیرون رفتم که شنیدم هاتفى ندا مى داد: اى چشم ! در ریختن اشک بکوش که جز من کسى بر شهدا گریه نخواهد کرد، گریه بر آن گروهى که مرگ آنان را به پیش ‍ مى راند تا به سوى میعاد گاهى بکشاند که به عهد خویش وفا کنند.
حسین (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه ! کل ما قضى فهو کائن ))؛ خواهرم !آنچه مقدر است به وقوع خواهد پیوست . یعنى ما باید وظیفه خود را به انجام برسانیم و به آنچه خدا مى خواهد راضى باشیم .(28)

زینب (سلام الله علیها) در ورود به کربلا

پس از ورود به کربلا، امام دستهاى خویش را به آسمان بر مى دارد و نجوا مى نماید: ((اللهم انى اعوذ بک من کرب و البلاء!)) یاد کلام جد و باب خویش مى کند که او را از کربلا خبر مى دادند.
پس ، بر خیل فداییان خویش بانگ بر آورد: ((خیمه ها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست . اینجا محل ریختن خونهاى ماست .))
در میان جمعیت ، خواهر خود را مى بیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است . چهره اش از غم موج مى زند. حسین به سوى او مى آید و او را تسلى مى دهد. صداى زینب حاکى از درد درون است که مى فرماید: ((برادرم ! بیا از این مکان برویم از لحظه اى که وارد این سرزمین شده ایم و نام کربلا را شنیده ام ، غمهاى عالم روى سینه ام جمع شده اند...!))
امام بر او آیه امید و اطمینان مى خواند: ((خواهرم ! بر خداى متعال توکل بنما. هر چه هست ، به دست اوست .))
سپس ، دستور بر پایى خیام را صادر مى کند؛ ولى زینب (سلام الله علیها) متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را بر پا مى کنند. او شاهد جنگهاى باب خویش امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زنده اى را به یاد دارد. در برابر امام خویش ، با کمال متانت و ادب مى پرسد: ((پدرم ، همیشه خیمه ها را در مکان بلندى بر پا مى کرد. چه شده است که شما خلاف او عمل مى کنید؟))
امام مى فرماید: ((خواهرم ! آن موقع ، در جنگها فتح و پیروزى وجود داشت ، اما ما مى دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیرى رفتن اهل بیت پیغمبر خدا مى انجامد. خواهرم ! اگر قدرى صبر نمایى ، قضایا را خواهى فهمید، ولى باید تحمل و صبر نمایى .))
زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این جملات ، پى به عمق واقعیت مى برد و مى داند که روزگار وصل با حسین (علیه السلام) به سر رسیده و زمانى دیگر شروع محنت و مصایب است .(29)

سلام زینب (سلام الله علیها) به حبیب بن مظاهر

فزونى سپاه دشمن و نیروى اندک محدود برادر بیش از همه ، قلب زینب (سلام الله علیها) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى کرد، و بدین جهت چون روز ششم محرم حبیب بن مظاهر به یارى حسین (علیه السلام) به کربلا آمد، و دختر امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) از این فداکارى باخبر گشت ، به حبیب پیغام سلام داد.(30)
چون این پیغام به حبیب رسید، بر روى خاک کربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خویش ریخت و گفت : خاکم به سر! سختى کار زینب به جایى رسیده است که به مثل من سلام مى رساند!!(31)

من از حسین جدا نمى شوم

حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از سوم شعبان سال 60 هجرى در مکه بود. چون سربازان یزید مى خواستند در مکه و در حرم امن الهى امام حسین (علیه السلام) را مخفیانه بکشند، لذا امام روز ((ترویه )) که روز هشتم ذى الحجه است ، مکه را به سوى عراق ترک کرد. زینب (سلام الله علیها) نیز در این کاروان حضور داشت .
ابن عباس گفت : یا حسین ! اگر خود مجبور به رفتن هستى ، زنان را با خود همراه مبر.
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید، سر از کجاوه بیرون کرد و گفت : ابن عباس ! مى خواهى مرا از برادرم حسین جدا کنى ؟! هرگز.(32)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در شب عاشورا

بستن آب

روز هفتم غمى دیگر بر غمهاى زینب (سلام الله علیها) افزوده گشت . فرمانى از ابن زیاد رسید که نگذارید حسین و اصحاب او از آب استفاده کنند، و بدین طریق تشنگى یاران به ویژه فرزندان و کودکان دل زینب (سلام الله علیها) را به درد مى آورد.
هر چند در این فرصت گاه و بى گاه ابوالفضل و على اکبر (علیه السلام) در کنار سایر یاران امام حسین (علیه السلام) مقدار کمى آب تهیه مى کردند، و صفوف فشرده دشمن را به عقب مى راندند، ولى جوابگوى نیاز شدید تشنگى و مشکلات همه یاران و عزیزان نبود؛ آن هم در هواى گرم تابستان کربلا.
سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید: صبر کن . چگونه صبر کند بچه شیر خواره اى که دوام صبر ندارد؟!(33)

سرکشى به خیمه

از حضرت زینب (سلام الله علیها) نقل شده فرمود: در شب عاشورا ، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس (علیه السلام) رفتم دیدم جوانان بنى هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى گوید و به آنها مى فرماید: ((اى برادرانم و اى پسر عموهایم ! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند...)).
جوانان بى هاشم پاسخ دادند: ((ما مطیع فرمان تو مى باشیم )).
حضرت زینب (سلام الله علیها) مى گوید: از آنجا به خیمه ((حبیب بن مظاهر)) رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم ) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى گوید: ((فردا وقتى که جنگ شد، پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم ، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما مى باشند...))
اصحاب گفتند: ((سخن تو درست است )) و به آن وفا کردند.(34)

شنیدن صداى سپاه دشمن

حسین (علیه السلام) در آن هنگام در پیش خیمه خود نشسته و تکیه به شمشیر داده و سر مبارک بر روى زانو قرار داده و به خواب رفته بود.
زینب (سلام الله علیها) که صداى همهمه اسبان و لشکریان را شنید، نزدیک برادرش آمده و عرضه داشت : اى برادر! آیا صداهاى مخالفان را نمى شنوى که اینک به طرف خیام نزدیک مى شوند.
حسین (علیه السلام) سر برداشت ، فرمود: هم اکنون رسول خدا (صلی الله علیه واله) را در خواب دیدم که فرمود: حسین جان بدین زودى بر ما وارد خواهى شد.
زینب (سلام الله علیها) که این سخن دلخراش را شنید، سیلى به صورت زد و اظهار دردمندى و بیچارگى نمود. حضرت او را دلدارى داده و امر به آرامش فرمود.(35)

امتحان اصحاب در شب عاشورا

زینب (سلام الله علیها) متکایى براى حسین (علیه السلام) گذاشت ، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زمانى که صداى زینب به خاطر بى سرپرستى فرداى بانوان به گریه بلند شد، حسین (علیه السلام) او را دلدارى داد. بعد زینب ادامه داد: برادرم ! آیا براى وفادارى و مقاومت لازم فردا، اصحاب را کاملا امتحان کرده اى که مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟
حسین (علیه السلام) فرمود: بلى آنان را بارها آزمایش کرده ام ، و تا زنده هستند از من و بانوان و اطفال حمایت و حفاظت خواهند کرد! بعد حسین (علیه السلام) از خیمه زینب بیرون آمد، و به خیمه حبیب بن مظاهر رفت و مشاهده کردم که حبیب براى اطمینان خاطر و دلدارى زینب ، مطلب را با سایر یاران در میان گذاشت و آنان سرهاى خود را برهنه کردند و قبضه شمشیرها را در دست فشردند و براى حفاظت از بانوان و ناموس پیامبر(صلی الله علیه واله) که زینب (علیه السلام) روى آن حساسیت فوق العاده داشت . با اداى سوگند، براى چندمین بار اعلام وفادارى کردند.(36)

قافله سالار حسین (علیه السلام)

عقیله بنى هاشم مى فرماید: ((در شب عاشورا ، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده و خارهاى بیابان را با غلاف شمشیر از جاى مى کند. جلو رفتم و سؤ ال کردم : چرا چنین مى کنى ؟ فرمود: مى دانم فردا اطفال من باید روى این خارها با پاى برهنه ، راه بروند.))
سپس ، امام به خواهرش فرمود: ((تو قافله سالار من هستى . مواظب باش جلوى دشمن گریه نکنى و نگذارى اطفال من سیلى و تازیانه بخورند. بدان که تو را به کوفه و شام خواهند برد.))(37)

شب عاشورا

بنابر روایت ارشاد حضرت على بن الحسین (علیه السلام) فرمود: در شب عاشورا من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستارى مى کرد که پدرم در خیمه جداگانه کناره کرد و در نزد او ((جون )) مولاى ابوذر غفارى ایستاده بود و آن حضرت شمشیر خود را صف مى کرد و مى فرمود:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و کل حى سالک سبیل
و منتهى الامر الى الجلیل
اى روزگار اف بر دوستى تو باد؛ چه بسیار براى تو بود در صبح و عصر؛ از رفیقان و طالب تو که کشته شده اند؛ و روزگار به بدل قناعت نمى کند؛ هر زنده اى رونده راه است ؛ و منتهاى امر به سوى خداوند بزرگ است .
این اشعار را دو یا سه دفعه خواند تا اینکه من فهمیدم که آن جناب چه اراده کرده است پس گریه مرا گلوگیر شد و خوددارى کردم و سکوت نمودم . دانستم که بلا نازل شده است . اما عمه ام زینب آن اشعار را شنید و نتوانست خوددارى کند برخاست و به نزد آن حضرت رفت و گفت : واثکلاه ! اى کاش مرگ مرا دریافته بود، مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن امروز مردند.اى خلیفه گذشتگان و فریادرس باقى ماندگان .
پس حسین سوى او نظر کرد و فرمود: اى خواهر! شیطان حلم تو را نبرد چشمهایش پر از اشک شد و فرمود: اگر آن مرغ سنگ خواره را مى گذاشتند هر آینه مى خوابید.
زینب گفت : اى واى بر من ! تو در میان این اشرار گیر افتاده اى ، این دل مرا بیشتر مجروح داشته و بر من سخت تر است . پس بر صورت خود سیلى زد و گریبان خود را درید و افتاد و غش نمود.
پس حسین برخاست و بر روى او آب ریخت و گفت : خواهر جان صبر کن و بدان که اهل زمین و آسمان مى میرند و جز خدا کسى باقى نمى ماند. آن خدایى که خلق را خلق کرد به قدرت خود و بر مى انگیزاند خلق را و زنده مى کند ایشان را، و او، فرد و تنهاست . جد من ، پدر و برادر من بهتر از من بودند. و براى هر مسلمان اقتدا به پیغمبر لازم است .
و امثال این سخنان در تعزیت او گفت و فرمود: اى خواهر! من تو را قسم مى دهم که بر من گریبان پاره مکن و روى نخراش و وایلاه واثبورا، مگو وقتى من هلاک شدم . پس او را به خیمه آورد و در نزد من نشانید(38)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در روز عاشورا

در خواست آب از زینب (سلام الله علیها)

از شیخ بزرگوار ((جعفر بن محمد نما)) در کتاب ((مثیرالاحزان )) و او از سکینه روایت کرده که مى فرمود:
در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. آب از ظرفها و مشکها خشک شده بود. چون من و بعضى از اطفال ما، تشنه شدیم ، من به سوى عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگى خود خبر دهم که شاید آبى ذخیره شده باشد براى ما. پس دیدم که عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن کودک گاهى مى نشیند و گاهى بر مى خیزد، و مانند ماهى در آب ، در حرکت و اضطراب است و فریاد مى کند و عمه ام مى گوید: صبر کن . اى پسر برادر! و کجاست براى تو صبر و حال آنکه بر این حالت مى باشى . گران است براى عمه تو که صداى تو را بشنود و نفعى به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند کردم . زینب گفت ، سکینه ؟ گفتم : بلى .
گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : براى عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم که مبادا اندوه او زیاد شود). پس گفتم : اى عمه ! چه مى شود که به سوى بعضى از عیالات انصار بفرستى ، شاید آنها آبى داشته باشند؟! عمه ام برخاست و آن کودک را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید که آبى ندارند، و بعضى از کودکان ما به دنبال او روانه شدند براى طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوى خیمه اصحاب که شاید آبى بیابد. پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد، به خیمه خود برگشت ، در حالى که همراه او قریب به بیست کودک از پسر و دختر بودند. پس شروع کرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد کردیم . مردى از اصحاب پدرم که او را ((بریر)) مى گفتند (و او را سید قراء مى گفتند) چون صداى گریه ما را شنید، خود را بر زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب کرد: آیا شما را خوش آیند است که دختران فاطمه بمیرند و حال اینکه قائمه شمشیرها در دستهاى ما باشد؟! نه ، قسم به خدا که بعد از ایشان در زندگى خیر نیست ، بلکه باید پیش از ایشان در حوضهاى مرگ وارد شویم . اى اصحاب من ! هر یک دست یکى از این کودکان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینکه ایشان از تشنگى بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله کنند ما هم با ایشان مقاتله مى کنیم . یحیى بن مازنى گفت : موکلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر این کودکان را به همراه بریم شاید به ایشان تیرى یا نیزه اى خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیکن راءى آن است که مشکى با خود بر داریم و آن را پر آب کنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله کردند ما هم مقاتله کنیم . و اگر کسى از ما کشته شد، فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت : این فکر خوبى است . پس مشکى گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند. چون موکلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند که شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتى بود. پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردى آب را احساس کردند صدا به گریه بلند نموده گفتند: خدا لعنت کند ابن سعد را که از این آب جارى به جگر آل پیغمبر قطره اى نمى رسد. بریر گفت : پشت سر خود را نگاه کنید و تعجیل کنید و آب بردارید که دلهاى اطفال حسین از تشنگى گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند: قسم به خدا بریر! ما آب نمى آشامیم تا دلهاى اطفال حسین سیراب شود. شخصى از موکلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید، این برایتان کافى نیست که براى این خارجى آب مى برید؟ قسم به خدا که اسحاق را از این کار باخبر مى کنم بریر گفت : اى مرد کتمان کن امر ما را. پس بریر به نزدیک او رفت تا او را گرفته باشد که خبر به اسحاق نرسد. آن مرد فرار کرد و اسحاق را خبر کرد. او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا کردند با ایشان مقاتله کنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مقاتله اى بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صداى او به گوش امام حسین (علیه السلام) رسید. چند نفر فرستاد که او را یارى کنند. پس ایشان رفتند و موکلین فرار کردند و آب را آوردند. اطفال به یک دفعه بر سر آب جمع شدند و شکمها و سینه ها را بر مشک گذاشتند، که ناگاه بند مشک باز شد و آب بر زمین ریخت کودکان به یک دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (سلام الله علیها)(39)
ادامه دارد .....

پى نوشت:

1-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 862.
2- زینب کبرى ، ص 143
3-زینب کبرى ، ص 194
4-فروغ تابان کوثر، ص 74 - 76.
5-سیماى حضرت زینب ص 114 - 116
6-بحارالانوار، ج 45، ص 183
7-نقدى زینب کبرى ، ص 18 و 19
8- چهره درخشان قمر بنى هاشم ، ص 104.
9- سیماى حضرت زینب ، ص 82.
10-این القاب را از کتاب ((زینب کبرى )) تالیف نقدى و ((الخصائص الزینبیه )) تاءلیف جزائرى و ((الانوار القدسیة )) دیوان آیة الله غرورى اصفهانى و ((عقیلة الوحى )) تاءلیف سید شرف الدین )) مى توانید به دست آورید.
11-اصول کافى ، ج 1 ص 458؛ تحلیل سیره فاطمه ص 170
12- سیماى زینب کبرى ، ص 44.
13-کامل الزیارات ص 798 - 800
14- زینب کبرى ص 22.
15-سفینة البحار، ج 2 ص 339؛ طبرسى ، ج 1 ص 414.
16- بطله کربلا، ص 43.
17- نهج البلاغه فیض ، خ 193؛ ص 651.
18- سیماى زینب کبرى ، ص 45.
19-عقیله بنى هاشم ، ص 12.
20-فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 853.
21- عقیله بنى هاشم ص 13 و 14.
22- زینب کبرى ، ص 142.
23-ریاحین الشریعه ج 3 ص 74
24- انوار البهیه ص 83.
25-اخصائص الزینبیه ، ص 178 و 179.
26-ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 78
27- لهوف سید بن طاووس ، ص 90
28-مقتل الشمس ، ص 124
29-عقیل بنى هاشم ، ص 17 و 18
30-سلام مرا به حبیب برسانید. (فرسان الهیجاء؛ ج 1، ص 92)
31- سیماى زینب کبرى ، ص 89
32- سیماى زینب کبرى ، ص 116
33-کبریت الاحمر، ص 479.
34-(علیه السلام) کبریت الاحمر، ص 479
35-کتاب الارشاد ص 440
36- مقتل الحسین ، مقرم ، ص 266.
37-عقیله بنى هاشم ص 20
38-ارشاد، ج 2 ص 5)) - 97
39-اکلیل المصائب فى مصائب الاطایب ص ‍ 245 و 246.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:52 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)

چون کار (جنگ) به امام حسین (علیه السلام) تنگ و سخت شد و یگانه و تنها ماند، به خیمه هاى فرزندان پدرش روى آورد. آنها را از ایشان خالى و تهى دید. سپس به خیمه هاى اصحاب و یارانش التفات نموده و نگریست کسى از آنان را ندید، پس شروع و آغاز نمود به بسیار گفتن ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم )) (حرکت و جنبشى و قوت و توانایى نیست جز به وسیله خداى بلند مرتبه بزرگ) سپس به خیمه هاى زنان رقیه ، به خیمه فرزندش على زین العابدین (امام چهارم ) آمد وى را دید به روى فرشى از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زینب نزد وى بوده که پرستاریش ‍ مى نمود، چون على بن الحسین (علیه السلام) به پدر بزرگوارش نگاه کرد، خواست حرکت نموده و برخیزد، ولى از سختى بیمارى نتوانست . به زینب فرمود: مرا به سینه ات تکیه ده که این (امام ) پسر رسول خدا (صلی الله علیه واله) است که (اینجا) روى آورده ، زینب پشت زین العابدین نشست و آن حضرت را به سینه خود تکیه داد. امام حسین (علیه السلام) از بیمارى فرزندش پرسید و او خداى تعالى را حمد و سپاس ‍ مى نمود، سپس گفت اى پدر! امروز با این منافقین و مردم دور و چه کردى ؟ امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: اى پسرم ! شیطان و دیو سرکش بر ایشان غالب و چیره گشته و ذکر و یاد خدا را از اینان فراموش گردانیده ، و میان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اینکه روى زمین خون جارى و روان شد. على (زین العابدین ) گفت : اى پدر! عمویم عباس کجاست است ؟ پس چون عمویش را از پدرش پرسید، گریه زینب گلویش را گرفت (و نتوانست سخنى بگوید) و به برادرش نگریسته که چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد، زیرا او را به شهادت و کشته شدن عمویش عباس آگاه نساخته بود، از بیم آنکه بیمارى اش شدت یافته و سخت گردد، پس امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! عمویت کشته شد، و دو دستش را در کنار فرات جدا کردند.
پس على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریست تا اینکه از حرکت و جنبش افتاده و بیهوش شد. چون به هوش آمد، از هر یک از عموهایش پرسید و امام حسین به او فرمود: کشته شدند.
على بن الحسین گفت : برادرم على و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا هستند؟ امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! بدان مرد زنده اى جز من و تو در خیمه ها نیست ، و کسانى را که از ایشان مى پرسى همه آنها بر روى زمین افتاده اند (کشته شده اند) (1)

در خواست شمشیر از زینب (سلام الله علیها)

على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریسته ، به عمه اش زینب فرمود: اى عمه شمشیر و عصا و چوبدستى برایم بیاور. پدرش به او فرمود: به شمشیر و عصا چه خواهى کرد؟ گفت : عصا را (براى اینکه ) بر آن تکیه کنم ، و شمشیر را (براى اینکه ) پیش روى پسر رسول خدا (دشمنانش را) مانع شده و جلوگیرى کنم ، زیرا خیر و نیکى پس از او در زندگى نمى باشد.
امام حسین (علیه السلام) او را از آن کار منع نموده و جلوگیرى کرد، و وى را به سینه اش چسبانیده به او فرمود: اى فرزندم تو پاکیزه ترین فرزندانم هستى . (چون معصوم و بازداشته از گناهى) و افضل و برترین خانواده ام مى باشى . (2)

استمداد حضرت زینب (سلام الله علیها)

حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز چندین بار در روز عاشورا به قتلگاه رفت ، چون نان و آبى نداشت ، دستها را بر سر نهاد و فریاد زد، از زمین و زمان براى یارى حسین استمداد نمود، بر سر عمر سعد جیغ کشید و فرمود: ((آیا حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو این صحنه را مى نگرى ؟!))(3)

وداع امام حسین (علیه السلام) با زینب

امام حسین (علیه السلام) بانوان را دلدارى داد و امر به صبر و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نیکو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد کرد، و در عوض این مصایبى که به شما رسیده ، خداوند چندین برابر از مواهب خود را به شما عنایت مى فرماید، به زبان چیزى نگویید که موجب کاهش مقام ارجمند شما گردد...
زینب گریه مى کرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى ، وقت گریه طولانى است .
همین که خواست به عزم میدان ، از خیمه بیرون آید، زینب (سلام الله علیها) دامن امام را گرفت و صدا زد:
((مهلا یا اخى ، توقف حتى اتزود منک و اودعک وداع مفارق لا تلاقى بعده ))؛ برادرم ! آهسته باش ، توقف کن تا تو را سیر ببینم و با تو وداع کنم ، آن وداع جدا کننده اى که بعد از آن دیگر ملاقاتى با تو نخواهد بود.
بگذار تا بگیرم چون ابر نو بهاران
کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران
فمهلا اخى قبل الممات هنیئة
لتبرد منى لوعة و غلیل
یعنى : برادرم ! آهسته برو و قبل از مرگ ، اندکى با ما باش ، تا با دیدار تو، درون سوزان ، و سوز قلب پریشان و بى قرارم خنک گردد))(4)
اى جان ما جانان ما آهسته رو آهسته رو
مشکن دل سوزان ما آهسته رو آهسته رو
بر خواهر زارت نگر، بر طفل بیمارت نگر
آهسته رو ، آهسته رو ، آهسته رو
کرده وصیت مادرم تا من ببوسم حنجرت
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو

دلدارى امام بر زینب (سلام الله علیها)

حضرت زینب (سلام الله علیها) از برادر دل نمى کند ، به دست و پاى برادر افتاد و بوسید ، سایر بانوان حرم ، آن حضرت را محاصره کرده و دست و پاى او را مى بوسیدند و گریه مى کردند، امام آنها را آرام کرد و به خیمه برگردانید، سپس خواهرش را به تنهایى طلبید و او را دلدارى داد.
((و امر یده على صدرها و سکنها من الجزع )) ؛ سرانجام ، امام حسین (علیه السلام) دستش را بر سینه خواهرش زینب کشید ، زینب آرام گرفت و دیگر بى قرارى نکرد.
امام به او فرمود: افرادى که صبر مى کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خدا دارند، صبر کن تا به پاداشهاى الهى برسى ...
آن گاه زینب (سلام الله علیها) خشنود شد و اظهار سرور کرد و عرض کرد: ((یا ابن امى طب نفسا و قر عینا فانک تجدنى کما تحب و ترضى))؛ اى پسر مادرم . خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا که مرا آن گونه که دوست دارى و خشنود هستى ، خواهى یافت .
زبان حال زینب (سلام الله علیها) در این وقت این بود:
صبرت على شىء امر من اصبر
ساصبر حتى یعجز الصبر عن صبرى
یعنى: بر چیزى که تلخ ‌تر از تلخى گیاه صبر است ، صبر مى کنم ، و به زودى چنان صبر مى کنم ، که نیروى صبر از قدرت صبر من ، درمانده گردد. آرى ، به گونه اى صبر کنم ، که صبر از من خسته شود.
هان برو زینب که درد است بى دوا
دردمند حق طبیب دردها است
تند رو زینب که خواهى شد اسیر
زین اسیرى هست جانت ناگزیر
رو یتیمان مرا غمخوار باش
در غریبى بى کس اند، تو یار باش
گر خورد سیلى سکینه دم مزن
عالمى زین دم زدن بر هم مزن (5)

درخواست پیراهن کهنه

امام حسین (علیه السلام) به خواهرش زینب فرمود: اى خواهر! جامه کهنه اى که کسى از مردم در آن رغبت ننموده و خواهانش نباشد براى من بیاور که آن را زیر لباسها و جامه هایم قرار دهم (بپوشم ) تا پس از کشته شدنم (آن را نبرده ) برهنه ام نکنند، پس فریادهاى زنان به گریه شیون بلند شد.
سپس جامه کهنه اى آوردند و امام حسین (علیه السلام) آن را چاک زده و اطراف و کنارهایش را پاره کرد، و زیر جامه هایش قرار داد و آن حضرت را شلوار تازه اى بود که آن را نیز پاره کرد تا از آن بزرگوار ربوده نشود (دشمن غارت ننموده به یغما و چپاول نبرد) و چون کشته شد مردى قصد و آهنگ آن حضرت را نموده آن جامه و شلوار را از او ربود و در بیابان روى زمین گرم عریان و برهنه اش ‍ گذاشت و در همان حال دو دستش شل و خشک شده از کار افتاد و عذاب و کیفر و رسوایى به او روى آورد، و هنگامى که امام حسین (علیه السلام) آن جامه پاره شده را پوشید اهل و کسان و فرزندانش را وداع کرده و بدرود گفت وداع و بدرود مفارق و جدا شونده اى که هرگز باز نمى گردد. ((صلى الله علیک یا ابا عبدالله الحسین )).(6)

وقتى امام از روى اسب افتاد

وقتى که امام حسین (علیه السلام) از اسب به روى زمین افتاد ، زینب دختر على (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد در حالى که دو گوشواره اش (از بسیارى اضطراب و نگرانى) میان دو گوشش جولان داشته و مى گردید، و مى فرمود: کاش آسمان بر زمین مى چسبید، اى عمر پسر سعد! آیا ابوعبدالله امام حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو به سوى آن حضرت مى نگرى ؟ و اشکهاى (چشم) عمر بر دو گونه اش ‍ جارى و روان بود، در حالى که روى خود را از آن مخدره بر مى گرداند، و امام حسین (علیه السلام) نشسته و در برش جبه و جامه گشاده اى از خز (که روى جامه ها به تن مى کنند) بود، و مردم از (کشتن ) آن بزرگوار پرهیز مى کردند، پس شمر فریاد زد، واى بر شما! چه انتظار دارید و چشم به راه چه هستید درباره آن حضرت ؟ او را بکشید، مادرهایتان شما را گم کنند و از دست بدهند (بمیرید تا مادرهایتان بى فرزند باشند)(7)

کنار بدن برادر

در کتاب ((دمعة الساکبة )) آمده است : از ابن ریاح رسیده که او گفته : من در جنگ و کارزار کربلا حاضر بوده و به چشم دیدم ، چون امام حسین (علیه السلام) کشته شد. زنى آمد در حالى که به وسیله دامنهایش مى لغزید تا اینکه بر زمین افتاد، سپس به پا خاسته فریاد مى زد: اى حسینم ، اى امام و پیشوایم ، اى کشته شده ام ، اى برادرم ! آن گاه آمد به سوى جسد و تن آن حضرت در حالى که آن بزرگوار جثه و تنى بى سر بود. چون او را دید، دست در گردنش انداخته و پى در پى نعره و فریاد مى زد، تا اینکه هر کس را (در آنجا) حاضر بود به گریه در آورد. سپس پرسیدم : او کیست ؟ گفتند او زینب دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است (8)

عمل به وصیت مادر

نقل کرده اند: چون حضرت امام حسین (علیه السلام) چند قدمى از خیمه ها دور شد، حضرت زینب (سلام الله علیها) از خیمه بیرون آمد و صدا زد:
((برادرم لحظه اى درنگ کن تا وصیت مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را نسبت به تو جا آوردم)).
زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: مادرم به من وصیت فرمود، هنگامى که نور چشمم حسین (علیه السلام) را روانه میدان براى جنگ با دشمن کردى ، عوض من گلوى او را ببوس ، آن گاه زینب (سلام الله علیها) گلوى برادرش را بوسید و به خیمه بازگشت .(9)

دعوت به استقامت

حجت خدا در مقابل اجساد مطهر شهدا ایستاده و لب به سخن مى گشاید: ((هل من ناصر ینصرنى ! هل من معین یعینى !)) تک تک شهدا را صدا مى زند: ((عباس کجایى ؟ مسلم کجایى ؟ بریر کجایى ؟ چرا جواب حسین را نمى دهید؟ دلخوش بودید که من شما را صدا بزنم ، اما اینک چه شده که جواب نمى دهید؟))
به سوى خیمه روانه مى گردد. اهل خیام را صدا مى زند و همه را بر صبر و بردبارى و تحمل سفارش مى نماید: ((مبادا در مقابل دشمن بلند گریه نمایید تا دشمن شاد گردد...))
در میان اهل بیت ، متوجه عقیله بنى هاشم حضرت زینب کبرى مى شود که مى لرزد. حسین بر سینه خواهر خویش دست ولایت مى نهد و او را به طمانینه و استقامت بشارت مى دهد: ((خواهرم ! پس از من ، در قبال تمام مشکلات صابر باش . پس از من ، مصایب زیادى بر تو وارد خواهد گشت .))
دختر حضرت على (علیه السلام) و یادگار فاطمه مى فرماید: ((برادر! فرمانت را تحمل مى کنم ، ولى اگر این اطفال سراغ تو را بگیرند، چه جوابى بدهم ؟))
حسین نگاهى محبت آمیز به خواهرش مى نماید: ((زینبم ! مرا در نماز شب خودت فراموش نکن .))(10)

آخرین لحظات در کنار برادر

در آخرین لحظه اى که امام (علیه السلام) در قید حیات بود، با زینب گفتگویى دارد و باز هم وصایایى با این مخدره نموده و او را نایب خود قرار مى دهد که بعد از وى کارها را دنبال کند. و آن وقتى بود که امام از اسب به زمین افتاد، زینب بلافاصله خود را به میدان بر بالین برادرش مى رساند و مى بیند که زخم و جراحت زیادى به آن حضرت وارد شده و خون بسیارى از وى جارى است ، پس خود را بر روى جسد برادر انداخت و گفت : ((انت احسین اخى ، انت ابن امى ، انت نور بصرى ، انت مهجة قلبى ، انت حمانا، انت کهفنا، انت عمادنا ، انت ابن محمد المصطفى ، انت ابن على المرتضى ، انت ابن فاطمه الزهراء)).
امام در حالى که بیهوش بود ، با گریه و زارى زینب به هوش آمد.
زینب گفت : برادرم ! به حق جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) تو را قسم مى دهم با من سخن بگو.
امام (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه هذا یوم التناد ، و هذا یوم الذى و عدنى به جدى و هو الى مشتاق )).
سپس فرمود: اى خواهرم ! قلبم شکست و سختى و کرب من زیاد شد. به خدا قسمت مى دهم که ساکت شوى و صبر پیشه کنى ، زینب فریاد زد: واویلا! برادرم ! فرزند مادرم ! چگونه ساکت باشم در حالى که تو چنین حالتى دارى ... الخ ))(11)
بنابراین ، آخرین کسى که توانست در آن لحظات آخر سخن برادر خود را بشنود و از وصایا و سفارشات آن حضرت آگاه گردد، زینب بود. این مهمترین ویژگى زینب بود که دیگران از آن بهره اى نداشتند.(12)

زینب (سلام الله علیها) بر فراز تل زینبیه

حضرت حجت بن الحسن (عج) در زیارت ناحیه مقدسه ، این صحنه را متذکر مى گردد و مى فرماید: اى جد بزرگوار! این منظره را چگونه به یاد بیاورم ، آن گاه که بانوان حرم اسب تو را سرافکنده و مصیبت زده دیدند و زینش را واژگون یافته و از خیمه ها بیرون آمده و با دیدن آن منظره موها را پریشان نمودند و سیلى به صورت خود مى زدند و چهره هایشان آشکار شده و فریادشان بلند بود؛ زیرا عزت خود را از دست رفته مى دیدند: با این حال به سوى قتلگاه شتافتند و دیدند شمر روى سینه ات نشسته و خنجرش را بر گلویت نهاده تا سرت را از بدن جدا نماید!
زینب بر فراز تل زینبیه شاهد این ظلم آشکار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده مى کند. از دل سوخته خویش فریاد برآورد: ((یابن محمد المصطفى ! جواب خواهرت را بده ))
بار دوم فرمود: ((برادر! جواب مرا بده .))
بار سوم فرمود: ((الان تو را به کسى قسم مى دهم که حتما جواب مرا بدهى . حسینم تو را به جان مادرمان زهرا جوابم را بده .))
امام در لحظات مرگ و زندگى سر خویش را بلند نمود و امر فرمود: ((از این صحنه ، دور شوید.))
امر امام واجب است . زینب بچه ها را به سوى خیمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نویسان مى نویسند: زینب پشت به حسین ننمود؛ بلکه عقب عقب به طرف خیام مى رفت و چشم از چهره حسین بر نمى داشت .(13)

آیا در میان شما مسلمانى نیست

حمید بن مسلم مى گوید: سوگند به خدا، هیچ مغلوبى را مانند حسین که فرزندان و یاران و اهل بیتش را شهید کرده باشند، پا بر جاتر و قوى دل تر ندیده بودم زیرا آن حضرت با این همه گرفتارى که دیده بود، باز هم هر گاه رجاله پسر سعد به وى حمله مى آوردند شمشیر مى کشید و آنها را مانند روباهان که شیر شرزه در میانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق مى ساخت .
شمر که دید به سادگى نمى تواند بر حسین (علیه السلام) دست پیدا کند سواره ها را به کمک خوانده و آنها را پشت سر پیاده ها قرار داده و به تیر اندازان دستور داد تا بدن شریف او را هدف تیرها ساختند و بالاخره آن قدر تیر بر بدن آن حضرت وارد شد که گویى از تیر پر برآورده بود.
حسین (علیه السلام) از زیادى خستگى و نوک پیکانهاى بیداد از کار ماند و دست از نبرد برداشت . لشکر هم در برابر او ایستادند. زینب که برادر را از هر جهت بى یار و یاور دید، پیش خیمه ها آمده عمر سعد را مخاطب ساخته و فرمود: اى پسر سعد! مى بینى زاده زهرا را مى کشند و تو همچنان ایستاده و تماشا مى کنى . پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانید. زینب (سلام الله علیها) به لشکر توجه کرده گفت : آیا در میان شما مسلمانى نیست ، باز هم پاسخى نشنید. در این وقت شمر سواره و پیاده را مخاطب ساخته و گفت : واى بر شما ! در انتظار چه هستید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند، چرا کار او را به پایان نمى رسانید؟
لشکر که خود را جیره خوار پسر زیاد مى دانستند، دیدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند، به همین مناسبت از هر طرف به او حمله آوردند(14)

زینب از خیمه بیرون آمد

راوى مى گوید: چون بر اثر کثرت زخمها، ضعف بر حسین (علیه السلام) غلبه کرد و تیرهاى دشمن در بدنش مانند خارهاى بدن خارپشت نمایان گردید، صالح بن وهب مزنى ، نیزه اى بر پهلوى او زد که از اسب بر زمین افتاد و نیمه طرف راست صورتش روى زمین قرار گرفت . در آن حال مى گفت ، ((بسم الله و بالله و على ملة رسول الله )). پس از آن از روى زمین برخاست .
در این موقع حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از در خیمه بیرون آمد و با صداى بلند فریاد مى زد: ((برادرم ! سرورم ! سرپرست خانواده ام !))
و مى گفت : ((اى کاش آسمان بر سر زمین خراب مى شد واى کاش ‍ کوها از هم مى پاشید و بر روى زمین مى ریخت .))(15)

مصایب گلهاى کربلا

درد دل بچه ها با زینب (سلام الله علیها)
حضرت زینب (سلام الله علیها) بانوان و کودکان پراکنده را جمع آورى کرد، با هر کدام از آنها سخنى مى گفت و گریه مى کرد. یکى از پدر مى پرسید، دیگرى از عمو سؤال مى کرد، سومى از اصغر تشنه کام یاد مى کرد، چهارمى از اکبر و قاسم و عون و مسلم و...
یکى مى گفت :اى عمه جان ! سیلى خورده ام ، دیگرى مى گفت : گوشم مى سوزد، زیرا گوشم را به طمع گوشواره ، دریده اند، سومى مى گفت : تازیانه خورده ام ، زینب (سلام الله علیها) در برابر دهها حوادث جانسوز قرار گرفته که به قول شاعر از زبان زینب (علیه السلام):
اگر دردم یکى بودى چه بودى
اگر غم اندکى بودى چه بودى ؟(16)
ممانعت از به میدان رفتن عبدالله
عبدالله بن حسن (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، با سرعت از میان خیمه ها بیرون آمده و مى خواست خود را به کنار عموى بزرگوارش رساند. زینب (علیه السلام) خواست او را از رفتن ممانعت کند و حسین (علیه السلام) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن کنار عمش ‍ جلوگیرى نماید، لیکن آن پاک گهر شدیدا از رفتن به خیمه ها امتناع مى ورزید و مى گفت : سوگند به خدا، از عمویم جدا نخواهم شد.
در این وقت ابجر بن کعب با شمشیرى به جانب حسین (علیه السلام) حمله آورده عبدالله فرمود: واى بر تو اى زنازاده ! مى خواهى عمویم را شهید کنى و مرا داغدار سازى ؟
ابجر به سخن او اعتنایى نکرده تیغ فرود آورد و دست آن طفل را که فدایى حسین (علیه السلام) بود به پوست آویخت .
عبدالله مادر خود را به فریاد خواند حسین (علیه السلام) یادگار برادر را به سینه چسبانیده و فرمود: اى فرزند برادر آرام بگیر و شکیبا باش و این پیش آمد را به خیر خود به شمار آور، زیرا به همین زودى خداى متعال تو را به پدران نیکو کارت ملحق خواهد ساخت .(17)

زینب (سلام الله علیها) در سوگ عباس (علیه السلام)

هنگامى که زینب (سلام الله علیها) برادرش حسین (علیه السلام) را دید که تنها از کنار نهر علقمه باز مى گردد، با خواهران دیگر با صداى جانسوز فریاد مى زدند:
((وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضیعتاه ! من بعدک ))؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از کمى یاور و مصایب جانکاه ، واى از دیدن جاى خالى تو!(18)
زینب (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: ((چرا برادرم عباس را با خود نیاوردى ؟))
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ((خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بیاورم ، دیدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همدیگر گسیخته که نتوانستم ، آن را حرکت دهم .))
زینب (سلام الله علیها) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گریست ، از جمله گفت :
((آه ! از کمى یاور و فقدان برادر!))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: ((آرى ، آه از فقدان برادر و شکستن کمر!)).(19)

زینب (سلام الله علیها) در بالین على اکبر

حسین (علیه السلام) که از شهادت على(علیه السلام) باخبر شد، از خیمه بیرون آمده به بالین جوان قرار گرفت و همچنین که مى گریست و اشک اندوه مى بارید، فرمود: جوان من ! خدا بکشد کشندگان تو را، چقدر این بى حیا مردم بر خدا جرى شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را دریدند.
سپس اضافه کرد: پس از شهادت تو، خاک بر سر دنیا و زندگانى آن .
زینب (سلام الله علیها) که از شهادت یادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خیمه بیرون آمده ، با ناله اندوهناکى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افکند.
امام حسین (علیه السلام) که خواهر را سخت ناراحت دید پیش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خیمه ها روانه کرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اینک بیایید نعش برادرتان را بردارید.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاکیزه یادگار حیدر کرار را در پیش ‍ خیمه اى که برابر آن کارزار مى کردند گذاردند.(20)


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

زینب (سلام الله علیها) بر سر پیکر على اکبر

حمید بن مسلم مى گوید: گویا من زنى که مانند خورشید طلوع کرده و آشکار شونده است را مى بینم که براى کشته شدن على اکبر هیجده ساله ، یا بیست و پنج ساله ) با شتاب (از خیمه ) بیرون شده به هلاک و تباهى شدن فریاد مى زند و مى فرماید:
اى حبیب و دوست من ، اى میوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسیدم : آن زن کیست ؟
گفته شد: او زینب دختر على (علیه السلام) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اکبر) افتاد پس امام حسین (علیه السلام) آمد و دستش را گرفته او را به خیمه و خرگاه باز گردانید و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را بردارید، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمین برداشته آوردند تا نزد خیمه اى که در جلو آن کارزار مى نمودند، نهادند(21)

زینب (سلام الله علیها) کنار بدن على اکبر

زینب (سلام الله علیها) زودتر از برادرش امام حسین (علیه السلام) به بالین على اکبر رفت ، زیرا مى دانست که امام علاقه بسیارى به على اکبر داد. اگر او را کشته ببیند، ممکن است روح از بدنش مفارقت نماید، از این رو زینب (سلام الله علیها) با این کارش امام را نگذاشت ، بلکه او را به حضور ناموس متوجه ساخت ، با توجه به اینکه براى انسانهاى غیور، حفظ ناموس ، بسیار مهم است .(22)
با شتاب بر بالین على اکبر آمد
امام حسین (علیه السلام) با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود: ((قتل الله قوما قتلوک ، یا بنى ما اجراءهم على الرحمان و انتهاک حرمة الرسول )).
خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند. اى پسرم ! چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى باک گشته اند؟
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود: ((على الدنیا بعدک العفا)) بعد از تو خاک بر سر دنیا.
در این حال ، زینب کبرى (سلام الله علیها) از خیمه بیرون دویده ، و فریاد مى زد: اى برادرم ، و اى برادرم ! با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون تپیده آن جوان افکند.
حسین (علیه السلام) سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه باز گردانید.(23)

بغل کردن بدن على اکبر(علیه السلام)

در روایت دیگرى آمده : بانوان حرم که حضرت زینب (سلام الله علیها) جلودار آنها بود، به استقبال جنازه على اکبر (علیه السلام) شتافتند، زینب (سلام الله علیها) وقتى که به جنازه رسید، آن را در بغل گرفت و با شور و هیجان عجیب ، و قلب پر درد و با جان دل صدا مى زد: على جان ! على جان !(24)

درخواست آب براى على اصغر

زینب (سلام الله علیها) خواهر امام حسین (علیه السلام) کودک را بیرون آورد و گفت : ((برادر جان ! این کودک تو، سه روز است که آب ننوشیده است . براى او جرعه اى آب بخواه )). پس حضرت او را بالاى دست گرفت و فرمود: ((اى مردم ! شما پیروان و خانواده ام را کشتید و تنها همین کودک باقى مانده است که از تشنگى بى تاب شده ؛ او را با جرعه اى آب سیراب کنید.))
هنگامى که حسین (علیه السلام) با ایشان سخن مى گفت ، یک نفر از لشکریان تیرى پرتاب نمود که گلوى کودک امام را پاره کرد. سپس امام او را نفرین کرد که اجابت آن به دست مختار به وقوع پیوست . هنگامى که حرملة را دستگیر کردند و مختار او را دید گریست و گفت : ((واى بر تو! چه چیز سزاى کار توست که کودکى کوچک را کشتى و گلویش را دریدى . اى دشمن خدا! آیا نمى دانستى که او فرزند پیامبر است ؟)) سپس دستور داد تا او را نشانه تیرها قرار دهند و آن قدر به او تیر زدند تا مرد.(25)

امانتى از ما مانده

طبق بعضى روایت ، بعد از رحلت حضرت رقیه (سلام الله علیها) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش ‍ کفن کنند.
زنان شام ازدحام کردند و در حالى که سیاه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بیت (علیه السلام) از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با کمال شرمندگى با اهل بیت (علیه السلام) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (علیه السلام) پیدا بود، مردم شام گریه مى کردند.(26)
زینب (سلام الله علیها) از این فرصت استفاده هاى بسیار کرد. از جمله اینکه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
((اى اهل شام ، از ما در این خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان این امانت . هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است ) آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در کنار قبرش روشن کنید))(27)

در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (علیه السلام)

عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) در کربلا یازده سال داشت ، این کودک را امام حسین (علیه السلام) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خیمه ها از او نگهدارى کنند. هنگامى که امام حسین (علیه السلام) تنها به میدان رفت و هیچ گونه یار و یاورى نداشت ، وقتى که عبدالله غریبى و مظلومى عمویش را دریافت ، براى یارى عمو، از خیمه به سوى میدان دوید، زینب (سلام الله علیها) به دنبال او حرکت کرد تا هنگام نگذارد به میدان برود، امام حسین (علیه السلام) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانیده و گفت : به خدا، از عمویم جدا نمى شوم ، و به خیمه برنگشت ، در آغوش عمویش بود و با او سخن مى گفت ، ناگاه ظالمى به پیش آمد و شمشیرش را بلند کرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پیش آورد تا از ضرب شمشیر جلوگیرى کند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بریده و به پوست آویزان شد، عبدالله صدا زد: ((یا عماه یا ابتاه ))؛ اى عمو جان ! واى بابا، ببین دستم را بریدند.
امام حسین (علیه السلام) آن کودک عزیز را در آغوش کشید و فرمود: عزیزم صبر کن به زودى به جد و پدر و عموهایت ملحق مى شوى و با آنها دیدار مى کنى ، هنوز دلجویى امام تمام نشده بود که حرمله ملعون گلوى نازکش را هدف تیر خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسید.
وقتى که زینب کبرى (سلام الله علیها) جریان را فهمید به قدرى این بار مصیبت بر او سنگینى کرد که با صداى جگر سوز گریه کرد و گفت :
اى عزیز برادر واى نور چشمم ((لیت الموت اعدمنى الحیاة ))؛ اى کاش مرده بودم و این منظره را نمى دیدم .
آه کز تیغ جفا دست وى آویخت بپوست
سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست
ناگهان ظالم سنگین دلى از راه جفا
بفکند تیر سه شعبه ، سر او کرد جدا(28)

ذکر مصیبت دو فرزند زینب (سلام الله علیها)

روز عاشورا زینب (سلام الله علیها) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (علیه السلام) آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند.
امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب عرض کرد: چنین نیست ، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.
زینب (سلام الله علیها) بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، زینب آن دو گل را به میدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسید، عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مکن به زودى من نیز به تو مى پیوندم )).
محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین (علیه السلام) پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال که پاهایشان به زمین کشیده مى شد آنها را به سوى خیمه آورد.
عجیب آنکه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، همیشه زینب (سلام الله علیها) در پیشاپیش بانوان بود، ولى این بار زینب (سلام الله علیها) دیده نمى شد، او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهاى به خون تپیده پسرانش بیفتد و بى تابى کند و از پاداشش کم بشود.(29)
و شاید از این رو که مبادا برادرش او را در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بى جواب بماند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این هنگام بیرون نیامد، ولى براى على اکبر(علیه السلام) در پیشاپیش بانوان به استقبال آمد (چنان که قبلا ذکر شد).
مگو زینب بگو ام المصائب کاندرین عالم
قضا آماده بهرش صد بلاى ناگهان دارد
مگو زینب بگو یک آسمان ، صبر شکیبایى
غلط گفتم ز صبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى در کربلا او شش برادر را کفن پوشید
غلط گفتم زصبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى بیند به جاى شادى قاسم عزاى او
گهى بر سینه ، داغ اکبر رعنا جوان دارد
گهى بیند جدا بازوى عباس على از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شیرین زبان دارد(30)

پرستارى زینب (سلام الله علیها) از فاطمه صغرى

طبق نقل علامه مجلسى ، فاطمه صغرى دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید:
کنار خیمه ایستاده بودم و پیکردهاى پاره پاره شهیدان کربلا را مى نگریستم ، در این فکر بودم که بر سر ما چه ..خواهد آمد، آیا ما را مى کشند یا اسیر مى کنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نیزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى کشید و غارت مى کرد و آنها با فریادهاى خود، پیامبر (صلی الله علیه واله) على ، حسن و حسین (علیه السلام) را به یارى مى طلبیدند، بسیار پریشان بودم و بر خود مى لرزیدم ، به عمه ام زینب (ام کلثوم کبرى) پناه بردم . در این هنگام دیدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار کردم و گمان نمودم که از دستش نجات مى یابم ، با کعب نیزه بر بین شانه هایم زد، از جانب صورت به زمین افتادم ، گوشواره ام را کشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جریان یافت ، بى هوش شدم ، وقتى که به هوش آمدم ، دیدم سرم بر دامن عمه ام زینب (سلام الله علیها) است و او گریه مى کرد و به من مى فرمود: ((برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت )).
برخاسم و گفتم : ((اى عمه جان ! آیا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((یا بنتاه ! عمتک مثلک )) دخترم ! عمه تو نیز مثل تو است . با هم به خیمه بازگشتیم ، دیدم آنچه در خیمه بود، همه را غارت کردند و امام سجاد (علیه السلام) به صورت بر زمین افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حرکت ندارد، ما براى او گریه کردیم و او براى ما گریه کرد.

به دنبال دو یادگار امام حسین (علیه السلام)

در کتاب ((ایقاد)) از مقتل ((ابن عربى )) چیزى (خبرى ) است که مضمون و مفهوم آن این است : حضرت امام حسین (علیه السلام) هنگام وداع خود (با اهل بیت ) به خواهرش زینب به جمع و گرد آوردن عیال و زن و فرزند پس از آنکه دشمنان خیام و خرگاهها را آتش ‍ مى زنند وصیت و سفارش نمود، پس بعد از آنکه دشمنان خرگاهها را آتش زدند و اطفال و کودکان پراکنده شدند زینب در جمع و گرد آوردن آنان رفت . سپس دو کودک از امام حسین (علیه السلام) را گم کرد و در طلب و به دست آوردن ایشان رفت . پس آن دو کودک را دست به گردن یکدیگر به خواب رفته بر زمین دید، چون آنها را حرکت داده و جنبانید، دید آنان از تشنگى مرده اند. چون لشکر آن را شنیدند، به پسر سعد گفتند: ما را در آب دادن (این ) عیال و زن و فرزند اجازه و دستور ده . پسر سعد اجازه داد. چون آنها (براى ایشان ) آب آوردند، کودکان از آب دورى کرده و مى گفتند: چگونه ما آب بنوشیم ، در حالى که پسر رسول خدا تشنه کشته شد؟!(31)

تسلى رباب

صداى جانسوزى ، زینب کبرى (سلام الله علیها) را از خاطرات خوش خویش ‍ جدا مى سازد. خدایا! این صداى ناله کیست ؟ آرى ، مى شنود صداى دلگرفته اى را که مى خواند: ((اصغرم ! کودکم !))
با عجله راهى خیمه نیمه سوخته مى گردد و پرده خیمه را بالا مى زند که ناگهان رباب را مى بیند که زانوان خویش در بغل گرفته و گریه مى کند.
با متانت خاص خود مى فرماید: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟!))
رباب به گریه خویش با خواهر همسرش تکلم مى کند: ((امروز قدرى آب خوردم . سینه ام قدرى شیر پیدا کرده و یاد على اصغر و لب تشنه او افتادم که در اثر عطش ، بر سینه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت .))(32)

مصایب بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)

شنیدن شیهه اسب

زینب دختر على (علیه السلام) شیهه اسب را شنید به سکینه روى آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سکینه به یاد پدر و آب ، شادى کنان از خیمه بیرون شد و اسب را تنها و زین را از سوارش تهى دید. پس ‍ روسرى خویش را درید و پاره نموده ، فریاد زد: اى کشته شده ، اى پدر، اى حسن ، اى حسین ، اى واى از غریبى و دور از وطنى ، اى واى از دورى سفر، اى واى از طولانى و درازى مشقت و رنج و حزن و اندوه ، این حسین (علیه السلام) است که به روى زمین بیابان (افتاده ) است ، عمامه و عبایش ربوده شده ، انگشتر و کفش او را گرفته اند (به یغما و چپاول برده اند) پدرم فداء کسى که سرش به زمینى است و تنش به زمین دیگر پدرم فداى کسى که سرش را به شام به هدیه و ارمغان مى برند، پدرم فداء و خونبهاى کسى که پردگیان (زنان ) او در میان دشمنان از پرده بیرون شدند (لشکر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء کسى که لشکرش روز دوشنبه مردند (کشته شدند) سپس با صداى بلند گریه کرد(33).

سخن با ذوالجناح

در کتاب مصائب المعصومین آمده : هنگامى که ذوالجناح به سوى خیمه ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلى به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنى مى گفتند:
یکى گفت : اى اسب چرا حسین (علیه السلام) را بردى و نیاوردى ؟
دیگرى گفت : چرا امام را در میان دشمن گذاشتى ؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آه ، صورت خون آلود تو را مى بینم .
سکینه گفت : پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ((یا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا))؛ اى اسب ، آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟(34)

نظاره به آتش کشیدن خیمه ها

عمر سعد کنار خیمه ها آمد و فریاد کشید: ((اى اهل بیت حسین ! از خیمه ها بیرون آیید)). آنها به فریاد او اعتنا نکردند. عمر سعد، بار دیگر فریاد کشید: از خیمه ها بیرون بیایید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت : اى دختر على ! بیرون بیایید تا شما را اسیر نماییم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: از خدا بترس ، آنقدر به ما ستم نکن .
عمر سعد گفت : چاره اى جز اسیر شدن ندارید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: ما به اختیار خود بیرون نمى آییم .
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خیمه ها را آتش ‍ زدند، آن گاه بانوان حرم و کودکان با پاى برهنه از خیمه ها بیرون آمدند، و به سوى بیابان روى خارهاى مغیلان مى گریختند، در حالى که دامن دخترکى آتش گرفته بود.(35)

پى نوشت:

1- زینب کبرى ، ص 222 و 223.
2- زینب کبرى ، ص 223
3-الخصائص الزینبیه ، ص 164
4-معالى السبطین ، ج 2 ص 26
5-سوگنامه آل محمد، ص 342 و 343.
6-زینب کبرى ص 220
7- همان منبع ، ص 230
8-زینب کبرى ، ص 231
9- سوگنامه آل محمد، ص 344.
10-عقیله بین هاشم ، ص 28 و 29.
11-معالى السبطین ، ج 2 ص 22.
12- زینب کبرى (سلام الله علیها) عقیله بنى هاشم ، ص ‍ 107 و 178.
13-عقیله بنى هاشم ، ص 30 و 31
14-کتاب الارشاد، ص 466 و 467.
15-لهوف ص 143.
16-سوگنامه آل محمد، ص 390 و 391.
17-کتاب الارشاد، ص 465.
18-کبرت الاحمر، ص 162.
19- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
20-کتاب الارشاد، ص 459
21- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
22-معالى السبطین ج 1 ص 415
23- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110.
24-سوگنامه آل محمد ص 280
25- لهوف ص 137
26-الخصائص الزینبیه ، ص 296.
27- ریاض القدس ، ج 2 ص 237
28-سوگنامه آل محمد، ص 288 و 289.
29-تذکرة الشهدا ء ص 156 و 157.
30-سوگنامه آل محمد، ص 291 و 292.
31-زینب کبرى ، ص 237.
32- عقیله بنى هاشم ، ص 34 و 35.
33-زینب کبرى ، ص 233 و 234.
34- مصائب المعصومین مطابق نقل الوقایع و الحوادث ، ج 3 ص 237.
35-سوگنامه آل محمد، ص 379


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فداکارى حضرت زینب (سلام الله علیها)

حمید بن مسلم (که خبرنگار کربلا بود) مى گوید:
((رایت امراءة القت نفسها على النار فجائت بجسد کانّه میّت و رجلاه تجرّان على الارض ))(1) دیدم زنى خود را به آتش زد و بدنى را بیرون کشید که مثل مرده بود و پاهایش بر زمین کشیده مى شد.
پیش رفتم و پرسیدم : این زن کیست ؟ گفتند: زینب ، خواهر حسین است . گفتم : بیمار کیست ؟ گفتند: على بن الحسین است (2)

خبر به آتش کشیدن خیمه ها به امام سجاد(علیه السلام)

در بعضى مقاتل آمده : هنگامى که خیام را آتش زدند، زینب (سلام الله علیها) نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و عرض کرد: اى یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان ، خیمه ها را آتش زدند، چه کنیم ؟ امام فرمود: ((علیکن بالفرار)) بر شما باد که فرار کنید.
همه بانوان و کودکان در حالى که گریان بودند و فریاد مى زدند، فرار کردند و سر به بیابانها نهادند، ولى زینب (سلام الله علیها) باقى ماند و کنار بستر امام سجاد (علیه السلام) به آن حضرت مى نگریست و امام بر اثر شدت بیمارى قادر به فرار نبود.(3)

بى تابى زینب (سلام الله علیها) کنار خیمه امام سجاد (علیه السلام)

یکى از سربازان دشمن مى گوید: بانوى بلند قامتى را کنار خیمه اى دیدم ، در حالى که آتش اطراف آن خیمه شعله مى کشید، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى کرد و دستهایش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى زد، و گاهى وارد آن خیمه مى شد، و بیرون مى آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم : اى بانو مگر شعله آتش را نمى بینى چرا مانند سایر بانوان فرار نمى کنى ؟
زینب (سلام الله علیها) گریه کرد و فرمود: اى آقا! ما شخص بیمارى در میان این خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اینکه آتش از هر سو به طرف او شعله مى کشد؟(4)

زینب (سلام الله علیها) کنار بدن پاره پاره

حمید بن مسلم (از سربازان دشمن ) مى گوید: به خدا سوگند زینب دختر على (علیه السلام) را فراموش نمى کنم که در کنار بدنهاى پاره پاره ، ناله و گریه مى کرد و با صداى جانسوز و قلب غمبار مى گفت :
((وا محمداه صلى علیک ملائکة السّماء هذا حسین مرمل بالدماء، مقطّع الاعضاء و بناتک سبایا...))؛ فریاد اى محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین تو است که در خون غوطور است ، اعضایش قطع شده ، و دختران تو به عنوان اسیر، عبور داده مى شوند...
و در روایت دیگر آمده : سخنان دیگرى فرمود، از جمله گفت :
((...هذا حسین مجزور الرّاس من القفا، مسلوب العمامة و الرّداء...بابى المهموم حتى قضى ، بابى العطشان حتى مضى ، بابى من شیبته تقطر بالدماء...))؛ اى جد بزرگوار، این حسین تو است که سرش را از قفا بریده اند، لباس و عمامه اش را به یغما برده اند، پدرم به فداى آن کسى که با غمها و داغهاى فراوان شهید شد، پدرم به فداى آن تشنه کامى که با لب تشنه جان داد، پدرم به فداى آن کسى که قطرات خون از محاسن شریفش مى ریزد...
در بعضى از روایات آمده : اهل بیت (علیه السلام) عمر سعد را سوگند دادند آنها را از کنار قتلگاه عبور دهند، تا تجدید عهد با شهدا بنمایند.
راوى مى گوید: زینب کبرى (سلام الله علیها) به گونه اى روضه خواند و گریه مى کرد که ((فابکت و الله کل عدو و صدیق ))؛ سوگند به خدا هر دوست و دشمن از گریه و گفتار زینب (سلام الله علیها) گریه کرد.(5)

کنار جسد برادر

نقل شده : زینب (سلام الله علیها) وقتى کنار جسد برادر آمد، توقف کرد و با خلوصى خاص متوجه خدا گردید و عرض کرض کرد:
((اللهم تقبّل منا قلیل القربان ))؛ خدایا این اندک قربانى را از ما قبول فرما.
وقتى زینب (سلام الله علیها) با گفتار جانسوز ، کنار آن پیکرهاى پاره پاره سخن گفت ، منظره آن چنان جانسوز بود که : ((فابکت و الله کل عدو و صدیق ))؛ سوگند به خدا دوست و دشمن به گریه افتادند و طبق روایت دیگر.
((حتى راینا دموع الخیل تتقاطر على حوافرها)) تا آنجا که دیدم قطرات اشکهاى اسبهاى مخالفان بر روى سم هایشان مى ریخت .(6)

بوسیدن گلوى برادر

در بعضى از مقاتل آمده : زینب (سلام الله علیها) خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روى حلقوم بریده برادر نهاد و مى بوسید و مى گفت :
((اخى ! لو خیرت بین الرحیل و المقام عندک لاخترت المقام عندک و لو ان السباع تاءکل من لحمى ))؛ اى برادرم ! اگر مرا بین سکونت در کنار تو (در کربلا) و بین رفتن به سوى مدینه ، مخیر مى نمودند، سکونت همراه تو را بر مى گزیدم ، گرچه درندگان بیابان گوشت بدنم را بخورند.(7)
چون چاره نیست ، مى روم و مى گذارمت
اى پاره پاره تن به خدا مى سپارمت
سپس گفت : ((یابن امى لقد کللت عن المدافعة لهؤ لاء و الاطفال و هذا متنى قد اسود من الضرب ))؛ اى پسر مادرم ، از نگهدارى این کودکان و بانوان ، در برابر دشمن ، کوفته و درمانده شده ام و این کمر (یا چهره ) من است که بر اثر ضربه دشمن ، سیاه شده است .

این قربانى را قبول کن

علامه مقرم مى گوید: ((...زنان گفتند: شما را به خداوند سوگند مى دهیم که ما را از کنار اجساد کشتگان عبور دهید. هنگامى که چشمشان بر پیکرهاى پاره پاره شده افتاد، در حالى که نیزه ها بر بدنهایشان میخکوب و شمشیرها از خونشان رنگین و اسبها لگد کوبشان کرده و آنان را درهم کوبیده بودند، شیون و ناله سر داده بر سر و صورت زدند. زینب (سلام الله علیها) فریاد بر آورد: وا محمدا، اى رسول خدا! این حسین است که بدین سان برهنه افتاده ، به خاک و خون آغشته گردیده و رگ و پیوندش از هم گسیخته است و اینان دختران تو هستند که به اسارت مى روند و فرزندان تو که کشته شده اند. در این حال هر دوست و دشمنى بر حالشان گریست ، به گونه اى که حتى از دیدگان اسبها اشک سرازیر شده بر دست و پایشان فرو ریخت بعد دستها را زیر بدن برادر برده به سوى آسمان بلند کرده گفت : خداى من ! این قربانى را از ما بپذیر!))(8)

دلدراى به امام سجاد(علیه السلام)

على بن الحسین (علیه السلام) هنگامى که چشمش بر بدنهاى بى سر آنان افتاد و در بین آنان جگر گوشه حضرت زهرا را به گونه اى دید که به واسطه عمق فاجعه و شدت آن آسمانها شکافته ، زمین از هم گسیخته مى شود و کوها فرو مى ریزد، بر آن حضرت خیلى دشوار آمده و ناراحتى اش فزونى یافته و آثار این حالات در چهره اش ‍ نمایان شد. زینب (سلام الله علیها) بر این حالت ترسیده شروع به دلدارى و تسلاى آن حضرت نمود با اینکه صبر خود حضرت به پایه اى بود که کوهها همتاى صبر و بردبارى اش نبودند. از جمله مطالبى که به آن حضرت گفت ، این عبارات بود:
((اى یادگار جد و پدر و برادرم ! به خدا سوگند آنچه که پیش آمده ، تعهدى بوده که خداوند از جد و پدرت گرفته و خداوند متعال از مردمانى میثاق و عهد گرفته است که فراعنه این زمین آنان را نمى شناسند ولى آنان در بین ساکنان آسمانها معروفند، آنان این پیکرهاى پاره پاره و این بدنهاى به خون آغشته را جمع آورى و دفن خواهند کرد و در این سرزمین براى پدرت که سالار شهیدان است ، پرچمى خواهند افراشت که در گستره زمان و گذشت شب و روز آثارش محو نشده و فرسوده نخواهد گشت . پیشوایان کفر و رهبران گمراهى در محور نابودى اش خواهند کوشید و جز ترقى و رشد و اعتلا براى آن علم و پرچم اثرى نخواهد داشت .))(9)

زینب (سلام الله علیها) و نعش برادر

راوى گوید: به خدا قسم هرگز فراموش نمى کنم زینب دختر على (علیه السلام) را که بر برادرش حسین (علیه السلام) ندبه و ناله مى کرد و با صداى اندوهناک و دلى پر غم فریاد مى زد:
((یا محمداه ! اى جد بزرگوار که درود فرشتگان بر تو باد! این حسین توست که در خون خود غلطان است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و اینان دختران تو هستند که اسیر شده اند. از این ستمها به خداوند و به محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و به على مرتضى و به فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء شکایت مى کنم .
یا محمداه ! این حسین توست که در زمین کربلا برهنه و عریان افتاده است
و باد صبا خاکها را بر بدن او مى پاشد. این حسین توست که از ستم زنازادگان کشته شده است . آه و افسوس ! امروز روزى است که جدم رسول خدا علیهم السلام از دنیا رفت . اى یاران محمد! اینان فرزندان پیغمبر شمایند که آنان را مانند اسیران به اسیرى مى برند))
در روایت دیگرى وارد شده است که زینب (سلام الله علیها) عرض کرد:
((یا محمداه ! دخترانت اسیر و فرزندانت کشته شدند و باد صبا خاکها را بر آن بدنها مى پاشد. این حسین توست که سرش را از قفا بریدند و عمامه و رداى او را به غارت بردند.
پدرم فداى آن کسى باد که ظهر دوشنبه لشکرش را قتل و غارت کردند.
پدرم فداى آن کسى باد که خیمه هاى او را گسیختند.
پدرم فداى آن کسى باد که دیگر کسى ندارد که اسیر گرفته شود.
پدرم فداى آن کسى باد که زخم بدنش طورى نیست که مرهم پذیر باشد.
پدرم فداى آن کسى باد که دوست بداشتم جانم فداى او شود.
پدرم فداى آن کسى باد که دل پر از غم و غصه بود تا از دنیا رفت .
پدرم فداى آن کسى باد که لب تشنه بود و با لب عطشان شهیدش ‍ کردند.
پدرم فداى آن کسى باد که جدش محمد مصطفى علیهم السلام پیغمبر خداست .
جانم فداى کسى باد که او فرزند کسى است که خورشید به خاطر نماز او برگردانده شد.)) راوى گوید: به خدا قسم زینب (سلام الله علیها) از گریه خود، هر دوست و دشمنى را به گریه انداخت .(10)

دیدن مادر در خواب در شام غریبان

در کتاب ((مبکى العینون )) آمده : در شب شام غریبان ، حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندکى خوابید، در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. عرض کرد: مادرجان ، آیا از حال ما خبر دارى ؟!
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: تاب شنیدن ندارم . حضرت زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: پس شکوه ام را به چه کسى بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ((من خود هنگامى که سر از بدن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا مى کردند، حاضر بودم . اکنون برخیز و حضرت رقیه (سلام الله علیها) را پیدا کن .))
حضرت زینب (سلام الله علیها) از جا بر خاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه (سلام الله علیها) را نیافت . با خواهرش ام کلثوم (علیه السلام)، در حالى که گریه مى کردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا اینکه نزدیک قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند کنار بدنهاى پاره پاره ؛ رقیه (سلام الله علیها) خود را روى پیکر مطهر پدر افکنده و در حالى که دستهایش را به سینه پدر چسبانیده ، است درد دل مى کند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (علیه السلام) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند.
در مسیر راه ، سکینه (سلام الله علیها) از رقیه (علیه السلام) پرسید: چگونه پیکر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد: ((آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صداى پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم ))(11)

غارت اهل حرم

سپاه عمربن سعد به سرکردگى شمر بن ذى الجوشن ،خیمه گاه را محاصره کردند. شمر ملعون دستور داد: وارد خیمه ها شوید و زینت و زیور زنان را غارت کنید! جمعیت وارد خیام و حرم رسول خدا (ص ) شدند و هرچه بود، به غارت بردند. حتى گوشواره حضرت ام کلثوم ، دختر امیرالمؤ منین (علیه السلام) را از گوشش کشیدند و گوشهاى آن مخدره را پاره کردند اراذل کوفه جامه زنان را از پشت سر مى کشیدند تا از بدنشان بیرون آورند.(12)

سکینه نعش پدر را در آغوش گرفت

سکینه ، دختر امام حسین (علیه السلام) نعش پدر را در آغوش گرفت ، هر چه کردند پدر را رها کند، ممکن نشد؛ تا آن که عده اى اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابایش جدا کردند.
از سکینه خاتون نقل شده است که در همین حال شنیدم پدرم مى فرمود:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونى
او سمعتم بشهید او غریب فانذبونى
لیتکم فى یوم عاشورا جمعیا تنظرونى
کیف استسقى لطفلى فابوا ان یرحمونى
شیعیانم ! هر گاه آب گوارا مى نوشید، مرا یاد کنید؛ یا اگر غریب و شهیدى را دیدید، بر من بگریید. اى کاش در روز عاشورا بودید و مى دیدید چگونه براى طفل شیر خوارم آب طلب مى کردم و بر من رحم نکردند.(13)

مصایب حضرت زینب در زمان اسارت
کاروان اسیران از کربلا تا شام

گریه امام زمان (علیه السلام) بر اسیرى زینب

حاج ملا سلطانعلى ، که از جمله عابدان و زاهدان بود، مى گوید:
((در خواب به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شدم ، عرض ‍ کردم : مولاى من ! آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که ((فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین عینک بدل الدموع دماء)) صحیح است ؟ فرمود: آرى !
گفتم : آن مصیبتى که در سوگ آن ، به جاى اشک خون گریه مى کنید ، کدام است ؟ آن مصیبت على اکبر است ؟ فرمود: نه ! اگر على اکبر زنده بود ، او هم در این مصیبت ، خون گریه مى کرد!
گفتم : آیا مقصود مصیبت حضرت عباس (علیه السلام) است ؟ فرمود: نه ! بلکه آن حضرت عباس هم در حیات بود، او نیز در این مصیبت خون گریه مى کرد!
عرض کردم : آیا مصیبت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) است ؟ فرمود: نه ! اگر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) هم بود، در این مصیبت خون گریه مى کرد!
پرسیدم : پس این کدام مصیبت است ؟ فرمود: مصیبت اسیر عمه ام زینب (سلام الله علیها) است .))(14)

خبر اسارت زینب از زبان على (علیه السلام)

حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: زمانى که ابن ملجم - لعنة الله علیه - پدرم را ضربت زد و من اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده کردم ، به محضرش عرضه داشتم :اى پدرم ، ام ایمن برایم حدیثى چنین و چنان نقل نمود، دوست دارم حدیث را از شما بشنوم .
پدرم فرمود: دخترم ، حدیث همان طور است که ام ایمن نقل کرده ، گویا مى بینم که تو و دختران اهل تو در این شهر به صورت اسیران در آمده ، خوار و منکوب مى گردید. هر لحظه هراس دارید که شما را مردم بربایند. بر شما باد به صبر و شکیبایى . سوگند به کسى که حبه را شکافته و انسان را آفریده روى زمین کسى غیر از شما و غیر از دوستان و پیروانتان نیست که ولى خدا باشد.
هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه واله) این خبر را براى ما نقل مى نمودند، فرمودند: ابلیس - لعنه الله علیه - در آن روز از خوشحالى به پرواز در مى آید، پس در تمام نقاط دستیاران و عفریتهایش را فرا خوانده به آنها مى گوید: اى جماعت شیاطین ! طلب و تقاص خود را از فرزند آدم گرفته و در هلاکت ایشان به نهایت آرزوى خود رسیده و آتش دوزخ را نصیب ایشان نمودیم ، مگر کسانى که به این جماعت - مقصود اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه واله) بپیوندند. از این رو سعى کنید نسبت به ایشان در مردم تشکیک ایجاد کرده و آنها را بر دشمنى ایشان وا دارید تا بدین وسیله گمراهى مردم و کفرشان مسلم و محقق شده و نجات دهنده اى بر ایشان به هم نرسد، ابلیس با اینکه بسیار دروغ گو و کاذب است این کلام را به ایشان راست گفت ، وى به آنها اطلاع داد.
اگر کسى با این جماعت - اهل بیت (صلی الله علیه واله) - عدوات داشته باشد، هیچ عمل صالحى برایش نافع نیست ، چنانچه اگر با ایشان محبت داشته باشد هیچ گناهى غیر از معاصى کبیره ضررى به او نمى رساند.
زائده گوید: حضرت على بن الحسین (علیه السلام) پس از نقل این حدیث برایم فرمودند: این حدیث را بگیر ضبط کن . اگر در طلب آن یک سال شتر مى دواندى و در کوه و کمر به دنبال آن تفحص مى کردید، محققا کم و اندک بود. (15)

دلدارى و پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)

امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: در روز عاشورا، وقتى پدرم را کشته و به خون آغشته دیدم و مشاهده کردم که فرزندان آن حضرت با برادران و عموهاى خود به شهادت رسیده اند و از سوى دیگر زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک مشاهده کردم ، فوق العاده نگران و ناراحت شدم و سینه ام تنگى کرد و نزدیک بود که روح از بدنم جدا شود.
همین که عمه ام زینب مرا بدین حال دید، گفت : ((ما لى اراک تجود بنفسک یا بقیة جدى و ابى و اخوتى ))؛اى یادگار جد و پدر و برادرانم ! تو را چه شده است ؟ مى بینم که نزدیک است قالب تهى کنى ! از مشاهده انى منظره دلخراش بى تابى مکن . به خدا قسم این (شهادت ) عهدى است که خدا با جد و پدرت کرده است . خدا از مردمى که ستمکاران آنان ران نمى شناسد، ولى در آسمانها معروف هستند، تعهد گرفته است که ایشان این اعضاى پاره پاره و جسدهاى غرقه به خون را به خاک بسپارند. ((لهذا الطف علما لقبر ابیک سید الشهداء لایدرس اثره و...))؛ در این سرزمین براى قبر پدرت بیرقى برافرازند که اثر آن از بین نخواهد رفت و به آمد و رفت و شب و روزها محو نخواهد شد. پیشوایان و رهبران کفر و پیروان گمراه آنان ، براى از بین بردن آن قبر فعالیت ها مى کنند، ولى تلاش آنها جز بر عظمت آن قبر نخواهد افزود.))(16)

مصایب اسارت از کلام حبیب بن مظاهر

برخى از فاضلان و دانایان روایت کرده اند که : چون حسین به کربلا فرود آمد، پرچم را در زمین فرو برده و آن را به کسى از اصحاب و یارانش نداد، پس (سبب آن را) از حضرت پرسیدند؟ فرمود: به زودى صاحب و دارنده آن مى آید، پس آنان منتظر و چشم به راه بوده ناگاه دیدند غبار و گرد بلند شد، امام حسین به اصحابش ‍ فرمود: صاحب و دارنده پرچم این است که روى آورده است ، ناگاه دیدند حبیب بن مظاهر (یا مظهر) است . پس به پا خاسته ، فریاد کردند: حبیب آمد. پس (فریاد ایشان را) زینب دختر امیرالمؤ منین (علیه السلام) شنیده فرمود: این مردى که روى آورده است کیست ؟ به او گفته شد: حبیب بن مظاهر است فرمود: سلام و درود مرا به او برسانید پس تحیت و درودش را به او رساندند، و چون روز دهم محرم شد حبیب آمد و برابر خیمه و خرگاه زنان نشست ، در حالى که سرش را در دامانش گرفته گریه مى کرد. سپس سرش را بلند کرد و گفت : آه آه ! اى زینب (مى بینم ) روزى یافته مى شوى که تو را بر شتر کج رفتار (که معتدل و میانه رو نیست ) سوار کرده و به شهرها مى گردانند، و سر برادرت حسین رو به رویت باشد، و گویى این سر من (بریده شده ) به سینه اسب آویخته گردیده که آن را به و دو زانوى خود مى زند، پس زینب سرش را به ستون خیمه و خرگاه زده فرمود: دیشب برادرم مرا به این (پیشامد) خبر داده و آگاهم ساخت .
ناگفته نماند: از این سخنان حبیب بن ظاهر دانسته مى شود که آن جناب علم منایا و بلایا (مرگها و پیشامده مصایب و اندوه ها) را مى دانسته .(17)

هنگام سوار شدن بر محمل

آن ایام خوش ، هر گاه زینب مى خواست سوار بر محمل گردد، قمر بنى هاشم و على اکبر و سیدالشهداء او را کمک مى کردند تا به راحتى بر محمل سوار شود. عباس کمک او مى کرد تا سوار گردد. على اکبر طناب شتر را گرفته و سیدالشهداء کمر خواهر و دستهاى او را مى گرفت تا سوار محمل شود.
اما وقتى اسراء را خواستند از کربلا به کوفه انتقال دهند، زینب تمام زنان و طفلان را سوار نمود و فقط خود ماند که سوار گردد. یادش ‍ به دوران خوش وصل تلاقى نمود. برگشت و رو به مقتل شهدا صدا زد: ((برادرم عباس !على اکبر! برخیزید که وقت سوارى آمده ، مرا سوار بر محمل نمایید. برخیزید که که وقت اسیرى رسیده است . حسینم برخیز!...))(18)

تازیانه به زینب (سلام الله علیها)

از بعضى مقاتل عامه نقل شده است : زمانى که اهل بیت (علیه السلام) را وارد شام نمودند علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) به شمر ملعون فرمود: ما را از راه خلوتى عبور دهید. آن لعین اعتنا نکرد و چند تازیانه به بى بى زد. علیا مخدره ناراحت شد و به زمین امر فرمود: فرو ببر او را، و زمین تا کمر او را فرو برد. صداى نازنین امام حسن (علیه السلام) بلند شد: خواهر، براى رضاى خدا صبر کن . بى بى زینب به زمین امر فرمود: رهایش کن ، و زمین رهایش کرد.(19)

دیدن صحنه دلخراش

زینب (سلام الله علیها) از کجاوه روى آورده سر برادرش را دید و به سختى پیشانى خود را به چوب جلو کجاوه زد، تا اینکه دیدم خون از زیر مقنعه و روسرى او بیرون مى شد، و تکه پارچه اى را به آن خون اشاره نمود، یعنى تکه پارچه اى روى آن زخم نهاد.
ناگفته نماند: علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) با آن همه صبر و شکیبایى که داشت چگونه و چرا با دیدن سر و مطهر برادر پیشانى اش را به چوب کجاوه زد، طورى که از آن خون جارى و روان گشت ؟ مى توان گفت : از بسیارى مصایب و اندوه ها و صبر و شکیبایى و خوددارى نمودن خون در قلب و همه جاى بدن او فشار آورد که حتما بایستى حجامت (بادکش کردن و خون گرفتن از بدن به وسیله مکیدن با شاخ و جز آن و تیغ زدن به پوست بدن ) یا فصد (رگ زدن ) نمود، تا خون از فشار باز ایستد و پیشامدى روى ندهد، و چون وسیله حجامت و فصد نبود، به اشاره سر بریده امام (علیه السلام) سرش را به سختى به چوب کجاوه زده تا خون گرفته شده از فشار باز ایستد، و مى توان ((فنطحت جبینها)) به صیغه مجهول خواند، یعنى علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) چون روى آورد و سرش را از کجاوه بیرون نمود و سر برادرش را دید پیشانى به چوب جلو کجاوه زده شد، و اینکه به جاى ((نطح ))، ((نطحت )) گفته ، براى آن است که جبین براى مذکر و مؤ نث استعمال شده و و به کار رفته مگر اینکه گفته شود: این سخن درست نیست براى اینکه جبین که براى مذکر و مؤ نث استعمال مى شود به معنى جبان و ترسو است نه به معنى پیشانى ، ((والله العالم )).
خلاصه علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) در آن هنگام آغاز نموده و فرمود:
1-اى هلال و ماه نو (ماه شب اول ماه قمرى ) که چون به حد و پایان کمال و آراستگى رسید (ماه شب چهارده شد)، پس خسوف و ماه گرفتن آن فرا گرفت و غروب و ناپدید شدن را آشکار ساخت . (اینکه علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) سر برادر را تشبیه به هلال و ماه نو نموده ، شاید براى آن بوده که اهل کوفه با دست هاشان به یکدیگر اشاره به سر مقدس اباعبدالله الحسین (علیه السلام) مى کرده و مى گفتند: این است سر امام حسین (علیه السلام) چنان که مردم هنگام استهلال و جست و جوى ماه نو کردن ، به ویژه در شب اول ماه رمضان و شب اول ماه شوال و ذى الحجه ، با دست هاشان به یکدیگر هلال و ماه نو را که به شکل کمان دیده مى شود، اشاره نموده ، نشان مى دهند).
2- اى پاره دل من ! (این پیشامدها) گمان نمى بردم ، این کار تقدیر و نوشته شده بود (خداى تعالى حکم نموده و فرمان داده و خواسته است ).
3- اى برادر! با فاطمه خردسال سخن بگو که محققا نزدیک است دل او (از فراق و جدایى ) گداخته شود.
4- اى برادر! دل تو بر ما مهربان بود، چه شده است آن را که سخت و استوار گردیده (چرا به ما التفات نداشته و روى نمى آورى )؟
5- اى برادر! کاش (زین العابدین ) على (بن الحسین ) را هنگام اسیرى و دستگیرى و یتیمى و بى پدرى مى دیدى که به جا آوردن واجبات را به نحو کامل طاقت و توانایى ندارد و(و در برخى از نسخ و نوشته ((لا یطیق جوابا)) نوشته شده ، یعنى جواب و پاسخ دادن را طاقت ندارد و این انسب و شایسته تر است ).
6- هر گاه او را به زدن (با تازیانه و جز آن ) به درد آورند با ذلت و خوارى تو را صدا زند، در حالى که اشک ریزان (از چشمانش ) جارى و روان سازد.
7- اى برادر! او را به خود بچسبان و نزدیک گردان و دل ترسانش ‍ را تسکین داده و آرام نما.
9- چه بسیار یتیم و پدر مرده ذلیل و خواست است ، هنگامى که پدرش را فریاد نموده و بخواند و پاسخ دهنده اى او را نبیند.(20)


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

توجه به سر برادر

حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) توجه به سر برادر نمود، حضرت به او فرمود: ((یا اختاه اصبرى فان الله معنا))؛ خواهر جان ، صبر کن که خدا با ماست .
در سرالاسرار (ص 306)، و نیز منهاج الدموع (ص 385) و کتاب عوالم (ص 169) آمده که منهال گفت : سوگند به خدا، دیدم سر امام حسین (علیه السلام) در شهر شام بالاى نیزه مکرر مى فرمود: ((لا حول و لاقوة الا بالله )).(21)

گشودن چشم به چهره مبارک امام حسین (علیه السلام)

حضرت آیت الله مرعشى (ره ) فرمودند: وقتى که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) قنداقه حضرت زینب (سلام الله علیها) را به محضر رسول الله (ص ) برد؛ این نوزاد عزیز فاطمه (سلام الله علیها) چشم مبارک را براى هیچ کدام از اهل بیت باز نکرد و تنها وقتى قنداقه در بغل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت ، چشم مبارکش را گشود!
و افزودند: در مجلس یزید - علیه اللعنة و العذاب - نیز سر مبارک آقا از فراز نیزه به تمام اسرا نگاه کرد، ولى وقتى که مقابل حضرت زینب کبرى (علیه السلام) رسید، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مبارکش اشک جارى شد. گویى مى خواست فرموده باشد که : خواهر عزیز، از اینکه این همه محبت به یتیمانم کرده اید، ممنون شما هستم ، و بیش از این مرا خجل مکن .(22)

مسیر اهل بیت از کوفه تا شام

بارى ، خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) را به سوى شام حرکت دادند. مسیرى که براى بردن آنها از کوفه تا شام انتخاب کرده بودند، دوازده شهر یا قصبه و قریه بود که برخى نام آنها را به این شرح نوشته اند: تکریت ، لینا، جهینه ، موصل ، سینور، حماه ، معره نعمان ، کفر طاب ، حمص ، بعلبک ، دیر راهب و حران .
برخى دیگر از این مناطق نیز نام برده اند: قادسیه ، حرار، عروه ، ارض صلینا، وادى نخله ، ارمینا، کحیل ، تل عفة ، جبل سنجار، عین الورد، دعوات ، قنسرین و حلب ، که جمعا بیست و پنج منزل و جایگاه مى شود و برخى هم تا چهل مکن نام برده اند که در بیشتر این شهرها یا قصبات وقتى ماءموران پسر زیاد و همراهان وارد مى شدند و مردم با آگاهى از ماجرا و وضع اسیران همراهشان ، و آنها را مى شناختند، با عکس العمل شدید و تنفر و انزجار اهالى و ساکنان رو به رو مى شدند و بر یزید و کشندگان امام (علیه السلام) نفرین و لعنت مى فرستادند حتى در برخى از جاها برخوردهایى هم میان آنان و ماءموران رخ مى داد، در چند جا نیز آنها را به شهرها و قصبه ها راه ندادند. در کتابهاى معتبر تاریخى از بانوى بزرگوار ما حضرت زینب (سلام الله علیها) در طول این راه سخنى و یا خطبه اى نقل نشده است . البته در پاره اى از نقلهاى غیر معتبر آمده است که آن مکرمه در قادسیه چند شعر به صورت مرثیه خوانده است مانند:
ماتت رجالى و افنى الدهر ساداتى
و زادنى حسرات بعد لو عاتى
یسیرونا على الاقتاب عاریة
کاءننا بینهم بعض الغنیمات
عزّ علیک رسول الله ما صنعوا
باهل بیتک یا نور البریات
یزید سرمست و مغرور و دار و دسته او که شهادت امام (علیه السلام) و یاران او را پیروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند براى ورود خاندان آن حضرت به صورت اسیران جنگى جشن و چراغانى مفصلى ترتیب داده بودند و هر گوشه شهر را به نحوى آذین بسته و دسته هاى خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادى و پایکوبى واداشته بودند.
از سهل بن ساعدى نقل شده است که مى گوید:
آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فکر کردم که این چه عیدى است که مردم این گونه شادى مى کنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنکه با جمعى روبه رو شدم که با هم گفت و گو مى کردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید که من نمى دانم ؟!
گفتند:اى پیرمرد! مثل اینکه در این شهر غریب هستى ؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم که افتخار درک محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله) را داشته و آن حضرت را دیده ام .
گفتند: اى سهل ! عجب این است که از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد!
پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: این سر حسین بن على (علیه السلام) است که براى یزید مى آورند... تا آخر حدیث .
از کامل بهایى نقل شده است که : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت کنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین کردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال کاروان اسیران از شهر خارج شدند و سرکردگان و امیران نیز دف زنان و رقص کنان و پایکوبان حرکت کردند...
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز که چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول بود، جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود که روز محضر را در یادها زنده مى کرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع کرده و در اطراف آن کرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارک عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا کرده بودند معلوم است که در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
از بانوى قهرمان ما در این مراسم و اوضاع و احوال سخنى نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس یزید، که آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شکست و او را چنان با چند جمله کوبنده و یک سخنرانى پر مغز و فصیح رسوا مى کرد که مجال هر گونه عوام فریبى و عذر خواهى واداشت ، و چنان حساب شده و دقیق و با قدرت قلب ، او را به محاکمه کشید که عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در این محاکمه کشیدن و گفت و گو ستوده اند.(23)

خطابه زینب (سلام الله علیها) در کوفه

پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، بلافاصله امانت بزرگ پى گیرى راهش ، به دوش زینب کبرى (سلام الله علیها) گذارده شد و او با سخنان آتشین خود، خفتگان را بیدار و یاغیان و سرکشان را رسوا مى کرد.
هنگامى که کاروان اسیران ، در آن جو پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده بودند و نظاره مى کردند. برخى ناراحت و برخى بهت زده و گروهى نیز از شدت تاءثر اشک مى ریختند. حضرت زینب نگاهى به مردم افکند و با اشاره خواست همه سکوت کنند. آن گاه با شجاعتى بى نظیر و على وار به سخنرانى ایستاد:
((هان ، اى مردم کوفه ! اى اهل نیرنگ و فریب ! گریه مى کنید؟!اى کاش هیچ گاه اشک چشم هایتان تمام نشود و هرگز ناله هایتان خاموش نگردد. همانا مثل شما مثل زنى است که رشته خویش را پس از خوب بافتن ،
پنبه نماید. شما سوگندهاى خود را دست آویز فساد، در میان خویش قرار دادید.
((هان ! آگاه باشید! چه بد است آن بار گناهى که بر دوش ‍ گرفته اید.
و عار شدید ننگى که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید شست و چگونه مى توانید این ننگ را بشویید که نواده خاتم پیامبران و معدن رسالت را کشتید، در حالى که او مرجع رفع اختلافها و راهنماى زندگى تان بود و سرور و سالار جوانان اهل بهشت . گناهى بس ‍ بزرگ و کارى بسیار شوم مرتکب شده اید.
((آیا تعجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد؟ آگاه باشید که چه بد و زشت بود آنچه نفستان به شما فرمان داد که هم خدا را بر شما خشمگین نمود و هم در عذاب جاودانه خواهید بود.
((آیا مى دانید که کدام جگرى را شکافتید؟ و چه خونى را ریختید؟ و کدام پرده نشینانى را از پرده بیرون کشیدید؟ کارى بس ‍ زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمان ها از هول آن فرو ریزند و زمین بشکافد و کوه ها از هم متلاشى گردند.))(24)

خطابه زینب (سلام الله علیها) در دار الاماره ابن زیاد

زینب کبرى (سلام الله علیها) نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر کار زشتى که مرتکب شده بودند ملامت و عتاب کرد، که در دارالاماره ((ابن زیاد)) نیز چنان نیرومندانه ایستاد و سخن پرخاشگرانه گفت و آن پلید را که سرمست پیروزى (پندارى ) بود، حقیر و کوچک شمرد که توان سخن گفتن را از او گرفت .
ابن زیاد براى اینکه زینب کبرى (سلام الله علیها) را کوچک بشمارد، رو به آن حضرت کرده و گفت : خداى را شکر، که شما را رسوا نمود و مردان شما را کشت و وحى و اخبارتان را دروغ گردانید!!
زینب (سلام الله علیها)، این مرد آفرین روزگار، بى آنکه هیبت مجلس در روح بلندش کوچک ترین تاءثیرى گذارد، با نگاهى تحقیرآمیز، در پاسخ فرمود:
((الحمد لله الذى کرمنا بنبیه و طهرنا من الرجس تطهیرا. انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا. ثکلتک امک یا ابن مرجانة ))؛ حمد و سپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش گرامى داشت و از هر پلیدى و آلودگى پاک و مبرا ساخت و همانا شخص ‍ تبه کار رسوا مى شود و بدکار دروغ مى گوید و او غیر از ماست مادرت به عزایت بنشیند، اى فرزند مرجانه !))
عبیدالله در حالى که از خشم ، رگ هاى گردنش پر از خون شده بود، با مسخره گفت : چگونه دیدى کار خدا را درباره برادرت و خاندانت ؟
زینب (سلام الله علیها) با همان بى اعتنایى فرمود:
((ما راءیت الا جمیلا اولئک قوم کتب الله علیهم القتل فبرزو و الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتختصمون عنده فانظر لمن الفلج یابن مرجانة ))؛ هر چه دیدم (چون در راه خدا بود) زیبایى و خیر بوده است .
آنان گروهى بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از این روى (مردانه ) به قتلگاه خویش شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یک جا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید، تا معلوم شود حق با کیست اى پسر مرجانه !))(25)

دفاع از امام سجاد (علیه السلام) در مجلس ابن زیاد

امام سجاد(علیه السلام) را در برابر ابن زیاد آوردند. پرسید: تو کیستى ؟ فرمود: من على بن الحسینم . گفت : على بن الحسین که در پیکار با ما کشته شد و خدا او را از پاى در آورد. فرمود: آن شیر بیشه شجاعت که شربت شهادت نوشید برادر من على (علیه السلام) بود که او را بر خلاف انتظار تو مردم شهید کردند نه خدا. پسر زیاد گفت : چنان نیست که مى گویى ، بلکه خدا او را کشت . امام سجاد (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود که مردمان را در هنگام فرا رسیدن مرگشان مى میراند. پسر زیاد خشمگین شده و گفت : شگفتا هنوز آن جراءت و توانایى در تو باقى مانده که پاسخ مرا بدهى و گفته مرا زیر پا اندازى . اینک بیایید او را برده و گردن بزنید.
زینب (سلام الله علیها) بى تاب شده خود را به دامن سید سجاد انداخته ، پسر مرجانه را مخاطب قرار داد و فرمود: آن همه خونها که از نما ریختى ، هنوز کاسه انتقام تو را لبریز نکرده و آرام نگرفته که باز هم مى خواهى گرگ وار خون ما را بیاشامى ؟
آن گاه دست به گردن سید سجاد درآورده فرمود: سوگند به خدا دست از یادگار برادر بر نمى دارم و از او جدا نمى شوم و اگر مى خواهى او را به قتل آورى مرا هم با او بکش .
مرا با او بکش تا هر دو باهم
شویم آسوده از این محنت و غم
پسر زیاد، نگاه عجیبى به عمه و برادرزاده نموده و گفت : شگفت از خویشاوندى و مهر پیوندى ! سوگند به خدا خیال مى کنم زینب دوست مى دارد هر گاه قرار شود برادرزاده او را بکشم ، او را هم با وى به قتل برسانم . آن گاه دستور داد دست از او بردارید و بیمارى و ناتوانى براى بیچارگى او کافى است .(26)

آیینه عفاف در مجلس ابن زیاد

اسیران آل پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را به مجلس ‍ پسر زیاد وارد کردند. در میان اسیران ، زینب کبرى یا آیینه عفت و پاکدامنى و فصاحت على (علیه السلام) که سخت اندوهناک بود و کهنه ترین جامه ها را پوشیده بود، به طور ناشناس در یک طرف مجلس قرار گرفت و کنیزان اطرافش را احاطه کردند.
ابن زیاد پرسید: این زدن که از برابر ما گذشت بو در یک طرف مجلس قرار گرفت و زنان اطراف او را گرفتند کیست ؟ زینب (سلام الله علیها) پاسخ او را نداد.
پسر زیاد بار دیگر همان سؤال را مکرر کرد. یکى از کنیزان او را معرفى کرده و گفت : این زن ، یادگار زهرا دختر رسول خداست .
ابن زاد که او را شناخته ، مخاطب ساخته و گفت : ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذرانید و دروغ شما را آشکار نمود.
زینب (سلام الله علیها)، در این جا طاقت نیاورده و فرمود: ستایش خدا را که ما را به برکت پیمبر بزرگوارش گرامى داشته و از پلیدى پاک و پاکیزه نموده و همانا آدم بدکار رسوا مى شد و دروغ مى گوید و او هم غیر از ماست .
پسر زیاد پرسید: چگونه یافتى کارى که خدا با خاندان تو به انجام آورد؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: خداى متعال کشتن در راه خودش را براى آنان مقدر فرموده بود و آنها به طورى که او اراده کرده بود کشته شدند و به آرامگاههاى همیشگى خود رهسپار شدند و به زودى خدا میان تو و ایشان گرد خواهد آورد و در پیشگاه داد او حجت خواهند کرد و با شما دشمنى خواهند نمود.
از این سخنان که بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و نمى خواست در چنان محفلى با این گونه سخنان رو به رو شود، آتش خشمش شعله ور شد و خواست او را سیاست کند.
عمروبن حرث به شفاعت برخاسته ، اظهار داشت : اى پسر زیاد، گوینده این سخنان زن است و زن را نمى توان در برابر گفته هایش ‍ مؤ اخذه کرد و از او خرده گیرى نمود.
نمى شاید زنان را سخت گفتن
به بد گفتن جزاى بد شنفتن
پسر زیاد که پاسخ صحیحى نداشت ، دهان نحس خود را گشوده و گفت : خداى متعال دل مرا از کشتن سرکشان و عاصیان خاندان تو شفا داد.
زینب (سلام الله علیها) از شنیدن این گفته سخت ناراحت شد، چنان که سراپاى او را آتش زد و شروع کرد به گریستن و فرمود:
اى بى حیا! به جان خودم سوگند، بزرگ مرا شهید کردى و پرده عزت و آرزوى مرا دریدى و شاخه بارور مرا جدا نمودى و اصل مرا از بن برانداختى و هر گاه از چنین امر خیرى که اساس آسمان و زمین را به لرزه در آورد شفا پیدا کردى ، چنان است که مى گویى شفا یافته .
پسر زیاد که این بار هم با سخنان درشت و در عین حال اندوه آور رو به رو شد، گفت : این زن سخن پرداز است و پدر او هم سراینده سخن پردازى بود.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: زن را با سخن پردازى چه مناسبت ! من علاوه بر این ماءموریت ، کار دیگرى دارم که باید به انجام آن بپردازم :
زنان با با سخن سنجى چه کار است
مرا این سان سخن گفتن شعار است
لیکن بى حیایى و خونریزى تو کار مرا به جایى رسانید که باید آتش درونى خود را بدین وسیله خاموش بسازم .(27)

خطابه زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

زینب (سلام الله علیها) پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید، با سخنان على گونه اش چنان یزید را رسوا کرد و او را به گریه واداشت که توان پاسخ گویى از او سلب شد.
زینب در مجلس شام خطاب به یزید کرده و فرمود:
((افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم ، و گرنه من تو را کوچک تر و حقیرتر از این مى دانم که با تو سخن گویم ...قسم به خدا که جز از خدا ترسى ندارم و جز به او نزد کسى شکایت نمى برم ...هر مکر و خدعه اى دارى به کارگیر و هر تلاشى دارى بکن و هر چه مى توانى با ما دشمنى نما؛ ولى بدان ، به خدا سوگند نمى توانى یاد ما را محو کنى و ذکر اهل بیت را از بین ببرى .))
آن گاه سخنانى کوتاه رد و بدل مى شود و پس از این که تمام حاضران با شگفتى و تعجب ، این همه شجاعت را ملاحظه مى کنند، حضرت زینب (سلام الله علیها) خطبه اش را شروع مى کند که بخش هایى از آن را نقل مى کنیم :
((اى یزید! آیا پنداشتى که چون بر ماس سخت گرفتى و اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ نمودى و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف کشاندى ، اکنون ما در نزد خدا خوار گشته ایم و یا تو را در نزد او قرب و منزلتى است ؟!...
بدان که اگر خدا به تو مهلتى داده است ، براى این است که مى فرماید: ((و لا یحسبن الّذین کفروا انّما نملى لهم خیر الانفسهم ، انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ))(28) کافران هرگز نپندارند که اگر به آنها مهلتى دادیم به سود آنان است ، چرا که ما به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر گناه کنند و آن پس عذابى خوار کننده بر ایشان خواهد بود.
((آیا این از عدالت است ، اى فرزند آزاد شدگان ! که دختران و کنیزانت را در پس پرده نگه دارى و دختران رسول خدا را مانند اسیران به هرسو بگردانى ؟!
((آیا باز آرزو مى کنى که اى کاش پیرمردان ، که در بدر کشته شدند، امروز را شاهد بودند؟! بى آنکه خود را گنه کار بشمارى یا گناهت را سنگین بدانى ...
((اى یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت بدن خود قطع نکردى و خواه ناخواه به زودى نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله) باز خواهى گشت و اهل بیت (علیه السلام) و پاره هاى تنش را نزد او در ((حظیرة القدس )) خواهى یافت ؛ همان روز که خداوند پراکندگى آنان را به اجتماع مبدل گرداند. ((و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند رهم یرزقون ))(29)؛ هرگز نپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى یابند.
((و به زودى تو، و آن کس که تو را به این مقام رسانید و بر گردن مؤ منان مسلط کرد، خواهید دانست کدام یک از ما بدکارتر و از نظر نیرو، ضعیف تریم ؛ در آن روزى که داور خداست و دشمن طرف مقابل تو، جد ماست و اعضاى بدنت علیه تو گواهى خواهند داد...در آن هنگام که تو جز به اعمالى که از پیش فرستاده اى دسترسى نخواهى داشت ، به پسر مرجانه پناه مى برى و او نیز به تو پناه مى برد، در حالى که ناتوانى و پریشانى خود و همکاران و یارانت را در برابر میزان عدل الهى خواهى دید. آن گاه در مى یابى که بهترین توشه اى که براى خود اندوخته اى ، کشتن ذریه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى باشد!!))
یزید از شنیدن این سخنان ، که چون نیزه اى بر قلبش وارد شده بود، از وحشت و تاءثر بر خود مى لرزید و توانایى پاسخ گفتن نداشت . ناچار روى را از زینب (سلام الله علیها) بگردانید.
پس از چندى که حضرت سجاد (علیه السلام) نیز سخنانى به او فرمود، شروع کرد به ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه فرستادن ، تا اینکه شاید خودش را از آن مهلکه نجات دهد! سپس دستور داد تا اهل بیت را با کمال احترام !
به مدینه برگردانند.(30)
ادامه دارد....

پى نوشت:

1- طراز المذهب ، ج 1 ص 253.
2- سیماى حضرت زینب ص 119.
3-سوگنامه آل محمد، 381.
4- معالى السبطین ، ج 2 ص 8
5-بحار الانوار، ج 45، ص 58 و 59
6-سوگنامه آل محمد، ص 391.
7- معالى السبطین ، ج 2، ص 55
8-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص ‍ 62
9-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر، ص ‍ 866
10-لهوف ، ص 153
11-سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (سلام الله علیها) ص ‍ 27.
12-حیاة الامام الحسین (علیه السلام) ج 3 ص 300
13-بحارالانوار، جلد 45، ص 58؛ نفس المهموم ، ص 386.
14-شیفتگان حضرت مهدى (عج ) ج 1 ص ‍ 145.
15-کامل الزیارات ص 807و 808
16-ره توشه راهیان نور، ص 263.
17-زینب کبرى ص 210 و 211.
18- عقیله بنى هاشم ، ص 38 و 39.
19-خصائص زینبیه جزایرى ص 120
20-زینب کبرى ، ص 159 و 160.
21-سخن گفتن امام حسین (علیه السلام) در یکصد و بیست محل ، ص 52.
22-چهره درخشان قمر بنى هاشم ص 87و88
23-زینب عقیله بنى هاشم ، ص 91- 93
24-ره توشه راهیان نور، ص 265 - 266.
25-ره توشه راهیان نور، ص 266 و 267.
26-کتاب الارشاد ص 473.
27- کتاب الارشاد، ص 472.
28-سوره آل عمران ، آیه 187
29-سوره آل عمران آیه 169
30-ره توشه راهیان نور، ص 267 - 269.ع


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:51 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نفرین زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

از کتاب مقتل ابن عصفور (متوفى سال 666 یا 669) است ، اینکه یکى از بى خردان پست فرومایه در مجلس یزید (خدا او را لعنت نموده از رحمتش دور گرداند) گفت : حسین در گروهى از اصحاب و یاران و خویشان و کسانش (به کربلا) آمد، پس ما برایشان هجوم و تاخت و تاز نمودیم و برخى از آنان به برخى پناه مى برد و ساعتى نگذشت مگر آنکه همه آنها را کشتیم .
پس صدیقه صغرى زینب کبرى (سلام الله علیها) فرمود:
مادرها تو را از دست دهند و گم گردانند(در سوگ تو نشینند) اس ‍ بسیار دروغگو! محققا شمشیر برادرم حسین ، خانه اى را در کوفه (بر اثر کشتن کسى از اهل آن ) ترک نکرده و رها ننموده ، مگر آنکه در آن خانه مرد گریان و زن گریه کننده و مرد زارى و شیون کن و زن زارى و شیون کننده است . (1)

فریاد زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

وقتى اسیران را وارد مجلس یزید (حرام زاده ) کردند، حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) خطاب به یزید فرمود: اى یزید، اگر جد ما، ما را به این حالت دیده و از تو مى پرسید که عترت مرا چرا به این حال به مجلس حاضر کرده اى ، چه در جواب مى گفتى ؟!
یزید چون این سخن بشنید، امر کرد که غل و قیدها را از پیکر او برداشتند و اذن داد که زنان بنشینند و به روایتى سوهانى خواست و به دست خودش با آن سوهان آهنى را که بر گردن امام سجاد (علیه السلام) بود برید و گفت : مى خواهم که کسى دیگر را بر تو منتى نباشد. سپس دستور داد تا طشت طلایى حاضر کردند و سر امام حسین (علیه السلام) را در آن گذاشتند.
پس چون زینب (سلام الله علیها) یزید را دید که چنین کرد، فریاد ((یا حسیناه ، یا حبیب رسول الله )) برآورد و گفت : یا اباعبدالله ، گران است بر ما که تو را به این حال ببینم و گران است بر تو که ما را به این حالت مشاهده نمایى .
پس از سخنان زینب (سلام الله علیها) دست دراز کرد و روپوش را از سر برداشت ، ناگاه نورى از آن ساطع شد و به آسمان بلند شد و همه حاضران را مدهوش ساخت . نیز به روایتى ، آن لبها حرکت کرده و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیه شریفه را خواند: ((و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون )).(2)
یزید چون دید رسوا مى شود و خواست امر را بر حضار مشتبه سازد، چوب خیزرانى را که در دست داشت بر لب و دندان امام حسین (علیه السلام) زد.(3)

دفاع از دختر امام حسین (علیه السلام) در مجلس یزید

فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند، یزید از مشاهده حال ما متاءثر شد. همان وقت یکى از شامى ها که آدمى سرخ گون بود، چشمش ‍ به من که دخترى زیبا چهره بودم افتاد. به یزید گفت : چقدر مناسب است این کنیزک را به من ببخشایى . موى بر اندام من راست شد و لرزه سراپاى مرا فرا گرفت و خیال کردم چنین واقعه هم باید اتفاق بیفتد، بى تابانه جامه عمه ام را به دست گرفته و به دامن او پناهنده شدم .
زحرف شامى آن کودک بر آشفت
در آن آشفتگى با عمه اش گفت
یتیمى بس نبود این ناتوان را
که خدمتکار باشم این خسان را
عمه ام که مى دانست هیچ گاه یک چنین اتفاقى صورت مقصود به خود نمى گیرد، به آن مرد شامى خطاب کرده و گفت : به خدا دروغ مى گویى و براى همیشه مورد سرزنش خویش و تبار خواهى بود. چنان نیست که پنداشته اى ! نه تو مى توانى به این مقصود برسى و نه یزید مى تواند به این آرزو نایل گردد.
یزید در خشم شده و گفت : دروغ مى گویى ، من مى توانم به او دست پیدا کنم و اگر بخواهم اراده خود را صورت عمل مى پوشانم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: هیچ گاه به مراد خود نمى رسى و خدا تو را توان چنین منظورى نخواهد داد و هرگاه بخواهى پیش از این در انجام این منظور پافشارى بنمایى ، باید از آیین ما دست بردارى و به دین دیگران در آیى .
یزید از زیادى خشم پریشان شده گفت : با مثل منى چنین سخن مى گویى و مرا به بى دینى نسبت مى دهى . همانا برادر و پدر تو از دین خارج شدند.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى یزید، اگر اندک دینى تو و جد و پدرت داشته اید، از برکت راهنماییهاى پدر و برادر من بوده است .
یزید گفت : دروغ مى گویى اى دشمن خدا!
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آرى ، امروز بر حمار مقصود سوار شده اى و بر اریکه سلطنت نشسته اى ، باید ستم کنى و به نیروى جهاندارى خاندان حضرت رسالت را هدف فحش و ناسزا قرار دهى .
یزید مانند آنکه از این سخن به خود آمده ، خجالت کشید و ساکت شد. آن مرد شامى که خیال کرد بالاخره ممکن است به مقصود خود برسد و از این سفره ظلمى که گستره شده او هم سهمى برده باشد، دوباره خواهش خود را اعاده کرد. یزید که سخت افسرده شد و به بى خردى و بى دینى نسبت داده شده بود، گفت : دور شو! خدا تو را بکشد.(4)

دعاى زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

پس از سخنرانى زینب (سلام الله علیها) در مجلس در مجلس یزید، او در حضور جمع دعا کرد و چنین گفت : ((اللهم خذ بحقنا)): خداوندا، حق ما را از ایشان بگیر.
((وانتقم من ظالمنا)): انتقام ما را از کسانى که در حق ما ستم کردند بگیر.
((واحلل غضبک على من سفک دمائنا و نفض ذِمارَنا وَ قَتَلَ حُماتِنا، وَ هَتَکَ عَنَّا سُدُولَنا))؛ و خشم و غضبت را بر آنان که خون ما را ریختند، نازل فرما.
و آنان که آبروى ما را ریختند و حامیان ما را کشتند، آنها را غضب فرما و آنان که پرده حرمت ما را پاره کردند، به خشم و غضب خود گرفتار فرما.(5)

زینب (سلام الله علیها) و سه در خواست از یزید

پس از آنکه زینب (سلام الله علیها) و سایر زنان وارد مجلس یزید شدند و مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند، به یاد تحقیر و اهانتهایى افتادند که در همین مجلس از سوى یزید به ایشان شده بود. از این رو، نخست مشغول ناله و زارى شدند.
پس از لحظاتى یزید از پشت پرده سر بر کشید و از آنان معذرت خواهى کرد و به زینب گفت : ناله و شیون چه فایده دارد، صبر و بردبارى پیشه ساز، و از هم اکنون شما در اقامت در دمشق و یا رفتن به مدینه مخیر هستید. ضمنا هر نوع حاجتى دارید بگویید تا بر آورده نمایم .
در این هنگام زینب (سلام الله علیها) بدون اینکه اظهار کوچکى و زبونى کند با خطاب ((یابن الطلقاء))(6) سه چیز از او درخواست کرد:
1- عمامه نیایش پیغمبر (صلی الله علیه واله) که آن را از سر حسین (علیه السلام) برداشته بودند.
2- مقنعه مادرش فاطمه (سلام الله علیها) که آن را از زینب (سلام الله علیها) ربوده بودند.
3- پیراهن برادرش حسین (علیه السلام) را که از بدنش بیرون آورده بودند.(7)

تشت اندوه و بلا

دوبار، تشتى را مقابل زینب (سلام الله علیها) قرار دادند که او را غمگین کرد:
یک بار، وقتى برادرش حسن ، لخته هاى جگرش را میان تشت مى ریخت و چهره اش به سبزى مى گراید.
بار دوم وقتى بود که سر بریده و غرق به خون برادرش را در مجلس یزید در تشت دید که یزید با چوب خیزران بر لب و دندان مى زد و جسارت مى کرد.
زینب خطاب به سر فرمود: ((واحبیباه ، یابن مکة و منى ، یابن بنت المصطفى !)).(8)

پاره کردن گریبان در مجلس یزید

یزید دستور داد ریسمانها را بریدند. سپس سر امام حسین (علیه السلام) را مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جاى دادند که آن سر مقدس ‍ را نبینند. ولى على بن الحسین (علیه السلام) آن را دید. پس از آن حادثه ، هرگز غذاى گوارا نخورد.
چون نگاه زینب (سلام الله علیها) بر آن سر بریده افتاد، دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صداى اندوهناکى که دلها را مى لرزاند گفت : ((اى حسین جان ! اى حبیب رسول خدا! اى فرزند مکه و منا و اى فرزند فاطمه زهرا! اى فرزند دختر محمد مصطفى !)).
راوى مى گوید: زینب (سلام الله علیها) تمام کسانى را که در مجلس بودند به گریه انداخت و یزید - لعنة الله علیه ساکت بود.(9)

زینب در جست و جوى دختر امام حسین (علیه السلام)

کاروان از کوفه ، راهى شام شد. مشکلات اسارت و دورى پدر، همچنان رقیه را مى سوزاند. در بین راه که سختى بر دختر امام حسین (علیه السلام) فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت . گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکى از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه گفت : ((اسکتى یا جاریه ! فقد آذیتنى ببکائک ))؛ اى کنیز! ساکت باش ، زیرا من با گریه تو ناراحت مى شوم .
آن ناز دانه بیشتر اشک ریخت . و دیگر بار آن موکل گفت : ((اسکتى یا بنت الخارجى ))؛اى دختر خارجى ! ساکت باش .
حرفهاى زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام را شکست . رو به سر پدر نمود و گفت : ((یا ابتاه قتلوک ظلما و عدوانا و سموک بالخارجى ))؛اى پدر! تو را از روى ستم و دشمنى کشتند و نام خارجى را هم بر تو گذاردند.
پس از این جمله ها، موکل غضب کرد و با عصبانیت ، رقیه را زا روى شتر گرفت و از بالا بر روى زمین انداخت .
تاریکى شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه از ترس ، شروع کرد به دویدن در آن تاریکى . سختى و خار و خاشاک زمین ، پاهاى کوچولوى او را مجروح نمود. و او با همه خستگى باز مى دوید.
شدم سه ساله از رفت سایه پدرم
کسى که داغ پدر زود دید من بودم
به نیمه شبى زپى کاروان به دامن دشت
کسى که پاى برهنه دوید من بودم .
همان زمان ، قافله متوجه نیزه اش شد که سر امام حسین (علیه السلام) بر بالاى آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه کرد که آن را در آورد، نتوانست .
رئیس قافله نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. امام فرمود: یکى از بچه ها گم شد است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!
حضرت زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، خود را از بالاى شتر به روى زمین انداخت .ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب (سلام الله علیها) به هر سو مى دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهى افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودک گمشده را به دامن گرفته است رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود: ((انا امک فاطمة الزهراء اظننت انى اغفل عن ایتام ولدى ))؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم . گمان مى کنى من از یتیم هاى فرزندم غافلم !(10)
زینب (سلام الله علیها) رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد(11)

اگر زینب (سلام الله علیها) نبود

استاد توفیق ابوعلم ، رئیس هیاءت مدیره مسجد نفیسه خاتون و معاون اول وزارت دادگسترى مصر در کتاب ((فاطمه زهرا)) درباره زینب (سلام الله علیها) مى نویسد:
((هر کس تاریخ زندگانى و مبارزات عقیله بنى هاشم ، زینب ، را به دقت بررسى کند، با ما هم عقیده خواهد شد که نهضتى که حسین (علیه السلام) علیه کفر و ارتداد بر پا کرد، اگر زینب نمى بود و وظایف سنگین خود را پس از شهادت برادر انجام نمى داد و زمام امر را در مراحل اسارت خانواده پیغمبر در دست نمى گرفت این چنین سامان نمى یافت و آن رستاخیز خونین به چنین نتیجه مطلوب نمى رسید.
آرى خلود و جاودانگى نهضت حسینى تنها در گرو همت عالى این بانوى بزرگ است که در واقع حلقه اتصال و پیوند آن فاجعه بلا با قرون و نسلهاى آینده شده است .
یزید امر را بر مردم مشتبه ساخته و وارونه جلوه داده بود. او چنین وانمود مى کرد که لشکرى که به کارزار کربلا اعزام داشته ، براى قلع و قمع گروهى از خوارج عراق است و آن سرها که حضورش ‍ آوردند سرگردنکشان و شکنندگان عصاى مسلمین است ، لیکن در همین اوضاع و احوال بود که زینب دهان خونین به سخن گشود و مدرم کوفه و شام را از حقیقت حال آگاه ساخت و به آنان اعلام کرد که اینک خود و این زنانى را که از کربلا تا شام در اسارت آورده اند، جز دختران و خاندان رسول خدا (صلی الله علیه واله) نیستند و با این کار ننگ و رسوایى این جرم فجیع را بر دامان پلید یزید و یارانش ‍ ثابت و جاودانه کرد.
زینب (سلام الله علیها) ضمن سخنان بلیغى که در کوفه و شام در مجلس یزید ایراد کرد پرده از روى کار کنار زد و افکار خفته و بى خبر را بیدارى و هوشیارى داد و حقیقت را که یزید و یارانش بیهوده مى کوشیدند تا از دیده و اندیشه مسلمین پنهان کنند و بر آن جنایت هولناک پرده اشتباه افکنند بر ملا و آشکار ساخت .
آرى ، زینب تنها کسى بود که مسئولیت نگاهدارى عیال و اولاد حسین و یاران او را به عهده گرفت تا آن گاه که ایشان را از این سفر پر مخاطره به مدینه باز گردانید)).(12)

آرزوى دیدن زینب (سلام الله علیها)

از بحر المصائب نقل مى کنند که در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود که به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب (سلام الله علیها) آب و نان طلب مى کردند و از گرسنگى و تشنگى شکایت مى نمودند.
یک روز یکى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: اى اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم که رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، ((لاءن رعایة الایتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام )) شاید خداى تعالى حاجت مرا بر آورد.
علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو کیست ؟
عرض کرد: من از خدمتکاران فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افکند. مدتى دراز است که از اهل بیت اطهار (علیه السلام) خبرى ندارم و بسیار مشتاقم که یک مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) برسم و مولاى خود امام حسین (علیه السلام) را زیارت کنم .شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا بر آورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى کنم .
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بر کشید و گفت : اى امة الله ، حاجت تو برآورده شد. من دختر امیرالمؤمنینم ، و این نیز سر حسین است که بر درب خانه یزید آویخته است .
آن زن با شنیدن این مطلب ، همانند شخص صاعقه زده مدتى خیره خیره به علیا مخدره زینب نظر کرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بى هوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره ((واحسیناه ، واسیداه ، وا اماماه ، واغریباه ، واقتیل اولاد على )) از جگر بر کشید که آسمان و زمین را منقلب کرد.(13)

قصه زنى که نذر کرد

نیز در بحر المصائب مى خوانیم : یک روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدره گذارد. آن علیا مخدره فرمود: این چه طعامى است ؟ مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است ؟ عرض کرد: اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلکه نذرى است که بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض کرد: من در ایام کودکى در مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم که اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا(سلام الله علیها) طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین (علیه السلام) نمودار شد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس ‍ دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از برکت مولایم حسین (علیه السلام) تاکنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش ‍ لیل و نهار مرا به این دیار افکند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم کردم و نذر نمودم که هر گاه اسیر و غریبى را ببینم ، چندان که مرا ممکن مى شود براى سلامتى آقایم حسین (علیه السلام) به آنها احسان کنم ، باشد که یک مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت کنم .
آن زن چون سخن را بدین جا رسانید، علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) صیحه از دل بر کشید و فرمود: یا امة الله ، همین قدر بدان که نذرت تمام و کارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤمنینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین (علیه السلام) است که بر در خانه یزید منصوب است .
آن زن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز، فریاد ناله بر آورد و مدتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله ((واسیداه ، وااماماه و واغریباه )) به گنبد دوار رسانید و چنان شور و آشوب بر آورد که گفتى واقعه کربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ساکت نشد تا به جوار حق پیوست (14)

زن یزید به خرابه شام مى آید

زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) کاملا تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود یزید گفت شب برو.
چون شب فرا رسید، فرمان کرد تا کرسیى در خانه نصب کردند. بر کرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متاءثر گردانید سؤال کرد: بزرگ شما کیست ؟ علیا مخدره را نشان دادند. گفت : اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟ فرمود: از اهل مدینه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) آن زن از کرسى فرود آمد و به روى خاک نشست . على مخدره سبب سؤ ال کرد، گفت : به پاس احترام مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ علیا مخدره فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى . تو را به خدا قسم مى دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبور نموده و هیچ بى بى من علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را زیارت کرده اى ؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى شناسى ، من زینبم !
بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم
کلامت سوخت مغز استخوانم
اگر تو زینبى ، پس کو حسینت
اگر تو زینبى کو نور عینت
بگفتا تشنه او را سر بریدند
به دشت کربلا در خون کشیدند
جوانانش به مثل شاخ ریحان
مقطع گشته چون اوراق قرآن
چه گویم من ز عباس دلاور
که دست او جدا کردند ز پیکر
هم عبدالله و عون و جعفرش را
به خاک و خون کشیدند اکبرش را
دریغ از قاسم نو کد خدایش
که از خون گشته رنگین دست و پایش
ز فرعون و زنمرود و ز شداد
ندارد این چنین ظلمى کسى یاد
که تیر کین زند بر شیر خواره
کند حلقوم او را پاره پاره
زدند آتش به خرگاه حسینى
به غارت رفت اموال حسینى
مرا آخر زسر معجر کشیدند
تن بیمار را در غل کشیدند
حکایت گر ز شام و کوفه دارم
رسد گفتار تا روز شمارم
زینب بزرگ (سلام الله علیها) فرمود: از زن ، از حسین پرسش مى کنى ؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین است . آن زن از استماع این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش ‍ افتاد. مانند شخص دیوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گیسوان پریشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: اى پسر معاویه ((راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى ))؛ سر پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه واله) را در خانه من نصب کرده اى با اینکه ودیعه رسول خداست ، ((واحسیناه ، واغریباه ، وامظلوماه ، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤ منین )).
یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : ((ما لى و لحسین بن على )). لذا چاره اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض ‍ کند، لذا به عیال خود گفت : برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گریان شیون کنان ، آمد زیر بغل علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را گرفت و گفت : اى سیده من ، کاش از هر دو چشم کور مى شدم و تو را به این حال نمى دیدم . اهل بیت (علیه السلام) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه ، اى بنات سفیانیه ، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (علیه السلام) و آل یس و طه مى باشند.(15)

تهیه غذا براى کودکان

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: هنگامى که ما را در خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزى دیدم عمه ام ، حضرت زینب (سلام الله علیها)، دیگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان این دیگ چیست ؟ فرمود: کودکان گرسنه اند، خواستم به آنها وانمود نمایم که برایشان غذا مى پزم و بدین وسیله آنان را خاموش سازم !
و نیز نقل شده است : آنها مکر آب و نان از حضرت زینب (سلام الله علیها) طلب مى کردند، حتى بعضى از زنان شام ترحم کرده براى آنها آب و غذا مى آوردند(16)

زنى به نام حمیده

نقل شده است که وقتى اسیران وارد شام شدند، مردم به تماشاى آنها رفتند. بانویى هاشمى به نام حمیده بوده که پسرش (سعد) و کنیزش (رمیثه ) جهت تماشا از خانه بیرون رفته بودند، وقتى که سعد و رمیثه از قضایا آگاه شدند برگشته و به ناله و سوگوارى پرداختند، حمیده سراسیمه نزد آنها دوید، شنید پسرش مى گوید: با خدایا، چگونه بنالم و نگویم با اینکه سر مبارک امامم را بر نیزه دشمن دیدم و رمیثه مى گوید: چگونه نگویم در حالى که بانوان سلطان حجاز بر شتران بى جهاز، با ناله ((واحیناه ، واغربتا)) هم آواز دیدم !
حمیده از شنیدن این کلمات نقش بر زمین شد و از هوش رفت ، وقتى که به خود آمد با سر و پاى برهنه ، از خانه بیرون شد، چشمش ‍ به زینب کبرى افتاد خود را بر زمین زد و فریاد بر آورد: اى دختر على مرتضى ! کاش کور شده بودم و تو را اسیر نمى دیدم . برادرت کجاست که تو را با این وضع به شام آوردند؟ آن بانو با چشم گریان اشاره کرد به سر منور امام حسین که بالاى نیزه بود.
وقتى حمیده سر منور امام حسین (علیه السلام) را دید چنان فریاد و ((واحسیناه )) از دل پر درد بر آورد که از هوش رفت تا تماشاچیان دورش را گرفتند! سعد و رمیثه موى کنان بالاى سرش ‍ آمده و خروش برآوردند: حمیده از دنیا رفت . سعد و رمیثه نیز قالب تهى کرده و هر سه به خدمت آقاى شان حسین رسیدند.

ما در اینجا غریبیم !

نزدیک غروب آفتاب که مى شد، مردم دمشق ، دست کودکان خویش را مى گرفتند و به تماشاى بچه هاى امام حسین (علیه السلام) مى آمدند. و پس از آن راهى خانه مى گشتند. روزى رقیه با دیدگان حسرت بار به آن جمع نگاه کرد. ناله اى دردناک از دل برآورد و روى به عمه اش زینب (سلام الله علیها) نمود و گفت : اى عمه ! اینها به کجا مى روند؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى نور چشمم ! اینها رهسپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداریم ؟! زینب (سلام الله علیها) فرمود: نه ! ما در اینجا غریبیم و خانه نداریم . خانه ما در مدینه است . با شنیدن این سخن صداى ناله و گریه رقیه بلند شد و فریاد زد: ((واغربتاه ، واذلتاه ، و اکربتاه )) اه از غریبى ، واى از محنت و زارى ما(17)

زینب (سلام الله علیها) و آرام کردن رقیه

سختى هاى خرابه ، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود. یکسره بهانه بابا مى گرفت و به عمه اش زینب (سلام الله علیها) مى گفت : بابایم کجاست ؟ عمه اش براى اینکه رقیه را آرام کند، به او مى گفت : پدرت به سفر رفته است .
شبى در خرابه شام ، رقیه از این گوشه به آن گوشه مى رفت ، ناله مى زد، بهانه مى گرفت ، گاه خشتى بر مى داشت و زیر سر مى گذاشت ، گاه بهانه خانه و کاشانه مى گرفت و یا بابا، بابا مى زد. زینب (سلام الله علیها) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند. و رقیه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤ یا پدر را به خواب دید. امام حسین (علیه السلام) با بدنى پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان کجا بودى ؟ بابا چرا احوال بچه هاى کوچکت را نمى پرسى ؟ بابا چرا به درد ما رسیدگى نمى کنى ؟!
زینب دید رقیه در خواب حرف مى زند، رو به زنان حرم گفت : اى اهل بیت ! ساکت باشید. نور دیده برادرم خواب مى بیند. بگذارید ببینم چه مى گوید؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقیه نشستند. گویا ماجراى سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را براى پدر حکایت مى کند:
((بابا، صورتم از ضرب سیلى شمر کبود شده است . بابا، مرا در بیابانها، میان آفتاب نگه داشتند. بابا، کتف عمه ام از کعب نیزه ها و ضرب تازیانه ها کبود گردیده است . بابا ما در این خرابه چراغ نداریم فرش نداریم . دخترت به جاى متکا، بر زیر سر، خشت مى گذارد...))(18)

وداع زینب (سلام الله علیها) با رقیه

فریادهاى آتشین امام سجاد (علیه السلام) و زینب (سلام الله علیها) و خون پاک حضرت رقیه ، اثرش را گذاشت . کاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و کودکان به مدینه مى روند. پیام عاشورا در شهر پیامبر (صلی الله علیه واله) باید به مردم ابلاغ شود.
ولى زینب (سلام الله علیها) چگونه از خرابه دل ببرد. نو گلى از بوستان حسین (علیه السلام) در این خرابه آرمیده است . شام ، بوى حسین و رقیه مى دهد. رقیه ، نازدانه پدر، به زینب سپرده شده است . زینب ، بى رقیه ، چگونه به کربلا و مدینه وارد شود.
زمان حرکت فرا رسیده است . زینب رسالت بزرگترى بر دوش ‍ دارد. راهى جز رفتن نیست . کاروان به راه افتاد حضرت زینب (سلام الله علیها) و زنان اهل بیت ، سوار بر محمل سیاه پوش شده اند. اهل شام با حالت خجالت و با حال عزا به مشایعت آمده اند(19)
غم سراسر شام را گرفته است . گریه ها بلند مى باشد. در میان آن سر و صدا، زینب سر از محمل بیرون آورد، و با کلمات بسیار جانسوز، فرمود: ((اى اهل شام ! ما از میان شما مى رویم . ولى یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم . او در این شهر غریب است . کنار قبر او بروید. او را فراموش نکنید. گه گاهى آبى بر بر مزارش بپاشید و چراغى روشن کنید)).

نپذیرفتن خون بها

قبل از آنکه کاروان بازماندگان آماده حرکت به مدینه شوند، یزید دستور داد تا مال بسیارى ، در حدود دویست هزار مثقال زر سرخ ، بیاورند. سپس به جناب زینب (سلام الله علیها) گفت : این مبلغ را هم عوض ‍ خون حسین (علیه السلام) و مصیبتهایى که در حادثه کربلا بر شما وارد آمده است بگیرید.
زینب (سلام الله علیها) در برابر یزید سخت بر آشفت و به او فرمود: ((یزید، چه اندازه پررو و بى حیا هستى ؟! سرور ما حسین و کسان او را مى کشى ، آن گاه با کمال پررویى مى گویى این مال را در عوض آن بگیرید، مگر نشنیده اى پیامبر (ص ) فرمود: هر کس دل مؤ منى را برنجاند و یا غمگین کند اگر تمام دنیا را هم به او بدهد جبران آن حزنى که به او رسانده نخواهد شد؟! در صورتى که تمام دنیا به اندازه یک مو، از موهاى ایشان نمى ارزد.))(20)


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:50 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????